عمر بن سعد، پسر ابی وقاص بود. پدر عمر، از مشاهیر اصحاب پیامبر اسلام(ص)،[۱] و از سرداران صدر اسلام و امرای عرب بود.[۲] او جزو اولین افرادی بود که اسلام آورد و در زمان پیامبر(ص) در جنگ‌های زیادی شرکت کرد. سعد بن ابی وقاص از طایفه بنی زهره و قریش بود و با مادر پیامبر اکرم(ص) خویشاوندی قبیله‌ای داشت. مدت سه سال حاکم کوفه شد. و از اعضای شورای شش نفره‌ای بود که برای تعیین خلیفه از جانب عمر انتخاب شده بودند.[۳]
مورخان سال تولد عمر بن سعد را سال مرگ عمر بن خطاب[۴] و یا در دوران پیامبراکرم(ص) دانسته‌اند.[۵] عمر بن سعد بعد از کشته شدن عثمان، پدرش را تشویق کرد تا ادعای خلافت کند، اما پدرش این پیشنهاد را رد کرد.[۶] او از جمله اشراف کوفه بود که علیه حجر بن عدی گواهی داد. و این گواهی زمینه‌ساز شهادت حجر به ‌دست معاویه شد.[۷]
عمر بن سعد مقیم کوفه بود، عبید الله بن زیاد او را به حکومت همدان و رى منصوب کرده و گروهى را همراه او ساخته بود که بروند. در این میان حسین بن علی(ع) به عراق آمد. عبید الله بن زیاد به عمر بن سعد فرمان داد به مقابله امام حسین(ع) برود و چهار هزار تن از سپاهیان خود را همراه او کرد و به عمر گفت: اگر حسین(ع) پیش من آید و بپذیرد که دست‏ در دست من نهد چنان رفتار کن و گر نه با او بجنگ. عمر بن سعد نپذیرفت. ابن زیاد گفت: اگر نپذیرى تو را از حکومت عزل و خانه‌ات را خراب خواهم کرد. عمر بن سعد تسلیم شد و به مقابله حسین(ع) رفت و با او جنگ کرد تا این‌که امام حسین(ع) به شهادت رسید[۸]
عمر بن سعد به دستور ابن زیاد، در کربلا آب را به روی امام حسین(ع) و یارانش بست.[۹] همچنین پس از شهادت امام حسین(ع)، دستور داد که سپاهیانش بر بدن آن‌حضرت با اسب بتازند.[۱۰]
وقتی عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین(ع) پیش عبید الله بن زیاد رفت، ابن زیاد به عمر سعد گفت: آن نامه که درباره کشتن حسین به تو دادم به من بازگردان. عمر گفت: چرا؟ فرمانى دادى و من به انجام رسانیدم و آن نامه هم گم شده است. ابن زیاد گفت: باید بیاورى؛ عمر سعد همان جواب را دوباره تکرار کرد. ابن زیاد اصرار کرد تا این‌که عمر گفت: نامه را گذاشتم که چون پیر زنان قریش در مدینه بر من اعتراض کنند آن نامه عذر من باشد. من تو را پند دادم و نصیحت کردم درباره حسین که اگر پدرم را چنان نصیحت کرده بودم حق او را ادا کرده بودم… .[۱۱]
عمر سعد از کارش بسیار پشیمان و اندوهگین شد؛ زیرا او نسبت به منصب‌هاى وعده داده شده توسط ابن زیاد، نومید گشت. او از مجلس ابن زیاد برخاست و به سمت خانه رفت و در راه می‌گفت: هیچ‏کس به منزل خویش بازنگشت آن‌طور که من بازگشتم؛ عبید الله پسر زیاد فاسق فرزند فاجر را اطاعت کردم و خداوند حاکم عادل را نافرمانى نمودم و پیوند خویشاوندی را بریدم[۱۲] عمر بن سعد بر هر گروهى از مردم که می‌گذشت روى از او بر می‌گردانیدند و چون به مسجد می‌آمد مردم بیرون می‌رفتند، هرکس او را می‏دید دشنامش می‌داد.[۱۳] و سر انجام در زمان حکومت مختار به انتقام شهدای کربلا کشته شد.[۱۴]

 

منبع: اسلام کوئست


پی نوشت ها

[۱]. ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، تحقیق: عبد الموجود، عادل احمد، معوض، علی محمد، ج ۳، ص ۶۳، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۵ق.

[۲]. ابن کثیر دمشقی‏، البدایه و النهایه، ج ۸، ص ۷۲، دار الفکر، بیروت، بی‌تا.

[۳]. همان.

[۴]. الاصابه فی تمییز الصحابه، ج ۵، ص ۲۱۹.

[۵]. به نقل از: المزی، جمال الدین ابی الحجاج یوسف، تهذیب الکمال فی اسماء الرجال، ج ۲۱، ص ۳۶۰، مؤسسه الرساله، بیروت، چاپ چهارم، ۱۴۰۶ق.

[۶]. ابن عبدالبر، یوسف بن عبد الله‏، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، تحقیق: البجاوی، علی محمد، ج ۲، ص ۶۰۹، دار الجیل، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۲ق.

[۷]. طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ۵، ص ۲۶۹، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق؛  بلاذری، احمد بن یحیی، أنساب الأشراف، تحقیق: زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۵، ص ۲۵۴، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق.

[۸]. کاتب واقدی، محمد بن سعد بن منیع‏، الطبقات الکبری‏، ج ۵، ص ۱۲۸، دار الکتب العلمیه، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۱۸ق.

[۹]. شیخ مفید، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۸۶، کنگره شیخ مفید، قم، چاپ اول، ۱۴۱۳ق.

[۱۰]. سبط بن جوزى‏، تذکره الخواص من الأمه فى ذکر خصائص الأئمه، ص ۲۲۸، منشورات الشریف الرضى‏، قم، چاپ اول، ۱۴۱۸ق؛ الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۸۸.

[۱۱]. ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۹۳ – ۹۴، دار صادر، بیروت، ۱۳۸۵ق.

[۱۲]. بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، تحقیق: زکار، سهیل، زرکلی، ریاض، ج ۳، ص ۲۱۱، دار الفکر، بیروت، چاپ اول، ۱۴۱۷ق؛ تذکره الخواص من الأمه فى ذکر خصائص الأئمه، ص ۲۳۳.

[۱۳]. تذکره الخواص من الأمه فى ذکر خصائص الأئمه، ص ۲۳۳.

[۱۴]. ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام، ج ۵، ص ۱۹۶، دار الکتاب العربی، بیروت، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق؛ طبری، أبو جعفر محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، تحقیق: ابراهیم، محمد أبو الفضل، ج ۶، ص ۶۲، دار التراث، بیروت، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق.