«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

تکالیف و وظایف ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) و اولیای الهی متناسب با هر زمان

«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ[۲]»؛ خداوند منّان جریان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و عاشورا و قربانیان مَسلخ عشقِ کربلا و آزادگان در لباس اسارت را در عالَم خلقت از گذشته و آینده برجسته کرده است و سُفره‌ی ویژه‌ی هدایت حقّ و رمز موفقیّت همه‌ی پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) و اوصیای پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) و همه‌ی امامان (سلام الله علیهم اجمعین) و حتی امام زمان (ارواحنا و ارواح العالَمین لتُراب مقدمه الفداه) قرار داده است. همه‌ی امامان (سلام الله علیهم اجمعین) نور واحد هستند؛ ولی شرایطی برای هر کدام از آن‌ها بوده است، اقتضائات خاصّ خودش را داشته است و تکالیف و وظایف ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) با رعایت شرایط زمان بوده است و برای این‌که زندگی بَشر در مناسبت‌های مختلف و اوضاع و احوال متنوّع قرار می‌گیرد، خداوند متعال یک امام را قرار نداده است؛ ۱۲ امام قرار داده است که هرکسی در زمان خودش با نظر کارشناسان دینی که نوّاب عامّه‌ی امام زمان (ارواحنا فداه) هستند، تکلیف آن زمان را بداند. لذا وجود مقدّس حضرت حجّت (ارواحنا فداه) وقتی غیبت تامّه‌شان را اعلان فرمودند، «فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ التَّامَّهُ[۳]»، به نایب چهارم‌شان مرقوم فرمودند که غیبت تامّه واقع شد. اگر کسی پس از این ادّعای رؤیت و مشاهده کند، او را تکذیب کنید و باور نکنید. یعنی دیگر من نایب خاصّ ندارم. خودم کسی را به عنوان نایب پنجم بگویم یا در هر زمانی خودم اعلان کنم که فُلان‌کَس نایب من است، شدنی نخواهد بود. اما شما را هم بلاتکلیف نمی‌گذارم. «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ[۴]»؛ نمی‌فرمایند احکام شرعیه متداول در همه‌ی زمان‌ها، بلکه فرموده‌اند: حوادث واقعه؛ یعنی متناسب با زمان شما با یک دولت کُفر مواجه می‌شوید، با یک طاغوت مواجه می‌شوید، با یک بدعت‌گذار مواجه می‌شوید، با یک قارونی مواجه می‌شوید، با یک فرعونی مواجه می‌شوید، با یک سامری مواجه می‌شوید، با یک بَلعم ‌باعوری مواجه می‌شوید؛ هر کدام از این‌ها یک جبهه‌ای را برای انحراف افکار عمومی باز می‌کنند و در این شرایط باید شما یک عَلَمی داشته باشید که در زیر آن عَلَم، آن عَلَمدار آدرس درست را در اختیار شما قرار بدهد تا طواغیت، جِبت و سامری که هُنرمندِ تَردستی بود، هُنرپیشه بود و توانست مُوحّدین را با هُنر خودش گوساله‌پَرست نماید یا عالِمان دین به دنیا فروخته‌ای را مانند «بَعلم باعور[۵]» اگر با ظواهر دینی به جنگ آمدند، باید شما حجّت داشته باشید و حجّت متناسب با زمان بتواند راهِ درست را مشخّص نماید که در روز نتوانید بگویید که راه برای ما روشن نبوده است و ما سرگردان بودیم. تعبیر آقای ما حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) خیلی تعبیر دقیقی است که فرموده‌اند: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ»؛ نمی‌فرمایند «وَ أَمَّا الفَرائض»، «أَمَّا الصَّلاه»، «أَمَّا الزَّکاه» و «أَمَّا الحَجّ»؛ بلکه فرموده‌اند: «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَهُ».

اقدامات حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) زمینه‌سازی قیام عاشورا بود

حوادث واقعه‌ در زمان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) اقتضای خاصّ خودش را داشت که حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) به آتش‌بَس تَن دادند و نقشه‌ی شوم «معاویه» که بنا داشت با فرماندهان قُشون خودِ حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) ایشان را به قتل برساند و بعد هم به بهانه‌ی خونخواهی خونِ حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) همه‌ی شیعیان را قَلع و قَمع نماید. لذا وقتی بعضی از جُهّال و افراد بی‌معرفت به حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) خطاب می‌کردند: «السّلامُ علیکَ یا مُذلّ المؤمنین»، (معاذالله) حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در نهایت حِلم و مُدارا می‌فرمودند: «ما أنَا بِمُذِلِّ المُؤمِنینَ ولکِنّی مُعِزُّ المُؤمِنینَ[۶]»؛ می‌فرمودند من بِستر عزّت را برای شما فراهم کردم و شیعه را از هَدردادن خونش حفاظت کردم. شرایط حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) شرایطی بود که طاغوت زمان در نهایت هوشمندی و سیاست و تَزویر و ریاکاری و بالاخره با تبلیغات توانسته بود اَفکار عمومی را در شامات علیه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) چنان ظُلمانی سازد که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را در مساجد و بالای منابر لَعن می‌کردند، سَبّ می‌کردند. شرایط بسیار شرایط سخت و دشواری بود؛ زیرا جنگ فرهنگی بود، جنگ نَرم بود و معاویه با هزینه‌کردن پول‌های زیاد مُحدّثین جَعّال درست کرده بود. مدّتی مأمور بودند عُلمای مُنحرف و دَرباری برای «عثمان» فضائل را نقل کنند و وقتی در تمام مجالش اسباع شد و همه باور کردند که خلیفه‌ی سوّم مظلوم کُشته شده است و دارای فضائل فراوانی بوده است و جُزء برجستگان از صحابه‌ی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است، دید که دیگر نیازی به تبلیغ عثمان نیست. سپس به عُلمای دَربار و فرهنگ‌سازان و صاحبان تریبون و هُنرمندان پول داد و گفت که هر فضیلتی که برای علی (علیه السلام) نقل شده است، حالا شما در مقابل آن برای خلیفه‌ی اوّل و دوّم فصائل را نقل نمایید. این‌که می‌بینید که نقل شده است در برابر روایت «الحسن و الحسین سیّدا شباب أهل الجنّه[۷]» گفته شده است: خلیفه‌ی اوّل و دوّم «سیّدا کُهول أهل الجنّه»؛ که در تبیین‌های معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) وقتی گفته شد که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مورد این دو نفر هم فرموده است که این‌ها سیّد پیران بهشت هستند، حضرت فرمودند: در بهشت پیری وجود ندارد تا این‌ها سیّد پیران بهشت مُعرّفی بشوند. اجمالاً حرکت معاویه یک حرکت و جنگ ترکیبی به معنای امروز کلمه بود. هم نسبت به طرفداران حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که سخت‌گیری‌ها، خَفقان و سرکوب در اوج بود و حتی اگر کسی نام فرزندش را «علی» می‌گذاشت، در خطر جدّی مرگ قرار داشت. هم ترور بود، هم تَحریم بود، هم فَریب بود و هم حجم تبلیغات سَهمگین علیه دودمان نبوّت (سلام الله علیهم اجمعین) و به نَفع بنی‌امیّه و غاصبین خلافت بود. این بود که اگر حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در آن شرایط قیام و برخورد تُندی می‌کردند، کُشته می‌شدند و خون ایشان هم نمی‌توانست ایجاد حرکت جدیدی در جامعه داشته باشد. خونخواه ایشان خودِ معاویه می‌شد و خون حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) کاملاً  هَدر می‌رفت و شیعیان قَلع و قَمع می‌شدند و نَسل پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قطع می‌شد. ولی این کارِ حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) نبود و دارای حکمت الهی بود. حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) مظهر حکمت حقّ بودند، رُبوبیّت و تَدبیر خداوند متعال آن‌چنان امامت و ولایت و شیعه را از پیچِ خطرناکِ جنگ ترکیبی که نافذترین و خطرناک‌ترینِ آن تبلیغات علیه خاندان نبوّت (سلام الله علیهم اجمعین) بود. خواصّ از شیعه به حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) جسارت می‌کردند. «مختار ابن ابی عُبید ثَقفی» که حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در خانه‌ی او در اَمان بود، مختار خودش پیشنهاد قَتل حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) را داد و فضا به این مقدار آلوده بود، فضا با مُشتبهات و شُبهات پُر بود؛ لذا مظلومیّت حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) کمتر از حضرت امام حسین (علیه السلام) نبود. این شرایط را تحمّل کرد، ولی زمینه را برای بعد از معاویه آماده کرد که حضرت امام حسین (علیه السلام) بتواند این تبلیغات مُؤثر مُنحرف‌کننده را با شهادت خودشان و شهادت یاران‌شان جُبران نماید.

