«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

دین اسلام در همه‌ی اَبعاد دین کامل و جامعی می‌باشد

انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) علم لدّنی داشتند، علم موهبتی داشتند، علم وجودی داشتند، علم محیط داشتند و علم آن‌ها منشأ قدرت بود و به تعبیر دقیق‌تر عینِ قدرت بود. ما در مورد ذات رُبوبی بر این باور هستیم که اسماء ذاتی و صفات ذاتیِ خداوند منّان عینِ یکدیگر هستند. خداوند متعال وجود است، خداوند متعال حَیّ است، خداوند متعال قادر است، خداوند متعال عالِم است. مفهوم علم غیر از مفهوم قدرت است. مفهوم قدرت با مفهوم حیات متفاوت است و این هرسه مفهوم با مفهوم وجود تفاوت دارد. اما خداوند متعال چون لایتناهی است، علم و قدرت و حیات و وجود او یکی است. قدرت او عینِ علم اوست، علم و قدرتش عینِ حیاتش است، حیات و علم و قدرت او عینِ وجود اوست، عینِ ذات اوست. در علوم موهبتی که خداوند متعال به انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و ائمه‌ی ما (سلام الله علیهم اجمعین) از خَزائن غیب خودش عطا فرموده است، علم و قدرت دوگانگی ندارند. داستان‌های قرآن کریم بخاطر فلسفه‌ی آن رُخداد و حادثه است. قرآن کریم کتاب قصّه نیست، کتاب حکایت نیست؛ بلکه قرآن کریم سراسر هدایت است. لذا تاریخی که در قرآن کریم ذکر شده است، حوادث و وقایع تاریخی آمده است، بخاطر آموزه‌هایی که در مسیر قُرب ما به خداوند متعال است، ما را هدایت می‌نماید، کمک می‌کند. خداوند متعال چند تن از انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) را در کودکی به مَنسب نبوّت مُفتخر فرموده است که یکی از آن‌ها حضرت سلیمان نبی (علیه السلام) می‌باشد. حضرت سلیمان (علیه السلام) در سنّ ۱۱ سالگی پیامبر و نبیّ بودند و چون نبیّ بودند، هیچ جاذبه‌ای دنیا و شئون دُنیوی، شَهوات، جاه‌طلبی، رقابت و تنافُس در قدرت در وجود حضرت سلیمان (علیه السلام) نبود. در قلب نبی غیر خدا راه ندارد. مرحوم «طَبَرسی[۲]» (رحمت الله علیه) که ما دو طَبَرسی داریم؛ خداوند متعال مرحوم حضرت «آیت الله خزعلی» (رضوان الله تعالی علیه) را با اولیائش محشور بدارد. ایشان هم استاد ما بودند و هم با ما عقد اُخوّت داشتند و هم در «بنیاد بین المللی غدیر» ما با اصرار و دعای ایشان پادوی این بنیاد شدیم و به این پادویی و نوکری هم افتخار می‌کنیم. ادیب بودند. در میان عُلمای ما کمتر کسی مانند مرحوم آیت الله خزعلی (رضوان الله تعالی علیه) در ادبیات عرب اجتهاد داشتند، احاطه داشتند و الحقّ و الانصاف در صرف و نَحو و بلاغت کم‌نظیر بودند. وقتی ما نزد ایشان «مُختصر المعانی» را می‌خواندیم، ایشان متن «تفتازانی[۳]» را حفظ بودند و خداوند متعال یک حافظه‌ای به ایشان داده بود و از این حافظه به درستی استفاده کرده بودند. ایشان حافظ قرآن کریم بودند، حافظ نهج‌ البلاغه بودند، حافظ برخی از متون روایی بودند و حافظ بعضی از متون علمی هم بودند. این بزرگوار چون ادیب بودند، خیلی دَقیق بودند. لذا می‌گفتند شُجاعت غلط است و شَجاعت صحیح است؛ ولی غلط مشهور است و همه شُجاعت را می‌گویند. طَبَرسی را هم می‌گفتند که طَبَرسی نیست و طَبْرِسی است. ولی همه طَبَرسی می‌گویند. ما دو طَبَرسی داریم که یکی صاحب کتاب «احتجاج[۴]» است؛ هم کتاب احتجاج را نوشته است و هم یک کتاب نَفیس بسیار کاربردی برای کسانی که می‌خواهند سُنّتی زندگی کنند و همه‌ی سُنن را در زندگی پیاده کنند، کتاب «مکارم الاخلاق[۵]» مرحوم طَبَرسی است. خیلی کتاب خوبی است. نمازهای خاصّی در آن‌جا آمده است، آداب مُستحبّی در آن‌جا آمده است. کتاب احتجاج این بزرگوار الحقّ و الانصاف جزء میراث‌های همیشه پُر ارزشی است که روزگار آن را کُهنه نمی‌کند. چون مناظرات ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) را با مُخالفین‌شان در این دو جلد کتاب جمع کرده‌اند و این یکی از مسائلی است که مقام معظم رهبری (اطال الله عمره الشریف) بر روی کُرسی‌های آزاد اندیشی در دانشگاه‌ها و در حوزه‌ها تأکید می‌کنند که اشخاص بیایند و هر شُبهه‌ای دارند را مطرح کنند. اشخاصی هم هماورد باشند و دین را خوب شناخته باشند. والله قسم، بالله قسم قرآن کریم و مکتب اسلام پاسخگوی همه‌ی سؤال‌هایی است که در ارتباط با زندگی بَشر لازمه‌ی تکامل بوده است. اگر چیزی باشد که بَشر آن را لازم داشته باشد و خداوند متعال آن مسأله را نگفته باشد و پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) آن موضوع را نفرموده باشد، واقعاً چنین چیزی وجود ندارد.

پیامبرانی که به هنگام کودکی به رسالت مبعوث شدند

جناب سلیمان (علیه السلام) در ۱۱ سالگی، جناب عیسی (علیه السلام) هنگام تولّد که بسیار عجیب است که نوزاد تازه متولّد شده باشد و به عالَملن اعلان می‌نماید: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ[۶]»؛ همین حرف‌زدن فرزند تازه متولّد شده اعجاز بوده است. «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ[۷]»؛ اوّلین افتخاری که حضرت عیسی (علیه السلام) بیان کردند، عبودیّت خداوند متعال بود. من که عیسی هستم، عبدالله هستم، من بنده‌ی الله هستم. باز عبدالله گُزینه‌ی متفاوتی با عبدالرّحمن، عبدالرّحیم، عبدالرّزاق، عبداللّطیف، عبدالکَریم است که همه‌ی این‌ها اسماء حُسنای الهی هستند و هر انسانی به هر یک از این اسماء عبودیّت نصیبش بشود، خیلی افتخار بزرگی است. اما وقتی می‌گوییم عبدالله، الله اسم مُستجمعِ جمیع صفات کَمالیه‌ی خداوند متعال است. وقتی یاالله می‌گویید، گویا هزار و یک اسمی که در دعای شریف «جوشن کبیر» هست، همه را به صورت یک‌جا صدا می‌زنید. الله اسم جامع است، الله اسم اعظم است. حضرت عیسی (علیه السلام) به مکتب نرفته بودند و استاد ندیده بودند و تازه متولّد شده بودند. گفتند: «إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ»؛ یعنی من فانی در ذات خداوند متعال هستم و همه‌ی صفات الهی در وجود من هست. «آتَانِیَ الْکِتَابَ»؛ من پیامبر صاحب کتاب هستم، صاحب شریعت هستم. من شریعت آورده‌ام. «وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا[۸]»؛ سوّمین موهبتی که خداوند متعال به من کرده است، من را نبی قرار داده است. نبی غیر از رسول است. رسول مأمور تبلیغ است. نبی از نبأ است. «عَمَّ یَتَسَاءَلُونَ * عَنِ النَّبَإِ الْعَظِیمِ[۹]»؛ نبی خبردار است. نبی مُجهّز به رادار غیب است و اخبار غیب در وجودش مُنعکس می‌شود؛ ولی رسول مأمور است تا به مردم هم برساند. این رسالت پیک‌بودن است، واسطه‌بودن است، مُبلّغ‌بودن است، هادی‌بودن است؛ اما همه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) این‌گونه نبوده‌اند. بعضی از انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) خودشان نبی بوده‌اند و برای بیرون از خودشان زمینه‌ای وجود نداشت و رسالتی هم نداشتند. حضرت عیسی (علیه السلام) هم صاحب شریعت بودند، پیامبر جهانی بود و در بَدو تولّدشان کتاب آورده بود و هم نبی بودند. رادار غیبی در وجودشان مُستقر بود و فیوضات غیبی در وجودشان انعکاس پیدا می‌کرد. البته دو درس هم به ما داده‌اند: «وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا[۱۰]» ، «وَ بَرًّا بِوَالِدَتِی[۱۱]»؛ این خیلی مهم است. در همان روز اوّل به بشریّت اعلان می‌کنند که هوای مادران‌تان را داشته باشید. نکند که برای مادرتان کم بگذارید؛ «وَ بَرًّا بِوَالِدَتِی». «وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ»؛ از ویژگی‌های حضرت عیسی (علیه السلام) این بود که فرمودند وجود من در تمام شرایط برکت است. برای همه برکت است. مورد دیگر هم حضرت یحیی (علیه السلام) پسرخاله‌ی حضرت عیسی (علیه السلام) است که این‌ها در دوران بچّگی نبی بودند.

درخواست حضرت سلیمان (علیه السلام) از خداوند برای داشتن یک سلطنت عظیم جهانی

اما حضرت سلیمان (علیه السلام) با وجود این‌که پیامبر بودند، از خداوند متعال یک چیزی خواستند که تمام حکومت‌ها و تمام زَمامداران عالَم با وجود چنین صاحب قدرتی در روز قیامت خَلع سِلاح بشوند و بَهانه‌ای نداشته باشند. فرمودند: «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ[۱۲]»؛ پروردگارا! به من یک سلطنت و اقتداری بده که سزاوار اَحدی در عالَم نباشد و خداوند متعال هم آن را مُستجاب فرمود. به حضرت سلیمان (علیه السلام) حشمتی دادند، قدرتی داند، سلطنتی دادند که ما نمی‌دانیم وقتی امام زمان (ارواحنا فداه) تشریف بیاورند، چه مقدار از نیروهای غیبی استفاده خواهند کرد؛ ولی حضرت سلیمان (علیه السلام) باد را در اختیار داشت و به وسیله‌ی باد پَرواز می‌کرد. اگر می‌خواست به جایی برود، راهِ دوماهه را در یک‌روز طیّ می‌کردند. جنّ رسماً در اختیار حضرت سلیمان (علیه السلام) بود. در قرآن کریم سوره‌ی جنّ را داریم. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم جنّ‌ها را هدایت کردند و هم با آن‌ها جنگیده است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میان جنّ‌ها نماینده و مُبلّغ داشته‌اند. ما این موارد را داریم؛ ولی این‌ها برای بَشر از جنّ استفاده نکرده‌اند. وجود نازنین حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) برای این‌که ما یادی از دلبر خودمان حضرت «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) کرده باشیم، زیرا کم پیش می‌آید که من به یاد ایشان نباشم و هر شب هم یک سوره‌ای از قرآن کریم را برای ایشان می‌خوانم. برای شما از دوستان‌مان عرض کرده‌ام که ایشان را خواب دیده بودند و فرموده بودند: ما منتظر شیخ کاظم هستیم. مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) می‌فرمودند که در روز عاشورا چهار هزار جنّ خدمت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمدند. عرضه داشتند: این جمعیّتی که برای جنگیدن به این بیابان آمده‌اند، مشخّص می‌شود که موازنه‌ی قدرت نیست. ۷۲ نفر در مقابل۳۰ هزار نفر، نتیجه‌ی جنگ مشخّص است. شما اجازه بدهید، زیرا این‌ها ما را نمی‌بینند. اگر مأذون باشیم، ما همه‌ی این‌ها را نابود می‌کنیم و شما در این درگیری پیروز می‌شوید. وجود مقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حاضر نشدند تا از جنّ استفاده کنند. فرمودند: «أنا أقدر منکم»؛ اگر بنا بود غیرمتعارف جنگ کنم، اصلاً نیازی به شما هم نخواهم داشت. چرا؟ زیرا امام حسین (علیه السلام) خلیفه‌الله بودند. «عبدی أطعنی أجعلک مثلی، أنا حیّ لا اموت اجعلک حیّا لا تموت، أنا غنیّ لا أفتقر أجعلک غنیّا لا تفتقر، انا اقول للاشیاء کن فیکون و انت تقول للاشیاء کن فیکون[۱۳]»؛ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) لازم نبود بگویند «موتوا» تا آن‌ها بمیرند. اگر اراده می‌کردند، این ۳۰ هزار لشکرِ جانیِ جاهلِ خَبیثِ ناپاکِ غالباً حرام‌زاده‌ای که به جنگ آمده بودند، اگر حضرت امام حسین (علیه السلام) در قلب مبارک‌شان اراده می‌کردند که همه‌ی این‌ها به جهنّم واصل بشوند، این‌گونه می‌شدند. قدرت خداوند متعال در وجود حضرت امام حسین (علیه السلام) بود؛ ولی ایشان خواستند برای ما کلاس تشکیل بدهند، شهادت قیمت پیدا کند، ایثار قیمت پیدا کند، این شهادت است که بَشر را به مقام می‌رساند.

امام حسین (علیه السلام) بازار شهادت را رونق بخشیدند

ملاحظه می‌کنید که در میان عُرفای ما مرحوم «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) جایگاه خیلی خاصّی دارند، به کمال رسید بودند، به مقام ولایت رسیده بودند، دست بر خِشت می‌گذاشته‌اند تبدیل به طلا می‌شده است. مرحوم میرزا علی آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) این قدرت را داشته‌اند. مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) یکی از شاگردان ایشان بوده‌اند، مرحوم «آیت الله میلانی[۱۴]» (اعلی الله تعالی فرجه الشریف) یکی از شاگردان ایشان بوده‌اند، مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) هم یکی از شاگردان ایشان بوده‌اند. یکی دیگر از شاگردان ایشان هم مرحوم «آقای دستغیب[۱۵]» (رضوان الله تعالی علیه) بوده‌اند. نَفَس مرحوم میرزا علی آقای قاضی (اعلی الله مقامه الشریف) به آقای دستغیب (رضوان الله تعالی علیه) خورده بود. اما به مقام فَناء نرسیده بودند. آقای دستغیب (رضوان الله تعالی علیه) جزء مُریدان مرحوم آقای «شیخ جواد انصاری همدانی[۱۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) بودند. می‌رفتند و از نَفَس ایشان استفاده می‌کردند. از ایشا ن فَناء خواسته بودند، رسیدن به مقام ولایت را خواسته بودند؛ مرحوم آقای انصاری (اعلی الله مقامه الشریف) به ایشان گفته بودند: فَناء شما با شهادت شماست. شما با سِیر و سلوک نمی‌رسید، ولی با شهادت به آن می‌رسید. حضرت امام حسین (علیه السلام) بازار شهادت را رونق داده‌اند.

انقلاب اسلامی ایران یک تحوّل جهانی می‌باشد

این انقلاب ما صرف‌نظر از این‌که تحوّل جهانی است و سبب هدایت کسانی است که اگر این انقلاب نبود، در حال حاضر شما به نیجریه یک مُبلّغ نفرستاده‌اید؛ ایران و نظام اسلامی مُبلّغی نفرستاده است. نه مُبلّغی، نه مکتبی، نه دفتری، نه قدرت نظامی و نه هیچ پولی در آن‌جا هزینه نشد. یک زمانی ما یک سفری به کشور نیجریه کرده بودیم، همین علّامه «شیخ ابراهیم زَکزاکی» که سیّد هم هست، ولی به ایشان شیخ می‌گویند. ایشان از ذراری حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستند. دانشجوی جوانی بودند و خیلی نفوذ داشتند؛ ولی اهل‌سنّت بود و تمایل به وهابیّت هم داشت. اما به برکت نهضت حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) آمد و آشنا شد و متحوّل شد و شیعه شد و حزبی به نام حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) تشکیل داد و همه‌ساله کُشته می‌دهند. بنده در شب شهادت حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) در کشور نیجریه در سفارت جمهوری اسلامی ایران روضه خواندیم و در آن‌جا به خداوند متعال عرضه داشتم: بارالها! پروردگارا! شاهدی که در این سرزمین وسیع جز این‌جا که سفارت جمهوری اسلامی ایران است، یک نفر نامی از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) نمی‌برد. این جُزء افتخارات ما بود و به خودمان می‌بالیدیم که این ما هستیم که نام حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) را در این‌جا می‌بَریم. ولی در حال حاضر بیش از ۲۰ میلیون نفر شیعه در آن‌جایی به صورت همه‌ساله برای امام حسین (علیه السلام) کُشته می‌دهند و عقب‌نشینی هم نمی‌کنند و نفوذشان هم روز به روز بیشتر می‌شود و ان‌شاءالله هم پیروز هستند. اگر ما این‌ها را نداشتیم، هر شهیدی که به برکت انقلاب اسلامی به این مقام رسید، اگر انقلاب نبود آیا این‌ها راه داشتند تا به مقام عندَ رَبّی برسند؟ کمیّت مِلاک نیست، بلکه کیفیت مِلاک است.

