روز دوشنبه مورخ ۲۰ آذر ماه ۱۴۰۲، سخنرانی پنجمین شب (آخرین شب) از مراسم ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) در «هیات ثارالله مسجد الهادی» با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار گردید؛ مشروح این جلسه تقدیم حضور می گردد.
- آثار مُداومت بر خواندن آیات پایانی سورهی مبارکهی حَشر
- انسان اگر در کشتی تقوا قرار بگیرد، با سلامتی به مقصد میرسد
- انسان باید همیشه دامان اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) را بگیرد تا از خطّ خارج نشود
- ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) اسم اعظم حقتعالی هستند
- گناهانی که فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) مُرتکب آنها شدند
- انسان باید توانایی خودش در مَهار نَفس خویش را اَرزیابی کند
- تفاوت حضرت یوسف (علیه السلام) و حضرت مریم (سلام الله علیها) از دیدگاه علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)
- قرآن کریم نور است
- کسی که بَهرهای از نور اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) بُرده باشد، هدایت خواهد شد
- روضه و توسّل به حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
آثار مُداومت بر خواندن آیات پایانی سورهی مبارکهی حَشر
به مَحضر شما رونقدهندگان بازار محبّت حضرت زهرا (سلام الله علیها) و تسلّیدهندگان به قلب مبارک سیّد و مولایمان حضرت مهدی صاحب الزمان (ارواحنا فداه) عرض شد که این ۵ سورهی مبارکه که مُسبّحات قرآن کریم هستند، برای اهل سُلوک، برای تشنگان توحیدِ ناب غذای ضروری روح و قلبِ بلندپرواز آنهاست و بزرگان ما هرشب این ۵ سورهی مبارکه را قرائت میکردند و اگر گاهی به دلیل اشتغالات یا وجود میهمان مَوانع نشد که همه را بخوانید، سورهی مبارکهی حَشر را تَرک نکنید. سورهی مبارکهی حَشر جایگاه ویژه دارد. در حدیث دارد که اگر کسی ۳ آیهی پایانی سورهی مبارکهی حَشر را که میفرماید: «هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یُسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ[۲]»؛ اگر هر صبح ۳ مرتبه بخوانیم و هر شب هم ۳ مرتبه بخوانیم، خداوند متعال ما را در مرتبهی شهدا قرار میدهد. یا شهادت نَصیبمان میشود و یا به شهدا مُلحق میشویم. قَدر بدانید و تَرک نکنید.
انسان اگر در کشتی تقوا قرار بگیرد، با سلامتی به مقصد میرسد
اما آیهی کریمهای که شب گذشته از سورهی مبارکهی حدید به مَحضر شما تقدیم شد که فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ[۳]»؛ ای مؤمنین! خودتان را به کشتی تقوا برسانید. نکند که در این دریای طوفانی، در اَمواج سَهمگین گناهان، زَرق و بَرق دنیا، رَذائل اخلاقی، حَسد، کِبر، کینهتوزی با مؤمن، بُخل و حِرص قررا بگیرید که اینها انسان را غَرق میکند. در آتش جهنّم که موج دارد و انسان در آن اَمواج فُرو میرود و دیگر هم نمیتواند بالا بیاید، ولی اگر بر کشتی تقوا سوار شدید، سالم عبور میکنید. انشاءالله این آیهی کریمه نُسخهی دردهای ما باشد. خداوند متعال میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُمْ مُبْصِرُونَ[۴]»؛ اهل تقوا وقتی گَشتیهای شیطان بر سر راهشان راه را بر آنها میگیرند، سیمِ دل اینها به خداوند متعال وصل میشود و با یاد خداوند متعال و ارتباط با خداوند متعال از شَرّ این شیاطین راهزن عُبور میکنند. در آیهی دیگری فرمود: «وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وَارِدُهَا کَانَ عَلَى رَبِّکَ حَتْمًا مَقْضِیًّا * ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیهَا جِثِیًّا[۵]»؛ هیچیک از مُکلّفین نیستند، مگر اینکه واردِ آتش جهنّم میشوند. ولی آنهایی که مُجهّز به تقوا هستند، مُستقرّ در کشتی خَشیّت خداوند متعال و حَریم نگاهداریِ پروردگار متعال هستند، خداوند متعال میفرماید که ما آنها را نجات میدهیم. پُل تقوا که بر روی جهنّم است، نمیگذارد که انسان داخل جهنّم بیفتد. «ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا»؛ هیچکسی نمیتواند خودش را نجات بدهد. هرکسی اهل نجات است، خداوند متعال او را نجات داده است. هم مُناجاتهای رِقّتبار پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) نشان میدهد که اینها هم با همهی نورانیّتی که داشتند، با همهی عصمتی که داشتند، همیشه به خداوند متعال پَناه میبُردند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تا صبح ناله میزند و دعای ایشان این بود: «اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَى نَفْسِی طَرْفَهَ عَیْنٍ أَبَداً[۶]»؛ التماس میکردند، ناله میکردند، به پروردگارش اِلتجاء میکرد که نکند من را تنها بگذاری، نکند دست من را رها کنی، نکند من را به خودم واگذار کنی. خدایا! حتی یک چشم برهمزدن هم سایهی لُطفت را از سر من بَرندار. بارالها! هرنعمتی دارم، تو دادی؛ این نعمتهایی که دادهای را از من نگیر. بارالها! از هر بدی که من مَصون هستم، تو من را مَصون کردی؛ نکند که رهایم کنی و داخل چاههای بدی بیفتم.
انسان باید همیشه دامان اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) را بگیرد تا از خطّ خارج نشود
در سورهی مبارکهی یوسف که سورهی یوسف یک مجموعهای از دستوراتِ اخلاقی، پاکدامنی، عفّت در دورهی جوانی، ظرفیّت، رازداری، صبر، مدیریت، عَفو، گذشت و احسان است. سورهی مبارکهی یوسف خیلی نور دارد و از کَثرت پیامهایی که در آن وجود دارد، مُنفجر میشود که در رأس آن توحید است. حضرت یوسف (علیه السلام) در آن آزمون و بَلای سنگین که خیلی سختتر از جَفای برادرانش بود. برادران حضرت یوسف (علیه السلام) با فَریب او را از پدر گرفتند؛ ولی وقتی از چشم پدر غایب شدند، شروع به ایذاء عزیزترین برادرشان کردند که در همهی اَبعاد دوستداشتنی بود. حضرت یوسف (علیه السلام) هیچ جُرمی جُز پاکی نداشت. هیچ گناهی جُز محبوبیّت نزد یک پیامبر در پَروندهی او ثَبت نشده بود.
«بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق ***** یوسف از دامان پاک خود به زندان میشود[۷]»
اینجا بخاطر پاکیاش بود که دل پیامبر را بُرده بود و از حضرت یعقوب (علیه السلام) دلبری کرده بود؛ ولی گُرگ حَسد در وجود برادران حضرت یوسف (علیه السلام) یک باغ وحشی به وجود آورده بود که اینها را به یک بیرَحمی و قَساوت عَجیبی کشاند. فرزندان پیامبر بودند. به خداوند متعال پَناه میبَریم. پیامبرزاده که دیگر در محیط بَدی نبوده است، او که دیگر از غَرب نیامده بود که با شبکههای مَجازی اینها را مُنحرف کنند؛ در محیط نورانی نبوّت رُشد کرده بودند. اما حَواسمان جمع باشد. به صِرف اینکه بزرگشدهی مسجد هستیم، در هیئتها گریهها کردهایم، در مجالس اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) خدماتی انجام دادهایم، مُشارکت کردهایم، اینها را برای خودتان عصمت تلقّی نکنید. شیطان هرکسی را که داراتر است، نسبت به او حسّاستر است. آن کسی که هیچ معنویّت و نورانیّتی ندارد و هیچ خدمتی به اسلام ندارد، شیطان کاری با او ندارد، او خودش شیطان است؛ اما شیطان رَصد میکند و میبیند که چه کسی برای آخرتش ذخیرهای دارد، یک عمل صالحی دارد؛ «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ[۸]»؛ هرکسی در خطّ مستقیم است که صراط مستقیم هم ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) است؛ شیطان در کنار صراط مستقیم کَمین میگذارد و اگر لحظهای غفلت داشته باشی، تو را میکِشاند و به داخل جهنّم میبَرد. ما را قَدم به قَدم زیر نظر گرفته است. مسجدیها، گریهکُنهای امام حسین (علیه السلام) و سینه سوختههای حضرت زهرا (سلام الله علیها) را بیشتر از دیگران زیر نظر دارد که اینها را به حَسرت اَبد مُبتلا کند و داراییشان را غارت کند و سرمایههایشان را به آتش بکشاند. عِناد او با ما خیلی شدید است؛ خداوند او را لَعنت کند. قَسم هم خورده است: «فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ[۹]»؛ به عزّت خداوند متعال قَسم خورده است که دست از سر ما برندارد و تا ما را مانند خودش جهنّمی نکند، رهایمان نکند. خیلی هم بیرَحم است و همهجا هم حضور دارد. بچّههای حضرت یعقوب (علیه السلام) که بچّههای پیامبر بودند، چنین فضایی، چنین مُحیطی، چنین پدری و چنین خانوادهای داشتند؛ اینها چگونه به خودشان اجازه دادند که قَطع رَحِم بکنند؟ آن هم چه قَطع رَحِمی بود. میدانید که قَطع رَحِم جُزء گناهان کَبیره است. میدانید دستور دین این است که هم خودمان قاطع رَحِم نباشیم و هم با کسی که قَطع رَحِم میکند، رفت و آمد نکنیم؟ منطقهی مَمنوعهی مُصاحبت و مُجالست در بیان حضرت امام سجّاد (علیه السلام) که فرمودند با ۵ گروه مُجالست نکنید، یک گروه کسانی هستند که قَطع رَحِم میکنند. به اَقوام خود ایذاء دارند، به دادِ آنها نمیرسند، ارتباطشان را با آنها قَطع میکنند. حضرت امام سجّاد (علیه السلام) در فلسفهی حُرمت رفت و آمد با کسانی که قَطع رَحِم میکنند، فرمودند: در قرآن کریم قاطع رَحِم در ۴ جا لَعنت شده است، خداوند متعال هرکسی را با اَرحام خود قَطع میکند، لَعنت کرده است. صِلهی رَحِم به رفت و آمد نیست؛ ولی باید دلِ آنها را داشت. باید آنها نسبت به ما احساس نکنند که ما با آنها خوش نیستیم و از آنها بدمان میآید. به صورت تلفنی اَحوالشان را بپُرسیم، یک پیامی بدهیم، یک هدیهای بفرستیم. قَطع رَحِم جُزء گناهانی است که آثار وَضعی در زندگی دنیا هم دارد. قَطع رَحِم عُمر انسان را کوتاه میکند، قَطع رَحِم بَرکت را از زندگی انسان برمیدارد، قَطع رَحِم توفیق را از انسان سَلب میکند، قَطع رَحِم موجب سختی حساب انسان در قیامت میشود. آن موقع فرزندان پیامبر قَطع رَحِم میکنند که آنهم نزدیکترین رَحِمشان است، برادر خودشان است. تصمیم جَمعی گرفتند که او را بکُشند. یکی از اینها گفت: «لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ[۱۰]»؛ دلش به رَحم آمد. بچّهای که به این زیبایی است، بچّهای که به این خوبی است، بچّهای که به این مهربانی است، بچّهای که به این کرامت و بزرگواری است، چرا او را بکُشیم؟ او را نکُشید؛ «لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ»؛ اما باز نگفت که او را با خودمان برگردانیم. گفت: «أَلْقُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ[۱۱]»؛ بیایید او را به چاه بیندازیم. بالاخره خداوند متعال این حرف را در دل آنها نافذ قرار داد و حضرت یوسف (علیه السلام) را دورن چاه انداختند. حضرت یوسف (علیه السلام) را درون چاه انداختند، عزیزکَردهی پیامبر معصوم را دورن چاه انداختند، برادر خوب و زیبای خودشان را دورن چاه انداختند.
«آنجا که عقاب پر بریزد ***** از پشه لاغری چه خیزد؟»
این است که همیشه دامان اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) را بگیرید، دامان امام زمان (ارواحنا فداه) را بگیرید.
ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) اسم اعظم حقتعالی هستند
به صورت مُرتّب این جملهای را که خداوند متعال مرحوم آقای «ناصری اصفهانی» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. ایشان اهل دل بودند، با اهل تشرّف مأنوس بودند و پیامهایی از حضرت حجّت (ارواحنا فداه) داشت و خودشان هم اهل تشرّف بودند. مرحوم آقای ناصری اصفهانی (اعلی الله مقامه الشریف) امام زمان (ارواحنا فداه) را در حرم امام رضا (علیه السلام) دیده بودند. مقام معظم رهبری حضرت امام خامنهای (مُدّ ظلّه العالی) مرحوم آیت الله ناصری (اعلی الله مقامه الشریف) را به بیتشان دعوت کرده بودند و از ایشان خواسته بودند که تشرّف خودتان را در حرم امام رضا (علیه السلام) برای ما بگویید و ایشان هم تعریف کرده بودند که چگونه امام زمان (ارواحنا فداه) را زیارت کرده بودند. مرحوم آقای ناصری (اعلی الله مقامه الشریف) میگفتند: من در نجف اشرف از منزل بیرون آمدم تا به منزل مرحوم آقای «سیّد محمّد کشمیری» (رضوان الله تعالی علیه) بروم. ایشان آقازادهی مرحوم آقای «سیّد مرتضی کشمیری[۱۲]» (اعلی الله مقامه الشریف) بودند که یکی از اساتید مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) بودند. مرحوم آقای سیّد مرتضی کشمیری (رضوان الله تعالی علیه) مُرده زنده میکردند و در این جهت خیلی خاصّ الخاصّ بودند. پسر ایشان آقای سیّد محمّد (رضوان الله تعالی علیه) هم از نور پدر بیبَهره نبودند. مرحوم آقای ناصری (اعلی الله مقامه الشریف) گفتند: من از منزل بیرون آمدم که به زیارت آقای سیّد محمّد (رضوان الله تعالی علیه) بروم، با «حاج آقا مصطفی» (رحمت الله علیه) مُواجه شدم. آن علّامه، آن فقیه، آن حکیم و آن نور چشم و پارهی جگر حضرت امام راحل (اعلی الله مقامه الشریف). حاج آقا مصطفی (رحمت الله علیه) جایگاه بلندی در اَبعاد مختلف داشتند. خیلی فوقالعاده بودند. چه داغی بر دل حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) گذاشته شد و ایشان چه صبری داشتند. گفتند: حاج آقا مصطفی (رحمت الله علیه) فرمودند: کجا میخواهید بروید؟ خودشان گفتند که من میخواهم به منزل «آقای مدنی[۱۳]» (رضوان الله تعالی علیه) بروم. مرحوم شهید مدنی (رضوان الله تعالی علیه) روضه داشتند و حاج آقا مصطفی (رحمت الله علیه) هم در حال رفتن به منزل ایشان بودند تا در روضه شرکت کنند. آقای ناصری (اعلی الله مقامه الشریف) میگفتند: من به ایشان گفتم: التماس دعا. ایشان گفتند: نه، من به شما گفتم که شما هم به من بگویید کجا میروید. گفتم: من به منزل آقای سیّد محمّد کشمیری (رضوان الله تعالی علیه) میروم. ایشان گفتند: من را هم با خودتان میبَرید؟ چون مرحوم حاج آقا مصطفی (رحمت الله علیه) خیلی به خَراباتیها علاقهمند بودند و آنها را پیدا میکردند و با اینها هم مأنوس بودند. مرحوم «حاج احمد آقا» (رحمت الله علیه) هم در آخر عُمرشان همین حالت را پیدا کرده بودند. در ویرانهها به دنبال گَنج میگَشتند تا از این خَراباتیهای صاحب باطن پیدا کنند. به ایشان گفتم که بیایید با هم برویم. میگفت: با حاج آقا مصطفی (رحمت الله علیه) خدمت مرحوم آقای سیّد محمّد کشمیری (رضوان الله تعالی علیه) رفتیم. حاج آقا مصطفی (رحمت الله علیه) مقابل ایشان زانو زدند، دست ایشان را بوسیدند و همینگونه صورتشان را بر روی دست آقای سیّد محمّد کشمیری (رضوان الله تعالی علیه) گذاشته بودند و بلند نمیشدند. حالت عجیبی داشتند. گفتند: بعد از اینکه جلسه برقرار شد، من به آقای سیّد محمّد کشمیری (رضوان الله تعالی علیه) گفتم که چه کنیم تا به اسم اعظم دست پیدا کنیم؟ میدانید که اسم اعظم لَفظ نیست، اسم اعظم مَفهوم ذهنی نیست؛ اسم اعظم نور اعظم خداست، حقیقت خارجی است، تجلّی اعظم حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. آقای سیّد محمّد کشمیری (رضوان الله تعالی علیه) در جواب گفتند: اگر بخواهید به اسم اعظم راه پیدا کنید، زیاد بگویید: «یا صاحب الزمان اَغثنی، یا صاحب الزمان اَدرکنی». بعد خودشان یک داستانی را نَقل کردند. گفتند: من سفری به خراسان داشتم. هنگام برگشت گفتیم که هم کَریمه حضرت فاطمهی معصومه (سلام الله علیها) را زیارت کنیم و هم یک قوم و خویشی داشتیم و برویم یک صِلهی رَحمی هم داشته باشیم. آمدم و بعد از نیمهی شب بود که اتوبوس به شهر قُم رسید و رفتیم و دیدیم که دَرب حَرم بسته است و منزل آن قوم و خویش را هم بَلد نبودم. بنده شروع به وصل کردن این سیم به آقایمان کردم. «یا صاحب الزمان اَغثنی، یا صاحب الزمان اَدرکنی». هفت مرتبه گفته بودم و دیدم که گویا یک نَسیمی وَزید. اما چشم باز کردم و دیدم که در مقابل منزل فامیلمان هستم. راه نرفتم، یک نَسیم وَزید و دیدم که در آنجا هستم. غَرض این است که امام زمان (ارواحنا فداه) اسم اعظم خداست. خودِ رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) اسم اعظم هستند، اینها خودِ اسم اعظم هستند. لذا اگر بخواهیم در این طوفانهای آخرالزّمان با این همه اَبزاری که شیطان برای غارت دین ما فراهم کرده است، شیطان با تمام وجود همهی ما را زیر نظر گرفته است و یک لحظه هم ما را تنها نمیگذارد. مُواظب است تا ببیند در کجا غافل میشویم که همانجا ما را بگیرد و به داخل جهنّم بیندازد. لذا در این جهت نه پیامبرزادگی، نه آخوند بودن، نه سیّد بودن، نه هیئتی بودن هیچیک مَصونیّت نمیآورد. حَواسمان جمع باشد؛ هرکسی سابقهاش خوشتر است، عِناد و حساسیّت شیطان برای او بیشتر است.
گناهانی که فرزندان حضرت یعقوب (علیه السلام) مُرتکب آنها شدند
لذا بچّههای پیامبری مانند حضرت یعقوب (علیه السلام) را به چند گناه کَبیرهی لایُقبَل وادار کرد که از نظر ما خیلی گناه زیادی است. اوّلاً به پیامبر نارو زدند و پیامبر را فَریب دادند؛ ثانیاً عاقّ والدین شدند؛ ثالثاً آدمرُبایی کردند؛ رابعاً توطئهی قَتل یک مَعصومی را کردند؛ خامساً این بچّهی مَعصوم را بدون هیچ جُرمی و به جُرم پاکیاش زیر بار کُتک گرفتند. و سادساً او را در چاه انداختند. منتظر شدند و دیدند که یک قافلهای میآمد. وقتی بر سر چاه رسیدند و آب لازم داشتند، دَلو را درون چاه انداختند تا آب بیرون بکشند. با این طَنابی که کشیدند، دیدند که سنگین است. تلاش کردند و بالا کشیدند و دیدند که عَجب ماهی است! عَجب مَلَکی است! عَجب نوری است! یک کودک بسیار زیبا و تودل بُرو است. این برادران رهایش نکردند و آمدند به اینها گفتند: این بچّه دزد است و خانوادهی او از دستش به سُتوه آمدند و او را آوردند و به اینجا انداختند. مُواظب او باشید و نکند که او را آزاد بگذارید و مَتاع شما را هم برُباید. تُهمت زدند و چه تُهمتی بود. این برای حضرت یوسف (علیه السلام) خیلی سخت بود؛ ولی جُزء اَسرار است. با اینکه حضرت یوسف (علیه السلام) با شهر «مَدیَن» که خانهاش در آنجا بود، خیلی فاصلهای نداشت. اما به این قافله نگفت که من پسر یعقوب پیامبر (علیه السلام) هستم و خانهام در همینجاست و من را به آنجا برگردانید. هیچ حرفی نزدند. چه مأموریتی داشتند و چهقَدر ظرفیّت بالا بود که هیچچیزی نگفتند. اینها هم او را بُردند. «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ[۱۴]»؛ اینکه میگویند حضرت یوسف (علیه السلام) را در مَعرض فروش گذاشتند و پولهای هنگُفتی برای خرید حضرت یوسف (علیه السلام) آورده بودند و یک پیرزنی هم با کَلاف خود آمده بود، خیلی اصل ندارد. قرآن کریم میفرماید: «وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ»؛ خیلی بر سر این کالای باعظمت زده بودند. به گونهای تبلیغات بد کرده بودند که اصلاً نباید کسی او را بخَرد. یک موجودِ شَروری است و نباید به او نزدیک شد. لذا به قیمت بسیار کمی حضرت یوسف (علیه السلام) را فروختند. در بَردگی قرار گرفت و بعد در آن کاخ، سختتر از همهی این مُقدّمات دامی بود که «زُلیخا» برایش گذاشته بود. والله قَسم که از آن چاه و بَردگی سختتر بود. دلیل آن را هم قرآن کریم فرمود. حضرت یوسف (علیه السلام) به خدای خودش عرضه داشت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ[۱۵]»؛ خدایا! من حاضرم که به زندان بروم؛ اما حاضر نیستم در زندان نَفسم گرفتار بشوم. من را گرفتار زندان نَفس نکن، من آن زندان را قبول دارم و به آنجا میروم؛ «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ».
انسان باید توانایی خودش در مَهار نَفس خویش را اَرزیابی کند
ما هم خودمان را مَحَک بزنیم. ببینیم که چه میزان پایداری داریم، ببینیم چهقَدر هُنر داریم. برای اینکه گرفتار غَضب خداوند متعال نشویم، در حَبس درونمان گرفتار نشویم، میتوانیم به پول حرام، به مال حرام، به رفاقتهای حرام، به نگاههای حرام و ارتباط نامَشروع پُشت پا بزنیم؟ این یوسف ماست. ولی حضرت یوسف (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) در آنجا که «غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ[۱۶]»، تمام دَربها را بر روی او بسته بودند. یک دَرب باز هم نبود. زنی که مُدّتی برای اینکه دل او را جَذب کند، حسابی به این جوان رسیده است و بالاترین محبّتها را در اختیار او قرار داده است که روزی او را گیر بیندازد و از جوانیاش استفاده کند. با آن مُقدّمات او را در قَصر آیینهکاری آورد و خودش را هم با ۷۰ قلم آرایش زیبا ساخت و حضرت یوسف (علیه السلام) هم هرجایی را نگاه میکرد، او را میدید. بعد خودش را انداخت و گفت: «هَیْتَ لَکَ».
تفاوت حضرت یوسف (علیه السلام) و حضرت مریم (سلام الله علیها) از دیدگاه علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)
مرحوم آقای «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) در اینجا یک مقایسهای بین حضرت یوسف (علیه السلام) و حضرت مریم (سلام الله علیها) دارد. حضرت مریم صدیقه (سلام الله علیها) هم در آن تنهایی دید که گویا یک مردی به سُراغ ایشان میآید. گفت: «قَالَتْ إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمَنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا[۱۷]»؛ سُراغ من را نگیری که تو نامَحرم هستی، به من نزدیک نشوی. گفت: من «أَعُوذُ» پَناه میبَرم «بِالرَّحْمَنِ»، «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا»؛ تو هم اگر دین داری، اهل تقوا باش. نکند که قَصد بدی نسبت به من داشته باشی. بعد مَعلوم شد که مَلک است: «فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا[۱۸]». مرحوم علّامه طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) میگویند که تفاوت حضرت یوسف (علیه السلام) با حضرت مریم (سلام الله علیها) در این بود که حضرت مریم (سلام الله علیها) خودش را دید، پَناهبُردن خودش را هم دید که چون بیپَناه است و یک مرد اَجنبی میآید و ممکن است که زور او هم به آن نرسد، خداوند متعال را پَناهگاه خودش دید؛ ولی خودش را دارای ارادهای میدید که میتواند به یک پَناهگاهی پَناه ببَرد. گفت: «إِنِّی»؛ مُسلّماً خودم، من «أَعُوذُ» پَناه میبَرم «بِالرَّحْمَنِ»؛ او را هم دید؛ «إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا». اما حضرت یوسف (علیه السلام) اصلاً غیرِ خدا را نمیدید. تا دید دَربها بسته است و او نیز قَصد شکار ایمان یوسف را دارد، گفت: «مَعَاذَ اللَّهِ[۱۹]»؛ نگفت: من پَناه میبَرم؛ بلکه گفت: «مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ[۲۰]»؛ خداوند متعال و جلوههای خداوند متعال را دید. «مَعَاذَ اللَّهِ»؛ مُسلّماً من بیصاحب نیستم. «إِنَّهُ رَبِّی»؛ او مالک من است، او نگاهدارندهی من است. «أَحْسَنَ مَثْوَایَ»؛ تا کنون از من خوب پَرستاری کرده است و پَناهم داده است؛ و سپس پای به فرار گذاشت. کجا میروی وقتی دَربها بسته است؟ ولی در ذهن خودش این بود که خداوند متعال دَربها را نبسته است و این زن است که دَربها را بسته است. اگر خداوند متعال دَرب را ببندد، هیچکسی نمیتواند آن را باز کند. «وَ لَا مُغْلِقَ لِما فَتَحْتَ، وَ لَا مُیَسِّرَ لِما عَسَّرْتَ[۲۱]»؛ اگر خداوند متعال در کار کسی گِره بیندازد، هیچ قدرتی نمیتواند آن را باز کند؛ ولی اگر خداوند متعال نبسته باشد، اُمید داشته باشید که باز میشود. او که به طرف دَرب فرار نمیکرد؛ او از گناه فرار میکرد، او از فَحشا فرار میکرد. فرارِ اِلیالله بود. تا دَم دَرب رسید، عزیز مصر کلید داشت و دَرب را باز کرد و دید که زن او با آن وضعیّت با این جوان داخل هستند. در آنجا «شَهِدَ شَاهِدٌ[۲۲]»؛ خداوند متعال چه صحنهای را پیش آورد. حال اگر تسلیم شده بود و این مرد دَرب را باز کرده بود، میدید که این جوان با ناموس او چه میکند، آنگاه چه میشد؟ ولی تقوا آبروی انسان را حفظ میکند، عزّت انسان را حفظ میکند، آرامش انسان را حفظ میکند، دَربهای بسته را بر روی انسان باز میکند. الله اکبر! الله اکبر! الله اکبر! چه خدایی است! وقتی حضرت یوسف (علیه السلام) از این خطر نجات پیدا کرد، بعد زنها به صورت جمعی علیه ایشان توطئه کردند که در آنجا بود که میگفت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ»؛ من به زندان میروم، ولی گناه را قبول نمیکنم و زیر بارِ خواستهی نامَشروع این زنها نمیروم. این مشکلی که برای حضرت یوسف (علیه السلام) پیش آمد و یقیناً از آن چاه و از آن بَردگی و از آن سختیها برای ایشان خیلی بالاتر بود، ولی نجات پیدا کرد. یک سر سوزنی هم «من» نگفتند. من خودم را نگاه داشتم، من زیرِ بار گناه نرفتم؛ اصلاً چنین نبود. گفتند: «وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی[۲۳]»؛ گفت: خدایا! هرکسی که نَفس اَمّاره دارد، این نَفس او را راحت نمیگذارد؛ ولی در مورد من چگونه شد که با داشتن نَفس آزاد شدم؟ «إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی»؛ من عاجز بودم، من بیچاره بودم. خدا، خدای عاجزهاست. خداوند متعال رَحم کرد و نگذاشت که من خراب بشوم. خداوند متعال آبروی من را حفظ کرد.
قرآن کریم نور است
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ»؛ این نور فیزیکی نیست. مرحوم «کربلایی کاظم[۲۴]» (رحمت الله علیه) که با نام او آشنا هستید که حافظ کُلّ قرآن کریم بود و این جُزء مُعجزات قرآن کریم در عصر پیشرفتهای فضایی بود که یک انسانِ بیسوادِ مَحض که اصلاً سواد ندارد، در اثر تقوا از خانهی پدری بیرون آمد که او زَکات نمیدهد و نخواست که غذای حَرام بخورد. آمد و در شهر اراک عملگی میکرد. بالاخره او را به امامزاده ۷۲ تن بُردند و در آنجا به او گفتند: بخوان. گفت: سواد ندارم. گفتند: بخوان. برای مرتبهی سوّم دید که سورهی مبارکهی یس را میخواند. دعای کُمیل مَفاتیح را در مقابل او گذاشته بودند، «آیت الله محسنی گرکانی» نَقل میکرد و گویا خودشان در آنجا بودند. به او گفته بودند که دعای کمیل را بخوان. گفته بود: سواد ندارم و نمیتوانم. به او گفته بودند: ببین میتوانی بخوانی یا نه؛ ورق زده بود و این قسمت را خوانده بود: «أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لَا یَسْتَوُونَ[۲۵]»؛ این را خوانده بود. گفته بودند: چگونه شد در این خطوط این قسمت را خواندی؟ اینکه برجسته نبود و یک خطّ جدایی هم نبود. همگی به یک صورت نوشته شده بودند. چه شد که آن را خواندی؟ گفته بود: این چراغ برق را میبینید؟ من قرآن کریم را با خطّ سیاه چاپی نمیبینم، بلکه قرآن کریم را نور میبینم. خداوند متعال «حاج آقا مجتبی تهرانی» (اعلی الله مقامه الشریف) را رحمت کند. بنده چند دهه منبری ایشان بودم. روز ولادت امام زمان (ارواحنا فداه)، روز شهادت امام جعفر صادق (علیه السلام) و یک دهه هم در ماه مبارک رمضان خدمت ایشان بودم. با ایشان مأنوس بودیم و گاهی هم دعوتمان میکردند و نمکگیرِ ایشان هم بودیم. زندگی زاهدانهی به مَعنای واقعی کلمه داشتند. این «سردار باقرزاده» که سردار تفحُّص بودند، ایشان نَقل میکردند. میگفتند: خدمت حاج آقا مجتبی (اعلی الله مقامه الشریف) زیاد میرفتم. یک بار ایشان حالِ خوشی داشت و خواستند تا به ما هم یک تلنگُری زده باشند، گفتند: من ماه مبارک رمضان وقتی در قرآن خواندن تمرکز دارم و خاشعانه قرآن را میخوانم، قرآن کریم را نور میبینم. خداوند متعال میفرماید که ما نور نازل کردیم. اما اصل و ریشه و کانون این نور «إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْواهُ[۲۶]».
کسی که بَهرهای از نور اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) بُرده باشد، هدایت خواهد شد
در حدیث شریف که در جلد ۴۳ بحارالانوار مرحوم « مجلسی[۲۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) که دیگران هم نوشتهاند. از وجود نازنین خاتم انبیاء حضرت محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) نَقل شده است که ایشان فرمودند: «لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْجَنَّهَ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ وَجْهِهِ[۲۸]»؛ خداوند متعال وقتی بهشت را خَلق کرد، با نور وَجه خودش خَلق کرد. بهشت نور وَجه خداست، بهشت نورِ خداست؛ «خَلَقَهَا مِنْ نُورِ وَجْهِهِ». «فَأَصَابَنِی ثُلُثُ[۲۹]»؛ ثُلث آن نوری که بهشت را نور کرده است، به من اصابت کرد. «وَ أَصَابَ فَاطِمَهَ ثُلُثُ[۳۰]»؛ به فاطمه (سلام الله علیها) هم ثُلث آن رسید. «وَ أَصَابَ عَلِیّاً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ثُلُثُ[۳۱]»؛ به حضرت علی (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) هم ثُلث سوّم آن رسید. «فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِکَ اَلنُّورِ اِهْتَدَى إِلَى وَلاَیَهِ آلِ مُحَمَّدٍ[۳۲]»؛ اگر یک شُعاعی از این نور به کسی رسیده باشد، یک ذرّهای از این نور به کسی رسیده باشد، او به ولایت آل پیامبر (سلام الله علیهم اجمعین) مُهتدی میشود، رَهیافته میشود. نه اینکه راهنمایی میشود؛ بلکه مَجذوب میشود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمایند: اگر با این شمشیر «خیشوم» یعنی دماغ یک مؤمنی را بزنم که با من دشمن بشود، با من دشمن نخواهد شد. چرا؟ زیرا من در وجود او هستم؛ نور حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در وجود اوست، نور حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در وجود اوست. کسی خدمت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد و عرضه داشت: یا علی! من شما را دوست دارم. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: خیر، تو من را دوست نداری. عرض کرد: آقا! من خیلی شما را دوست دارم. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: من لیست دوستانم را دیدم، اما اسم تو در آن نبود. خوشا به حالتان! ما که نیامدهایم، ما را آوردهاند. ما که سُراغ علی (علیه السلام) نرفتیم. کدامیک از ما وقتی بچّه بودیم رفتهایم تا ببینیم علی (علیه السلام) چه کسی است؟ او در خانهی دل ما قَدم گذاشته است و ما را جُزء دوستان خودش نوشته است. این مادری حضرت فاطمه (سلام الله علیها) است. این نور حضرت زهرا (سلام الله علیها) است که ما مُهتدی و رَهیافته شدیم. «فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِکَ اَلنُّورِ اِهْتَدَى إِلَى وَلاَیَهِ آلِ مُحَمَّدٍ»؛ و این نور خودش را در قیامت هم نشان میدهد. لذا حضرت زهرا (سلام الله علیها) اوّلین کسی است که وارد بهشت میشود. ولی دَرب بهشت را باز میکنند، صُفوف فرشتگان به استقبال حضرت فاطمه (سلام الله علیها) میآیند. بیبی دَرب بهشت میایستند و وارد نمیشوند. میگویند: بیبی جان! دَرب و دیوار بهشت، قُصور بهشت، مَلائکهی بهشت همگی بیتابی میکنند که شما وارد بشوید. باید فاطمه (سلام الله علیها) به آنجا برود و سُفره پَهن کند تا حضرت علی (علیه السلام) میهمانان خودش را پَذیرایی کند. در دنیا و آخرت چراغِ خانهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فاطمه (سلام الله علیها) است. او باید برود و خانه را آباد کند. چرا نمیروید؟ مُدام برمیگردد و به پُشت سرش نگاه میکند. از ایشان میپُرسند: منتظر چه کسی هستید؟ ایشان میفرمایند: شیعیانم. مادر اینگونه است. اگر مادری فرزندش مانده باشد، مگر میتواند برود؟ مُدام برمیگردد و نگران است که فرزندش زمین نخورد و یا جا نماند. در روایت دارد همانگونهای که مُرغ دانهها را جمع میکند، تمام شیعیان حضرت زهرا (سلام الله علیها) مُشخّص هستند و نور دارند و همه را با خودشان میبَرند.
روضه و توسّل به حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها)
السّلامُ عَلیکِ یا سیّدتی و یا مَولاتی و یا شَفیعتی یا فاطمه الزّهرا (سلام الله علیها)
عرض کردند: بیبی جان! «بلال» آمده است. ولی غَصب خلافت کردند، دیگر بَلال اذان نگفت. گفت این اذان، اذان حکومتی است و حکومت اینها غاصب است؛ من برای اینها اذان نمیگویم. او را به شام تَبعید کردند و به آنجا رفت. به او اجازه دادند تا به مدینه برگردد. به حضرت زهرا (سلام الله علیها) خبر رسید که بلال آمده است. بیبی فرمود: دلم میخواهد که بلال اذان بگوید. آمدند و گفتند: بلال! دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خاطرهی اذانهای شما در حیات پدرش رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دلش را بیقرار کرده است. میخواهد یک بار صدای اذان شما را بشنود. بلال بالای مأذنه رفت. تا گفت: الله اکبر! نالهی فاطمه (سلام الله علیها) بلند شد. اشهد ان لا اله الا الله! گریه شدیدتر شد. تا به اسم مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، فاطمه (سلام الله علیها) غَش کرد. دویدند و گفتند: بلال! اذان نگو، فاطمه (سلام الله علیها) از هوش رفت. اینجا یک اذان بود. یک اذان هم در مجلس «یزید» بود. سر مُقدّس حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) مقابل او بود. حضرت امام زینالعابدین (علیه السلام) خُطبه خواندند. یزید را خَلع سِلاح کرد، بیآبرو کرد. یزید خواست تا حرف امام سجّاد (علیه السلام) را قَطع کند، گفت: مؤذن! اذان بگو. مؤذن شروع به اذان گفتن کرد. وقتی به نام مبارک پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید، امام زینالعابدین (علیه السلام) عَمامه از سرشان برداشتند. یزید! این جدّ توست که در مأذنه اسم او را میگویند یا جدّ من است؟ اگر بگویی جدّ توست که کافر هستی و هیچکسی قبول نمیکند. اگر جدّ من است، چرا حسین او را سر بُریدی؟ چرا دختران او را اسیر کردی؟
دعا
خدایا! به عصمت حضرت زهرای مرضیه (سلام الله علیها) امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! سایهی رهبر و مُقتدایمان را تا ظهور با عزّت و اقتدار و کفایت مُستدام بدار.
خدایا! مشکلات کشور حضرت زهرا (سلام الله علیها) را با عنایت غیبی خود به دست همین دولت ولایتمَدار برطرف بفرما.
خدایا! دلهای مؤمنین را به هم مهربان قرار بده.
خدایا! آحاد مردم ما و دولت ما را از خطر قَطع رَحِم، بدبینی، بدگویی، بیاعتمادی مَصون و مَحفوظ بفرما.
خدایا! نَسل جوان ما را به ساحل نجات و سعادت برسان.
خدایا! به مقام حضرت زهرا (سلام الله علیها) پایان عُمر ما را با مُهر شهادت مُزیّن بگردان.
الها! پروردگارا! همهی مریضها، مریضهای سفارششده، طفل سیّد مورد نظر، بیمارانی که به ما التماس دعا کردهاند و توقّع دعا دارند، شِفای عاجل و کامل روزی بفرما.
خدایا! امام راحل (رضوان الله تعالی علیه)، شهدا و گذشتگانمان را از ما راضی بدار.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه حشر، آیات ۲۲ الی ۲۴٫
[۳] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۸٫
[۴] سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۰۱٫
[۵] سوره مبارکه مریم، آیات ۷۱ و ۷۲٫
[۶] تفسیر قمی، علی بن ابراهیم قمی، ج ۲، ص ۷۴؛ تفسیر نورالثقلین، شیخ حویزی، ج ۳، ص ۴۵۱؛ بحارالانوار، ج۱۶، ص ۲۱۷، ح ۶؛ میزان الحکمه، محمدی ری شهری، ج ۴، ص ۳۲۳۲٫
«الرّسول (صلی الله علیه و آله)- عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَال: کَانَ رسول الله (صلی الله علیه و آله) فِی بَیْتِ أُمِّ سَلَمَهْ فِی لَیْلَتِهَا فَفَقَدَتْهُ مِنَ الْفِرَاشِ فَدَخَلَهَا فِی ذَلِکَ مَا یَدْخُلُ النِّسَاءَ فَقَامَتْ تَطْلُبُهُ فِی جَوَانِبِ الْبَیْتِ حَتَّی انْتَهَتْ إِلَیْهِ وَ هُوَ فِی جَانِبٍ مِنَ الْبَیْتِ قَائِمٌ رَافِعٌ یَدَیْهِ یَبْکِی وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ لَا تَنْزِعْ مِنِّی صَالِحَ مَا أَعْطَیْتَنِی أَبَداً اللَّهُمَّ لَا تُشْمِتْ بِی عَدُوّاً وَ لَا حَاسِداً أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَرُدَّنِی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنْهُ أَبَداً اللَّهُمَّ وَ لَا تَکِلْنِی إِلَی نَفْسِی طَرْفَهْ عَیْنٍ أَبَداً قَالَ فَانْصَرَفَتْ أُمُّ سَلَمَهْ تَبْکِی حَتَّی انْصَرَفَ رسول الله (صلی الله علیه و آله) لِبُکَائِهَا فَقَالَ لَهَا مَا یُبْکِیکِ یَا أُمَّ سَلَمَهْ فَقَالَتْ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یا رسول الله (صلی الله علیه و آله) وَ لِمَ لَا أَبْکِی وَ أَنْتَ بِالْمَکَانِ الَّذِی أَنْتَ بِهِ مِنَ اللَّهِ قَدْ غَفَرَ اللهُ لَکَ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ تَسْأَلُهُ أَنْ لَا یَشْمَتَ بِکَ عَدُوّاً أَبَداً وَ أَنْ لَا یَرُدَّکَ فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذَکَ مِنْهُ أَبَداً وَ أَنْ لَا یَنْزِعَ مِنْکَ صَالِحاً أَعْطَاکَ أَبَداً وَ أَنْ لَا یَکِلَکَ إِلَی نَفْسِکَ طَرْفَهْ عَیْنٍ أَبَداً فَقَالَ یَا أُمَّ سَلَمَهْ وَ مَا یُؤْمِنُنِی وَ إِنَّمَا وَکَلَ اللَّهُ یُونُسَبْنَمَتَّی (علیه السلام) إِلَی نَفْسِهِ طَرْفَهْ عَیْنٍ وَ کَانَ مِنْهُ مَا کَانَ».
[۷] صائب تبریزی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۷۰۷.
[۸] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۶٫
«قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ».
[۹] سوره مبارکه ص، آیه ۸۲٫
[۱۰] سوره مبارکه یوسف، آیه ۱۰٫
«قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ لَا تَقْتُلُوا یُوسُفَ وَ أَلْقُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ یَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّیَّارَهِ إِنْ کُنْتُمْ فَاعِلِینَ».
[۱۱] همان.
[۱۲] یکی از علمای عامل که شخصیت و سیره او همواره مورد توجه و اعجاب اهل نظر بوده، آیت الله سید مرتضی کشمیری است. ذکر فضائل و مناقب او ورد زبان بزرگانی از اهل معرفت و نقل محافل اهل سلوک بوده و هست و خواهد بود. سید مرتضی رضوی کشمیری در هشتم ربیع الاول سال ۱۲۶۸ هـ . ق در ایالت کشمیر، در خانواده ای روحانی از سلسله سادات رضوی، به دنیا آمد. پدرش سید مهدی شاه، فرزند سید محمد، عالمی زاهد بود که در ایالت کشمیر به تبلیغ معارف اسلامی و تدریس علوم دینی، اشتغال داشت. مادرش بانویی دانشمند و با کمال بود. وی دوشا دوش همسرش سید مهدی شاه به تبلیغ و تدریس علوم مختلف می پرداخت که در تدریس و تعلیم دانش ریاضی دارای احاطه خاص و در این زمینه شهرت فراوانی داشت.
سید مرتضی کشمیری از نوادگان امام رضا ـ علیه السلام ـ بوده که نسبش با چند واسطه درخشان به آن حضرت می رسد، از این رو به «رضوی» مشهور است. نسبت دیگر او، «قمی» است چه این که اجدادش از مدینه به قم مهاجرت نمودند و در آن شهر ماندگار شدند. جد بزرگش سید محمد اعرج فرزند احمد ابی المکارم فرزند ابو جعفر موسی مبرقع، اولین فرزند از این خاندان بود که در سال ۲۵۴ هـ . ق به قم آمد. او در شب چهارشنبه ۲۱ ماه ربیع الاول ۲۹۶ هـ . ق در قم وفات یافت و در خانه ای که برایش خریده بودند، به خاک سپرده شد. محل دفن او هم اکنون به نام مقبره موسای مبرقع در محل چهل اختران قم معروف است. او را «کشمیری» می گویند، چون جد هفتم وی سید ابوالحسن شاه از عالمان و فقیهان قمی بود که برای ترویج احکام دین به مشهد رضوی و از آن جا به ایالت کشمیر هندوستان هجرت کرده و در همان جا ماندگار شد و سلسله خاندان کشمیری را تأسیس کرد. قبر سید ابوالحسن رضوی قمی در محلی به نام «بلبل لنکر» یا «بلبل لانکر» واقع است که یکی از زیارت گاه های معروف کشمیر به حساب می آید.
سید مرتضی رضوی کشمیری، بعد از فراگیری خواندن و نوشتن و قرائت قرآن، مقدمات علوم دینی را از همان کودکی آغاز نموده و تا نوجوانی در کشمیر ادامه داد. او نهج البلاغه، شرح هدایه ملاصدرا،ریاضیات، منطق و فلسفه را زیر نظر مدرسان، فقیهان و دانشمندن ماهر کشمیر و با کمک فهم سرشار، استعداد فراوان و حافظه قوی، به خوبی فرا گرفت. وی در سال ۱۲۸۴ هـ . ق در سن ۱۶ سالگی همراه دایی خود سید محمد کشمیری متوفای ۱۳۱۳ هـ . ق برای تکمیل یافته های خود راهی شهر های کربلا و نجف اشرف، شهر علم و فقاهت شد و در آن دو شهر نزد عالمان و فقیهان نامدار به کسب علوم عقلی و علوم نقلی پرداخت و پس از سال ها تحصیل و تحقیق و تهذیب نفس، به درجه بلند اجتهاد و کمال نایل آمده، در ردیف دانشمندان آن عصر قرار گرفت. سید مرتضی کشمیری، در میان عالمان و فقیهان نجف و کربلا ازجایگاه علمی خاص برخوردار بود. وی علاوه بر احاطه بر زبان های فارسی، عربی و هندی در علوم حدیث، فقه، اصول، اخلاق، فلسفه، رجال و سایر علوم اسلامی داشت. به طوری که می توان گفت در همه آن دانش ها دارای تخصص و تبحر بود. آن گونه که در وصفش گفته اند؛ با هیچ کدام از فقیهان، فیلسوفان، عالمان اخلاق، روایت شناسان و دیگر دانشمندان نمی نشست. مگر آن که آن ها اعتراف می کردند که وی در همه دانش های اسلامی، دارای تخصص و احاطه کامل است. تحصیلات علمی و اخلاقی سید مرتضی کشمیری تا سال ۱۳۱۱ هـ . ق ادامه پیدا کرد و با وفات استاد اخلاق و عرفانش آیه الله ملا حسین قلی همدانی در این سال، تدریس علوم دینی را به طور رسمی آغاز و تا آخر عمر با برکتش ادامه داد. بسیاری از دانشمندان و جویندگان علوم اسلامی در درس های فقه، اصول و اخلاق وی حاضر شده، از اقیانوس دانش وی، گوهر های علم و معرفت به دست آورده، بهره های فراوان بردند.
جامعیت در علوم اسلامی، احاطه بر اصول و فروع در آن علوم، اطلاع از مبانی و اقوال و نیز تقوای عالی و وجود کمالات معنوی، عامل جذب شاگردان بزرگ به مکتب علمی او بود. شیخ آقا بزرگ تهرانی از دانشمندان اسلامی در این باره می گوید: من چندین سال در محضر آیه الله سید مرتضی کشمیری به تحصیل پرداختم. او را عالمی ربانی، جامع علوم فقه، اصول، حدیث، تفسیر و دیگر علوم رسمی و غیر رسمی حوزه یافتم. سید مرتضی کشمیری نیز از زمره عرفای بزرگ عصر خویش بود که در سایه تربیت و ارشاد عارف بزرگی همچون ملا حسین قلی همدانی (متوفای ۱۳۱۱ هـ . ق) به درجات عالی عرفان رسید. این عالم ربانی در نهایت ورع و تقوا و پیوسته در جهاد نفس و ریاضت، عبادت سیر و سلوک عرفانی بود. سید مرتضی رضوی کشمیری علاوه بر آن که یک چهره علمی بزرگ بود، به عنوان عالمی ربانی در اذهان عوام و خاص کربلا، دارای تقدس خاصی بود. از این رو از او در خواست کردند تا در کربلا به اقامه جماعت بپردازد. او نیز درخواست آنان را پذیرفته، در حرم مقدس حسینی به اقامه جماعت پرداخت که تا آخر عمر شریفش ادامه داشت. مردم کربلا، خصوصا اهل علم آن شهر، علاقه خاصی به وی داشتند و در نماز جماعت به او اقتدا می کردند. آیت الله عارف سید مرتضی کشمیری بعد از سال ها تحصیل، تدریس و تهذیب نفس، در تاریخ ۱۳ شوال سال ۱۳۲۳ هـ . ق. در شهر مقدس کاظمین دار فانی را وداع گرفت و به دیار باقی شتافت. پیکر پاک او بعد از غسل و کفن و اقامه نماز بر آن، به کربلای معلی انتقال داده شد و بعد از تشییع در حجره سوم بیرون از باب زینبیه موسوم به حجره کابلیه به خاک سپرده شد.
[۱۳] سید اَسَدُالله مَدَنی (۱۲۹۳ -۱۳۶۰ش) روحانی شیعی و امام جمعه تبریز. وی از مبارزین سیاسی پیش از انقلاب اسلامی ایران بود که چند بار بهدست رژیم پهلوی به شهرهای مختلف تبعید شد. بعد از انقلاب، نماینده مردم همدان در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. مدنی نماینده امام خمینی در همدان و امام جمعه آن شهر بود و بعدها همین مسئولیت را در تبریز بر عهده گرفت. مدنی در جریان برگزاری نماز جمعه، بهدست سازمان مجاهدین خلق، ترور شد. در ایران، او را از شهدای محراب میخوانند. مدفن او در قم و در حرم حضرت معصومه قرار دارد. سید اسدالله مدنی در سال ۱۲۹۲ش، در آذر شهر از توابع تبریز به دنیا آمد در چهار سالگی مادر و در ۱۶ سالگی پدر را که آقا میر علی نام داشت از دست داد. علوم مقدماتی دینی را نزد میرزا محمد حسن منطقی و میرزا محسن میرغفاری از علمای آذرشهر آموخته و برای ادامه تحصیلات عازم حوزه علمیه قم شد. او در پاسخ به اعتراض دوستانش که به او گفتند: اکنون وقت این سفر نیست چرا که رضاخان فعالیت علمای اسلام را محدود ساخته و اجازه تبلیغ نمیدهد، میگفت: «حداقل برای خودم که ملا و واعظ میشوم.»
مدنی در دروس آیتالله حجت کوهکمری و آیتالله سید محمدتقی خوانساری نیز حاضر شد. در سال ۱۳۶۳ق برای ادامه تحصیل، به نجف مهاجرت کرد و در دروس سید محسن حکیم و سید عبدالهادی شیرازی و سپس امام خمینی که در آن زمان در نجف حضور داشت، حاضر شد. مدنی در درس آیتالله سید ابوالقاسم خویی نیز شرکت کرده و از او اجازه اجتهاد دریافت کرد. مدنی در حوزه نجف در کنار تحصیل تدریس میکرد. کفایه، رسایل، مکاسب و درایه از جمله دروس و کتاب هایی بود که وی تدریس کرد. به گفته حسین راستی کاشانی، شاگردان زیادی در درس اسدالله مدنی حاضر میشدند. اسدالله مدنی میگوید: «وقتی در نجف بودم عدهای از من خواستند رساله (توضیح المسائل) بنویسم که مخالفت کردم، برای اینکه مراجعی چون حضرت امام خمینی وجود داشت که باید همه از ایشان تقلید میکردیم». سید اسدالله مدنی در ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ش پس از اتمام مراسم نماز جمعه با ترور سازمان مجاهدین خلق، به شهادت رسید و در ۲۱ شهریور پیکر او در تبریز و قم، تشییع و در حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) بهخاک سپرده شد. امام خمینی در پیامی وی را شخصیتی دانست که عمری را در تهذیب نفس و خدمت به اسلام و تربیت مسلمانان و مجاهده در راه حق علیه باطل گذراند و جز درباره خدمت به اسلام و مسلمانان نمیاندیشید.
شهید مدنی مبارزات سیاسی و اجتماعی خود را از دوران تحصیل در قم آغاز کرد و در اولین فعالیتهای خود مدتی به زادگاه خود آذرشهر بازگشت و علیه نفوذ اقتصادی، اجتماعی بهائیان در آذرشهر سخنرانیهایی کرد که به اخراج بهائیان از شهر منجر شد. در پی آن شهربانی آذرشهر وی را مدتی به همدان تبعید کرد. هنگامی که سید مجتبی نواب صفوی برای اعدام احمد کسروی به ایران میآمد، آیتالله مدنی اندوختهای را که برای خرج ازدواجش کنار گذاشته بود، به نواب داد. در دورۀ زمامداری جمال عبدالناصر در مصر، مدنی در رأس هیئتی از علمای ایرانی حوزه علمیه نجف برای افشاگری علیه دولت کودتای فضلالله زاهدی به آن کشور سفر کرد. در ۵ مرداد سال ۱۳۴۱شمسی وی از عراق وارد همدان شد و در جریان اعتراض به تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در سخنرانی خود در مسجد جامع همدان، مردم این شهر را به حمایت از مبارزات حوزۀ علمیه قم فراخواند و در کنار سایر علمای همدان تلگراف اعتراضآمیزی نسبت به تصویب این لایحه به اسدالله علم مخابره کرد پس از درگذشت آیتالله سید محسن حکیم، مرجعیت آیت الله خمینی را در همدان مطرح کرد؛ بهطوری که ساواک گزارش داد وی بیش از یک سوم اهالی همدان را مقلد امام کرده است. رفتوآمدهای وی به همدان و نجف تا اوایل سال ۱۳۵۰ش ادامه پیدا کرد و در این زمان به دعوت مردم و روحانیون شهر خرمآباد به آن شهر رفت.
سیداسدالله مدنی فعالیت خود را در خرمآباد با تدریس درس خارج در حوزۀ علمیۀ کمالوند آغاز کرد و پس از مدتی سرپرست این مدرسه شد. با گذشت زمان اندکی به عنوان وکیل تامالاختیار امام خمینی و نمایندۀ ایشان به روحانیان و مردم خرمآباد معرفی شد. با ادامۀ سخنرانیهای سیاسی مدنی، در مهر ۱۳۵۴ از ساواک تهران به ساواک لرستان دستوری ابلاغ شد که وی به مدت سه سال به منطقۀ نورآباد ممسنی اعزام گردد و مجددا در مرداد ۱۳۵۶ محل تبعید وی به گنبدکاووس تغییر پیدا میکند. به دلیل بیماری ایشان، کمیسیون امنیت اجتماعی خرم آباد محل تبعید وی را از مرداد ۱۳۵۷ به شهرستان مهاباد تغییر میدهد. با محاصرۀ منزل امام خمینی در مهر ۱۳۵۷ در نجف وی همراه جمعی از روحانیون تبعیدی با صدور اعلامیهای به این اقدام رژیم بعثی عراق اعتراض نمود.
اوایل دی ۱۳۵۷ش در میان استقبال مردم همدان وارد این شهر شد و رهبری مبارزات ضد رژیم مردم را بر عهده گرفت. در ۲۱ بهمن سال ۱۳۵۷ش که لشکر ۸۱ زرهی کرمانشاه برای سرکوبی مردم انقلابی به سمت تهران به حرکت درآمد، با دستور وی مردم کفنپوش همدان با دست خالی ضمن تقدیم شماری شهید، از حرکت تانکها جلوگیری کردند با تشکیل مجلس خبرگان قانون اساسی وی از طرف مردم همدان به نمایندگی در این مجلس انتخاب شد و به دستور امام با اختیارات کامل به امامت جمعۀ این شهر منصوب شد. پس از شهادت سید محمدعلی قاضی طباطبایی، اولین شهید محراب و امام جمعه و نماینده امام در تبریز، در دهم آبان ۱۳۵۸ش با حکم امام به عنوان امام جمعه تبریز منصوب شد امامت جمعه وی با مخالفت اعضای حزب جمهوری خواه خلق مسلمان روبهرو شد و چند مرتبه جایگاه نماز جمعه را به آتش کشیدند. پس از آغاز جنگ، مدنی در تقویت روحیه رزمندگان اسلام تلاش میکرد وی با پوشیدن لباس رزم و شرکت در جبهههای نبرد، حضور در کنار نیروهای ایرانی و شرکت در مجالس دعا و نیایش آنان، مشوق رزمندگان بود.
[۱۴] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۰٫
«وَ شَرَوْهُ بِثَمَنٍ بَخْسٍ دَرَاهِمَ مَعْدُودَهٍ وَ کَانُوا فِیهِ مِنَ الزَّاهِدِینَ».
[۱۵] سوره مبارکه یوسف، آیه ۳۳٫
«قَالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ ۖ وَ إِلَّا تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَکُنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ».
[۱۶] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۳٫
«وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ ۚ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ ۖ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ ۖ إِنَّهُ لَا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ».
[۱۷] سوره مبارکه مریم، آیه ۱۸٫
[۱۸] سوره مبارکه مریم، آیه ۱۷٫
«فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَیْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِیًّا».
[۱۹] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۳٫
[۲۰] همان.
[۲۱] صحیفه کامله سجادیه، جلد ۱، صفحه ۵۲.
«یَا مَنْ تُحَلُّ بِهِ عُقَدُ اَلْمَکَارِهِ، وَ یَا مَنْ یَفْثَأُ بِهِ حَدُّ اَلشَّدَائِدِ ، وَ یَا مَنْ یُلْتَمَسُ مِنْهُ اَلْمَخْرَجُ إِلَى رَوْحِ اَلْفَرَجِ . ذَلَّتْ لِقُدْرَتِکَ اَلصِّعَابُ، وَ تَسَبَّبَتْ بِلُطْفِکَ اَلْأَسْبَابُ، وَ جَرَى بِقُدرَتِکَ اَلْقَضَاءُ ، وَ مَضَتْ عَلَى إِرَادَتِکَ اَلْأَشْیَاءُ. فَهِیَ بِمَشِیَّتِکَ دُونَ قَوْلِکَ مُؤْتَمِرَهٌ، وَ بِإِرَادَتِکَ دُونَ نَهْیِکَ مُنْزَجِرَهٌ. أَنْتَ اَلْمَدْعُوُّ لِلْمُهِمَّاتِ، وَ أَنْتَ اَلْمَفْزَعُ فِی اَلْمُلِمَّاتِ ، لاَ یَنْدَفِعُ مِنْهَا إِلاَّ مَا دَفَعْتَ، وَ لاَ یَنْکَشِفُ مِنْهَا إِلاَّ مَا کَشَفْتَ وَ قَدْ نَزَلَ بِی یَا رَبِّ مَا قَدْ تَکَأَّدَنِی ثِقْلُهُ، وَ أَلَمَّ بِی مَا قَدْ بَهَظَنِی حَمْلُهُ. وَ بِقُدْرَتِکَ أَوْرَدْتَهُ عَلَیَّ وَ بِسُلْطَانِکَ وَجَّهْتَهُ إِلَیَّ . فَلاَ مُصْدِرَ لِمَا أَوْرَدْتَ، وَ لاَ صَارِفَ لِمَا وَجَّهْتَ، وَ لاَ فَاتِحَ لِمَا أَغْلَقْتَ، وَ لاَ مُغْلِقَ لِمَا فَتَحْتَ، وَ لاَ مُیَسِّرَ لِمَا عَسَّرْتَ، وَ لاَ نَاصِرَ لِمَنْ خَذَلْتَ. فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ، وَ اِفْتَحْ لِی یَا رَبِّ بَابَ اَلْفَرَجِ بِطَوْلِکَ ، وَ اِکْسِرْ عَنِّی سُلْطَانَ اَلْهَمِّ بِحَوْلِکَ، وَ أَنِلْنِی حُسْنَ اَلنَّظَرِ فِیمَا شَکَوْتُ ، وَ أَذِقْنِی حَلاَوَهَ اَلصُّنْعِ فِیمَا سَأَلْتُ، وَ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ فَرَجاً هَنِیئاً، وَ اِجْعَلْ لِی مِنْ عِنْدِکَ مَخْرَجاً وَحِیّاً. وَ لاَ تَشْغَلْنِی بِالاِهْتِمَامِ عَنْ تَعَاهُدِ فُرُوضِکَ ، وَ اِسْتِعْمَالِ سُنَّتِکَ. فَقَدْ ضِقْتُ لِمَا نَزَلَ بِی یَا رَبِّ ذَرْعاً ، وَ اِمْتَلَأْتُ بِحَمْلِ مَا حَدَثَ عَلَیَّ هَمّاً، وَ أَنْتَ اَلْقَادِرُ عَلَى کَشْفِ مَا مُنِیتُ بِهِ، وَ دَفْعِ مَا وَقَعْتُ فِیهِ، فَافْعَلْ بِی ذَلِکَ وَ إِنْ لَمْ أَسْتَوْجِبْهُ مِنْکَ، یَا ذَا اَلْعَرْشِ اَلْعَظِیمِ».
[۲۲] سوره مبارکه یوسف، آیه ۲۶٫
«قَالَ هِیَ رَاوَدَتْنِی عَنْ نَفْسِی ۚ وَ شَهِدَ شَاهِدٌ مِنْ أَهْلِهَا إِنْ کَانَ قَمِیصُهُ قُدَّ مِنْ قُبُلٍ فَصَدَقَتْ وَ هُوَ مِنَ الْکَاذِبِینَ».
[۲۳] سوره مبارکه یوسف، آیه ۵۳٫
«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسِی ۚ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَهٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّی ۚ إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ».
