اعوذ بالله من الشیطان الرجیم.
بسم الله الرحمن الرحیم.
رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی وَاحْلُلْ عُقْدَهً مِّن لِّسَانِی یَفْقَهُوا قَوْلِی. طه؛۲۵-۲۸
الحمدلله ربّ العالمین و الصلاه علی خاتم المرسلین طبیب نفوسنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم محمّد و آله المعصومین سیّما مولانا الکهف الحصین و قیاس المضطر المستکین و ملجأ الحاربین، بقیه الله فی العالمین ارواحنا فداه و عجّل الله فرجه و سهّل الله ظهوره و رزقنا الله رویته و خدمته و صحبته و نصرته و لعن علی اعدائهم اجمهین الی یوم الدین.
انسان در این عالم مسافر است
“وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهاجِراً إِلَى الله وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى الله “ النساء؛ ۱۰۰
از خدا به برکت امام حسین علیه السلام برای گفتارمان و جلسهمان اخلاص و نور میخواهیم که انشاءالله روز قیامت بدهکار عمر جوانهای عزیزمان، مشتریان امام حسینمان، نباشیم و از شما عزیزانم که آمدنتان هیچ دلیلی جز راضی کردن خدا ندارد، تشکر میکنم. نه پول تقسیم میکنند، نه سمت. یک جذبه حسینی است که جمعتان را جمع کردهاست.
چون با اخلاص آمدید دعایتان مستجاب است. دعا کنید هر چه را که می گوییم؛ خودمان هم عمل کنیم. انسان در این عالم مســـافر است و سفرش هم طولانی نیست، تمام میشود.
در روایت داریم که “المُومنُ فی الدُّنیا غَریبٌ” تحفالعقول؛ ص۳۵۷٫ انسان در غیرِ وطن خودش غریبه است. اینجا وطن ما نیست. وطن ما جای دیگری است. لذا حرکت ما باید به سوی وطن اصلیمان باشد.
حضرت سیدالشهدا علیه السلام در مکه خطبهای خواندند. وقتی روز ترویه تصمیم گرفتند مکه را ترک کنند و به عرفات نروند، قربانیان خودشان را به منا نبرند و به کربلا بیاورند، در آنجا یک خطبۀ بسیار عرفانی، عرشی و باطنی ایراد فرمودند. در میان حکمتها، فلسفهها و عللی که برای قیام حضرت سالار شهیدان علیه السلام از بیانات خود ایشان، جدّشان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، شواهد تاریخی و تحلیلهای محقّقین برای انگیزه امام حسین علیه السلام و علل نهضت و انقلاب خونین ایشان مطرح میکنند؛ نکاتی که در این خطبه در کنار کعبه، در روز عرفه یا قبل عرفه مطرح شده است؛ روح و جان و ریشه همۀ آنهاست.
امام حسین علیه السلام در این خطبه اساس حرکت خودشان را رسیدن به وطنشان میدانند. دلشان یاد وطن کرده و از این غربت میخواهند خودشان را به موطن اصلیشان برسانند. فرمودند که “خُطَّ المَوتُ عَلی وُلدِ آدَم” لهوف، ص۱۱۰ مرگ برای بشر سرنوشت است.این مخطوط است، نوشته شده، خط الهی است. هیچ کس در این عالم نمیتواند جلوی مرگ را بگیرد.
جوانی از امام حسین علیه السلام استمداد کردند، گفت یا اباعبدالله علیه السلام به دادم برسید. جوانی به من فشار میآورد. محیط آلوده است و نفس وسوسه میکند. من هم قوی نیستم که در برابر نفس مقاومت کنم. وسوسه میشوم و به گناه میافتم. شما طبیب و امید من هستید. به من پناه بدهید!
نمیدانم برای شما پیش آمده که بینید عاجز هستید و مالک چشم و زبانتان نیستید. آیا هیچ وقت شده به همین خاطر به جمکران بروید. به امام زمان بگویید: آقا من به شما پناه آوردهام! جوانم، نمیخواهم در جوانی بسوزم و ناپاک زندگی کنم. میخواهم پاک باشم. شده یک سر به خاطر این مسئله به مشهد بروید؟ چرا در بیماریهای جسمی، وقتی دکترها تشخیص نمیدهند یا مزمن شده باشد و بگویند فایده ندارد؛ آن زمان به امام رضا علیه السلام پناه میبرید؟! چرا به حضرت اباالفضل علیه السلام متوسّل میشوید؟! چرا دامن رقیّه علیها السلام را میگیرید؟! اما در ترک غیبت، دروغ، تنگنظری، بدبینی، خودبینی، خودخواهی و اینطور بیماریها ما حساسّیت نداریم؟! آلودگی زبان که بسیار زیانبارتر از آسم و تنگی نفس است.حسد خطرش خیلی بیشتر از غده سرطانی است.
بعضی در هر مجلسی که بنشینند؛ عیب این و آن را مطرح میکنند و همه را معیوب میبینند.همیشه اولین چیزی هم که از قوم وخویش یا غریبه باید مطرح کند؛ اشکالات و ایرادات آنها است. مثل اینکه خودش یک فرشتۀ بیعیب است که گرفتار جامعۀ معیوب شده و فقط باید عیبهای آنها را بگوید. این یک سقوط، انحطاط، بیماری، ضعفنفس و عقده است.یک ناراحتی درونی، چالش اخلاقی در وجود شخص است. این بحران، این چالش و این بیماری را چه کسی میخواهد معالجه کند تا همّت در خود انسان نباشد؟
در حدیثی از وجود نازنین جوادین یا امام هادی یا امام محمد التقی علیهم السلام است که «من لم یکن له واعظاً من نفسه مواضع الناس لا تنفع» اگر کسی واعظ درونی نداشته باشد، وجدان اخلاقیش حساس نشده باشد، از گناه خودش به تنگ نیامده باشد، قبح گناه در نظرش از بین رفته باشد، با نشستن پای منبر و شنیدن موعظه این و آن درست نمیشود.باید یک زمینه درونی باشد. تا خودش را بیمار نداند و بیماری به او فشار نیاورد، یا پیش دکتر نمیرود، یا دستورات دکتر را جدی نمیگیرد. مخصوصاً در فرهنگ ما اینطور است. پیشگیری و بهداشت در محیطهای ما بسیار ضعیف است؛ اما وقتی مبتلا شدیم و آزمایش نشان داد که یک بیماری خطرناک است، احساس خطر میکنیم، آنجا به فکر میافتیم و همه امکاناتمان را میگذاریم که معالجه بشویم. فرهنگ خوبی نیست! علاج واقعه قبل از وقوع باید کرد.
با شعارهای دینی که فرمود: “تَرْکُ الْخَطِیئَهِ أَیْسَرُ مِنْ طَلَبِ التَّوْبَهِ” الکافی ، ج۲ ، ص ۴۵۱ ،انسان گناه نکند؛ راحتتر است تا بعد از گناه توبه کند. انسان که گناه کرد، غرورش شکسته شده، اعتماد به نفسش کم شده و جرأت به گناهش بیشتر شده است. لذا برخی از اشخاص در اثر عدم مراقبت مبتلا به گناه میشوند، توبه میکنند و باز توبه میشکنند، باز هم توبه میکنند، باز دوباره توبه میشکنند و نمیدانم تا کی میخواهند این بیغیرتی را ادامه دهند. تعبیر قشنگی نیست؛ ولی واقعیت دارد! غیرت؛ یعنی ستیز با اجنبی، غیر و اجنبی را به درون خودش راه ندهد.
اگر در زندگی شخصی یا حریم زندگی خصوصی کسی یک بیگانه وارد بشود؛ همینطور اگر کسی بفهمد اجنبی با زندگی خصوصی او ارتباط برقرار کرده است و به خانه او رفت و آمد میکند، انسان باوجدان، باغیرت، بااخلاق دینی، باتعصب انسانی، نمیتواند تحمل بکند. خوب این دلِ ما، مال چه کسی است؟ متعلق به خداست: “القَلبُ حَرمُ الله” جامع الاخبار، ص ۱۸۵ چرا به خانۀ خصوصی خدا اجنبی را راه میدهیم؟ اگر کسی در خانۀ خودت بیاید؛ تحمل نمیکنی، اما در خانۀ خدای خودت هر کسی را راه میدهی!
قلب تو خانۀ خداست: القلب الحرم الله . خانۀ خصوصی خداست، خدا اجازه نداده یکی بیشتر در این خانه باشد. “ما جَعَلَ الله لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ” مصباح الشریعه، ص۹۲ هر کسی یک دل دارد، این یک دل باید یک دلبر داشته باشد، در عمرت چقدر دلبر داشتی؟ چقدر در این خانۀ خصوصی خدا، انواع اجنبیها را وارد کردی؟ یکبار بیا و بیگانهستیز باش. هر چه غیر خدا تا حال آوردی، همه را بیرون کن.
ای یکدله صد دله! دل یک دله کن مهر دگران را ز دل خود یله کن
بس است. این بیگانه تمرکز و آرامش را از تو گرفته است. اسیری! اسیر امواجی. هر روز یک بادی تو را میبرد. هر روز یک موج گرفتارت میکند. تا کی میخواهی از این لانه به آن لانه بروی؟ هیچ وقت خانهای، قراری، وطنی نداشته باشی؟
این به نفع ما نیست که جلوی گناه را نمیگیریم. وقتی به گناه مبتلا شدیم و تازه اکثر اوقات اگر نگرانی آبرو و زیانهای جسمی هم نباشد؛ به این زودیها پشیمان هم نمیشویم. گناهی که کردیم، حالت سوز و گداز به ما دست نمیدهد. بله! البته وقتی خطر بیآبرویی یا پروندهسازی پیش بیاید، سفت و محکم توبه میکنیم.این توبه برای خدا نیست، برای دنیاست! لذا تا خطر رفع شد دوباره برمیگردیم.
چرا اینطور شدیم؟ این برای ما بسیار هزینه دارد. جلوی رشد و پرواز ما را میگیرد. با این سرمایهای که خداوند به ما داده، ما خودمان را میتوانیم بینهایت، ابدی، ماندگار کنیم؛اما خودمان را هیمه جهنم میکنیم.
“یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ” التحریم؛ ۶٫ چارۀ درد این است که وقتی انسان خودش را در این عالم مسافر میداند، به سوی وطنش حرکت کند. وطن ما هم مصر و ایران و عراق نیست. وطنمان جائی است که از آنجا آمدهایم و دوباره هم به آنجا برمیگردیم.“اِنّا لله” بقره؛ ۱۵۶٫ ما از خدا بودیم. ما پیش خدا بودیم. در خزینۀ الهی با موجودات مجرد و نوری همدم و همسایه بودیم. بین ما با خدا هیچ حائل و دیواری نبود. ما گرفتار کثرت و زنجیرهای مختلف نبودیم. آمدیم اینجا، پایمان گیر کرده، در این قفس مبتلا شدیم. قفس نمیگذارد بپریم،در قفس هم پایمان بسته است، هیچ تکانی نمیتوانیم بخوریم!
کسی خدمت جناب سلمان عرض کرد یا اباعبدلله «ما لی لااقوا علی صلاه اللیل» سلمان شما طبیبی! صاحب نظری! میشود من را راهنمایی بکنید و بگویید من چرا نمیتوانم نماز شب را بخوانم؟ چه مرگم است؟ خدا سرمایه و گنجی به نام نماز شب را در هر شب برای من آماده کرده تا ذخیرۀ آخرتم بکنم؛ اما من از گنج آخرت صرف نظر میکنم. شبها بلند نمیشوم نماز شب بخوانم! جناب سلمان فرمود «لا تعسی الله فی نهارک»گناه روز، در رحمت سحر و شب را میبندد.این گناه، قفل شب تو میباشد، در به رویت بسته است. نمیتوانید وارد شوید.
همین سوال را از وجود نازنین حضرت مولی العارفین امیرالمومنین علیه السلام کردند، او سوال شخصی نکرد، حال ما را هم دید. چرا عدهای در جامعه اسلامی با اینکه اعتقاد به خدا و آخرت دارند؛ میدانند باید بروند جای دیگر؛ برای آنجا زندگی تدارک نمیبینند؟
ما “یوم الحسره” مریم؛ ۳۹ در پیش داریم. یکی از اسمهای روز قیامت “یوم الحسره” و بر حسب معرفی قرآن یکی دیگر از اسامی قیامت “یوم التغابن” تغابن؛ ۹ است. این پنج تا سورهای که همیشه عرض کردیم بخوانید، آخر آن سوره تغابن است. نام این سوره، تغابن است؛ چون خداوند متعال فرموده: “یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُن” تغابن؛ ۹ روزی ما اولین و آخرین را یک کاسه میخواهیم یک جا بیاوریم. یک دادگاه علنی برای همه است. همه از حال هم با خبر خواهند شد. “یَومَ تُبلَی السَّرائِر” طارق؛ ۹ پردهها بناست به کنار برود. چه خواهد شد؟ خدا به فریاد ما برسد، چنین روزی را خداوند متعال فرمود: “ذلک یوم التغابن” آن روز، روز تغابن است.
چرا روز تغابن می باشد؟ تغابن از غبن می آید. آنهایی که رشتهشان حقوق و فقه است؛ در مسائل حقوقی و قانون مدنی خواندهاند یکی از خیارات در معاملات، خیار غبن است. آن هم غبن فاحش؛ مگر اینکه در قرارداد اسقاط کافه خیارات، حتی خیار غبن و حتی خیار فاحش را اسقاط کرده باشد. اگر اسقاط نکرده باشد؛ وقتی معامله را تمام و امضاء کردهایم و محضر هم رفتهایم، بعد مشخص شود ما خیلی از بازار بی خبر بودهایم، خانه خیلی گران بوده است. به ثمن بخشی از چنگ من در آورده است، می گویند این مغبون شده است.مادون قیمت کالایش را فروخته است.
تا حالا عمری که شما از دست دادهاید، به قیمت از دست دادهاید و من گاهی میخواهم فریاد بزنم که چه چیزی از دست دادهام! چه فرصتهایی از دست دادهایم! روز قیامت انسان می فهمد چه چیز داشته است و الان ندارد!
این که “وَ تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتی أُورِثْتُمُوها” الزخرف؛ ۷۲ شما بهشت را به ارث میبرید، چطور ارث، ارث چه کسی است؟ در روایت آمده است پروردگار متعال برای هر یک از بندگانش در بهشت خانه ساخته و تدارک دیده است. جای شما را آماده کرده است، راهتان را اشتباه نگیرید بروید داخل جهنم بیفتید.
اینجا خانهتان را به کس دیگری میدهند. یکی از عذابهای اهل جهنم این است که به جهنمیان قصر بهشتیان را نشان میدهند و میگویند آن خانه را میبینید چقدر قشنگ است؟ میبینید چه گلکاریهایی دارد؟ میبینید چه آذین بندیهایی دارد؟ میبینید چه حوریهای قشنگی آنجا دارند؟ جام می میآورند و طنّاز میکنند. اینها مال تو بود؛ ولی آدرس را عوضی گرفتی، به جای اینکه به آنجا برسی، افتادهای داخل گودال جهنم! دیگر نمیتوانی بیرون بیایی. مال تو بود؛ ولی دیگری به جای تو آن کار را درست کرد و حالا در اختیار او قرار گرفته است.
یکی از عذابهای اهل جهنم این غصهای است که به آنها میدهند. اگر ندانند چه چیزی از دست دادهاند، خیلی غصه نمیخورند؛ اما به آنها نشان میدهند و میگویند این مال شما بوده است؛ ولی دیگری وارث شده است. مال او نبود، او این را به ارث شما در تملّک خود گرفته است،آیا غبنی بالاتر از این وجود دارد؟
حدیث دارد مبنی بر اینکه: “الْمَغْبُونُ مَنْ غُبِنَ عُمُرَهُ ” معانی الأخبار ،ص ۳۴۲٫ مغبون تاجری است که در بازار در اثر ناآگاهی یا ریسکهای حساب نشده اموالش به تاراج رفته است؟ خیر! اینجا می گذرد، مغبون کسی است که عمرش را از دست داده است! حالا که به منزلش رسیده، میبینند که چیزی ندارد، همه چیز را اینجا هزینه کرده و هیچ چیز برای آخرتش ذخیره نکرده است.“یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْم الْجَمْعِ ذلِکَ یَوْمُ التَّغابُن” تغابن؛ ۹
اگر انسان بداند که مسافر است، باید علیالدوام حالت مهاجرت داشته باشد. مهاجرت و هجر، فاصله گرفتن است. ما گرفتار هجران امام زمان ارواحنا فداه هستیم، مگر این نیست؟ مهجور شدهایم. از آقایمان فاصله گرفتهایم. دستمان دیگر به دامنش نمیرسد.هجران ما گویا پایان ندارد.شب هجران غم زدگان انگار صبح ندارد.
انسانهایی که غصه دارند، شبشان دیر صبح میشود. مدام چشم دوختهاند که شب تمام شود. نمیشود. هجران ما گویا صبح ندارد. همینطور ادامه پیدا میکند. هجر یعنی فاصله، بیایید از این بدیهایمان فاصله بگیریم، مهاجر باشید، در ارتباط با سفری که بخواهید یا نخواهید، خدا ما را به اینجا آورده است و از اینجا هم ما را میبرد، اما به ما فرمودهاند خودتان هجرت کنید.
پنج توصیه از پیامبر
پیغمبر خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند“أُوصِی أُمَّتِی بِخَمْسٍ بِالسَّمْعِ وَ الطَّاعَهِ وَ الْجِهَادِ وَ الْهِجْرَهِ وَ الْجَمَاعَهِ .”الجعفریات، ص۷۷٫ من امتم را بر پنج چیز توصیه کردهام.
پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و سلم پدر خوبی است. پدری که همه چیز برای ما به جا و به ارث گذاشته است، خودشان هم فرمودند بابای شما هستم. یعنی نوازشی بالاتر از این میشود؟
سایه پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم بر سر ما سایه پدرانه است. پدری بهتر از ایشان؟ بابای ما وصیت کرده است. شما اگر بابای خوبی داشتید و از دنیا رفته و وصیتی کرده باشد و یکی از اعضای خانواده به آن عمل نکند چه حــــالی پیدا میکنید؟
نمیدانم این آدم چقدر بیتوجه و بیمعرفت است! پدرمان وصیت کرده و او نمیخواهد به وصیتش عمل بشود. پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم به ما وصیت فرموده است : من امتم را به پنج چیز وصیت می کنم:
اول سمع است. گوشتان را باز کنید. نگویید باز شروع کرد به نصیحت کردن. البته بعضیها جای نصیحت را بلد نیستند، پذیرش را در نظر نمیگیرند. پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم اینطور نبودند. اول فضا درست میکردند و عطش به وجود میآوردند. تا تقاضا نباشد، عرضه حرام میشود. وقتی بازار اشباع میشود و شما کالا را به بازار عرضه میکنید، کالای خودتان را بیارزش میکنید. اول عطش و زمینه ایجاد بکنید، بعد به او نسخه بدهید. کسی که خودش را مریض نمیداند و خودش را بهتر از تو میداند، تو به او میخواهی بگویی، درحالی که او اصلاً قبولت ندارد. نه خودت را قبول دارد نه حرفهایت را. به چه دلیل خودت را تحمیل میکنی؟ اینجا که جای نصیحت نیست!
اما باید حواسمان باشد ما جزءِ افراد ظاهربین نباشیم. “اُنظُر الی ما قال وَ لا تَنظُر الی مَن قال” غررالحکم ودررالکلم،ص ۳۶۱ حرف حق را از هرکسی که باشد بپذیریم. نگوییم او خودش هم آدم درستی نیست! خوب او درست نیست، خودش ضرر میکند. حرفش چیست؟ منطقی است؟ به درد زندگیمان میخورد؟ چرا لج میکنید؟ بپذیرید.
از سمع وجود نازنین پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم به جبرئیل میفرمودند : “یا جبرئیل عِظنی” وسائل الشیعه،ج۸،ص ۱۵۲ من را موعظه کنید. آدم بلد هم باشد احتیاج به موعظه دارد. علمای ما، بزرگان ما مینشینند پای منبر آیت الله العظمی آقای بهجت رحمه الله علیه که جزء واصلین بودند. از پل عبور کرده و مرگ اختیاری داشته است. در جوانی خودش را میرانده بود. سه روز مرده بود و بعد خودش را زنده کرده بود. هم قدرت داشت خوش را بمیراند و هم زنده کند، موت اختیاری داشت.
آقای بهجت مینشستند حرفها را گوش میکردند. مرحوم حاج خبّاز قمی را مراجع قم دعوت میکردند و میگفتند بیایید ما را نصیحت کنید. من خودم به نجف رفته بودم خدمت آیت الله سیستانی، ایشان به من فرمودند : من را موعظه کنید. این مجتهد معمر دارای امتیازات میگوید من را موعظه کنید. تعارف نمیکردند، فرمودند من را موعظه کنید.
کسی که آخرتش را میخواهد، کسی که ابدیّت را قبول دارد، باید همیشه به خودش تلنگر بزند! در معرض شنیدن حرفهایی باشد که دلش را بیدار کند.
حالا اینکه اینقدر شنیدید، خدایی از این شنیده ها چند درصدش را بعد از جلسه میروید خانه میگویید اجرائی بکنم؟ تا حالا شده است در جلسهای نشسته باشید، حدیثی، آیهای شما را تحتتأثیر قرار داده باشد؟
از مجلسی که میروید خانه بگویید این نسخۀ خوبی است که پیغمبرمان صلی الله علیه و آله و سلم داده است، من میخواهم برای آن برنامهریزی کنم. چند درصد از این شنیدههایمان را در زندگانی به کار میگیریم؟
دومین نکتهای که پیغمبر فرمودند “الطلاعه” است. نکند از این گوش بگیرید و از آن گوش درکنید. حرفها را بگیرید، ذخیره کنید و این ذخیره را در زندگیتان مصرف کنید.
طاعت، یعنی اجرائی کردن مواعظ، حکم، دستورالعملها و نسخههای اخلاقی خدا. نمیشود انسان از طبیب نسخه بگیرد، بعد هم آنرا قاب بگیرد و به آن قداست بدهد که هر زمان مسافری میرود؛ این تابلو را بالای سرش بگیرد و رد کند!
طبیب این نسخه را نداده است که بالای سرتان بگیرید و از زیرش رد بشوید! این نسخه برای درمان اخلاقیات است.
انسان ناسالم را به بهشت راه نمیدهند، آنجا دارالسلام است. “لَهُمْ دارُ السَّلامِ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِیُّهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ” الأنعام ؛ ۱۲۷٫ شما را میخواهند به خانه سلامتی ببرند. اگر سالم نباشید؛ به خانه سلامت و امر راه ندارید.شما را پیش سلام میخواهند ببرند.
سه آیۀ آخر سورۀ مبارکه حشر، دوازده منطقه اسماءالحسنی پروردگار متعال است. دوازده شهر زیبای دیدنی است برای کسانی که اهل سیر و سلوک هستند. اینها در شعرها و شهرهای قشنگ میگردند. دوازده شهر قشنگ در آخر سورۀ مبارکه حشر خدای متعال به ما ارائه کرده است. “هُوَ الله الَّذی لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ” الحشر؛ ۲۳ خدا ملک است؛ ولی در عین ملک بودن، فرمانفرما، صاحب قدرت و قدّوس است، قدرتش منشاء ظلم به احدی نمیشود. خدا ذرّهای به کسی ظلم نمیکند. او عدل مطلق است.
در سورۀ یس فرموده است که “فَالْیَوْمَ لا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ لا تُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ” یس؛ ۵۴ امروز احدی مورد ظلم قرار نمیگیرد. در آن دادگاه عمومی، دادگاه جهانی، دادگاه علنی که همه بنا است آنجا محاکمه بشوند و وضع آنها مشخص بشود که آزادند یا زندانی، آنجا معلوم می شود که آدم آزاد است یا زندانی؟ و قبل از آن در زندان جهنم اینجا باید خودمان را آزاد کنیم، تکلیف داریم خودمان را آزاد کنیم.آمدهایم خودمان را آزاد کنیم، البته نه آزادی حیوانی.
کسانی که دنبال آزادی شهوانی هستند، میگویند این چه مملکتی است که آدم نمیتواند با دختری رابطه داشته باشد؟ آدم نمیتواند هر مالی را استفاده کند؟ فوراً انسان را رسوا میکنند.
چرا اینها را محدودیت میدانیم، اینها ترمزهای غرایض حیوانی هستند.اگر غرایض آتشین را رها کنیم، میسوزاند. این آتش را مهار کنید. بخواهید از آن استفاده کنید، زندگیتان را میسوزاند. خوب چرا آدم رها باشد؟ چرا اسم رها بودن را آزادی میگذاریم؟
حضرت موسی علیه السلام داشتند برای مناجات میرفتند، یک فرد از خدا بیخبر و از خود بیخبری به او گفت موسی من این مدت عمری که کردم، هر گناهی که بوده مرتکب شدم، خطایی نیست که من نکرده باشم؛ ولی یک سردرد هم نگرفتم، خیلی هم وضعم خوب است. اگر پیش خدایت میروی؛ به او بگو من با گردن کلفتی، خیلی هم خوش هستم!
حضرت موسی علیه السلام که به آنجا رفتند، حضرت حق فرمودند چرا پیام را به من نرساندی؟ عرض کردند بار الها، بسیار بیحیا بود و سخن قابل ذکری نداشت. خدا فرمود به او بگو همینقدر در عذاب تو بس که من تو را رها کردم و کاری به کار تو ندارم!
آدمی که رها شده، شدیداًسقوط میکند. اگر کسی را رها کردند، نشانۀ آن نیست که خوشبخت است. بدبخت است که رهایش کردهاند تا به قعر جهنم برسد. بچّهای که بابا ندارد یا بابا دارد و بابایش ناتوان است، اگر تخممرغ دزدید و تنبیه و اهل نشد؛ آرام آرام بانک را مسلحانه میزند و اعدام میشود.این آزادی به نفعش بود یا به ضررش؟
آدم نباید به دنبال آزادی حیوانی باشد، اگر خیلی هنر داری به فرمایش امیر المومنین علیه السلام توجه کن که گفت چرا موفق به نماز شب نمیشویم؟ درد جامعه را گفت «ما لنا ما نقبا» ما چه مشکلی داریم؟ نوع مردم سحر ندارند چرا ما سحر نداریم؟ سفره سحر چرا از ما پذیرایی نمیشود؟
حضرت امیر علیه السلام فرمودند «قد قیدت کذنوبک»اسیری! اسیر غرایزی. پایبند شده گناهانت هستی. نمیتوانی بلند شوی. این زنجیرها را تا باز نکنی، نمیتوانی پرواز کنی. هم در دامی ، هم پایت بسته است. به چه صورت میخواهی بالا بروی؟
نماز شب بالا رفتن است. پرواز است. مرغی که پرش را بستهاند، نمیتواند پرواز کند. پر و بالت را گناه بسته است. میخواهی پرواز کنی؟ مشخص است که نمیتوانی پرواز کنی!
بنابراین نکته دوم که حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند این است که حالا که گوش شنوا داری؛ حداقل بخشی از این شنیدهها را در زندگی به کار بگیر.
از آقای بهجت معمولاً استاد میخواستند. آقای بهجت هم میدانست که اینها تعارف است، فرمودند مگر چه چیزی را بلد نیستی؟ آنهایی را که بلدی عمل کن! دیگر استاد را برای چه میخواهی؟ یعنی محرّمات را خبر نداری؟! نمیدانید چه چیزهایی را اسلام حرام کرده؟ همینها را عمل کنید.اگر اهل عمل باشید؛ این راه، راهبر و راهنما دارد. اگر در خط باشی؛ نمیگذارند بمانی. هرجا از نفس افتادی، تو را نگه میدارند و تو را بالا میبرند.
«والذین جاهدوا فی الدنیا لنهدینهم اطوب لنا»آن را که میدانی عمل نکردی، حالا آمدهای از من استاد سیر و سلوک میخواهی؟ وقت ما را بیجهت میگیری؟ دنبال چه میگردی؟ معطل چه هستی؟
سوم پیغمبر خداصلی الله علیه و آله و سلم فرمودند «الهجره مهاجرت تحوله» اطراف شما نباید یک طور باشد. دوتا از نماز هایتان، نباید یکنواخت باشد. سال پیش که روزه گرفتی با امسال که میخواهی روزه بگیری، باید متفاوت باشد. همان نماز که در اول بلوغ خواندی؛ چهل یا پنجاه سال همان نماز را تکرار میکنی. در کلاس اول ماندهای! به دانشگاه نماز نرسیدی، فارغالتحصیل هم نشدی، هیچجا هم خدا تو را مستتر نمیکند.
این نماز، سیر الی الله باطنی دارد، تا عرش باید بالا بروید. یک نماز بی حال و تکراری از بلوغ تا مرگ ما، حقیقیت نماز نیست.“إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ “ العنکبوت ؛ ۴۵ نماز، سالمسازی روح است. نماز چهار هزار حد دارد و بعضی حدس میزنند چهار هزار مانع و حجاب بین ما و خدا وجود دارد.با هر نماز، یک حجاب را کنار بزنید. یک نورانیّت جدید و فتوحات چهارهزارگانهای دارید. تا این فتوحات را نداشته باشید، به خدا نمیرسید. قلّه عزّت، شرف، وصال و لذت دیدار محبوب را فتح نمیکنید. به مرحله پناه نمیرسید. چهار هزار مانع را باید از پیش رو بردارید.
حداقل با هر نمازی یک مانع و یک درب را باز کنید. باید قفلهای چهار هزار درب را بشکنید تا به اوج برسید. یک زندان است تو در تو، از این خوانها باید عبور کنید. این خوان سکندر است باید عبور کنید، چهار هزار خان دارد. باید عبور کنید، آیا هر روز یک گناهتان با یک نماز ترک می شود؟ نماز میخوانیم؛ اما باز هم زبانمان غیبت، دروغ، بدگویی و سوءظن را دارد. نسبت به همه بدبین هستیم، قطع رحم هم داریم، همه کارها را انجام میدهیم.
ما که تارک نماز نیستیم، همیشه نماز میخوانیم،“إِنَّ الصَّلاهَ تَنْهى” نه اینکه نهی میکند، این نماز دفع و رفع است، نماز باید ما را بالا ببرد. پرواز کنیم. هر نماز باید ما را به یک آسمان ببرد. آسمانیمان کند. اگر نماز حجابها را رفع کرد “وَ لَذِکرُ الله اَکبَر” عنکبوت؛ ۴۵ آنوقت خدا با شما ملاقات میکند.این “لذکر الله” را دو جور معنا کردند، یکی این که ذکر ما خدا را اکبر است. نه، ذکر ما به اندازۀ خودمان است، بزرگی ندارد نه “ فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ “ البقره ؛ ۱۵۲ تو وقتی ما را یاد میکنی، نمیدانی که چه میشود که! تو من را صدا میزنی، من به تو جواب میدهم. اگر جواب دادم حالت صعبه به تو دست میدهد، طاقت نمیآوری. “سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحیمٍ” یس؛ ۵۸ در پوست خودت نمیگنجی.
به امام زمان ارواحنا فداه سلام بدهی، جوابت را بشنوی، چه حالی به تو دست میدهد؟
می گویند مرحوم شیخ رجبعلی خیاط رحمه الله علیه سلام میداد، جواب را از ائمه علیهم السلام دریافت میکرد. میگویند هوای کربلا کرده بود، کربلا نصیبش نمیشد. گریه و التماس کرد. حضرت سید الشهدا علیه السلام را دید که فرمودند خودم را میخواهی، من که همیشه پیش تـــو هستم، قبرم را میخواهی؟ خوب خودم پیش تو هستم. عرض کرده بود: آقا قبر شما را هم میخواهم ببینم. بعد برایش درست شده بود کربلا هم رفته بود. اشخاصی هستند که ارتباطشان اینطور است که جواب سلام را میگیرند.
اگر یک بار ما صدای امام حسین علیه السلام را بشنویم؛ برای همیشه عاشق نمیشویم؟ دیگر دل به این قاضورات میبندیم؟ نماز باید این دیوار را بشکند تا صدای آنها را بشنویم.“لذکر الله اکبر فاذکرونی”
نماز خودش ذکر است.“اَقمِ الصَّلوهَ لِذِکری” طه؛ ۱۴ شما وقتی ذکر کردید، خدا شما را صدا میزند. شما صدای حق تعالی را مثل حضرت موسی علیه السلام میشنوید.
“الهجرت”: هجرت؛ یعنی درجا نزنید! نمازهایتان، نمازهای ارتجاعی نباشد. یک جا ایستادهاید و مرتب همانجا تکان میخورید، دور خودتان میچرخید، حرکتتان عمودی است.
بروید بالا «اقراء ورقء»هر روز باید یک نور جدید، یک تقوای جدید، یک خداترسی جدید، یک اثر جدید، یک دستگیره جدید داشته باشید. روزی برای خدا قشون درست کنید. برای امام زمانتان ارواحنا فداه یارگیری کنید، چند نفر تا به حال به وسیلۀ شما نجات پیدا کردهاند؟
ذکر مصیبت حضرت رقیه علیها السلام
ما در مجالس، معمولاً مهمان سه سالۀ امام حسین علیه السلام بودیم. میخواهیم همراه سه ساله، یادی از بچههای بی بی حضرت زینب سلام الله علیها کرده باشیم. این سنت روضهخوانی است که هر شب را به هر کسی اختصاص دادهاند؛ عمل کرده باشیم.
جریان حضرت رقیه و حضرت علی اصغر علیهم السلام جزء جانسوزترین جریانات کربلاست و اینکه قبر سه سالهای در شام، مزار شده است؛ سند حقانیت امام حسین ماست.
این نهضت، حق بوده است. هیچ خبری از یزید و بچههای او نیست. هیچ خبری از ابن زیاد و آن حرام زادهها نیست؛ اما یک سه ساله پرچمدار و بابالحوائج شده است. ببینید چه قیامتی است! امروز در هر مجلسی ما روضه حضرت رقیه علیها السلام خواندهایم اشکها مجال ندادهاست.
نمیدانم در عالم اعتبار هم این طور است؟ این دختر همان دختری است که امام حسین علیه السلام بسیار دوستش داشت. این همان دختری است که گفت بابا ما را به مدینه برگردان. این دختر همان دختری است که امام حسین علیه السلام وقتی سوار ذوالجناح شد و رکابش را کشید که برود، دید مرکبش به پایین نگاه میکند. خم شد، دید بچه دستهایش را انداخته پای اسب را گرفته است. پایین آمد. معلوم میشود خیلی بابایی بود. تحمّل دوری بابا را نداشت.
حالا این دختر چهل منزل بابا ندیده است! گرفتار دست افراد بیرحم بوده است. هر وقت صدای گریه بلند میکرده، سیلی میخورده است. میگویند از کجاوه افتاد. با آن پاهای کوچکش روی ریگهای داغ میدوید و مأموری بیرحم و خشن با تازیانه تعقیبش میکرد. پاهایش خونین شده بود. میگویند خیلی تازیانه خورده بود. بدنش کبود شده بود؛ اما مناعت طبع داشت. بزرگزاده بود. یک بار نگفت عمه گرسنهام. عمه جانش هم خیلی درد دارد، میفرمود غصهاش را اضافه نکنم. کبودی بدنش را به عمه جانش هم نشان نمیداد. تنها چیزی که به عمه میگفت، این بود که عمه بابای من کی میآید؟
بابایش به خرابه شام آمد؛ اما با پا نیامد، با سر آمد. نگاهی به سر پر خون بابا کرد. اینها دیگر زبان حال است. بابا منتظر بودم بیایی بغلم کنی! نمیدانستم مقدّر این بوده که بابا، من تو را بغل کنم!
سر را گذاشت به دامنش. خیره شد دید لبها گویی چوب خورده است، پیشانی شکسته، محاسن پرخون است. گفت: بابا من دیگر دردهایم را از یاد بردهام. درد تو بیشتر از درد دخترت است. من نمیگویم بابا تو به من بگو دردهایت را بگو ببینم «من الذی قطع وریدک» بابا مثل اینکه رگهایت را بریدهاند. کدام ظالمی رگهای تو را بریده است؟
حضرت رقیه علیها السلام از دردهای شخصی خودش هیچ چیز نگفت. حضرت زینب سلام الله علیها هم از داغ فرزندانش هیچ جا سخن به میان نیاورد؛ اما جلوی دروازۀ کوفه وقتی سر بریدۀ امام حسین علیه السلام را روی نیزه دید. آنجا یک جمله گفت. گفت حسین جان، زینب در تمام مصیبتها با تو همراه بود، داغ برادر دیدهای، من هم داغ برادر دیدهام! داغ فرزند دیدهای، من هم داغ فرزند دیدهام! تو شهید شدهای من هم اسیر شدهام!
اما حسینم من فکر نمیکردم سرت را بالای نی و محاسن تو را پر گل ببینم!
لا حول و ولا قوه الا بالله العلی العظیم.
پاسخ دهید