وقت‌گرفتن حضرت امام حسین (علیه السلام) در شب عاشورا برای پیوستن بعضی از یاران

حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که به کربلا آمدند و شب عاشورا را مُعطّل کردند، با این‌که عاشق شهادت بودند و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خودشان در روزی که می‌خواستند مکّه را به سوی کربلا ترک کنند، خطبه خواندند. در آن خطبه یادآوری کردند و فرمودند: «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ[۱۷]»؛ هرکسی می‌خواهد خون قلبش را به ما بَذل کند، نه این‌که بخواهد معامله کند، می‌خواهم این آمادگی را داشته باشد که خون قلبش را به صورت رایگان به ما بدهد. «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ»؛ هرکسی عاشق حسین (علیه السلام) است، بیاید. هرکسی عاشق نیست و تجارت بر خود می‌کند، کربلایی نیست و او را نمی‌بَریم. «مَنْ کَانَ بَاذِلًا»؛ بَذل غیر از تجارت است، غیر از بیع است. «مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ»؛ هرکسی می‌خواهد خون قلبش را به امام حسین (علیه السلام) هدیه نماید، یک‌طرفه هدیه نماید و توقّعی نداشته باشد. عاشق باشد و می‌خواهد جانش را به معشوقش بدهد. اگر این‌گونه است، بیاید. سپس فرمودند: من نسبت به اَسلاف خود اشتیاق حضرت یعقوب (علیه السلام) نسبت به حضرت یوسف (علیه السلام) را دارم. یعنی برای دیدار جدّم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)، ملاقات پدرم حضرت علی مرتضی (علیه السلام)، زیارت مادرم حضرت زهرا (سلام الله علیها) مَثَل حضرت یعقوب (علیه السلام) نسبت به حضرت یوسف (علیه السلام) را دارم. فراقشان را تحمّل نمی‌کنم. با این عشق، با این علاقه‌ی عمیق قلبی که می‌خواهد هرچه زودتر برود و به آن‌ها برسد، چرا شب عاشورا را مهلت گرفتند؟ بانی مهلت ایشان هم حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بود. حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) مانند یک افسر ماهرِ دیدبانی لشکر دشمن را زیرنظر گرفته بودند. وقتی دیدند نقل و انتقالات قُشون نقل و انتقالات نظامی است، با حالت تهاجمی آمدند و به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) اطّلاع دادند که این چیزی که من می‌بینم، گویا این‌ها می‌خواهند حمله کنند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را مُخاطب قرار دادند و به همراه جناب «زُهیر[۱۸]» فرستادند که بروند و ببینند چه خبر است. آن‌ها آمدند و گفتند که دستور حمله آمده است و این‌ها قصد دارند تا حمله کنند. حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: عبّاس جان! امشب را برای من مهلت بگیر. می‌خواهم امشب را باشم. این‌که فرمودند: امشب را برای من مهلت بگیر، چند مسأله‌ی ظاهری را بیان کردند که من نماز را دوست دارم، من استغفار را دوست دارم، من دعا را دوست دارم، من تلاوت قرآن کریم را دوست دارم. خواستند این را به ما که عالَم آخرت را قبول داریم بگویند که نسبت به این‌ها جدّی باشیم. استغفار و تلاوت قرآن برای ما اُموری است که برای آخرت ذخیره است و اگر می‌خواهیم با دست پُر برویم، باید این‌ها را داشته باشیم. ولی اَسراری وجود داشت و یکی از اَسرارش این بود که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در مورد «حُرّ» کار کرده بودند، ولی این میوه نرسیده بود. یک شب دیگر باقی بود تا این میوه برسد و دل او حسینی بشود. از همه‌ی شئون زندگی کَنده بشود و نزد امام حسین (علیه السلام) بیاید و به شهدا مُلحق بشود. اگر عاشورای امام حسین (علیه السلام) هیچ خاصیّتی غیر از هدایت یک نفر را نداشت، برای امام حسین (علیه السلام) کافی بود و ارزش داشت که این همه کُشته بدهند، ولی یک‌نفر را به خداوند متعال برسانند. چرا؟ زیرا خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: علی جان! «لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلًا خَیْرٌ مِمَّا طَلَعَتْ‏ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ[۱۹]»؛ همه‌ی شما بهتر از من هستید. برخی از دوستان عزیزم که بنده علاقه‌ی زیادی به آن‌ها دارم و کمتر موفّق می‌شویم که آن‌ها را ببینیم ولی الحمدالله از برکات این مسجد هستند و در این‌جا زیارت‌شان می‌کنیم. می‌دانم که امام زمانی و اهل‌دل هستند. سعی کنید در عُمرتان یک‌ کسی را نمازخوان کرده باشید. یک کسی که والدین او را نفرین کرده باشند را توبه داده باشید. یک هَرزه‌ای را در خانه نشانده باشید. هدایت، هدایت، هدایت، تبلیغ، تبلیغ، تبلیغ؛ ایجاد تحوّل در افراد. این موارد خیلی با بازی‌های روانشناسی درست نمی‌شوند. این‌ها دَردها را می‌دانند، ولی درمان بَلد نیستند، زیرا نَفَس ندارند. درمان که اعتباری نیست. آن یک حقیقتی است که انسان دل یک نفر را به حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاه و السلام) گِره بزند. اِکسیر می‌خواهد، نظر می‌خواهد، نَفَس می‌خواهد. حضرت امام حسین (علیه السلام) با این مُهلتی که گرفتند، ۳۰ نفر در شب عاشورا مُلحق شدند. این‌ها مناجات‌ها را دیدند. این ناله‌های سَحَر را دیدند. در آن طرف مِی‌گُساری و هَرزگی و بی‌دینی را می‌دیدند. در این طرف مناجات و ضَجّه و ناله را می‌دیدند. گفتند خاک بر سر ما که ما بخاطر چه کسی می‌خواهیم با چه کسی بجنگیم؟ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) با این یک شب مُهلت‌شان نجات داشتند، هدایت داشتند، افرادی را مُنقلب کردند. از بهشت مَحروم بودند و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) دَرب بهشت را بر رویشان باز کرد. این‌ها را از جهنّم بیرون کشیدند و آوردند و به دامان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) انداختند و آن‌ها را مؤمن کردند.

درون انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) عاری از غیر خداست

از جمله‌ مسائلی که در انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هست، این است که در دل نبی غیر از خدا هیچ‌چیزی نیست. هیچ‌چیزی نیست. از وجود مقدّس امام زمان‌ ما حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) پرسیدند: این‌که خداوند متعال در قرآن کریم به موسی کلیم (علیه السلام) خطاب کرده است و فرموده است: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى[۲۰]»؛ مگر موسی کلیم (علیه السلام) جوراب داشت، کفش داشت، از اعضای غیر مأکولٌ لَه بود یا نَجس بود که نمی‌توانست به آن صورت به حضور خداوند متعال برود و حال عبودیّت داشته باشد که خداوند متعال فرمود: «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ»؟ حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) در دوران کودکی بودند، زیر سایه‌ی امام حسن عسکری (علیه السلام) بودند، ولی حضرت امام حسن عسکری (علیه السلام) خودشان فرمودند: هر سؤالی دارید از مهدی من داشته باشید. خوشا به حال آن‌ها! ای‌کاش امام حسین (علیه السلام) یک حواله‌ای هم به ما بدهند که ما هم با مهدی ایشان بنشینیم. سؤال‌های زیادی داریم، سُفره‌ی دلمان را برای آقایمان باز کنیم. خیلی دَردها داریم. حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند: مقام یک پیامبر اَجل از این است که یک مسأله را بَلد نباشند. گفتند: پس منظور چه چیزی است؟ حضرت حجّت (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) فرمودند: او همسر و فرزند خود را درون بیابان گذاشته بود، زیرا برای همسر ایشان در بیابان وضع حمل پیش آمد و هوا هم سرد بود و حضرت موسی (علیه السلام) از دور نوری را دید و گمان کرد که آتش است؛ گفت که بروم و برای همسرم یک قَبَسی بیاورم تا همسرم تا او گرم بشود و خواست تا خدمتی به همسر و فرزند خودش داشته باشد. در آن‌جا هم که رفت و صدا شنید: «یَا مُوسَى * إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى[۲۱]»؛ حضرت موسی (علیه السلام) مقداری در دل خود نگران خانواده‌اش بود. خداوند متعال خواست تا بگوید کسی که به سوی ما می‌آید، باید غیر از ما در دلش نباشد. پس چرا حضرت سلیمان (علیه السلام) قدرت خواست؟ برای چه گفتند: «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ»؟ او مُلک را برای مُلک نمی‌خواست. «حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ[۲۲]»؛ پیامبر حرص هدایت دارد. هدایت بدون قدرت شوخی است. باید قدرت داشته باشیم، باید حکومت تشکیل بدهیم تا بتوانیم دل‌ها را هدایت کنیم. در آموزش و پرورش ۴۴ سال غفلت، در دانشگاه‌ها چه مقدار میکروب و ویروس هست! امروز اساتیدی که هیچ اعتقادی ندارند، کم نیستند، بَردگان غَرب هستند و بچّه‌ها را هم خراب می‌کنند. تشویق می‌کنند که بچّه‌ها به بیرون از کشور بروند و در این‌جا تحصیل نکنند. ما خیلی غفلت کردیم. قدرت دین برای نجات بَشر است، برای خدمت به بَشر است، برای ریاست نیست. جناب سلیمان (علیه السلام) هم سِمَت‌شان این بود.

روضه‌ی یاران باوفای حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام)

صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ اَلسَّلام)

حسین جان! مریض تو هستم. حسین جان! بیچاره‌ی تو هستم. خوشا به حال حبیب که چه حبیبی است. ان‌شاءالله با هم به کربلا برویم. یک شخصی به من گفت و بعد از آن هر وقت می‌روم، می‌گویم. ضریح حضرت حبیب (علیه السلام) را می‌گیرم و می‌گویم: «یا حبیب الحسین! إجعلنی حبیباً للحُسین»؛ خوشا به حال تو که حبیب حسین (علیه السلام) هستی؛ یک نگاهی به ما هم بینداز تا ما هم حبیب الحسین (علیه السلام) بشویم. امام حسین (علیه السلام) ما را هم دوست داشته باشد و عنایت ایشان شامل حال ما هم بشود. «هلال[۲۳]» می‌گوید که من در شب عاشورا دیدم که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خودشان به تنهایی راه افتاده بودند و از مَرزهایی که خودشان به دور خیمه‌ها کشیده بودند و خَندقی که حَفر کرده بودند، بازدید می‌کنند. مناطق نفوذ دشمن را از جایگاه نظامی بررسی می‌کنند. می‌گویند خیلی هَراسان شدم که با این همه دشمنی که دور ایشان را گرفته است، بدون محافظ در حال رفتن هستند. خودم را به ایشان رساندم و عرض کردم: آقا جان! کجا می‌روید؟ فرمودند: این‌ها حمله می‌کنند و خواستم که دور خیمه‌ها بلامانع نباشد تا این‌ها هرگاه خواستند زنان و فرزندان را مورد هجوم قرار بدهند. در حال بررسی هستم که جای نفوذی باقی نمانده باشد. حضرت امام حسین (علیه السلام) بازدید کردند و من هم خدمت ایشان بودم. وقتی برگشتند به خیمه‌ی خودشان نرفتند و به خیمه‌ی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) رفتند. من بیرون ایستاده بودم و گوش می‌کردم. دیدم که حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) به حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) عرضه داشتند: حسین جان! نکند این جمعی که تا کنون همراه شما هستند، فردا همگی شما را رها کنند؟ این‌ها هم بروند و تنهای تنها بمانید. حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: زینب جان! نگران باش. من این‌ها را امتحان کردم. علاقه‌ی این‌ها به مرگ مانند علاقه‌ی طفل به سینه‌ی مادرش است. این‌ها خیلی عاشق هستند و عاشق از مَعشوق جُدا نمی‌شود. هلال می‌گوید که من نگرانِ نگرانی عقیله العَرب حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) شدم. لذا به سُراغ حبیب رفتم. گفتم: حبیب! چرا نشسته‌ای؟ گویا دختر علی (علیه السلام) اطمینان ندارد و نگران شماست. حبیب بیرون آمد و با صدای رَسا اعلان کرد: انصارالله بیایید. همه جمع شدند. حبیب اعلان کرد که این‌گونه که هلال گزارش می‌دهد، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) نگران هستند. برویم و ایشان را از نگرانی بیرون بیاوریم. جلوی خیمه‌ی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آمدند. اذن گرفتند و سلام عرض کردند. از امام حسین (علیه السلام) اجازه گرفتند و نزد حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) هم‌قَسم شدند که تا یک نفر از ما زنده است، نخواهیم گذاشت یک تار مو از سر امام حسین (علیه السلام) کم بشود. حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: زینبم! در حقّ حبیب دعا کن. زینب کبری (سلام الله علیها) در حقّ‌شان دعا کرد. اما طولی نکشید و در عصر عاشورا دیگر حبیبی نبود، دیگر حضرت مُسلم (علیه السلام) نبود. فریاد «هَل مِن ناصِر» حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بلند شد، ولی جز تیر و کَمان هیچ پاسخی ندادند. کار به آن‌جا رسید که زینب کبری (سلام الله علیها) بیچاره شد. بالای تَلّ زینبیه آمد و مُدام فریاد می‌زد: «اما فیکم مسلم؟»؛ یعنی یک مسلمان نیست تا از حسین من دفاع کند؟ یک‌مرتبه دیدند: «الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِکَ[۲۴]».

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] ابومنصور احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی فقیه، محدث و متکلم شیعه قرن ششم هجری قمری، صاحب کتاب الاحتجاج است. وی معاصر فضل بن حسن طبرسی و استاد ابن شهر آشوب مازندرانی است. احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی، از علمای شیعه قرن ششم است. از تاریخ تولد و وفات وی و جزییات زندگی او اطلاعاتی در دست نیست. تنها نکاتی که درباره زندگی او بیان شده است اینکه محمدعلی مدرس تبریزی در ریحانه الادب و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات او را از اهالی ساری (استان مازندران) دانسته و سید محسن امین در اعیان الشیعه نیز وی را هم‌عصر و خویشاوند فضل بن حسن طبرسی نویسنده کتاب مجمع البیان ذکر کرده است. در آوانگاری شهرت طبرسی اختلاف شده است، برخی او را طَبَرسی خوانده‌اند، به دعوی آن که نسبت به طبرستان می‌برد. میرزا عبدالله افندی در ریاض العلماء، محمدعلی مدرس تبریزی در ریحانه الادب و محمدباقر خوانساری در روضات الجنات بر این اصرار دارند. برخی نیز گفته‌اند منسوب به طبرستان، طبری یا طبرانی یا طبرستانی خواهد بود و نه طبرسی، بلکه نام دقیق مؤلف مجمع البیان، طَبْرِسی است که عربی گردانیده تَفرِشی است و تفرشی منسوب به تفرش، شهری بین قم و اراک است. استاد سرشناس طبرسی، مهدی بن ابی حرب مرعشی است که طبرسی به‌واسطه او از شیخ صدوق روایت نقل می‌کند. مشهورترین شاگرد طبرسی هم ابن شهر آشوب مازندرانی است.

[۳] ‌سعدالدین مسعود بن عمر بن عبدالله تفتازانی، فقیه، ادیب، متکلم و منطق‌دان سده ۸ ق/۱۴م می‌باشد. نام او در بیش‌تر تراجم «مسعودبن عمربن عبداللّه تفتازانی» آمده است اما ابن حجر نام او را محمود نوشته است. در پایان نسخه‌ای از المطول، به نقل از خود تفتازانی آمده است که وی در ۷۲۸ق و در ۱۶ سالگی، کتاب شرح التصریف را تألیف کرده است که بر طبق آن، سال ولادت او می‌بایست ۷۱۲ق باشد. ابن حجر و به تبع او سیوطی و ابن عماد نیز تاریخ تولد او را همین سال دانسته‌اند، اما مولانا فتح‌الله شروانی، از شاگردان تفتازانی، در اوایل شرح خود بر کتاب الارشاد فی النحو وی سال ولادت او را ۷۲۲ق دانسته است. از سوی دیگر، به گزارش دیگر منابع تألیف شرح التصریف در ۷۳۸ق صورت گرفته است. ابن حجر به نقل از ابن جزری ولادت او را در سال ۷۱۲ دانسته است. شاید بتوان گفت که با توجه به شواهد مذکور و فاصله معقول میان نخستین تألیف تفتازانی و تاریخ اثر بعدی او، یعنی شرح تلخیص المفتاح (۷۴۸ق)، در مجموع قول دوم در باب تاریخ تولد او اعتبار بیشتری دارد.

تفتازانی در قریه تفتازان از توابع نسا، در نزدیکی سرخس، متولد شد. از تألیفات او چنین برمی‌آید که وی به شهرهای بسیاری در حوزه خراسان بزرگ همچون سرخس، خوارزم، سمرقند، هرات، غجدوان، فریومد و جام سفر کرده است (آثار). درباره تاریخ وفات تفتازانی نیز همانند سال تولدش اختلاف است. ابن حجر در انباء الغمر، نام تفتازانی را ذیل وفیات سال ۷۹۱ق آورده، و در الدرر الکامنه تاریخ ۷۹۲ق را ذکر کرده است. به همین ترتیب در دیگر منابع نیز هر یک از این دو قول مورد استناد قرار گرفته است. خواندمیر نیز سال ۷۹۷ق را تاریخ وفات او دانسته است که با توجه به تاریخ مباحثه میان تفتازانی و میرسیدشریف جرجانی در ۷۹۱ق و فاصله اندک آن با درگذشت وی، پذیرفتنی نیست. طاش کوپری‌زاده و شوکانی تاریخ دقیق ۲۲ محرم ۷۹۲ را ذکر کرده‌اند، و این قول با نظر به سروده‌ای در ماده تاریخ تفتازانی قابل تأیید است. پیکر او در ۲۹ جمادی الاول، طبق وصیتش در سرخس به خاک سپرده شد که امروزه هیچ اثری از آرامگاه او به چشم نمی‌خورد.

