- خانه ی بلا
- شیعیان کسی را دارند که کهنه نمی شود
- در خواست استاد صدیقی از امام زمان علیه السّلام
- گناهان کبیره را بخرید و بخوانید
- فاسق کیست؟
- ثروت خوب است یا بد؟
- دست های کیمیاگر
- از کیمیا بهتر!
- در جستجوی یار
- باید پاسخ بدهیم!
- سؤال از عمر
- سؤال از جوانی
- هر چه از دوست میرسد، نیکو است
- اکسیر ولایت و غده ی تکبّر
- هیئتی ها مواظب تکبّر باشند
- در برابر هم دیگر تواضع داشته باشید
- ادب حر، افتخار حر
- به حضرت فاطمه سلام الله علیها احترام بگذارید با…
- آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه ما را پایین کشیدند
- ابراز محبت حضرت زینب سلام الله علیها
- مودّت یعنی…
- میوه ی شجره ی نبوت
- برای فرج من خدا را به زینب قسم دهید
- شروط حضرت زینب سلام الله علیها در موقع ازدواج
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِِ
«رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱] *گفت: پروردگارا! سینهام را [براى تحمل این وظیفه سنگین] گشاده گردان،* و کارم را برایم آسان ساز،*و گِرِهى را [که مانع روان سخن گفتن من است] از زبانم بگشاى* [تا] سخنم را بفهمند
«الْحَمْدُ لِلََّهِ وَ الصَّلاهُ خَاتَمُ الْأَنْبِیَاء طَبِیبِنا، شَفِیعِنا، اَنِیسِنا، حَبِیِبنا وَ حَبِیبه إلهِنَا أَبِی الْقاسِمِ مُحَمَّد وَ آله الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا مُولَانَا الْکَهْفِ الْحَصِینِ وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکیِنِ و مَلجَأِ الهَارِبینَ وَ مَلْجَإِ الْهَارِبِینَ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ (أَرْوَاحُنَا فِدَاهُ) وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ اللهُ ظُهورَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ رُؤیَتَه ُو صُحبَتَهُ وَ نُصرَتَهُ وَ دُعَاؤَهُ وَ رِضاهُ وَ رأفَتَهُ وَ اللَّعنُ عَلَی أعْدَائهِمْ أجْمَعِینَ إلَی یَومِ الدِّینِ».
«قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»؛[۲] بگو: من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان منظور دارید.
خانه ی بلا
خداوند متعال ما را از عالم حضور، از عالم تجرّد، از عالم حریّت، از عالم مرآتیّت و از عالمی که آن عالم به عنوان خزائن خدا یاد شده است، ما را به این عالم اعزام کرد، ما به بلاهای مبتلا شدیم حضرت امیر علیه السّلام در این رابطه فرمودند: «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَهٌ»[۳]دنیا خانه ی فرو رفته در بلا است یعنی این خانهای که ما در آن زندگی میکنیم، خانهی بلا است.
شیعیان کسی را دارند که کهنه نمی شود
در زمانهای قدیم چون ماشین رختشویی نبود، لباس ها را میبردند و کنار چشمه میشستند، در کنار چشمه سنگهایی مانند صخره بود که لباس را روی آن میگذاشتند و فشار میدادند. این شستن و تحت فشار قرار دادن لباس، باعث میشد که لباس مندرس شود، کهنه شود. به همین دلیل هر چیزی را که به تدریج موجب فرسودگی آدم شود بلا می گویند. بلا بارهای سنگینی است که روی دوش آدم گذاشته میشود و آدم در تحمّل این بار فرسوده میشود. پیری زودرس پیدا میکند، کهنه میشود، اکثریّت شما بحمد الله جوان هستید امّا این جوانی آرام آرام، کهنه میشود، شما جوان نمیمانید، بنا نیست کسی جوان بماند.
ما شیعیان کسی را داریم که هزار و خردهای سال است که هنوز هم جوان است، چه کسی است؟ آقا جان همهی ما است هر کسی که آقای ما را دیده است گفته: «شَابَّ الْمَنْظَرِ»؛ یعنی منظر ایشان، سیمای ایشان جوان است.۵:۰۰
در خواست استاد صدیقی از امام زمان علیه السّلام
من زمانی به مشهد رفتم؛ وقتی که میخواستم وارد صحن شوم، صورت خود را بر خاک درب صحن گذاشتم و شروع کردم به گریه کردن؛ در آن حال به امام رضا علیه السّلام گفتم: آقا من میخواهم بدانم که آیا شما قبول کردید که من مهمان شما باشم؟ برای همین میخواهم از خود هزینه ای نکنم و نهار من را شما بدهید. [دوباره خواهش دیگری از ایشان کردم و گفتم]: آقا جان میخواهم بدانم که خیلی کریم هستید و آدم آلودهای مثل من اگر یک مطلب مهمّی از شما بخواهد شما او را ناامید نمیکنید. آن مطلب مهم این است که من در این زیارت یا حضرت حجت ارواحنافداه، آقازادهی شما را ببینم _ همین آقای ما که «شَابَّ الْمَنْظَرِ» است_ یا کسی را ببینم که او آقای من را دیده است و نشانی از او بگیرم. وقتی این را گفتم وارد حرم شدم،
یک آقا شیخ حسن سلیمی بود – خدا ایشان را رحمت کند – قبل از انقلاب مرحوم آقای طباطبایی رضوان الله تعالی علیه، علّامه، صاحب تفسیر المیزان، تابستانها مشهد بودند، روزهای پنجشنبه جلوس داشتند و علما، دانشگاهیان میآمدند سؤال و جواب میکردند، ایشان هم جواب میدادند. این مرحوم آقای سلیمی جزء کسانی بود که مجلس آقای طباطبایی را گرم میکردند. ایشان روایات ناب عرفانی میآوردند و آن را مطرح میکرند، آقای طباطبایی رضوان الله تعالی علیه هم چون دریا بود آن ها را توضیح میدادند. ما با ایشان سلام و علیک و آشنایی ظاهری داشتیم ولی رفت و آمد نداشتیم.
