جناب مختار در کلام مرحوم خویی                

مرحوم خویی در معجم رجال الحدیث در مورد جناب مختار، می‌فرماید:

روایاتی که درباره مختار وارد شده، دو دسته است، روایاتی که در مدح او نقل شده و روایاتی که در مذمت مختار، وارد شده است. روایات در مدح مختار متضافره است. [ متضافره یعنی؛ در حدود تواتر و یا استفاضه می‌باشد. اگر مستفیض هم باشد، طبق مبنای ایشان، نیاز به بررسی سندی ندارد، گرچه آن ها، ضعیف باشند.]

مرحوم خویی در ادامه بحث، چند روایت را در مدح مختار، نقل می‌کند.

 

روایات مادحه

روایت اول

«إِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْخُتَّلِیُّ، قَالَ حَدَّثَنِی أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِیسَ الْقُمِّیُّ، قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ، قَالَ حَدَّثَنِی الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْکُوفِیُّ، عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَامِرٍ، عَنْ سَیْفِ بْنِ عَمِیرَهَ، عَنْ جَارُودِ بْنِ الْمُنْذِرِ، عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (ع) قَالَ‏ مَا امْتَشَطَتْ فِینَا هَاشِمِیَّهٌ وَ لَا اخْتَضَبَتْ حَتَّى‏ بَعَثَ‏ إِلَیْنَا الْمُخْتَارُ بِرُءُوسِ الَّذِینَ قَتَلُوا الْحُسَیْنَ (ع)»

جارود بن منذر از امام محمّد باقر علیه السلام روایت می‌کند که: هیچ زن هاشمیه‏اى از ما خاندان، شانه به سر نزد و خضاب نگرفت تا آن موقعى که مختار سر قاتلین امام حسین را نزد ما فرستاد.

آقای خویی می‌فرمایند: « و هذه الروایه صحیحه».

روایت دوم

حَمْدَوَیْهِ عَنْ یَعْقُوبَ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْمُثَنَّى عَنْ سَدِیرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: لَا تَسُبُّوا الْمُخْتَارَ فَإِنَّهُ قَدْ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِثَأْرِنَا وَ زَوَّجَ أَرَامِلَنَا وَ قَسَّمَ فِینَا الْمَالَ عَلَى الْعُسْرَه

رجال کشى از امام محمّد باقر علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: مختار را دشنام ندهید. زیرا مختار؛ قاتلین ما را کشت، براى ما خونخواهى کرد، بیوه زنان ما را شوهر داد و در موقع عسرت و تنگدستى مال را در میان ما تقسیم نمود.

روایت سوم

ابن زبیر از عبداللَّه بن شریک[۱] نقل می‌کند که گفت: روز عید قربان ما به حضور امام محمّد باقر علیه السلام، مشرف شدیم در حالیکه امام، تکیه کرده بود. حضرت باقر فرمود: یک حلّاق، [شخصى که سر می‌تراشد] نزد من بیاورید. من در مقابل آن بزرگوار نشسته بودم که دیدم پیرمردى از اهل کوفه به حضور آن حضرت آمد و دست امام باقر علیه السلام را گرفت که ببوسد. ولى امام اجازه نداد. سپس حضرت باقر علیه السلام به او فرمود: تو کیستى؟ گفت: من حکم (بفتح‏ حاء و کاف) ابن مختار بن ابو عبیده ثقفى هستم. امام باقر علیه السلام دست خود را دراز کرد و او را که با آن حضرت فاصله داشت آورد و نزدیک خود جاى داد. وى به حضرت باقر علیه السلام گفت: خدا امور ترا اصلاح نماید، مردم درباره پدرم قیل و قال‏هایى دارند. ولى به خدا قسم آنچه که تو بفرمایى حق همان است. امام باقر علیه السلام فرمود: چه می‌گویند؟ گفت: می‌گویند: مختار کذّاب بود. ولى من هر چه شما بفرمایید قبول دارم.

امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: سبحان اللَّه! به خدا قسم پدرم به من خبر داد که مهر مادرم از آن چیزهائى بود که مختار فرستاد. آیا نه چنین است که مختار خانه‏هاى ما را بنا کرد؟ و دشمنان ما را کشت؟ خونهاى ما را مطالبه نمود؟ خدا او را رحمت کند. به خدا قسم پدرم به من خبر داد که با فاطمه دختر حضرت امیر شبانه سخن می‌گفتند و پدرم رختخواب براى فاطمه آماده می‌کرد و متکا می آورد. پدرم این حدیث را از فاطمه شنید. خدا پدرت را رحمت کند! خدا پدرت را بیامرزد! که حق ما را نزد احدى نگذاشت مگر آنکه باز ستاند. قاتلین ما را کشت و براى ما خون خواهى کرد. [۲]

اولین کسی که نسبت کذّاب را به حضرت مختار داد که بود؟ در مصافی که بین لشکر مختار به فرماندهی پسر مالک اشتر و لشکر شامی‌ها به فرماندهی ابن زیاد، رخ داد، اولین کسی که از طرف شامی ها، رجز خواند از مختار به عنوان کذّاب یاد کرد. از این رجزها، معلوم می‌شود که لشکر مختار و لشکر شامی‌ها دو جریان و خط هستند. نمی‌گویم در راس این جریان، معصوم است ولی یک جریان، جریان ولایت است و در مقابل، جریان ضد ولایت است. مخالفت با امیرالمومنین، مخالفت با رسول‌الله و مخالفت با رسول الله، مخالفت با خداوند است. «حربک حربی و سلمک سلمی» را خود اهل سنت، نقل کرده‌اند. [ بعد از واقعه ی صفین، شامی ها، در واقعه ای مثل جنگ مختار، تلفات ندادند. ۲۴ هزار نفرشان به جهنم واصل شدند که سابقه نداشته است]

‏ بعد از اینکه دو لشکر، مقابل هم ایستادند، ابن ضبعان کلبی از سپاه شام خارج شد و رجز خواند و به مختار، نسبت کذاب داد.

در رجز می‌گوید که من ابن ضبعان و از گروهی هستم که از دین علی، بیزاری می‌جوییم و این روش ما است[۳] [ تار و پود ما، تبری از دین امیرالمومنین علیه السلام است.]، فردی از طایفه ی همدان جوابش را داد، واقعاً این طایفه در کنار حضرت و وفادار به وی، بودند. [۴]

روایت چهارم:

«حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی عَلِیٍّ الْخُزَاعِیُّ، قَالَ حَدَّثَنِی خَالِدُ بْنُ یَزِیدَ الْعَمْرِیُّ الْمَکِّیُّ، قَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ زَیْدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، قَالَ حَدَّثَنِی عُمَرُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ‏، أَنَّ عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ (ع) لَمَّا أُتِیَ بِرَأْسِ عُبَیْدِ اللَّهِ بْنِ زِیَادٍ وَ رَأْسِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ، قَالَ فَخَرَّ سَاجِداً وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَدْرَکَ لِی ثَارِی مِنْ أَعْدَائِی، وَ جَزَى اللَّهُ الْمُخْتَارَ خَیْراً»

هنگامى که سر ابن زیاد و سر عمر ابن سعد را نزد حضرت على بن الحسین علیه السلام آوردند آن حضرت خداى را سجده کرد و فرمود: سپاس مخصوص آن خدایى است که خون ما را از دشمنان طلب کرد. خدا به مختار جزاى خیر عطا فرماید.

 

روایات ذامه

مرحوم خویی در ادامه، روایاتی را هم که در مذمت مختار نقل شده است، بیان می‌فرماید: اما بیان روایت:

مختار مبلغ بیست هزار دینار براى امام زین العابدین علیه السلام فرستاد، آن بزرگوار، پولها را قبول کرد و خانه عقیل بن ابى طالب را که خراب شده بود ساخت. بعدا که مختار، آن کلام خود را ظاهر کرد، نیز مبلغ چهل هزار دینار براى امام سجاد علیه السلام فرستاد. ولى حضرت سجاد آن مبلغ را نپذیرفت.