سرسختی مردم عصر جاهلیت در برابر دین اسلام

حضرت امام حسین (علیه السلام) ۱۰ سال پس از حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) در حکومت معاویه امامت داشتند، ولی قیام نکردند، ولی عاشورا را به وجود نیاوردند. این ۱۰ سال ادامه‌ی سیاست حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود تا دوره‌ی «یزید» رسید. یزید هم زرنگی پدرش را نداشت و هم به‌قَدری در عیّاشی، خوشگذرانی و شَهوت‌رانی بد تربیت شده بود که هیچ کُنترلی نداشت؛ لذا بدنامِ خاصّ و عام بود. یزید با مَحارم خودش زِنا می‌کرد و با وجود این‌که خلیفه بود، میمون‌بازی و مسابقه در بعضی از قُمارها برای او بسیار عادی بود. جامعه بعد از رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به انحرافات عقیدتی و بدعت‌های دینی مُبتلا شد و هم فَحشا و ابتذال جامعه‌ی اسلامی را پُر کرده بود. آوازه‌خوان‌های مدینه مانند همین آوازه‌خوان‌های امروز دنیای اروپا و غَرب بودند و رسماً در مجالس عیش و نوش حاضر می‌شدند و برای کسی قَبیح نبود که یک زن بیاید و ترانه بخواند و عموم مردم در این جهت براییشان غیرتی باقی نمانده بود، حساسیّتی باقی نمانده بود. این‌که توانستند فرزند معصوم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) حضرت امام حسین (علیه السلام) را آن‌گونه با قَساوت از خُرد و کَلان از دَم شمشیر بگذرانند و هیچ کافری، هیچ صاحب وجدانی و هیچ بَشری نمی‌تواند در این حدّ دَرندگی داشته باشد که لشکریان «عُبید الله ابن زیاد» در مورد حضرت امام حسین (علیه السلام) و یاران ایشان انجام دادند که این‌ها شامی هم نبودند و خودِ کوفیان بودند و کسانی بودند که حضرت امام حسین (علیه السلام) را دعوت کرده بودند؛ ولی فرهنگِ حاکم بر آن‌ها فرهنگِ ابتذال و هَرزگی و زَد و بَند و حَرام‌خوری و بی‌بَند و باری و بی‌توجّهی به احکام دین بود. دین رنگ باخته بود و بی‌دینی کاملاً فضای جامعه‌ی اسلامی را پُر کرده بود. این‌که این جمله بر زبان مبارک حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاه و السلام) جاری شد که فرمودند: «اَلنَّاسَ عَبِیدُ اَلدُّنْیَا وَ اَلدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّیَّانُونَ[۸]»؛ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: مردم دیگر بندگی خدا را نمی‌کنند، بنده‌ی دین نیستند؛ مردم دنیاپَرست هستند. مردم همه‌چیزشان و دین‌شان را فدای دنیا می‌کنند و بخاطر دنیا بی‌دینی می‌کنند و وقتی که بَلا شدید ‌بشود، در آزمایش‌ها می‌بینید که ریزش فراوان خواهد بود؛ «قَلَّ اَلدَّیَّانُونَ»؛ دیندارها بسیار کم خواهند بود. شرایط را به این کیفیّت مُعرّفی فرموده‌اند. این بی‌بَند و باری یزید، این هَرزگی سِرّی و عَلنی یزید، این ارتباط یزید با مَحارم خودش و این سبُک‌سَری یزید باعث شد که بتواند باطن خودش را که همان باطن آباء خودش بود و باطن غاصبین ولایت بود، این‌ها با شخصِ علی (علیه السلام) عِناد نداشتند. حضرت علی (علیه السلام) عَرب بود، حضرت علی (علیه السلام) خانه‌زادِ خداوند متعال بود، آباء حضرت علی (علیه السلام) بزرگان قُریش بودند، نَسل در نَسل سیادت داشتند، عمارت داشتند، حکومت داشتند، نفوذ محلّی داشتند، رقیب نمی‌توانست در برابر این‌ها رقابت نماید؛ اما علّت این‌که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را از خلافت خَلع کردند و به سُراغ دیگران رفتند، این سرسختی‌شان در برابر اسلام بود. این‌ها به هیچ‌وَجه فرهنگ جاهلیّت را از عُمق جانشان بیرون نکرده بودند.

جاهلیّت قوم حضرت موسی (علیه السلام) در برابر مُعجزات ایشان

قرآن کریم در مورد اصحاب حضرت موسی (علیه السلام) که داستان‌هایی که قرآن کریم نقل می‌کند، واقعاً مُحیّرالعقول است، داستان نقل نمی‌کند، بلکه فلسفه‌ی تاریخ را می‌گوید و برای ما کلاس عبرت است. حضرت موسی (علیه السلام) با عصای چوپانی آمده است و با یک قدرت قُلدُر مُجهّز با داشتن ارتش جَرّار مقابله کرده است، مردم مُعجزات را یکی پس از دیگری از وجودِ حضرت موسی (علیه السلام) در سِرّ و عَلَن دیده‌اند و نهایتاً این ظالمی که نه تنها با دین مردم مقابله می‌کرد، بلکه فرزندان کوچک و نوزاد آن‌ها را سر می‌بُرید، نَفَس‌ها را در سینه خَفه می‌کرد، حَیای زن‌ها را به تاراج بُرده بود، چنین حکومتی با این همه فشار و ظُلم و قُلدُری و بی‌ناموسی که داشت، حضرت موسی (علیه السلام) در پیش افتاد تا بنی‌اسرائیل را از دست این‌ها نجات بدهد و روی به سوی دریا آورد که این جمع به حضرت موسی (علیه السلام)‌ اعتراض کردند که ما را در میان دو خطر مرگ قرار داده‌ای؛ در پُشت سر فرعون و ارتش فرعون است که با همه‌ی قدرت‌شان در حال تعقیب‌کردن ما هستند و در پیش روی ما هم آب دریاست؛ یا باید در دریا غَرق بشویم و یا باید به دست این‌ها قتل‌ عام بشویم. حضرت موسی (علیه السلام) فرمودند: «کَلَّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ[۹]»؛ شما دریا و فرعون را می‌بینید، ولی من خداوند را می‌بینم. «کَلَّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی»؛ من تنها نیستم. آن چیزی که مهم‌تر از قُشون و دریاست، قدرت خودِ خداوند متعال است که قدرتِ کُن‌فیکون دارد و او با من است. او با من است، یعنی نُصرت او با من است، یعنی عنایتش با من است، یعنی حمایتش همراه من است. نگران نباشید! من حمایت او را دارم، من قدرت‌نمایی او را دارم. با این وَضع آوردند و خداوند متعال هم دستور دادند: «أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ[۱۰]»؛ عَصای خودت را به دریا بزن. اگر عَصا را هم نمی‌زد، قدرتِ خداوند متعال قدرتِ کُن‌فیکون است؛ ولی برای این‌که مردم از حضرت موسی (علیه السلام) مُعجزه ببینند و از دستورات او تَمرُّد نکنند، دین را جدّی بگیرند، ببینند که حضرت موسی (علیه السلام) چه مقدار نزد خداوند متعال عزیز است، لذا دستور داد: «أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ»؛ عَصای خودت را به دریا بزن. حضرت موسی (علیه السلام) عَصای خودشان را به دریا زدند و دریا باز شد و یک جاده‌ی خُشک و اَمن در مقابل این‌ها قرا گرفت و تمام قُشون حضرت موسی (علیه السلام) بدون این‌که حتی یک‌نفر تَلَف بشود، از این مسیر خُشک عبور کردند و لشکر فرعون هم که آن‌ها را تعقیب می‌کردند، وقتی به دریا رسیدند گمان کردند که این خشکی برای آن‌ها خشکی است؛ پس آن‌ها هم خام شدند و به دریا زدند. خداوند متعال دریایی را که دهان آن را به صورت کانال باز کرد و حضرت موسی (علیه السلام) و قُشون ایشان را به صورت سالم به آن طرف بُرد و نجات داد، وقتی این‌ها رسیدند، دهان آن بسته شد و همه‌ی فرعونیان را در کام خودش خَفه کرد. در لشکر حضرت موسی (علیه السلام) حتی یک تَلفات هم وجود نداشت و در لشکر فرعون یک‌نفر هم خَلاص نشد. همه‌ی آن‌ها به کام مرگ رفتند و گرفتار جهنّم شدند. با دیدن این مُعجزه، با داشتن چنین رهبر و زَمامداری که هیچ نقطه‌ی ضعفی از او جُز عاطفه و مهربانی و برکت سُراغ ندارند، حضرت موسی (علیه السلام) برای این‌ها «الْمَنَّ وَ السَّلْوَى[۱۱]» بودند، از آسمان برای آن‌ها غذا می‌آمد، اَبر بر آن‌ها سایه می‌اَفکند. انواع مُعجزات را از حضرت موسی (علیه السلام) دیده بودند و این مُعجزات برکات زندگی دُنیوی آن‌ها هم بود؛ ولی دائماً گِله کردند، دائماً طعنه زدند، دائماً اظهار نارضایتی کردند و بالاخره وقتی حضرت موسی (علیه السلام) چند روز غایب شدند، یک هُنرپیشه آمد و با هُنرنمایی خودش طلا و جواهرات قوم حضرت موسی (علیه السلام) را از آن‌ها گرفت و برایشان یک گوساله درست کرد و وقتی باد می‌وزید، از این مجسّمه صدایی شبیه به صدای گوساله درمی‌آمد. این‌هایی که مُعجزات بسیاری را دیده بودند و وصیّ حضرت موسی (علیه السلام) هم همراه آن‌هاست و هدایت‌شان می‌کند و هُشدار می‌دهد، همه‌ی مُعجزات و دیده‌هایشان را پُشت پا زدند و در برابر یک هُنرپیشه‌ی بی‌دین و دین به دنیا فروخته گوساله پَرست شدند. از توحید برگشتند و گوساله پَرست شدند. بعد هم با نهایت بی‌حَیایی به حضرت موسی (علیه السلام) می‌گفتند: ای موسی! می‌بینی که اکنون به این دیار رسیده‌ام ـ زیرا دیار جدیدی بود ـ هریک از این‌ها بُت‌های زیبایی دارند، «اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ[۱۲]»،  این‌ها بُت‌هایی زیبایی را می‌پرستند، اجازه بده تا ما هم بُت داشته باشیم. بی‌حَیایی از حَدّ گذشته بود و نمی‌گفتند که اجازه بده تا ما بُت بسازیم؛ بلکه می‌گفتند خودت برای ما بُت درست کن؛ «اجْعَلْ لَنَا إِلَهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ».

