شیخ شجاع
شهید شیخ فضل الله محلاتی
بعد از انقلاب من شدم نمایندهی کرج و شیخ فضلالله شد نمایندهی محلات. گاهی همدیگر را توی ناهارخوری مجلس میدیدیم و از خنده و شوخی کم نمیگذاشتیم و من یادش میآوردم میگفتم «یادته، فضلالله، که معروف شده بودی به شیخ شجاع؟»
خندید گفت «شیرها هم یه روز پیر میشن، عزیز جان.»
گفتم «یعنی دیگه شجاع نیستی؟»
گفت «دوستهامون همه رفتن. خیلی احساس تنهایی میکنم.»
دستام را گرفت گفت «میشه برام دعا کنی؟»
گفتم «که طاقت بیاری؟»
گفت «که برم.»
نفس بلندی کشید و گفت «دیگه طاقت ندارم بمونم و ببینم خون یه دوست دیگه ریخته میشه و من هنوز زندهم.» دستام را دوباره گرفت گفت «برام دعا میکنی شهید شم، شیخ جعفر؟»
گفتم «آخه این هم دعاست که از آدم میخوای؟»
او احتیاجی به دعای من نداشت.
قاصد خندهرو، ص ۱۶۶٫
پاسخ دهید