رفتار اجتماعی حضرت علی (ع) چگونه بود؟ یعنی ۱- چه موقع می خندید؟چگونه می خندید؟آرام یا بلند؟ زود تر یا دیر تر؟ ۲- چگونه سلام میکرد؟آرام یا بلند؟دست هم میداد؟محکم یا آرام دست می داد؟ ۳-غذا خوردنش چگونه بود؟صبح ظهر شب؟صبح بعد از نماز غذا می خورد یا قبل از نماز؟آیا همیشه نان و نمک میخورد(نمک زیادی که سمه!!!)؟؟ظهر چه میخورد(در روایات راجع به غذا خوردن حضرت امیر چه نوع غذاهایی آمده تا ما هم بخوریم) ۴- چه موقع عصبانی می شد؟ برای چه عصبانی میشد؟ ۵- چگونه راه میرفت؟آرام یا تند؟(اگر محکم، آیا مثل همان آیه ای نیست که می گوید با غرور بر روی زمین راه نروید؟) ۶آیا حضرت امیر تمرین های رزمی هم میکرد؟ به هر حال جنگ جوی بی مثالی درعالم بودند، نمیشود با درخت کاشتن جنگجو شد؟ ۷-لطفا خودتان هر چه راجع به این امور از رفتار ها یاحتماعی این حضرت هست بیان فرمایید .
سیره اخلاقی و اجتماعی امام علی علیه السلام
ــ شادی آن حضرت در چهره نمایان و اندوهش در دل نهان بود.
ــ از همه گشاد سینهتر و در مهار نفس از همه تواناتر بود.
ــ نه کینورز بود، نه رشکبر.
ــ در گفتار نه حملهور بود و نه ناسزاگو.
ــ نه عیبجو بود، نه غیبتگر.
ــ سرزنش را ناپسند میداشت.
ــ غم انجام رسالت همدم او بود و اندوهی دراز داشت.
ــ با وقار بود و پیوسته ذکر خدا بر لب داشت.
ــ شکیبا بود، عظمت وجود خویش را پنهان میکرد.
ــ بر بینیازی خود شادمان بود.
ــ خوشخُلق بود و بهرهبردن از وجودش سهل مینمود.
ــ آرام راه می رفت و وقاری استوار داشت.
ــ کمآزار بود. نه تهمتزن بود و نه پردهدر.
ــ اگر لب به خنده میگُشود، از حد وقار فرا نمیرفت.
ــ چون خشمگین میشد، خشم از هیبتش چیزی نمیکاست و خشمش تنها برای ترک اوامر الهی بود.
ــ خندهاش تبسم، پرسشش تعلم، پیجوییاش تفهم بود.
ــ دانشش بیکران، بردباریاش بسیار و دلسوزیاش فراوان بود.
ــ بُخل نمیورزید، [برای دنیا] تنگدل نمیشد و غم نهان آشکار نمیکرد.
ــ در داوری، از حق دور نمیافتاد و در بیان دانش از صواب فاصله نمیگرفت.
ــ پرصلابت بود و در همان حال، معاشرت با او شیرینتر از عسل مینمود.
ــ نه آزمند بود و نه ناشکیبا و نه درشتخو.
ــ سود نارسان نبود.
ــ نه درونانداز بود و نه برونپردازِ ظاهرساز.
ــ بی هیچ دُرشتخویی، پیوسته صله رحم میکرد.
ــ بیآنکه به اسراف گرید میبخشید.
ــ در پیوستن، نیکوکردار و در گُسستن بزرگ رفتار بود.
ــ به گاه خشم، از مدار عدل بیرون نمیرفت.
ــ اگر آهنگ مصاحبتش میکردی، رفیق شفیق بود.
ــ در دوستی خالص، در پیمان استوار و بر آن وفادار بود.
ــ پایمرد بود و پیونددهنده.
ــ بردبار بود و بیدردسر.
ــ از خدای ــ عَزَّوَجَلَّ ــ خشنود بود و برخلاف هوای خود گام مینهاد.
ــ بر آزاررسان خویش سخت نمیگرفت.
ــ در آنچه به او ربط نداشت، وارد نمیشد.
-در سلام کردن بر همه مقدم بود حتی بر کودکان سلام می نمود. سلام را نه آهسته و نه بسیار بلند بیان می فرمود و با دوستان مصافحه گرمی می کرد.
ــ فضلِ فراوان داشت و بیان راست.
ــ در خوراک به اندک اکتفا میکرد. گاهی نان و نمک، گاهی نان و شیر، و…
ــ در بهرهبُردن از دنیا به کمترین میل داشت.
ــ زیانش اندک و خیرش فراوان بود.
ــ اگر از او میخواستند، میبخشید.
ــ چون ستمی بر او میرفت، از آن درمیگذشت.
ــ اگر از او میبریدند، او میپیوست.
ــ دانشش را در اختیار مردم مینهاد.
ــ پیوسته با پروردگارش اُنس داشت.
ــ برخلافِ اهلِ دنیا که از بلا هراس دارند، خود را به بلا میافکند.
ــ پیوسته به حق امر میکرد و از سرِ راستی سُخن میراند.
ــ در آنچه به خدا مربوط میشد، شتابان بود.
ــ خود را میشناخت و نَفْسِ خویش را فرو میمالید.