مختار مردم را بسوى محمّد بن حنفیه دعوت می‌کرد. آنان که مختاریه بودند به کیسانیه نامیده شدند. لقب مختار: کیسان بود. مختار بدین جهت به کیسان لقب یافت که نام امیر لشکرش یعنى ابو عمره کیسان بود. گفته شده: بدین لحاظ لقب کیسان را یافت که کیسان نام یکى از غلامان حضرت امیر بود. وى همان کسى بود که مختار را براى طلب خون امام حسین علیه السلام وادار می‌کرد و او را به مکان قاتلین امام حسین علیه السلام راهنمائى می‌نمود. او محرم اسرار مختار و بر امر او غالب بود. هیچ گزارشی از دشمنان امام حسین علیه السلام به او نمی رسید که در فلان خانه یا فلان‏ موضع است مگر اینکه وى، متوجه آن شخص می‌شد و همه آن خانه را خراب می‌کرد و هر ذى روحى را که در آن خانه بود را می‌کشت.

هر خانه‏اى که در کوفه خراب شده بود وى آن را خراب کرده بود. اهل کوفه این ابو عمره را ضرب المثل قرار داده بودند. هر گاه شخصى فقیر میشد مى‏گفتند: ابو عمره داخل خانه‏اش شده است. کار او بجائى رسیده بود که شاعر در باره‏اش گفته:   إِبْلِیسُ بِمَا فِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَبِی عَمْرَهَ              یُغْوِیکَ وَ یُطْغِیکَ وَ لَا یُعْطِیکَ کِسْرَه

یعنى شیطان با آن همه شیطنت‏هائى که دارد باز هم از ابوعمره بهتر است. شیطان تو را گمراه و سرکش می‌کند ولى تو را دچار شکست و خرابى نمی کند. [۵]

مرحوم خوئی بعد از نقل این روایت، می‌فرماید:

و هذه الروایات ضعیفه الأسناد جدا، على أن الثانیه منهما فیها تهافت و تناقض و لو صحت فهی لا تزید على الروایات الذامه الوارده فی حق زراره و محمد بن مسلم و برید و أضرابهم

این روایت و راویات از این قبیل، از نظر سند ضعیف است و در روایت دوم، تناقض است. اگر این روایت ذامه، به فرض هم صحیح باشد، قدرتش بیش از روایاتی نیست که در مذمت محمد ابن مسلم و زراره و بریر و وارد شده است.[ چگونه ذم در مورد چنین افرادی را، کسی نپذیرفته و توجیه نموده‌اند، پس در مورد مختار هم باید توجیه شود]

در اینجا مرحوم خوئی، روایتی از شیخ صدوق را که سبب مذمت مختار است، نقل کرده و سپس به آن جواب می‌دهد.

 

روایت ذامه به نقل از شیخ صدوق

شیخ صدوق در علل الشرائع، روایتی مرسل ذکر می‌کند که در آن هنگامى که امام حسن علیه السلام مشغول نماز بود یکى از آنان، تیرى به جانب آن بزرگوار پرتاب کرد. ولى چون زره در بر داشت مؤثر واقع نشد. وقتی امام حسن علیه السلام به ساباط مدائن رسید یکى از لشکریان خود حضرت، خنجر مسمومى به ران مبارک امام حسن علیه السلام زد که کارگر شد. سپس آن بزرگوار دستور داد تا وى را بسوى منطقه بطن جریحى که عموى مختار والى آن جا بود؛ بازگردانند. در این جا مختار به عمویش پیشنهاد کرد که امام حسن علیه السلام را به معاویه تحویل دهیم تا معاویه عراق را به ما واگذار کند. وقتى شیعیان از قول مختار که به عموى خود گفته بود، آگاه شدند تصمیم گرفتند مختار را به قتل برسانند. ولى عموى مختار به وى لطفى کرد و از شیعیان خواست تا او را عفو نمودند. [۶]

 

جواب مرحوم خویی از روایت ذامه

اولاً: این روایت مرسل است.

ثانیاً: بنا به فرض که روایت، صحیح هم باشد، می‌توان گفت که طلب مختار، جدی نبوده است بلکه می‌خواسته نظر عمویش را بداند و او را امتحان کند [چون وضعیتی بود که دائم، استانداران با تایید حکومت معاویه، بسوی او پناهنده می‌شدند لذا مختار خوف آن داشت که عمویش هم، چنین کاری بکند.] تا اگر چنین تصمیمی دارد، فکری برای حفظ جان امام بردارد و این سخن وی [در حقیقت] در مقام شفقت بر جان امام بوده است و این، ضعف مختار نیست و بعضی از افاضل، گفته‌اند که به چنین معنایی، از امام معصوم، روایت صادر شده است.

 

بیان اشکالی دیگر، جهت تضعیف مختار

مرحوم خویی اشکال دیگری را که بعضی، بر مختار وارد کرده‌اند، بیان می‌کند و سپس به آن جواب می‌دهد.

اشکال این است: مختار عقیده ی سالمی نداشته است [ چون بعضی از صحابه را دوست داشت] بنابراین، مستحق آتش است، البته به شفاعت امام حسین علیه السلام، از جهنم، خارج می‌شود. مرحوم مجلسی هم، به این مطلب، میل پیدا کرده است تا به طریقی بین اخبار مختلف در مورد مختار هم، جمع نماید. ضمناً برای چنین نظری، دو روایت هم نقل می‌کند.

روایت اول

و استند القائل بذلک إلى روایتین الأولى: ما رواه الشیخ بإسناده عن مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی قَتَادَهَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ هِلَالٍ عَنْ أُمَیَّهَ بْنِ عَلِیٍّ الْقَیْسِیِّ عَنْ بَعْضِ مَنْ رَوَاهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قَالَ لِی یَجُوزُ النَّبِیُّ الصِّرَاطَ یَتْلُوهُ عَلِیٌّ وَ یَتْلُو عَلِیّاً الْحَسَنُ وَ یَتْلُو الْحَسَنَ الْحُسَیْنُ فَإِذَا تَوَسَّطُوهُ‏ نَادَى الْمُخْتَارُ الْحُسَیْنَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ إِنِّی طَلَبْتُ بِثَأْرِکَ فَیَقُولُ النَّبِیُّ لِلْحُسَیْنِ ع أَجِبْهُ فَیَنْقَضُّ الْحُسَیْنُ فِی النَّارِ کَأَنَّهُ عُقَابٌ کَاسِرٌ فَیُخْرِجُ الْمُخْتَارَ حُمَمَهً وَ لَوْ شُقَّ عَنْ قَلْبِهِ لَوُجِدَ حُبُّهُمَا فِی قَلْبِهِ

روایت دوم

در کتاب: سرائر از سماعه روایت می‌کند که گفت: از امام محمّد باقر علیه السلام شنیدم که می‌فرمود: موقعى که روز قیامت فرا می‌رسد پیامبر اسلام و امیرالمؤمنین و حسن و حسین صلى اللَّه علیهم اجمعین از نزدیک جهنم عبور خواهند کرد. شخصى که در جهنم است سه مرتبه فریاد می‌زند: یا رسول اللَّه بفریادم برس! ولى پیغمبر خدا جوابى به او نخواهد داد. سه مرتبه فریاد می‌زند: یا امیر المؤمنین به فریادم برس! آن حضرت هم جوابى به او نخواهد داد.

سپس سه مرتبه فریاد میزند: یا حسین به فریادم برس! من قاتل دشمنان تو می‌باشم. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به امام حسین علیه السلام می‌فرماید: وى بر تو اتمام حجت نمود. امام حسین علیه السلام پس از این جریان، نظیر عقاب شکارى به فریادش می‌رسد و او را از آتش نجات می‌دهد.

راوى می‌گوید: من به امام صادق علیه السلام گفتم: فدایت شوم آن شخص که در آتش است کیست؟ فرمود: مختار است. گفتم: براى چه در آتش معذّب خواهد شد در صورتى که قاتلین امام حسین علیه السلام را کشت!؟ فرمود: براى اینکه اندکى از محبت آن دو نفر را در قلب خود داشت. قسم به حق آن خدایى که حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم را به حق مبعوث‏ کرد، اگر در قلب جبرئیل و میکائیل هم چیزى از (محبت آنان) باشد خدا ایشان را از ناحیه صورت، داخل آتش جهنم خواهد کرد![۷]

 

جواب از اشکال

مرحوم خویی در جواب از چنین اشکالی سالم نبودن عقیده مختار می‌فرماید:

أقول: الروایتان ضعیفتان، أما روایه التهذیب فبالإرسال أولا، و بأمیه بن علی القیسی ثانیا، و أما ما رواه فی السرائر فلأن جعفر بن إبراهیم الحضرمی لم تثبت وثاقته على أن روایه أبان عنه، و روایته عن زرعه عجیبه فإن جعفر بن إبراهیم، إن کان هو الذی عده الشیخ من أصحاب الرضا ع فلا یمکن روایه أبان عنه، و إن کان هو الذی عده البرقی من أصحاب الباقر ع فروایته عن زرعه عجیبه، و قد أشرنا فی ترجمه محمد بن إدریس، إلى أن کتاب ابن إدریس فیه، تخلیط.

وقد قال ابن داود فیما تقدم منه  بعد ما ذکر روایات المدح وما روی فیه (المختار) مما ینافی ذلک: قال الکشی: نسبته إلى وضع العامه أشبه. إنتهى.

أقول: ما نسبه ابن داود إلى الکشی، لم نجده فی اختیار الکشی، ولعل نسخه أصل الکشی کان عنده، وکان هذا مذکورا فیه، وقد ذکرنا أنه مضافا إلى ضعف إسناد الروایات الذامه، یمکن حملها على صدورها عن المعصوم تقیه.[۸]

هردو روایت از نظر سند ضعیف‌اند. اما روایت اولاً: تهذیب مرسل است و ثانیاً: امیه بن على قیسى ضعیف است. اما در روایت سرائر، حعفر بن ابراهیم حضرمى وثاقتش ثابت نشده است. علاوه بر آن،  روایت ابان او او و روایت جعفر از زرعه عجیب است؛ زیرا اگر منظور از جعفر بن ابراهیم همان کسى باشد که شیخ او را از اصحاب امام رضا علیه السلام به شمار آورده، روایت کردن ابان از او ممکن نیست. و اگر جعفر بن ابراهیم همان کسى باشد که برقى او را از اصحاب امام باقر علیه السلام به شمار آورده، روایت او از زرعه عجیب است.

گذشته از این سخنان،‌ در ترجمه محمد بن ادریس اشاره کردیم که در کتاب ابن ادریس تخلیط وجود دارد. ابن داود بعد از اینکه روایات مدح و ذم مختار آورده مى‌گوید:  کشى گفته است:‌ روایات ذم مختار خیلى شباهت دارد که عامه وضع کرده باشند. ولى من این مطلب را که ابن داود به کشى نسبت داده در اختیار کشى نیافتم و شاید نسخه اصلى کتاب کشى در نزد او بوده است و این مطلب در آنجا ذکر بوده است.

علاوه بر ضعف اسناد این روایات، ممکن است این روایات تقیتاً‌ از معصوم صادر شده باشند. 

 


[۱]عبدالله بن شریک، نوه ی سنان ابن انس است. اما این کجا و آن کجا! حرفش را ذهبی نقل می‌کند که «ان الله اعدل من ان یدخل طلحه و زبیر الجنه» خدا عادل تر از این است که اینها را به بهشت ببرد.

[۲]«مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ وَ عُثْمَانُ بْنُ حَامِدٍ، قَالا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ یَزْدَادَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَیْنِ، عَنْ مُوسَى بْنِ یَسَارٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الزُّبَیْرِ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ شَرِیکٍ، قَالَ‏ دَخَلْنَا عَلَى أَبِی جَعْفَرٍ (ع) یَوْمَ النَّحْرِ وَ هُوَ مُتَّکِئٌ وَ قَدْ أُرْسِلَ‏إِلَى الْحَلَّاقِ، فَقَعَدْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ شَیْخٌ مِنْ أَهْلِ الْکُوفَهِ فَتَنَاوَلَ یَدَهُ لِیُقَبِّلَهَا فَمَنَعَهُ، ثُمَّ قَالَ مَنْ أَنْتَ قَالَ أَنَا أَبُو الْحَکَمِ بْنُ الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِی عُبَیْدٍ الثَّقَفِیُّ، وَ کَانَ‏ مُتَبَاعِداً مِنْ‏ أَبِی‏ جَعْفَرٍ (ع) فَمَدَّ یَدَهُ إِلَیْهِ حَتَّى کَادَ یُقْعِدُهُ فِی حَجْرِهِ بَعْدَ مَنْعِهِ یَدَهُ، ثُمَّ قَالَ أَصْلَحَکَ اللَّهُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ أَکْثَرُوا فِی أَبِی وَ قَالُوا وَ الْقَوْلُ وَ اللَّهِ قَوْلُکَ قَالَ وَ‌ای شَیْ‏ءٍ یَقُولُونَ قَالَ یَقُولُونَ کَذَّابٌ، وَ لَا تَأْمُرُنِی بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا قَبِلْتُهُ، فَقَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَخْبَرَنِی أَبِی وَ اللَّهِ إِنَّ مَهْرَ أُمِّی کَانَ مِمَّا بَعَثَ بِهِ الْمُخْتَارُ أَ وَ لَمْ یَبْنِ دُورَنَا وَ قَتَلَ قَاتِلَنَا وَ طَلَبَ بِدِمَائِنَا فَرَحِمَهُ اللَّهُ، وَ أَخْبَرَنِی وَ اللَّهِ أَبِی أَنَّهُ کَانَ لَیَمُرُّ عِنْدَ فَاطِمَهَ بِنْتِ عَلِیٍّ یُمَهِّدُهَا الْفِرَاشَ وَ یُثْنِی لَهَا الْوَسَائِدَ وَ مِنْهَا أَصَابَ الْحَدِیثَ، رَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ رَحِمَ اللَّهُ أَبَاکَ مَا تَرَکَ لَنَا حَقّاً عِنْدَ أَحَدٍ إِلَّا طَلَبَهُ قَتَلَ قَتَلَتَنَا وَ طَلَبَ بِدِمَائِنَا»

[۳]«و وقف العسکران و التقى الجمعان فخرج ابن ضبعان الکلبی و نادى یا شیعه المختار الکذاب‏ یا شیعه ابن الأشتر المرتاب:           

    أنا ابن ضبعان الکریم المفضل‏                   من عصبه یبرون من دین علی‏                   کذاک کانوا فی الزمان الأول.

[۴]فخرج إلیه الأحوص بن شداد الهمدانی و هو یقول‏:

أنا ابن شداد على دین علی‏                      لست لعثمان بن أروى بولی‏

لأصلین القوم فیمن یصطلی‏                      بحر نار الحرب حتى تنجلی  بحار الأنوار ج‏۴۵، ص: ۳۸۱.

[۵]«عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ زَیْدٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ عَلِیٍ‏ أَنَّ الْمُخْتَارَ أَرْسَلَ إِلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بِعِشْرِینَ أَلْفَ‏ دِینَارٍ فَقَبِلَهَا وَ بَنَى بِهَا دَارَ عَقِیلِ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ دَارَهُمُ الَّتِی هُدِمَتْ قَالَ ثُمَّ إِنَّهُ بَعَثَ إِلَیْهِ بِأَرْبَعِینَ أَلْفَ دِینَارٍ بَعْدَ مَا أَظْهَرَ الْکَلَامَ الَّذِی أَظْهَرَهُ فَرَدَّهَا وَ لَمْ یَقْبَلْهَا. وَ الْمُخْتَارُ هُوَ الَّذِی دَعَا النَّاسَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ ع ابْنِ الْحَنَفِیَّهِ وَ سُمُّوا الْکَیْسَانِیَّهَ وَ هُمُ الْمُخْتَارِیَّهُ وَ کَانَ لَقَبُهُ کَیْسَانَ وَ لُقِّبَ بِکَیْسَانَ لِصَاحِبِ شُرَطِهِ الْمُکَنَّى أَبَا عَمْرَهَ وَ کَانَ اسْمُهُ کَیْسَانَ وَ قِیلَ إِنَّهُ سُمِّیَ کَیْسَانُ بِکَیْسَانَ مَوْلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ هُوَ الَّذِی حَمَلَهُ عَلَى الطَّلَبِ بِدَمِ الْحُسَیْنِ ع وَ دَلَّهُ عَلَى قَتَلَتِهِ وَ کَانَ صَاحِبَ سِرِّهِ وَ الْغَالِبَ عَلَى أَمْرِهِ وَ کَانَ لَا یَبْلُغُهُ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَعْدَاءِ الْحُسَیْنِ أَنَّهُ فِی دَارٍ أَوْ فِی مَوْضِعٍ إِلَّا قَصَدَهُ وَ هَدَمَ الدَّارَ بِأَسْرِهَا وَ قَتَلَ کُلَّ مَنْ فِیهَا مِنْ ذِی رُوحٍ» وَ کُلُّ دَارٍ بِالْکُوفَهِ خَرَابٌ فَهِیَ مِمَّا هَدَمَهَا وَ أَهْلُ الْکُوفَهِ یَضْرِبُونَ بِهَا الْمَثَلَ فَإِذَا افْتَقَرَ إِنْسَانٌ قَالُوا دَخَلَ أَبُو عَمْرَهَ بَیْتَهُ حَتَّى قَالَ فِیهِ الشَّاعِرُ

إِبْلِیسُ بِمَا فِیهِ خَیْرٌ مِنْ أَبِی عَمْرَهَ-              یُغْوِیکَ وَ یُطْغِیکَ وَ لَا یُعْطِیکَ کِسْرَه»

[۶]«و روى الصدوق (قدس سره) مرسلا أن الحسن س لما صار فی مظلم ساباط، ضربه أحدهم بخنجر مسموم، فعمل فیه الخنجر، فأمر ع أن یعدل به إلى بطن جریحی، و علیها عم المختار بن أبی عبیده مسعود بن قیله فقال المختار لعمه: تعال حتى نأخذ الحسن و نسلمه إلى معاویه فیجعل لنا العراق فنظر بذلک الشیعه من قول المختار لعمه، فهموا بقتل المختار فتلطف عمه لمسأله الشیعه بالعفو عن المختار ففعلوا.

[۷]«السرائر أَبَانُ بْنُ تَغْلِبَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ إِبْرَاهِیمَ عَنْ زُرْعَهَ عَنْ سَمَاعَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ بِشَفِیرِ النَّارِ وَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ فَیَصِیحُ صَائِحٌ مِنَ النَّارِ یَا رَسُولَ اللَّهُ أَغِثْنِی یَا رَسُولَ اللَّهِ ثَلَاثاً قَالَ فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ فَیُنَادِی یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ثَلَاثاً أَغِثْنِی فَلَا یُجِیبُهُ قَالَ فَیُنَادِی یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ یَا حُسَیْنُ أَغِثْنِی أَنَا قَاتِلُ أَعْدَائِکِ قَالَ فَیَقُولُ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ قَدِ احْتَجَّ عَلَیْکَ قَالَ فَیَنْقَضُّ عَلَیْهِ کَأَنَّهُ عُقَابٌ کَاسِرٌ قَالَ فَیُخْرِجُهُ مِنَ النَّارِ قَالَ فَقُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَنْ هَذَا جُعِلْتُ فِدَاکَ قَالَ الْمُخْتَارُ قُلْتُ لَهُ وَ لِمَ عُذِّبَ بِالنَّارِ وَ قَدْ فَعَلَ مَا فَعَلَ قَالَ إِنَّهُ قَالَ کَانَ فِی قَلْبِهِ مِنْهُمَا شَیْ‏ءٌ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ لَوْ أَنَّ جَبْرَئِیلَ وَ مِیکَائِیلَ کَانَ فِی قَلْبَیْهِمَا شَیْ‏ءٌ لَأَکَبَّهُمَا اللَّهُ فِی النَّارِ عَلَى وُجُوهِهِمَا»

[۸]خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۸،ص ۹۴