جز عباس بن على برادر بزرگوار امام حسین (علیه السلام) یار و یاورى براى آن حضرت باقى نمانده بود. وى براى مبارزه با خصم از امام (علیه السلام) اجازه میدان خواست امام حسین (علیه السلام) گریان شد و برادر را در آغوش کشید و سپس به او رخصت داد. قمر بنى هاشم هرگاه به لشکریان کوفه حمله مى برد،انبوه جمعیت آنان چونان بزغاله هایى که از چنگ گرگ درنده بگریزند، از مقابل حضرت متفرق و پراکنده مى شدند و کوفیان از کشته هاى فراوانى که عباس (علیه السلام) از آنان گرفت، به ستوه آمدند و آن گاه که حضرت به شهادت رسید، حسین (علیه السلام) فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلّت حیلتی و شمت بى عدّوی;[۱] برادر! هم اکنون با شهادت تو پشتم شکست و چاره جوییم اندک و زبان شماتت دشمن به رویم باز شد.»

در روایتى دیگر آمده که: امام حسین (علیه السلام) همراه با برادرش عباس رهسپار سمت نهر فرات گردید، عدّه اى از سپاهیان ابن سعد  ملعون  مانع حرکت آن بزرگوار شدند، مردى از قبیله دارمِ از جمع سپاه خطاب به همراهانش گفت: واى بر شما! میان آب فرات و حسین فاصله بیندازید و نگذارید به آب دست یابد، حسین (علیه السلام)فرمود: «خدایا! او را همواره تشنه کام بدار»،  مرد دارمى خشمگین شد و با پرتاب تیرى به سوى امام، گلوى مبارک حضرت را هدف قرار داد، امام (علیه السلام) تیر را از گلوى خود خارج ساخت و دستان مبارکش را زیرگلو نگاهداشت پر از خون که شد آن ها را به آسمان پاشید و عرضه داشت: «خدایا! از رفتارى که این مردم با پسر دختر پیامبرت انجام مى دهند نزدت شکایت می آورم» و سپس با تشنگى طاقت فرسا به جایگاه خویش بازگشت و دشمن، وجود مقدس عباس را به محاصره درآورده و بین او و امام فاصله انداختند، وى یک تنه با آنان به نبرد پرداخت تا این که به فیض شهادت نائل آمد.[۲]

امام حسین (علیه السلام) با نگاهى به اطراف خود، به آخرین نقطه میدان نگریست، همه یاران و اعضاى خاندانش را در دریاى خون شناور دید و پیکرهاى پاکِ قطعه قطعه شده آنان روى زمین افتاده بود.

بدین ترتیب، امام (علیه السلام) که شمشیر رسول خدا را حمایل و قلب على را در سینه و پرچم سفید حق را در دست و کلمه تقوا را بر زبان جارى داشت، میان انبوه دشمن، یکه و تنها ماند.

حسین تنها در میدان

وقتى ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) به این سو و آن سو نگریست و کسى را نیافت تا از حرم رسول خدا (صلى الله علیه وآله) حمایت و پشتیبانى کند با صداى بلند فرمود: «آیا کسى هست از ما حمایت کند؟»امام زین العابدین (علیه السلام) با حالت بیمارى که قادر بر حمل سلاح نبود با شنیدن این سخن از خیمه بیرون آمد و ام کلثوم از پشت سر صدا مى زد عزیزم بازگرد. فرمود: عمه جان مرا به خود واگذار تا در رکاب فرزند رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بجنگم که حسین(علیه السلام) صدا زد: [خواهرم] ام کلثوم! از رفتن او به میدان جلوگیرى کن تا زمین از نسل خاندان پیامبر(صلى الله علیه وآله) تهى نماند.

به گفته تاریخ نگاران: هنگامى که امام حسین (علیه السلام) از فراز دژ خاکى به سراپرده خیمه گاه خویش بازگشت، شمر بن ذى الجوشن با عدّه اى از هوادارانش به سمت حضرت آمده و آن بزرگوار را به محاصره درآوردند. یکى از آن گروه به نام مالک بن نسر کندى به حسین (علیه السلام) ناسزا گفت و با شمشیر ضربتى بر سر مقدس امام (علیه السلام) وارد ساخت، کلاه حضرت را شکافت و به سر مبارکش اصابت کرد و از آن خون جارى و کلاه پر از خون شد، امام (علیه السلام) وى را نفرین کرد و فرمود: امید است با این دست غذا نخورى و آب نیاشامى و خداوند تو را در قیامت با ستم پیشگان محشور گرداند.

سپس امام (علیه السلام) کلاه را به سویى افکند و سر مبارکش را با پارچه اى بست و کلاه دیگرى خواست و آن را پوشید و عمامه بر سر نهاد. شمر و همراهانش از حضرت فاصله گرفتند و پس از لحظه اى درنگ، امام بازگشت و آنان نیز مجدداً به سوى او بازگشته و وى را احاطه کردند.[۳]

امام حسین (علیه السلام) شمشیر از نیام برآورد و آن گونه که در جنگ ها و مبارزه جویى ها معمول است، فریاد زد و با جنگاوران دشمن درآویخت و قهرمانانه و با شجاعتى بى نظیر ضربات آنان را پاسخ مى داد، هریک به مبارزه اش مى شتافت از دَم تیغش مى گذشت و به خوارى و ذلّت مى افتاد.

حُمید بن مسلم مى گوید: به خدا سوگند! هرگز کسى را مانند حسین ندیده بودم که در محاصره انبوه دشمن قرار گیرد و فرزندان و اعضاى خاندان و یارانش همه کشته شده باشند و او هم چنان قهرمانانه و بیباک، بر قلب دشمن بتازد. هرگاه پیاده نظام دشمن بر حضرت یورش مى برد، امام به گونه اى بر آنان حمله ور مى شد که دشمن از چپ و راستش نظیر گله بزغاله اى که از حمله گرگ بگریزند، پا به فرار مى گذاشتند.[۴]

وقتى سپاه دشمن از رویارویى با آن بزرگوار عاجز و درمانده شد، به شیوه بزدلان ترسو متوسل شدند، شمر سواره نظام لشکر را فراخواند تا پشت سر پیاده نظام قرار گرفتند و به تیراندازان فرمان داد حسین (علیه السلام) را آماج تیرهاى خود قرار دهند و آنان نیز چنین کردند، به نحوى که جسم شریف آن حضرت از پیکان هاى تیر، گویى پر درآورده بود، حضرت از حرکت باز ایستاد و دشمنان در مقابلش صف کشیدند، خواهرش زینب تا درِ خیمه بیرون آمد و بر عمر سعد فریاد زد و گفت: عمر! واى برتو! ابا عبدالله کشته مى شود و تو تماشا مى کنى؟ عمر بدو پاسخى نداد، زینب باردیگر فریاد زد: واى بر شما! آیا میان شما حتى یک مسلمان نیست؟ کسى به او پاسخ نداد. شمر به نیروهاى سواره و پیاده تحت فرمانش فریاد زد و گفت: واى بر شما! منتظر چه هستید؟ مادرانتان به عزایتان بنشینند. سربازان یکباره از هرسو بر وجود مقدس ابا عبدالله الحسین حمله ور شدند.

زُرعه بن شریک با ضربتى بر کتف چپ حضرت، آن را قطع نمود و دیگرى ضربه اى بر سر مبارکش فرود آورد که در اثر آن به صورت، روى زمین افتاد و سنان بن أنس نخعى نیزه اى بر آن حضرت وارد ساخت و خولى بن یزید اصبحى از اسب به زیر آمد تا سر مقدس حسین را از بدن جدا کند که بدنش به لرزه افتاد، شمر بدو گفت: دستت شکسته باد چرا مى لرزى؟ و خود فرود آمد و سر مطهر حضرت را جدا و به خولى بن یزید سپرد و گفت: آن را نزد امیر عمر بن سعد ببر. آن گاه به تاراج بدن شریف او پرداختند، پیراهنش را اسحاق بن حَیوه حضرمى، زیرپوش وى را ابجربن کعب، عمامه اش را أخنس بن مرثد و شمشیر او را مردى از بنى دارم بر گرفت و بدین ترتیب، بار و بنه و شتر و کالاى زندگى وى را چپاول کرده و اشیاء گرانبهاى همسرانش را به یغما بردند.[۵]

سرخى آسمان

با شهادت امام حسین (علیه السلام) زمین به لرزه درآمد و آفاق هستى تیره و تار شد و سرخى وحشت زایى آسمان را فرا گرفت. در دلِ نابکاران خون آشامى که به هرگونه حرمت شکنى دست زدند، بیم و هراس انداخت.[۶]

اسب بى صاحب اباعبدالله (علیه السلام)پیشانى خود را به خون مقدس پیشواى مظلوم و شهید رنگین نموده و دوان دوان و وحشت زده خود را به خیمه هاى امام رساند تا زنان و کودکان آن بزرگوار را در جریان شهادت حضرت قرار دهد، این صحنه جانسوز در زیارت ناحیه مقدسه این گونه به تصویر کشیده شده است.

«فلمّا نظرت النساء إلى الجواد مخزیاً والسرج علیه ملویاً خرجن من الخدور، ناشرات الشعور، على الخدود لاطمات، و للوجوه سافرات و بالعویل داعیات و بعد العزّ مذلّلات و إلى مصرع الحسین مبادرات»;

آن گاه که بانوان حرم چشمشان به اسب بى صاحب امام(علیه السلام) که سرافکنده و با زین واژگون به خیمه ها نزدیک شده بود، افتاد، همه با موهاى پریشان از خیمه ها بیرون دویدند و با زدن بر سر و صورت و ناله و فریاد و خوارى پس از عزّت، به سمت قتلگاه حسین، شتافتند.

عقیله بنى هاشم، زینب داغدیده، دخت على بن ابى طالب (علیه السلام) فریاد زد:

«وا محمداه! و أبتاه! واعلیاه! واجعفراه! واحمزتاه! هذا حسین بالعراء صریع بکربلاء لیت السماء اطبقت على الأرض! ولیت الجبال فتدکدکت على السهل»;[۷]

اى رسول خدا، پدرجان! اى على! اى جعفر! اى حمزه! کجایید؟ این پیکر آغشته به خون، حسین است که در بیابان کربلا افتاده، کاش، آسمان بر زمین فرو مى افتاد و کوه ها متلاشى مى شد و در دشت ها فرومى ریخت.

آتش زدن و تاراج خیمه ها

تبهکاران فرومایه یزیدى در کمال بى اعتنایى حضور بانوان و محذرّات رسالت و نبوت در خیمه ها، سراپرده ابا عبدالله (علیه السلام) را به آتش کشیدند، امام زین العابدین (علیه السلام)فرمود:

به خدا سوگند! هرگاه به عمه ها و خواهرانم مى نگرم اشک از چشمانم جارى مى شود و یادم از آن لحظه مى آید که پس از آتش زدن خیمه ها در روز عاشورا از خیمه اى به خیمه اى دیگر و از پناهگاهى به پناهگاه دیگر فرار مى کردند و جارچى دشمن فریاد مى زد: خیمه هاى ستمکاران را در آتش بسوزانید[۸]در پى آن، اراذل و اوباش کوفه به تاراج سراپرده امام (علیه السلام)پرداخته و اشیاء گرانبها و زر و زیور مخدرات حرم و کالاهاى موجود در آن را چپاول کردند.

اسب تاختن بر پیکر مقدس امام حسین (علیه السلام)

پَستى و فرومایگى امویان که حاکى از بدسرشتى آنان بود، بر همگان روشن شد.اینان تبهکارانى بودند که بویى از انسانیّت نبرده و اجساد متحرک و پلیدشان به موجودات وحشى رذلى تبدیل شده بود که ذرّه اى رحم به دل نداشته و مانعى درونى و ذرّه اى وجدان انسانى آنان را از کارهاى زشتشان باز نمى داشت.

آن گاه که سپاهیان فریب خورده و گمراه دشمن، اهل بیت پیامبر(علیهم السلام)را در عرصه کربلا به محاصره درآوردند، ابن زیاد طى نامه اى به عمر سعد به تبیین هدف خود از نتیجه این کارزار پرداخت و حقد و کینه هاى دیرینه نفس تبهکارش را به رسالت و رسول اکرم (صلى الله علیه وآله) و هرچه به این دو ارتباط داشت، ابراز نمود. در آن نامه آمده است:

اما بعد; [اى عمر] من تو را به سوى حسین نفرستادم تا از نبرد با او خوددارى و یا در انجام آن مسامحه و یا عرصه کارزار را به درازا بکشانى و به او امید و آرزوى سلامتى و زندگى بدهى و یا از ناحیه وى نزد من به واسطه گرى و شفاعت بپردازى. دقت کن، اگر حسین و یارانش به حکومت من تن درداده و تسلیم شدند، آنان را سالم نزد من بفرست و اگر امتناع ورزیدند، با سپاهى گران برآن ها بتاز و به کشتارشان بپرداز و بدن هایشان را مثله« قطعه قطعه» کن چرا که سزاوار چنین کیفرى هستند، هرگاه حسین کشته شد، اسب بر جنازه اش بتازان و سینه و پشتش را زیر سُمّ ستوران لگدکوب نما، زیرا حسین انسانى نافرمان! تفرقه افکن! قطع کننده پیوند خویشاوندى و ستم پیشه است! هرچند لگدکوب کردن بدنش پس از کشته شدن زیانى به او نمى رساند ولى من با خود عهد کرده ام هرگاه او را کشتم با جنازه اش چنین کنم.[۹]

ابن زیاد خود از سران حکومت بنى امیّه به شمار مى آمد ولى سراغ نداریم از افراد تحت فرمان او دستورى صادر شده باشد که نسبت به مقام و منزلت فرزند نبىّ اکرم (علیه السلام)که عظمت آن جایگاه بر هیچ یک از زمامداران اموى پوشیده نبود، اندکى حرمت قائل شده باشند.

بدین ترتیب، ابن سعد پس از به شهادت رساندن گل رخشنده رسول خدا(صلى الله علیه وآله)تصمیم به اجراى دستورات ارباب کینه توزش ابن زیاد گرفت. از این رو، میان هوادارانش فریاد برآورد و گفت: چه کسى براى اسب تاختن بر جنازه حسین داوطلب است؟ ده تن براى انجام این کار داوطلب شده و با اسبان خود بر پیکر عزیز زهرا تاخته و استخوان هاى سینه و پشتش را درهم شکستند.[۱۰]

زینب در کنار نازنین پیکر برادر

عقیله بنى هاشم حضرت زینب(علیها السلام) نواده رسول اکرم(علیه السلام)و دخت گرامى امیرمؤمنان (علیه السلام) کنار پیکر پاره پاره برادر با عظمتش حسین ایستاد و عرضه داشت: «اللهم تقبّل هذا القربان;[۱۱] خدایا! این قربانى را از ما پذیرا شو».

انسانیت، در برابر ایمان و اعتقادى که تنها راز جاودانگى شهادت ابا عبدالله الحسین(علیه السلام) و یارانش رضوان الله تعالى علیهم اجمعین بود، سر تعظیم و کرنش فرود آورده است.

منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۵ – سیدالشهداء، حضرت امام حسین مجتبى علیه السلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام


 

[۱]. سیره الائمه الاثنی عشر ۲/ ۷۷، بحار الانوار ۴۵/ ۴۴۰، المنتخب طریحی / ۴۳۱٫

[۲]. ارشاد ۲/ ۱۰۹٫

[۳]. ارشاد ۲/ ۱۱۰، اعلام الوری ۱/ ۴۶۷٫

[۴]. ارشاد ۲/ ۱۱۱، اعلام الوری ۱/ ۴۶۷٫

[۵]. ارشاد ۲/ ۱۱۲، اعلام الوری ۱/ ۴۶۹٫

[۶]. به کشف الغمه ۲/ ۹، سیر أعلام النبلاء ۳۱۲/ ۳، تاریخ الاسلام ذهبی / ۱۵ حوادث سال ۶۱، اعلام الوری ۴۲۹/۱ مراجعه شود.

[۷]. مقتل مقرّم / ۳۴۶٫

[۸]. حیاه الامام الحسین، به نقل از تاریخ مظفری / ۲۳۸٫

[۹]. تاریخ طبری ۴/ ۳۱۴، اعلام الوری ۴۵۳/۱٫

[۱۰]. اعلام الوری ۱/  ۴۷۰، مقتل خوارزمی ۲/ ۳۹٫

[۱۱]. حیاه الامام الحسین ۳/ ۳۰۴٫