«فرخنده ساوجی» که گویا نام کوچکش با تخلّص وی یکی بوده، از بانوان سخن پرداز قرن ۱۳ و ۱۴ هـ ق است.
ایشان در حدود سال ۱۲۹۹ هـ ش (مطابق با ۱۳۳۹ هـ ق) در همان روستای عبدالله آباد در شهر ساوه چشم به گیتی گشوده است.
سال درگذشت او نیز مانند سال تولّدش در اکثر تذکره ها نیامده و در حالی که ۱۳۱۱ هـ ش درست است. یعنی حدود ۸۰ سال عمر کرد.
پیکرش را در شهر مقدّس قم، در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها، مسجد بالاسر در جنب مقبره ی پدر و همسرش به خاک سپرده اند.
دیوان فرخنده ساوجی، شامل سروده هایی که از او در دست بوده یک بار در سال ۱۳۰۷ هـ ش منتشر شده و اخیراً به کوشش خسرو امیرحسینی در سال ۱۳۹۴ منتشر شده است. تصحیحی هم این جانب (جواد هاشمی «تربت») آماده ی چاپ دارم که نمیدانم در چه زمانی منتشر شود.
گویا با گذشت بیش از ۸۰ سال از چاپ پیشین، هنوز از باقی اشعار او اطّلاعی در دست نیست و بسیار محتمل است که از بین رفته باشد.
دو شعر زیر، دو قصیده از اوست که هر دو به استقبال قصاید مطرح در حوزه ی شعر ولایی سروده شده است یعنی با این وزن و قوافی، سروده های فراوانی در ادبیّات دیده شده و می شود:
(۱)
شهنشاهی که بُد روحالقدس گهوارهجنبانش
حیات آب حَیوان باشد از لبهای عطشانش
کنون در کربلا افتاده اندر خاک و خون، غلطان
سر ببْریده؛ تن، صد چاک از شمشیر عدوانش
سرش بالای نی، دایم تلاوت میکند قرآن
تنی چون توتیا پامال از سمّ ستورانش
نه تنها جان و سر را داده اندر راه این امّت
زمین کربلا گلگون شد از خون جوانانش
علی اصغری کاو حجّت کبرای یزدان بود
ببین تیر جفا بر لب به جای شهد پستانش
شده چشم فلک تاریک از دود خیام او
مَلَک گریان ز بهر سید سجّاد نالانش
همان طفلی که بُد نور دو چشم احمد مرسل
ز ظلم کوفیان، آتش گرفته طرْف دامانش
سری را کاو به راه دین حق داده است بر دشمن
به نوک نی فکنده سایه بر فرق اسیرانش
همیشه خون [رود] از چشم این «فرخنده»ی محزون
ز درد بیکسی خواهران موپریشانش
(۲)
ای شهیدی کز رخت، نور خدا پیداستی!
رأس پاکت بر سنان[۱]، مانند بسم اللهستی
گه تجلّی کرده نورت همچو یزدان در درخت
گاه دیر راهب از وی وادی سیناستی
بلبلان باغ جنّت جملگی بشْکستهبال
بسته بازوهایشان از کینهی اعداستی
نیستی بیکس، شها! کاندر عزاداری تو
تا قیامت، هر محرّم، شورش و غوغاستی
«یا حسینا» میرسد از عالم بالا به گوش
نالهی خیل مَلَک یا نوحهی زهراستی
جان فدای آن فدای کوی جانان! کز وفا
در دو عالم، خونبهایش قادر یکتاستی
دشمنانش را بُوَد در قعر دوزخ، جایگاه
دوستانش را مکان در جنّت المأواستی
تربت کویش بُوَد از بهر هر دردی دوا
لیکن این «فرخنده»ی او از چه نابیناستی؟
[۱]. نسخهی مرجع: رأس پاکت در سنان.
پاسخ دهید