ــ بالیدنِ نَفْس را میشکست و هر خواری و خِفّتی را بر آن تحمیل میکرد.
ــ یاورِ [دین] خدایِ ــ عَزَّوَجَلَّ ــ، حامیِ موءمنان و پناهگاهِ مسلمین بود.
ــ دمدمه زنان در او تأثیر نداشت.
ــ آز بر دلش مُهر نمینهاد.
-از تمرینات نظامی غافل نبود و هم خودش تمرین می نمود و هم دیگران را سفارش به تمرین می کرد.
ــ هیچ چیز او را از اجرایِ حُکْمش باز نمیداشت.
ــ هماره به حق میخواند و عامل به خیر بود.
ــ دانا بود و دوراندیش.
ــ نه ناسزاگو بود و نه خشمگین.
ــ از بَدان دوری میگُزید.
ــ پاسدارِ حق بود، یاورِ ناتوان و فریادرسِ ستمرسیده.
ــ امر پوشیدهیی را آشکار و رازِ نهانی را پدیدار نمیکرد.
ــ هدایتش مردمان را به حق راهبر بود.
ــ اگر خوبی میدید، از آن یاد میکرد و اگر با بدی برمیخورد، آن را میپوشاند.
ــ حفظِ غیب میکرد و از خطایِ مردم چشم میپوشید.
ــ پوزش را میپذیرفت و از لغزش درمیگذشت.
ــ سخنِ ناصح را میخرید.
ــ در هرکس ناتوانی مییافت به یاریاش میشتافت.
ــ از نعمتهایِ خداوند خشنود بود.
ــ پروا پیشه داشت.
ــ عذر را میپذیرفت.
ــ در راه خدا، مردم را به تذکر بهرهمند میکرد.
ــ بر مردم گُمان نیک میبُرد و نفس را از گمان بد بردن بر مردم، سرزنش میکرد.
ــ در دوستیِ به خاطر خدا، با فهم و علم گام برمیداشت.
ــ در بریدنِ به خاطر خدا، به حزم و مدارا عمل میکرد.
ــ معاشرت با او جان را به وجد میآورد و دیدار او حجت را بر موحدان به کمال میبرد.
ــ علم، او را آنسان صافی کرده بود که آتش آهن را.
ــ معاشرتش عالم را تذکر بود و جاهل را آموزش.
ــ هر کوششی را ستودهتر از کوشش خویش میپنداشت و هر نَفْسی را خالصتر از خود محسوب میداشت.
ــ از نهانها خبر داشت و اندوه امت را در سر.
ــ جز برای پروردگار، سرِ کُرنش در پیشگاه کسی خم نکرد.
ــ خدا را دوست میداشت و در راه خشنودی او پیوسته مجاهدت میکرد.
ــ از کسی به خاطر خود انتقام نمیگرفت.
ــ به گاه خشمراندن، از هیچ کس سخن نمیپذیرفت. [یعنی، چون خشم آن بزرگوار برای خدا بود، سخن غیر را دخالت نمیداد تا شبههناک نشود.]
ــ با بینوایان همنشین میشد.
ــ یاریرسان حقپرستان، یاور غریب، و [بهسان] پدر برای یتیم و همسر برای بیوهزنان بود.
ــ رفیق بیچارگاه، پناه پناهجویان در هر ناگواری و امید بندگان خدا در هر پیشامد سخت بود.
ــ گشادهرو و متبسم بود، نه ترشرو و دیرجوش.
ــ استواراندیش بود و خطرپذیر.
ــ سستی به خود راه نمیداد و اگر در کاری به توان بیشتر نیاز داشت، خداوند مددش میرساند. [از خداوند برای اجرایِ آن مدد میجست.]
ــ یقین را پنهان میکرد و از شکها و شبههها دوری میجست.
ــ چراغهای هدایت در دل داشت.
ــ دور را [به مدد عزم استوار] نزدیک میکرد.
ــ کارهایِ دشوار را سهل میگرداند.
ــ نگاهش، نگاه بصیرت بود.
ــ اگر برای فهمِ امری عزم میکرد، آنسان به ژرفای آن میرسید که گویی از چشمه گوارای بینش سیراب شده و راه وصول برایش بس آسان شده است.
ــ از چشمه زلال علم الهی نوشید و راه آسان هدایت را پویید.
ــ تاریکستانی نبود که به مدد بصیرت او نورانی نشود و ابهامی نبود که به سرپنجه فهم تیزبین، به ژرفای آن پی نبرد.
ــ علقههای دنیادوستی را از دل برکند و فروع را در پرتو اصول میدید.
ــ سرزمینی که آن وجود گرامی را دربرگرفته بود، به نورش جلوهگر بود و به قضای او دل سپرده بود.
ــ چراغی درخشنده و زداینده گمراهیها بود و خلق را از بیابانهای تحیر راهنمای نجات بود.
ــ هر راهی که در خیر یافت به سویش شتافت و در آن تاخت.
ــ دانش میوه دل او بود.
ــ زمینی که او بر آن گام مینهاد، او را کوچک مینمود، و [بیشتر] مردمانی که در آن زمین در حوزه هدایت او بودند، از حق روگردان و در حیرت خود سرگردان بودند.
آری به خداوند سوگند که این اخلاق امیر موءمنان بود.
منبع: پرسمان
پاسخ دهید