حنای شفق

از خانمان فتادهی بیداد کربلا[۱]

کش رفته خانمان همه بر باد کربلا

 

حقّا که داد کرب و بلا، داد ظلم را

در حقّ او که حق بدهد داد کربلا

 

ای روزگار! از چه نشد خانهات خراب؟

چون کشته گشت در ستمآباد کربلا

 

در خُلد، ناله سرکند و پیرهن دَرَد

زهرا هر آن زمان که کند یاد کربلا

 

پشت فلک خمید که یارب! مباد راست!

چون خورد بر زمین قد شمشاد کربلا

 

چندان رسید ظلم به آل نبی که نیست

کس در میان آل نبی، شاد کربلا

 

در ماتم حسین علی میرسد مدام

بر گوش چرخ، ناله و فریاد کربلا

 

داد از دمی که بیکس و بیدادرس بمانْد

شاه شهید، کشتهی بیداد کربلا

 

بر خاک، رخ نهاد و به دل، داغ آب داشت

پُرشعله، آتش دلش از باد کربلا

 

از شرم این که سبط نبی کشته شد در او

تا عرش میرسد همه دم داد کربلا

 

گویی به خشت غصّه و اندُه بنا نهاد

دست قضا، نهاد چو بنیاد کربلا

 

شست آسمان، حنای شفق آن زمان که شد

از خون، خضاب، گیسوی داماد[۲] کربلا

 

آن دم کشید دست قضا رخت نیلگون

بر روی این فراشته نُه حجلهی نگون


منابع: رجال و مشاهیر آشتیان، اثرآفرینان، کاروان شعر عاشورا

[۱]. کاروان شعر عاشورا، ص ۳۳۸٫

[۲]. می‌تواند منظور شاعر، جناب وهب۷ جوان تازه داماد نصرانی باشد که از شهدای کربلاست.