همین که خواستم مفاتیح را باز کنم و زیارتنامه را بخوانم، این آقا شیخ حسن سلیمی کنار من آمد و گفت: فلانی آمدم که ظهر شما را دعوت کنم تا مهمان ما باشید. من استخاره کردم که ببینم آیا این جواب حضرت رضا علیه السّلام است، این حواله حضرت است که نزد من آمده است؛ دیدم که همینطور است. گفتم من منزل شما را بلد نیستم. گفت که ظهر بیا مسجد مولا حیدر، نماز آقای مروارید، من هم میآیم و شما را از آنجا میبرم. گفتم خیلی خوب. رفتم نماز ظهر را با آقای مروارید رحمه الله علیه خواندم. بین نماز ظهر و عصر یک جوانی از گوشهای که ما را دیده بود، آمد کنار من زانو زد؛ خم شد، گریه کرد، محبّت کرد. بعد به من گفت: فلانی ما با منبرهای شما خیلی صفا میکنیم. برای من اتفاقی رخ داده است که به دلم افتاد تا بیایم آن اتفاق را به شما بگویم؛ گفت: که من نسبت به آقای مولوی قندهاری خیلی عقیده و ارادت داشتم.
در مشهد یک روحانی زندگی می کرد که اسم او آقای مولوی بود. ایشان اهل قندهار افغانستان بودند، ولی در مشهد سکونت داشتند. ایشان از اوتاد بودند…
گناهان کبیره را بخرید و بخوانید
مرحوم شهید دستغیب اعلی الله مقامه آیت الله، شهید محراب و ولایت، در ولایتمداری بر همهی روحانیون حجّت بود. او ولایت فقیه را خوب فهمیده بود. میدانست که این ولایت، همان ولایت امام عصر ارواحنا فداه است.
مرحوم شهید دستغیب اعلی الله مقامه نسبت به حضرت آقا هم که در آن زمان، رئیس جمهور بودند، علاقه و اعتقاد زیادی داشت. میگفت هرگز دنیا بر این سیّد غلبه نمیکند و در دل او دنیا راه پیدا نمیکند. این اعتقاد شهید دستغیب اعلی الله مقامه نسبت به مقام معظم رهبری دام ظلّه بود.
شهید دستغیب اعلی الله مقامه کتابی دارد که برای همه خوب است. البته همهی کتابهای آقای دستغیب اعلی الله مقامه خوب است؛ اما کتاب “قلب سلیم“ ایشان به عنوان یک کتاب اخلاقی، برای همهی شما مفید است. اگر من قدرت داشتم، میگفتم این کتاب “گناهان کبیره“ را لازم است همه بخرند و آن را بخوانند. اگر آدم بداند چه گناهانی گناه کبیره است و بداند گناهان کبیره چه بلایی بر سر ما میآورد، چه آثاری دارد، چه نکبتهای دارد، [دیگر گناه نمی کند.]
آدم وقتی که انسان حکمت چیزی را میداند، خیلی فرق دارد با اینکه همینطور به او بگویند این کار را نکن! وقتی انسان متوجّه ضرر گناه بشود، انگیزه پیدا میکند که خود را با آن آلوده نکند. گناهان کبیره آدم را از بین میبرد. یک بار غیبت کردن، یک بار مقابل پدر ایستادن، یک بار به مادر اخم کردن، موجب میشود که انسان فاسق شود. یک مورد گناه کبیره هم آدم را فاسق میکند.
فاسق کیست؟
حال میدانید “فسق“ یعنی چه؟ وقتی آدم فاسق می شود، خدا او را رها میکند. «إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ»[۴] همانا قوم نابکار فاسق را خدا هیچ وقت (به راه سعادت) هدایت نخواهد کر.د خدا آدم فاسق را هدایت نمیکند؛ یعنی او را به شیطان واگذار میکند و آدم بدبخت میشود. نکند گناه کبیره به زندگی ما بیاید! غیبت اگر رواج پیدا کند، میدانید غیبت آدم را سگ میکند! این فرمایش امام حسین (علیه السّلام) است که فرمود: «الْغِیبَهَ فَإِنَّهَا إِدَامُ کِلَابِ النَّارِ»[۵] یعنی غیبت خورش سگ جهنّم است.
اگر کسی چشم برزخی داشته باشد و باطن شخصی را که دارد غیبت میکند ببیند، متوجه می شود که سگی است که دارد خورش میخورد، خورش جهنّمی میخورد، گوشت برادر مردهی خود را میخورد. غیبت خیلی بد است و موجب فسق هم میشود؛ بنابراین اگر این کتابها را بخوانید، به شما قول میدهم که خیلی در عاقبت به خیری شما، در برکت زندگی شما و در گشایش کارهای دنیوی شما مؤثر است؛ چون گناه کارهای دنیای آدم را نیز قفل میکند و تنها مربوط به آخرت انسان نیست؛ بلکه دنیای او هم با گناه قفل میشود.
ثروت خوب است یا بد؟
این [مطلب] را از کجا میگویم؟ از قرآن. قرآن کریم میفرماید: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْری فَإِنَّ لَهُ مَعیشَهً ضَنْکاً»[۶] و هر کس از یاد من اعراض کند همانا (در دنیا) معیشتش تنگ شودو “ضنک“ به معنی تنگنا است. کسانی که خدا را در نظر نمیگیرند و بیدین زندگی میکنند، در تنگنای زندگی قرار میگیرند. چنین کسی ممکن است پول داشته باشد، ولی پول او نه تنها برای او گشایش ندارد، بلکه موجب بدبختی او هم میشود.