دانشمندان در بیان جایگاه تفتازانی در تاریخ علوم، اختلاف نظر دارند. غالباً ــ با توجه به این‌که آثار وی به درس‌نامه‌ها یا شرح و حاشیه نویسی منحصر است، وی را معلمی توانا، اما فاقد دیدگاهی خاص در مسائل مورد بحث، می دانند و آثار او را محصول زمانه‌ای می‌دانند که عاری از اصالت و نوآوری فکری است. مثلاً تهذیب وی را در مقایسه با شمسیه کاتبی عاری از پیشرفت می‌دانند. اما به نظر می‌رسد که تفتازانی با تألیف درسنامه‌های بلیغ و فصیح، آموزش علوم اسلامی را گسترش داد و در برخی از مسائل، همچون معمای جذر اصم یا پارادوکس دروغگو، عقاید جدیدی ابراز کرد. شرح المقاصد که دیدگاه تفتازانی در حل شبهه جذر اصم در آن آمده، الجذرالاصم فی شرح مقاصد الطالبین نامیده شده است. اهمیت وی در گسترش و اعتلای معارف و فرهنگ اسلامی در دوره پس از ویرانگری‌های مغول به اندازه‌ای است که مورخان، وی را حد فاصلِ متقدمان و متأخران دانسته‌اند. عمده ‌ترین فعالیت وی در حفظ و گسترش علوم، نگارش درس‌نامه‌های گوناگون بود که اهل علم همواره به آن‌ها توجه داشته‌اند. اهمیت تفتازانـی به‌ جز تألیف آثار متعدد در حوزه‌های منطق، کلام، فقه، اصول، بدیع، معانی و بیان، به جهت نقش درخور توجه او در حفظ میراث علمی گذشته است. ابن خلدون، دانشمند معاصر تفتازانی، پس از مشاهده آثار او در مصر، در مقدمه تاریخ خود از تفتازانی به عنوان یکی از بزرگان شهر هرات نام می‌برد که آثار او در شاخه‌های مختلف، نشان از احاطه او بر این علوم دارد. پس از حمله مغول، زمانی که شمار بسیاری از کتاب‌های ارزشمند در خطر از میان رفتن بود، شرح‌نویسانی چون تفتازانی و دیگران سهم بسزایی در نگهداری این آثار داشتند. افزون بر این، حُسن تدوین و بیان فصیح او در آثارش سبب شده است تا امروزه نیز برخی از آن‌ها همچون گذشته از متون آموزشی به شمار آیند.

[۴] الإحْتِجاجُ عَلی أهْلِ اللّجاج مشهور به الاحتجاج کتابی کلامی و به زبان عربی نوشته ابومنصور، احمد بن علی بن ابی طالب طبرسی از علمای قرن۶ قمری است. این کتاب در بیان احتجاحات (بحث و استدلال) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه اطهار (علیه السلام) و برخی از پیروان آنها با مخالفان خود از فرقه‌های مختلف است. برخی از عالمان شیعی در انتساب کتاب اشتباه کرده و آن را به فضل بن حسن طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان نسبت داده‌اند. احتجاج دارای ترجمه‌ها و شروح متعددی است و بسیاری از بزرگان بر آن اعتماد کرده‌اند. در طول تاریخ اسلام، بسیاری از بزرگان، با انگیزه اثبات حق و رد باطل، کتاب‌هایی با عنوان و موضوع احتجاج نوشته‌اند یا فصولی از کتاب خود را به نقل احتجاجات در موضوعات گوناگون اختصاص داده‌اند. نزدیک به ۲۰ عنوان کتاب با نام «الاحتجاج» در میان کتب شیعه به چشم می‌خورد. اولین کتابی هم که در این باره و با نام «الاحتجاج» نوشته شد، کتاب «محمد بن ابى عمیر» از اصحاب امام هفتم (علیه السلام) بود. بنا بر آن چه در خطبه ابتدایی کتاب آمده، نام کتاب «الاحتجاج» بوده و اشاره‌ای به نام «الإحتجاجُ‏ عَلی أهلِ اللّجاج» نشده است، هر چند دیگران این کتاب را به نام دوم معرفی کرده‌اند. این کتاب به «احتجاج طبرسی» نیز شهرت دارد. این کتاب شامل بحث‌ها، مناظرات و استدلال‌های معصومین (علیهم السلام) و بزرگان دین با مخالفان در موضوعات مختلف است. کتاب الاحتجاج از کتب معتبری است که علما به آن اعتماد دارند و بدون هیچ دغدغه‌ای روایات آن را نقل می‌کنند. تنها اشکالی که متوجه روایات کتاب شده آن است که اکثر روایات آن مرسل است و هیچ سندی در کتاب برای آن‌ها یافت نمی‌شود.

مصنف در مقدمه کتاب می‌نویسد: من بجز روایات تفسیر امام عسکری بقیه روایات کتاب را بدون سند آورده‌ام زیرا یا اجماع بر آن‌ها هست یا موافق عقل‌اند یا در کتب مخالف و موافق مشهورند و روایات تفسیر منسوب به امام عسکری (علیه السلام) را با ذکر سند در ابتدای آن‌ها آوردم، چرا که از حیث شهرت مانند بقیه روایات کتاب نیستند. با این سخن طبرسی، تمام علما با وجود روایات بدون سند، آن را پذیرفته و بدان اعتماد کرده‌اند. بسیاری از بزرگان شیعه مانند شیخ حر عاملی در امل الآمل، خوانساری در روضات الجنات، خویی در معجم رجال الحدیث و دیگران، آن را کتابی نفیس، نیکو و دارای فوائد بسیار دانسته‌اند.

[۵] مَکارِمُ الْاَخْلاق کتابی درباره آداب و اخلاق اسلامی به زبان عربی، نوشته حسن بن فضل طبرسی عالم شیعه در قرن ششم قمری است. این اثر از منابع شیعه و از معروف‌ترین کتاب‌ها در زمینه آداب و اخلاق است. اخلاق و اوصاف پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، اخلاق فردی و اجتماعی، آداب دعا و آداب مسافرت از جمله مباحث مطرح در این کتاب است. کتاب مکارم الاخلاق در کشورهای مختلف چاپ شده است. چاپ کتاب مکارم الاخلاق در مصر همراه با تحریفاتی منجر به واکنش علمای شیعه و نوشتن رساله‌ای توسط محمدباقر بهاری همدانی در بیان تحریفات آن شد. چندین ترجمه از مکارم الاخلاق به زبان فارسی وجود دارد. مؤلف مکارم الاخلاق، حسن بن فضل طبرسی از عالمان شیعه در قرن ششم قمری، فرزند امین الاسلام طبرسی صاحب تفسیر مجمع البیان است. به گفته سید محسن امین برخی این کتاب را به امین الاسلام طبرسی نسبت داده‌اند، اما چنانکه رضا استادی گفته، استناد مکارم الاخلاق به حسن بن فضل طبرسی قطعی است و توجه علما و وجود نسخه‌های فراوان، انتساب آن را به وی تأیید می‌کند. آقابزرگ تهرانی نیز در الذریعه کتاب مکارم الاخلاق را نوشته شیخ أبو نصر رضی الدین الحسن فرزند امین الاسلام طبرسی دانسته است. به گفته سید محسن امین، طبرسی مکارم الاخلاق را در زمان زنده بودن پدرش نوشته است. طبرسی در مقدمه کتاب مکارم الاخلاق، ضمن اشاره به آیه تأسی، انگیزه خود از نگارش کتاب را گردآوردن شمه‌ای از اعمال و حالات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و آنچه که امتش را به آن امر کرده، ذکر کرده است.

[۶] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۰٫

«قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتَانِیَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا».

[۷] همان.

[۸] همان.

[۹] سوره مبارکه نبأ، آیات ۱ و ۲٫

[۱۰] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۱٫

«وَ جَعَلَنِی مُبَارَکًا أَیْنَ مَا کُنْتُ وَ أَوْصَانِی بِالصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ مَا دُمْتُ حَیًّا».

[۱۱] سوره مبارکه مریم، آیه ۳۲٫

«وَ بَرًّا بِوَالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا».

[۱۲] سوره مبارکه ص، آیه ۳۵٫

«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکًا لَا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی ۖ إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ».

