سیزده آیینه میرویید از تابیدنش
مدح حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام؛ شاعر: محمود تاری
سیزده آیینه میرویید از تابیدنش
غنچه میشد آسمان، در لحظهی خندیدنش
گونههای خشک او وقت وداعِ با عمو
جرعهجرعه تشنگی نوشید از بوسیدنش
مرگ را میگفت «اَحلی مِن عسل»، آن نازنین
میرسید، ای عشق! هنگام عسل نوشیدنش
دیدنی بود اشتیاقش، دیدنیتر گشته بود
روی مرکب رفتن و جوشن به تن پوشیدنش
شوقِ در آغوش بگْرفتنِ شهادت را دمی
سخت باشد سخت، حتی یک نفس فهمیدنش
میرود اما صدای پای گلچین میرسد
شد فلک را گوییا هنگامهی گل چیدنش
نوجوان و کارزار و این دلیری در نبرد
شد تماشایی در آن دشت بلا، جنگیدنش
تیغها در دست گلچینان و او روی زمین
باغبان آمد در آن لحظه برای دیدنش
اشک میغلتید بر گلبرگ رخسار حسین
چون نظر میکرد خونین دل، به خون غلتیدنش
هر که در دل دارد آه و ناله، «یاسر»! میتوان
عمق درد و داغ را فهمید از نالیدنش
شاعر: محمود تاری
پاسخ دهید