«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصَّلَاهُ عَلَی سَیِّدَ المُرسَلِینَ أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّه بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ‏».

«اللَّهُمَّ إِنیِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَیَجَانِ الْحِرْصِ وَ سَوْرَهِ الْغَضَبِ وَ غَلَبَهِ الْحَسَدِ».[۱]

پناه بردن به خدا از طغیان حرص و حسد  

در دعای هشتم صحیفه وجود نازنین حضرت سجّاد علیه الصّلاه و السّلام خطراتی که دامنگیر بشر بوده و خواهد بود را بیان می‌کند. آدم‌هایی که می‌خواهند سالم زندگی کنند، راه را گم نکنند، به مقصد اعلی برسند، خود را ضایع نکنند، عمر خود را هدر ندهند و این فرصت‌های گذرا را به ذخیره‌ی ماندگار تبدیل کنند. حضرت اموری از این آسیب‌ها، خطرها و گرفتاری‌های بشر را به عنوان مسائلی که باید به خدا پناه برد بیان می‌کند.

پناه بردن به خدا به این معنی است که اگر خدا دست ما را نگیرد ما از عهده‌ی این خطرات بر نمی‌آییم. عنایت الهی، هدایت الهی باید شامل حال ما بشود و این مسئله خیلی مهم است. افرادی هستند که گاهی فکر می‌کنند خود ساخته هستند. هم در برابر هوا و هوس مقاومت می‌کنند، هم فکر می‌کنند که از رذایل اخلاقی مبرّا هستند و دور هستند، امّا در جامعه خدایی می‌کنند، بنده نیستند، خود را محتاج و فقیر نمی‌بینند. این‌که حضرت سجّاد علیه السّلام در شکل نیایش، در خواست و نیاز از خدا مطرح می‌کند می‌خواهد بگوید اگر من چیزی را دارا شدم یا از خطری رهیدم هیچ نوع غروری نمی‌تواند من را گرفتار کند، جای هیچ عُجبی این‌جا نیست، چون «وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللَّهِ»[۲] آنچه از نعمت‌ها شما دارید چه نعمت مادّی و چه نعمت معنوی، سیاسی، هر چه دارید برای خدا است «فَمِنَ اللَّهِ» از خدا است، برای خدا است و جز اموری است که به اراده‌ی حق قائم است و شما هر چه دارید به شما عاریت دادند، امانت دادند. شما کاره‌ای نیستید، مالک نیستید.

 اوّلین خطری که حضرت سجّاد علیه السّلام از آن خطر خود را به پناهگاه می‌کشاند و در پناه حضرت حق می‌خواهد از این خطر رهایی پیدا کند خطر حرص است. آن چیزی که باعث شده پدر ما بهشت را از دست داده است همین خصیصه بوده است، همین آفت بوده است.

پرهیزکاری واقعی برای رسیدن به بهشت

 بهشت چیزی نیست که آدم به راحتی بتواند از آن صرف نظر کند. جود مقدّس حضرت امیر علیه السّلام فرمودند: «لَمْ أَرَ کَالْجَنَّهِ نَامَ طَالِبُهَا»[۳] تعجّب می‌کند و می‌فرماید ندیدم کسی طالب بهشت باشد و بخوابد. کسی بخواهد بهشت تحصیل کند و بخوابد؟! اگر به یک کاسبی بگویند که صد میلیارد در فلان معامله سود می‌برید. آیا او می‌خوابد؟ او خیلی مراقب است که این فرصت را از دست ندهد، این بازار را از دست ندهد. دنیا یک بازاری است. ما آمدیم که برای خود بهشت تحصیل کنیم. خود را ابدی سازیم. ما می‌توانیم نیازهای همیشگی خود را از این‌جا برطرف کنیم. بهشت است، نمی‌شود از آن صرف نظر کرد و ویژگی‌هایی که در قرآن کریم برای بهشت آمده است لازم است که برادران عزیز ما مروری روی این‌ها کنند و ببینید چه چیزی می‌توانند به دست بیاورند و به چه چیزهایی مشغول هستند.

بهشت؛ جایگاهی جاویدان برای نیکوکاران

قرآن کریم می‌فرماید به حضرت آدم فرمود: «اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ»[۴] تو و این همسر تو… خدا به او همسر داده است حالا به او مسکن هم می‌دهد «اسْکُنْ». ساکن شوید، مسکن شما «الْجَنَّهَ» است، مسکن شما بهشت است. «وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما». أکل فقط مسئله‌ی خوردن نیست، بلکه مجموع تصرّفات را در اصطلاح اکل می‌گویند. «وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» هر طور که دوست دارید باشید، حلال و حرامی وجود ندارد، ممنوعیّتی وجود ندارد. هیچ چیزی در بهشت برای ما حرام نیست و آن‌جا خطّ قرمزی وجود ندارد. آنچه انسان بهشتی طلب می‌کند و آرزو می‌کند این است که خود انسان در کرسی کن فیکون نشسته است و اراده‌ی او اراده‌ی خدا است. هر چه می‌خواهد تولید می‌کند. خلق می‌کند، ایجاد می‌کند. «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ»[۵] هر چه که بخواهند، مشیّت آن‌ها نسبت به آن تعلّق بگیرد مالک آن خواهند شد؛ خواستن همان و شدن همان! تازه خدای متعال فرموده است که شما با یک ذهنیّتی در دنیا آرزوی یک چیزهایی را می‌کردید و حالا این‌جا هم می‌خواهید و برای شما می‌شود.

سکونت حضرت آدم و حوّا در بهشت

 امّا خود خدا چند نکته را اضافه فرموده است. یکی این‌که «مَا لَا عَیْنٌ رَأَتْ وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَ لَا خَطَرَ عَلَى قَلْبِ بَشَر»[۶] یک چیزهایی که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه به دل کسی خطور کرده است. ما چنین چیزهایی آن‌جا داریم. در یک آیه‌ای فرمود: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فیها وَ لَدَیْنا مَزیدٌ»[۷] شما هر چه بخواهید وجود دارد، ولی شما همه چیز را نمی‌خواهید. اطّلاع ندارید تا بخواهید. «وَ لَدَیْنا مَزیدٌ» آنچه که فوق آرزوی شما است، فوق رغبت شما است پیش ما است و ما به شما ارزانی می‌داریم و پیشکش شما می‌کنیم. یک چنین بهشتی که «کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما»[۸] تو (حضرت آدم) و همسر تو هر طور که دوست داشته باشید می‌توانید از این‌جا استفاده کنید. از دیدنی‌های آن، از خوردنی‌های آن، از نوشیدنی‌های آن، از شنیدنی‌های آن هر طور می‌خواهید تصرّف کنید، بهشت است و محدودیّت ندارد. «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ» امّا از این شجره پرهیز کنید، نزدیک این شجره نشوید. تا یک محدودیّتی برای آن‌ها پیش آمد حرص از این‌جا شروع می‌شود.

در بهشت چون محدودیّت نیست حرص هم نیست. حرص برای این مرز بندی‌ها است. خدای متعال هم ما را در این عالم به محرّماتی، به امور ممنوعه و محدوده‌ای مبتلا کرده است تا این حرص درون ما به وجود بیاید و کنترل کنیم. دشمن آدم را می‌سازد، هوا و هوس آدم را می‌سازد، شیطان آدم را می‌سازد. حضرت آدم آن‌جا جنگی نکرده بود، لذا زود شکست خورد. دارایی خود را از دست داد. خدا جنگ را در این‌جا گذاشته است. یکی از محصّنات این‌جا این است که جبهه است، آدم باید بجنگد و شاهد مقصود را در آغوش بگیرد.

فلاح و رستگاری در قرآن

این فلاحی که ما در قرآن کریم داریم، «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»[۹] در جلسه‌ی گذشته عرض کردیم که در بسیاری از آیات قرآن مسئله‌ی فلاح آمده است ولی به عنوان زمینه آمده است. در چند آیه خدا وعده‌ی فلاح داده است. فلاح چیست؟ فلاح «الظَّفَرُ بِالمَقصود»[۱۰] پیروزی نسبی فلاح نیست. آدم یک منطقه‌ای را بگیرد، بعد دشمن به او حمله کند و آن را از او بگیرد. این به فلاح نرسید. اگر کسی به یک نعمتی، به یک ثروتی، به یک قدرتی رسید، ولی ارثی بود، موروثی بود این برای او فلاح نیست. فلاح این است که یک انسان مصمّم و دارای اراده و عزم برای پیروزی و برای نصب پرچم پیروزی در قلّه… می‌خواهد قلّه را فتح کند و می‌خواهد این گردنه و شیب را بالا برود. اگر یک انسان مصمّم علی رغم وجود موانع پولادین از مانع نترسید با شهامت و شجاعت قدم در جبهه‌ی برخورد با موانع گذاشت و موانعی که «شَقُّ الحَدیدِ بِالحَدید» اگر جلوی شما یک درب آهنین گذاشتند که شما نتوانید بروید، اگر شما فکر می‌کردید که این آهن است، گفتید اراده‌ی من قوی‌تر از آهن است، آن‌قدر سماجت کردید تا این فولاد را دریدید و خود را عبور دادید و رفتید به مقصد نهایی رسیدید و جای پای خود را هم قرص کردید یعنی پیروزی شما تثبیت شد و زمینه‌ای برای دشمن باقی نماند که بتواند پاتک بزند و آنچه شما به دست آورید را از شما بگیرد، این رسیدن به پیروزی نهایی، نیل به مقصد اعلی آن هم با قدرت اراده و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و موانع «فلاح» نام دارد. فلاح هم آزادی و هم رهایی است که حاصل مجاهدت و درگیری با سختی‌ها است.

شُحّ نفس و مقابله با آن

در قرآن شریف مسئله‌ی حرص است که خدا فرمود: «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»[۱۱]، «لَعَلَّ» ندارد. اگر کسی توانست حرص خود را در چنگ بگیرد، با این‌که دوست دارد، با این‌که زمینه برای او است، امّا قدم در وادی هوس نگذارد، افزون طلب نباشد، خزانه در اختیار او است. قانونگذار می‌تواند به نفع خود قانونی بگذارد و حقوق بگیر باشد. می‌تواند با یک قانونی دست بچّه‌های خود را هم در یک جایی مستقر کند. امّا «یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ» وقایه دارد، ترمز دارد، علی رغم میل خود و افزون طلبی خود… یک چنین قانونی که تبعیض در آن باشد، نور چشمی در آن باشد، بخواهد ثروت خود را اضافه کند یک چنین قانونی را وضع نمی‌کند یا در استفاده از امکانات می‌تواند با یک مصوّباتی یک طوری وضع کند که منافع بیشتری نصیب او شود، امّا خود را نگه می‌‌دارد «وَ مَنْ یُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ» این شحّ نفس وقایه می‌خواهد، سپر می‌خواهد، سنگر می‌خواهد، اراده می‌خواهد تا انسان علی رغم این‌که در دسترس و در تیررس او است از آن استفاده نکند. اگر چنین قدرتی در وجو شما پیدا شد، ثروت‌های عمومی و بیت المال در اختیار شما قرار گرفت، رئیس دانشگاهی شدید، رئیس جایی شدید، امکانات آن‌جا در اختیار شما بود، با این‌که می‌توانستید مشروع از آن استفاده کنید ولی استفاده نکردید.

صبر و مقاومت در برابر ناملایمات و هوا و هوس  

«وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ»[۱۲] اگر شما این منطقه‌ی ممنوعه را خوب طی کردید و تمرین کردید که… عارفی را گفتند که چه خواهی؟ گفت خواهم که نخواهم. این بالاترین چیزی این است که آدم اصلاً نخواهد. به قول مرحوم آیت الله بهاء الدّینی مبدأ میل انسان تغییر کند، آدم با تمرین دیگر دوست ندارد. هر چه انسان بیشتر در وادی هوا و هوس و ثروت و قدرت برود حرص او بیشتر می‌شود، تشدید می‌شود، هرگز سیری ندارد. امور دنیا، جاذبه‌های هوس آلود، هرگز سیری ندارد. این جریان آدم را خدا برای ما نقل کرده است. حرص از ممنوعیّت شروع می‌شود.

اگر کسی سر خط ایستاد و به منطقه‌ی ممنوعه وارد نشد این مقدّمه‌ی بقاء او خواهد بود. از یک چیز به خاطر ما صرف نظر کردی، ما ده برابر آن را به تو می‌دهیم. ۱۴۰۰ برابر می‌دهیم، بی‌حساب به شما می‌دهیم، امّا باید خود را بسازید، در این مواضع خطر و مرزهای ممنوعه نباید خود را وارد کنید. خدای متعال خواسته که بشر ممنوعیّت‌ها را با اراده‌ی خود پذیرا باشد. از چیزهایی که می‌تواند استفاده کند استفاده نکند آن وقت خدا آن‌جا ممنوعیّت را برمی‌دارد. تا مرگ او می‌رسد حضرت عزرائیل سلام الله علیه پیش ما می‌آید، ملائکه آن‌جا به استقبال می‌آیند. می‌گویند: «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّار»[۱۳] شما اهل صبر بودید، در سنگر مقاومت نشستید، در برابر حرص خود، آز خود، طمع خود، شحّ خود ایستادید، نه به دیگران ظلم کردید و نه به نفس خود ظلم کردید. حالا که اهل صبر بودید و توانستید با همّت، با مناعت طبع غنای درونی به وجود بیاورید، حالا از این به بعد هر چه خواستید در درون ایجاد می‌شود. «سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّار». این‌جا که چیزی نبود، خانه‌ی شما آن‌جا است. با صبر چه خانه‌ی خوبی برای شما درست شد.

مناعت طبع و قناعت در برابر حرص و طمع دنیایی

مقابل حرص مناعت طبع است، عزّت نفس است، قناعت است و زهد است. این‌ها واژه‌هایی است که قرب خانوادگی دارد، کما این‌که طمع، حرص و شح در یک وادی منظور می‌شوند، مسئله‌ی زهد و قناعت و عزّت نفس و مناعت طبع مقابله با حرص است و آنچه که برای ما در بعد اخلاقی، عرفانی، اجتماعی و سیاسی ما را رشد می‌دهد استقلال است، استغناء است. ما یک همسایه‌ حجره‌ای داشت که غذا را با هم می‌خوردیم. در دوران طلبگی آبگوشت درست کرده بودیم و گوشتکوب نداشتیم. این سیّد بزرگوار همراه بود، هم غذای ما بود. همیشه به ما تلقین می‌کرد می‌گفتند «إستِغنائِکَ عَنِّ الشَّیء خَیرٌ مِن إستِغنائِکَ» از یک چیزی بی‌نیاز شویم بهتر از این است که با آن چیز بی‌نیاز شویم. چرا ما به بیرون وابسته باشیم.

 وجود مقدّس حضرت امیر علیه السّلام از جلوی قصّابی عبور می‌کردند. قصّاب احترام کرد و عرضه داشت آقا گوشت خوبی است، اجازه دهید سهمی هم برای شما کنار بگذارند. حضرت فرمودند پول ندارم. عرض کرد ما به شما مهلت می‌دهیم گوشت را ببرید و هر وقت پول داشتید بیاورید و بدهید. فرمودند چرا شما به من مهلت دهید. من به شکم خود می‌گویم تو صبر کن، هر وقت پول داشتی آن وقت می‌آیی گوشت می‌گیری!

این انسان را در تحریم‌ها حفظ می‌کند. چرا در تحریم دست پاچه شدیم؟ چرا باختیم؟ چرا اعتماد کردیم؟ به خاطر حرص! این خیلی روشن است. در میدان‌های سیاسی انسان‌های حریص دست پاچه هستند امّا انسانی که اعتمادی به درون خود دارد می‌گوید به جهنّم، اصلاً آن‌ها رابطه‌ی خود را با ما قطع کنند. ما یک راهی پیدا می‌کنیم. چرا دست خود را به بیرون دراز کنیم.

بهلول و هارون الرّشید

بهلول یکی از برجستگان تاریخ است. بهلولی که به عنوان بهلول عاقل مطرح شده است و جریانات آموزنده‌ای هم از ایشان مطرح می‌شود، دربار از ایشان دعوت به قضاوت کرد. عالم بود، برجسته بود. از شاگردان موسی بن جعفر علیه الصّلاه و السّلام بود. بهلول گفت من توان قضاوت ندارم. هارون او را خواست و گفت باید قبول کنی. گفت شما یا من را راستگو می‌دانید و این که می‌گویم نمی‌توانم را از من قبول کنید یا من دروغ می‌گویم. چرا شما می‌خواهید قاضی دروغگو را منصوب کنید. بالاخره دو طرف آن روشن است. گفت سه روز مهلت دارید فکر خود را بکنید، وگرنه شما را مجازات می‌کنم. آمد و دو سه روز گذشت. دیدند که بهلول سوار چوبی شده است و در خیابان‌ها راه افتاده است و به بچّه‌ها نهیب می‌زند که کنار بروید، اسب من شما را لگد مال نکند. دیوانه شد، دیوانه نبود! این غنای نفس، این مناعت طبع او را باز داشت از این‌که آلوده شود و حقوق بگیر لجن دربار ظلم شود و هارون که رد می‌شد پای خود را دراز کرده بود. به او گفت بلند شو. گفت چرا بلند شوم؟ من جا را تنگ نکردم. بیابان خدا وسیع است، من در جای خود هستم. گفتند خلیفه دارد می‌آید! گفت خلیفه بیاید، من دست خود را جمع کردم که بتوانم پای خود را دراز کنم.

آدم در برابر دیگران اگر دست خود را جمع کند زبان او می‌تواند دراز باشد، پای او هم می‌تواند دراز باشد و می‌تواند با شایستگی زندگی کند. وابستگی ذلّت است. فرمود: طمع ذّلّ معبدّ است، ذلّت ابدی است «عَزَّ مَن قَنِعَ و ذَلَّ مَن طَمِعَ».[۱۴]

ویژگی برجسته آیت الله میرزا علی مرندی

 یک داستانی هم از بعضی از بزرگان خدمت شما عرض کنم. مرحوم میرزا علی آقای قاضی، آیت حق که آقای بهجت، آقای طباطبایی و آقای میلانی و بزرگان دیگر همه کنار چشمه‌ی ایشان دریا شده بودند از ما به مرند دعوت کردند. یکی از شاگردان مرحوم میرزا علی آقای قاضی در آن‌جا مدفون است به نام آقا میرزا علی مرندی که هم مجتهد است و هم عارف است. من از پسر ایشان پرسیدم که شما چه امتیازی از پدر عارف خود سراغ دارید؟ به ما بگویید که شاید ما هم در آن خط حرکت کنیم و به دوستان خود هم القاء کنیم، شاید برای آن‌ها مفید باشد. یک تأمّلی کرد و گفت دو چیز در زندگی پدر من برای من خیلی چشمگیر و دلبر بود. یکی این‌که من بیش از ۵۰ سال زیر سایه‌ی پدر بودم. در این مدّت پنجاه سال و اندی که من در خدمت پدر بودم مطلقاً ندیدم پدر ما از فرزندان خود و یا از مادر ما که همسر ایشان بود یک مورد تقاضا داشته باشد. اگر سفره می‌انداختند می‌نشست و اگر نمی‌انداختند به مادر من نمی‌گفت غذا بیاور. هیچ وقت نگفت غذا بیاور. هیچ وقت به پسر خود نگفت حالا که ایستادی یک لیوان آب به ما بده. اگر می‌آوردیم و چیزی تقدیم می‌داشتیم قبول می‌کرد وگرنه حتّی از خانواده‌ی خود در تمام مدّت عمر خود چیزی نخواست.

غنای در نفس عاملی در حفظ استقلال و عزّت انسان

این هم مقابله با آن روح حرص است که حرص وابستگی می‌آورد، حرص تنبلی می‌آورد، حرص ذلّت می‌آورد، حرص حرام خوری می‌آورد و انسان باید هواس خود را جمع کند و به آن چیزی که دارد راضی باشد و اگر می‌تواند مازاد را تولید کند وگرنه به کسی وابسته نباشد. در چهارچوب شرع آنچه که می‌تواند تولید کند را تولید کند، وگرنه گرسنگی را بر گدایی و نیاز ترجیح دهد. این یک انسان منیّع الطّبع می‌شود و مصداق این جمله در صحیفه‌ی سجّادیه۲۵:۳۷ می‌شود که «اللَّهُمَّ اجْعَلْ غِنَایَ فِی نَفْسِی‏»[۱۵] خدایا بی‌نیازی من را در درون من قرار بده که من آقا طبع باشم، دله نباشم، چشم من به دست دیگران نباشد، چشم من به ثروت دیگران نباشد، چشم من به ناموس دیگران نباشد. هر چه دادی به آن راضی باشم و هر چه ندادی به آن احساس نیاز نکنم. به این استغناء می‌گویند که موجب رشد انسان و ترقّی انسان و حفظ استقلال و عزّت می‌شود که منوط به معالجه‌ی بیماری حرص است.

جابر بن عبدالله انصاری؛ نخستین زائر امام حسین علیه السّلام

در این ایّام که جمعیّت میلیونی به سوی حرم حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام روانه هستند، خوب است که دل ما هم در این ایّام حسینی باشد. قافله‌ی کربلا به شام رسیدند و در این ایّام برگشت آن‌ها یا به سمت کربلا است که در مزار بی‌نشان حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام این‌ها اوّلین کسانی بودند که آن‌جا آمدند. جابر بن عبدالله انصاری از صحابه‌ی مقبول پیغمبر صلوات الله علیه و آله و سلّم است. هم خود رزمنده است. در بیش از ۱۷ جنگ و جبهه در رکاب پیغمبر جنگیده است و هم پدر او عبدالله از شهدای احد است و کنار حمزه‌ی سیّد الشّهداء علیه السّلام مزار دارد.

جابر بن عبدالله انصاری اوّل کسی بود که قبر سیّد شهیدان عالم، امام حسین علیه الصّلاه و السّلام را کشف کرد. می‌گویند چشم او هم سو نداشت. دوستی از دانشمندان عطیه‌ی عوفی داشت که دست او را گرفته بود، به فرات رفتند و غسل کردند. آمده بودند که قبر را پیدا کنند، ولی لوحی ندارد، گنبدی ندارد، ضریحی ندارد. پرچمی ندارد. جابر این خاک‌ها را برمی‌داشت و بو می‌کرد. یک دفعه دیدند که فریاد او بلند شد «حَبیبی یا حسین‏» خود را روی خاک قبر سیّد الشّهداء علیه السّلام می‌انداخت و این تربت را بو می‌کشید. بوی بهشت استشمام می‌کرد و خطاب می‌کرد: «حَبیبی یا حسین».

لحظاتی همین‌طور صدا می‌زد و بعد گویا گله کرد. «حَبِیبٌ لَا یُجِیبُ حَبِیبَه‏»[۱۶] من عاشق شما هستم، بیابانگرد شما هستم. برای زیارت به دیدار شما آمدم. چرا حبیب جواب حبیب را نمی‌دهد؟ این‌جا عالم را به مظلومیّت امام حسین علیه السّلام متوجّه کرد.

جابر چه توقّعی داری؟ جسم شریف ابی عبدالله علیه السّلام این‌جا مدفون است، امّا سر او را بالای نی زدند و شهر به شهر سر مقدّس او را گرداندند. این‌ها را گفت و از هوش رفت. یک وقت دیدند صدای زنگ شتران می‌آیند. گفت عطیه ببین چه خبر است؟ نکند مأموریّن در کمین ما بودند تا آزاری به ما برسانند! عطیّه خبر داد نه جابر، زین العابدین علیه السّلام دارد می‌آید. کاروان کربلا دارند برمی‌گردند؛ چه رفتنی و چه برگشتنی!


[۱]– الصّحیفه السّجادیّه، ص ۵۶٫

[۲]– سوره‌ی نحل، آیه ۵۳٫

[۳]– نهج البلاغه (للصبحی صالح)، ص ۷۱٫

[۴]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۵٫

[۵]– سوره‌ی زمر، آیه ۲۴؛ سوره‌ی شوری، آیه ۲۲٫

[۶]– الأمالی (للصدوق)، النص، ص ۴۳۲٫

[۷]– سوره‌ی ق، آیه ۳۰٫

[۸]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۵٫

[۹]– سوره‌ی شمس، آیه ۹٫

[۱۰]– مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج‏ ۱، ص ۸۶٫

[۱۱]– سوره‌ی حشر، آیه ۹؛ سوره‌ی تغابن، آیه ۱۶٫

[۱۲]– سوره‌ی بقره، آیه ۳۵٫

[۱۳]– سوره‌ی رعد، آیه ۲۴٫

[۱۴]– شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج‏ ۱۹، ص ۵۰٫

[۱۵]– زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص ۱۷۶٫

[۱۶]– سفینه البحار، ج ‏۸، ص ۳۸۳٫