مرحوم دیلمی در کتاب ارشاد القلوب آورده است:
رسول خدا (ص) آن عدّه از سران اقوام و پیروان آنها را که مُهر نشان دشمنی با علیّ بن ابیطالب (ع) را داشتند، به همراه گروهی از منافقان و آزاد شدگان ـ که حدود چهار هزار مردم بودند ـ گرد آورد و آنان را تحت فرماندهی اسامه بن زیدـ که غلام حضرت بود ـ قرار داد و او را به فرماندهی آنان منصوب کرد و فرمان خروج آنان را از مدینه به ناحیهای از شام صادر فرمود. آنها گفتند: ای رسول خدا! به تازگی از سفری با شما مراجعت کردهایم، از شما تقاضا داریم به ما اجازهی ماندن دهی تا وسایل مورد نیاز خود را فراهم کنیم.
راوی گفت: رسول خدا (ص) به آنان اجازه داد به مقداری لازم برای تأمین نیازمندیهای خود در مدینه بمانند و به اسامه بن زید دستور داد، به فاصلهی چند میل از مدینه، اردو بزند و در مکانی که رسول خدا (ص) او تعیین کرده است، منتظر پیوستن آن گروه باشد تا پس از انجام کارهای خود و تأمین نیازمندیها، با او همراه شوند؛ مقصود رسول خدا (ص) از این کار، آن بود که مدینه از منافقان خالی شود و یک نفر از آنان هنگام رحلت حضرت، حضرت نداشته باشد.
راوی گفت: آنان سرگرم امور خود بودند و رسول خدا (ص) مستمرّاً آنان را برمی انگیخت و دستور به خروجشان میداد و ایشان را به شتاب کردن به جهتی که آنان را به سوی آن خوانده بود، وا میداشت که ناگهان بیماری حضرت، شدّت یافت و آنان به همین جهت، سستی کردند و از اجرای فرمان او، سرباز زدند. پس رسول خدا (ص) به قیس بن سعد بن عیاده که شمشیر دار رسول خدا (ص) بود، و حباب بن منذر به همراه گروهی از انصار، دستور داد که آنان، گروه مورد نظر را به سوی لشکرگاهشان حرکت دهند و به اسامه گفتند: رسول خدا (ص) به هیچوجه اجازه تخلّف نداده است؛ پس همین حالا حرکت کن تا رسول خدا (ص) بشنود و خرسند گردد. پس اسامه آنان را حرکت داد و قیس بن سعد و حباب بن منذر به سوی رسول خدا (ص) مراجعت نمودند و خبر حرکت آن گروه را به ایشان اعلام کردند؛ حضرت به آنان فرمود: «این قوم از جایگاه خود، حرکت نخواهند کرد!»
راوی میگوید: ابوبکر و عمر و ابوعبیده با اسامه و گروهی از یارانش، خلوت نمودند و گفتند: کجا برویم و مدینه را خالی کنیم؟ در صورتی که ما به ماندن در مدینه در این وضعیّتی که داریم، محتاجتریم! اسامه به آنان گفت: مگر چه شده است؟ گفتند: رسول خدا (ص) در حال مرگ است؛ به خدا سوگند! اگر مدینه را ترک کنیم، اموری حادث خواهد گشت که اصلاح آنها برای ما ممکن نخواهد بود؛ منتظر میمانیم تا ببینیم کار سول خدا (ص) چه خواهد شد؟! سپس راه بازگشت، پیش روی ما است.
راوی میگوید: آن گروه به لشکرگاه اوّل بازگشتند و فردی را فرستادند تا از حال رسول خدا (ص) کسب خبر کند؛ آن فرستاده نزد عایشه آمد و مخفیانه از موضوع سؤال کرد، عایشه گفت: نزد ابوبکر و عمر و همراهان آن دو برو و به آنها بگو (حال) رسول خدا (ص) سنگین شده است؛ هیچ کس از شما از جای خود حرکت نکند؛ من لحظه به لحظه شما را مطلع خواهم ساخت.
بیماری رسول خدا (ص) شدّت یافت، عایشه صهیب را فرستاد و گفت: نزد ابوبکر برو و به او خبر بده که به حیات محمّد، امیدی نیست؛ تو و عمر و ابوعبیده و هر کس که صلاح میدانید، همراه شما باشد به سوی ما بیایید؛ امّا مخفیانه داخل مدینه شوید!
راوی میگوید: صهیب خبر را برای آنها آورد؛ آنان دست صهیب را گرفتند و او را نزد اسامه بن زید برده، خبر را به او اطلاع دادند و به او گفتند: چگونه سزاوار است که ما از دیدار رسول خدا (ص) باز مانیم؛ و از او، اجازه بازگشت به مدینه را خواستند؛ اسامه به آنان اجازه و دستور داد هیچ کس را از ورودشان، مطلع نسازند و تأکید کرد: اگر حال رسول خدا (ص) خوب شد، به لشکرتان مراجعت کنید و اگر حادثه فوت اتفاق افتاد، ما را مطلع سازید تا با مردم همراه باشیم.
پس ابوبکر و عمر و ابوعبیده، شبانه وارد مدینه شدند در حالی که (بیماری) رسول خدا (ص) سنگین شده بود.
راوی میگوید: قدری حال رسول خدا (ص) بهتر شد و فرمود: در این شب، شرّ عظیمی دربِ مدینه را کوبید، به او گفتند: آن چه بود ای رسول خدا (ص)؟ راوی میگوید: فرمود: عدّهای از آنان که در لشگر اسامه بودند با مخالفت کردن دستور من، به مدینه بازگشتند؛ امّا من از آنان به خدای متعال برائت میجویم؛ وای بر شما! لشگر اسامه را راونه کنید. و همواره این را تکرار میکرد.
راوی میگوید: بلال، مؤذّن رسول خدا (ص) چنان بود که در هر وقت نماز، اذان نماز میگفت، اگر (رسول خدا) میتوانست خارج شود، به زحمت تحمل میکرد و خارج میشد و با مردم نماز می خواند و اگر خودش قدرت نداشت به علیّ بن ابیطالب (ع) میداد تا با مردم نماز میخواند و علی (ع) و فضل بن عبّاس در آن بیماری، هرگز حضرت را ترک نمی کردند؛ وقتی که رسول خدا (ص) آن شب را که عدّهای از سپاهیان به مدینه آمده بودند، صبح کرد، بلال اذان گفت و طبق عادت همیشگی، آمد که وقت نماز را به رسول خدا (ص) اعلام کند؛ حال حضرت سنگین بود و او را از داخل شدن بر او، باز داشتند؛ عایشه به صهیب دستور داد تا نزد پدرش برود و بگوید: حال رسول خدا (ص) سنگین شده است و توان برخاستن برای مسجد را ندارد و علی بن ابیطالب، مشغول کار او است و مراقبت از رسول خدا، مانع از آن است که با مردم نماز بخواند؛ پس تو داخل مسجد شو و با مردم نماز بخوان که این کار، تو را برای جانشینی مهیّا میسازد و در آینده دلیل و گواه تو خواهد بود.
راوی میگوید: مردم از حال رسول خدا (ص) با خبر نشده و در مسجد منتظر او یا علی بودند که با آنان نماز به جای آورد که در بیماری حضرت به این وضع، عادت کرده بودند؛ ناگاه ابوبکر داخل مسجد شد و گفت: حال رسول خدا (ص) سنگین شده و به من دستور داده است تا با مردم نماز بخوانم. مردی از اصحاب رسول خدا (ص) به او گفت: این دستور از کجا به تو رسید در حالی که تو در لشکر اسامه بودی؟! نه، به خدا سوگند!
هیچ کس به دنبال تو نفرستاده و هیچ کس به تو، دستور نماز نداده است. سپس مردم بلال را صدا کردند، او گفت: آرام باشید ـ خدای شما را رحمت کند ـ تا در این موضوع از رسول خدا (ص) کسب اجازه کنم. و با سرعت رفت تا به درِ خانهی حضرت رسید، دقّ الباب شدیدی کرد که رسول خدا (ص) آن را شنید؛ فرمود: این دقّ الباب سخت چیست؟ ببینید او کیست؟ راوی میگوید: فضل بن عبّاس بیرون رفت و در را گشود، ناگاه بلال را دید و گفت: چه خبر داری ای بلال؟ گفت: ابوبکر داخل مسجد شده و تا جایگاه رسول خدا (ص) جلو آمده و گمان میکند رسول خدا (ص) او را به این امر، دستور داده است! فضل گفت: آیا ابوبکر با اسامه در لشگر نبود؟ به خدا سوگند! این همان سرّ بزرگی است که دیشب در مدینه نازل گردید؛ همانا این خبر را رسول خدا (ص) به ما داد.
فضل وارد شد و بلال را نیز با خود داخل آورد، حضرت فرمود: ای بلال! چه خبر داری؟ بلال آنچه میدانست، به رسول خدا (ص) اطلاع داد؛ حضرت فرمود: مرا بلند کنید و به سوی مسجد ببرید؛ سوگند به آن کسی که جانم در دست اوست! برای اسلام فتنهای از فتنههای بزرگ پیش آمد!
سپس از خانه خارج شد در حالی که سرش بسته بود و به علی (ع) و فضل بن عبّاس تکیه کرده بود و پاهایش بر زمین کشیده میشد؛ تا داخل مسجد گردید و ابوبکر در جایگاه حضرت ایستاده بود و عمر و ابوعبیده و سالم و صهیب و تعدادی از افراد حاضر، گِرد او حلقه زده بودند و بیشتر مردم از نماز باز ایستاده، منتظر بودند ببینند بلال چه خبر خواهد آورد؛ وقتی مردم دیدند رسول خدا (ص) با آن بیماری شدید داخل مسجد گشت، حادثه را بزرگ انگاشتند. رسول خدا (ص) جلو آمد و ردای ابوبکر را کشید و او را از محارب دور کرد؛ ابوبکر و عدّهای که با او بودند، پشت سر رسول خدا (ص) رفته و پنهان شدند؛ مردم آمدند و پشت سر رسول خدا (ص) نماز خواندند در حالی که او نشسته بود و بلال، تکبیر را به گوش مردم میرساند تا نماز به پایان رسید. سپس حضرت توجّه کرد و ابوبکر را ندید، لذا فرمود: ای مردم! آیا پسر ابی قحافه (ابوبکر) و یارانش، تعجّب نمیکنید؟ آنها را فرستادم و زیر دست اسامه نمودم و به حرکت به سویی که متوجّه آن بودند، فرمانشان دادم ولی آنها، فرمان مرا مخالفت کردند و به مدینه بازگشتند در حالی که در جست و جوی فتنه بودند؛ هان! که خدای متعال آنها را در فتنه سرنگون کرده است! مرا از منبر بالا ببرید! آنگاه به پا خاست در حالی که او را گرفته بودند. آمد تا بر پایینترین پله منبر نشست؛ حمد و ثنای خدا را به جای آورد، سپس فرمود: ای مردم! آنچه همگان به سوی آن در حرکت میباشند، از جانب پروردگارم به من روی آورده است و من شما را با برهان روشن که شبش همانند روز آن است، ترک میکنم؛ بنابر این، بعد از من اختلاف نکنید؛ آن گونه که افراد قبل از شما، از نبی اسرائیل، اختلاف کردند. ای مردم! حلال نمیکنم بر شما، به جز آنچه را قرآن کریم حلال کرده است و حرام نمیکنم بر شما، مگر آنچه را قرآن حرام کرده است؛ و من در میان شما، دو چیز گرانبها باقی میگذارم که اگر به آن دو تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد؛ آن دو چیز عبارتند از: کتاب خدا، قرآن و عترتم و اهل بیتم؛ آن دو، دو جانشین در میان شما هستند و آن دو از یکدیگر جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند و من از شما سؤال خواهم کرد که بعد از من، چگونه با آن دو رفتار نمودید و امروز، باید مردانی از شما از حوض من دفاع کنند، همان گونه که مسافر از شتر خود دفاع میکند ولکن شما، بعد از من بازگشت خواهید کرد؛ پس دوری باد شما را، دوری باد! سپس از منبر پایین آمد و داخل اتاق خود شد و ابوبکر و دوستانش، دیده نشدند تا رسول خدا (ص) از دنیا رفت.