[۲۴] کربلایی کاظم ساروقی (۱۳۰۰-۱۳۷۸ق)، از حافظان قرآن کریم. او کشاورزی ساده و بیآلایش بود که ظاهراً به سبب حساسیت در پرداخت به موقع سهم فقرا (زکات) از محصولاتش، مورد عنایت قرار گرفته و به نحوی معجزهآسا حافظ کل قرآن شده بود به گونهای که سورههای قرآن را نه تنها از ابتدا بلکه از انتهای آنها قرائت میکرد و در عین اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت کلمات قرآن را بیدرنگ در لابلای دیگر متون تشخیص میداد. کربلایی کاظم به وسیله علما و بزرگان بسیاری مورد آزمایش قرار گرفت و حفظ شگفتآور وی از سوی آنها تایید شد. وی در محرم سال ۱۳۷۸ق، در قم درگذشت و در قبرستان نو قم یعنی قبرستان آیت الله شیخ عبدالکریم حائری به خاک سپرده شد.
[۲۵] سوره مبارکه سجده، آیه ۱۸٫
[۲۶] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعهی کبیره.
«…آتاکُمُ اللّٰهُ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُمْ، وَ بَخَعَ کُلُّ مُتَکَبِّرٍ لِطاعَتِکُمْ، وَ خَضَعَ کُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِکُمْ، وَ ذَلَّ کُلُّ شَیْءٍ لَکُمْ، وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِکُمْ، وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوَلایَتِکُمْ، بِکُمْ یُسْلَکُ إِلَى الرِّضْوانِ، وَ عَلَىٰ مَنْ جَحَدَ وِلایَتَکُمْ غَضَبُ الرَّحْمٰنِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی، ذِکْرُکُمْ فِی الذَّاکِرِینَ، وَ أَسْماؤُکُمْ فِی الْأَسْماءِ، وَ أَجْسادُکُمْ فِی الْأَجْسادِ، وَ أَرْواحُکُمْ فِی الْأَرْواحِ، وَ أَنْفُسُکُمْ فِی النُّفُوسِ، وَ آثارُکُمْ فِی الْآثارِ، وَ قُبُورُکُمْ فِی الْقُبُورِ؛ فَمَا أَحْلَىٰ أَسْماءَکُمْ، وَ أَکْرَمَ أَنْفُسَکُمْ، وَ أَعْظَمَ شَأْنَکُمْ، وَ أَجَلَّ خَطَرَکُمْ، وَ أَوْفَىٰ عَهْدَکُمْ، وَ أَصْدَقَ وَعْدَکُمْ، کَلامُکُمْ نُورٌ، وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ، وَ وَصِیَّتُکُمُ التَّقْوَىٰ، وَ فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ، وَ عادَتُکُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ، وَ شَأْنُکُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ، وَ قَوْلُکُمْ حُکْمٌ وَ حَتْمٌ، وَ رَأْیُکُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ، إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْواهُ وَ مُنْتَهاهُ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، کَیْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنائِکُمْ، وَ أُحْصِی جَمِیلَ بَلائِکُمْ، وَ بِکُمْ أَخْرَجَنَا اللّٰهُ مِنَ الذُّلِّ، وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَراتِ الْکُرُوبِ، وَ أَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَکاتِ، وَ مِنَ النَّارِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، بِمُوالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللّٰهُ مَعالِمَ دِینِنا، وَ أَصْلَحَ مَا کانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا، وَ بِمُوالاتِکُمْ تَمَّتِ الْکَلِمَهُ، وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُ، وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُ؛ وَ بِمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ، وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ، وَ الدَّرَجاتُ الرَّفِیعَهُ، وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ، وَ الْمَکانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَاللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْجاهُ الْعَظِیمُ، وَ الشَّأْنُ الْکَبِیرُ، وَ الشَّفاعَهُ الْمَقْبُولَهُ، ﴿رَبَّنا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾، ﴿رَبَّنا لَاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾، ﴿سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً﴾…».
[۲۷] محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (۱۰۳۷ – ۱۱۱۰ق) معروف بهعلامه مجلسی یا مجلسی دوم، از محدثان و فقیهان مشهور شیعه در قرن یازدهم هجری بود. علامه مجلسی از میان شاخههای علوم اسلامی بیش از همه به حدیثنگاری علاقه داشت و به اخباریان نزدیک بود. مشهورترین کتاب او، مجموعه پرحجم حدیثی به نام بحارالانوار است که نقش بارزی در احیای جایگاه حدیث در منظومه معرفت دینی داشت. او با تربیت شاگردان و آثار پرتعداد خود که بسیاری از آنها را به زبان فارسی و برای استفاده عموم مردم نگاشت، بر فرهنگ شیعی و روشهای علمی علمای پس از خود تأثیر گذاشت. وی به دلیل همکاری با حکومت صفویان و نقش بارز سیاسی و اجتماعیاش در آن دوران از شهرت زیادی برخوردار است. وی منتقد صوفیه بود و با تصوف خانقاهی مخالفت میورزید. مجلسی در دوران سلطنت شاه سلیمان صفوی به مقام «شیخ الاسلام» رسید و در دوران سلطان حسین صفوی صاحب نفوذ بود.
محمدباقر مجلسی در علوم مختلف اسلامی مانند تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ، رجال و درایه تخصص داشت. او نویسندهای پرکار بود و به نگارش آثاری در این زمینهها پرداخت. شیخ حرّ عاملی، نسبت به او چنین گفته است که تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده است و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازهنامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است. بیش از هر چیز به نگارش مجموعههای حدیثی اهتمام داشت و از میان کتابهای او بحارالانوار که مجموعه بزرگی از احادیث امامان شیعه است، بیش از همه شهرت دارد. عملکرد علامه مجلسی در تألیف مجموعههای حدیث شیعه همچون عملی در تقویت مذهب تشیع ارزیابی شده و از او همچون احیا کنند مذهب تشیع یاد شده است. محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کردهاند. محمدباقر مجلسی پس از فراگرفتن علوم مقدماتی از محضر علمای اصفهان بهره برد. او بیش از همه نزد پدرش محمد تقی مجلسی(۱۰۰۳–۱۰۷۰ق) آموزش دیده است و از آنجا که پدرش از شاگردان شیخ بهایی بود، میتوان از تأثیر اندیشههای شیخ بهایی بر علامه مجلسی به واسطه پدرش محمد تقی مجلسی سخن راند. مؤلف ریاض العلماء که از شاگردان و همکاران وی در تدوین بحارالانوار بوده است مینویسد که وی دانشهای عقلی را نزد آقا حسین خوانساری و دانش های نقلی را نزد پدرش فرا گرفت.
محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کردهاند. از بین شاگردان علامه برخی از مشاهیر علمای شیعه تربیت شدند که از آن جمله میتوان به میرزا عبدالله افندی اصفهانی (م۱۱۳۰ق)، سید نعمت الله جزایری (م۱۱۱۲ق)، شیخ عبدالله بحرانی (م۱۱۲۷ق)، محمد بن علی اردبیلی (م۱۱۰۱ق)، میر محمدصالح خاتون آبادی(م۱۱۲۶ق) و میر محمدحسین خاتون آبادی (نوه دختریاش م۱۱۵۱ق)، سید ابوالقاسم خوانساری (م۱۱۵۷ق) یاد کرد. محمد باقر مجلسی از بسیاری از علمای دوران خود حدیث شنیده و از آنان اجازه روایت داشت که از مهمترین این افراد باید به ملا صالح مازندرانی (م۱۰۸۱)، ملا محسن فیض کاشانی (م۱۰۹۱) و شیخ حر عاملی (م. ۱۱۰۴) اشاره کرد. منابع، ۱۸ تن از استادان وی را نامبردهاند. شیخ حرّ عاملی، صاحب کتاب وسائل الشیعه، در اجازهنامه نقل روایت به علامه مجلسی نوشته است که او تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازهنامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است.
[۲۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۴۳، صفحه ۴۴.
«عَنِ اَلنَّبِیِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ قَالَ: لَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ اَلْجَنَّهَ خَلَقَهَا مِنْ نُورِ وَجْهِهِ ثُمَّ أَخَذَ ذَلِکَ اَلنُّورَ فَقَذَفَهُ فَأَصَابَنِی ثُلُثُ اَلنُّورِ وَ أَصَابَ فَاطِمَهَ ثُلُثُ اَلنُّورِ وَ أَصَابَ عَلِیّاً وَ أَهْلَ بَیْتِهِ ثُلُثُ اَلنُّورِ فَمَنْ أَصَابَهُ مِنْ ذَلِکَ اَلنُّورِ اِهْتَدَى إِلَى وَلاَیَهِ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَنْ لَمْ یُصِبْهُ مِنْ ذَلِکَ اَلنُّورِ ضَلَّ عَنْ وَلاَیَهِ آلِ مُحَمَّدٍ».
[۲۹] همان.
[۳۰] همان.
[۳۱] همان.
[۳۲] همان.
پاسخ دهید