یکی از ثروتمندان یکی- دو سال قبل به یک مناسبتی شاکی پیدا کرد. شاکی او با یکی از مقامات مرتبط بود و یکی- دو ماه در زندان انفرادی بود. بعد از آزاد شدن پیش من آمده بود و میگفت: “من فهمیدم که پول چقدر بدبختی می آورد. اگر من این پول را نداشتم، دو ماه زندان انفرادی برای من نبود.”
همیشه پول به نفع آدم نیست؛ گاهی پول آدم را داغ میکند. خیلیها هستند [که مصداق این ضرب المثلند]: “هر که بامش بیش برفش بیشتر“؛ امّا اگر آدم تقوا داشته باشد، پول برای او مدد است و مثل حضرت خدیجه سلام الله علیها با پول خود قفل دلها را تا قیامت باز میکند. تمام این دلهای یا حسینگوی شما، بر سر سفره حضرت خدیجه سلام الله علیها است. اگر حضرت خدیجه سلام الله علیها آن روز دارایی خود را در اختیار پیامبر صلّی الله علیه و آله قرار نداده بود، اسلام به اینجا نمیرسید.
او اینگونه ثروتمند است، ابوسفیان و ابوجهل هم ثروتمند بودند! دیدید که پول آنها را بدبخت کرد و آن ها را به کجا برد؟ درباره آدم هایی که دین داشته باشند و تقوا داشته باشند، قرآن میگوید: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»[۷] و هر کس خدا ترس و پرهیزکار شود خدا راه بیرون شدن از عهده گناهان و بلا و حوادث سخت عالم را بر او مىگشاید.
آیا میدانید مرحوم امام رحمه الله علیه از آقا شیخ حسن علی نخودکی اعلّی الله مقامه علم کیمیا خواسته بود؟! آن بزرگوار به او گفته بود که شرط علم کیمیا این است که شما از آن برای دنیای خود استفاده نکنید. الآن هم در علم شیمی برای تبدیل فلزات، مولکولها را عوض میکنند، جا به جا میکنند و یک فلز را به یک فلز دیگر تبدیل میکنند؛ ولی علم کیمیا به آن معنا خیلی سهلتر از این حرفی است که الآن در علم شیمی مطرح است.
دست های کیمیاگر
بعضیها با قدرت روحی این کار را انجام میدهند و روح آنها کیمیا است. به هرچه دست بزنند و بخواهند طلا بشود، میشود. مرحوم علّامه جمال میرزا علی آقای قاضی رحمه الله علیه، که استاد آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه، استاد آقای طباطبایی اعلی الله مقامه و استاد بزرگان اهل عرفان بودند، فرزندانش به او گفته بودند که آقا فقر برای ما کافی است؛ شما، با دعای خود، با نفس خود، با نسخههای که میدهید، درد همه را دوا میکنید؛ در حالی که خود شما در فقر محض هستید؛ یک مقدار هم به ما رحم کنید!
[در این هنگام] مرحوم آقا میرزا علی آقای قاضی رحمه الله علیه دست خود را بر خشت گلی گذاشتند و آن خشت طلا شد. سپس ایشان فرموده بود: “ما میتوانیم این کار را انجام دهیم؛ ولی عقیده داریم: «فِی حَلَالِهَا حِسَابٌ وَ فِی حَرَامِهَا عِقَابٌ»[۸]؛ در حلال او حساب و در حرام او عقاب است. پدر شما طاقت حساب روز قیامت را ندارد. بروید [و خودتان زندگی را] بسازید و از ما نخواهید که از این طلاها استفاده کنیم. این [جمله] را یک انسان کامل میگوید. او آدم کامل است. قدرت دارد، ولی از قدرت خود به مقدار کم هم استفاده نمیکند.
از کیمیا بهتر!
حاج شیخ حسن علی اعلّی الله مقامه گفته بود: “اگر این قدرت را دارید [که از این علم] در دنیا استفاده نکنید، من آن را به شما بدهم. امام فرموده بودند: “ما نمیتوانیم این قول را به شما بدهیم.” و شیخ گفته بود: “حالا که با صداقت هستید، من علم کیمیا را به شما نمیدهم؛ ولی چیزی به شما میدهم که بهتر از کیمیا باشد.” امام گفته بودند بسم الله. شیخ به او گفت: “بعد از هر نماز واجب، سه بار سورهی “قُلْ هُوَ اللَّهُ” را میخوانید، سه صلوات بر محمّد و آل محمّد میفرستید، سه مرتبه هم این آیه را می خوانید: «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً * وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً»[۹]. و هر کس خدا ترس و پرهیزکار شود خدا راه بیرون شدن را بر او مىگشاید*و از جایى که گمان نَبَرد به او روزى عطا کند، و هر که بر خدا توکل کند خدا او را کفایت خواهد کرد که خدا امرش را نافذ و روان مىسازد و بر هر چیز قدر و اندازهاى مقرّر داشته است (و به هیچ تدبیرى سر از تقدیرش نتوان پیچید).
این آیهی کریمه، تقوا را کلید تمام درهای بسته معرفی کرده است. «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»؛ یعنی این خروجگاه را “تقوا” باز میکند. هیچ وقت شما در این دنیا به بن بست نمیخورید. آدم با تقوا در همین دنیا هم در بن بست، گرفتار نمیشود و خدا او را راضی میکند. و راه را برای او باز می کند.
کتابهای مرحوم آقای دستغیب، همه خوب هستند. ایشان یک کتاب دارد که برای محرّمیها و عزاداریها دلنشین و مفید است. کتابی است به نام “داستانهای شگفت”. مرحوم شهید دستغیب اعلی الله مقامه در این داستانهای شگفت، چندین کرامت از آقای مولوی قندهاری نقل کرده است. إنشاءالله وقتی مراجعه کردید، متوجّه میشوید.
در جستجوی یار
هم مادر و هم خود ایشان صاحب کرامت بودند. من هم او را دیده بودم و زیارت کرده بودم. این جوان گفت: “من چون عقیده داشتم که آقای مولوی جزء اوتاد است و یقین داشتم که در تشییع جنازهی این بزرگوار، امام زمان اروحنافداه حضور پیدا میکند، با این یقین از اوّل تشیع کنار جنازه رفتم و سایه به سایه جنازه را تعقیب کردم، تا آن را به صحن آوردند.
وقتی جنازهی آقای مولوی را به صحن حضرت رضا علیه السلام آوردند، چشم من هم دائم من به اطراف بود و دنبال گمشدهی خود بودم. میدانستم آقا تشریف دارد، توقّع داشتم که ایشان را ببینم. به آنجا که رسیدم یک مرتبه یک خجالت، سرافکندگی و یک حالت انفعالی به من دست داد. به خود گفتم که خیلی بیحیا هستی! خیلی توقّع داری! تو با چه رویی میخواهی امام زمان را ببینی؟
_یکی از منبری ها میگفت آدم قحطی است که فلانی با امام زمان ارواحنافداه ملاقات کند؟ این چه توقّعی است؟ امام زمان ارواحنافداه نور محض است، تو کور هستی. چطور توقع داری؟_ جوان گفت: همینطور که این خجالت به من دست داد، خود را سرزنش کردم و گفتم که تو با این ضعف، با این ذلّت، با این کمی اعمال خود، چه توقّعی است که میخواهی نور محض خدا را ببینی، [در همین لحظه] تا شرمنده شدم، دیدم صدایی گوش من را نوازش میدهد و میگوید میخواهی امام زمان ارواحنافداه را ببینی؟!
این صدا را تعقیب کردم؛ تا نگاه کردم، دیدم “ماشاءالله لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ“، آقا جانِ من، در این جمع از همهی جمعیّت یک سر و گردن بالاتر بود. ایشان قدی رسا داشت؛ ولی دقّت کردم و دیدم که موهای مبارک ایشان از زیر عمامه تا بنا گوش ریخته بود. محاسن ایشان خیلی پر پشت بود. در موهای سر و موهای صورت مبارک ایشان، یک موی سفید هم ندیدم. حضرت، «شَابَّ الْمَنْظَرِ» است؛ یعنی صورت ایشان همانند جوانان است. امام زمان ما خیلی سال دارند. امّا دیگر انسان ها نمیتوانند جوانی خود را نگه دارند. از این رو است که فرمودند: قدر جوانی خود را بدانید.
باید پاسخ بدهیم!
در روز قیامت بر حسب حدیث «کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ لَمْ تَزُلْ قَدَمَا عَبْدٍ حَتَّى یُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ»[۱۰] در روز قیامت بنده قدم از قدم بر نمی دارد مگر از چهار چیز از آن سوال می کنند، قدم از قدم برداشته نمیشود، مگر اینکه انسان در هر قدمی پاسخ چهار چیز را بدهد. آن ها از ما میپرسند و ما باید جواب را آماده کنیم و در آنجا جواب دهیم.
سؤال از عمر
۱-یکی از [آن سوالات درباره ی عمر انسان است] «عَنْ عُمُرِهِ فِیمَا أَفْنَاهُ» از عمر که کجا آن را از بین برده اند. میگویند: عمر خود را کجا هزینه کردی؟ باید بگویی کجا خوابیدی؟ به چه کسی نگاه کردی؟ چه حرفهایی زدی؟ تمام جزئیات را باید در آنجا توضیح بدهی.؛ حتی درباره ی این جلسه نیز از شما میپرسند و می گویند آیا برای امام حسین ده شب آمدی، جلال بودی، زینت بودی، اشک داشتی، آه داشتی، با حضرت زهرا هم ناله شدی، با امام زمان ارواحنافداه همراه شدی؟ اینها را می پرسند.
خدای ناخواسته اگر کار بد کرده باشی، یک دانه هم از قلم نیفتاده است؛ تمام نگاهها نوشته شده است. تمام نگاهها ثبت شده است. تمام کارهای بدی که کسی از آن خبر ندارد، در آنجا که «یَوْمَ تُبْلَى السَّرائِر»[۱۱] روزى که اسرار باطن شخص آشکار شود. است. پرده ی آن ها کنار میرود. در آنجا میگویند: «اقْرَأْ کِتابَکَ»[۱۲] تو خود کتاب اعمالت را بخوان. اصلاً نیازی به محاکمه ندارد، ببین چه کسی هستی؟ نگاه کن ببین تو هستی؟ خدا نکند که آنجا آدم شرمنده شود.
در آنجا از عمر انسان میپرسند. مواظب عمر خود باشید! درباره ی اینکه عمر خود را به چه کسی میدهید، این عمر را کجا دارید صرف میکنید، باید جواب دهید. عمر خود را همه جا نبرید! با هر کسی ننشینید! هر کاری را نکنید!
سؤال از جوانی
۲- «عَنْ شَبَابِهِ»[۱۳] از جوانی انسان می پرسند؛ با اینکه از کل عمر میپرسند، ولی جوانی را زیر ذرهبین میبرند. «وَ عَنْ شَبَابِهِ فِیمَ أَبْلَاهُ»؛ از جوانی انسان می پرسند که کجا آن را نابود کردی. غرض من این تعبیر است. گفتیم دنیا بلا است، در اینجا این تعبیر دارد از جوانی میپرسد: «فِیمَ أَبْلَاهُ». [یعنی به انسان] میگویند جوانی خود را کجا صرف کردی؟ جوانی بهار عمر تو بوده است، این بهار عمر خود را کجا به خزان تبدیل کردی؟ آن را کجا گذراندی که مبتلا به خزان عمر شدی؟
[در روز قیامت] جوانی را مخصوص برجسته میکنند. باید از جوانی خود آنجا حسابی محکم پس بدهید. حالا ببینید جوانی خود را با امام زمان ارواحنافداه معامله میکنید یا خدای نخواسته پای ماهوارهها، در سر کوچهها، پای نوامیس مردم، با مجالسی که در آن غیبت و گناه است، [آن را صرف می کنید؟!] آیا میپسندید که امام زمان ارواحنافداه شما را در جوانی، این کاره ببیند؟ روا نیست.
سؤال از مال
در قیامت از مال انسان نیز میپرسند. مؤمن در دنیا هر درآمدی را که نمیتواند قبول کند!
هر چه از دوست میرسد، نیکو است
“ابوالأسود” هم شاگرد امیرالمؤمنین علیه السّلام است، هم یاور ایشان است و هم قاضی منصوب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السّلام است. حضرت امیر علیه السّلام، ابو الأسود را برای قضاوت منصوب کرد. او رفت و در منصب قضا مشغول کار شد. هنوز یک پرونده را هم رسیدگی نکرده بود، که نامهی امیر المؤمنین علیه السّلام به او رسید [با این مضمون] که جناب ابو الأسود تو را عزل کردم؛ [اما او از این نامه ی امام] هیچ نرنجید.
واقعاً اگر فردا شما به یک موقعیت سیاسی برسید و نقطه ضعفی از شما کشف شود و نظام شما را کنار بگذارد، آیا شما ضدّ انقلاب نمیشوید؟ آدمهای نامی زیادی بودند که ضدّ انقلاب شدند. آخوندهای بزرگی بودند که وقتی دیدند دیگر به آن هدفی که دنبال آن بودند نمیرسند، موضع گرفتند و با ولایت کنار نیامدند و برای خود فتنه درست کردند. شما چقدر میتوانید امتحان بدهید، وقتی موقعیتی به شما بدهند و بعد هم از شما پس بگیرند [چقدر می توانید تحمل کنید]؟!
امّا ابو الاسود مرد بود. میگفت هر چه از دوست میرسد، نیکو است. ما علی را که به خاطر این مقام دوست نمیداریم؛ خود علی دوست داشتنی است! نه تنها توقّع ندارم چیزی به من بدهد؛ بلکه اگر بگوید جان خود را بده، فرزندان خود را بده، آنها را هم میدهم. من که برای این حرفها، انقلاب و ولایت را دوست ندارم.
اکسیر ولایت و غده ی تکبّر
کسانی که دنبال منصب و مقام هستند، نمیتوانند با ولی کنار بیایند. مشکل شیطان نیز همین بود، شیطان در سابقه و پروندهی خود نه قماربازی دارد، نه هرزگی دارد و نه آدمکشی دارد. پس چرا شیطان، شیطان شد؟ زیرا نتوانست عظمت ولی را تحمل کند؛ به او گفتند سجده کن، گفت من شش هزار سال سابقه دارم، من بهتر از او هستم، من از آتش هستم و او از خاک است و این “من” او را نابود کرد.
هر کس که ولایتناپذیر است، بدانید که منِ شیطانی دارد و شیطنت او نمیگذارد ولایتپذیر باشد. بهانه گرفتن او، ایراد پیدا کردن او، انتقاد او، خدا میداند که همهی اینها به آن تکبّر باطنی و شیطنت برمیگردد. ولایت اکسیری است که غدهی سرطانی تکبّر را آب میکند. آدم متکبّر نمیتواند زیر پرچم نظام باشد؛ بلکه خود او میگوید من پرچمدار هستم و هیچ پرچم دیگری را قبول نمیکند. خود را علم میداند. [چنین فردی که] خود را علم کرده است، نمیتواند در زیر علم دیگری قرار بگیرد.
[خداوند به این گونه افراد، همانند شیطان می گوید:] حالا که نمیتوانی و خیلی بزرگ هستی، ما تو را آب میکنیم و در جهنّم قرار میدهیم تا بسوزی! ما که به تو احتیاج نداریم.
کسانی که ولایت علی علیه السّلام را قبول نکردند، علی ضرر کرد یا خودشان؟ برای علی که دنیا چیزی نبود. علی در آسمانها علی است. علی سرّ انبیاء است. علی فخر اوصیاء است. علی اوّل و آخر است. علی ظاهر و باطن است. علی نیاز به این حرفها ندارد؛ ولی آن بدبختها برای چند روزِ دنیا، خود را مبتلا به عذاب ابدی کردند.
هیئتی ها مواظب تکبّر باشند
بنابراین تکبّر نکنید به خصوص پیش پدر و مادر، پیش بزرگترهای خود، پیش کسانی که سابقهی آنها در عزاداری و نوحهخوانی در خدمت به امام حسین علیه السّلام بیشتر از شما است. در اینجا خود را بشکنید تا شیطان آرام آرام دست از سر شما بردارد والّا ممکن است آدم متکبّر رئیس هیئت شود، با اعضا هیئت اختلاف سلیقه داشته باشد، سر ریاست با هم دعوا کنند، منشعب شوند، یک هیئت دوتا شود، هیئت دائم کوچک میشود و دائم با هم دیگر دعوا میکنند.
شیطان میآید سر هیئت، همین مشکلات را برای ما درست میکند. تنها به آن افراد غیر هیئتی که کار ندارد [بلکه دنبال شما نیز هست]. شما که اینجا سرمایهی امام حسین علیه السّلام را پیدا میکنید چون شیطان، حسّاس است، حسود است، نمیخواهد شما این ثواب را تا خانه برسانید، در راه میخواهد این ثواب را از شما غارت کند و ببرد. حواس شما جمع باشد. اگر مشکل انسان تکبّر است، راه درمانش همین نشستن در این فضاهای محدود است.
من وقتی داشتم میآمدم دعا کردم و گفتم: خدایا به این هیئت که بحمد الله از پر جوان هست، برای انقلاب و امام حسین علیه السّلام عزّتساز است یک حسینیّهی وسیع بده که چندین برابر این جمعیّت را بتوانند آنجا جا دهند.
