عدهی زیادی از این آقایان، بعد از فوت آیتالله بروجردی، رفتند سراغ آقای حکیم. ایشان مرجعی بود که گاهی خوب مبارزه میکرد. هم به حکومت بعث در عراق، هم به شاه در ایران اعتراض داشت. آقای حکیم. یک تلگرام به علمای تهران مخابره کردند که «بیایید به عراق و نجف مهاجرت کنید.»
اما خط مشی ایشان، در بعضی موارد، غیر از خط مشی امام بود. وقتی امام رفتند نجف، آقای حکیم در جلسهی بازدیدی گفته بود «آخر این خونهایی که دارد ریخته میشود، پاسخ ندارند؟»
امام گفته بودند «هر چه حضرت امیر جواب دادند، من هم همان جواب را خواهم داد.»
بعد از رحلت آقای حکیم مدرسان قم آمدند راجع به مرجعیت امام اطلاعیه دادند. ما هم در تهران اعلامیه دادیم. در مجلس ختم آقای حکیم آقای مروارید منبر رفت و گفت «کسانی که نمیتوانند لمعه بخوانند، حالا باید بیایند مرجع تعیین کنند؟ این آخر انصاف است؟»
عدهای از ائمهی جماعات معلوم الحال تهران بنای ناسازگاری گذاشتند و بر ضد ما جبههگیری کردند. مصیبتهایی از این گروه کشیدیم نگفتنی. از هتاکی و فحاشی و بدگویی کم نمیگذاشتند. نه از ما دعوت میکردند، نه منبرمان را تأیید میکردند. منتها وقتی دیدند با یک ملت طرف هستند و تنها ماندهاند، دست از کارهاشان کشیدند. همین الآن هم خیلیهاشان با جمهوری اسلامی مخالفاند، ولی نمیتوانند حرف بزنند. در مقابلشان امام کمال آقایی را نسبت به مخالفانشان داشتند و به آنها میگفتند «بیایید شما هم همکاری کنید. اصلاً بیایید دستگاه قضایی را تحویل بگیرید، خودتان قضاوت کنید، خودتان امور را اداره کنید.»
اما خط فکری آنها هیچ وقت با خط فکری امام نخواند.
به نقل از شهید محلاتی، قاصد خندهرو، ص ۸۴ و ۸۵٫
پاسخ دهید