مدح حضرت سیّدالشّهدا، امام حسین۷[۱]

 

زهی! به خاک درت مانده چشم تر، تشنه

به آب چشمهی تیغت، لب جگر، تشنه

 

ز رشک لذّت درد و غمت، دل و جانم

دو دشمنند به خونریزِ یکدگر، تشنه

 

مریز خون دلم را مگر به خاک درت

که قدر آب نداند کسی، مگر تشنه

 

برهنهپایْ برون تازد، «العطش»گویان

به کوثر دهنت، نورم از نظر، تشنه

 

علاج تشنهدلان باشد از عقیق و منم

ز آبدار عقیق تو، این‌‌قَدَر تشنه

 

نمک در آبِ حیاتِ لبِ تو ریختهاند

که هر که خورْد از آن، گشت بیشتر تشنه

 

به آب دیده، مرا پا و سوز دل بر جا

که دیده نخل به آب اندر و ثمر، تشنه؟

 

به نیمقطرهی ابر اجابتم، مشتاق

که هست نخل دعاهای بیاثر، تشنه

 

لبت مکیدم و در آتشم، که سوختهدل

هر آینه شود از خوردن شکر، تشنه

 

نهالِ پایْ به دامانِ باغِ حرمانم

ز پای تا به سرم خشک و برگ و بر، تشنه

 

به من که تشنهی وصلم، از آن نمایی رخ

کز آفتاب جمالت شوم بتر، تشنه

 

گلِ مراد، بلند است و بخت، کوتهدست

به آب ره پر و مرغ شکستهپر، تشنه

 

از آن به گریه برم، آبروی صد طوفان

کز آه من بُوَد ایّام بام و در، تشنه

 

مخواه بر خس افسردگان، ترشّحِ وصل

ز آتش تب عشقت، مرا نگر تشنه

 

روا مدار، خسِ بیبرِ هوس، سیراب

نهالِ باغچهی عشق بارور، تشنه

 

گر آتشم ننشانی، روم به سوی کسی

که دستِ جرعهفشانش خَرَد به زر، تشنه

 

گل حدیقهی لبتشنگی، امام حسین

که ریخت صرصر ظلمش به خاک بر، تشنه

 

نتیجهی شه کوثر که میدود برِ او

شود ز گرمی حشر، آفتاب اگر تشنه

 

شهی که چون درِ کوثر به خلق بگْشاید

کسی چو حلقه نماند برون در، تشنه

 

خورَد در آب، اگر غوطه، شعلهی سخطش

در آبِ قلزم و عمّان شود گهر، تشنه

 

ز تاب سایهی قهرش ز بس که دلگرم است

زمین در آب نشسته است تا کمر، تشنه


[۱]. دیوان حکیم شفایی اصفهانی، ص ۶ ـ ۱۴۵ (۲۱ بیت).