سرور و شادمانى و رضایت مندى از گرایش هاى بنیادین فطرت است۱ که در اثر حضور در محضر خداوند ادراک آن کمال مطلق و رحمت بى کران تمام روح را فراگرفته بود. انسان شادمانى ناب و عمیقى را تجربه کرده است که پس از هجران از معشوق ازلى خویش و جدایى و دورى از آن عالم در جستجوى حیران و شیداى آن شادى و خواهان آن سرور ناب و بى کران مى باشد.

بودیسم تمام تعالیم خود را براى براى رهایى از رنج و رسیدن به زندگى شادمان (آناندا) ترتیب داده است. و دالاى لاما رهبر در قید حیات بودائیان شادى را هدف زندگى معرفى مى کند.تعالیم بودایى بر چهار حقیقت شریف استوار است که اساس این آیین عرفانى را تشکیل مى دهد.۲

۱٫ در هر جاى دنیا رنج وجود دارد.

۲٫ رنج را مى توان به زنجیره علت هاى دوازده گانه باز گرداند.

۳٫ توقف رنج امکان پذیر است و زنجیره علیت را مى توان نابود ساخت (نیروانا)

۴٫ راه هاى هشتگانه مشخص براى از بین بردن رنج وجود دارد.

به نظر مى رسد که سر آغاز رنج که انسان را در مسیر جهل (آوید یا: Avidya ) و در نتیجه رنج و زندگى مجدد قرار مى دهد، توهم خود است. اگر ما زندگى را پر از رنج تجربه مى کنیم براى این است که “آنچه را در زندگى عادى و روزمرّه مان حس و تجربه مى کنیم، توهمى بیش نیست.”۳ در اثر توهم و دانستگى کاذب انسان خود را چیزى مستقل و جدا در کنار سایر اشیاء و اشخاص قلمداد مى کند.

در حقیقت با نفى، خود را اثبات کرده و یک خود محدود و هویت کاذب به دست مى آورد هویتى که به موجب آن چیزى غیر از هزاران چیز دیگر و شخصى در مقابل اشخاص دیگر است. بنیان وجود انسان با این نفى و تحدید شکل مى گیرد و از این فقدان و محدودیت نیاز و سپس آرزو و سرانجام رنج پدید مى آید.

رنج از تشنگى و تمایل به چیزهایى پیدا مى شود که از دسترس ما بیرون است… در مفهوم “تشنگى” پیشاپیش مفهوم “خود” یعنى روان، مسلم گرفته مى شود. و این خود یا “من” آفریننده جهان دویى است. هر “خود”ى خود را با نفى خویش آشکار مى کند، سپس با “نه- خود” روبه رو مى شود که همان زدودن یا محو خود است. وقتى که “خود” این گونه محدود باشد در او تمایل به غلبه بر ضدش، یا درست تر گفته باشیم، تصاحب ضدش پیدا مى شود. اما این تناقص با خویش است و به جایى جز ویرانى خود نمى رسد.

خود” از نابود شدن بیزار است، اما بنیاد نمى گیرد مگر آن که دست به خود کشى بزند، که او سخت از فرایند آن مى ترسد. پس رنج نتیجه اى است ناگزیر”۴هویت شخص یا خود از آنجا پدید مى آید که انسان چیزهاى عالم را غیر خود بداند و در واقع بین خود ذهنى و سایر پدیده ها فرق گذارد، آنگاه به تمناى آنها مى افتد و رنج او آغاز مى شود. در حقیقت او خودى برتر دارد که اگر به آن برسد تمنا و تشنگى اش پایان مى پذیرد و این راه نجات است.

انسان بر سر یک دو راهى است: یکى جستجوى هویت ذهنى از خود و در نتیجه تمایزگذارى میان خود و غیر خود و احساس فقدان نسبت به آنها و در صدد تصاحب برآمدن و غلبه بر همه چیزهایى که از وجود “خود ساخته” و موهوم او بیرون و دور است. و دیگر شناخت خود به صورتى که هیچ هویت متمایز و محدودى در عرض سایر پدیده ها نیست. پس در این زمان او هیچ نیست و همه چیز است. و هیچ نمى خواهد چون همه چیز است.

جهل از خود پندارى آغاز شده، موجب مى شود که انسان حقیقت خویش را نبیند و کرمه (نظام جهان) را نشناسد و در چرخ کثرت و زندگى گرفتار آمده، به تمنا و آرزو که سبب تولد دوباره پس از مرگ و بازگشت به این جهان است و رنج را در پى دارد، دچار شود.”رنج نتیجه دوباره زاییده شدن است، که ثمره کارمایى است که بنابر قانون علت و معلول تاثیر مى کند.

کارما، جهان و انسان را به فرمان دارد و علت آن نادانى است که سبب زنجیره تولیدهاى پیاپى مى شود. نظریه نادانى در دوازده حلقه زنجیر على این گونه بیان شده است: ۱- در آغاز نادانى است؛ ۲- از نادانى، کرمه سازها برمى خیزد؛ ۳- از کرمه سازها، دانستگى برمى خیزد؛ ۴- از دانستگى، نام و شکل؛ ۵- از نام و شکل، شش بنیاد حس؛ ۶- از شش بنیاد حس، تماس؛ ۷- از تماس، احساس؛ ۸- از احساس، تشنگى؛ ۹- از تشنگى، دلبستگى؛ ۱۰- از دلبستگى، وجود یا شدن؛ ۱۱- از وجود، تولد؛ ۱۲ – و از تولد، رنج مى برد.”۵

وسوبندو این زنجیر على را چنین توضیح مى دهد که: چون در زندگى پیشین درباره معناى عظیم وجودمان نادان بودیم تمایلات مان را آزاد مى گذاشتیم و از همین جا کرمه سازها دانستگى ذهنى یا توهم را براى ما ذخیره کرده و به شکل ها و نام ها و حواس گرفتار شده و اسباب تولد دوباره را فراهم مى کردیم.۶در عرفان بودایى شادى به معناى فقدان رنج و اندوه است و آرامش به معناى نبودن اضطراب و نگرانى که این را شادى و آرامش منفى مى نامیم.

دالایى لاما مى گوید: “وقتى در مورد شادى در مکتب بودا صحبت مى کنیم درک ما از آن محدود به یک وضعیت از احساس مى شود. یقیناً بازایستایى (بازایستایى کامل رنج) یک وضعیت حسى نیست. با این وجود مى توانیم بگوییم این پدیده عالى ترین شکل شادى است.”۷ اما ممکن است که شادى و آرامش بر اثر تحقق عوامل حقیقى آنها روى دهد.

در عرفان بودیسم کوشش بر این است که عوامل رنج آفرین و اضطراب زا و نگرانى بخش و اندوه آور حذف شود و همه این ها هم در مرحله اصلاح به یک علت یعنى تصورات ذهنى و در نتیجه ناتوانى در مدیریت احساسات باز گردانده مى شود. بنابراین آرامش و شادمانى در بودیسم که درخشان ترین نقطه این سنت معنوى است، به یک نوع و آن هم از نوع منفى و سلبى محدود مى شود.

اما آیا به راستى عوامل ایجابى براى آرامش و شادى وجود ندارد؟ وجود یک حامى با نیروى مطلق و عشق نامحدود چقدر مى تواند آرامش بخش و شادى آفرین باشد؟ احساس پیوندى نزدیک با سرچشمه هستى، با کسى که غنى و پاک و زیبا و مهربان است چه سرور پایدار و آرامش ژرفى را به روح و روان مى بخشد.

خداوند علت ایجابى شادمانى و آرامش و عمیق و ابدى و نامحدودى است که با ایمان و عمل براى او هر چه نزدیک تر مى توان حضورش را احساس کرد. هستى او فراتر از همه نیستى ها و حقیقتى برتر از همه دروغ ها و سراب ها.جان ما تشنه سرور است و سرور یکى از نام هاى خداست. سرور از ریشه لغوى سرّ گرفته شده و به معناى شادى نهفته در درون و عمیقى است که از نهانگاه جان آدمى سرمى کشد و فراتر از همه عوامل رنج و شادى روح انسان را به معدن سرور و شادى نامتناهى پیوند مى زند.

فطرت ما شاهد پیوند ربوبى و سرور حضور خداوند بوده و در طلب و تمناى تجربه دوباره آن شادى بال و پر مى زند. اما شادى که دالایى لاما مطرح مى کند بسیار حقیرتر از آن است که قلب ما براى آن مى تپد. به همین علت او تمام عظمت هاى انسان را ندیده و بزرگ ترین آرزوى خود را خوراکى خوب و خوابى راحت اعلام مى کند.

 

منبع:پرسمان