بسم الله الرّحمن الرّحیم
حقیقت اسمای آموخته شده ی حضرت آدم علیه السلام
در زیارت وارث رموز و اسراری هست که هم جنبه معرفتی و هم جنبه اخلاقی دارد. حضرت آدم صفوه الله است؛ یعنی خدا او را اصطفا کرده، برگزیده خدا است و شفّافیت دارد. او با عنایت خدا صافِ صاف است. کسی که صفوه الله است، در وجود او یک نورانیت، یک حقیقت و یک نور وجود دارد که با خزائن خدا مرتبط است و از این حقیقت در قرآن کریم در چند مورد به علم یاد شده است.
در مورد خود حضرت آدم علیه السلام است که: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِکَه. بقره؛ ۳۱٫ خداوند متعال همه اسماء را به حضرت آدم تعلیم داد. بعد این اسماء را با اینکه اسماء است، میگوید: این اشخاص را،“عَرَضَهُمْ”. نفرمود: “عَرَضَها“ آن اسمها را به آدم و بعد به ملائک عرضه کرد، بلکه می گوید: آن اشخاص را (عَرَضَهُمْ)، معلوم میشود آنچه را که حضرت آدم علیه السلام با آن ها آشنایی پیدا کرده، مفهوم نبوده، حقیقت بوده است.
در روایاتی که درباره اسمای حسنای پروردگار متعال هست و در دعای کمیل و دعای عهد، این اسماء به وضوح، اسمایی هستند که اثر تکوینی دارند و اینطور نیست که در ذهن باشند و خاصیتی جز ذهنیت نداشته باشند؛ بلکه اثر تکوینی دارند.
در مورد جانشین و وصیّ حضرت سلیمان علیه السلام باز صحبت از علم میکند، اما خاصیّتش تصرف تکوین حق بر حقیقت عالم است. فرمود: قالَ الَّذی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُک. نمل؛ ۴۰٫ آن کسی که علمی از کتاب داشت که وصیّ جناب سلیمان علیه السلام بود، به سلیمان علیه السلام عرض کرد که من ملکهای را با تاج و روی تخت خودش، قبل از آنکه چشم شما به هم بخورد، در محضرتان حاضر میکنم. هزار فرسخ فاصله بود! نمیگوید کسی را میفرستم یا با دستگاههای مغناطیسی میکشم و میآورم. این حرفها نیست، گفت: هر کاری بخواهم انجام دهم، در لا زمان انجام میدهم. معلوم میشود که این کار ذهنی نیست، یک حقیقت وجودی است. این کسی که ظاهرش اینجا نشسته، تمام عالم زیر چتر اوست.
به جناب عزرائیل علیه السلام گفتند: شما چگونه در شرق و غرب عالم، در آن واحد، صدها انسان را به وصال می رسانید و این همه آدم را قبض روح میکنید؟! گفت: تمام عالم مثل تخم مرغی در کف دست من است. همانطور که شما نسبت به تخم مرغی در کف دستتان اشراف دارید؛ من هم نسبت به همه عالمیان و آدمیان احاطه دارم!
موجود ماورایی، وجود منبسطی است که وقتی ما میخواهیم ببینیمش، در ظرفیت خودمان میبینیم. آنچه را که در مورد حضرت مریمسلام الله علیها دارد: فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا. مریم؛ ۱۷٫ اینها در محدوده شکل و قالب نمیگنجند، منتها وقتی میخواهند خودشان را به ما نشان بدهند؛ چون ما ظرفیت دیدن چیزی را که صورت و شکل ندارد، نداریم؛ ناچار در یک شکل خودشان را به ما مینمایانند. یعنی صورت مثالی را به ما ارائه میکنند، والّا خودشان حقایقی هستند فوق عالم مثال و تا انسان بی صورت و بی رنگ نشود، همه رنگ ها در او نمیگنجد.
این صفات متضاد که مثل صفات پروردگار متعال است؛ در وجود امیرالمومنین علیه السلام هست. برای اینکه ایشان فراتر از همه رنگ ها و مرزهاست. این جامع و محیط بر همه اشیا بودن ذهن نیست. یک حقیقت نوری است که ما از آن سردرنمیآوریم. این جزء اسرار است. حالا کسانی که نوری نیستند؛ از کجا به مراتبی از این حقیقت میتوانند راه پیدا کنند؟
ثمره ی پیروی از یوسف درون
در سوره مبارکه “کهف” به طور خلاصه روزنههایی برای ما باز شده است: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا. کهف؛ ۶۵٫ ما جناب موسی علیه السلام را پیغمبر اولوالعزم میدانیم. صاحب شریعت است. پیغمبر جهانی است، در زمان خودش؛ اما پروردگار متعال خواست بگوید که دست بالای دست بسیار است.
شریعت، علوم انسانی، علوم حوزوی و دانشگاهی، به خود انسان قدرت نمیدهد، به ابزار، قدرت میدهد. امروز بشر اسیر کامپیوتر است. اگر این دستگاهها از کار بیفتد، فلج میشود و خودش هیچ کاری برای خودش نمیتواند بکند. یک روز برق نباشد، یک روز این سیمها قطع شود، یک روز این دستگاهها را بتوانند ویروسی کنند، بشر عاجز میشود. اینکه قدرت نیست!
بشر سعی میکند، خودش را عاجز و ابزار را قوی کند. اما قدرت واقعی آن است که انسان بدون وابستگی به خارج بتواند قدرت “کن فیکون” داشته باشد، مثل جناب آصف. خواست آن زن را بیاورد، با ارادهاش این کار را انجام داد، نه با دستش یا با مَنجنیق و قشونش. خودش سبب ساز و سبب سوز است. مولد اسباب است، اسیر اسباب نیست. میتواند سبب را تولید کند. بدون سبب ارادهاش نافذ است.
خدای متعال بالقوه چنین حقیقتی را در وجود همه انسانها قرار داده است. عدهای این حقیقت را قبل از مرگشان میتوانند در خود ایجاد و خودشان را شکوفا کنند، یعنی خودشان را پیدا کنند. آن “دم” که خداوند فرمود: وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی. حجر؛ ۲۹٫ در وجود ما هست، منتها چون ما آن را نیافتیم؛ ارزان فروختیم.
خدا این یوسف را در وجود ما قرار داده است که معیشت ما را به راحتی تنظیم کند و از امکانات بالفعلمان برای بیچارگی بالقوه ما و برای علاج واقعه قبل از وقوع استفاده کند. منتها ما برادران حسود یوسف هستیم که نه تنها یوسفمان را بر تخت نمینشانیم و با پنجه قدرتمند او گرههای غیرقابل گشودن را باز نمیکنیم؛ بلکه او را در چاه میاندازیم.
وقتی ما با اختیار خود یوسف درونمان را در چاه میاندازیم؛ خوب باید مبتلا به قحطی شویم و بعد توی سرمان بزنند و تحت فشار قرار بگیریم، تا با این فشارها در خانهاش برویم. آنوقت بگوییم: «انت یوسف؟». همان کسی که ما در چاه انداختیم؟ حالا این فشارها اهرمی شد که ما را به در خانه تو کشاند. حالا ما را ببخش! همه ما این یوسف را داریم؛ منتها در چاه غرایز و طبیعت خودمان، در سِجن کثرت خودمان این را تجزیه و پراکنده کردیم. تمرکز و میدان را از او گرفتیم.
حضرت صدیقه ی طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها درباره وجود مقدس حضرت امیر علیه الصلاه و السلام تعبیری دارند: اشْتَمَلْتَ شَمْلَهَ الْجَنِینِ، وَقَعَدْتَ حُجْرَهَ الظَّنِینِ. علی جان علیه السلام بنا بود عالم در چنگ تدبیر تو قرار بگیرد و با طرحهای ملکوتی همه این انسانها را به نقوش عرشی منقّش کنی، همه زشتی ها و پلیدی ها، پلشتی ها و رذیلت ها را از بین ببری؛ و گلستانی در وجود هر انسانی به وجود بیاوری که دل های انسانها معطر و همه فضا عطرآگین باشد! اما اجازه ندادند این کار را بکنی. یک فضایی برایت به وجود آوردند، مثل جنینی که در شکم مادر هیچ فضایی ندارد، در خانه نشسته ای و زانو بغل کرده ای! اینها چرا تو را به این روز انداختند؟ تو که جایت اینجا نیست! باید دست تو را باز میکردند تا تو با این دست و اراده الهی، همه را مثل خودت میکردی. اما اینها تو را در یک مخمصه قرار دادند که هیچ نوع میدانی برای حرکت به تو ندادند!
نداشتن حاکم، امیر و امامی که دستش باز باشد، پیدا نکردن خود است. او خود ماست، اگر ما او را پیدا کنیم؛ او بارقه الهی است. اگر ما حکومت را به روح دادیم و روحانیون، ملکوتیون و عرشیون را در جامعه حاکم کردیم؛ ما هم سعادتمند میشویم. النّاس عَلی دینِ مُلوکِهم؛ انسان حکومت را الگوی خودش قرار میدهد و رنگ حکومتش را به خود میگیرد.
وقتی مسئولین یک مملکت و نظام همه عادل و اهل ایثار بودند، و هیچگاه استیثار(در برابر ایثار) نداشتند، خودشان را فدای دیگران کردند، اهل مواسات بودند، مردم را پل قرار ندادند تا خودشان مهم شوند، خدمت هایشان ریاکارانه نبود و همه را به رخ مردم نکشیدند، خودشان را در این خدمتها بزرگ نکردند، مثل مالک بودند، خدمت کردند؛ اما خودشان را نشان ندادند، اگر آموزگاران و اساتید دانشگاه ما همه فرشته خو بودند و غرور نداشتند، دانشجو را تحقیر نمیکردند، تبعیض اعمال نمیکردند، حاصل اینکار دانشگاهها مدیرانی میشد که فضا را گلستان بی خار میکردند و خاری به پای کسی نمیرفت.
آن تعبیری را که حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا سلام الله علیها در مورد امیرالمومنین علیه السلام کرد: واللهِ لَو تَکافّوا عَن زمَامِ نبْذَه رسول الله (صلى الله علیه آله) إلیهِ لاعْتَلَقَهُ، و لسَارَ بِهِم سَیراً سُجُحاً، لا یُکَلِّمُ خشاشُهُ . اگر کار را به دست علی علیه السلام داده بودند، این مرکب خلافت اگر در اختیار علی علیه السلام بود؛ این مرکب برای علی علیه السلام رام بود؛ علی علیه السلام بر حکومت مسلّط بود و حکومت بر علی علیه السلام تسلّط نداشت؛ او اسیر قدرت و اموال نبود؛ مردم را، سوار بر حکومت میکرد و در یک سیر آرامی به سرعت این ها را به چشمه ی نامیرا وارد میکرد. مرگ را ریشه کن و همه را به حیات مطلق نائل میکرد. این نقش یک حکومت الهی است که یوسفش را آزاد و حاکم کرده باشد، حالا ما چه کنیم؟!
خصوصیت های حضرت خضر علیه السلام
در سوره مبارکه “کهف” که جریان حضرت موسی علیه السلام و آن کسی که همراه او بوده است. از او قرآن کریم نام نمیبرد. دو نفر بودند: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا. کهف؛ ۶۵٫ حکایت از این معنا میکند که جناب موسی علیه السلام عطشی داشت. با اینکه پیغمبر بود؛ ولی به دنبال ریسمانی میگشت که رابطه او را با خدا محکمتر بکند. او از نظر ظاهری متعبّد بود. به احکام شرع عمل میکرد، اما در باطن آن ولایت در وجودش نبود، در عالم نمی توانست تصرف تکوینی بکند! حضرت موسی علیه السلام به موقعیت کُن فَیَکُن خود نرسیده بود، لذا میخواست حق مطلب و آنچه پس پرده است، راز خلقت و سرّ آفرینش را در اختیار گرفته و آنرا پیدا کند. یعنی ملکوت اشیاء را دریابد؛ یا من بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ! آن کسی که ملکوت در اختیارش است، عالم در اختیار اوست؛ لذا میخواست کسی را پیدا کند که از این ظواهر عبور کرده و اسیر این ظواهر نباشد؛ دارای ظواهر باطن داری باشد. فَوَجَدا؛ (پیدا کرد) جوینده یابنده است: آب کم جو تشنگی آور به دست!
دو تن از یاران امام زمان آمدند از یک کاسب بصری سدر و کافور بخرند. یکی از همراهان حضرت حجّت ارواحنا فداه از دنیا رفته بود، آنها را فرستاد تا کافور بخرند. آن کاسب بصری که به قیافه های آنها نگاه کرد؛ مجذوب شد و گفت شماها از کجا آمدید؟ چه کاره هستید؟ با تجسّس فهمید که اینها یاران و همراهان حضرت هستند. اصرار کرد که من را هم با خودتان ببرید. گفتند مأذون نیستیم. با اصرار گفت: خب حالا اگر مأذون نیستید؛ تا حریمش ببرید. اگر اجازه ندادند، که دیگر اجازه نداده اند. اینها گفتند: باشد! رسیدند به رود و خواستند از آن شط بصره عبور کنند. گفتند که باید دنبال ما بیایی. گفت: من بلد نیستم، در آب غرق میشوم. گفتند: نه، بسمالله بگو و بیا غرق نمیشوی!
همراه اینها در آب پا گذاشت؛ گویا دارند در خشکی راه میروند، وسط رود این بنده خدا که صابونپز بود، به یادش آمد که صابونها را بیرون گذاشته. باران که بیاید، سرمایهاش از بین میرود. نگران آنها شد، ذهنش تا به سرمایه و مال و اینها مشغول شد؛ در آب افتاد و داشت غرق میشد! دست این بندگان خدا را گرفتند و بردند. ولی وقتی به خیمه حضرت رسیدند، وجود نازنین حضرت ولی عصر ارواحنا فداه در پاسخ به درخواست اینها که گفتند: آقا فلانی با ما آمده، اجازه ملاقات می دهید یا نه؟ فرمودند: رُدّوُهُ فَاِنَّهُ رَجُلٌ صابُونِیٌّ؛ او را رها کنید! او الهی نیست، دلش را به صابونش گره زده است. به سوی ما هم که میآید، دلش را خلوت نمیکند؛ و نمیتواند صابون را از دلش بیرون کند. کسی میتواند به ما برسد که بتواند اغیار را از خانه یار بیرون کند!
انسان میتواند باطنش را به یک دلبر بدهد. باید باطنش را به یک جا وصل کند. دلمان را این همه شلوغ کردیم، بعد هم توقع داریم حضرت را ببینیم! توقع داریم چشم برزخی پیدا کنیم! حقیقت واقعی اشخاص را زود بتوانیم محک بزنیم! گوهرهای اشخاص را شناسایی کنیم! چاله و چولههای آینده خودمان را با بصیرت پیدا کنیم! اینها مجاهده و مراقبه میخواهد. این ها آمپول ندارد که آدم یک لحظه بخواهد و به آنجا برسد!
جناب موسی علیه السلام تشنگی داشت. عطشش هم واقعی بود: آب کم جو تشنگی آور به دست! این تشنه را، حضرت حق به چشمه رساند. لکن این سر چشمه اوصاف و ویژگی هایی داشت! خصوصیاتی که خداوند از آن رهبر باطنی، آن ولی صاحب شریعت و هدایت نشانه میدهد، عبارتند از:
اولین نشانهاش این است: فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا. اولین خصوصیتش این است که بنده بود! نمیگوید حضرت خضر علیه السلام یک پیغمبر بود، یک رسول بود، یک ولی بود؛ میگوید: عبد بود! هیچ چیز نداشت، فقط خدا را داشت و غیر از خدا هیچ چیز نداشت. یعنی دارایی این عبد، خداست. همه کس و همه چیزش خداست! إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ. خدایا میشود این زنجیرها را از پرو بال ما هم باز کنی؟ ما هم اسیر چیزی جز محبت تو نباشیم!؟
یکی عبد بودن بود. خصوصیت دومش این است که مشمول رحمت بود؛ ولی نه رحمت با واسطه! سومین خصوصیت این است که دارای علم بود؛ ولی نه علوم ذهنی که در دانشگاه و حوزه بتواند الفبا بخواند و مفهوم یاد بگیرد. وجودش آیینه و جام جهان نما بود. پردههای دل را زدوده و غبار آیینه جان را پاک کرده بود. جان جانی بود که نور خدا در آن جان انعکاس داشت. لذا می فرماید: ءَاتَیْنَاهُ رَحْمَهً مِّنْ عِندِنَا وَ عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا. کهف؛ ۶۵٫
این خصوصیت ها برای جناب خضری بود که باعث شد رهبر موسی بشود. موسی ایی که رهبر عالم بود. آن کسی که رهبر را رهبری میکند؛ دارای عبودیت محض است، این دارایی اکتسابی نیست، موهبتی است. به او دادیم از چشمه می خورد، نه از جویبارها. دیگر اینکه عَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْمًا او علم الهی دارد. علم خدا چطور است؟ خدا استنباط میکند؟ خدا صغری، کبری تشکیل میدهد؟ خدا با توجه به جزئیات، کلی بدست میآورد؟ خدا وجود محض است. علم او عین وجود و عین حضور است.
علم حضرت آدم علیه السلام که خدا معلمش بود، واسطه نداشت. جام جهان نمایی در دل حضرت آدم علیه السلام قرار داده بود که همه آن گنجینه هایی که عالم در آن گنجینه ها مستتر است؛ در حیطه دسترسی جناب آدم علیه السلام بود. لذا تا بیچاره میشود؛ میداند به کجا دست ببرد، به چه کسی پناهنده شود. فرمود: فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ. بقره؛ ۳۷٫ به کلمات. این کلمات همان اسماء است. وقتی میخواست به خلافت برسد؛ به برکت آن اسماء به خلافت رسید. وقتی هم که یک غفلت او را منقطع کرد و پایین آمد؛ میخواهد به آن جایگاه برگردد، باز هم در مقام توبه، با آن گریه ها به همین کلمات تمسک می جوید.
حضرت سیدالشهدا علیه السلام وارث آدم است. حضرت سیدالشهدا علیه السلام را، کربلا حسینیش نکرده است. شهادت، ایشان را به کمال نرسانده است. داغ علی اکبر و علی اصغر و حضرت ابوالفضل علیهم السلام او را به آن درجات نرسانده است، بلکه این حسین علیه السلام است که شهادت، نماز و روزه را کامل کرده است! اینها جلوه های وجود و ظهور باطن امام حسین علیه السلام هستند. نماز میوهای بود از این شجره طیّبه که نصیب ما شده است. أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ وَ آتَیْتَ الزَّکَاهَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَر.
حالا موسی علیه السلام که در این حریم، مَحرم شد؛ از چه راهی مَحرم شد؟ البته موسی هم خوش درخشید، ولی دولت مستأجل بود! سه قدم بیشتر نتوانست با خضر راه برود و در پایان سه قدم، جناب خضر به او گفت: هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ که سختترین مصیبت حضرت موسی علیه السلام بود. بر حسب روایت از او پرسیدند: مهمترین تلخی که در طول زندگیات چه بود؟ گفت: آن لحظهای که ولی خدا به من گفت: هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ. برای بندگان صالح خدا، تلختر از هجران و فراق چیزی نیست!
امیرالمومنین علیه السلام هم در دعای کمیل میگوید: مَوْلایَ وَ رَبّی صَبَرْتُ عَلی عَذابِکَ فَکَیْفَ اَصْبِرُ عَلی فِراقِکَ. و حضرت زینب سلام الله علیها این فراق را تحمل نکرد و همراه ابی عبدالله علیه السلام آمد.
“تبعیّت “ یکی از کلاس های خودسازی
آن راهی که ما را به این یوسف گمشده و این خود فراموششده می رساند که جان جانها و حقیقت عالم است و تا حکومت پیدا نکند، ما به نوایی نخواهیم رسید، همین رمزی است که در سوره کهف از حضرت موسی علیه السلام نقل شده است. نمیگوید تو برای من کلاس تشکیل بده، میگوید: هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً. کهف؛ ۶۶٫ این را به تبعیت میدهند. به کتاب خواندن نمیدهند. این تبعیت خودش کلاس است. پیروی، دل دادن. از یک رهبر وقتی نورانیت او را یافتیم، وقتی حجت بر ما تمام شد، مکلف شدیم که متعبّداً زیر پرچم او باشیم؛ بی چون و چرا باید اطاعت کنیم.
هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً. کهف؛ ۶۶٫ تا این روح تبعیت در انسان باشد؛ دست آدم را میگیرد و بالا میبرد. اما اگر به جای روح تبعیت، روح فرمانفرمایی در ما باشد؛ ما او را میاندازیم و خودمان به جای او مینشینیم. اگر از ابتدا چنین روحیهای، انسان را انقلابی، جبههای، ایثارگر و خدمتگزار کرد؛ بیقرار است که برای مردم خدمت کند. اما خدمت را برای مردم نمیکند، میخواهد خدمت کند تا همه او را بپذیرند. میخواهد خودش بزرگ شود. در خدمت و عبادت متورّم میشود.
امام حسین علیه السلام محک و افشاگر است! چهره نفاق را به مردم نشان میدهد. مردم را هوشیار میکند. نکند منافق باشید! ببینید با چه کسی هستید! کجا هستید! با چه کسی سنخیت دارید! نکند اشتباه آمده باشی و جایت اینجا نباشد. تو با این جمع، نتوانی سازگار شوی. باطن تو با شهدا، اولیا و صالحین نیست. ظاهرسازی میکنی که مهم شوی. دنبال انتخابات هستی. این کارها برای همان است، اخلاص نداری.
این باطن با امام حسین علیه السلام محک میخورد. اگر کسی سنخیت نداشته باشد، ریزش میکند. تا بیاید به حضرت مسلم برسد، تنها میماند. با امام حسین علیه السلام بیشتر از هفتاد و دو نفر نمیماند. آن ظاهرسازیها، آن ریاکاریها و آن تزویرها، که مردم کوفه بروز دادند، به تبعیت نمی انجامد.
لذا حکمت الهی بر این قرار گرفته که ]یک بچه[ زیر سایه پدر و مادر بزرگ شود؛ چرا؟ فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً. اسرا؛ ۲۳٫ اینها کلاس خودسازی است. با یک پدر کج خلق و یک مادر بد اخلاق، خدا تو را مبتلا کرده است. میفرماید: این برای تو یک فرصت است، استفاده کن. به او اخم نکن! خدا گفته ببین در برابر پدر کج خلق و مادر بی سوادِ بداخلاقِ متوقّع، میتوانی اخم نکنی و تابع باشی؟ میتوانی روح تبعیّتت را در اینجا نشان بدهی!؟ جاهایی که دستورات حکومتی به مذاقت خوش نمیآید، آنجا میتوانی خودت را کنترل کنی و بگویی من یک فرد هستم؛ ولی اگر این را خراب کنم؛ یک جامعه به هم میخورد! خودم را فدای جامعه میکنم.
این ها همه امتحان است. خدا نیازی به این چیزها ندارد که ما را مبتلا به پدر و مادر، حکومت، بزرگتر، معلم و استاد و ماننداینها بکند. هَلْ أَتَّبِعُکَ هدف، رشد روح تبعیت است؛ که میخواهد از ما بنده بسازد و اینجا کلاس بندگی است. هر کس روح بندگی ندارد خداوند متعال دیر یا زود مشتش را با امام حسین علیه السلام باز میکند.
خون امام حسین علیه السلام ریخته شد تا منافقین شناخته شوند؛ و ما زیر بار نفوذیها و دنیا طلب های متظاهر نرویم که از یک جای مقدّس شروع میکنند؛ بعد سر از جایی در میآورند که علناً در مقابل دین خدا و ولی خدا می ایستند و حتی به کشتن ولی خدا و رهبر معصوم اقدام مینمایند.
پاسخ دهید