قال الدّیلمیّ:
قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ (ص) جَمَعَ أُولَئِکَ النَّفَرَ [رؤساء القوم] وَ مَنْ وَالاهُمْ عَلَى عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَ طَابَقَهُمْ عَلَى عَدَاوَتِهِ، وَ مَنْ کَانَ مِنَ الطُّلَقَاءِ الْمُنَافِقِینَ وَ کَانَ زُهَاءَ أَرْبَعَهِ آلَافِ رَجُلٍ فَجَعَلَهُمْ تَحْتَ یَدَیْ أُسَامَهَ بْنِ زَیْدٍ مَوْلَاهُ وَ أَمَّرَهُ عَلَیْهِمْ وَ أَمَرَهُ بِالْخُرُوجِ إِلَى نَاحِیَهٍ مِنَ الشَّامِ، فَقَالُوا: یَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا قَدْ قَدِمْنَا مِنْ سَفَرِنَا الَّذِی کُنَّا فِیهِ مَعَکَ وَ نَحْنُ نَسْأَلُکَ أَنْ تَأْذَنَ لَنَا فِی الْمُقَامِ لِنُصْلِحَ مِنْ شَأْنِنَا مَا یُصْلِحُنَا فِی سَفَرِنَا قَالَ: فَأَمَرَهُمْ أَنْ یَکُونُوا فِی الْمَدِینَهِ رَیْثَ إِصْلَاحِ مَا یَحْتَاجُونَ إِلَیْهِ، وَ أَمَرَ أُسَامَهَ بْنَ زَیْدٍ فَعَسْکَرَ بِهِمْ عَلَى أَمْیَالٍ مِنَ الْمَدِینَهِ فَأَقَامَ بِمَکَانِهِ الَّذِی حَدَّ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ مُنْتَظِراً لِلْقَوْمِ أَنْ یُرَافِقُوهُ إِذَا فَرَغُوا مِنْ أُمُورِهِمْ وَ قَضَاءِ حَوَائِجِهِمْ وَ إِنَّمَا أَرَاد رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِمَا صَنَعَ مِنْ ذَلِکَ أَنْ تَخْلُوَ الْمَدِینَهُ مِنْهُمْ وَ لَا یَبْقَى بِهَا أَحَدٌ مِنَ الْمُنَافِقِینَ.
قَالَ: فَهُمْ عَلَى ذَلِکَ مِنْ شَأْنِهِمْ وَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) دَائِبٌ یَحُثُّهُمْ وَ یَأْمُرُهُمْ بِالْخُرُوجِ وَ التَّعْجِیلِ إِلَى الْوَجْهِ الَّذِی نَدَبَهُمْ إِلَیْهِ إِذْ مَرِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مَرَضَهُ الَّذِی تُوُفِّیَ فِیهِ، فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِکَ تَبَاطَئُوا عَمَّا أَمَرَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ مِنَ الْخُرُوجِ، فَأَمَرَ قَیْسَ بْنَ سَعْدِ بْنِ عُبَادَهَ وَ کَانَ سَیَّافَ [سبّاق] رَسُولِ اللَّهِ وَ الْحَبَّابَ بْنَ الْمُنْذِرِ فِی جَمَاعَهٍ مِنَ الْأَنْصَارِ أَنْ یَرْحَلُوا بِهِمْ إِلَى عَسْکَرِهِمْ فَأَخْرَجَهُمْ قَیْسُ بْنُ سَعْدٍ وَ الْحَبَّابُ بْنُ الْمُنْذِرِ حَتَّى أَلْحَقَاهُمْ بِمُعَسْکَرِهِمْ وَ قَالا لِأُسَامَهَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ لَمْ یُرَخِّصْ لَکَ فِی التَّخَلُّفِ فَسِرْ مِنْ وَقْتِکَ هَذَا لِیَعْلَمَ رَسُولُ اللَّهِ ذَلِکَ فَارْتَحَلَ بِهِمْ أُسَامَهُ وَ انْصَرَفَ قَیْسُ بْنُ سَعْدٍ وَ الْحَبَّابُ بْنُ الْمُنْذِرِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ فَأَعْلَمَاهُ بِرِحْلَهِ الْقَوْمِ فَقَالَ [لَهُما] لَهُمْ: إِنَّ الْقَوْمَ غَیْرُ سَائِرِینَ مِنْ مَکَانِهِمْ.
