صلح حدیبیه در سال پنجم هجرت یکی از موثرترین اقداماتی بود که پیامبر صلّی الله علیه و آله آن را بین خود و مشرکین منعقد کرد تا برای پیش برد اهداف الهی استفاده کند. این پیمان نامه به صلح حدیبیه معروف شد. در این حادثه وقایع مهمی رخ می¬دهد که به بیان آن می¬پردازیم و نتیجه می¬گیریم که تمام صحابه از جمله عمر بن خطاب عملکرد یکسانی نداشته و مطلب حاکی از عدم عدالت جمیع صحابه است.
شک عمر در نبوّت در حدیبیه
رسول اکرم صلّی الله علیه و آله شبی در عالم رویا دید با اصحاب به مکه تشریف برده و عمره به جای آورده صبح برای اصحاب نقل نمود عرض کردند شما خود معبر خواب های ما هستید بفرمایید تعبیر این خواب چیست؟ حضرت فرمودند ان شاء الله ما به مکه خواهیم رفت و عمل به جای خواهیم آورد (ولی تعیین زمان تشرف را ننمودند).
در همان سال پیغمبرصلّی الله علیه و آله نظر به شوقی که به زیارت بیت الله داشت با اصحاب به عزم مکه معظمه حرکت فرمودند در حدیبیه (که چاهی است نزدیک مکه نصفش جزء حرم و نصف دیگر خارج از حرم است) کفار قریش خبر شدند با تجهیزاتی جلو آمدند و ممانعت نمودند از ورود به مکه
چون پیغمبرصلّی الله علیه و آله به قصد جنگ نیامده هدفش فقط زیارت بود لذا با کفار مکه صلح نمودند و صلح نامه نوشتند رسول اکرم صلّی الله علیه و آله از همانجا برگشت. اینجا بود که مورد شک عمر بنا به گفته خودش چنانچه علمای بزرگ اهل سنت نوشته اند که شک در اصل نبوت آن حضرت نمود آمد خدمت پیغمبر عرض کرد یا رسول الله! شما که پیغمبر و صادق القول هستید مگر نفرمودید ما می رویم مکه و عمل به جای می آوریم و در آنجا حلق راس و تقصیر می نماییم الحال چرا برخلاف شد.
حضرت فرمودند آیا من تعیین زمان نمودم و گفتم امسال می رویم؟ [۱]
مورخان از عمر نقل میکنند: در حدیبیه گرفتار شک و تردید در نبوّت شدم و چنان سخن گفتم که از آن میترسم و به کفاره آنچه که در آن روز کردم، صدقه میدهم و نماز میخوانم.
و گفت: اگر چهل مرد همراه داشتم با او مخالفت میکردم.[۲]
در برخی روایات آمده است: اگر صد مرد پیدا میکردم.
یا گفت: اگر اعوانی پیدا میکردم، در نوشتن صلح با رسول خدا صلّی الله علیه و آله مخالفت میکردم.
گفتهاند: عموم اصحاب با پیامبرصلّی الله علیه و آله، مخالفت کردند و مخالفت عمر از همه شدیدتر بود.
عمر هنگام خلافت خود این داستان را گفت و اظهار داشت:
چنان شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم و اگر در آن روز پیروانی مییافتم که به آن واسطه از مسلمانی دست برمیداشتند، من هم دست برمیداشتم.[۳]
در پی سخنان عمر سروصدا و غوغا شد و صداها به هوا خاست و مجادله آنان به درازا کشید و به روی هم شمشیر کشیدند و نزدیک بود فتنهای به وقوع پیوندد و رسول خدا صلّی الله علیه و آله آنان را ساکت میکرد و به آرامش میخوانند.
برخی کوشیدهاند این را دلیل صلاح این قوم و نشان اخلاص آنان در قبال دین و غیرت اینان بر مسلمانی بدانند و ادعا کنند که این دسته از اصحاب، چنین صلحی را پستی و موجب ننگ و عار میپنداشتند؛ از این رو طاقت نیاوردند و چنان واکنش نشان دادند.
چند نکته:
۱ – آنکه به نبوّت و رسالت رسول خدا صلّی الله علیه و آله ایمان آورده باید که او را در همه اقوال و افعال تأیید کند و معتقد باشد که بدون رضای خداوند متعال، هیچ کاری انجام نمیدهد و خداوند نیز برای بنده مؤمن خود خواری و ذلت نمیخواهد بلکه او را عزیز و قوی میطلبد، چنان که عزّت را جز برای اهل ایمان نمیداند:
وَ لِلَّهِ الْعِزَّهُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لکِنَّ الْمُنافِقینَ لا یَعْلَمُونَ.[۴]
[ولی] عزّت از آنِ خدا و از آنِ پیامبر او و از آنِ مؤمنان است؛ لیکن این دورویان نمیدانند.
از امام صادق علیه السّلام مروی است:
خداوند سبحان و متعال همه چیز را به مؤمن تفویض کرده جز اینکه خویش را خوار و ذلیل سازد.[۵]
با این حال، آیا میتوان گفت: پیامبر صلّی الله علیه و آله به ذلت اهل ایمان رضایت داد و در کار دین خود، کوتاه آمد.
آیا ایمان چنین گویندهای تام و تمام است و او عارف به حدود ایمان و آگاه از حقایق و دقائق آن؟!
۲ – امکان ندارد که رسول اکرم صلّی الله علیه و آله در دین کوتاه بیاید و امتیاز دهد… اگر او درنیافت که آنچه انجام میدهد، امتیازدهی از دین است امّا اصحاب دریافتند که امتیازدهی است، در این صورت آنان به مقام نبوت شایستهترند!!
کار وقتی مشکلتر شد که وی پس از توضیح و تنبیه شدید هنوز هم بر موضع خود اصرار داشت…
۳ – پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله صراحتاً به عمر گفت که فرمان خداوند متعال را اجرا میکند و اگر خلاف آن انجام دهد، عصیان حضرت حق کرده است، آنجا که به وی فرمود: هرگز در مقابل فرمان پروردگار عصیان نخواهم کرد.[۶]
در متن دیگری: با فرمان خدا مخالفت نمیکنم و او هرگز مرا ضایع نمیکند.[۷]
پس چرا همچنان اصرار دارد؟! آیا، العیاذ بالله، پیامبر صلّی الله علیه و آله را متهم میکند که به خداوند دروغ میبندد یا در فهم مراد خداوند از اوامر و نواهی، دچار اشتباه میشود؟!
شگفتتر اینکه نزد ابوبکر میرود و همین پرسشها را از او میپرسد. آیا پسر ابوقحافه، از رسول خدا صلّی الله علیه و آله راستگوتر بود یا عارفتر؟!
۴ – ممکن است برخی مردمان سادهلوح بودند که تحتتأثیر حمیّت و عصبیّت قرار میگرفتند و از شعارها متأثر شده ثبات فکری و عقیدتی خود را از دست میدادند و دچار شبهه و تردید میشدند. آنان در چنین روحیه حماسی معذورند و چنین اعتراضاتی از آنان بخشیده میشود. چون از نیت پاک و خالصی برخوردارند.
امّا آنجا که پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله موضوع را تبیین و به صراحت به آنان یادآور میشود که متوجّه همه جهات هست و آنچه انجام میدهد، خواسته خداوند متعال از او است، در این صورت تداوم و استمرار اعتراض، حتّی از چنین کسانی هم قابل قبول نیست تا چه رسد از افراد با سابقه و زیرکی همچون عمر.
۵ – رسواتر اینکه کار به جایی میرسد که آمادگی خود را برای رهبری جنبش ضدّ پیامبر صلّی الله علیه و آله اعلام میکنند که اگر صد نفر و به قولی چهل مرد بیابد، جنبشی به راه میاندازد![۸]
۶ – این جرئت و جسارت صحابه در قبال پیامبر صلّی الله علیه و آله چه معنا میدهد؟!
چرا آشوب و هیاهو، چرا سروصدا و غوغا؟!
چرا فریادهای خود را در مقابل پیامبر صلّی الله علیه و آله چنان به هوا بلند میکنند که با هم فریاد میزنند و دعوا میکنند؟!
چرا از خداوند و رسول پیشی میگیرند؟!
چرا وقتی پیامبر صلّی الله علیه و آله آنان را به سکوت و آرامش میخواند، نمیپذیرند؟
مگر خداوند نفرموده است:
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمیعٌ عَلیم.[۹]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، در برابر خدا و پیامبرش [ در هیچ کاری] پیشی مجویید و از خدا پروا بدارید که خدا شنوای داناست.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِیِّ وَ لا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمالُکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُون.[۱۰]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، صدایتان را بلندتر از صدای پیامبر مکنید و همچنان که بعضی از شما با بعضی دیگر بلند سخن میگویید با او به صدای بلند سخن مگویید، مبادا بیآنکه بدانید کردههایتان تباه شود.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ کُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً .[۱۱]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هر گاه در امری [دینی] اختلاف نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنّت] پیامبر [او] عرضه بدارید، این بهتر و نیک فرجامتر است.
وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقاب.[۱۲]
و آنچه را فرستاده [او] به شما داد، آن را بگیرید و از آنچه شما را بازداشت، باز ایستید و از خدا پروا بدارید که خدا سخت کیفر است.
پس چرا به فرمان حضرت گردن نمینهند و دست از اعتراض بر نمیدارند؟!
۷ – اگر معترض را معذور داریم که حمیّتش به جوش آمده و عزّتش او را در پی خود کشید و وادار ساخت تا چنین موضع حماسی کوبندهای در مقابل تصمیم رسول خدا صلّی الله علیه و آله بگیرد امّا چگونه و چرا کسی را معذور داریم که آشکارا اعلام کرد در دین خود و نبوت پیامبر صلّی الله علیه و آله شک کرده است؟!
اگر واقعاً چنین شکی به وقوع پیوسته است حال چگونه مطمئن باشیم که یقین به وی بازگشته است؟! و در زمره مؤمنان یا مسلمانان وارد شده است؟!
اگر این یقین حاصل آمده است از کجا مطمئن باشیم که امور دیگری آن را نقض نکرده و دوباره مشکل به جای خو برنگشته است؟!
خصوصاً با این تصریح که شک وی در حدیبیه از وقتی مسلمان شده، نظیر نداشت. او خود میگفت:
هرگز در پیامبری محمّد شک نکردم جز در روز حدیبیه، چنان شک و تردیدی برایم حاصل شد که از آغاز مسلمانی خود تا به آن روز دچارش نگشته بودم و اگر در آن روز پیروانی مییافتم که به سبب صلح از جرگه مسلمانان خارج میشدند، من نیز خارج میشدم.[۱۳]
این سخن بسیار خطرناکی است؛ زیرا دلالت دارد که در طول زندگی رسول خدا صلّی الله علیه و آله به دفعات فراوان دچار تردید در دین شده است…
شاید پس از حدیبیه هم این شک و تردیدها به سراغ آمده است امّا نمیدانیم آیا همه از وی زدوده شد یا همچنان باقی ماند؟! پاسخ این پرسش هم برای ما نامعلوم است که چرا از میان آن همه صحابی فقط وی به این سادگی دچار شک و تردید میشد؟! مگر اینکه گفته شود: دیگران هم دچار شک میشدند امّا شجاعت نداشتند به صراحت اظهار کنند.
همچنین نمیدانیم آیا شکست و تردیدهای وی فقط به دوره رسول خدا صلّی الله علیه و آله محدود میشد یا پس از رحلت آن حضرت هم تا زنده بود، سرانجام آن چه بود؟! چه تضمینی وجود دارد که این تردیدها تا پایان عمر با او نبوده است؟!
چگونه میتوان این مرد را با فردی مقایسه کرد که همچون کوه راسخ و استوار بود و چنان در کار دین و پروردگارش یقین و قطع داشت که میگفت:
لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقیناً[۱۴]
و یا فرمود:
از وقتی حق را دیدم در آن تردید نکردم.[۱۵]
همه آنچه از داد و فریاد و آشوب و غوغا، به وقوع پیوست و کارها را به فتنه کشاند، به ما کمک میکند که انگیزه حقیقی در بیعت رضوان را هر چه بهتر بفهمیم؛ چنان که گذشت، هنگامی که بیعت تجدید میشود که از دشمن داخلی بترسند نه از دشمن خارجی.
تداوم تردیدهای عمر
۱ – شک عمر در نبوّت در طایف
عبدالرحمن بن سیابه و اجلح (هردو) از جابر بن عبدالله انصاری حدیث کنند که در آن روز که رسول خدا صلّی الله علیه و آله در طایف با علی علیه السّلام خلوت کرد، عمر بن خطاب پیش آمده گفت: آیا با علی علیه السّلام به تنهایی راز گویی و با او خلوت می کنی و راز خود را به ما نگویی؟
فرمود: ای عمر؛ من با او راز نمیگفتم بلکه خدا رازگویی با او داشت. عمر رو گردانده و گفت: این سخن نیز مانند آن سخنی است که پیش از حدیبیه به ما گفتی که : لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنین.[۱۶] (شما بدون شک، به خواست خدا با خاطری آسوده در مسجد الحرام در خواهید آمد.)
در صورتی که ما دیدیم که داخل مسجدالحرام نشدیم (و به واسطه آن صلحی که در حدیبیه انجام شد) مشرکین ما را از رفتن بدانجا جلوگیری کردند.
پیغمبر صلّی الله علیه و آله با آواز بلند به او فرمود: من که به شما نگفتم در همان سال داخل مسجدالحرام شوید.[۱۷]
چند نکته:
۱ – هنوز عمر قضیه حدیبیه را در دل دارد و آن را چونان موضوعی قابل مأخذ از رسول خدا صلّی الله علیه و آله میداند…، چنان که سایر او را با آن مقایسه میکند.
۲ – در این کلام وی، اتهام پیامبر صلّی الله علیه و آله به دروغ و تدلیس بر ضدّ او و مسلمانان نهفته است!
۳ – پاسخ پیامبر صلّی الله علیه و آله به عمر: «به شما نگفتم که در همان سال وارد مسجدالحرام میشوید…» برای نخستین بار نبود که به گوش پسر خطاب میرسید؛ زیرا این سخن را در حدیبیه هم به وی گفته بود.
۴ – پیش از این، رسول خدا صلّی الله علیه و آله در عمره قضا، عمر را احضار کرد و به او تبیین نمود که وارد مکه شدهاند و آنچه در عمره قضا در جریان است، تصدیق خبری است که در حدیبیه به آنان داده بود که وارد مسجدالحرام میشوند.
۲ – شک عمر در نبوّت در حجه الوداع
به نظر میرسد که تردیدهای عمر تا سال فتح مکه هم تداوم داشت و رسول خدا صلّی الله علیه و آله همچنان تلاش میکرد آن را از بین ببرد. ما نمیدانیم آیا از بین رفت یا همچنان در دل وی ماند؟!
روایت است که وقتی در فتح مکه رسول خدا صلّی الله علیه و آله کلید کعبه را گرفت، فرمود:
عمر بن خطاب را برایم بخوانید. سپس فرمود: این همان چیزی است که به شما گفته بودم.[۱۸]
بلکه باید گفت: تردیدهای عمر تا حجه الوداع هم تداوم داشت، چنان که گفتهاند:
پیامبر صلّی الله علیه و آله در حجه الوداع در عرفه ایستاد و فرمود:
ای عمر؛ این همان است که به شما گفتم؛ من رسول خدا هستم. به خدای یکتا قسم؛ در اسلام، فتحی عظیمتر از صلح حدیبیه نبود.[۱۹]
آیا عمر رسول خدا صلّی الله علیه و آله را تصدیق کرد؟! آیا از مواضع و تردیدهای قبلی خود دست برداشت؟!
پاسخ، منفی است.
عمر به درجهای از یقین رسیده بود امّا در جهت عکس. چرا که در بستر بیماری رسول اکرم صلّی الله علیه و آله علیه حضرت حکم کرد که هذیان میگوید یا درد بر او غالب آمده است یا درد او شدت گرفته است. هر سه این تعبیر در روایات آمده است و ما در بررسی حوادث سال یازدهم هجرت بدان خواهیم پرداخت.
امّا اگر به این روایت تمسّک جوییم که میگوید: رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: او را چه شده است که هذیان میگویم، از وی بپرسید؛ شاید بتوان فهمید که هنوز هم بر شک خود باقی بود. خداوند یکتا از حقایق آگاه است.
منبع: اقتباسی از ترجمه کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم صلى الله علیه وآله، ج ۵، علامه سید جعفر مرتضی عاملی
[۱] . این قسمت در متن کتاب نیست و توسط گردآورنده اضافه شده است. ولی اصل این ماجرا در بقیه صفحات کتاب مذکور شده است.
[۲]. نور الثقلین، ۵/۵۲؛ التفسیر الصافی، ۵/۳۵؛ تفسیر قمی، ۲/۳۱۲؛ بحارالانوار، ۲۰/۳۵۰٫
[۳]. مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۹۳؛ از: سیره ابن هشام، ۳/۳۳۱؛ کنز العمّال، ۱۰/۳۱۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۶۳۴؛ سیره حلبی، ۲/۴۳؛ ۳/۲۲؛ الدر المنثور، ۶/۷۷؛ المغازی، ۲/۶۰۷- ۶۰۹؛ رسالات نبویه، ۱۷۷-۱۷۸؛ مسند احمد، ۴/۳۲۵، ۳۳۰؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۱۴/۴۳۸،۴۴۹؛ صحیح بخاری، ۳/۲۵۶؛ بحارالانوار، ۲۰/۳۳۵؛ ۳۵۰؛ نیل الاوطار، ۸/۳۵، ۴۷؛ جامع البیان، ۹/۱۱۸؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۶۸؛ البرهان، ۴/۱۹۳؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۳۳۹؛ زاد المعاد، ۲/۱۲۵؛ حیاه الصحابه، ۱/۱۳۱؛ مناقب آل ابی طالب، ۱/۲۰۴؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۷/۱۳۵؛ صحیح مسلم، ۳/۱۴۱۲؛ فتح الباری، ۵/۲۵۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۲۲۲؛ الجامع الاحکام القرآن، ۱۶/۲۷۷؛ النص و الاجتهاد، ۱۸۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۵۹؛ التاج الجامع للاصول، ۴/۲۲۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۱/۲۴۹؛ ۴/۱۰۶٫
[۴]. منافقون:۸٫
[۵]. الکافی، ۵/۶۳-۶۴؛ وسائل الشیعه، ۱۱/۴۲۴؛ مشکاه الانوار، ۴۳۰؛ الفصول المهمه فی تألیف الامه، ۲/۲۲۹؛ نور الثقلین، ۵/۳۳۶؛ بحارالانوار، ۶۴/۷۲؛ میزان الحکمه، ۲/۹۸۲٫
[۶]. ر. ک: المغازی، ۲؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۸/۵۱۵؛ کنز العمّال، ۱۰/۴۹۴؛ سبل الهدی و الرشاد، ۵/۵۲٫
[۷]. المسترشد، ۵۳۸؛ بحارالانوار، ۲۰/۳۳۳؛ ۳۰/۵۶۱؛ مسند احمد، ۴/۳۲۵؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۵۹؛ زاد المسیر، ۷/۱۶۲؛ تفسیر القرآن العظیم، ۴/۲۱۱؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۲۸۰؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۹۲؛ از: سیره ابن هشام، ۳/۷۸۲؛ عیون الاثر، ۲/۱۲۰؛ سیره ابن کثیر، ۳/۳۲۰٫
[۸]. ر. ک: بحارالانوار، ۲۰/۳۵۰؛ تفسیر قمی، ۲/۳۱۲؛ نور الثقلین، ۵/۵۲؛ التفسیر الصافی، ۵/۳۵٫
[۹]. حجرات: ۱٫
[۱۰]. حجرات: ۲٫
[۱۱]. نساء: ۵۹٫
[۱۲]. حشر:۷٫
[۱۳]. المسترشد، ۵۳۵، ۵۳۹؛ مکاتیب الرسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، ۳/۹۳؛ از: سیره ابن هشام، ۳/۳۳۱؛ کنز العمّال، ۱۰/۳۱۶؛ تاریخ الامم و الملوک، ۲/۶۳۴؛ سیره حلبی، ۳/۲۲؛ د، ۲/۴۳؛ الدر المنثور، ۶/۷۷؛ المغازی، ۲/۶۰۷- ۶۰۹؛ رسالات نبویه، ۱۷۷- ۱۷۸؛ مسند احمد، ۴/۳۲۵، ۳۳۰؛ المصنّف، ابن ابی شیبه، ۱۴/۴۳۸، ۴۴۹؛ صحیح بخاری، ۳/۲۵۶؛ بحارالانوار، ۲۰/۳۳۵، ۳۵۰؛ نیل الاوطار، ۸/۳۵، ۴۷؛ جامع البیان، ۹/۱۱۸؛ البدایه و النهایه، ۴/۱۶۸؛ البرهان، ۴/۱۹۳؛ المصنّف، صنعانی، ۵/۳۳۹؛ زاد المعاد، ۲/۱۲۵؛ حیاه الصحابه، ۱/۱۳۱؛ مناقب آل ابی طالب، ۱/۲۰۴؛ تهذیب تاریخ دمشق، ۷/۱۳۵؛ صحیح مسلم، ۳/۱۴۱۲؛ فتح الباری، ۵/۲۵۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ۹/۲۲۲؛ الجامع الاحکام القرآن، ۱۶/۲۷۷؛ النص و الاجتهاد، ۱۸۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۲/۵۹؛ التاج الجامع للاصول، ۴/۲۲۷؛ دلائل النبوه، بیهقی، ۱/۲۴۹؛ ۴/۱۰۶٫
[۱۴]. اسعاف الراغبین، ۱۰۸؛ فتح البیان، ۴/۵؛ الصواعق المحرقه، ۷۷؛ ینابیع الموده، ۶۵، ۲۸۷؛ طبقات الشافعیه، ۴/۵۴؛ مطالب السؤل، ۱۶؛ انموذج جلیل، ۱/۱۸؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۳/۱۸۱؛ تفصیل النشأتین، ۴۶، ۶۲؛ المناقب، خوارزمی، ۲۶۰؛ جواهر المطالب، فی مناقب الامام علی (علیه السّلام)، ۲/۵۰؛ مناقب آل ابی طالب، ۱/۳۱۷؛ مواقف الشیعه، ۱/۸۹٫
[۱۵]. ینابیع الموده، ۱/۸۳، ۲۰۳؛ ۳/۴۵۰؛ خصائص الائمه (علیهم السّلام)، ۱۰۷؛ الارشاد، ۱/۲۵۴؛ حلیه الابرار، ۲/۶۳؛ بحارالانوار،۲۰/ ۳۳۵؛ ۲۹/۵۶۲؛ ۳۲/۲۳۷، ۳۳۶؛ مناقب اهل البیت (علیهم السّلام)، ۷۵؛ میزان الحکمه، ۱/۱۴۸؛ ۲/۱۰۲۶، ۱۴۹۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱/۲۰۷، ۲۱۱؛ ۱۸/۳۷۴؛ العدد القویه، ۱۹۵٫
[۱۶]. فتح: ۲۷٫
[۱۷]. الارشاد، ۱/۱۵۳؛ بحارالانوار، ۲۱/۱۶۹؛ اعلام الوری باعلام الهدی، ۱/۲۳۵٫
[۱۸]. سبل الهدی و الرشاد، ۵/۶۳؛ المسترشد، ۵۴۰؛ بحارالانوار، ۲۰/۱۴۱؛ النص و الاجتهاد، ۱۷۲؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ۱۵/۲۵٫
[۱۹]. سبل الهدی و الرشاد، ۵/۶۳٫
پاسخ دهید