هفتمین جلسه «شرح صحیفه سجادیه»آیت الله صدیقی روز سه شنبه مورخ ۲۸ آذر ۱۳۹۶ در مسجد دانشگاه تهران برگزار گردید؛صوت این جلسه تقدیم می گردد.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»
مقام شهید مفتّح
«اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَهِ الْحَسَدِ وَ ضَعْفِ الصَّبْر».[۱]
قبل از آن که راجع به کلمات نورانی امام سجّاد علیه السّلام که در حال نیایش و فرار از همهی ظلمات و پناهندگی به نور مطلق حق است عرایضی را تقدیم بدارم، ایّام شهادت استاد بزرگوار مرحوم آیت الله آقای دکتر مفتّح است. در محضر ایشان هم منظومه استفاده کردیم هم بخشی از معالم الأصول را استفاده کردیم، به گردن ما حق دارند و مثل پدر «أَبٌ عَلَّمَک»، پدر ما هستند. هر استادی نسبت به شاگرد خود حقّ پدری دارد.
مرد بزرگوار و بزرگی بود، مرد مجاهدی بود، مرد ملّایی بود. من ایشان را در محضر علّامه مفسّر بزرگ آقای طباطبایی دیدم، الحق و الانصاف مثل یک عبد نسبت به مولا بود. به قدری متواضع، مؤدّب، دست و پای خود را جمع کرده بود حاکی از این بود که مقام این عارف بزرگ را میدانست، تواضع و ادب لازمهی تربیت دینی بود. ایشان تهران آمده بود مسجد قبا امام جماعت بود، در انقلاب سهم بزرگی داشت. در راهپیمایی قیطریه که جزء نقاط عطف انقلاب و پیروزی آن بود نقش اوّل برای شهید مفتّح اعلی الله مقامه الشّریف بود.
با هم سوار اتوبوس بودیم از قم به سمت تهران میآمدیم، آرزو میکرد ای کاش توفیق پیدا میکردم به قم برمیگشتم یک مدرسهای مثل مدرسهی حقّانی تأسیس میکردم و طلبه تربیت میکردم. با اینکه هم حوزه هم دانشگاه آن روز را دیده بود حسّاسیّت خاصّی داشت، ولی روحیهی طلبگی همچنان بر زندگی ایشان سایه افکنده بود و آرزو داشت عالم تربیت کند، مربی تربیت کند.
در مسئلهی وحدت حوزه و دانشگاه حرف زیاد است، ولی واقع قضیّه این است که وحدت حوزه و دانشگاه، دانشگاهی که خدا را باور داشته باشد، پیغمبر را به عنوان صاحب شریعت پذیرفته باشد. متخصّص شدن، کارشناس شدن در بخشی از علوم که این علوم در لسان قرآن علم نامیده نمیشود، اینها صنعت است، اینها حرفه است، اینها ابزار است. «الْعُلُومُ ثَلَاثَهٌ»،[۲] سه علم است که از دیدگاه پیغمبر خدا صلّی الله علیه و آله علم است؛ «آیَهٌ مُحْکَمَهٌ وَ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ وَ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ». یکی معرفه الله است، آن هم علوم درسی حوزه، کسی علم کلام خوانده باشد، فلسفه خوانده باشد ولی به عنوان یک شغل وسیلهی درآمد قرار داده باشد او هم به علم نرسیده است، آن هم علم نیست.
دوم مسئلهی احکام است، همه باید از نظر افعالی که برای آنها پیش میآید بدانند که هر فعلی از او صادر میشود یا هر ترک فعلی که برای او پیش میآید چه حکمی از احکام الهی بر آن بار است. هر مسلمانی، دانشگاهی یا غیر دانشگاهی، بازاری و حوزوی، حرف که میزنند این حرف یا واجب است، خدا الزام کرده که این حرف را بزند. مثل امر به معروف و نهی از منکر، مثل داد زدن بر سر ظالم، مقابله با استکبار، الزام داریم فریاد بکشیم، از مظلوم حمایت کنیم، از فقرا حمایت کنیم. از کسانی که با این فاصلههای طبقاتی تحت فشار قرار گرفتهاند و ناصری جز خدا ندارند با قول و عمل حمایت کنیم، واجب است.