[۱۳] الجواهر السنیه؛ کلیات حدیث قدسى؛ ص ۷۰۹٫

[۱۴] سید محمدهادی حسینی میلانی(۱۳۱۳-۱۳۹۵ق)، از مراجع تقلید شیعه در قرن چهاردهم قمری. آیت‌الله میلانی بیشتر عمر خود را در عراق گذارند و در آنجا از درس علمایی چون شیخ الشریعه اصفهانی، آقا ضیا عراقی و میرزا محمد حسین نائینی بهره برد. وی از سال ۱۳۳۲ش در مشهد ساکن شد. سید علی خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران مدتی نزد وی شاگردی کرد. از میلانی آثاری از جمله محاضرات فی الفقه الامامیه و قادتنا کیف نعرفهم بر جای مانده است. آیت الله میلانی در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی نیز فعال بود. او از انقلاب اسلامی ایران، رهبری آن و نهضت مردم عراق حمایت می‌کرد. وی در تأسیس مدارس علمیه از جمله مدرسه حقانی نقش داشت. با حضوری وی در مشهد، حوزه علمیه این شهر رونق گرفت.

میلانی تحصیلاتش را در نجف آغاز کرد و در آن شهر به درس و تدریس مشغول شد. او بارها به ایران سفر کرد و در ۱۳۳۲ش که جهت زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) به مشهد رفت، به درخواست مردم و برخی از علمای آن روز خراسان، در آنجا ماندگار شد و به تدریس خارج فقه و اصول پرداخت. وی در ۲۹ رجب ۱۳۹۵ق برابر با ۱۷ مرداد ۱۳۵۴ش در ۸۲ سالگی در مشهد درگذشت و در حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. میلانی، سه پسر و یک دختر داشت؛ پسران وی سید نورالدین، سید عباس و سید محمدعلی نامیده شده‌اند. مهاجرت میلانی به مشهد و استقرار وی در این شهر به مدت بیش از دو دهه، بر رشد علمی حوزه علمیه مشهد تاثیر گذاشت. در ۱۳۳۲ش علمای مشهد در جهت تقویت این حوزه و جلوگیری از مهاجرت طلاب و استادان به شهرهای قم و نجف، با امضای طوماری از سیدمحمدهادی میلانی، (که در آن زمان در کربلا به سر می‌برد) درخواست کردند به مشهد مهاجرت کند و به تدریس در حوزه این شهر بپردازد. میلانی در ۱۳۳۳ش به مشهد وارد شد و در مدت ۲۲ سال، مدیریت حوزه علمیه مشهد را برعهده گرفت. محور درس خارج اصول میلانی، مبانی استادانش، محمدحسین غروی اصفهانی و میرزای نائینی بود. او پس از درگذشت آیت الله بروجردی از مراجع تقلید شیعه شد و مدارسی به سبک جدید تاسیس کرد.

به گفته آیت الله وحید خراسانی: ارتقا و رشد و شکوه مناسب حوزه علمیه خراسان مورد توجه مرحوم میلانی بوده و او سختی‌های فراوانی را در این راه متحمل شده است، وی جلالِ بارگاه علی بن موسی الرضا (علیه السلام) را در قُبّه‌ی طلا نمی‌دیده، بلکه در حوزه علمیه‌ای مشاهده می‌کرده که با چنین مقامی مناسب باشد. میلانی در ۱۳۷۰ق به حج مشرف شد، در ۱۳۵۹ق به سوریه و لبنان سفر کرد و در این سفر با سید عبدالحسین شرف الدین، سید محسن امین، شیخ حبیب آل ابراهیم‌، میرزا حسن لواسانی و شیخ محمدتقی صادق در شهرهای صور، دمشق، بعلبک، غازیه و نبطیه ملاقات کرد. او شش سفر به ایران داشت. در سفر ششم در روز عرفه به زیارت حرم امام رضا آمد. وی دراین سفر به خانه علی اکبر نوغانی وارد شد و به درخواست علما و مردم خراسان، در مشهد ساکن شد.

[۱۵] سید عبدالحسین دستغیب شیرازی (۱۲۹۲-۱۳۶۰ش) مجتهد شیعه، شهید محراب، امام جمعه شیراز. شهرت او بیشتر به سبب درس اخلاق و کتاب‌های فراوان اخلاقی او است. گناهان کبیره، قلب سلیم، داستان‌های شگفت از جمله آثار سید عبدالحسین دستغیب است. او در مبارزات انقلاب اسلامی نقش فعالی داشت و پس از انقلاب به امامت جمعه شیراز منصوب شد. در آذر ۱۳۶۰ش، پس از اقامه نماز جمعه در یک حمله تروریستی انتحاری توسط یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق مشهور به منافقین به شهادت رسید و سومین شهید محراب نام گرفت. دستغیب تحصیلات مقدماتی را نزد پدر آموخت. او پس از درگذشت پدرش سرپرستی مادر، سه خواهر و دو برادر کوچک‌تر را بر عهده گرفت و در مدرسه خان شیراز نزد کسانی چون ملا احمد دارابی و علی‌اکبر ارسنجانی به تحصیل ادامه داد. دستغیب در بیست‌سالگی اقامه نماز جماعت مسجد باقرخان، در محله بازار مرغ شیراز را بر عهده گرفت. در دوره حکومت رضا شاه (۱۳۰۴-۱۳۲۰ش) برای حفظ لباس روحانیتش به ناچار در امتحان طلاب علوم دینیه که اداره معارف برگزار کرده بود- شرکت نمود و با قبولی در امتحان، لباسش را حفظ کرد. چندی بعد به بهانه سخنان تحریک‌آمیز و مخالفت‌هایش به زندان افتاد و میان ترک وطن یا کنار نهادن لباس روحانیت مخیر شد. در نتیجه، در سال ۱۳۱۴ش به نجف رفت و در آن شهر نزد استادانی چون محمدکاظم شیرازی و سید ابوالحسن اصفهانی به ادامه تحصیل در مراتب عالی پرداخت و پس از سقوط حکومت رضاشاه به توصیه استادش محمدکاظم شیرازی، به شیراز بازگشت.

دستغیب پس از این در کنار برگزاری مجالس وعظ و سخنرانی، تدریس و تألیف، به امور عام‌المنفعه‌ای چون تأسیس و بازسازی مساجد و مدارس از جمله مسجد جامع عتیق شیراز و مدرسه علمیه حکیم پرداخت. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در بهمن ۱۳۵۷ش امام خمینی به درخواست اهالی شیراز، دستغیب را به سِمت امامت جمعه آن شهر منصوب کرد. افزون بر آن وی نماینده امام در استان فارس و نیز نماینده مردم فارس در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. موضع اصلی دستغیب پس از انقلاب اسلامی مبتنی بر تبعیت امام خمینی و همراهی با ولایت فقیه بود. دستغیب در موضع سخنران نماز جمعه در تبیین مبانی انقلاب اسلامی و نیز دفاع از جایگاه روحانیت و حکومت اسلامی تأثیرگذار بود. او در نخستین سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی به افشاگری و مخالفت با گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی به ویژه مجاهدین خلق پرداخت و در ۲۰ آذر ۱۳۶۰ به هنگام رفتن به نماز جمعه در حمله انتحاری یکی از اعضای همین گروه به شهادت رسید. امام خمینی در بیانیه‌ای به مناسبت شهادت دستغیب، وی را معلم اخلاق و مهذب نفوس و متعهد به اسلام و جمهوری اسلامی نامید.

[۱۶] محمدجواد انصاری همدانی(۱۲۸۰-۱۳۳۹ش) روحانی، عارف و عالم شیعی. وی در ۲۴ سالگی به درجه اجتهاد رسید.علاوه بر فقه، اصول با طبابت نیز آشنا بود. در اثر حادثه‌ای مسیر زندگی‌اش تغییر یافت و به سلوک و عرفان روی آورد. او مسیر عرفانی خود را بدون استاد طی نمود. از شاگردان عرفان وی می‌توان به حسنعلی نجابت شیرازی، سید عبدالحسین دستغیب، سید محمدحسین حسینی طهرانی، محمداسماعیل دولابی اشاره کرد. برخی از ویژگی‌های اخلاقی وی، پای‌بندی به شرع، دوری از شهرت و خدمت به دیگران بود. وی اولین مرحله سلوک را انجام واجبات و ترک محرمات می‌دانست. افرادی مانند سید علی قاضی و علامه طهرانی از انصاری همدانی به بزرگی یاد کرده‌اند. بخشی از مستند حدیث سرو زندگی وی را بازسازی کرده است. انصاری همدانی از ۸ سالگی تحصیلات حوزوی را آغاز کرد. علم صرف، نحو و منطق را نزد پدرش آموخت. سپس فقه، اصول و فلسفه را نزد علمایی چون میرزا علی خلخالی و سید علی عرب فراگرفت. درس طب خمسه یونانی را نزد میرزا حسین کوثر همدانی گذراند. در ۲۴ سالگی در همدان صاحب کرسی تدریس شد و علمای آن دیار اجتهادش را تایید کردند. پس از آن به قم مهاجرت کرد و بیش از پنج سال در درس خارج عبدالکریم حائری شرکت نمود. علمایی چون عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی، سید محمدتقی خوانساری، قمی بروجردی اجتهاد او را تایید کردند. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، با طبابت نیز آشنا بود و برای درمان بیماران به خانه آنها می‌رفت.

