- یک قدم از تو، ده قدم از خدا
- مقصد خداست
- اصول اسلام، مطابق فطرت بشر است
- الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوب
- آیا خدای واحد بهتر نیست؟!
- نیروهای نهفته در انسان
- انسان باید تحت تربیت قرار گیرد
- نیروی استخدام بشر
- إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً
- جوان مرد یعنی مالک
- لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْف
- محبت رعیت
- این ها برای دفاع در سنگر هستند
- یوم لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّه
- جوانی که خداوند امانش می دهد
- مواظب باش تا دست چپ نفهمد!
- ناله ی جانسوز
- مومنین را به خاطر خدا دوست دارد
- بی انصاف؛ من از خدا می ترسم
تقدیم به پیشگاه با عظمت و نورانی مولای ما، ولی نعمت ما، امید زندگی ما، پناه ما، دادرس و فریاد رس ما، حضرت مولنا امام منتظر ولی نصر ارواح نافداه صلوات هدیه بفرمایید
اللهم صل علی محمد و آله محمد
اعوذ بلله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«رب شرح صدری و یسرلی امری و حلل عقده من لسانی یفقهوا قولی الحمد لله رب العالمین وصلاه وسلام علی عبده و رسوله امین وحیه و بشیر رحمه و نظیر نقمته و مبلغ رسالاته ابی قاسم محمد و آله معصومین سیما مولانا کهف الحصین و غیاث المضطر المستکین و ملجأ حاربین علم هدی و نور البصار ورا بقیه الله فی العالمین ارواح نافداه و عجل الله فرج و رزقنالله رویته و صحبته و نصره و لعن علی اعداهم اجمعین الی یوم الدین»
یک قدم از تو، ده قدم از خدا
خداوند متعال در میان موجودات، بشر را به کشش های متضاد مجهز کرد. در درون انسان جنگی دائم استمرار دارد. جنگ بین عقل و جهل، جنگ بین دنیا و آخرت، جنگ بین نور و ظلمت، جنگ بین بدی ها و خوبی ها است. بدانید که در زمینه جبهه ی حق، تنها خدا حق است و کشش هایی که در مسیر حقیقت است [به وسیله ی خدا] تأیید می شود. خدا همراه انسانی است که در درون خودش زیر باطل نمی رود، همیشه حق می گوید، همیشه حق می بیند، همیشه حق عمل می کند. خدا با چنین کسی است. خدا یاور او است. اگر انسان در مسیر حق (۵) یک قدم پیش برود ده قدم هم خدا بنده را به جلو می برد «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»الانعام؛۱۶۰_ هر کس کار نیکو کند او را ده برابر آن خواهد بود. منظور از «عَشْرُ أَمْثالِها» فقط پاداش نیست؛ اگر تولید شما تولید خوبی بود [خداوند به آن برکت می دهد، یعنی] شما یک مرحله تولید کنید ده مرتبه خدا تولید شما را برکت می دهد و بعد می بینید که خود به خود دارید سیر را به سرعت طی می کنید.
مقصد خداست
فطرتی که در درون انسان است، در مقام پرستش، طالب خدا است و عطش خدا را در درون خودش دارد. بشر، سرگردان خدا است. در به در خدا است. گمشده انسان در زندگی فقط خدا است و تا به خدا نرسیده است این موجود حیران، قراری نخواهد داشت. بشر اگر به هر چیزی غیر خدا برسد وازدگی پیدا می کند و آن وقت بر می گردد، ببیند که کجا گمشده اش را می تواند بیابد. فطرت، طالب مقصد واحد است.
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد »اخلاص؛۱_بگو: حقیقت این است که خدا یکتاست «اللَّهُ الصَّمَد»اخلاص؛۲_ آن خدایى که (از همه عالم) بى نیاز (و همه عالم به او نیازمند) است. از وجود مبارک امام حسین علیه السّلام تفسیر سوره «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» را سؤال کردند. حضرت فرمود: این آیات سوره توحید، مفسر هم دیگر هستند. احدیت خدا را «اللَّهُ الصَّمَد» معنی می کند. «اللَّهُ الصَّمَد» یعنی فقط خدا مقصود آفرینش است. فقط او مقصد است. «یا مناقل بالمشتاقین یا منتهی عمل العاملین» آرزوی نهایی موجودات رسیدن به خدا است. چون مقصد خدا است، خدا این موجود را برای رسیدن به آن شیدا قرار داده است، عشقی در دلش انداخته است. یک جذبه ای این موجود را از درون حرکت می دهد. دگرگون می کند. اگر این موجود به هر چیزی برسد، ولی به او نرسیده باشد، در واقع به مقصد نرسیده است. اگر انسان در زندگی همه چیز داشته باشد، ولی با خدا فاصله داشته باشد، دلش در گرو محبت خدا نباشد، همیشه ناکام است.
بشر نارس بشری است که به خدا نرسیده است. «اللَّهُ الصَّمَد» یعنی فقط خدا صمد است. مقصد در زندگی فقط خدا است. علاوه بر این که همه هویت انسان در سیر وجودی اش جهت الهی دارد و اگر پدری، مادری، استادی، محیطی، رفیق بدی، بدل خدا را به آدم ندهند، مطمئنا دوست ما خدا است. اگر این ها دشمن را به جای دوست جا نزنند، انسان به طور وجودی و طبیعی خدا را طالب است. علاوه بر این که وجود، جهت دار است و فلش وجود به سوی خدا قرار گرفته است، متأسفانه انسان به مانع بر می خورد.
محیط فاسد، رفیق فاسد، خانواده فاسد، خوراک فاسد، مسیر آدم را عوض می کند. آدم را از راه، منحرف می کند. انسان که در خط فطرت افتاده بود راست می رفت که به خدا برسد اما (۱۰) حالا [با این عوامل فاسد انسان یا] جزء «مغضوب علیهم» می شود یا جزء ظالین می شود و راه را عوضی می گیرد و گم می شود. به خدا نمی رسد. انسانی که هیچ وقت در زندگی به مقصد نرسیده، ناکام نارس از دنیا می رود؛ اما اگر کسی منحرفش نکند خط حرکت وجود انسان سیر الی الله است. سلوک الی الله است.
اصول اسلام، مطابق فطرت بشر است
بشر در مقام اعمال و رفتار و صفات ، حق و باطلی در وجودش دارد. تمام گرایش هایی که شرع نورانی به آن تشویق کرده است مثل عدالت، مثل احسان، ایثار، انفاق، صبر، خدمت، ها نماز روزه همه ی این ها [جز فطرت انسان هستند] «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها» الروم؛۳۰_ پس تو مستقیم روى به جانب آیین پاک اسلام آور در حالى که از همه کیشها روى به خدا آرى، و پیوسته از طریقه دین خدا که فطرت خلق را بر آن آفریده است پیروى کن.
اصول دستورات اسلام مطابق تقاضای فطرت بشر است. انسان ها فطرتاً صداقت را می خواهند و از بی صداقتی متنفر هستند. کسی لازم نیست گفته باشد؛ [این مطلب معلومی است که] بچه دروغ نمی گوید. وقتی هم کسی دروغ گفت و فهمید آن را رسوا می کند که آی دروغ گفت. نه این که تلقین پدر و مادر است بلکه این انزجار در وجود خودش است. دروغ منفور است و صداقت محبوب است. ظلم منفور است و عدالت محبوب است. این گمشده ی بشر است. بشر دنبال عدالت است و تا به عدالت نرسیده آرامش پیدا نمی کند
الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوب
وجود بی بی عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها در خطبه فدکیه خود دارند که: َ« الْعَدْلَ تَنْسِیقاً لِلْقُلُوب» الإحتجاج على أهل اللجاج ج۱ ص ۹۹ یعنی عدالت، دل ها را با هم دیگر هماهنگ می کند، نسق می دهد، چون خواست مشترک است. همه این عدالت را می خواهند. اگر کسی دنبال عدالت باشد با عموم بشر در مقام فطرت هماهنگ است. دل ها با او است. اما ظلم و جور و خیانت مطابق فطرت نیست. در وجود انسان غرائض حیوانی جلوی فطرت را می گیرد. یعنی در برابر فطرت آنچه را که مقتضای کمال انسانی است، آن بارقه خدا، آن «نفخت فیه من روحی»، انسان را به آن سو می کشاند که اسمش فطرت است؛ «فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»ابراهیم؛۱۰_ آیا در خدا که آفریننده آسمانها و زمین است شک توانید کرد؟
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها»؛ یعنی انسان در مقام انتخاب معبود دنبال خدا است. انسان در مقام گرایش به ملکات و خصلت ها دنبال صفاتی است که خدا آن صفات را دارا است. در مقام فطرت، انسان جنود الهی در وجودش محرکش است و کمکش می کنند. موانع را بر می دارند.
آیا خدای واحد بهتر نیست؟!
یکی از این نیرو های قهرمان هم عقل انسان است. «العقل ما عبد به الرحمان» روضه المتقین فی شرح من لا یحضره الفقیه ج۱۲ص۲۷۳ فهرس ما فی هذا المجلد عقل کمک می کند که انسان چند معبود نداشته باشد. جناب یوسف صدیق در زندان از خود این ها پرسید که: ِ «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّار» یوسف؛۳۹_ دو رفیق زندان من، آیا خدایان متفرق (بىحقیقت مانند بتان و فراعنه و غیره) بهترند یا خداى یکتاى قاهر و غالب؟. یعنی اگر آدم وجودش را، مالش را، تجزیه کند، تقسیم کند و هر کس یک گوشه اش را ببرد خوب است، مملکت آدم ملوک طوائفی بشود خوب است یا یک رئیس داشته باشد.
کدام یک [خوب] است؟ این را [حضرت یوسف علیه السّلام] به طور سؤال از وجدان ها می پرسد. جواب مشخص است آدم یک رب داشته باشد بهتر از این است که ارباب متفرق داشته باشد. ارباب متفرق داشتن اسیر چند قدرت شدن است. (۱۵) اما یک قطبی بودن تمرکز است، وحدت است، انسجام است، تشکل است، در مسیر واحد همه نیرو ها را بسیج کردن است، همین طور که در یک کشور اگر چندین قدرت سیاسی جنگ داشته باشند و هر کس یک عده ای را دور خودش جمع بکند جز جنگ و خونریزی و آبروریزی و بدبختی و عقب ماندگی چیزی برای جامعه نمی ماند.
نیروهای نهفته در انسان
این جریان فتنه خیلی به مملکت صدمه زد؛ هم مشکلات سیاسی در بعد خارجی ایجاد کرد و هم تمام نیرو ها را که باید خدمت بکند، مشغول مسائل داخلی کرد. همیشه این شکاف و اختلاف و چند قطبی بودن موجود را یا امت را از وحدت می گیرد، از تمرکز می گیرد، انرژی هایش را به هدر می دهد. همان گونه که در یک کشور اختلافات و کشمکش های سیاسی موجب ریزش است موجب زیان و خسارت است در درون انسان نیز همین طور است. اگر انسان در درون خودش گرفتار تضاد بود و شیطان آن جا پایگاه زده بود و در پایگاه خود سنگر نشین شده بود و اگر در برابر نیروی عقل و نیروهای فطری جولان داد، انسان در وجودش رشدی ندارد.
لذا مسائلی که بعد حیوانی ما را به آن فرا می خواند، مانند شهوت ما، غضب ما، تکبر ما، حرص ما، حسد ما، حقد ما، وابستگی های ما به زرق و برق دنیوی، دیدنی های ما، شنیدنی های ما، چشیدنی های ما، همه ی این ها برای ما وابستگی می آورد. این امیال حیوانی، طبیعت نام گذاری می شود و از آن امیال الهی و رحمانی فطرت یاد می شود. لکن مشکل بشر این است که انسان بالفعل بدنش غالب است، حاکم است.
آدم وقتی غذا نمی خورد، گرسنه می شود؛ این طبیعت او است. آب گیرش نیاید، تشنه می شود؛ این طبیعت او است. بالغ که می شود، خود به خود یک نوع عطش جدیدی پیدا می کند و می خواهد همسر داشته باشد. نیروی بسیار ریشه داری هم در وجود یک جوان است. گرایش به همسر، تشکیل خانواده، گرایش جنسی، از آن غرائز است که اگر کنترل نشود بسیار مخرب است. اما بشر طبعاً این است. الان این نقد است. برایش تشنگی نقد است، گرسنگی نقد است، غریزه جنسی نقد است.
مسائل رقابت از دوران دبستان وجود داشته است. در آن جا همه می خواهند شاگرد اول بشوند. این نیرو نیروی غضبه ی انسان است نیروی بُعد سیاسی انسان است که هر کسی در دبستان می خواهد ممتاز باشد. می خواهد برنده جایزه بشود. نقداً بشر به حق و باطل بودنش فکر نمی کند چراکه می خواهد جا نماند، می خواهد گمنام نماند، می خواهد از رفیقش جلوتر بیافتد، می خواهد نمره اول بشود.
این مسابقه در میدان کسب شهرت، کسب شخصیت، این همان جنگ قدرتی است که حیوانات جنگلی هم دارند که هیچ موجودی نمی خواهد موجود دیگر را برتر از خودش ببیند در دنیای جنگل تنها دنیای آکل ماکول نیست بلکه رقابت در پنجه و تیزی دندان است. هر کسی دندانش تیز تر است، هر کسی پنجه اش قوی تر است، حکومت جنگل از آن او است. این بالفعل در وجود ما نیز هست.
انسان باید تحت تربیت قرار گیرد
مسائل فطری ما، این جذبه هایی که یک انسان اهل سیر و سلوک در دل شب عائد او می شود، لذتی که از مناجات می برد، از خلوت با خدا می برد، (۲۰) از زیارت ائمه اطهار علیهم السلام می برد، مناجات هایی که با حضرات اولیاء الهی دارد، این به مرور زمان به آدم داده می شود. چه کسی را شما می شناسید که از اول بلوغ خود از نماز لذت ببرد. نماز برایش تکلیف است، روزه برایش تکلیف است.
تکلیف یعنی مشقت؛ کُلفَت یعنی مشقت. تکلیف یعنی به ما گفته اند درست است که سخت است ولی با این که سخت است باید انجام بدهی. روزه گرفتن برای یک دختر ۹ ساله که هنوز بچه است در روزهای طولانی گرم که اگر روزه بگیرد این عشق به روزه دارد؟! قطعاً عشق نیست؛ خسته هم می شود، تشنه هم می شود، باید تشویقش هم کرد، باید حمایتش هم کرد. این از اول نسبت به نمازش علاقه و عشقی ندارد، نسبت به روزه اش علاقه و عشقی ندارد، چون خدا گفته است، این کلفت را، این مشقت را قبول می کند.
اما اگر انسان تحت تربیت قرار گرفت به مرور زمان، در طول زمان می رسد به یک جایی که برای او نماز عشق می شود، روزه عشق می شود، خوردن سخت می شود، گناه کردن برایش عذاب می شود، گرایش او عوض می شود، میل او عوض می شود. این ملاک هم در غرائز حیوانی و فطری وجود دارد و هم این غرائز حیوانی، غرائز فطری انسان را هم تحت تأثیر قرار می دهد.
نیروی استخدام بشر
هر نیرویی که در وجود انسان حکومت پیدا بکند مجموعه لشکر حق و باطل را در خدمت خودش قرار می دهد. همین حس رقابت، مسابقه در میدان برندگی و مدال گرفتن، صاحب رکورد شدن، این در یک بُعد فوتبال و والیبال است و ورزش هایی است که در دنیا متداول است. اگر کسی در آن میدان پیروزیی نداشت، چون می خواهد که برنده بشود و می بیند مرد فوتبال نیست، مرد میدان ورزش نیست، می آید به میدان عبادت و از این جا می خواهد خودش را برجسته کند.
این شخص ته دلش را خودش نمی خواند؛ اما اگر یک روانشناس الهی باشد، وقتی ته دلش را که نگاه می کند، می بیند که خدا انگیزه اش نیست انگیزه اش این است که خودش آدم مهمی باشد. می خواهد برجسته باشد. می خواهد به جایی برسد که دیگران به آنجا دسترسی پیدا نکرده اند. لذا ظرافت کار بشر، تریبت بشر در این است که هر نیرویی، هر غریزه ای در وجود انسان رشد کند، ریشه دار بشود، قدرت پیدا بکند، تمام خواست های فطری و طبیعی را تحت تسخیر خودش قرار می دهد.
این نیروی استخدام، جزء امور طبیعی انسان است. همین طوری که بشر وقتی یک گوسفند را تحت حکومت خودش قرار می دهد از همه چیزش می خواهد استفاده کند، از شیرش می خورد، گوشتش را می خورد، استخوانش را می گیرد، پشمش را می گیرد، پوستش را می گیرد، به هیچ چیزی مفیدی بی علاقه نیست؛ این طور نیست که بگوید این برای من کافی است؛ این مقدارش را استفاده کنم بقیه اش را بگذارم باشد.
نیروی حاکمیت بشر، نیروی سیاسی بشر، نیروی استعمار بشر، نیروی استخدام بشر، جزء خطر های جدی است. آدم به هر چیزی دست پیدا کند و چنگش بند بشود، می خواهد تا اعماق خونش را بکشد و جذب خودش بکند. همه چیز را بمکد. او نباشد تا من باشم. من به قیمت نبودی او می خواهم باشم. لذا هر موجودی که اسیر انسان بشود، مقهور انسان بشود، مغلوب انسان بشود [انسان از تمام منافعش استفاده می کند] آن کسی که غالب در جبهه است، آن کسی که پیروز شده است، به لشکر مغلوب بگوید که حالا این مقدار شکنجه بس است، این مقدار مالش را گرفته ام بس است، این مقدار استعدادش را گرفته ام بس است، این که نیست. این قدرت های استعماری، این انگلیس خبیث، این امریکای حرامی و منفور را ببینید که در آن کشور هایی که تحت سلطه شان است، چه چیز را به آن کشور روا می دارند؛ می خواهند همه چیز این ها مال آن ها باشد؛ فرهنگ شان را می خواهند، نفت شان را می خواهند، امکانات زیرزمینی شان را می خواهند، (۲۵) استقلال شان را می خواهند، حد یَقِف ندارد.
امام رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: “تنها راه پیروزی و نجات، مقاومت است.“ اگر آدم در برابر دشمن یک قدم عقب بنشیند، او نیز ما را چند قدم به عقب می راند. حد یقف ندارد. این مسئله تنها برای امریکا نیست؛ بلکه نفس اماره ما نیز همین طور است. قوه غضبیه ما نیز همین طور است. قوه شهویه ما همین طور است. قدرت رقابت ما همین طور است. ما در رقیب هیچ چیز را نمی گذاریم باقی بماند. به قیمت ریختن آبرویش، به قیمت کشتنش، به قیمت ذلیل کردنش، می خواهیم او نباشد تا من بمانم. لذا برای بیرون راندن رقیب از میدان این بشر دو پا، هر جنایتی را مرتکب می شود، هر جنایتی را مرتکب می شود.
إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً
این ملاک است که در مناجات شاکین وجود نازنین حضرت سجاد زین العابدین علیه وصلاه وسلام دارد «إِلَهِی إِلَیْکَ أَشْکُو نَفْساً بِالسُّوءِ أَمَّارَهً وَ إِلَى الْخَطِیئَهِ مُبَادِرَهً وَ بِمَعَاصِیکَ مُولَعَهً وَ بِسَخَطِکَ مُتَعَرِّضَهً تَسْلُکُ بِی مَسَالِکَ الْمَهَالِکِ وَ تَجْعَلُنِی عِنْدَکَ أَهْوَنَ هَالِک» بحار الأنوار ج۹۱ ص ۱۴۳ باب ۳۲ أدعیه المناجاه ….. ص : ۸۹ .معبود من، خدای من؛ من به تو شکایت می کنم از دشمن داخلی خودم إِلَهِی إِلَیْکَ نفساً. از نفسی من به تو شکایت آوردم که این ویژگی ها را دارد یکی این که وقتی مسلط می شود امیر نیست بلکه امار است. امیر صفت مشبه است کسی امیر است که… خدا امراء ارتش ما را سلامت بدارد این غیور مردان [و] متدینین که نوعا هم بندگان صالح خدا هستند. خداوند در این نیروهای رزمی ما، نظامی ما، اولیاء الله دارد. الحمد لله خیلی از آنها را که ما می شناسیم واقعاً ارادت معنوی دارند. این شهیدص شیرازی ملک بود، فرشته بود، زاهد بود، عابد بود، عاشق بود، آدم وارسته ای بود، امرا دیگر هم همین طور هستند این فرماندهان سپاه ما، این ها بندگان خوب خدا هستند. این ها هرگز با نظامی های دنیا قابل مقایسه نیستند. این ها رهروان راه مالک اشتر هستند.
جوان مرد یعنی مالک
مالک اشتر یک نیروی فرهنگی بود، یک عارف بود، یک موالی بود، یک عاشق بود که ذوب در امیر المومنین علی بن ابی طالب علیه السلام بود، بر خودش مسلط بود. وقتی قدرت ولایی را امیر المومنین علیه السلام به ایشان داد و والی شد؛ در بازار که راه می رفت بنده خدایی پوست خربزه ای را انداخت و [این پوست خربزه] خورد به سر این آقای والی ،خلیفه امیر المومنین علیه السلام، نماینده خلیفه وقت. عده ای خندیدند. کسی از آن جمعیت متوجه شد که این مالک بود که چنین جسارتی به او شد. مالک هم هیچ به روی خودش نیاورد و رد شد و رفت. کسی به آن آدمی که جسارت کرده بود گفت: می دانی چه گوری برای خودت کندی؟! گفت: مگر چه کار کردم؟ گفت: این کسی که رفت، استاندار کشور بود. بعد از امیر المومنین سلام الله و علیه مهم ترین والی او است. قدرت سیاسی دارد، قشون دارد، قاضی انتساب می کند، همه ی امور زیر نظر مالک است. مالک اشتر بود که تو این طور با او برخورد کردی.
آن شخص دست پاچه شد و گفت: برویم راضی اش کنیم تا برای من درد سر درست نشود، پرونده درست نشود، سابقه نباشد. [این مرد سراغ مالک را از مردم] گرفت؛ گفتند بله یک مرد خیلی متعارف با لباس متعارف با وضع متعارف رفت در مسجد. این شخص رفت، وارد مسجد شد. مالک را در حال نماز یافت. صبر کرد تا مالک نمازش تمام بشود. وقتی نماز تمام شد، رفت که تواضع کند، عذر خواهی کند و بگوید من را ببخش. جناب مالک تا این مرد را شناخت گفت: من نیامدم به مسجد مگر این که نماز کنم، برای تو دعا کنم تا خدا تو را ببخشد. من قصد انتقام نداشتم. آمدم بگویم که خدا تو را ببخشد.
لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْف
این مالک وقتی در میدان نبرد قرار می گیرد، امیر المومنین علیه السلام [درباره ی او] می فرماید: مالک اگر سنگ بود، (۳۰) سخره ی نفوذ ناپذیر بود. اگر کوه بود، کوه بلندی بود که کسی قله اش را نمی توانست فتح بکند. حضرت فرمود: به سوی شما کسی را فرستادم که: «لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْف»؛ یعنی این اهل خواب نیست. او در سنگر نشینی اش مقتدرانه چشم های بیدار دارد و حرکات دشمن را رصد می کند و به جان آن ها شعله ای است. این که در مقام نظامی شعله است و هرگز خواب ندارد و هیچ گاه دشمن را از دید خودش دور نمی دارد اما در مقام تواضع ببینید هیچ عنانیتی ندارد. حالا فرض کنید ما دارای موقعیتی هستیم کسی به ما جسارت کرده است و به لب قبای ما برخورده است؛ اما این در مالک اشتر مطلقا وجود ندارد.
محبت رعیت
این هایی که در میدان نبرد «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» الفتح؛۲۹_بر کافران بسیار قویدل و سخت. هستند؛ اما پشت جبهه عبد هستند، بنده هستند، برده هستند، زیِّ آن ها و ژست آن ها ترس از خدا است، مهربانی به بندگان خدا است. تمام آن چه را که حضرت امیر علیه السلام به مالک در منشور حکومتشان نوشته بودند این بود که: «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَهَ لِلرَّعِیَّهِ» نهج البلاغه ص ۴۲۷ یعنی این قلبت را مالامال از محبت رعیتت قرار بده. تو باید برای این ها پدر باشی. باید قلبت با این ها مرتبط باشد، سیم دلت با این ها مرتبط باشد. مجموعه مغز تو باید سلسله اعصابت و تمام مردم را اعضاء تو قرار بدهد. «وَ أَشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحْمَهَ لِلرَّعِیَّهِ»
این ها برای دفاع در سنگر هستند
ما امروز به برکت خون شهیدان و اخلاص امام و تربیت صحیحی که امام و فرماندهی کل قوای داشتند که ایشان خودش بنده صالح است، خودش خود ساخته است، خودش بر نفس خودش غلبه کرده است. این سپاهیان ما فرماندهان سپاه ما، این ها اهل ترور نیستند. این ها اهل تجاوز نیستند. این ها اهل تعرض به هیچ نفس محترمه ای نیستند. این ها برای حفظ نفوس در سنگر نشسته اند. این ها نه تنها حافظ انقلاب هستند، حافظ مردم خودشان هستند؛ بلکه در هر جای دنیا ستمی روا بشود، مظلومی در آنجا داد بزند، سپاه ما آماده است که با نیروهای نرم خودش در آنجا حضور پیدا کند و به مظلوم کمک می کند. حمایت می کند تا در مقابل ظالم بایستد و به او نوید می دهد، امید می دهد، روحیه می دهد، وضع خودمان را به عنوان تجربه برای آنها معرفی می کند. لذا این که انسان در هر موقعیتی است باید سعی بکند این بعد حیوانی، این قوه شهویه، این قوه غضبیه باید این ها را تحت کنترل عقل و دین و فطرت قرار دهد. این آمپول ندارد. این امر در مرور زمان حاصل می شود و می رسد به یک جایی که وقتی آدم نماز می خواند، نمازش، نماز است.
خوشا آنان که الله یارشان بود بحمد و قل الله کارشان بود
خوشا آنان که دائم در نمازند بهشت جاودان بازارشان بود
یوم لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّه
در این حدیث شریفی که دوشب پیش سه قسمتش را خدمتتان عرض کردیم و بقیه حدیث به عنوان طلب شما وعده داده بودم که خدمتتان عرض کنم [مطالبی است که خدمتتان بیان می کنم]. آنجا وجود نازنین پیغمبر خدا فرمودند که هفت گروه است که این ها در سایه خدا هستند، در امان خدا هستند، در پناه خدا هستند. خدا آن ها را به پناهندگی پذیرفته است. پناه جویانی بوده اند که خدا به آن ها پناه داده است، امان داده است.
روزی که «لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّه» بحار الأنوار ج ۶۶ ص۳۷۷ باب ۳۸ جوامع المکارم و آفاتها و ما یوجب الفلاح و الهدى ….. ص : ۳۳۲٫ روزی که هیچ کس به آدم پناه نمی دهد. همه ارتباطات گسسته می شود. هر کسی خودش است و عمل خودش. هیچ فامیلی برای فامیل خودش نمی تواند دستگیری کند. هیچ رفیقی از رفیق خودش نمی تواند حمایت بکند. آن روز قیامت است که هر کسی دنبال پناه است. اگر کسی از خدا امان گرفت، پناه گرفت، خوشا بحالش والا بی پناه است «یوم لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّه».
اولین آن ها امام عادل بود. مثلا کسی که مدیر جایی است، پدر جایی است، بزرگ جایی است، باید در آن جا، در آن سمت مدیریتش، رهبریش عادل باشد؛ (۳۵) یعنی قدرت او را به فساد نکشد، قدرت او را به توقعات نابجا و به ضعیف کشی وادار نکند، قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد. این ضعفا را پامال نکنید. هر کسی که رئیس می شود و قدرتی پیدا می کند، شما می بینید که آنچنان مست می شود که حق ضعفا را پامال می کند. همه چیز را برای خودش بر می دارد. آدم به قدرت برسد، موقعیت برسد اما بتواند از مرز عدالت از دایر عدالت قدمی آن طرف تر برود.
جوانی که خداوند امانش می دهد
دوم «شَابٌ نَشَأَ فِی طَاعَهِ اللَّه» بحار الأنوار ج ۶۶ ص۳۷۷ باب ۳۸ جوامع المکارم و آفاتها و ما یوجب الفلاح و الهدى ….. ص : ۳۳۲. جوانی که در جوانی اش مطیع خدا نیست بلکه جوان چموش است، جوان عصیان گر است. برای جوان تحصیل کرده سخت است که پدر بی سواد، پدر روستایی به بگوید که امشب شما به فلان مجلس نرو؛ یا فلان کار را نکن؛ معلوم است که به آن جوان بر می خورد. ژست او این حرف را نمی تواند تحمل کند؛ اما اگر این جوان بخواهد در پناه خدا باشد، هنر همین است که در برابر پدر خودش چموشی نکند، در برابر استاد خودش چموشی نکند.
در عنفوان جوانی که پر انرژی است، شعله ای او را وادار می کند که خودش را مطرح کند؛ چرا که دوران تشخص و بروز شخصیت جوان است. اوخودش را باید در برابر فرمان های خدا بشکند. لذا در روایت تعبیر طاعت دارد نه عبادت. گاهی عبادت طاعت نیست؛ انسان نماز می خواند اما خداوند به نمازش لعن می فرستد. پدرش صدا می زند، مادرش صدا می زند، او دارد نماز مستحبی می خواند. در این مواقع اسلام می گوید نمازت را بشکن و به او به او لبیک بگو؛ ولی این فرزند توجه ندارد. به مستحبات عمل می کند، اما به حرف پدر و مادرش گوش نمی دهد.
تعبیر روایت این است که: «شَابٌ نَشَأَ فِی طَاعَهِ اللَّه» جوان معمولا چون قوی هست؛ می خواهد گردن کلفتی کند، می خواهد به کسی باج ندهد، می خواهد آقا بالا سر نداشته باشد. روح عصیان دارد، روح شورش دارد، روح منیت در جوان است. اگر در جوانی خودش را به قوانین پایبند کرد، به قوانی الهی تن داد و هرجا هرچه پیش آمد ببیند که دستور خدا چیست، حکم شرع چیست، همچین جوانی را خدا امان می دهد این هرجا است در امان خداست. «شَابٌ نَشَأَ فِی طَاعَهِ اللَّه».
مواظب باش تا دست چپ نفهمد!
سوم آدم ها خَیر، آدم های دارای ریخت و پاش، این ها اگر در ریخت وپاش خود نخواهند آن ها را ضایع کنند، احسان خود را خنثی و بی اثر کنند، [باید به مضمون این حدیث عمل کنند که می فرماید]: «رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِیَمِینِهِ فَأَخْفَاهُ عَنْ شِمَالِهِ » الخصال ج۲ ص ۳۴۳ سبعه فی ظل عرش الله یوم القیامه ….. ص : ۳۴۲. یعنی با دست راستش اگر صدقه داده، آن چنان مرموز آن چنان مخفی عمل کرده که حتی دست چپش متوجه نشده است. اگر به فامیلش کمک می کند، زن و بچه اش مطلع نیستند که فردا بروند در مجلسی طرف را کنف کنند. بلد است که مبلغ را درحسابش بریزد یا از طریق ناشناسی برای آن بفرستد. این خودسازی است.
همه کارهای خوب می کنند؛ ولی بدون استثنا، به جز آن هایی که ولی خدا هستند و متوجه هستند که چه کار می کنند، [کار خیرشان اثر ندارد]. غالبا ما می خواهیم که کار خیر مان را همه بدانند. اگر انسان کار خیر کند اما کسی تشویقش نکند، کسی بارک الله نگوید، در لیست خیرین نام او را نیاورند، دیگر کار خیر انجام نمی دهد. هنر این است که انسان ثروت داشته باشد و به فکر رفع مشکلات مردم هم باشد ولی جایی خودش را نشان ندهد. مشکل را حل کند بدون آن که خود را نشان دهد. این [کار] خیلی خود سازی می خواهد. برای این کار انسان باید بت نفس را خورد کرده باشد. تا این طور باشد که اگر فحش بدهند یا از او تعریف کنند، برایش فرق نکند و این کار را برای رضای خدا انجام دهد و حاضر نشود شخصیت کسی را به قیمت کمک مادیش [از بین برد] یا شخصیت معنوی کسی را در جامعه منکوب کند. بگوید: بابا تو آن کسی بودی که تا دیروز من اداره ات می کردم. این از آن میکروب هایی است که خود انسان را، عمل انسان را، به کلی مسموم می کند. خدمات این طوری به درد نمی خورد.
این موارد در انسان خود سازی را ایجاد می کند تا انسان بتواند خودش را تربیت بکند.
ناله ی جانسوز
سوم «رَجُلٌ ذَکَرَ اللَّهَ فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّه» بحار الأنوار ج ۶۶ ص۳۷۷ باب ۳۸ جوامع المکارم و آفاتها و ما یوجب الفلاح و الهدى خوش بحال آن هایی که خلوتی دارند. سحری دارند گوشه ای با خدا می نشینند و یک نگاهی به گذشته ها می کنند و می گویند خدایا بد کردمَ «وَ قَدْ أَتَیْتُکَ یَا إِلَهِی بَعْدَ تَقْصِیرِی» إقبال الأعمال ج ۲ ص ۷۰۷ .مرحوم آقا سید جمال گلپایگانی رضوان الله تعالی علیه در نزد مرحوم آقا شیخ علی محمد نجف آبادی رحمه الله علیه یک دوره ی سیر و سلوک را طی می کرده است. یکی از برنامه هایی که در نجف استاد عارفش به او داده بود، رفتن به مسجد سهله بود. ایشان شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفتند و بیتوته می کردند.
همچنین استاد ایشان گفته بود که یک مختصر نانی هم بردار که عبادتت بی رمق نباشد. انسان با ضعف نماز بخواند و حال و نشاط نداشته باشد؟؟؟ نیست. یک مقدار غذا بخورید که نیرو بگیرید تا نمازشما با نشاط باشد، عباد شما با نشاط باشد «قَوِّ عَلَى خِدْمَتِکَ جَوَارِحِی» زاد المعاد – مفتاح الجنان ص ۶۴ الفصل الرابع فی بیان أعمال الأیام البیض من شهر شعبان ….. ص : ۵۲٫ یعنی انسان باید جوارح خود را تقویت کند تا عبادت با نشاطی داشته باشد.
ایشان می گوید شبی در مسجد سهله رفتم تا مشغول عبادت شوم. پاسی از شب گذشت دیدم ناله ی جانسوزی فضای مسجد را پر کرد؛ آن چنان این ناله جانسوز بود که دلم باز شد، رمق من گرفته شد و بی اختیار به سمت این ناله و صاحب ناله کشیده شدم؛ دیدم صاحب ناله آمد به مقام امام زمان ارواحنا فداه به آنجا که رسید این اشعار را می خواند و داد می کشید.
ما به این درب نه در پی حشمت و جا آمده ایم ما از بد حادثه به این جا به پناه آمده ایم
آب رو می رود ای آبر خطا پوش ببار که به که به دیوان عمل؟؟؟۴۲:۳۸
خوشبحال کسی که خلوتی دارد و در خلوت اشکی دارد. این اشک های امام حسین علیه السلام همه در جلوت است. گاهی هم بروید در خانه بنیشینید و یاحسین علیه السلام بگویید. یادی از آن مظلومیت امام حسین علیه السلام، مظلومیت علی اصغر علیه السلام، مظلومیت علی اکبر، کنید. در آن جا آهی بکشید و بگوید السلام علیک یا مقدسات. وقتی مردی خلوت می کند، «ْرَقَتْ عَیْنٌ فِی خَشْیَهِ اللَّه» إرشاد القلوب إلى الصواب ج۱ ص ۹۷ . اشک در چشمش حلقه می زند، از خشیت خدا، از خوف خدا، [گریه می کند مورد رحمت خداوند خواهد بود] خوشا به حال خلوت نشینان. گاهی با خدای خودتان خلوت کنید.
مومنین را به خاطر خدا دوست دارد
چهارمین از آن ها کسی است که: «احب رجلا فی الله و قال انی احبک» [یافت نشده در منبع]. این انسان مومن را برای خدا دوست دارد. منتظر نیست تا کسی به سمت او بیاید. کسرش نمی آید که بگوید من به شما ارادت دارم. چون برای خدا دوست دارد به زبان می آورد. این هم تربیت اجتماعی است که انسان خودش را بشکند و به مومنین بگوید که من شما را دوست دارم، من به شما دل داده ام، من شما را دعا می کنم. این از آن چیزهایی است که باعث می شود که خداوند متعال به انسان امان بدهد.
بی انصاف؛ من از خدا می ترسم
یکی دیگر از آن اموری که باعث می شود که خدا او را در پناه خود قرار دهد در امان الهی باشد. در روز بیچارگی، در روز بی پناهی خدا آن را تنها نگذارد [این است که] « أَنْ قَالَ وَ رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَهٌ ذَاتُ جَمَالٍ وَ مَنْصَبٍ فَقَالَ إِنِّی أَخَافُ اللَّه» بحار الأنوار ج ۶۶ ص۳۷۷ باب ۳۸ جوامع المکارم و آفاتها و ما یوجب الفلاح و الهدى ….. ص : ۳۳۲. یعنی جوانی باشد و زن صاحب جمالی به او پیشنهاد گناه دهد و زمینه برای او فراهم کند. اما این جوان بگوید: آخر تو هم یک چیزی می گویی بی انصاف، من خدا دارم و از او می ترسم! «فَقَالَ إِنِّی أَخَافُ اللَّه» اگر کسی تنواست پا روی شهوتش بگذارد، پا روی غضبش بگذارد و برای گناهانش اشکی داشته باشد این در پناه و امان خدا خواهد بود.
پاسخ دهید