تعلیم واجب است، یاد دادن مسائلی که بر مسلمان واجب است و نمیداند واجب است، اینجا جای حرف زدن است. ارشاد واجب است، کسی که دارد بیراهه میرود آدرس بلد نیست، اگر انسان همینطور سکوت کند او بیراهه برود به خطر بیفتد کار حرام کرده است، واجب است که ارشاد کنیم. تذکّر یا تنبیه غافل واجب است، کسی میداند ولی متوجّه نیست دارد حرف حرام میگوید کار حرام انجام میدهد، بیدار کردن او واجب است، بیدارگری، فریادهای بیدارگر بر همگان واجب است. حرف گاهی حرام است، ۲۴ نوع حرام زبانی را مرحوم فیض اعلی الله مقامه در کتاب شریف محجّه البیضاء آورده است.
انسان وقتی صحبت میکند باید حواس او باشد که حرف حرام از زبان او بیرون نیاید. گاهی حرف زدن مستحب است، انسان آب خورده یک سلام به امام حسین مستحب است، «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنُ». اذکار مستحبّی، تسبیحات حضرت فاطمهی زهرا علیها سلام سفرهای است برای هر نمازگزار که نماز میخواند، فریضه را میخواند، بلافاصله سر سفرهی حضرت صدّیقهی طاهره فاطمهی زهرا بنشینیم. این اذکار مستحبّی، تلاوت قرآن، «أَکْثِرُوا ذِکْرَ اللَّهِ وَ ذِکْرَ الْمَوْتِ وَ تِلَاوَهَ الْقُرْآن».[۳] اینها حرفهای مستحب است.
وحدت حوزه و دانشگاه
گاهی حرف مکروه است، انسان یک چیزی بگوید کسی را از حالت تمرکز بیرون بیاورد، این مکروه است. کار مکروه، حرف مکروه نباید بر زبان جاری شود. گاهی نه واجب است نه حرام است نه مکروه است و نه مستحب است، حرف مباح است. اینکه انسان مسلمان است، میداند هر کاری که انجام داده، هر حرفی که گفته، باید روز قیامت پاسخگو باشد، بر این انسان واجب است که زیر چتر فقه برود، از یک فقیهی یاد بگیرد. وحدت حوزه و دانشگاه یکی این است که دانشگاه دانشگاهِ رهایی نباشد، زیر چتر شریعت پیش برود.
تمام علومی که متخصّصین در تخصّص خود به آن روی میآورند باید در کارهای تخصّصی حلال و حرام را رعایت کنند. تمامی دانشگاهها در تمام رشتههای تخصّصی خود هم به عالم فکری، اندیشمند دینی نیاز دارند هم به اندیشمند اخلاقی نیاز دارند هم به اندیشمند فقهی نیاز دارند. یعنی در فقه اکبر، در فقه اوسط و در فقه اصغر نیازمند به حوزههای علمیه هستند. حوزههای علمیه در شناخت نیازهای جامعه، موضوعاتی که نیاز جامعهی اسلامی را، نیاز بشریّت را رفع میکند محتاج دانشگاهها هستند. در ابزار، حوزه هدف را نشان میدهد، راه را دانشگاه میسازد. دنیا مجاز است، دنیا پل است، پل را دانشگاه میسازد نحوهی عبور را حوزه نشان میدهد. هدف را حوزه نشان میدهد، ولی در ساختن راه، در ساختن ابزار، در ارائهی موضوعات، در شناخت نیازهای زندگی بشری، حوزهها محتاج به دانشگاهها هستند.
اگر حوزه با دانشگاه ارتباط نداشته باشد در شناخت نیازهای بشریّت و موضوعات کم میآورد. اگر دانشگاه به حوزه مراجعه نکند هم از نظر شناخت معارف حقّهی دینی، هم در مسائل فقهی، هم در مسائل اخلاقی، فاقد خواهد بود. آن وقت علمی میشود که نتیجهی آن کشتار مردم بیگناه یمن میشود، کودککشی اسرائیل میشود. اینها حاصل علومی است که دین در آن نیست، میبینید که جز خونریزی، جز شرارت، جز وحشیگری چیزی نیست. رئیس جمهور آنها ترامپ میشود، این حاصل همان دانشگاههایی است که دین در آنها نفوذ ندارد. لذا حوزه و دانشگاه تفکیک ناپذیر هستند، هر جا جدا شدند حوزه بیخاصیّت میشود دانشگاه هم آلت دست شیطان میشود، علم آن هم در جهت اجرای دستورات شیاطین روزگار قرار میگیرد. لذا هم دنیا هم آخرت از دست میرود، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ».[۴]
اگر بخواهیم هم دنیا داشته باشیم هم آخرت داشته باشیم باید حوزه و دانشگاه با هم کار کنند. الحمدلله حضور شما در دانشگاهها، استماع اساتید، فرهیختگان، فرزانگان، جوانان عزیز ما از این حرفها، احساس نیاز آنها به تفسیر قرآن، به اخلاق، به دعا، این نشانهی اقبال دانشگاه به حوزهها است. اینکه از مهامّ امور حوزهها پاسخگویی به نیازهای دانشگاه است این هم پذیرش حوزه نسبت به دانشگاهها است.