اولین توصیه او برای کسی که می‌خواست وارد مسیر سلوک شود، انجام واجبات و ترک محرمات بود. بعد از آن اگر تشخیص می‌داد که طرف واقعا این‌ها را رعایت می‌کند، کم‌کم ابواب معرفتی را برایش باز می‌کرد. دستورات عبادی وی به شاگردانش، به‌اندازه‌ای بود که خسته نشوند. معتقد بود که ذکر بدون توجه قساوت قلب می‌آورد، از این رو با شاگردان در حد استعدادشان کار می‌کرد. سفارشش به شاگردان بی‌اعتنایی به کرامات و مکاشفات بود، مگر در جایی که دستور داشته باشند. روش عرفانی او در تربیت شاگردان مبتنی بر دنیاگریزی نبود بلکه شاگردان را به حضور در اجتماع و شغل مناسب ترغیب می‌نمود. هنگام برخورد با مشکلات اخلاقی شاگردان، در جلسات عمومی مشکلات شاگردان را با ایما و اشاره عنوان می‌کرد و گاهی اوقات به بعضی‌ها به صورت خصوصی تذکر می‌داد.

[۱۷] اللهوف على قتلى الطفوف، سید بن طاووس، ص ۶۰ ؛ / بحارالأنوار ، علامه مجلسی، ج ۴۴ ، ص ۳۶۶٫

«أَنَّهُ ع لَمَّا عَزَمَ عَلَى الْخُرُوجِ إِلَى الْعِرَاقِ قَامَ خَطِیباً فَقَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ ما شاءَ اللَّهُ وَ لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ خُطَّ الْمَوْتُ‌ عَلَى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلَادَهِ عَلَى جِیدِ الْفَتَاهِ وَ مَا أَوْلَهَنِی إِلَى أَسْلَافِی اشْتِیَاقَ یَعْقُوبَ إِلَى یُوسُفَ وَ خُیِّرَ لِی مَصْرَعٌ أَنَا لَاقِیهِ کَأَنِّی بِأَوْصَالِی تَتَقَطَّعُهَا عَسَلَانُ الْفَلَوَاتِ بَیْنَ النَّوَاوِیسِ وَ کَرْبَلَاءَ فَیَمْلَأْنَ مِنِّی أَکْرَاشاً جُوفاً وَ أَجْرِبَهً سُغْباً لَا مَحِیصَ عَنْ یَوْمٍ خُطَّ بِالْقَلَمِ رِضَى اللَّهِ رِضَانَا أَهْلَ الْبَیْتِ نَصْبِرُ عَلَى بَلَائِهِ وَ یُوَفِّینَا أَجْرَ الصَّابِرِینَ لَنْ تَشُذَّ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص لُحْمَتُهُ وَ هِیَ مَجْمُوعَهٌ لَهُ فِی حَظِیرَهِ الْقُدْسِ تَقَرُّ بِهِمْ عَیْنُهُ وَ یُنْجَزُ بِهِمْ وَعْدُهُ مَنْ کَانَ بَاذِلًا فِینَا مُهْجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلَى لِقَاءِ اللَّهِ نَفْسَهُ فَلْیَرْحَلْ مَعَنَا فَإِنَّنِی رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى‌».

[۱۸] زُهَیر بن قَین بَجَلی از شهدای کربلا و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود ولی پس از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) چند روز قبل از واقعه کربلا، به او پیوست و در روز عاشورا به شهادت رسید. وی از مردان شریف و شجاع شهر کوفه و قوم خود شمرده می‌شد و به واسطه حضور در جنگ‌ها و فتوحات بسیار، جایگاه رفیعی به دست آورده بود. در برخی از منابع از قین -پدر زهیر- به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام برده شده است. زهیر از هواداران عثمان به شمار می‌رفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیله‌اش هنگام بازگشت از حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین (علیه السلام) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزلگاه زَرُود انجام گرفته است. امام حسین (علیه السلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دست‌ها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین (علیه السلام) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه که گزارش دقیقی هم از جزییاتش در تاریخ نیست ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین (علیه السلام) منتقل کنند.

زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانواده‌ات برگرد، زیرا نمی‌خواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.» زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. زهیر خاطره‌ای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی -در برخی منابع به جای سلمان فارسی، سلمان باهلی گفته شده است.- که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید. برخی منابع آورده‌اند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست.

عصر روز تاسوعا، هنگامی که لشکریان عمر بن سعد به سوی خیمه‌های امام حسین (علیه السلام) هجوم آوردند و قصد آغاز جنگ داشتند، امام (علیه السلام) از برادرش عباس (علیه السلام) خواست که نزد آنان رفته و ببیند هدف‌شان چیست و چه می‌خواهند. عباس (علیه السلام) با حدود بیست نفر از یاران امام (علیه السلام)، از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر، نزد سپاهیان دشمن آمد و از مقصودشان پرسید. گفتند: به ما فرمان داده شده است در صورتی که تسلیم حکم ابن زیاد نشوید، با شما پیکار کنیم. عباس (علیه السلام) گفت: فرصت دهید، تا مقصود و پیام شما را به اطلاع ابا عبدالله (علیه السلام) برسانم.آنان پذیرفته و منتظر جواب ماندند. حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین از فرصت استفاده کرده و به نصیحت سپاهیان عمر سعد پرداختند. حبیب بن مظاهر آنان را از کشتن عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران آنها نهی کرد.

عزره بن قیس- از افراد عبیدالله بن زیاد- خطاب به حبیب گفت: تا می‌توانی خودستایی کن! زهیر بن قین در پاسخش گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ از خدا بترس و بدان که من خیرخواه توام. تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جان‌های پاک یاری می‌دهند.» عزره گفت:‌ای زهیر، تو که شیعه این خاندان نبودی و طرفدارعثمان بودی! زهیر گفت: «آیا اینکه اکنون در کنار حسینم، برایت کافی نیست که بدانی من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند من هرگز به حسین بن علی (علیه السلام) نامه‌ای ننوشتم و فرستاده‌ای نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم، لیکن مسیر راه، من و او را با هم یک جا گردآورد، چون او را دیدم و یاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و منزلت حسین نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما می‌رود آن گاه مصلحت چنین دیدم که یاری‌اش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ضایع کردید فدایش گردانم.» شب عاشورا، پس از آنکه، امام (علیه السلام) بیعت خود را از اصحاب و اهل بیتش برداشته و به آنان اجازه رفتن و نجات جان خویشتن داد؛ اصحاب آن حضرت (علیه السلام) هر کدام به نوعی وفاداری و پایداری خود را اعلام داشتند؛ پس از سخنان اهل بیت امام (علیه السلام)، مسلم بن عوسجه و پس از او زهیر بن قین برخاسته و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیتت را از کشته شدن در امان دارد!»

صبح عاشورا پس از اقامه نماز صبح، امام حسین (علیه السلام) یاران و لشکر خود را سازماندهی کرده و زهیر بن قین را فرمانده جناح راست لشکر و حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ لشکر کرد و پرچم جنگ را نیز به دست برادرش عباس (علیه السلام) سپرد. زهیر نزد کوفیان شخصیتی شجاع، ممتاز و مشهور بود. به همین خاطر در اولین ساعت‌های روز عاشورا زهیر از سوی سالم و یسار -غلامان زیاد بن ابیه و عبیدالله بن زیاد- که مبارز می‌طلبیدند و رجز می‌خواندند، به مبارزه دعوت شد. وقتی عبدالله بن عمیر کلبی به مصاف آنها رفت، آن دو به وی گفتند: «ما تو را نمی‌شناسیم. بگذار زهیر بن قین یا حبیب بن مظاهر به جنگ ما بیاید. پس زهیر از جای برخاست تا در میدان رزم به ندای آن دو جواب محکمی بدهد؛ اما امام حسین (علیه السلام) به او اجازه نبرد نداد و عبدالله بن عمیر را به نبرد با آن دو فرستاد. در لحظات آغازین جنگ، شمربن ذی الجوشن با گروهی از یارانش از پشت خیمه‌ها به خیمه‌های امام حسین (علیه السلام) نزدیک شدند. او با نیزه‌اش به خیمه امام حسین (علیه السلام) ضربه‌ای زد و فریاد برآورد: «آتش بیاورید تا این خانه را با اهلش بسوزانم.» امام (علیه السلام) با دیدن این صحنه فریاد زد: «ای پسر ذی الجوشن؛ تو آتش می‌خواهی تا خانه‌ام را بر خاندانم به آتش بکشانی؟ خدا تو را با آتش بسوزاند.» در آن حال زهیر با ده نفر از اصحابش بر شمر و یارانش حمله بردند و آنان را از آن‌جا فراری داد. در این حمله زهیر اباعزه ضبابی را که از یاران و خویشاوندان شمر بود به هلاکت رساند.

بنابر نقلی، پس از آنکه حبیب بن مظاهر قبل از ظهر عاشورا به شهادت رسید، زهیر و حر بن یزید ریاحی با هم به میدان رفتند. آن دو در جنگ یکدیگر را حمایت می‌کردند و هر گاه یکی از آنان در محاصره قرار می‌گرفت، دیگری به کمکش می‌شتافت. آنان پیوسته می‌جنگیدند تا این که حر به شهادت رسید. زهیر نیز به اردوگاه برگشت. زمان نماز ظهر وقتی امام (علیه السلام) همراه جمعی از یارانش، به نماز خوف ایستادند، زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی در برابر امام (علیه السلام) و حدود نیمی از یاران آن حضرت (علیه السلام) ایستادند تا از نمازگزاران در برابر حملات دشمن محافظت کنند. آنان خود را سپر تیرها و هجمه‌های دشمنان قرار می‌دادند تا این که نماز امام (علیه السلام) و یارانش اقامه شد. امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت زهیر فرمود:‌ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده (بنی اسرائیل) به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.» در زیارت شهدا دربارۀ زهیر بن قین آمده: سلام به زهیر فرزند قین بجلی آن که چون امام (علیه السلام) به او اجازه بازگشت داد در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند هرگز فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که درود خدا بر او و آلش باد ترک نخواهم کرد آیا فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را نجات دهم خداوند آن روز را بر من نیاورد.

[۱۹] مشکاه الأنوار فی غرر الأخبار، النص، ص ۱۰۷؛ / تفسیر نور الثقلین، ج ‏۲، ص ۲۷۳٫

«عَنْ عَلِیٍّ ع قَالَ: بَعَثَنِی رَسُولُ اللَّهِ إِلَى الْیَمَنِ فَقَالَ یَا عَلِیُّ لَا تُقَاتِلْ أَحَداً حَتَّى تَدْعُوَهُ إِلَى اللَّهِ لَأَنْ یَهْدِیَ اللَّهُ عَلَى یَدَیْکَ رَجُلًا خَیْرٌ مِمَّا طَلَعَتْ‏ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ».

[۲۰] سوره مبارکه طه، آیه ۱۲٫

«إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ ۖ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى».

[۲۱] سوره مبارکه طه، آیات ۱۱ و ۱۲٫

[۲۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۸٫

«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ».

[۲۳] نافع بن هلال بَجَلی یا نافع بن هلال جَمَلی، صحابی امام علی (علیه السلام) و از شهدای کربلا. او در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت داشت. نافع در عذیب هجانات به کاروان امام حسین پیوست و روز عاشورا در کربلا به شهادت رسید. او در سخنانی حمایت و وفاداری خود را نسبت به امام حسین نشان می‌د‌اد. در بعضی از منابع تاریخی و مقاتل، نام نافع بن هلال با نام هلال بن نافع اشتباه ثبت شده است. در حالی‌که هلال بن نافع نیز در واقعه کربلا حضور داشته ولی جزو سپاهیان عمر بن سعد و از گزارشگران آن واقعه است. نافع بن هلال از تیرۀ جمل، یکی از شاخه‌های قبیلۀ مَذحِج بوده و تبار یَمَنی داشته است. در منابع تاریخی با نسبت جَمَلی، بَجَلی، مُرادی، و بَجَلی مرادی از او یاد شده است. نافع از یاران امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) بود و در جنگ‌های جمل، صفین و نهروان شرکت جست. گفته شده که نافع فردی شجاع و تیرانداز بوده است. از ابومِخنَف نقل شده که امیرمؤمنان علی  (علیه السلام) او را آیین رزم آموخته بود.

نافع بن هلال قبل از شهادت مسلم بن عقیل از کوفه خارج شد او یکی از چهار نفری بود که در عذیب الهجانات، به امام حسین  (علیه السلام) پیوستند. حضرت از آنان احوال مردم کوفه را پرسید و آنان در پاسخ گفتند: اشراف و بزرگان کوفه به جهت رشوه‌هایی که گرفته‌اند علیه شما هستند و بقیه مردم، دلشان با شما ولی شمشیرشان علیه شما است. در برخی منابع به جای نافع بن هلال از جابر بن حارث سلمانی یاد شده است. روز دوم محرم، امام حسین (علیه السلام) وارد کربلا شد. حضرت اهل بیت (علیه السلام) و یارانش را جمع کرد و خطاب به آنان سپس سخنانی ایراد کرد. پس از سخنان امام (علیه السلام) اصحاب در حمایت از آن حضرت (علیه السلام)، یکی پس از دیگری برخاستند و بر بیعت مجدد خود با ایشان پای فشردند. نافع، پس از زُهِیر بن قِین سخنانی در حمایت از امام ایراد کرد. پس از این که به دستور عمر بن سعد، آب را بر اردوگاه امام حسین (علیه السلام) بستند، امام حسین (علیه السلام) حضرت ابوالفضل را شبانه با سی سوار و بیست پیاده از جمله نافع بن هلال، به سوی فرات برای آوردن آب فرستاد. نافع در جلوی آنان در حرکت بود تا به شریعه فرات رسیدند. آنان مقداری آب به خیمه‌ها رساندند.

در نیمه‌های شب عاشورا که امام حسین (علیه السلام)، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. در راه بازگشت حضرت (علیه السلام) به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام (علیه السلام) انداخت، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.» همچنین گفته شده است نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین نگران وفاداری اصحاب آن حضرت هستند. با مشورت حبیب بن مظاهر اصحاب امام را نزدیک خیمه آن حضرت جمع کردند و آنان وفاداری خود را نسبت به امام اعلام کردند. برخی نقل کرده‌اند که نافع بن هلال تازه ازدواج کرده بود و چون روز عاشورا اراده میدان نبرد کرد، همسرش او را از رفتن منع نمود؛ ولی او بر یاری امام (علیه السلام) اصرار ورزید، و چون امام (علیه السلام) از قضیه آگاه شد، هلال را فرمود: همسرت نگران است و من دوست ندارم در جوانی به فراق یکدیگر مبتلا شوید؛ اگر می‏خواهی عیالت را بردار و از این بیابان برو. هلال گفت:‌ای پسر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اگر در سختی تو را رها کنم و سراغ عیش و نوش خود روم، فردای قیامت پاسخ جدّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را چه گویم. گفته شده است در روز عاشورا پس از آنکه عَمرو بن قَرَظَه انصاری به شهادت رسید، برادرش علی، که از سپاهیان عمر بن سعد بود، به امام اعتراض کرد و به آن حضرت حمله کرد. اما نافع بن هلال او را مجروح ساخت.

لشکر عمر بن سعد در حمله دسته جمعی او را محاصره کرده و هدف تیر و سنگ‌ قرار دادند و بازوان او را شکسته و او را به اسارت گرفتند. شمر و گروهی از یارانش، او را نزد عمر بن سعد آوردند. عمر بن سعد به او گفت: «ای نافع! وای بر تو! چرا با خود چنین کردی؟» نافع در حالی‌که خون بر محاسنش جاری بود گفت: «پروردگار من از قصد من آگاه است.» «به خدا سوگند، من به جز تعدادی که مجروح ساختم دوازده نفر از شما را کشتم و خودم را ملامت نمی‌کنم، اگر بازوان من سالم بود نمی‌توانستید مرا اسیر کنید.» عمر بن سعد به شمر دستور داد تا او را بکشد! نافع به شمر گفت: «به خدا قسم‌ ای شمر! اگر تو از مسلمین باشی بر تو سخت خواهد بود که خدا را ملاقات کنی، در حالی‌که خون‌های ما را برگردن داشته باشی. خدا را سپاس می‌گویم که مرگ ما را به دست بدترین خلقش، قرار داد!» سپس به دست شمر به شهادت می‌رسد. نام نافع بن هلال در زیارت رجبیه امام حسین (علیه السلام) و زیارت ناحیه مقدسه آمده است.

[۲۴] المُهنَّدُ : السیف المطبوع من حدید الهند (الصحاح، ج ۲، ص ۵۵۷ «هند»).

«فی زِیارَهِ النّاحِیَهِ ـ: الشِّمرُ جالِسٌ عَلى صَدرِکَ ، مولِغٌ سَیفَهُ عَلى نَحرِکَ ، قابِضٌ عَلى شَیبَتِکَ بِیَدِهِ ، ذابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ».