شکل گیری سلفیت به دو بخش مجزا تقسیم می شود: ۱) دوران نظریه پردازی و تئوریزاسیون وهابیت ۲) دوره عملیاتی شدن نظریه سلفیت. بخش دوم در دوره محمد بن عبد الوهاب، در قرن دوازدهم محقق شد؛ و برای اولین بار در طول تاریخ اسلام، محمد بن عبد الوهاب اندیشه سلفیت را به اجرا گذاشت و تا به امروز شاهد معضلات این فرقه هستیم.

اما بخش اول شامل سه دوره است:

  1. دوره احمد بن حنبل، که آغازگر نقل گرایی افراطی بود.
  2. دوره بربهاری، در قرن چهارم که حد فاصلی است میان عصر احمد و ابن تیمیه. در این قرن، صرفاً سخنانی گفته یا عمل هایی انجام شد که نشانگر رفتار سلفی است؛ اما هنوز معیارها و حد و مرز آن تعیین نشده بود. از این رو نمی توان این دوره را آغاز مکتب سلفی گری نامید.
  3. دوره ابن تیمیه، پدر وهابیت که اندیشه سلفیگری را به طور رسمی بدعت گذاری نمود.

 

افول اندیشه ی کلامی و فقه احمد

اندیشه ی کلامی و فقه احمد، پس از وی چندان دوام نیاورد و پس از مدتی فراموش شد؛ و علت آن چهار امر بود:

  1. این مکتب ماهیت آموزه های اسلامی را نادیده گرفته بود؛ آموزهایی که در آن تدبر و تعقل عنصر اصلی بود و به همین علت آن را نسبت به سایر ادیان الهی پیشتاز کرده بود.
  2. این مکتب در اثر نقل گرایی و حدیث گرایی مفرط، نوعی ارتجاع و بازگشت به گذشته را، آن هم نه معقولانه بلکه کاملاً کورکورانه دامن زد.
  3. اندیشه های این مکتب، زمنیه تشریع سیره ی صحابه و تابعین را فراهم کرد، که با توجه به عمل کرد نامناسب بسیاری از آن ها و اختلاف های اساسی میان ایشان، مورد پذیریش مسلمانان نبود.
  4. مکتب حدیث گرای احمد، بستر مناسبی برای رشد اندیشه های الحادی همانند تشبیه و تجسیم شد؛ که در جهان اسلام جایگاهی نداشت.

به همین دلایل، مکتب احمد هر چند در ابتدای ظهورش به دلیل پشتیبانی دستگاه خلافت از او و وجود فرقه های مختلف در میان اهل حدیث و نیز عمل کرد بد معتزلیان فراگیر شد، رفته رفته با ظهور شخصیت های کلامی دیگر، رو به افول نهاد. این افول نه تنها در عرصه ی عقاید، بلکه در زمینه ی فقه نیز رخ داد و هم اکنون نیز مذهب حنبلی پیروانی کم تر از دیگر مذاهب اسلامی دارد.

 

اهل سنت و اندیشه های کلامی (پس از احمد)

به طور کلی دو شخصیت کلامی پس از احمد به منصه ظهور رسیدند؛ یکی ابوالحسن اشعری و دیگری ابو منصور ماتریدی است.

  • ابوالحسن اشعری

شاید وی نخستین شخصیتی است که موجب شد آموزه های کلامی احمد فراموش شود.

«ابوالحسن اشعری» بنیان گذار مکتب کلامی اشعری (۲۶۰ تا ۳۲۴) بود که پس از چهل سال پی روی از مکتب اعتزال، در سال ۳۰۵ هجری در بصره، بازگشت خود از مکتب اعتزال و گرایش به مکتب حنبلیان را اعلام کرد. هر چند اشعری از مکتب عقل گرایی اعتزال به مکتب نقل گرایی احمد تغییر مسیر داد، اما بی شک چهره ای مانند وی نمی توانست گرایش های عقل گرایانه ی خود را کاملاً نادیده بگیرد. در نتیجه نخستین اثر او با نام «الابانه فی اصول الدیانه» تقریباً هیچ تفاوتی با اندیشه های کلامی احمد بن حنبل ندارد؛ اما در آثار بعدیش، چرخشی محسوس از روش نقل گرایی به روش عقل گرایی دیده می شود، به عنوان نمونه وی در «اللمع»، از دلایل عقلی برای اثبات عقاید استفاده می کند.

از مکتب اشعری در دوران حیاتش چندان استقبال نشد؛ اما در آغاز قرن پنجم، شخصیت های کلامی بزرگی به مکتب او پیوستند و منهج او را زنده کردند. در این میان می توان از «ابوبکر باقلانی» (متولد۴۰۳ق)، «ابن فورک» (متولد ۴۰۶) و «ابوبکر بیهقی» (متولد ۴۵۸) نام برد. به همین علت در نیمه ی دوم قرن چهارم به بعد، رفته رفته مکتب احمد در میان مسلمانان جایگاه خود را از دست داد و اندیشه های او منزوی شد.

 

  • ابو منصور ماتریدی

جریان دیگری که مکتب کلامی احمد را به چالش کشید، گرایشی بود که «ابومنصور ماتریدی سمرقندی» (۲۵۰ تا۳۳۳ق) از درون جریان حدیث گرا در منطقه ی خراسان، آغاز کرد.

ابومنصور نیز همانند ابوالحسن اشعری در اندیشه ی اهل حدیث تحولاتی ایجاد کرد؛ اما در گرایش ابو منصور ریشه ی اندیشه ی کلامی ابو حنیفه به چشم می خورد و این تضاد اساسی در اندیشه ی نقل گرای اهل حدیث و حنبلیان است، چرا که اندیشمندان اهل حدیث ابو حنیفه را گاه تا سرحد کفر مذمت می کردند.

هرچند ابوالحسن اشعری و ابو منصور ماتریدی در یک دوره می زیستند، اما از فعالیت یک دیگر اطلاعی نداشتند و از آن جا که مردم عراق بیش تر پیرو شافعی بودند، بیش تر پیروان اشعری را شافعیان تشکیل دادند؛ و مسلمانان مشرق جهان اسلام که بیش تر پیرو مکتب فقهی ابو حنیفه بودند، بیش ترین پیروان ابومنصور ماتریدی را شامل می شدند.

 

  • بربهاری

در چنین شرایطی حنبلیان عقاید ویژه ی خود را در کنار دیگر مذاهب غالب، مانند مکتب اشعری و ماتریدی دنبال می کردند و به فعالیت های علمی و تبلیغی خود ادامه می دادند؛ تا آنکه در قرن چهارم، چهره ای با نام بربهاری، قرائتی نو از مکتب حنبلی ارائه کرد که در تاریخ این مکتب سابقه نداشت. این قرائت نوین، نخستین نشانه های فتنه ای به نام سلفی گری بود که ابن تیمیه در قرن هفتم آن را نظریه پردازی کرد و در قرن دوازدهم توسط «محمد بن عبدالوهاب» و استعمار نو به کار گرفته شد.