حرکت حضرت امام حسین (علیه السلام) یک قیام فرهنگی و تبلیغاتی بود

این‌که شما می‌بینید در زیارت اربعین سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) می‌خوانیم: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ، وَ حَیْرَهِ الضَّلالَهِ[۱۳]»؛ حرکت حضرت امام حسین (علیه السلام) یک حرکت نظامی نبود؛ بلکه یک حرکت فرهنگی بود، جنگ تبلیغاتی بود، جنگ رَوانی بود، جنگ معنویّت علیه مادیّت بود و حضرت امام حسین (علیه السلام) هم شهادت خودشان تبلیغ بود و هم آوردن حضرت علی اصغر (علیه السلام) برای اثرگذاری در عُمق وجدان بشریّت در طول تاریخ بود. لیست همه‌ی این‌ها را جناب جبرئیل (علیه السلام) داده بود که چه کسانی را به خودشان به کربلا بیاورند و هیچ‌یک از آن‌ها انتخاب حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نبود. لذا می‌بینید که حضرت «رباب» (سلام الله علیها) می‌آیند، ولی حضرت «امّ‌البنین» (سلام الله علیها) نمی‌آیند. حضرت «امّ سلمه[۱۴]» (سلام الله علیها) از بانوان بهشتی است، ولی کربلایی نیست. مقام ایشان محفوظ است، حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) اَسرار امامت را در اختیار حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) قرار دادند، حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) را با طیّ‌الارض تا کربلا آوردند، قتلگاه خودشان را به حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) نشان دادند، از خاک قتلگاه‌شان در اختیار حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) قرار دادند، ولی حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) رسالتی در کربلا ندارد. او را نیاوردند، حضرت امّ‌البنین (سلام الله علیها) را نیاوردند، «محمّد حَنفیه[۱۵]» را نیاوردند. جناب «جعفر ابن ابی‌طالب[۱۶]» (علیه السلام) که پدرشان از برجستگان شهدای عالَم است، مانند «حمزه سیدالشهدا» (علیه السلام) هستند، «جعفر طیّار[۱۷]» (علیه السلام) هستند، مانند حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) هر دو دست ایشان در راه خداند متعال قطع شده بود و حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) دو بال به ایشان عنایت کرده بود. داماد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) جناب عبدالله (علیه السلام) پسر چنین شهیدی هستند، ولی کربلایی نیستند و در کربلا نیامده‌اند. این نیست که چه کسی آمده است و چه کسی نیامده است؛ «تا یار که را خواهد و میلش به که باشد». این‌ها انتصاب و انتخاب خداوند متعال بودند. جناب جبرئیل (علیه السلام) آمده بود و لیست شهدای کربلا را در اختیار حضرت امام حسین (علیه السلام) قرار داده بود و این کسانی را که حضرت امام حسین (علیه السلام) آورده بودند، هرکدام بنحوی در اِفشای تَرفندهای تبلیغاتی بنی‌امیّه رسالت خاصّی داشتند و ایفا کردند. حضرت علی اصغر (علیه السلام) باید وقتی «هَل مِن ناصِر» پدر خود را می‌شنود، در گَهواره تکان بخورد و شیوَن بانوان بلند بشود و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به خیمه بازگردند و فرزند را از حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) تحویل بگیرند، نه از حضرت رباب (سلام الله علیها) و به صحنه‌ی میدان بیاورند و دنیا ببیند که آن کسانی که در مقابل امامت و ولایت هستند، از هر دَرنده‌ای، دَرنده‌تر هستند و از هر وحشی، وحشی‌تر هستند و هیچ قانون و وجدانی در این‌ها وجود ندارد. آن نوع انحراف، آن نوع ظُلمت را جُز این نوع مظلومیّت نمی‌توانست به عالَم نشان بدهد. و امروز مردم ایران را ۴۴ سال در برابر این همه تبلیغات بنی‌امیّه‌ای که بحمدالله چون مردم ما پیوند با عاشورا دارند و چون این مجالس عاشورایی همیشه جهاد تبیین و جنگ نَرم هست، این‌ها در برابر تبلیغات سَهمگینِ مُدرنِ دنیای امروز بیمه شدند و کار جامعی که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به دستور خداوند متعال انجام دادند، یکی انتخاب شهدای خاصّ بود و که هریک از این‌ها رسالت خاصّی در تبلیغ و اِفشاگری داشتند و دیگری همراه‌آوردن دختران خودشان بود، همراه‌آوردن رباب خودشان بود، همراه‌آوردن زینب خودشان بود که این هشتاد و چند زن و کودک هم گروه تبلیغاتی پس از شهادت بودند. تا زمان شهادت نوعِ تبلیغ به نَحو خاصّی است، ولی با این‌ خون‌هایی که ریخته شد و مظلومیّتی که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) داشتند که خودِ مردم کوفه خیلی زود پشیمان شدند و توّابین به راه افتادند و کُشته‌هایی دادند و با این‌ها جنگیدند. ولی در آن شرایط جَوّ به نَفع نبود و به‌قَدری تأثیر این خون‌ها سریع بود که اَمان نداد. همین مُختاری که طالب قتل حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) بود، در این‌جا آمد و سنگ‌تمام گذاشت و با این غیرتی که نشان داد، چند امام گفته‌اند که خداوند مُختار را رحمت نماید و کار به موقع و به‌جایی انجام داد؛ ولی عُمده‌ی تبلیغات برای گروه اُسرا بود که ان‌شاءالله نَقش آن‌ها را در شب‌های آینده به عَرض شما خواهیم رساند.

روضه‌‌ی ورود اسرای کربلا به شهر کوفه

گویا امروز اُسرا وارد شهر کوفه شده‌اند. خیلی سخت بود. این‌ها در کوفه حکومت داشتند، این‌ها در کوفه عزّت داشتند، این‌ها در کوفه محبوبیّت داشتند. پدرشان هم امام جمعه‌ی این‌ها بود، هم امام جماعت‌شان بود، هم رهبرشان بود، هم دادرَس و فریادرَس این‌ها بود. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) چه سُفره‌هایی داشتند، چه کلاس‌هایی داشتند. هم روح این مردم را تغذیه می‌کردند و هم جسم‌شان را تغذیه می‌کردند. حال این بانوان با آن سابقه‌ی عزّت‌مندانه وارد شهر کوفه شدند، در حالی که هم مَحرمی ندارند، هم پوششی ندارند، هم غذایی نخورده‌اند، هم خداوند می‌داند که چه مقدار تازیانه بر بدن این‌ها خورده است. فرزندان کوچک چه ظُلم‌هایی که ندیده‌اند! این‌ها را آوردند و وارد مجلس شَراب کردند. مرحوم «میرزای شیرازی[۱۸]» (اعلی الله مقامه الشریف) در مجلس روضه‌ای حضور داشته‌اند. وقتی روضه‌خوان می‌گوید: «دَخَلَتْ زَیْنَبُ عَلَی ابنِ ‏زِیادٍ[۱۹]»، مرحوم میرزای شیرازی (اعلی الله مقامه الشریف) عَمامه‌ی خود را بر زمین زده بود. فریادش بلند شده بود و چنان مُنقلب بود که نگران جان ایشان شده بودند. آمدند و به روضه‌خوان گفتند: دیگر کافی است. این مَرجع عظیم در حال مُردن از غُصّه هستند، تحمّل نمی‌کنند که بشنوند دختر امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد مجلس شَراب شده‌اند. سَبکِ ورودشان هم با تاکتیک همراه بود، تبلیغات بود. بی‌بی عالَم قد بلندی داشتند، شاخص بودند، نظرها را جَلب می‌کردند. نانَجیب بر روی تحت خود نشسته بود و نگاهش به سمت این اُسرا بود. دید که یک بانوی بلندبالایی خودش را پایین آورده است و در میان زن‌ها خودش را مَخفی می‌نماید. هنگام ورود هم سلام و اعتنایی نکرد. نانَجیب صدایش بلند شد: «من هذه المتنکره؟ من هذه المتکبره؟[۲۰]»؛ این زنی که با یک کِبریایی وارد شد و اعتنایی به ما نکرد، این کسی که در حال پنهان‌کردن خود در میان بانوان است، این چه کسی است؟ به من مُعرّفی کنید. برای مرتبه‌ی اوّل گفت، ولی صدای حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) درنیامد. برای مرتبه‌ی دوّم اطرفیان گفتند: «هذه زینبُ بنت علی»؛ این زینب (سلام الله علیها) دختر امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. این همه داغی که این حَرامزاده بر دل حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) گذاشته بود، گویا برایش کافی نبود. گفت: یا زینب! دیدی که خداوند دروغ برادرت را اِفشا کرد؟ حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) فرمودند: فُسّاق و فُجّار دروغگو هستند و آن‌ها غیر از ما هستند.‌ نانَجیب دید که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) جرأت حرف‌زدن دارد و با شجاعت پاسخ می‌دهد، گفت: «کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ[۲۱]»؛ زینب! دیدی که خداوند چه بَلایی بر سر برادرت حسین آورد؟ باز هم جوابِ دندان‌شکنی از حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) شنید. برای این‌که دل بسوزاند و بی‌بی را خَلع سِلاح نماید، دستور داد که سر مقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را داخل تَشت طلا آوردند و جلوی این نانَجیب و در مقابل چشم خواهر قرار دادند. این چوبِ دستی را بلند کرد و به لب و دندان حضرت امام حسین (علیه السلام) می‌زد.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه احزاب، آیه ۳۹٫

«الَّذِینَ یُبَلِّغُونَ رِسَالَاتِ اللَّهِ وَ یَخْشَوْنَهُ وَ لَا یَخْشَوْنَ أَحَدًا إِلَّا اللَّهَ ۗ وَ کَفَىٰ بِاللَّهِ حَسِیبًا».

[۳]  الغیبه، الشیخ الطوسی، جلد ۱، صفحه ۳۹۵٫

«وَ أَخْبَرَنَا جَمَاعَهٌ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ بَابَوَیْهِ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو مُحَمَّدٍ الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ الْمُکَتِّبُ قَالَ: کُنْتُ بِمَدِینَهِ السَّلَامِ فِی السَّنَهِ الَّتِی تُوُفِّیَ فِیهَا الشَّیْخُ أَبُو الْحَسَنِ عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیُّ قُدِّسَ سِرُّهُ فَحَضَرْتُهُ قَبْلَ وَفَاتِهِ بِأَیَّامٍ فَأَخْرَجَ إِلَى النَّاسِ تَوْقِیعاً نُسْخَتُهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‌ یَا عَلِیَّ بْنَ مُحَمَّدٍ السَّمُرِیَّ أَعْظَمَ اللَّهُ أَجْرَ إِخْوَانِکَ فِیکَ فَإِنَّکَ مَیِّتٌ مَا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ سِتَّهِ أَیَّامٍ فَاجْمَعْ أَمْرَکَ وَ لَا تُوصِ إِلَى أَحَدٍ فَیَقُومَ مَقَامَکَ بَعْدَ وَفَاتِکَ فَقَدْ وَقَعَتِ الْغَیْبَهُ التَّامَّهُ فَلَا ظُهُورَ إِلَّا بَعْدَ إِذْنِ اللَّهِ تَعَالَى ذِکْرُهُ وَ ذَلِکَ بَعْدَ طُولِ الْأَمَدِ وَ قَسْوَهِ الْقُلُوبِ وَ امْتِلَاءِ الْأَرْضِ جَوْراً وَ سَیَأْتِی شِیعَتِی‌ مَنْ یَدَّعِی الْمُشَاهَدَهَ [أَلَا فَمَنِ ادَّعَى الْمُشَاهَدَهَ] قَبْلَ خُرُوجِ السُّفْیَانِیِّ وَ الصَّیْحَهِ فَهُوَ کَذَّابٌ مُفْتَرٍ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ قَالَ فَنَسَخْنَا هَذَا التَّوْقِیعَ وَ خَرَجْنَا مِنْ عِنْدِهِ فَلَمَّا کَانَ الْیَوْمُ السَّادِسُ عُدْنَا إِلَیْهِ وَ هُوَ یَجُودُ بِنَفْسِهِ فَقِیلَ لَهُ مَنْ وَصِیُّکَ مِنْ بَعْدِکَ فَقَالَ لِلَّهِ أَمْرٌ هُوَ بَالِغُهُ وَ قَضَى فَهَذَا آخِرُ کَلَامٍ سُمِعَ مِنْهُ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ وَ أَرْضَاهُ‌».

[۴] همان، صفحات ۲۹۰ الی ۲۹۳٫

«وَ أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ وَ أَبِی غَالِبٍ الزُّرَارِیِّ وَ غَیْرِهِمَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنْ یُوصِلَ لِی کِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِیهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْکَلَتْ عَلَیَّ فَوَرَدَ التَّوْقِیعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الدَّارِ ع‌ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أرشد [أَرْشَدَکَ‌] اللَّهُ وَ ثَبَّتَکَ مِنْ أَمْرِ الْمُنْکِرِینَ لِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِنَا وَ بَنِی عَمِّنَا فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَهٌ وَ مَنْ أَنْکَرَنِی فَلَیْسَ مِنِّی وَ سَبِیلُهُ سَبِیلُ ابْنِ نُوحٍ ع‌ وَ أَمَّا سَبِیلُ عَمِّی جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ فَسَبِیلُ إِخْوَهِ یُوسُفَ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ السَّلَامُ‌ وَ أَمَّا الْفُقَّاعُ فَشُرْبُهُ حَرَامٌ وَ لَا بَأْسَ بِالشَّلْمَابِ‌ وَ أَمَّا أَمْوَالُکُمْ فَمَا نَقْبَلُهَا إِلَّا لِتُطَهَّرُوا فَمَنْ شَاءَ فَلْیُصَلِّ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَقْطَعْ فَمَا آتَانَا اللَّهُ‌ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ‌ وَ أَخْبَرَنِی جَمَاعَهٌ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ قُولَوَیْهِ وَ أَبِی غَالِبٍ الزُّرَارِیِّ وَ غَیْرِهِمَا عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یَعْقُوبَ الْکُلَیْنِیِّ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ یَعْقُوبَ قَالَ: سَأَلْتُ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ الْعَمْرِیَّ رَحِمَهُ اللَّهُ أَنْ یُوصِلَ لِی کِتَاباً قَدْ سَأَلْتُ فِیهِ عَنْ مَسَائِلَ أَشْکَلَتْ عَلَیَّ فَوَرَدَ التَّوْقِیعُ بِخَطِّ مَوْلَانَا صَاحِبِ الدَّارِ ع‌ أَمَّا مَا سَأَلْتَ عَنْهُ أرشد [أَرْشَدَکَ‌] اللَّهُ وَ ثَبَّتَکَ مِنْ أَمْرِ الْمُنْکِرِینَ لِی مِنْ أَهْلِ بَیْتِنَا وَ بَنِی عَمِّنَا فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ بَیْنَ أَحَدٍ قَرَابَهٌ وَ مَنْ أَنْکَرَنِی فَلَیْسَ مِنِّی وَ سَبِیلُهُ سَبِیلُ ابْنِ نُوحٍ ع‌ وَ أَمَّا سَبِیلُ عَمِّی جَعْفَرٍ وَ وُلْدِهِ فَسَبِیلُ إِخْوَهِ یُوسُفَ عَلَى نَبِیِّنَا وَ آلِهِ وَ عَلَیْهِ السَّلَامُ‌ وَ أَمَّا الْفُقَّاعُ فَشُرْبُهُ حَرَامٌ وَ لَا بَأْسَ بِالشَّلْمَابِ‌ وَ أَمَّا أَمْوَالُکُمْ فَمَا نَقْبَلُهَا إِلَّا لِتُطَهَّرُوا فَمَنْ شَاءَ فَلْیُصَلِّ وَ مَنْ شَاءَ فَلْیَقْطَعْ فَمَا آتَانَا اللَّهُ‌ خَیْرٌ مِمَّا آتاکُمْ‌ وَ أَصْحَابُهُ مَلْعُونُونَ فَلَا تُجَالِسْ أَهْلَ مَقَالَتِهِمْ وَ إِنِّی مِنْهُمْ بَرِی‌ءٌ وَ آبَائِی ع مِنْهُمْ بُرَآءُ وَ أَمَّا الْمُتَلَبِّسُونَ بِأَمْوَالِنَا فَمَنِ اسْتَحَلَّ مِنْهَا شَیْئاً فَأَکَلَهُ فَإِنَّمَا یَأْکُلُ النِّیرَانَ وَ أَمَّا الْخُمُسُ‌ فَقَدْ أُبِیحَ لِشِیعَتِنَا وَ جُعِلُوا مِنْهُ فِی حِلٍّ إِلَى وَقْتِ ظُهُورِ أَمْرِنَا لِتَطِیبَ وِلَادَتُهُمْ وَ لَا تَخْبُثَ‌ وَ أَمَّا نَدَامَهُ قَوْمٍ قَدْ شَکُّوا فِی دِینِ اللَّهِ عَلَى مَا وَصَلُونَا بِهِ فَقَدْ أَقَلْنَا مَنِ اسْتَقَالَ وَ لَا حَاجَهَ لَنَا فِی صِلَهِ الشَّاکِّینَ وَ أَمَّا عِلَّهُ مَا وَقَعَ مِنَ الْغَیْبَهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ‌ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ‌ إِنَّهُ لَمْ یَکُنْ أَحَدٌ مِنْ آبَائِی إِلَّا وَ قَدْ وَقَعَتْ فِی عُنُقِهِ بَیْعَهٌ لِطَاغِیَهِ زَمَانِهِ وَ إِنِّی أَخْرُجُ حِینَ أَخْرُجُ وَ لَا بَیْعَهَ لِأَحَدٍ مِنَ الطَّوَاغِیتِ فِی عُنُقِی‌ وَ أَمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ فِی غَیْبَتِی فَکَالانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَیَّبَتْهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَابُ وَ إِنِّی لَأَمَانُ أَهْلِ الْأَرْضِ کَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ فَأَغْلِقُوا أَبْوَابَ‌ السُّؤَالِ عَمَّا لَا یَعْنِیکُمْ وَ لَا تَتَکَلَّفُوا عَلَى مَا قَدْ کُفِیتُمْ وَ أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُمْ وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا إِسْحَاقَ بْنَ یَعْقُوبَ وَ عَلى‌ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‌».

[۵] بَلعم باعورا عالمی معاصر حضرت موسی (علیه‌السّلام) و برخوردار از آیت الهی بود که بر اثر پیروی از شیطان و هوای نفس به گمراهی و انحطاط گرایید؛ در این مقاله سرگذشت بلعم باعورا را از کتب مقدس (تورات) و روایات اسلامی و سوره اعراف در قرآن مجید بیان می‌کنیم. بَلعَم بن باعور، شخصیتی در تورات و روایات اسلامی که نخست در سبیل هدایت بود و سپس گمراه شد. نام پدرش را بعور، باعورا، باعرا و اَبَر گفته‌اند. اگر بلعم واژه‌ای عربی باشد به معنی مردی است که زیاد‌ می‌خورد و غذا را‌ می‌بلعد. اما گویند بلعم همان بِلْعام در تورات و نامی عبری‌ می‌باشد به معنای «خداوند مردم» بلعم باعورا از علماء بنی‌اسرائیل، معاصر حضرت موسی (علیه‌السّلام) بود که در یکی از قریه‌های بلقاء شام زندگی می‌کرد. ابن قتیبه در روایتش از وهب بن منبّه، بلعم را از نوادگان دختری لوط پیامبر دانسته، اما طبرسی به نقل از ابوحمزه ثمالی، و ثعلبی او را از نوادگان پسری لوط معرفی کرده‌اند. برخی گفته‌اند که بلعم همان لقمان است که حکایت‌های او پیش از اسلام در میان اعراب رواج داشته است، هر چند ثعلبی نام پدر هر دو را باعور گفته است، اما او نسب بلعم را به لوط و نسب لقمان را به تارخ پدر ابراهیم رسانیده است. طبری در روایات خود از ابن مسعود و مجاهد، بلعم را از بنی‌اسرائیل دانسته است و در دو روایتش از ابن عباس او را یمنی و کنعانی معرفی کرده است. بغوی و دیگران نیز از او پیروی کرده‌اند. بلعم پیشگویی می‌کرد و از حوادث آینده خبر می‌داد. گویا پیرو آئین ابراهیم بوده و مردم از اطراف به نزد او می‌آمدند تا دربارۀ آنان پیشگویی کند و برای برکت‌یافتن دارایی و زندگی آنها دعا کند.

در روایات اسلامی از شخصیت بلعم و کیفیت گمراه شدنش سه گونه سخن رفته است: کنعانیان از او خواستند تا در حق موسی و همراهانش، یا در حق یوشع و یارانش نفرین کند، اما نفرین بلعم به عکس اثر کرد. ازین‌رو وی برای نابودی بنی‌اسرائیل پیشنهاد کرد که در میان آنان فساد و فحشا رواج داده شود. بر اساس برخی گزارش‌های تورات، مردم موآب و مدیان پس از ناکامی بلعام در نفرین بنی‌اسرائیل و با پیشنهاد وی، زنان و دختران خود را با هدف به انحراف کشاندن قوم موسی (علیه‌السّلام) به اردوگاه آنان روانه کردند. این نیرنگ سودمند افتاد و در نتیجه خداوند بر بنی‌اسرائیل غضب کرد و ایشان را به طاعون مبتلا ساخت که بیش از هفتاد هزار نفر از آنان از بین رفتند. در تورات بدون استناد ماجرا به بلعم، به وقوع فحشا و طاعون و مرگ بیست و چهار هزار نفر اشاره شده است. همچنین شمار فراوانی نیز که به درخواست زنان، در مراسم قربانی بت‌های آنان شرکت کرده و ضمن خوردن از گوشت قربانی‌ها، بر بت‌ها سجده کرده بودند به سبب ارتداد و به فرمان خدا و به دست موسی و یارانش کشته می‌شوند. بنابر گزارش تورات، بلعام سرانجام همراه حاکمان مِدْیان و به دست بنی‌اسرائیل کشته می‌شود. ناکامی بلعام در نفرین بر بنی‌اسرائیل، تکلم الاغ او و به انحراف و ارتداد کشاندن بنی‌اسرائیل در عهد جدید نیز بازتاب یافته و از بلعام به عنوان نماد عالمی کذاب، رشوه خوار و مفسد یاد شده است که موجب انحراف و گمراهی دینی مردم می‌شود؛ همچنین در منابع اهل کتاب از پیدایش برخی فرقه‌های مذهبی یاد شده است که به پیروی از آموزه‌های بلعام، زنا کرده و از گوشت قربانیان بت‌ها می‌خورده‌اند.

نام بَلعم باعورا از اَعلام غیر مصرّح قرآن (صریحاً در قرآن نیامده است) است. همه مفسران شیعه و سنی هرچند با دیدگاهی متفاوت، در ذیل آیات ۱۷۵-۱۷۶ اعراف به گزارشی از سرگذشت وی پرداخته‌اند: «واتلُ عَلَیهِم نَبَاَ الَّذی ءاتَینـهُ ءایـتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّیطـنُ فَکانَ مِنَ الغاوین ولَو شِئنا لَرَفَعنـهُ بِها ولـکِنَّهُ اَخلَدَ اِلَی الاَرضِ واتَّبَعَ هَوهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ اِن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث اَو تَترُکهُ یَلهَث ذلِکَ مَثَلُ القَومِ الَّذینَ کَذَّبوا بِـایـتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم یَتَفَکَّرون». در این آیات، سخن از حکایت مردی است که به سبب دست یافتن به مراتب نسبتاً بالایی از علم و معنویت، از برخی مواهب خاص الهی برخوردار بوده و می‌توانسته بر اساس آن به مراتب برتری نیز دست یابد؛ اما پیروی از شیطان و خواهش نفسانی، وی را به تکذیب آیات الهی واداشت و در نتیجه او مواهب یاد شده را از دست داد و در جرگه گمراهان درآمد. چنان که صاحبان دیدگاه نخست نیز در مورد اینکه شخص یاد شده، بلعم است یا فردی دیگر، به اختلاف گراییده‌اند. بر اساس دیدگاه مشهور مفسّران شیعه و سنی، مورخان مسلمان و نیز برخی احادیث اسلامی، آیات یادشده، حکایت سرگذشت بلعم باعوراست. از جمله حدیث امام باقر (علیه‌السلام) در این باره است.امام باقر(علیه‌السّلام) می‌فرمایند: «اصل آیه، درباره بلعم است. سپس خداوند آن را مَثَل قرار داده براى مردمى که اهل قبله هستند و هواى خود را بر هدایت الهى مقدم می‌شمارند.» بلعم نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهی گشته بود، حتی موسی (علیه‌السّلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده می‌کرد و کارش در این راه آنقدر بالا گرفت که متسجاب الدعوه شد.

البته این گروه درباره نسب، زیستگاه و سبب گمراهی بلعم و تفسیر «ءایتنا» در تعبیر «ءاتینه ءایتنا» اختلاف دارند؛ برخی او را از بنی‌اسرائیل، برخی دیگر از نوادگان لوط و نیز داماد وی می‌دانند، چنان که بعضی هم ظاهراً به سبب اشتراک در نام پدر، او را با لقمان حکیم یکی پنداشته‌اند که عرب جاهلی، با حکایت‌های او آشنا بوده است، در حالی که نسب لقمان و تصویر قرآنی او با نسب و شخصیت بلعم و نیز آیات مورد بحث، کاملا تفاوت دارد. چرایی و چگونگی انحراف بلعم موضوع دیگری است که روایات تاریخی و تفسیری در جزئیات آن به داستان‌پردازی و اختلاف گراییده‌اند. روایت مشهور همان داستان نفرین بر بنی‌اسرائیل و به فساد و ارتداد کشاندن آنها به وسیله زنان مدیان است. بر اساس روایت دوم، دنیاطلبی و حسادت بلعم به موسی (علیه‌السّلام) زمینه ساز گرایش وی به فرعون شد و فرعون از او خواست برای دستگیری موسی (علیه‌السّلام) و بنی‌اسرائیل دعا کند. برخی گزارش‌ها حاکی است که وی از علمای مشهور و مبلغان توانمند بنی‌اسرائیل بود که در پی وعده‌های فرعون به او پیوست. گرایش به آیین پادشاه مدیان در پی تقدیم هدایا از سوی او به بلعم که از جانب موسی (علیه‌السّلام) برای دعوت پادشاه به آیین توحیدی رفته بود و نیز دست کشیدن از فراخوان مردم به توحید در پی رشوه دادن آنان، از روایت‌های وارد شده دیگر در این زمینه است.