امّا شما دقّت بکنید تکبّر ریشه در کفر دارد. تکبّر ولایت را از آدم میگیرد. متکبّر نباشید، قیافه نگیرید، کسی اگر به شما احترام نگذاشت، زود عصبانی نشوید. هر جا وارد شدید نگویید من باید آن بالا بنشینم. اینها آرام آرام جمع میشود و آن وقت آدم ادعای قائم مقامی میکند؛ ادعای می کند که سابقهی من در انقلاب بیشتر بوده است، من زیر عبای امام رحمه الله علیه بزرگ شدم، من در آستین امام رحمه الله علیه بودم، به من نباید کسی من بگوید و… از تکبّر اینها پیدا میشود. این مشکلات برای تکبّر است. آن وقت انسان متوجّه گناه خود نمیشود؛ کلاه شرعی سر خود می گذارد. خیال نکنید کسانی که این کارها را انجام می دهند، متوجّه این هستند که خدایی ناخواسته دارند خود را جهنّمی میکنند! آن ها اینطور فکر نمیکنند؛ بلکه آن ها با خود میگویند این حقّ من است و واقعاً میگویند حقّ من است.
شیطان با خدا محاجّه میکند؛ میگوید:“ تو من را بدبخت کردی، من هم بندگان تو را بدبخت میکنم؛ حالا بجنگ تا بجنگیم“. آدم نیز مانند شیطان میشود، نه اینکه او دارد ادعا میکند بلکه در واقع همین طور است، [این انسان برای تکبّرش] حاضر میشود با خدا بجنگد، حاضر میشود با دین بجنگد.
در برابر هم دیگر تواضع داشته باشید
لذا بوسیدن پای مادر، بوسیدن دست مادر، برای شما یک اصل باشد که مقام معظِم رهبری دام ظلّه هم این امر را سفارش کردند. جوان عزیز هیئت آمدن و این اشکهای شما وقتی در نزد امام زمان ارواحنا فداه ارزش دارد که رضایت پدر و مادر خود پشت آن باشد. اگر خدایی ناخواسته آنها را میرنجانی و میآیی اینجا اشک هم میریزی، حیف تو است. نمیگویم چرا اشک میریزی؟ میگویم چرا او را میرنجانی؛ این که با اشک نمیسازد. این اشک گلاب ناب بهشت است، نباید نارضایتی والدین کنار این اشک باشد، حیف تو است.
مقابل سادات کوچکی کنید. مقابل عمامه کوچکی کنید. نگوید این آخوند بد است. هرچه باشد این لباس، لباس پیغمبر صلّی الله علیه و آله است. وجود مبارک حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام، روز عاشورا در اتمام حجّتی که کرد [با لشگر یزید انجام داد]، در مورد عمامهای که بر سر او بود، فرمود: «أَ لَیْسَّ هَذِهِ عِمَامَهُ رَسُولِ اللَّهِ و هی بِرَأْسِی» یعنی ای مردم این عمامهی پیغمبر صلّی الله علیه و آله نیست که بر سر من است؟! حواس حضرت زینب سلام الله علیها نیز در کربلا به این عمّامه بوده است. وقتی او به مدینه آمد به جدّش رسول الله شکایت کرد و گفت: یا جداه عمّامهی او را بردند.
در برابر طلبهها، چه جوان و چه پیر، لباس را احترام کنید؛ مگر اینکه ببینید آخوندی این لباس را پوشیده است، ولی مزدور امریکا است، همصدای اسرائیل است، ترویج دهنده ی وهابیّت است. این جا نه [تنها نباید احترام کنید]، بلکه باید خود شما با آن مقابله کنید تا اینها ریشه نکنند.
تا فساد کسی روشن نشده است، به او احترام کنید. به هم دیگر احترام کنید؛ [چراکه خداوند در قرآن فرموده]: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ»[۱۴] و محققا ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم. این احترام نه تنها برای طرف مقابل خوب است، بلکه به خدا قسم برای خود شما هم خوب است. تو اگر خود را [در برابر نفس] بشکنی، خدا تو را نمیشکند؛ چون خود را شکاندی، خدا نمیگذارد شکسته بشوی. همیشه تواضع آدم را بزرگ میکند و ادب آدم را بزرگ میکند.
ادب حر، افتخار حر
فرمایش مولای شما حضرت امیر علیه السّلام است که فرمود: «لَا زِینَهَ کَالْآدَابِ»[۱۵]؛ یعنی هیچ آرایشی مثل ادب آدم را در دلها جا نمیکند. ببینید ادب حُر رحمه الله علیه را چقدر زیبا کرد؛ آیا شما زیباتر از حُر رحمه الله علیه کسی را سراغ دارید؟ امام حسین علیه السّلام به حر رحمه الله علیه امتیازی اختصاص داد که به احدی آن را اختصاص نداد؛ ایشان با علی اکبر خود این کار را نکرد، با قاسم خود این کار را نکرد، فقط با حُر این معامله را انجام داد. و آن امتیاز، دستمالی بودکه به سر حُر بست؛ ایشان در کربلا فقط زخم سر حُر را بست؛ برای احدی این کار را نکرد. همانند این سربندی که بسیجیها میبندند، امام حسین علیه السّلام هم خواست بگوید، این بسیجی من است و خود من سر بند او را میبندم.
در کربلا حُر رحمه الله علیه خیلی مقام پیدا کرد. چرا حُر رحمه الله علیه عاقبت به خیر شد؟ برای این که در برابر حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام دو تا ادب کرد؛ یکی آن که وقتی زمان نماز شد، حضرت سیّد الشّهداء فرمود: ای حُر شما بروید نماز بخوانید؛ ما میخواهیم نماز بخوانیم. حر گفت: “هرگز مباد حسین نماز بخواند، من نیز مقابل حسین نماز بخوانم“. حر رحمه الله علیه با لشکر خود آمد و به امام حسین علیه السّلام اقتداء کرد و حاضر نشد مقابل امام حسین علیه السّلام نماز دیگری بخواند؛ آمد پشت امام اقتداء کرد.
دوم [امتیاز حر] نیز زمانی بود که حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام به او فرمود: «ثَکِلَتْکَ أُمُّکَ»[۱۶] مادرت به عزای تو بنشیند؛ حُر از این حرف خیلی ناراحت شد؛ چراکه سردار بود، فرماندهی هزار نفر قشون بود، خیلی مغرور بود، خیلی روی خود حساب میکرد. در جواب همین قدر نگاهی به قد و بالای امام حسین علیه السّلام کرد و گفت: “یا ابا عبدالله هر کسی جز شما نام مادر من را برده بود، نام مادر او را میبردم؛ امّا چه کار کنم که مادر شما فاطمه است“.
به حضرت فاطمه سلام الله علیها احترام بگذارید با…
ای جوانهایی که إنشاءالله روزی همسر انتخاب میکنید، علویّه انتخاب میکنید، [سیّده انتخاب می کنید] به اعتبار اینکه این خانم دختر فاطمه سلام الله علیها است، یک وقت به زن سیدهی خود جسارت نکنید. اگر اسم فرزند خود را فاطمه گذاشتید، [یک وقت به او بی احترامی نزنید].
امام صادق علیه السّلام به سکونی فرمود: “حالا که اسم او را فاطمه گذاشتی نکند به او سیلی بزنی“. این کار ادب کردن در برابر حضرت زهرا سلام الله علیها است، کسی که نام او فاطمه است، به احترام حضرت زهرا سلام الله علیها در مقابل او باید ادب کرد، باید رعایت کرد. کسی که نام فرزندش فاطمه است باید رعایت او را بکند و باید برای او حساب باز کند. این کار تکبّر را از بین می برد. این کارها بیماریهای اخلاقی و غدهی سرطانی خودبینی، خودخواهی، خود بزرگبینی و افزونطلبی را معالجه میکند. این بیماری ها آدم را بدبخت میکند.
آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه ما را پایین کشیدند
گاهی یک انسان منبری مشهور میشود، اگر در آن زمان، خدا دست او را نگیرد، ممکن است روی منبر مشرک شود. الحمدلله آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه ما را پایین کشیدند؛ ایشان به من فرمود: “اگر آن بالا مینشینی یک وقت خود را بالا نبینی.“ به اشکهای شما قسم هیچ زمانی خود را بالاتر از شما نمیبینم، خاک پای شما هم نمی شوم. شما با یک دنیا اخلاص میآیید اما خود را نشان نمیدهید. ولی اگر ارباب دست من را نگیرد، من میخواهم خود را نشان دهم. إنشاءالله آقا نمیگذارد [این طور شود]. یعنی من خودی ندارم، من چه کسی هستم که بخواهم خود را نشان دهم؟ ارباب من خوب است، همیشه افتخار من به ارباب است؛ «أَمیرِی حُسَیْنٌ» سرور من حسین است.
ابراز محبت حضرت زینب سلام الله علیها
حضرت زینب سلام الله علیها چه عظمتی دارد؛ امشب شما مهمان حضرت زینب سلام الله علیها هستید. وقتی کاروان از مدینه میخواست حرکت کند؛ حضرت زینب سلام الله علیها این قضیه را از اوّل میدانست؛ حضرت زینب سلام الله علیها عالمهی غیر معلّمه است. حضرت زینب سلام الله علیها پیش کسی درس نخوانده است. استاد او ذات احدیّت است. خداوند به حضرت زینب سلام الله علیها درس داده است و او آشنا به ذات احدّیت بود؛ لذا وقتی برایش خواستگار آمد، در برابر پدر خود کانون حیا و ادب بود و چیزی نمیگفت؛ ولی خواست آن عشق خود را [مبنی بر آیه ی] «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»[۱۷] بگو: من از شما اجر رسالت جز این نخواهم که مودّت و محبّت مرا در حقّ خویشاوندان منظور دارید، [به حضرت سیّد الشهدا علیه السّلام ابراز کند].
مودّت یعنی…
ما میخواستیم در این شب، تیتر صحبت این آیهی کریمه باشد. مودّت یعنی محبّت را اظهار کردن. شما اگر یک کسی را دوست دارید باید به او بگویید دوستت دارم. اگر هم نگفتید در عمل نشان دهید؛ با هدیهای که به او میدهید، جایی که با او میروید، مطلبی که به او یاد میدهید، موضوعی را که برای او خطر دارد، اطّلاع میدهید. به این شخص برسانید که شما نسبت به او علاقه دارید، میخواهید به او خدمت کنید.
در مورد زن و مرد این مودّت واجب است. از حقوق زن و مرد به یکدیگر این است که هم دیگر را دوست داشته باشند و به هم این دوستی را برسانند، محبّت را در عمل بروز دهند. بعضی زنها خیلی با محبّت هستند ولی توانایی ندارند که محبّت خود را نشان دهند؛ لذا مظلوم واقع میشوند. شوهر میگوید: این اصلاً نمیفهمد، بروز نمیدهد، نمیتواند بروز دهد؛ ولی او محبّت دارد، مودّت ندارد. مودّت در این است که اگر کسی را که دوست داری، به او تلفن بزن، اگر از او مدّتی خبری نیست، یک خبری از او بگیر. اگر مریض است به عیادت او برو. اگر مشکل دارد ببین چه خدمتی میتوانی برای او انجام دهی، این مودّت میشود.
میوه ی شجره ی نبوت
خدای متعال در نصّ صریح قرآن کریم، اجر پیامبر را، میوهی شجرهی طیّبه ی نبوّت خاتمیّه را، عشق به علی و اولاد علی معرفی کرده است. تنها میوهای که میوهی شاداب شجرهی طیّبهی نبوّت خاتمیّه است ولایت ائمّهی اثنی عشر علیهم السّلام است. «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى»
باید ما هم علی علیه السّلام را دوست بداریم، امام زمان اروحنافداه خود را دوست بداریم، بنشینم در دعای ندبه بگوییم: «لَیْتَ شِعْرِی، أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَى» ای کاش می دانستم که شما در کدام منزل مستقر می شوید. آقا جان! من سرگردان شما هستم. میخواهم بیایم سر راه شما بنشینم امّا نمیدانم از کجا عبور میکنید؟ امّا من به شما میگویم راهی که عمّه جان ایشان رفته اند، حضرت از سر این راه عبور میکند، همین جا بنشینید.
برای فرج من خدا را به زینب قسم دهید
خدا آقای سیبویه را رحمت کند ، چه شیخ متواضع عجیبی بود و به سادات چه احترامی میکرد. اگر بالای منبر بود، سیّد میآمد بلند میشد. خیلی با ادب بود. هیچ حسدی نداشت. در بعضی از آخوندها حسد خیلی نمایان است. اصلاً روایت داریم « الْحَسَدَ لِلعُلَمَاء» حسد برای عالم است.
این مسأله تنها برای علمای دینی نیست؛ بلکه کلّ علماء، آدم دانشمند و اطبّاء با هم رقابت دارند، مهندسین با هم رقابت دارند، علماء هم همینطور است؛ ولی حسد سر سوزنی در این شیخ وجود نداشت، واقعاً وجود نداشت. او از عموی خود نقل می کند _ مرحوم آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه عموی ایشان را در نجف میشناخته است، جزء آدمهای خوبی به حساب میآمده است_ او در عالم خواب امام زمان ارواحنافداه را دیده بود، حضرت به ایشان فرموده بودند که برای فرج من، خدا را به عمّهی من حضرت زینب سلام الله علیها قسم دهید. مقام ایشان خیلی بالا است.
شروط حضرت زینب سلام الله علیها در موقع ازدواج
حضرت زینب سلام الله علیها بر اساس اینکه عالمهی غیر معلّمه بود، آیندهی خود را میدانست. ایشان خواست به حضرت امیر علیه السّلام بگوید:“ من به این آیهی مودّت پایبند هستم، من عاشق حسین هستم و این را نمیتوانم مخفی کنم، و این مطلب را باید بگویم. در خدمت پدرم با همهی حیایی که دارم باید محبّت خود را برسانم. هر تصمیمی که پدر در مورد من بگیرد که امام زمان من است، تسلیم هستم ولی [من دوشرط دارم]“.
این دو شرط حضرت زینب از باب اظهار مودّت است نه اینکه امیرالمؤمنین علیه السّلام این کار را [برای حضرت زینب سلام الله علیها] نمیکرد ولی ایشان میخواهد عشق خود را به امام حسین علیه السّلام برساند.
این سیاه پوشیدن شما، اینجا جمع شدن شما، این نالههایی که میکنید و محشر به پا میشود، این مودّت است، خوب شما دارید به آیهی قرآن عمل میکنید. «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى» این وهابی های بدبخت بوسیدن را شرک میداند؛ پس چرا فرزند خود را میبوسد، شرک نیست. این وهابی آنجا مودّت دارد، اینجا ندارد؛ لذا این برای ما جرم میشود. جرم ما عاشقی حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السّلام است و قرآن این عشق را به ما آموخته است.
حضرت زینب سلام الله علیها گفت:“ پدر من دو تا شرط دارم؛ یکی این است که من نمیتوانم روزی حسین را نبینم. من باید هر روز حسین را ببینم. دوم؛ اگر سفری برای حسین من پیش بیاید، اگر شوهر من برای آن سفر آمادگی نداشته باشد، من [در این سفر] حسینی هستم، من پیش شوهر خود نمیمانم، من با حسین میروم“. ایشان این شرط را کرده بود و این قضیّه کربلا را میدانست.
وقتی عبدالله بن جعفر نتوانست کربلایی شود و اسم او در لیست کربلاییها نوشته نشده بود؛ در موقع حرکت که حضرت زینب سلام الله علیها با او خداحافظی میکرد، عبدالله بن جعفر گفت: خانم داری با حسین خود میروی، اگر برای حسین مشکل پیش آمد این دو فرزند من را مضایقه نکنی، آنها را قربان حسین کن. ایشان پسر جعفر طیّار بود باید همین حرف را میزد. وقتی کاروان کربلا آمدد و حضرت زینب سلام الله علیها از سفر کربلا برگشت، حضرت عبدالله گریه میکرد و حسرت میخورد که نتوانسته است کربلا برود تنها چیزی که به او آرامش میداد [همین دو فرزندش بود] میگفت: الحمدلله دو تا فرزند خود را دادم، همین یک مقدار من را آرام میکند.
[۱]ـ سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]ـ سورهی شوری، آیه ۲۳٫
[۳]ـ نهج البلاغه، ص ۳۴۸٫
[۴]ـ سورهی منافقون، آیه ۶٫
[۵]ـ بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۱۱۷.
[۶]ـ سورهی طه، آیه ۱۲۴٫
[۷]ـ سورهی طلاق، آیه ۲٫
[۸]ـ نهج البلاغه، ص ۱۰۶٫
[۹]ـ سورهی طلاق، آیات ۲ و ۳٫
[۱۰]– بحار الأنوار، ج ۷۴، ص۱۶۰٫
[۱۱]ـ سورهی طارق، آیه ۹٫
[۱۲]ـ سورهی اسراء، آیه ۱۴٫
[۱۳]– بحار الأنوار، ج ۷۴، ص۱۶۰
[۱۴]ـ سورهی اسراء، آیه ۷۰٫
[۱۵]ـ عیون الحکم و المواعظ، ص ۵۳۱٫
[۱۶]– بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۷۷٫
[۱۷]ـ سورهی شوری، آیه ۲۳٫
پاسخ دهید