«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین‏ََ الصَّلاهُ عَلَی خَاتَمِ المُرسَلین طَبیبِنَا شَفیعِ ذُنوبِنَا أَبِی القَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ المَعصُومینَ سیَّمَا الحُجَّه بَقیَّهِ اللهِ فِی العَالَمینَ جَعَلَنی اللهِ فِداهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ رِضَاهُ وَ اللَّعنُ عَلَی أَعدائِهم أجمَعین».

قرار دادن حجّتی به نام عقل در باطن انسان برای نجات از سرگردانی

آدم که طلبکار زیاد داشته باشد موجب سرگردانی و پریشانی او می‌شود. انسان صبح که می‌کند بر حسب روایت خدا از او ایمان می‌خواهد، طلب دارد. پیغمبر از ما اطاعت می‌خواهد، شیطان طالب بی‌ایمانی است، او هم می‌خواهد ایمان ما را بگیرد، به عنوان یکی از طلبکارها کمین می‌کند. زن و بچّه از ما درآمد می‌خواهند، روزی می‌خواهند. قبر از ما بدن می‌خواهد، ملائکه از ما محاسبه و حواس جمعی می‌خواهد و آدم میان این همه طلبکار چه باید بکند؟ حواس ما جمع باشد این سرمایه‌ای که خدا به ما داده است تلف نکنیم. این سرمایه را سالم به خانه‌ی قبر ببریم و آن‌جا صاحب زندگی باشیم. خدای متعال برای نجات ما از سرگردانی حجّتی در باطن ما قرار داده است، اسم آن عقل است.

در روایتی از حضرت موسی کاظم، باب الحوائج به هشام که از متکلّمین به نام است و در برابر مخالفین اهل بیت عصمت و طهارت زبان گویای او مخالفین را بیچاره می‌کرد، در برابر هشام کم می‌آوردند. حضرت موسی کاظم برای او صفات عقل و عقلا را در یک روایت مفصّلی بیان فرموده است. در کتاب شریف تحف العقول آمده است.

Sadighi-13960607-ShahadateEmamBagher-Thaqalain-Ir (4)

مقابل هم قرار داشتن قشون عقل و قشون جهل

از جمله مسائلی که مطرح فرمودند این است که در داخل وجود ما دو جبهه است و دو گروه قشون مقابل هم هستند. یکی قشون و جبهه‌ای با فرماندهی عقل است و یکی قشون و لشگری به فرماندهی جهل است. جهل در این روایات به معنی نادانی نیست، جهل مقابل عقل است. سابقاً به جوان‌ها می‌گفتند خیلی جاهل است، نه این‌که چیزی نمی‌داند؛ نه باد در سر او است، خیلی حال و حوصله فکر و عاقبت‌بینی ندارد. اسم این جهالت است.

قشون عقل سخاوت است، شجاعت است، عدالت است، عفّت است، کرامت است. قشون عقل حدود ۵۰ و خرده‌ای عنصر در کنار عقل هستند، این‌ها می‌خواهند موانع راه دشمن را از پیش پای ما بردارند و ما را به بهشت برسانند. مقابل قشون عقل، قشون جهل است. بخل قشون جهل است، جُبن قشون جهل است، حرص قشون جهل است. حقد این‌که آدم کینه‌ی مؤمنی را در دل خود نگه دارد. یکی از چیزهایی که در مجالس امام حسین علیه السّلام باید سوغاتی ببرید دل خود را از کینه‌های همه‌ی فامیل‌های خود و دوستان خود خالی کنید. ببخشید، نه این‌که فکر کنید آن‌ها آدم‌های درستی نیستند، درست نباشند، تو دل خود را پاک کن.

Sadighi-13960607-ShahadateEmamBagher-Thaqalain-Ir (3)

سفارش پیغمبر اکرم بر فراموش نکردن یاد مرگ و یاد خدا در زندگی

از وجود نازنین خاتم انبیاء محمّد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلّم عربی عرضه داشت یا رسول الله من بادیه‌نشین هستم، در مدینه نیستم که همیشه پای منبر شما باشم هر روز نسخه‌ای برای رفع دردهای اخلاقی و زندگی خود از طبیبی مثل شما دریافت کنم، حالا که توفیق پیدا کردم به حضور شما آمدم به من یک گنجی بدهید که بتوانم سالم زندگی کنم و سرمایه‌دار از دنیا بروم. وجود نازنین حضرت خاتم فرمودند دو چیز را هیچ‌گاه از یاد نبر، دو چیز را هم هیچ‌گاه به یاد نیاور. این یک نسخه‌ی جامعی است که اگر ما هم پیغمبر را طبیب می‌دانیم که طبیب است، وجود مبارک امیر المؤمنین علیه السّلام در وصف پیغبمر فرمود: «طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ‏ … یَضَعُ ذَلِکَ حَیْثُ الْحَاجَهُ إِلَیْهِ»[۲] پیغمبر دنبال مریض‌های خود می‌رود، در مطب نمی‌نشیند مریض به سراغ او بیاید. او عاشق معالجه‌ی مریض‌ها است.

این بزرگوار به عنوان یک داروی شفابخش زندگی که زندگی ما بدون درد باشد، بدون آفت باشد، بدون آسیب باشد، هم این‌جا با آرامش زندگی کنیم، هم إن‌شاء‌الله شب اوّل قبر مهمان امیر المؤمنین شویم و این دعای ما مستجاب شود که آقا موسی بن جعفر در سجده‌های نماز خود تکرار می‌کردند «اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ‏ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ»[۳] آدم موقع مرگ خود در عالم برزخ چشم باز می‌کند قبر خود را گودال جهنّم نبیند، باغ بهشت ببیند. این دو چیز را هیچ وقت نباید از یاد نبرد، دو چیز را هیچ وقت نباید به یاد آورد، این تضمین کامل سلامت دین است. آن دو چیز که نباید از یاد ببریم یکی خدا است «اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»[۴].

روز گذشته خدمت شما عرض کردیم امام حسین علیه السّلام به آن جوان فرمود: یک جایی پیدا کن که خدا تو را نبیند، هر کاری دوست داری انجام بده. از آقا سیّد الشّهداء سؤال کردند آقا جان در چه حالی هستی؟ «کَیْفَ‏ أَصْبَحْتَ‏»[۵] ما می‌گوییم حال تو چطور است، عرب احوال‌پرسی را «کَیْفَ‏ أَصْبَحْتَ‏»  می‌گوید در چه حالی صبح کردی؟ در چه وضعی روزگار می‌گذرانی؟ آقا امام حسین علیه السّلام فرمودند: «أَصْبَحْتُ وَ لِیَ رَبٌّ فَوْقِی‏ وَ النَّارُ أَمَامِی وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُنِی… لَا أَجِدُ مَا أُحِبُّ وَ لَا أَدْفَعُ مَا أَکْرَهُ وَ الْأُمُورُ بِیَدِ غَیْرِی فَإِنْ شَاءَ عَذَّبَنِی وَ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنِّی فَأَیُّ فَقِیرٍ أَفْقَرُ مِنِّی‏» در حالی هستم که خدایی بالا سر من است، «رَبٌّ فَوْقِی» یکی مواظب من است، به من توجّه دارد. «وَ النَّارُ أَمَامِی» جلوی مسیر من آتش گذاشته شده است، نگران هستم موقع حرکت حواس من جمع نباشد در آتش بیفتم. این راهی که ما می‌رویم یک مقصد جهنّم است، یک مقصد بهشت است. آتش در مسیر ما است، آیا راهی را انتخاب کردیم که در آتش نیفتیم؟ هر نگاهی که می‌کنیم ممکن است آن آتش باشد، هر حرفی که می‌زنیم ممکن است آتش باشد. هر معامله‌ای که می‌کنیم ممکن است آتش سخت جهنّم باشد، حواس جمع باشد که جلوی ما آتش است، خود را به آتش نیندازیم.

«وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُنِی» حال سوم هم این است که مرگ در تعقیب من است، دنبال من افتاده است، یک روز جان من را می‌گیرد، نمی‌شود از چنگ آن فرار کرد. آدمی که به دنبالش هستند دیر یا زود او را می‌گیرند. این مرگ دنبال همه است، دیر یا زود به ما می‌رسد، هیچ جایی نیست که از دست مرگ فرار کنیم. «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی‏ بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ»[۶] وقت تمام شده است، وقت ما تمام شده است، مرگ پیوسته به ما می‌رسد. موها سفید شده است، قاصد مرگ آمده است.

مرحوم شیخ بهایی أعلی الله مقامه با شاگردان خود سر قبر بابا رکن الدین رفته بودند که از عرفا است، یک مرتبه دیدند رنگ او تغییر کرد، حال او عوض شد، حضور و انقلاب‌ حال پیدا کرد، فرمود: شنیدید؟ گفتند: نه. گفت: از قبر صدا آمد شیخ جمع کن، سفر تو تمام است. خدایا چه می‌شود سر راه ما هم قرار بدهی، یک نفر حواس ما را جمع کند و بیدار کند. شیخ بهایی وضعیّت خود را تغییر داد، بار خود برای سفر آخرت بست. ما هم باید بار خود را ببندیم.     

«وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُنِی»[۷] سومین مسئله این است که مرگ در تعقیب ما است، دنبال ما افتاده است. چهارم این‌که خدای متعال تیمی برای پاییدن ما قرار داده است.

«وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ * کِراماً کاتِبینَ * یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ»[۸] آیه‌ی قرآن است «وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظینَ» بر شما یک مأمور، دو مأمور نگذاشتیم، تیم مراقبت گذاشتیم، به خوبی نیّت شما را می‌بینند، نگاه شما را ضبط می‌کنند، رفت و آمدهای شما را زیر نظر دارند، یک لشگر هوای شما را دارند، ‌بینند که شما چه کاری انجام می‌دهید. شب و روز کنار شما هستند، شما را رها نمی‌کنند. این چهارمین چیزی است که امام حسین علیه السّلام به ما هشدار می‌دهد، یک مأمور و دو مأمور نیست، برای هر کدام از شما یک قشون گماردیم که اوضاع شما را زیر نظر داشته باشد.

دوست ندارم مریض شوم ولی مریض می‌شوم، دوست ندارم داغ ببینم ولی داغ می‌بینم، دوست ندارم ورشکسته شوم ولی می‌شوم، آن‌قدر مشکلات در زندگی است که می‌خواهم نباشد ولی قدرتی ندارم بر سر من می‌آید. از آن چیزی که می‌ترسم بر سرم می‌آید. از طرفی آرزوهای زیادی هم دارم، دوست دارم خوش باشم، همه‌ی بچّه‌های من صالح باشند، دوست دارم همسرم همراه باشد، سازگار باشد. دوست دارم همسایه‌ی بد نداشته باشم، دوست دارم فامیل حسود نداشته باشم، دوست دارم دوستی که از پشت به من خنجر بزند نداشته باشم، من دوست دارم ولی به کدام یک می‌رسم؟

«لَا أَجِدُ مَا أُحِبُّ»[۹] آن‌که آرزوی آن را دارم دست من به آن نمی‌رسد، آن چیزی که دوست ندارم بر سر من می‌آید. «وَ الْأُمُورُ بِیَدِ غَیْرِی» کار به دست دیگری است، کار به دست من نیست. آن‌که برای من نوشته آن را نوشته است، نمی‌توانم کاری انجام بدهم. «وَ الْأُمُورُ بِیَدِ غَیْرِی فَإِنْ شَاءَ عَذَّبَنِی» اگر بخواهد من را عذاب می‌کند «وَ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنِّی» امّا اگر بخواهد من را عفو می‌کند، از گناهان من صرف نظر می‌کند. امام حسین علیه السّلام این فضا را برای ما مجسّم کرده است، خدا بالای سر ما است، ملائکه دور سر ما است، آتش جهنّم جلوی ما است، مرگ دنبال ما است، به آرزوهای خود نمی‌رسیم، نمی‌توانیم یقه‌ی خود را از خطرات رها کنیم، این همه مشکلات در زندگی است، هر چه فرار می‌کنیم از یک بلایی رها نشده بلای جدیدی بر سر ما می‌آید. امام حسین علیه السّلام می‌فرماید: با این وضع چه کسی فقیرتر از من است؟! «فَأَیُّ فَقِیرٍ أَفْقَرُ مِنِّی» چه کسی به اندازه‌ی من مضطر است، بیچاره است؟ بنده بیچاره‌ی بیچاره است، کاری از ما ساخته نیست، کار به دست دیگری است.

در این حدیث شریف نبوی وجود نازنین حضرت فرمودند: دو چیز را از یاد نبرید که خدا است. اگر ما این فرمایش امام حسین علیه السّلام را به یاد داشته باشیم که خدا بالای سر ما است، خدا را همیشه همراه خود می‌دانیم. «هُوَ مَعَکُم‏ أَینَمَا کُنتُم‏»[۱۰] هر کجا که باشید تنها نیستید، تصوّر نکنید می‌توانید یک خلوتی پیدا کنید، یک کاری در تنهایی انجام بدهید، هیچ کجا شما را تنها نگذاشته است، خدا با شما است. این‌که همیشه با شما است این را از یاد نبرید. «اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْراً کَثیراً»[۱۱] دائماً با یاد خدا زندگی خود را بسازید، خودسازی کنید، خدا دارید. دومین چیزی که نباید از یاد ببریم مردن است. مرگ حق است و هیچ کسی هم از مرگ خودش خبر ندارد.

آن‌قدر جوان‌ها می‌میرند، بنده خدا یکی از دکترها به من می‌گفت در این چند سال اخیر سرطان بیداد می‌کند، می‌گفت الآن از بالین یک جوان ۲۹ ساله می‌آیم که مبتلا به غده‌ی مغز است. تحت تأثیر قرار گرفته بود، دکتر جوانی هم بود ولی ناراحت بود، می‌گفت سرطان بیداد می‌کند. جوان و پیر هم نمی‌شناسد، سراغ آدم می‌آید. بدتر از سرطان سکته‌ی مغزی است. آدم گوشه‌ی خانه می‌افتد و هیچ کاری از او ساخته نیست. زن و بچّه از دست او خسته می‌شوند، آرزو می‌کنند ای کاش تو بمیری.

چرا آدم یاد مرگ را فراموش کند، حق است، خدا برای همه نوشته است. این سرنوشت همه‌ی بشر است، چرا مرگ را از یاد می‌بریم و کار حرام انجام می‌دهیم؟ مرگ خود را تلخ می‌کنیم. این‌جا می‌گذرد ولی آن‌جا نمی‌گذرد. یک کاری انجام دهیم که مرگ ما زیبا باشد. درست زندگی کنیم تا درست بمیریم.

سعادت مرگ خوش داشتن

مرحوم فاضل اردکانی در زمان شیخ انصاری أعلی الله مقامه بود. بعضی از علما از شیخ اعظم او را از نظر فقهی بالاتر می‌دانستند. ایشان در کربلا درس می‌گفت، شیخ در نجف بود، فاضل اردکانی در کربلای معلی درس می‌گفت. نظریات شیخ را اشکال کرده بود، سه اشکال به نظریات شیخ اعظم کرده بود. بعضی از شاگردان شیخ که آن درس را دیده بودند، به شیخ گفته بودند فاضل اردکانی نظر شما را با سه دلیل رد کرد، یک تأمّلی کرده بود، گفته بود دو مورد از اشکالات او وارد است، یعنی کسی بود که می‌توانسته به شیخ اعظم اشکال کند. ولی به سراغ او آمده بودند که رساله بدهد، رساله نداده بود، حاضر نشده بود ریاست قبول کند ولو ریاست حوزوی، ریاست شرعی، از حساب و کتاب می‌ترسید، قبول نکرده بود. گفتند او در آخرین لحظه‌ی عمر خود آبی خورده بود، با همان لحظه‌ی یزدی خودش گفته بود آب خشی خوردیم، بعد رو به قبله دراز کشیده بود، گفته بود حالا یک مرگ خشی هم بکنیم. می‌شود آدم این‌گونه باشد؟! مرگ خود را ببیند و یک مرگ خشی. خوشی به این است که -خرّم آن روز کز این منزلِ ویران بروم-  انتقال از ویرانه به قصر است، برای فاضل اردکانی مرگ، مرگ خوشی است.

به جناب ابی‌ذر نامه نوشت، چرا من از مرگ واهمه دارم؟ مرگ برای من همیشه نگران کننده است. ابی‌ذر جواب نوشتند سلام خدا بر ابی‌ذر غفاری، برای این‌که آن‌جا را ویران کردی، این‌جا را آباد کردی. از آبادی می‌خواهی به خرابه بروی مشکل این است، امّا اگر آن‌جا را آباد کرده بودی رفتن برای تو آسان بود. پیغمبر اکرم می‌فرماید: می‌خواهی هر کاری انجام بدهی بدان مرگ حق است و باید در همه‌ی کارها جواب بدهید. یکی این‌که خدا را در نظر بگیرید، رضای خدا را در زندگی خصوصی، در برخورد با زن، با بچّه، با همسایه خدا را در نظر داشته باشید، یکی هم این‌که حساب مرگ را داشته باشید، باید جواب بدهید. مرگ حق است باید جواب بدهید.

فراموش کردن خوبی انسان در مورد دیگران

امّا آن دو موردی که هیچ‌گاه نباید فراموش کنیم یکی خوبی خودمان در مورد دیگران است. به هر کسی احسان کردید، خدمت کردید، به او کار دادید، زندگی به او دادید، نکند در ذهن خود بت کنید، بگویید اگر من نبودم فلانی از گرسنگی مرده بود، اگر من نبودم در زندان پوسیده بود، اگر من نبودم آبروی او رفته بود. این‌قدر من نگویید، خدا به شما کرم کرده است، گره‌ای که قرار بود به دست دیگری باز شود با دست تو باز کرده است. اگر تو هم نبودی خدا یک نفر دیگر را مأمور می‌کرد که مشکل او را حل کند. به خود مغرور نشو، این منّت خدا بر شما است. شما باید قدر این گرفتارها که به شما مراجعه می‌کنند بدانید، این‌ها باعث می‌شوند شما یک کاری انجام بدهید و یک قدم به خدا نزدیک شوید، یک گناهی از شما بخشیده شود. خوبی خودتان را در مورد دیگران هیچ وقت به حساب نیاورید. اصلاً در یاد خود نگه ندارید که در زندگی به چه کسی خدمت کردید.

کینه نداشتن نسبت به دیگران

چهارمین مورد بدی دیگران را در مورد خودتان از یاد ببرید. گویا که هیچ بدی از کسی ندیدید. کینه در دل شما نباشد، اگر می‌خواهید خدا از شما بگذرد، شما هم از مردم بگذرید، سخت‌گیر نباشید، بصیر النّظر باشید، اگر فامیل‌های بد شما هم بی‌دین هستند، رفت و آمد در تقوای شما اثر دارد، رفت و آمد نکنید ولی یک زنگی به آن‌ها بزنید، یک پیامی به آن‌ها بدهید، بگویید شما را دعا می‌کنم. بگویید شما را فراموش نکردم. این دل را صاف کنید، دل کینه‌توز برای شیعه‌ی نیست، برای دیگران است.

آقا سیّد الشّهداء علیه الصّلاه و السّلام به بالین اسامه آمدند. اسامه پسر زید شهید است. زید بن حارثه از شهداء موته است، بعد از جعفر طیار پرچم‌دار او بود، او هم شهید شد. پسری به نام اسامه دارد، چون فرزند شهید بود، وقتی زمان رحلت رسول خدا رسید قشونی را تدارک دیدند که این قشون را از مدینه خارج کنند، این منافقین را همراه این قشون به جبهه بفرستند که بعد از وفات ایشان آن‌ها علیه امیر المؤمنین علیه السّلام توطئه‌ی حکومتی نکنند. فرماندهی آن قشون را به اسامه دادند. اسامه یک جوان ۱۸ ساله است، او فرمانده‌ی قشون شد. اوّلی و دومی مدام رفتند و برگشتند، پیغمبر مدام نگاه می‌کرد، فرمود: مگر به شما امر نکردم، پیغمبر لعن کرد. فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ‏ تَخَلَّفَ‏ عَنْ‏ جَیْشِ‏ أُسَامَهَ»[۱۲] خدا لعنت کند کسی که از این قشون اسامه سرباز زند. نرفتند، فهمیدند کار تمام است، آمدند سقیفه را درست کنند، علی علیه السّلام را خانه‌نشین کنند.

گذشت امام حسین علیه السّلام در برابر اسامه

غرض این است که اسامه به اعتبار فرزند شهید بودن پیغمبر می‌خواست او را مطرح کند، به او مقام فرماندهی داد. امّا او هم بی‌وفایی کرد. بعد از پیغمبر با امیر المؤمنین علیه السّلام بیعت نکرد، با امام حسن علیه السّلام بیعت نکرد. در زمان امام حسین علیه السّلام پیر شده بود، به امام حسین علیه السّلام خبر دادند اسامه مریض شده است، آقا سیّد الشّهداء فرمودند به عیادت او برویم. امام حسین علیه السّلام به عیادت اسامه‌ی بی‌وفای بد طینت ناخلفی آمد که پدرش آن‌قدر خوب بود، خودش خیلی بد بود. با علی بیعت نکرده بود، با حسن بیعت نکرده بود، با حسین بیعت نکرده بود، ولی حالا که مریض شده امام حسین علیه السّلام فرمود به عیادت او برویم.

ای کریمی که از خزانه‌ی غیب               گبر و ترسا وظیفه خور داری

دوستان را کجا کنی محروم                   تو که با دشمنان نظر داری

حضرت کنار بستر اسامه آمدند نشستند، اسامه گریه کرد. حضرت فرمودند چرا گریه می‌کنی؟ عرض کرد قرض سنگینی دارم. حضرت فرمودند من به عهده گرفتم، باز هم گریه کرد. حضرت فرمودند: من که ضامن شدم، به عهده گرفتم چرا گریه می‌کنی؟ گفت: می‌ترسم بمیرم و قرض من هنوز ادا نشده باشد، نمی‌خواهم بعد از مرگم این قرض ادا شود. حضرت همان‌جا ۶۰ هزار دینار قرض اسامه‌ی بی‌وفا، اسامه‌ی بد ذات را ادا کرد و هم از او عیادت کرد. اگر حسین ما این است، اگر الگوی ما این است خود ما هم گذشت داشته باشیم، این‌قدر کینه در دل خود نگه نداریم، این کینه برای حسینی‌ها نیست.

در همین جلسه إن‌شاء‌الله در آستانه‌ی شب جمعه که روز علی اصغر هم است، امیدوار هستم باب الحوائج همه را حاجت روا از این مجلس به خانه بفرستد. یک استغاری بکنید برای همه کسانی که حق به گردن آن‌ها دارید. یکی از دعاهای امام زین العابدین در صحیفه‌ی سجادیّه مخصوص آن کسانی است که ظلم کردند، در حق آن‌ها استغفار می‌کند، دعا می‌کند. شما هم اگر حق به گردن کسی دارید در حق آن‌ها دعا کنید، آن وقت ملائکه برای شما دعا می‌کنند، خدا مهربان است، می‌خواهد شما ببخشید تا خدا شما را ببخشد. إن‌شاء‌الله اموات و گذشتگان خود را در این آستانه‌ی شب جمعه در نظر داشته باشیم، دست آن‌ها از این دنیا کوتاه شده است، شب جمعه به سراغ ما می‌آیند، گردن کج می‌کنند می‌گویند «یا اهلی و یا اولادی ارحم لی» به ما رحم کنید، دست ما کوتاه است، شما برای ما کاری انجام دهید.

دیدار سیّد حیدر حلّی با امام زمان علیه السّلام

مصیبت حضرت علی اصغر جزء مصیبت‌های سنگین است، خیلی سخت است. حضرات ائمّه هم نسبت به این مصیبت همه حساسیّت نشان دادند. سیّد حیدر حلّی دنبال آقا جان ما امام زمان علیه السّلام بود. شاعر است، عاشق امام زمان علیه السّلام بود. به هر دری زد به آرزوی خود نرسید. گله‌مند شد، محبّت یک طرفه است، دل ما برای آقای خود آب می‌شود، ولی آقا ما را تحویل نمی‌گیرد. گفت به کربلا می‌روم و شکایت او را به جّدش امام حسین علیه السّلام می‌کنم. شعر گفت، از حلّه به طرف کربلا راه افتاد. در مسیری که از حلّه به کربلا می‌رفت آقا امام زمان علیه السّلام تشریف آوردند، ولی او حضرت را نمی‌شناخت. فرمود: سیّد حیدر کجا می‌روی؟ عرض کرد به کربلا می‌روم. حضرت فرمود: برای چه به کربلا می‌روی؟ گفت: شعر گفتم می‌خواهم سفره‌ی دل خود را برای امام حسین باز کنم. فرمود: شعرهایت را برای خودم بخوان. شعرهای خود را خواند تا به این‌جا رسید که گله از امام زمان علیه السّلام است.

«اَتری تَجیءُ فَجیعهً                  بِأمَضَ مِن هَذَا الفَجیعه؟

حَیثُ الحُسین بِکربَلا                طُحِنَت ضُلُوعه»

امام زمان، آقا جان پس بنا است چه موقع بیایی؟ یعنی منتظر هستی مصیبتی بالاتر از این اتّفاق بیفتد؟! امام حسین را در کربلا کشتند، استخوان‌های بدنش زیر سم اسب‌ها خرد شد. می‌گوید این را که می‌گفتم آقا امام زمان گریه می‌کرد. امّا مصرع بعدی را که گفتم دیدم طاقت او تمام می‌شود

«وَ رَضیعُهُ بِدَمِ الوَرید                مُخَضَبٌ فَاطلُب رَضیعَه»

-رضیعه یعنی شیرخوار- شیرخوار امام حسین هیچ گناهی ندارد، در هیچ کفری بچّه‌کشی رسم نیست. امّا حضرت ابا عبدالله علیه السّلام این بچّه‌ی شیرخوار را آورد «بدم الورید مخضب» آب که ندادند،ورید رگ گردن را می‌گویند- حرمله تیر پرتاب کرد، معمولاً تیر سوراخ می‌کند، امّا گلو نازک بود، تیر هم تیر عادی نبود، تیر سه شعبه بود.

«فَذُبحَ مِنَ الأذن إلی الأذن         وَ مِنَ الوَرید إلی الوَرید»

این تیر شاهرگ گردن را پاره کرد، امام حسین دست‌های خود را زیر گردن علی اصغر می‌آورد، خون کف دست حضرت پر می‌شد، خون را به آسمان پاشید هم قنداقه‌ی حضرت علی اصغر را رنگین کرد و هم خون گلوی این شش ماهه را به صورت خود می‌مالید، محاسن خود را با خون این طفل خضاب می‌کرد.

حراد می‌گوید مکّه رفته بودم، به مدینه آمدم امام زین العابدین من را دید. فرمودند: می‌خواهی کجا بروی؟ گفت می‌خواهم به کوفه بروم. فرمودند: در کوفه چه خبر است؟ عرض کردم می‌گویند مختار قیام کرده است، قتله‌ی کربلا را مجازات می‌کند. امام زین العابدین فرمودند: از حرمله چه خبر؟ عرض کردم آقا جان خبری ندارم، امام گریه می‌کرد، سه بار فرمود: خدایا او را با آتش خود بسوزان.

(روضه ‌خوانی)


[۱]– سوره‌ی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫

[۲]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۱۵۶٫

[۳]– الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ‏۳، ص ۳۲۳٫

[۴]– سوره‌ی احزاب، آیه ۴۱٫

[۵]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۴، ص ۴۰۴٫

[۶] – سوره‌ی نساء، آیه ۷۸٫

[۷]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۴، ص ۴۰۴٫

[۸]– سوره‌ی انفطار، آیات ۱۰ تا ۱۲٫

[۹]– من لا یحضره الفقیه، ج ‏۴، ص ۴۰۴

[۱۰]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۱۹، ص ۱۹۰٫

[۱۱]– سوره‌ی احزاب، آیه ۴۱٫

[۱۲]– منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه (خوئى)، ج ‏۱۲، ص ۲۵۵٫