قَالَ: فَخَلَا أَبُوبَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَیْدَهَ بِأُسَامَهَ وَ جَمَاعَهٍ مِنْ أَصْحَابِهِ فَقَالُوا: إِلَى أَیْنَ نَنْطَلِقُ وَ نُخَلِّی الْمَدِینَهَ وَ نَحْنُ أَحْوَجُ مَا کُنَّا إِلَیْهَا وَ إِلَى الْمُقَامِ بِهَا، فَقَالَ لَهُمْ: وَ مَا ذَلِکَ قَالُوا: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ نَزَلَ بِهِ الْمَوْتُ، وَ وَ اللَّهِ لَئِنْ خَلَّیْنَا الْمَدِینَهَ لَیَحْدُثَنَّ بِهَا أُمُورٌ لَا یُمْکِنُ إِصْلَاحُهَا، نَنْظُرُ مَا یَکُونُ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ (ص) ثُمَّ الْمَصِیرُ[الْمَسِیرُ] بَیْنَ أَیْدِینَا.
قَالَ: فَرَجَعَ الْقَوْمُ إِلَى الْمُعَسْکَرِ الْأَوَّلِ فَأَقَامُوا بِهِ فَبَعَثُوا رَسُولًا یَتَعَرَّفُ لَهُمْ بِالْخَبَرِ مِنْ أَمْرِ رَسُولِ اللَّهِ، فَأَتَى الرَّسُولُ عَائِشَهَ فَسَأَلَهَا عَنْ ذَلِکَ سِرّاً فَقَالَتْ: امْضِ إِلَى أَبِی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ مَنْ مَعَهُمَا، فَقُلْ لَهُمَا: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ ثَقُلَ وَ لَا یَبْرَحَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ وَ أَنَا أُعْلِمُکُمْ بِالْخَبَرِ وَقْتاً بَعْدَ وَقْتِ.
وَ اشْتَدَّتْ عِلَّهُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَدَعَتْ عَائِشَهُ صُهَیْباً فَقَالَتْ: امْضِ إِلَى أَبِی بَکْرٍ وَ أَعْلِمْهُ أَنَّ مُحَمَّداً فِی حَالٍ لَا تُرْجَى [لَا یُرْجَی]، فَهَلُمُّوا إِلَیْنَا أَنْتَ وَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَیْدَهَ وَ مَنْ رَأَیْتُمْ أَنْ یَدْخُلَ مَعَکُمْ، وَ لْیَکُنْ دُخُولُکُمُ الْمَدِینَهَ بِاللَّیْلِ سِرّاً، قَالَ فأتیتم [فَأَتَاهُمْ] بِالْخَبَرِ فَأَخَذُوا بِیَدِ صُهَیْبٍ فَأَدْخَلُوهُ إِلَى أُسَامَهَ بْنِ زَیْدٍ فَأَخْبَرُوهُ الْخَبَرَ، وَ قَالُوا لَهُ: کَیْفَ یَنْبَغِی لَنَا أَنْ نَتَخَلَّفَ عَنْ مُشَاهَدَهِ رَسُولِ اللَّهِ وَ اسْتَأْذَنُوهُ لِلدُّخُولِ، فَأَذِنَ لَهُمْ بِالدُّخُول وَ أَمَرَهُمْ أَنْ لَا یَعْلَمَ أَحَدٌ بِدُخُولِهِمْ وَ قَالَ إِنْ عُوفِیَ رَسُولُ اللَّهِ ص رَجَعْتُمْ إِلَى عَسْکَرِکُمْ وَ إِنْ حَدَثَ حَادِثُ الْمَوْتِ عَرِّفُونَا ذَلِکَ لِنَکُونَ فِی جَمَاعَهِ النَّاسِ.
فَدَخَلَ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَیْدَهَ لَیْلًا الْمَدِینَهَ وَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) قَدْ ثَقُلَ، قَالَ: فَأَفَاقَ بَعْضَ الْإِفَاقَهِ فَقَالَ: لَقَدْ طَرَقَ لَیْلَتَنَا هَذِهِ الْمَدِینَهَ شَرٌّ عَظِیمٌ، فَقِیلَ لَهُ: وَ مَا هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: فَقَالَ: إِنَّ الَّذِینَ کَانُوا فِی جَیْشِ أُسَامَهَ قَدْ رَجَعَ مِنْهُمْ نَفَرٌ یُخَالِفُونَ أَمْرِی أَلَا إِنِّی إِلَى اللَّهِ مِنْهُمْ بَرِیءٌ. وَیْحَکُمْ نَفِّذُوا جَیْشَ أُسَامَهَ فَلَمْ یَزَلْ یَقُولُ ذَلِکَ حَتَّى قَالَهَا مَرَّاتٍ کَثِیرَهً.
قَالَ: وَ کَانَ بِلَالٌ مُؤَذِّنُ رَسُولِ اللَّهِ (ص) یُؤَذِّنُ بِالصَّلَاهِ فِی کُلِّ وَقْتِ صَلَاهٍ، فَإِنْ قَدَرَ عَلَى الْخُرُوجِ تَحَامَلَ، وَ خَرَجَ وَ صَلَّى بِالنَّاسِ وَ إِنْ هُوَ لَمْ یَقْدِرْ عَلَى الْخُرُوجِ أَمَرَ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ فَصَلَّى بِالنَّاسِ، وَ کَانَ عَلِیٌّ (ع) وَ الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ لَا یُزَایِلَانِهِ فِی مَرَضِهِ ذَلِکَ، فَلَمَّا أَصْبَحَ رَسُولُ اللَّهِ مِنْ لَیْلَتِهِ تِلْکَ الَّتِی قَدِمَ فِیهَا الْقَوْمُ الَّذِینَ کَانُوا تَحْتَ یَدَیْ أُسَامَهَ أَذَّنَ بِلَالٌ ثُمَّ أَتَاهُ یُخْبِرُهُ کَعَادَتِهِ فَوَجَدَ [ه] قَدْ ثَقُلَ فَمُنِعَ مِنَ الدُّخُولِ إِلَیْهِ، فَأَمَرَتْ عَائِشَهُ صُهَیْباً أَنْ یَمْضِیَ إِلَى أَبِیهَا فَیُعْلِمَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ ثَقُلَ [فی مرضه] وَ لَیْسَ یُطِیقُ النُّهُوضَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ قَدْ شُغِلَ بِهِ وَ بِمُشَاهَدَتِهِ عَنِ الصَّلَاهِ بِالنَّاسِ فَاخْرُجْ أَنْتَ إِلَى الْمَسْجِدِ وَ صَلِّ بِالنَّاسِ، فَإِنَّهَا حَالَهٌ تُهَیِّئُکَ [تهنئک] وَ حُجَّهٌ لَکَ بَعْدَ الْیَوْمِ.
قَالَ وَ لَمْ یَشْعُرِ النَّاسُ وَ هُمْ فِی الْمَسْجِدِ یَنْتَظِرُونَ رَسُولَ اللَّهِ أَوْ عَلِیّاً (ع) یُصَلِّی بِهِمْ کَعَادَتِهِ الَّتِی عَرَفُوهَا فِی مَرَضِهِ إِذْ دَخَلَ أَبُو بَکْرٍ الْمَسْجِدَ، وَ قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ ثَقُلَ، وَ قَدْ أَمَرَنِی أَنْ أُصَلِّیَ بِالنَّاسِ، فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ: وَ أَنَّى لَکَ ذَلِکَ، وَ أَنْتَ فِی جَیْشِ أُسَامَهَ لَا وَ اللَّهِ مَا أَعْلَمُ أَحَداً بَعَثَ إِلَیْکَ وَ لَا أَمَرَکَ بِالصَّلَاهِ. ثُمَّ نَادَى النَّاسُ بِلَالًا فَقَالَ: عَلَى رِسْلِکُمْ رَحِمَکُمُ اللَّهُ لِأَسْتَأْذِنَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) فِی ذَلِکَ ثُمَّ أَسْرَعَ حَتَّى أَتَى الْبَابَ فَدَقَّهُ دَقّاً شَدِیداً فَسَمِعَهُ رَسُولُ اللَّهِ (ص) فَقَالَ مَا هَذَا الدَّقُّ الْعَنِیفُ؟ فَانْظُرُوا مَا هُوَ؟ قَالَ: فَخَرَجَ الْفَضْلُ بْنُ الْعَبَّاسِ فَفَتَحَ الْبَابَ فَإِذَا بِبِلَالٍ فَقَالَ: مَا وَرَاءَکَ یَا بِلَالُ؟ فَقَالَ: إِنَّ أَبَا بَکْرٍ دَخَلَ الْمَسْجِدَ وَ [قَدَ] تَقَدَّمَ حَتَّى وَقَفَ فِی مَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ وَ زَعَمَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ أَمَرَهُ بِذَلِکَ فَقَالَ: أَوَ لَیْسَ أَبُو بَکْرٍ مَعَ أُسَامَهَ فِی الْجَیْشِ هَذَا وَ اللَّهِ هُوَ الشَّرُّ الْعَظِیمُ الَّذِی طَرَقَ الْبَارِحَهَ الْمَدِینَهَ، لَقَدْ أَخْبَرَنَا رَسُولُ اللَّهِ (ص) بِذَلِکَ.
وَ دَخَلَ الْفَضْلُ وَ أَدْخَلَ بِلَالًا مَعَهُ فَقَالَ: مَا وَرَاءَکَ یَا بِلَالُ؟ وَ أَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ (ص) الْخَبَرَ فَقَالَ: أَقِیمُونِی أَخْرِجُونِی إِلَى الْمَسْجِدِ وَ الَّذِی نَفْسِی بِیَدِهِ قَدْ نَزَلَتْ بِالْإِسْلَامِ نَازِلَهٌ وَ فِتْنَهٌ عَظِیمَهٌ مِنَ الْفِتَنِ.
ثُمَّ خَرَجَ (ص) مَعْصُوبَ الرَّأْسِ یَتَهَادَى بَیْنَ عَلِیٍّ (ع) وَ الْفَضْلِ بْنِ عَبَّاسٍ وَ رِجْلَاهُ تُجَرَّانِ فِی الْأَرْضِ حَتَّى دَخَلَ الْمَسْجِدَ وَ أَبُوبَکْرٍ قَائِمٌ فِی مَقَامِ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَدْ طَافَ بِهِ عُمَرُ وَ أَبُو عُبَیْدَهَ وَ سَالِمٌ وَ صُهَیْبٌ وَ النَّفَرُ الَّذِینَ دَخَلُوا، وَ أَکْثَرُ النَّاسِ قَدْ وَقَفُوا عَنِ الصَّلَاهِ یَنْتَظِرُونَ مَا یَأْتِی بِهِ بِلَالٌ، فَلَمَّا رَأَى النَّاسُ رَسُولَ اللَّهِ قَدْ دَخَلَ الْمَسْجِدَ وَ هُوَ بِتِلْکَ الْحَالَهِ الْعَظِیمَهِ مِنَ الْمَرَضِ أَعْظَمُوا ذَلِکَ.