آقای مطهّری رضوان خدا بر ایشان باد، وقتی به دانشگاه آمد آن روز حوزه آقای مطهّری را قبول نمیکرد. نمیخواهم اسم ببرم، بعضی از مراجع حاضر نشدند آقای مطهّری را حتّی به حضور بپذیرند، چون به دانشگاه آمده بود. ولی جهاد بود در آن شرایطی که دانشگاه بوی دین نمیداد، دینگریز بود، دین ستیز بود. آقای مفتّح استاد ما، البتّه هم آقای مطهّری استاد بنده است هم آقای مفتّح و هم شهید آیت الله بهشتی استاد من هستند، من از هر سه بزرگوار درس داشتهام و از نزدیک با بعضی از آنها مأنوس بودم.
نتایج وحدت حوزه و دانشگاه
مرحوم آقای مطهّری -رضوان خدا بر ایشان باد- به عنوان یک جهاد پا در عرصهی دانشگاه گذاشت و زخم زبان مقدّسین و چموشی بعضی از روشنفکرها را تحمّل کرد. یک سنگری بود اتمام حجّت کرد. آقای دکتر بطحائی یک وقتی رئیس دانشگاه خواجه نصیر طوسی بود، ما هم آنجا تدریس داشتیم، من چند سالی در آن دانشگاه تدریس داشتم. ایشان میگفت: من در دوران دانشجویی قبل از انقلاب در دانشگاه تهران تحصیل میکردم، وقت ظهر شد وضو گرفتم به مسجد دانشگاه آمدم نماز بخوانم، دیدم در مسجد بسته است. ماندم که کجا بروم نماز بخوانم. دکتر سیّد حسین نصر داشت عبور میکرد، دید من جلوی مسجد هستم، ایستاد و من را صدا زد. پیش او رفتم، گفت: اینجا چه میکنی؟ گفتم: اینجا آمدهام نماز بخوانم. گفت: عجب! تو نماز میخوانی؟! گفتم: بله. آقای بطحائی فرزند عالم بود، پدر او را همه میشناختند، عالم متنفّذی بود، نمایندهی آقای گلپایگانی بود به کشورهای عربی میرفت.
دکتر سیّد حسین نصر به من گفت: میدانی در این دانشگاه تهران چند نفر استاد دانشگاه نماز میخواند؟ گفتم: نه. گفت: دو نفر. اطّلاع داشت نمازخوان در اساتید دانشگاه آن روز دو نفر هستند. گفت: یکی خودم، یک نفر دیگر را هم اسم برد، گفت این دو نفر نماز میخوانند. حالا ببینید انقلاب چه کرده، ببینید چه پیوندی بین علم و دین حاصل شده است، ببینید چه وحدتی بین معنویت آخرت و دنیا پیش آمده، ببینید چطور سکولار زدایی شده است. امروز دنیا دارد تمام تلاش خود را میکند دوباره جدا کند. هر موقع دانشگاه از حوزه جدا شد یعنی علم بیهدف، یعنی علم بیاخلاق، یعنی علم بدون خدا، علم بدون معنویّت و حوزهی بیخاصیّت.
این را از نواقص دانشگاه قبل از انقلاب به شما گفتم، امّا از حوزهی قبل از دانشگاه هم خدمت شما عرض کنم. مرحوم آقای بروجردی در میان مراجع جزء مراجع دسته اوّل است؛ هم از نظر نفوذ اجتماعی هم از نظر فقاهت و هم از نظر روشنبینی. یک مرجعی بود که در آلمان مرکز اسلامی تأسیس کرد، مرجعی بود که در دانشگاه الأزهر مصر کرسی برای شیعه برای اوّلین بار در تاریخ اسلام ایجاد کرد. آنجا را فتح کرد البتّه بعد تعطیل شد، ولی آقای بروجردی توجّه داشت چه کاری انجام میدهد. آقای بروجردی با همهی هیمنهی خود نه جلوی اعدام نواب صفوی و فدائیان اسلام را توانست بگیرد، نه توانست یک شراب فروشی را تعطیل کند، نه توانست یک قمارخانه را تعطیل کند. این به برکت اتّحاد حوزه و دانشگاه است که امروز نظام اسلامی میتواند جلوی قمار را، جلوی هرزگی را، جلوی مفاسد را بگیرد. نمیگیرد این بیکفایتی بعضی از مسئولین است، و الّا واقعاً همراهی دانشگاه با حوزه خیلی آثار و برکات میتواند داشته باشد.
سوء ظنّ به خدا از نتایج حرص
«اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ». یک حدیث در ارتباط با مسئلهی حرص میخوانم. وجود مبارک حضرت امیر المؤمنین علیّ بن ابیطالب علیه الصّلاه و السّلام فرمودند که پیغمبر صلّی الله علیه و آله به او فرمودند: «یَا عَلِیُّ أَنَّ الْجُبْنَ وَ الْبُخْلَ وَ الْحِرْصَ غَرِیزَهٌ وَاحِدَه».[۵] ترس، بخل که دست انسان بسته است خیر او به کسی نمیرسد. بخل ضدّ سخاوت است، جبن ضدّ شجاعت است. انسان فضیلت شجاعت نداشته باشد از تحریم بترسد، این برای انسانهای ترسو است، اگر شجاع بودند از تحریم نمیترسیدند و ملّت را از آن نمیترساندند، مردم را به ترس دعوت نمیکردند. از جنگ نمیترسیدند، ترس از جنگ جنگ میآورد، این مقابله با جنگ است که جنگ را دفع میکند. امّا متأسّفانه همیشه آدرس را اشتباه دادهاند.
جبن و بخل و حرص، این سه مورد را پیغمبر صلّی الله علیه و آله به امیر المؤمنین علیه السّلام فرمود: «غَرِیزَهٌ»، غریزهای است که «یَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ»، منشأ آن سوء ظنّ به خدا است. کسی که حسن ظنّ به خدا ندارد، به خدا خوشبین نیست، سخاوت ندارد چون میترسد مال او تمام شود و گرفتار فقر شود. هیچ حسابی با خدا باز نکرده، حساب او فقط با درآمد و پول است. خبر ندارد که پروردگار متعال جایگزین میکند، هر کس برای خدا خرج کند جای آن پر میشود.
منشأ ترس هم سوء ظنّ به خدا است، تصوّر میکند فقط اتم است که کار میکند، اسلحه است که کار میکند، قشون و ماهواره است که کار میکند. دست خدا بالای دستها است، «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدیهِمْ».[۶] مگر هشت سال دفاع مقدّس جز مدد خدا، جز نیروهای غیبی بود؟ از نظر محاسبات علمی معقول نبود ما با دنیا بجنگیم، جنگ جهانی علیه ما بود. یک کشور تازه انقلاب کرده، فاقد امکانات لازم برای دفاع و جنگ، هشت سال ایستاد. چطور بود؟ ایمان به خدا بود، اعتقاد به دست قدرت حق تعالی بود.
یکی هم حرص است، کسی که شیفتهی مال دنیا است و برای حلال و حرام حسابی باز نکرده است… این حقوقهای نجومی، این رباخواریها، این رانتخواریها، این باندبازیها، این مسلّط کردن فامیلها بر اقتصاد کشور و بیچاره کردن فقرا، دامن زدن به فاصلهی طبقاتی، منشأ همهی اینها سوء ظنّ به خدا است. کسی باور به خدا داشته باشد، خدا را روزیرسان بداند، از مرز حلال پای خود را بیرون نمیگذارد. میداند که اگر کسی به حلال قانع باشد خدا نیازهای او را قطعاً برطرف میکند.
[۱]– الصحیفه السّجّادیّه، ص ۵۶٫
[۲]– تحف العقول، ص ۳۲۴٫
[۳]– همان، ص ۴۸۸٫
[۴]– سورهی حج، آیه ۱۱٫
[۵]– الخصال، ج ۱، ص ۱۰۲٫
[۶]– سورهی فتح، آیه ۱۰٫
پاسخ دهید