شب سیزدهم ماه مبارک رمضان آیت الله صدیقی در مهدیه امام مجتبی علیه السلام به سخنرانی پرداختند که مشروح آن تقدیم حضور می گردد.
- قدرت خداوند در خلق انسان
- توجّه خدا به انسان در دوران طفولیّت
- حقّ بزرگ مادر بر گردن فرزند
- مراحل زندگی انسان
- فرمودهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) دربارهی جوانی
- بیتوجّهی به نعمت امنیّت و آرامش
- نعمت سلامتی و حیات
- حدیثی از پیامبر (صلوات الله علیه) دربارهی اهمّیّت جوانی
- استفاده از فراغت برای انجام امور معنوی
- استفاده از فرصتهای زندگی
- اهمّیّت کسب معرفت برای انسان
- مراتب علم و معرفت در احادیث
- جایگاه والای شهید بهشتی
- درک و شناخت انسان از وظایف خود
- دشمنشناسی
- نقشهی دشمنان برای فاسد کردن جوانان
- حضرت قاسم بن الحسن (علیه السّلام) در کربلا
- وداع امام حسین (علیه السّلام) با قاسم بن الحسن (علیه السّلام)
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْری * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ الصَّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الأَنْبِیَاء طَبِیبِ نُفوسِنَا أَبِی الْقَاسِم مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهَ مَوْلَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ أرْوَاحُنَا وَ أَرْوَاحُ مَنْ سِوَاهُ فِدَاهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ إِلَی یَوْمِ الدِّینِ».
قدرت خداوند در خلق انسان
«اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَهً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیرُ».[۲] در این آیهی کریمهی سورهی مبارکهی روم پروردگار عزیز میفرماید: الله کسی است که شما را از ضعف آفرید، بعد به شما قوّت داد، بعد از قوّت شما را ناتوان و پیر کرد. دست خدا باز است، قدرت او زیاد است، خدا آنچه بخواهد میآفریند. او هم علیم است و هم قدیر است.
توجّه خدا به انسان در دوران طفولیّت
سه مقطع از مقاطع عمر بشر را در این آیه خدا متذکّر شده است. دوران طفولیّت انسان دوران ضعف است، ناتوانی است. اگر خدا قلب مادر را برای کودک بیقرار نکرده بود، دل پدر را به او وابسته نکرده بود، بچّه را پشهها، مگسها، حشرات از بین میبردند، در آلودگی از بین میرفت. ولی خدا دلی به مادر داده که این مادر نه ماه این بچّه را در وجود خود، در رحم خود نگه داشته است. کسی که باری به دوش دارد خسته میشود بار خود را روی زمین میگذارد، رفع خستگی میکند، دوباره آن بار را برمیدارد. ولی مادر نه ماه باردار است، لحظهای بار خود را نمیتواند زمین بگذارد، او را حمل میکند.
غذا که میخورد، آب که مینوشد، نفس که میکشد، شیرهی جان او را جنین میمکد، جنین از همهی وجود مادر تغذیه میکند. این خونی که به همهی اعضاء بعد از تصفیه پمپاژ میشود از پالایشگاه قلب که عبور میکند، این جنین مثل همهی اعضای دیگر از این خونی که از همهی اعضاء میرسد تغذیه میکند. بعد هم که به دنیا میآید دامن مادر سنگر حفاظت کودک است. خدا چه خدایی است، چه ربّ العالمینی است. هم دامن سنگر امنیّت و حفاظت است و هم غذای بچّه را در سینهی مادر قرار داده است. برای اینکه انس این بچّه با مادر ازدیاد پیدا کند، بوی مادر، خوی مادر، شیرهی جان مادر، شیر مادر، همه در وجود کودک میریزد.
حقّ بزرگ مادر بر گردن فرزند
این است که حقّ مادر قابل ادا نیست، انسان هر کاری انجام دهد نمیتواند حقّ مادر خود را ادا کند، به هیچ وجه، به هیچ قیمت. همینطور که اگر کسی عمر نوح داشته باشد، نه، عمر او عمر تمام عالم باشد، تمام عالم یک روز باشد، آن یک روز هم از اوّل تا آخر عالم باشد و تمام عمر یک روزهی تمام عالم یک سجده باشد انسان انجام دهد، حقّ خدا را نمیتواند ادا کند. چون همین سجدهی او هم از خدا است، وجود او از خدا است، ما نمیتوانیم حقّ خدا را ادا کنیم.
بعد از خدا و مجاری فیض خدا که پیغمبر و ائمّهی ما هستند، حقّ مادر بزرگترین حقّی است که خدا به گردن ما دارد. ولی بچّه ناتوان است، اگر چنین پرستار مهربان عاشق فداکار از خود گذشتهای را خدا مأمور نکرده بود این موجود ضعیف نمیتوانست بزرگ شود، از بین میرفت. موجود ضعیفی است، ولی خدا به او مهربانی کرده، مأمور گمارده، تا این دوران ضعف او بگذرد.
مراحل زندگی انسان
بعد از دوران ضعف دورهی قوّت است، دورهی جوانی است. در روایات ما تقسیمات مختلفی برای عمر وجود دارد. دوران صباوت است، دوران طفولیّت است، دوران شباب است، دوران کَهل است، دوران شیخوخت است، دوران فرتوتی است. اینها مراتبی است که در روایات، ائمّهی ما با آن مقاطع عمر را به ما گوشزد کردهاند. امّا با یک محاسبهی کلّی انسان دو مقطع ضعف و یک مقطع قوّت دارد. این دو مقطع ضعف، یک مقطع کودکی است، یک مقطع پیری است. «وَ مَنْ نُعَمِّرْهُ نُنَکِّسْهُ فِی الْخَلْقِ»،[۳] وقتی عمر انسان زیاد میشود ظاهر او در هم شکسته میشود، نیروی او، انرژی او رو به کاهش میرود، انسان ضعیف میشود. تا به جایی میرسد که درست مثل بچّه میشود. دورانی که انسان به کِبَر سن میرسد هم حافظهی او از بین میرود، درست مثل بچّه است، چیزی بلد نیست و هم اینکه اگر فرزندی نداشته باشد، عصای چشمی نداشته باشد، چراغی در زندگی او روشن نباشد، قادر نیست خود را اداره کند، باید جوانهای او دور او را بگیرند و کارهای او را انجام دهند.
فرمودهی امیر المؤمنین (علیه السّلام) دربارهی جوانی
بین این دو ضعف مقطع جوانی بهار عمر انسان است، این است که خیلی حسّاسیّت دارد. من میخواهم دو سه نکته راجع به جوانی با مطالبی از دیدگاه ائمّه (علیهم السّلام) عرض کنم. امام علی (علیه السّلام) فرمودند: «اَرْبَعَهُ لا یَعْرِفُ قَدْرَها اِلاّ اَرْبَعَهٌ»، چهار چیز است که قدر آن را جز چهار گروه نمیدانند. اوّلی «اَلشَّبابُ»، جوانی است، «لا یَعْرِفُ قَدْرَهُ اِلاَّالشُّیوخُ»، قدر جوانی را کسی جز پیرها نمیدانند. تا زمانی که انسان در جوانی است مثل ماهی است که در دریا است، ماهی در دریا قدر آب را نمیداند. وقتی بیرون میآورند بال بال میزند آن وقت میفهمد کجا بود. جوان تا جوانی را از دست نداده قدر جوانی را نمیداند.
بیتوجّهی به نعمت امنیّت و آرامش
دوم «وَ الْعافیَهُ لا یَعْرِفُ قَدْرَها اِلاّ اَهْلُ الْبَلاءِ»، امنیّت، آرامش. انسان تا به این مبتلا نشود، تا بلا به سراغ او نیاید، قدر عافیت را نمیداند. در این اصطلاح عافیت غیر از صحّت بدن است. انسانهایی هستند انواع بلاها در زندگی آنها وجود دارد، طوفان فقر دارند، ناسازگاری دارند، دعوا دارند، دشمن دارند، تهدیدها اطراف او وجود دارند، حسودها هستند، بچّهی ناخلف دارند، همسایهی بد دارند، اینها بلا است. میبینید که گرفتار موج بلا است. کسی قدر عافیت را نمیداند مگر گرفتار بلا شود، تا انسان بلا نبیند قدر عافیت را نمیداند.
نعمت سلامتی و حیات
سوم «الصِّحَهُ»، سلامت بدن، سلامت اعصاب. این سلامتی را هم «لا یَعْرِفُ قَدْرَها اِلاَّ الْمَرضَی»، جز بیمارها کسی قدر سلامتی بدن، قدر صحّت را نمیداند. چهارم «الْحَیاهُ»، زندگی، زنده بودن. «لا یَعْرِفُ قَدْرَها اِلاَّ الْمَوْتى». تا زمانی حضرت عزرائیل به سراغ انسان نیامده نمیداند چه چیزی دارد، قدر این زنده بودن را نمیداند، از زندگی خود استفاده نمیکند.
حدیثی از پیامبر (صلوات الله علیه) دربارهی اهمّیّت جوانی
روایتی از وجود نازنین خاتم انبیاء محمّد مصطفی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، هم به امیر المؤمنین (علیه السّلام) خطاب فرموده، هم در فرصت دیگری به ابیذر فرموده است. فرموده: چند چیز را قبل از آنکه از دست بدهی غنیمت بشمار، از آن استفاده کن. «اغْتَنِمْ خَمْساً قَبْلَ خَمْسٍ»،[۴] پنج چیز را قبل از آنکه از دست برود قدر بدان. یکی جوانی تو است، قبل از آنکه پیر شوی قدر جوانی را بدان. جوانی را ضایع نکنید، جوانی را هدر ندهید، جوانسوزی نکنید، با جوانی بازی نکنید، دیگر به دست نمیآید. طلا به دست میآید ولی جوانی به دست نمیآید، برلیان به دست میآید ولی جوانی به دست نمیآید. تمام جواهرات، تمام احجار کریمهای که قیمتهای بالایی دارد، در دنیا کم و زیاد میشود پیدا کرد، ولی کسی جوانی را از دست داد دیگر نمیتواند جوانی را به دست بیاورد. قیمت ندارد، جوانی قیمت ندارد. حالا که جوانی فوق قیمت است شما چقدر میفروشید؟ تا به حال چقدر فروختهاید؟ این جوانی که دارد از دست شما میرود به چه قیمتی میفروشید؟ چه چیزی با از دست دادن جوانی به دست میآورید؟
فرمود: «شَبَابَکَ قَبْلَ هَرَمِکَ»، قدر جوانی را قبل از پیری بدانید. «وَ صِحَّتَکَ قَبْلَ سُقْمِکَ»، سالم هستی قدر سلامتی را بدان. چرا انسان سالم برود حاشیهی خیابان بایستد چشمچرانی کند؟ چرا انسانی که خدا به او سلامتی داده برود با سیگار ریهی خود را خراب کند؟ چرا انسانی که سلامتی دارد برود اعتیاد به موادّ مخدّر پیدا کند؟ او را از خانه بیرون کنند برود حاشیهی خیابانها روی کارتن بخوابد، هر کس نگاه میکند منزجر شود، متنفّر شود، مشمئز شود، بگوید ببین چه بلایی بر سر خود آوردی.
استفاده از فراغت برای انجام امور معنوی
«فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ»، تا فارغ هستی، تا گرفتاری زیاد نشده، تا بار تو سنگین نشده، تا زن و فرزند اطراف تو را نگرفتهاند، تا انواع بدهیها روی دوش تو نیامده، راحت هستی، آسوده هستی. میتوانی به مجالس امام حسین (علیه السّلام) بروی، زیارت حضرت عبد العظیم میتوانی بروی، میتوانی نماز جعفر طیّار بخوانی، میتوانی از فراغتهای خود استفاده کنی. همیشه این فراغت نیست، فردا هر چه تلاش میکنی، زن و فرزند داری، باید اجاره خانه بدهی، چند جا مشکل وجود دارد باید همهی آنها را رفع کنی، دیگر به این عبادتها نمیرسی، خسته میشوی. «فَرَاغَکَ قَبْلَ شُغْلِکَ»، قبل از اینکه اشتغالات زیاد شما را گرفتار کند، تا فراغت دارید قدر فراغت خود را بدانید. «وَ حَیَاتَکَ قَبْلَ مَوْتِکَ»، این حیات، این عمر، سرمایه است، امانت است، خداوند منّان به شما داده است تا این را برای آخرت خود ذخیره کنید.
استفاده از فرصتهای زندگی
در این آیهی کریمه «وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»، آیهی ۷۷ سورهی مبارکهی قصص است. فرمود: آنچه که خدا به شما داده، نداده که با آن بازی کنید، نداده که با غفلت از دست بدهید، نداده از آن بیخبر باشید. بلکه داده شما برای آخرت خود، ابدیّت خود از این فرصت استفاده کنید. «وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ». امام باقر (علیه السّلام) فرمودهاند: چیزی که خدا به تو داده و از تو خواسته که با آن خانهی آخرت خود را آباد کنی صحّت تو است، جوانی تو است، قوّت و نیرومندی تو است. اینها که داری همهی سرمایهی تو است، این تمام میشود، حضرت عزرائیل میآید باید با دست پر به آنجا بروی. با همین امکانات شما باید آخرت خود را آباد کنید.
اهمّیّت کسب معرفت برای انسان
چه کنیم؟ یکی کسب معرفت است. چیزی که بر جوان در دورهی جوانی خدای متعال واجب کرده یکی کسب معرفت است. معرفت هم چهار پایه دارد، یعنی معرفتهای ضروری که اگر انسان به این چهار چیز معرفت نداشته باشد، نشناسد، انسان نیست. انسان وقتی انسان است که آگاهی داشته باشد، انسان به علم خود انسان است. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها»،[۵] خدا به انسان تعلیم داد و او را انسان کرد. انسان جاهل، انسان بیخبر، انسانی که مبدأ خود را نمیشناسد، انسانی که خود را نمیشناسد، انسانی که هدف خود را نمیشناسد، انسانی که راه خود را نمیشناسد، این چه انسانی است؟ انسان یعنی آگاه، انسان یعنی باخبر. انسانی که غریزه او را میبرد نه اینکه علم او چراغ باشد که راه را برای او روشن کند این انسانیّت ندارد.
مراتب علم و معرفت در احادیث
از این جهت فرمود: «أُصولُ العِلمِ أَربَع». در حدیث دیگری هم از حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) و هم از امام کشّاف حقایق امام جعفر صادق (علیه السّلام) است، فرمود: «وَجَدْتُ عِلْمَ النَّاسِ فِی أَرْبَعٍ»،[۶] من علم بشریّت را در چهار چیز یافتم. یعنی ارکان علم که زندگی انسان باید بر پایهی این چهار آگاهی باشد. «أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ»، یکی اینکه انسان هستی را بشناسد، جهانبینی کسب کند، خدای خود را بشناسد. هستی لا یتناهی که وجود عزیز خداوند است را بشناسد.
دوم «أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ»، خودشناسی. اگر جوانی خود را شناخته باشد جوانی را از دست نمیدهد، ارزان، رایگان از دست نمیدهد. کسی که برلیانی دارد، کسی که یاقوت قیمتی دارد، کسی که عتیقهای دارد که باید این را ببرند در موزهها نگه دارند، اگر بداند این چقدر قیمت دارد نمیبرد در کوچه با بچّهها بازی کند، اسباببازی نیست، جواهرات است. انسان خودشناس باشد این ارزش گذاشتن به خود است، قیمت خود را بشناسد. انسان خود را به چه قیمتی از دست داده است؟ چقدر رایگان عمر ما دارد کوتاه میشود، داریم خود را به رایگان از دست میدهیم، یک وقت چشم باز میکنیم میبینیم رفتیم هیچ چیزی نداریم. لذا شناخت خود دومین پایهی معرفت ضروری برای بشر است.
سوم شناخت هدف، برای چه آمدهایم؟ یک مأموریت داری، مأموریت خود را میدانی، کسی که تو را به اینجا آورده چه مأموریتی روی دوش تو گذاشته است؟ مسئولیّت شما چیست؟ ارزش انسان به مسئولیّت شناسی است، وظیفه شناسی است. انسانی که در جامعه مسئول نیست، در خانوادهی خود مسئول نیست، در ادارهی خود مسئول نیست، در حکومت خود مسئول نیست، مستبد است، به تو چه میگوید. چنین شخصی انسان نیست.
جایگاه والای شهید بهشتی
خدا مرحوم شهید بهشتی را با اجداد طاهرین او محشور کند، مجتهد بود، حکیم بود، مجاهد بود، استاد بود، انسان شایسته بود، متخلّق به اخلاق اجداد طاهرین خود بود. انسانی بود که نمرهی ولایتمداری او ۲۰ بود. با آن موقعیّت، به چهار زبان دنیا مسلّط بود، آلمانی بلد بود، انگلیسی بلد بود، عربی بلد بود، فارسی بلد بود. متون آلمانی را به فارسی ترجمه میکرد، در این جهت خیلی مهارت داشت. در حکمت و فلسفه صاحب نظر بود، در فقه صاحب نظر بود، ولی مطیع رهبر خود بود. بنی صدر در روزنامهها خیلی برای او جوسازی میکرد، از آقای بهشتی پرسیدند: چرا دفاع نمیکنی اینقدر تهمت میزنند؟ گفت امام به ما فرموده حقّ سخنرانی ندارید، ایجاد اختلاف نکنید، من تابع… خود او مجتهد بود ولی تابع امام خود بود. این ارزش است، باید مسئولین ما ارزش را از شهدا یاد بگیرند، باید یک مقدار معرفت پیدا کنند تا بتوانند مملکت را حفاظت کنند.
آقای بهشتی یک جملهی قصاری داشت که متّخذ از آیات و روایات بود، مثل کلمات قصار امیر المؤمنین (علیه السّلام) است. میفرمودند: در اسلام به تو چه و به من چه جایگاه ندارد، بلکه چیزی که در اسلام وجود دارد «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ»،[۷] انسان به مسئولیّت خود انسان است، انسانی که هیچ مسئولیّتی در جامعه ندارد چه انسانی است؟
درک و شناخت انسان از وظایف خود
انسان باید خود را بشناسد، ظرفیّت خود را بشناسد، رسالت خود را بشناسد، مسئولیّت خود را بشناسد، وظیفهی خود را بشناسد، راه خود را بشناسد، مسیر خود را بشناسد، هدف خود را بشناسد. این هم یکی از مسائل مهمّ زندگی است که بدون این شناخت زندگی انسان پوچ است، بیمغز است. انسانی که هدف ندارد افسرده میشود، خسته میشود، زندگی برای او فرسایشی میشود. امّا انسانی که هدف دارد، آمده که پیروز شود، آمده تا بجنگد که پیروزی را به دست بیاورد، او همیشه شارژ است، همیشه نیرومند است، به مقصد میرسد.
دشمنشناسی
چهارم «أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ»،[۸] آسیبهای زندگی را بشناسد، دشمن را بشناسد، نفوذیها را بشناسد، منافقین را بشناسد، سکولارها را بشناسد، ستون پنجم دشمن را بشناسد، با لبخندی فریب نخورد. هم لبخندهای خیابانی زنهای بزک کرده، تصوّر نکند اینها دوست او هستند، این خیانت است که انسان به خود میکند، فوری راضی میشود، فوری تسلیم میشود، در هر فسادی زانو میزند. او خود را نابود میکند، آبروی خود را از بین میبرد، دین خود را از بین میبرد. «أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ»، بشناسد چه چیزی او را بیدین میکند.
نقشهی دشمنان برای فاسد کردن جوانان
چه کسانی هستند بیدینی را در جامعهی ما دامن میزنند؟ ما چند شب قبل که مهمان مقام معظّم رهبری، حضرت آیت الله العظمی امام خامنهای (اطال الله عمره الشّریف) بودیم، آنجا من به آقای وزیر مخابرات گفتم، گفتم: شما میدانید این شبکههای مجازی چقدر خطرناک هستند؟ میدانید چه سیل فسادی را به خانه آوردهاند؟ میدانید با این شبکهها چه کسانی در چه فسادهایی وارد شدهاند و به طور شبکهای دارند فساد خانوادگی ایجاد میکنند؟ چرا کاری انجام نمیدهید؟ مگر شما همیشه وزیر هستید؟ وقت تمام شد. انسان باید دشمن خود را بشناسد، آسیبهای جامعهی خود را بشناسد. امروز دنیا فهمیده جوان ایرانی هشت سال و نیم جنگ جهانی را اداره کرده و پیروزی را رقم زده، نسل جوان انسانی علم هستهای را محقّق کرده، نسل جوان ما ماهواره به فضا پرتاب کرده، نسل جوان ما در نانو، در سلولهای بنیادی، در دنیا مطرح شده است. اینها همه برای نسل جوان است.
آمده نسل جوان را به فساد بکشد، آمده به تنبلی و عیّاشی و اعتیاد بکشد. این فرهنگ را باید دولت مراقبت کند، باید این رسانهها مراقبت کنند. این روزنامههای زنجیرهای فساد سیاسی هستند، دنبال فساد غرب هستند. آنها میگویند، این توپخانهها هم شروع میکنند علیه انقلاب صحبت میکنند، دارند روح انقلاب را میکُشند. همهی حسّاسیّت اینها به نسل جوان است. وجود نازنین پیغمبر اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) جوانها و جوانی را امانت دانسته، به مسئولین سفارش فرموده: «اوصیکُمْ بِالشُّبّانِ»، من شما را به جوانها توصیه میکنم.
این جوان سرمایهی کشور است، این جوان ذخیرهی آینده است، این جوان نیروی دفاعی کشور است. این جوانان میتوانند کلیدداران بهشت باشند، نگذارید در سرازیری جهنّم کلید را از دست بدهند و در داخل جهنّم بیفتند. این گناه، این فساد، این هرزگی، این ولنگاری، این بیبند و باری، این بیمسئولیّتی، این شبکههای جهنّم سیاسی، دو قطبی کردن جامعه. حزبهای مختلف با نامهای مختلف جوانان را تکّه تکّه کردهاند و همه را از خدا غافل کردهاند. اینها دشمنی است. «أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ».
حضرت قاسم بن الحسن (علیه السّلام) در کربلا
نوجوانی در کربلا از حضرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) یادگار بود، آیینه بود، نور چشم امام حسین (علیه السّلام) بود، یادگار امام حسن (علیه السّلام) بود. حضرت قاسم بن الحسن که جوان رعنایی بود. به قدری دلنشین بود که وقتی به جبهه رفت نامردی گفت: مادرت را به عزای تو مینشانم، از همان جبهه صدایی بلند شد چطور میتوانی این جوان را از پا دربیاوری؟ خیلی دوست داشتنی بود. شب عاشوراء به عموی خود گفت: عمو جان، نام من در لیست شهدا است؟ ابی عبد الله (علیه السّلام) فرمودند: قاسم، مرگ را چطور ارزیابی میکنی؟ قسم خورد: و الله «أَحْلَى مِنَ الْعَسَلِ»،[۹] به خدا از عسل شیرینتر است. کسی فدای حسین شود، این شیرینی ندارد؟ کسی پروانهی شمع وجود ابی عبد الله الحسین (علیه السّلام) شود این از عسل شیرینتر نیست؟
حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) قاسم را به سینه چسباند، فرمود: قاسم، نام شما در لیست شهدا است، امّا قبل از شهادت فتنهای برای تو پیش میآید که برای هیچکدام از شهدا پیش نمیآید. چون وعدهی شهادت گرفته بود بیتاب بود، وقتی آمد از عمو خداحافظی کرد حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) معاملهای با حضرت قاسم کرد که با علیّ اکبر خود آن معامله را نکرده بود.
وداع امام حسین (علیه السّلام) با قاسم بن الحسن (علیه السّلام)
حضرت علیّ اکبر وقتی راه افتاد جلوی خیمه آمد، همینقدر نگاه میکرد علی میرفت، چشم امام حسین (علیه السّلام) دنبال علی بود. امّا برای قاسم نه اینکه از پشت سر نگاه میکرد، دستهای خود را باز کرد، قاسم را در آغوش گرفت. این نوجوان هم دستهای خود را به گردن عمو جان حمایل کرده بود. مقاتل نوشتهاند: «یَبکِیَان»،[۱۰] هم امام حسین (علیه السّلام) گریه میکرد، هم این نوجوان اشک میریخت. «حَتَّى غُشِیَ عَلَیهِمَا»، تا هم امام حسین (علیه السّلام) از حال رفت، هم قاسم او از هوش رفت. وقتی به هوش آمد اذن حاصل شد، به قدری برای شهادت عجله داشت که بند کفش خود را نبسته بود. آمد جنگی نمایان کرد، وقتی از اسب افتاد ظالمی شمشیر کشیده بود، فریاد زد: «یَا عَمَّاه»، عمو، کمک کن. ابی عبد الله (علیه السّلام) با سرعت خود را رساند، دید ظالمی شمشیر بلند کرده است. امام حسین (علیه السّلام) حمله کرد، دشمنان هم اطراف حسین (علیه السّلام) را گرفتند به ابی عبد الله (علیه السّلام) حمله آوردند…
[۱]– سورهی طه، آیات ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– سورهی روم، آیه ۵۴٫
[۳]– سورهی یس، آیه ۶۸٫
[۴]– وسائل الشّیعه، ج ۱، ص ۱۱۴٫
[۵]– سورهی بقره، آیه ۳۱٫
[۶]– بحار الأنوار، ج ۷۵، ص ۳۲۸٫
[۷]– بحار الأنوار، ج ۷۲، ص ۳۸٫
[۸]– همان، ج ۷۵، ص ۳۲۸٫
[۹]– الهدایه الکبرى، ص ۲۰۴٫
[۱۰]– بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۳۴٫
پاسخ دهید