وَ تَقَدَّمَ رَسُولُ اللَّهِ فَجَذَبَ أَبَابَکْرٍ مِنْ رِدَائِهِ [وَرائه] فَنَحَّاهُ عَنِ الْمِحْرَابِ وَ أَقْبَلَ أَبُوبَکْرٍ وَ النَّفَرُ الَّذِینَ کَانُوا مَعَهُ فَتَوَارَوْا خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ وَ أَقْبَلَ النَّاسُ فَصَلُّوا خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ وَ هُوَ جَالِسٌ وَ بِلَالٌ یُسْمِعُ النَّاسَ التَّکْبِیرَ حَتَّى قَضَى صَلَاتَهُ ثُمَّ الْتَفَتَ فَلَمْ یَرَ أَبَابَکْرٍ فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ [أ] لَا تَعْجَبُونَ مِنِ ابْنِ أَبِی قُحَافَهَ وَ أَصْحَابِهِ الَّذِینَ أَنْفَذْتُهُمْ وَ جَعَلْتُهُمْ تَحْتَ یَدَیْ أُسَامَهَ وَ أَمَرْتُهُمْ بِالْمَسِیرِ إِلَى الْوَجْهِ الَّذِی وُجِّهُوا إِلَیْهِ فَخَالَفُوا ذَلِکَ وَ رَجَعُوا إِلَى الْمَدِینَهِ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَهِ، أَلَا وَ إِنَّ اللَّهَ قَدْ أَرْکَسَهُمْ فِیهَا، اعْرِجُوا بِی إِلَى الْمِنْبَرِ.
فَقَامَ وَ هُوَ مَرْبُوطٌ حَتَّى قَعَدَ عَلَى أَدْنَى مِرْقَاهٍ، فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ جَاءَنِی مِنْ أَمْرِ رَبِّی مَا النَّاسُ صَائِرُونَ إِلَیْهِ وَ إِنِّی قَدْ تَرَکْتُکُمْ عَلَى الْحُجَّهِ الْوَاضِحَهِ لَیْلُهَا کَنَهَارِهَا فَلَا تَخْتَلِفُوا مِنْ بَعْدِی کَمَا اخْتَلَفَ مَنْ کَانَ قَبْلَکُمْ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی لَا أُحِلُّ لَکُمْ إِلَّا مَا أَحَلَّهُ الْقُرْآنُ وَ لَا أُحَرِّمُ عَلَیْکُمْ إِلَّا مَا حَرَّمَهُ الْقُرْآنُ وَ إِنِّی مُخَلِّفٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا [ولن تزلّوا] کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی هُمَا الْخَلِیفَتَانِ فِیکُمْ وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ فَأَسْأَلُکُمْ بِمَا ذَا خَلَّفْتُمُونِی فِیهِمَا وَ لْیُذَادُونَ [ولیذادن] یَوْمَئِذٍ رِجَالٌ مِنْ حَوْضِی کَمَا تُذَادُ الْغَرِیبَهُ مِنَ الْإِبِلِ، فَیَقُولُ رِجَالٌ: أَنَا فُلَانٌ وَ أَنَا فُلَانٌ فَأَقُولُ: أَمَّا الْأَسْمَاءُ فَقَدْ عَرَفْتُ وَ لَکِنَّکُمُ ارْتَدَدْتُمْ مِنْ بَعْدِی، فَسُحْقاً لَکُمْ سُحْقاً.
ثُمَّ نَزَلَ مِنَ الْمِنْبَرِ وَ عَادَ إِلَى حُجْرَتِهِ وَ لَمْ یَظْهَرْ أَبُو بَکْرٍ وَ لَا أَصْحَابُهُ حَتَّى قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ (ص).[۱]
[۱] . ارشاد القلوب: ۳۳۷، الارشاد ۹۶، اعلام الوری: ۸۲، البحار ۲۸: ۱۰۷ و ۲۲: ۴۶۵ ح ۱۹ مع اختلاف و اختصار.
پاسخ دهید