موقعیت ممتاز علمی، دینی و صاحب کرامت بودن بلعم، گمراهی و انحطاط وی به سبب پیروی از هوای نفس و دنیاگرایی، ارتباط وی با بنی‌اسرائیل، داستان خودداری الاغ وی از حرکت، از موارد مشترکی است که در گزارش تورات و منابع تفسیری، تاریخی، روایی و داستانی مسلمانان با جزئیاتی متفاوت به چشم می‌خورد. در برخی احادیث، الاغ بلعم درکنار ناقه صالح و سگ اصحاب کهف یاد شده است که استثنائاً وارد بهشت می‌شوند.

قرآن نتیجه کلى از سرگذشت بلعم و علماى دنیا پرست را اینگونه بیان می‌کند: «ساء مثلا القوم الّذین کذّبوا بایتنا و أنفسهم کانوا یظلمون؛چه بد مَثَلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند و آنها تنها به خودشان ستم می‌نمودند.» «بلعم باعوراها» و «بو راهب‌ها» و «امیه بن ابى الصلت‌ها» و همه دانشمندانى که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار مى‌دهند و در اثر هوا پرستى و تمایل به زرق و برق جهان ماده یا به خاطر انگیزه حسد، همه سرمایه‌هاى فکرى خود را در اختیار طاغوت‌ها مى‌گذارند و آنها نیز براى تحمیق مردم عوام، از وجود اینگونه افراد حداکثر استفاده را مى‌کنند، در حقیقت در حق خویش ظلم‌ می‌کنند و عاقبت شومی در انتظار آنهاست و رهایی از این لغزش تنها در سایه هدایت الهی امکان‌پذیر است: «من یهد اللَّه فهو المهتدى و من یضلل فأولئک هم الخاسرون؛  آن کس را که خدا هدایت کند، هدایت یافته (واقعى) اوست و کسانى را که (بخاطر اعمالشان) گمراه سازد، زیانکاران (واقعى) آنها هستند!» آری این است نتیجه فرهنگ بی‌عفّتی و انحراف جنسی، که وقتی نیرنگ‌بازان از راه‌های دیگر شکست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دین و دنیای مردم را تباه می‌سازند، که به گفته بعضی طاعون موجب هلاکت ۹۰ هزار نفر از لشکر موسی (علیه‌السّلام) گردید.

[۶] میزان الحکمه ، ح ۱۰۵۱٫

«ما أنَا بِمُذِلِّ المُؤمِنینَ ولکِنّی مُعِزُّ المُؤمِنینَ ، إنّى لَمّا رَأَیتُکُم لَیسَ بِکُم عَلَیهِم قُوَّهٌ سَلَّمتُ الأمرَ لأِبقى أنا و أنتُم بَینَ أظهُرِهِم ، کَما عابَ العالِمُ السَّفینَهَ لِتَبقى لأِصحابِها و کَذلِکَ نَفسِی و أنتُم لِنَبقى بَینَهُم».

[۷] شیخ صدوق، الامالی، ص ۵۷٫

[۸] تحف العقول عن آل الرسول علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۲۴۵.

«وَ قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ فِی مَسِیرِهِ إِلَى کَرْبَلاَءَ: إِنَّ هَذِهِ اَلدُّنْیَا قَدْ تَغَیَّرَتْ وَ تَنَکَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا فَلَمْ یَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَهٌ کَصُبَابَهِ اَلْإِنَاءِ وَ خَسِیسُ عَیْشٍ کَالْمَرْعَى اَلْوَبِیلِ أَ لاَ تَرَوْنَ أَنَّ اَلْحَقَّ لاَ یُعْمَلُ بِهِ وَ أَنَّ اَلْبَاطِلَ لاَ یُتَنَاهَى عَنْهُ لِیَرْغَبَ اَلْمُؤْمِنُ فِی لِقَاءِ اَللَّهِ مُحِقّاً فَإِنِّی لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَهً وَ لاَ اَلْحَیَاهَ مَعَ اَلظَّالِمِینَ إِلاَّ بَرَماً إِنَّ اَلنَّاسَ عَبِیدُ اَلدُّنْیَا وَ اَلدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ یَحُوطُونَهُ مَا دَرَّتْ مَعَایِشُهُمْ فَإِذَا مُحِّصُوا بِالْبَلاَءِ قَلَّ اَلدَّیَّانُونَ».

[۹] سوره مبارکه شعراء، آیه ۶۲٫

«قَالَ کَلَّا ۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ».

[۱۰] سوره مبارکه شعراء، آیه ۶۳٫

«فَأَوْحَیْنَا إِلَىٰ مُوسَىٰ أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْبَحْرَ ۖ فَانْفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ».

[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۵۷٫

«وَ ظَلَّلْنَا عَلَیْکُمُ الْغَمَامَ وَ أَنْزَلْنَا عَلَیْکُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوَىٰ ۖ کُلُوا مِنْ طَیِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاکُمْ ۖ وَ مَا ظَلَمُونَا وَلَٰکِنْ کَانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ».

[۱۲] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۳۸٫

«وَ جَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلَىٰ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَىٰ أَصْنَامٍ لَهُمْ ۚ قَالُوا یَا مُوسَى اجْعَلْ لَنَا إِلَٰهًا کَمَا لَهُمْ آلِهَهٌ ۚ قَالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ».

[۱۳] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت اربعین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام).

«…اللّٰهُمَّ إِنِّى أَشْهَدُ أَنَّهُ وَ لِیُّکَ وَ ابْنُ وَلِیِّکَ، وَ صَفِیُّکَ وَ ابْنُ صَفِیِّکَ، الْفَائِزُ بِکَرَامَتِکَ، أَکْرَمْتَهُ بِالشَّهَادَهِ، وَ حَبَوْتَهُ بِالسَّعَادَهِ، وَ اجْتَبَیْتَهُ بِطِیبِ الْوِلادَهِ، وَ جَعَلْتَهُ سَیِّداً مِنَ السَّادَهِ، وَ قَائِداً مِنَ الْقَادَهِ، وَ ذَائِداً مِنَ الذَّادَهِ، وَ أَعْطَیْتَهُ مَوَارِیثَ الْأَنْبِیَاءِ، وَ جَعَلْتَهُ حُجَّهً عَلَىٰ خَلْقِکَ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ، فَأَعْذَرَ فِی الدُّعَاءِ، وَ مَنَحَ النُّصْحَ، وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ، وَ حَیْرَهِ الضَّلالَهِ، وَ قَدْ تَوَازَرَ عَلَیْهِ مَنْ غَرَّتْهُ الدُّنْیا، وَ بَاعَ حَظَّهُ بِالْأَرْذَلِ الْأَدْنىٰ، وَ شَرَىٰ آخِرَتَهُ بِالثَّمَنِ الْأَوْکَسِ، وَ تَغَطْرَسَ وَ تَرَدَّىٰ فِی هَوَاهُ، وَ أَسْخَطَکَ وَ أَسْخَطَ نَبِیَّکَ وَ أَطَاعَ مِنْ عِبادِکَ أَهْلَ الشِّقاقِ وَ النِّفاقِ، وَ حَمَلَهَ الْأَوْزارِ، الْمُسْتَوْجِبِینَ النَّارَ، فَجاهَدَهُمْ فِیکَ صابِراً مُحْتَسِباً حَتَّىٰ سُفِکَ فِی طَاعَتِکَ دَمُهُ وَ اسْتُبِیحَ حَرِیمُهُ؛ اللّٰهُمَّ فَالْعَنْهُمْ لَعْناً وَ بِیلاً، وَ عَذِّبْهُمْ عَذاباً أَلِیماً…».

[۱۴] هند دختر ابوامیه بن مغیره مشهور به أُمّ سَلَمه از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که ام‌المؤمنین خوانده شده‌اند. وی با پذیرش اسلام، در سال‌های نخستین بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، در زمره اولین مسلمانان در آمد و به دستور پیامبر همراه با عده‌ای از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابیطالب به حبشه مهاجرت کرد. او که قبل از پیامبر ازدواج کرده بود، در سال چهارم هجری پس از وفات شوهرش به عقد پیامبر در آمد. ام سلمه همواره در همراهی اهل بیت می‌کوشید و پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز یکی از مدافعان اهل بیت (علیهم السلام) به شمار می‌رفت، چنانکه از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مسأله میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کرد. اکثر مورخان، تاریخ رحلت ام سلمه را بعد از واقعه عاشورا دانسته‌اند. نام وی هند است و با توجه به اینکه پسری به نام سلمه داشته است، کنیه‌اش را ام سلمه گفته‌اند.

نام پدر او ابوامیه بن مغیره و نام مادر وی عاتکه است. بعضی معتقدند عاتکه دختر عبدالمطلب بوده، ولی بیشتر مورخان مادر ایشان را عاتکه دختر عامر ابن ربیعه کنانی دانسته‌اند. از تاریخ ولادت ایشان خبری در دست نیست. گفته شده ام سلمه پیش از ازدواج با حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، همسر برادر رضاعی آن حضرت یعنی عبدالله بن عبدالاسد بود و او در مکه به همراه شوهرش به جمع مسلمانان پیوست. ام سلمه و شوهرش هنگام هجرت مسلمانان به حبشه با آنان هجرت کردند. همه روایات مربوط به سفیران قریش در حبشه و مناظرات ایشان با جعفر بن ابی طالب در حضور نجاشی پادشاه حبشه از طریق ام سلمه نقل شده است. ابن هشام داستان ورود مهاجرین به حبشه و برخورد همراه با مهربانی پادشاه حبشه با آنان را از قول ام سلمه نقل می‌کند. پس از دستور پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) مبنی بر هجرت به مدینه، اولین کسی که به مدینه هجرت نمود ابو سلمه بود. ام سلمه و پسرش سلمه نیز به همراه او عازم مدینه بودند، ولی بنی مغیره که از نزدیکان ام سلمه بودند مانع رفتن او به مدینه شدند. ام سلمه درباره جدایی از فرزند و شوهرش می‌گوید تا یک سال یا نزدیک به آن شب و روز می‌گریستم و هر روز بر سر راه می‌رفتم و از هر کس که از مدینه می‌آمد خبر آنان را می‌گرفتم؛ چون پسرعمویم بی‌تابی مرا دید دلش برایم سوخت و وساطت کرد و به من اجازه دادند که به مدینه سفر کنم و پس از یک سال من نیز همراه فرزند کوچکم به مدینه مهاجرت کردم و با کمک عثمان بن طلحه بن ابی طلحه نزد شوهرم رفتم. محبت وی به اهلبیت تا بدانجا بود که تربیت امام حسین (علیه السلام) -در دوران کودکی- به ایشان محول شده بود وحتی در دوران یزید پس از شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام)، به عزاداری پرداخت.

امام حسین (علیه السلام) پیش از سفر به کربلا، علم و سلاح پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و ودایع امامت را به او سپرد تا از بین نرود. طبق بعضی از نقل ها پیامبر، مقداری از خاک کربلا را به‌ام سلمه داده بود و او نیز آن را در شیشه‌ای نگهداری می‌کرد. حضرت فرموده بود هر‌گاه دیدی که این خاک، به خون تبدیل شد، بدان که فرزندم حسین کشته شده است. روزی ام سلمه در خواب، رسول خدا را با چهره‌ای غمگین و لباسی خاک‌آلود دید، که حضرت به او فرمود: از کربلا و از دفن شهدا می‌آیم. ناگهان از خواب برخاست، نگاه به آن شیشه کرد، خاک را خونین یافت، دانست که حسین (علیه السلام) شهید شده است. آنگاه شیون و زاری نمود و وقتی همسایه‌ها آمدند، ماجرا را به آنان بیان کرد. این ماجرا در روایات، به «حدیث قاروره» معروف است. سال رحلت ام سلمه محل اختلاف است، چنانکه آن را از ۵۹ تا سال ۶۲ قمری گفته‌اند. ولی به نظر می‌رسد که سال ۶۲ از بقیه نقل‌ها درست‌تر است؛ زیرا بر اساس برخی نقل‌ها او پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) نیز زنده بوده است. بدین ترتیب ام سلمه آخرین همسر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) است که از دنیا رفته است. درباره سن ام سلمه، از پسرش عمر نقل شده که وی هنگام مرگ ۸۴ سال داشته است. مقبره‌ ام سلمه در بقیع در کنار بزرگان صدر اسلام است. قبری در قبرستان باب الصغیر به وی منسوب است.

[۱۵] محمد بن حَنَفیه (۱۶-۸۱ق)، فرزند حضرت علی (علیه السلام) و خوله حنفیه (دختر جعفر بن قیس) و از طبقه اول تابعین است. گاه از او با نام «محمد بن علی» یاد می‌شود و او را «محمدِ اکبر» هم گفته‌اند. او در جنگ جمل، جنگ صفین و جنگ نهروان حضور داشته و گاه پرچم‌دار سپاه علی (علیه السلام) بود. در واقعه کربلا در مدینه ماند. پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) بنابر نقلی ابتدا ادعای امامت کرد اما پس از گواهی حجرالاسود به امامت امام سجاد (علیه السلام) از این ادعا دست کشید و به امامت پسر برادرش معتقد شد. پس از تسلط مختار بر کوفه، نامه‌ای به مختار نوشت و مختار گروهی را به مکه فرستاد و او را از دست عبدالله بن زبیر نجات داد. کیسانیه، او را امام خود می‌دانند. او اولین کسی است که مهدی موعود دانسته شده است. مشی سیاسی او در زندگی، بسیار مسالمت‌آمیز بوده است. پسر او، ابوهاشم عبدالله بن محمد فرد مشهوری در تاریخ علویان است.

محمد از پدرش علی (علیه السلام)، عُمَر بن خَطّاب، ابوهریره، عثمان، عمار یاسر و معاویه روایت کرده است. فرزندان او عبد اللّه، حسن، ابراهیم و عون و نیز سالم بن ابی جعد، منذر ثوری، امام باقر (علیه السلام)، عبدالله بن محمد عقیل، عمرو بن دینار، محمد بن قیس، عبدالاعلی بن عامر از او نقل حدیث کرده‌اند. محمد در مدینه حلقه درس برپا کرد و دو پسرش، عبدالله ملقب به ابو هاشم و حسن ملقب به ابومحمد در آن شرکت داشتند. بعدها ابوهاشم از عالمان اندیشه معتزلی و ابومحمد نیز از پایه‌گذاران اندیشه ارجاء شد. در رجال کشی از حضرت علی (علیه السلام) نقل شده: چهار محمد مانع نافرمانی خدا می‌شوند؛ محمد بن جعفر طیار، محمد بن ابی بکر، محمد بن حنفیه و محمد بن ابی حذیفه. مامقانی از این حدیث، نتیجه گرفته محمد دارای عدالت و پاکی بوده است. برخی نیز این که امام حسین (علیه السلام) وصیت نامه اش را هنگام خروج از مدینه به او تحویل داده و او را جاسوس خویش در مد ینه قرار داده، وثاقت وی را استفاده کرده اند.

شیخ طوسی از کشی از امام باقر (علیه السلام) نقل کرده است: «در بیماری محمد بن حنفیه من در کنارش بودم و چشم او را بستم و غسلش دادم و کفنش کردم و نماز بر او خواندم و او را به خاک سپردم.» البته در گزارشی از منابع غیر شیعی آمده که ابان بن عثمان (پسر خلیفه سوم) بر وی نماز خواند. در اینکه محل دفن محمد بن حنفیه در کجا واقع شده، اختلاف است؛ سید محسن امین به سه مکان اشاره می‌کند، ایلِه، طائف و مدینه در قبرستان بقیع ولی به نظر می‌رسد وی در مدینه وفات یافته است. امام‌زاده‌هایی در ایران؛ جزیره خارک و منطقه رودبار به محمد حنفیه نسبت داده شده که با در نظر گرفتن محل وفات او، صحت این انتساب‌ها بعید به نظر می‌رسد.

[۱۶] عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب (درگذشت ۸۰ق) همسر حضرت زینب (سلام الله علیها). عبدالله نخستین مولود مسلمانان در حبشه بود و در سال هفتم قمری به همراه پدر و مادرش به مدینه مهاجرت کرد. عبدالله در حمایت از امام علی (علیه السلام) در جنگ‌های جمل و صفین شرکت کرد. وی تا زمان صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه، با آن حضرت همراه بود. او در دوره حکومت معاویه و یزید عطایای آنها را می‌پذیرفت و در واقعه کربلا حضور نداشت؛ اما همسرش زینب (سلام الله علیها) در این واقعه اسیر شد و دو تن از فرزندانش به نام‌های عون و محمد در روز عاشورا در کربلا به شهادت رسیدند. عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب، از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرزند جعفر طَیّار و اسماء دختر عُمَیس بود. پدرش جعفر از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که در جنگ موته به شهادت رسید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از شهادت جعفر، عبدالله را مورد نوازش قرار داد. عبدالله با استناد به حدیث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که «جعفر را دیدم که در بهشت با ملائکه پرواز می‌کند»، ابن‌ذی‌الجناحین (فرزند کسی که دو بال داشت) نیز خوانده می‌شد. عبدالله با زینب دختر علی‌ بن ابی‌طالب ازدواج کرد. ثمره این ازدواج چهار فرزند پسر (علی، عباس، عون، محمد) و دختری به نام ام‌کلثوم بود. او همچنین در زمان حیات زینب، با لیلا دختر مسعود نیز ازدواج کرد. و پس از درگذشت زینب (سلام الله علیها) با ام‌کلثوم خواهر او ازدواج کرد. عبدالله در حبشه به دنیا آمد. در هجرت جعفر بن ابی‌طالب به حبشه، همسرش اسماء بنت عمیس نیز همراه او بود و عبدالله، به‌عنوان نخستین مولود مسلمانان، در آنجا متولد شد. او در سال هفتم هجرت، پس از غزوه خیبر، به همراه خانواده‌اش به مدینه نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت. بنابر کتاب فتوح الشام، عبدالله در فتوحات شام که در زمان خلافت عمر بن خطاب رخ داد، مشارکت کرد. او در دورۀ خلافت عثمان، هنگام تبعید ابوذر به رَبَذِه، به تبعیت از علی (علیه السلام)، ابوذر را تا بیرون مدینه بدرقه کرد. به گفته ابن‌ابی‌الحدید هنگامی که ولید بن عقبه والی عثمان در کوفه به شراب‌خواری متهم شد، عبدالله به‌دستور علی (علیه السلام) بر ولید حد جاری کرد.

عبدالله با علی (علیه السلام) بیعت کرد و در بیشتر حوداث دوران خلافت علی (علیه السلام) حضور داشت. او به طرفداری از علی (علیه السلام) در جنگ جمل شرکت کرد و در جنگ صفین نیز در سپاه امام علی (علیه السلام) بود و بر قبایل قریش، اَسَد و کنانه ریاست داشت و به کمک مسلم بن عقیل پیادگانِ سَمت راست سپاه امام را فرماندهی می‌کرد. بنا به نقلی علی (علیه السلام) علت پذیرش حَکَمیت را زنده ماندن افرادی همچون عبدالله بن جعفر دانست. عبدالله از کسانی بود که به پایبندی عراقیان بر عهدنامه حکمیت گواهی داد. علی (علیه السلام) به پیشنهاد او محمد بن ابی‌بکر (برادر مادری عبدالله) را به جای قیس‌ بن سعد به ولایت مصر منصوب کرد. به گفتۀ ابن‌ابی‌الحدید، علی (علیه السلام) می‌خواست عبدالله را به‌ سبب تبذیر، از تصرف در اموالش منع کند، ازاین‌رو او با زُبیر بن عَوام شریک شد و امام دیگر او را محجور نکرد. به گزارش ابن‌سعد و علی بن حسین مسعودی عبدالله، پس از شهادت امام علی (علیه السلام)، ابن‌ملجم را قصاص کرد. البته این گفته خلاف عبارت دیگری از مسعودی است که می‌گوید: «و قَتل الحسنُ عبدَالرحمن بن ملجمَ علی حسب ما ذکرنا». طبق نقل شیخ مفید امام حسن مجتبی (علیه السلام) دستور داد که ابن‌ملجم قصاص شود. عبدالله در صلح امام حسن با معاویه در سپاه امام حسن (علیه السلام) بود. به گفته ابن‌ابی‌الحدید، هنگامی که امام حسن (علیه السلام) به شهادت رسید، مروان بن حکم از دفن وی در کنار مرقد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جلوگیری کرد. عبدالله، امام حسین (علیه السلام) را سوگند داد تا از مشاجره با مروان بپرهیزد.

عبدالله در حکومت معاویه، با دربار او در دمشق ارتباط برقرار کرد و به نزد او در دمشق رفت. معاویه ۱.۰۰۰.۰۰۰ درهم مقرری سالیانه برای وی تعیین کرد و یزید آن را به ۲.۰۰۰.۰۰۰ درهم افزایش داد. معاویه وی را سیدِ بنی‌هاشم لقب داد، اما عبدالله چنین لقبی را مختص به حسنین (علیهم السلام) می‌دانست. برخی احترام معاویه به عبدالله بن جعفر را برخاسته از تلاش وی برای جذب بزرگان و سران قبایل، و شاید برای کاستن از مقام فرزندان امام علی (علیه السلام) دانسته‌اند. در مجالس معاویه بین یزید با عبدالله بن جعفر مفاخراتی صورت گرفته است. در یکی از این مجالس، که حسنین (علیهم السلام) نیز حضور داشتند، بین معاویه و عبدالله مشاجره‌ای رخ داد؛ عبدالله به بیان فضیلت علی (علیه السلام) و خاندانش پرداخت و با ذکر نام امامان دوازده‌گانه به امامت آنان نیز اشاره کرد. هنگامی که امام حسین (علیه السلام) از مکه به سوی کوفه حرکت کرد، عبدالله نامه‌ای به او نوشت و او را از حرکت به سوی کوفه برحذر داشت. وی همچنین از عمرو بن سعید والی مکه برای امام حسین (علیه السلام) امان‌نامه گرفت. عبدالله در واقعه کربلا حضور نداشت؛ اما دو فرزندش در روز عاشورا به شهادت رسیدند. همسرش زینب (سلام الله علیها) در این واقعه حضور داشت و به اسارت رفت.

درباره علت غیبت عبدالله در واقعه کربلا اختلاف است. محمدحسین رجبی دوانی (زاده ۱۳۳۹ش) پژوهشگر تاریخ اسلام، وی را به جهت غیبت در کربلا سرزنش کرده و به‌همین‌جهت وی را شایسته همسری حضرت زینب (سلام الله علیها) نمی‌داند. در مقابل، احتمال‌هایی مانند کهولت سن، نابینایی و احتمال مأموریت‌داشتن وی در مدینه از جانب امام حسین (علیه السلام) به عنوان علت عدم همراهی وی بیان شده است البته گفته شده که این احتمال‌ها بر اساس حدس و گمان است و شواهد تاریخی آنها را تأیید نمی‌کند. در واقعه حره (۶۳ق )، عبدالله بن جعفر درباره مردم مدینه با یزید مذاکره کرد و کوشید یزید را از خشونت با مردم مدینه بازدارد. یزید خواست وی را، در صورت اطاعت اهالی مدینه، پذیرفت. عبدالله برای عده‌ای از سران مدینه نامه نوشت و از آنان خواست که متعرض سپاه یزید نشوند. در واقعه حرّه، سپاه یزید دو پسر عبدالله، ابوبکر و عون اصغر، را کشتند. دربارۀ زمان درگذشت عبدالله اختلاف‌ وجود دارد. به گفته ابن‌اثیر بنا به نظر بیشتر مورخان وی در سال ۸۰ قمری درگذشته است با این حال سال وفات او ۸۴، ۸۵ و نیز ذکر شده است. اَبان‌ بن عثمان، که در آن زمان امیر مدینه بود، بر وی نماز خواند و او را در بقیع به خاک سپردند. با این حال مقامی در قبرستان باب‌الصغیر دمشق نیز به او منسوب است.

[۱۷] جعفر بن ابی‌طالب بن عبدالمطلب مشهور به جعفر طیار و ذوالجناحین سومین فرزند ابوطالب و فاطمه بنت اسد بود. جعفر پسرعموی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، برادر بزرگ‌تر امام علی (علیه السلام)، دومین فرد مسلمان پس از امام علی (علیه السلام) و صحابی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. جعفر را مردی خطیب، سخاوتمند، بردبار و متواضع معرفی کرده‌اند. مفسران او را مصداق برخی از آیات قرآن از جمله آیه ۲۳ سوره احزاب «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ» دانسته‌اند. جعفر نزد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مقام و منزلت فراوانی داشت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) او را به سرپرستی کاروان مسلمانان در مهاجرت به حبشه برگزید. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بازگشت جعفر از حبشه به او نمازی آموخت که به نماز جعفر طیار مشهور است. جعفر در جنگ موته به شهادت رسید و مزار او هم‌اکنون در اردن است.

[۱۸] سید محمدحسن حسینی (۱۲۳۰-۱۳۱۲ق) (۱۱۹۴ـ۱۲۷۳ش) مشهور به میرزای شیرازی، میرزای بزرگ و میرزای مجدِّد، از مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم بود که فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد. میرزای شیرازی پس از درگذشت شیخ مرتضی انصاری در سال ۱۲۴۳ش، به مرجعیت رسید و تا پایان عمر به مدت سی سال مرجع واحد شیعیان بود. او شاگرد خاص و مورد علاقه شیخ انصاری بود. شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه علمیه قم، آخوند خراسانی، شیخ فضل الله نوری، میرزای نائینی و محمدتقی شیرازی مشهور به میرزای دوم از شاگردان وی بودند. میرزا رساله‌های فقهی و اصولی متعددی تألیف کرد و بر کتاب‌هایی فقهی و اصولی به‌ویژه تعلیقه‌های شیخ انصاری برای مقلدانش، حاشیه زده است. همچنین فتاوای گردآوری شده او و نیز تقرایرت درس‌های فقه و اصولش نیز چاپ شده است. میرزای شیرازی مؤسس حوزه علمیه و مکتب سامرا شناخته می‌شود. گفته شده او با هدف تقریب میان شیعه و سنی به سامرا مهاجرت کرد و در این شهر اقامت گزید. ساخت مدرسه، حسینیه، پل، بازار و حمام از خدمات عمومی و عام‌المنفعه وی در سامرا بود. او در ۸۲ سالگی در سامرا درگذشت و در حرم امام علی (علیه السلام) در نجف دفن شد. درباره او آثاری به زبان عربی و فارسی نوشته شده است. از جمله هدیه الرازی الی الامام المجدد الشیرازی اثر آقابزرگ تهرانی و حیاه الامام المجدد الشیرازی اثر محمدعلی اُردوبادی در شرح حال میرزا و شاگردانش نوشته شده است.

[۱۹] ریاحین الشریعه، ج ۳، ص ۱۴۱ و بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۶٫

«دَخَلَتْ زَیْنَبُ عَلَی ابنِ ‏زِیادٍ وَ علیها  اَرْذَلُ ثِیابِها وَ هِیَ مُتَنَکِّرَهٌ وَ کانَتْ تَتَخَفَّی بَیْنَ النِّساءِ وَ هِیَ تَسْتُرُ وَجْهَها بِکُمِّها لِاَنَّ قِناعَها اُخِذَ مِنْه».

[۲۰] مطهری، مرتضی، حماسه حسینی ۲، ص ۱۸۷.

[۲۱] اللهوف علی قتلی الطفوف‌، سید بن طاووس، ص ۱۶۰. / بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۱۵. / مثیرالأحزان، ابن نما حلی، ص ۹۰.

«فقال ‌ابْنُ زِیَادٍ کَیْفَ رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیکِ وَ أَهْلِ بَیْتِکِ فَقَالَتْ مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا».