شهید عشق که تنگ است، پوست بر بدنش

تو خصم بین که به یغما، زره برد ز تنش

 

زره به غارت اگر برد، خصم خیره چه غم؟

که بود جوشن تن، زلف های پرشکنش

 

چو آب بست به گلزار بوتراب، سپهر

که خون چکد همه از چشم لاله ی دمنش

 

یکی به حکم تفرّج به نینوا بگذز

پر از شقایق و گلنار زخم بین چمنش

 

شهی که سندس فردوس بود پوشش او

روا ندید به تن، خصم جامه ی کهنش

 

لبی که روح قدس از دمش سخنگو شد

شگفت بین که بریدند در دهن سخنش!

 

تنی ضعیف که پاسی فزون نماند درست

صبا به بیهده کردی ز خار و خس، کفنش

 

دگر بشیر به کنعان چه ارمغان آرد؟

ز یوسفی که قبا کرده گرگ، پیرهنش

 

سپهر کاش چو می داد ملک جم بر باد

همین به خاتم از او بود قانع، اهرمنش!

 

چراغ دوده ی طاها فلک به یثرب کُشت

ز قصر شام سرآورد، دود انجمنش

 

زمانه گلشن زهرا چنان به یغما داد

که بار قافله شد، ارغوان و یاسمنش

 

فلک! سری که سرودش، کلام یزدان بود

نبود در خور چوب جفا، لب و دهنش

 

گهش به دیر نشاندی، گهش به قعر تنور

گهی به کوچه و بازار، پیش مرد و زنش

 

مگر وفا به مکافات روز بدر نکرد؟

تطاولی که کشید از تو، جسم ممتحنش

 

شاعر: نیر تبریزی