علی اصغر بنایی معمار، فرزند حسین، متخلّص به «بنایی» و معروف به بنایی یزدی از سخنوران عصر حاضر است.
بنایی در سال ۱۳۰۱ ه . ق در مشهد به دنیا آمد. در ۷ سالگی به مکتب رفت. از ۱۲ سالگی در کنار تحصیل، به شغل بنّایی مشغول شد. در ۲۰ سالگی متأهّل شد و ۲۲ ساله بود که توفیق سفر به عتبات عالیات رفیق راهش شد. در آن جا یکی از خواسته هایش از حضرت امام حسین علیه السلام طبع شعر بود که همان شب در حالتی خاص، طعم استجابت دعا را به او میچشانند.
به ایران بازمیگردد و چندی درک محضر مرحوم آیت الله سیّد علی سیستانی میکند؛ پس از آن چند بار دیگر به عتبات و سپس به سفر حج مشرّف میشود.
از این شاعر متعهّد، دو جلد دیوان به یادگار باقی مانده که در زمان حیاتش (حدود ۷۰ سالگی) منتشر شده است: ۱ – دیوان بنایی یزدی ۲ -گلستان راز (به امید تلفیق شایستهی این دو اثر).
دراواخر عمر بر اثر ابتلا به غدّهی مغزی دچار فراموشی شد و تلاش فرزندان و پیگیری مداوا در تهران نتیجهای در بر نداشت. سرانجام در تاریخ دهم آذر ماه سال ۱۳۴۱ در ۷۹ سالگی درگذشت. پیکرش به دستور استاندار وقت سیّدجلال تهرانی درحرم رضوی علیه السلام به خاک سپرده شد.
او علاوه بر چندین ترکیب بند عاشورایی، شعر «محتشم» را تخمیس نیز کرده است که شعر ذیل، بند دوم تخمیس است که ۸ بند دارد و با حذف دو بند آمده است. به تألیف اخیرم با عنوان «به عیّوق میرسد» هم می توانید مراجعه کنید:
تخمیس ترکیببند محتشم کاشانی
خطّ قضا نوشت به دیوان کربلا[۱]
زآن نینواش آمده عنوان کربلا
موج بلا رسید به عمّان کربلا
«کشتی شکست خوردهی توفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا»
اندر زمین ماریه، نوح نبی چو زیست
با چشم دل به دشت بلا چند بنگریست
خضر نبی چو دید به حال حسین گریست
«گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا»
عبّاس را چو پُر شده ز آب فرات، مشک
برده سپاه شام بر آن ظرف آب، رشک
از ظرف آب ریخته از چشم او سرشک
«نگرفته دست دهر گلابی به غیر اشک
زآن گل که شد شکفته بستان کربلا»
شد وارد زمین بلا، شاه انس و جان
ز آل رسول، همره او جمعی از زنان
لبتشنه بود در حرمش خیل کودکان
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا»
چون تیر کین به قلب شه انس و جان رسید
خون از دلش چو لولهی میزاب[۲] شد پدید
از تشنگی ز سینهی خود آه میکشید
«بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا»
آن کشتی نجات به مغروق[۳] میرسید
با دشمنش حساب به مفروق[۴] میرسید
این راز عاشقانه به معشوق میرسید
«زآن تشنگان هنوز به عیّوق میرسید
فریاد العطش ز بیابان کربلا»
منابع: نغمههای پیروزی، دیوان بنایی یزدی، به عیّوق میرسد
[۱]. دیوان بنایی یزدی، ص ۳۰۳ ـ ۳۰۴٫
[۲]. ناودان.
[۳]. غرق شده.
[۴]. پراکنده، جدا کرده شده.
پاسخ دهید