مجلس عزاداری حضرت سید الشهدا علیه السلام در مسجد کنی با سخنرانی آیت الله صدیقی برگزار شد که مشروح آن تقدیم میگردد.
- درخواست ایمان کامل زین العابدین از خدا
- ایمان نیاوردن از روی عناد
- التزام در باطن شرط داشتن ایمان
- ایمان واقعی از روی اختیار
- تفاوت رتبهی ایمان و اسلام
- ایمان یک امر قلبی
- تسلیم محض بودن حضرت ابراهیم
- برپایی نماز حاصل آوارگی خانوادهی حضرت ابراهیم (علیه السّلام)
- تفاوت خواب و منام
- خوابهای رحمانی
- تسلیم بودن حضرت اسماعیل در امر الهی
- سجده بهترین حالت بنده
- تسلیم بودن حضرت ابراهیم و اسماعیل در امر الهی
- اوج ایمان چیست؟
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی».[۱]
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ وَ الصّلَاهُ عَلَیِ خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ المُرسَلینَ طَبِیبِنا حَبیبِنا شَفیعِ ذُنوبِنا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ مَولَانَا بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ وَ عَجَّلَ اللَّهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ الإستِشهَادَ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ اللَّعنُ عَلَى أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینََ».
درخواست ایمان کامل زین العابدین از خدا
«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ».[۲]
وجود مبارک حضرت سیّد ساجدین، زین العابدین، علیّ بن الحسین (علیهم السّلام) در این نیایش و مناجات که تحت عنوان مکارم الاخلاق است، ابتدائاً بر پیامبر و آل ایشان صلوات فرستاد؛ بعد از خدا درخواست کرد خدایا به من ایمان کامل بده. «بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ» ما ناقص داریم، کامل داریم و اکمل داریم. حضرت سجّاد (علیه السّلام) در میان این سه فرض بالاترین درجهی ایمان را از خدا درخواست میکند. ایمان از امن است، ایمان امان است، ایمان امنیّت است. ایمان عبارت است از باور قلبی که یک نوع تعهّد و التزام باطنی در آن وجود دارد.
ایمان نیاوردن از روی عناد
بعضیها از نظر علمی چیزی را میبینند، در باطن خود هم رد نمیکنند، خداوند متعال در مورد اینها دارد بر اینکه «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ»[۳] ابو جهل را دیدند (لعنه الله علیه) آمد با پیغمبر دست داد، همه تعجّب کردند. یکی کسی که عناد او با پیغمبر حد ندارد، مکرّر توطئهی قتل پیغمبر را داشته است، خود او سنگ بزرگ برداشت آورد که بیندازد در حال سجده پیغمبر را نابود بکند و با معجزهی الهی دست او لرزید و سنگ او افتاد، یک چنین کسی آمد و با پیغمبر دست داد. کسانی از مشرکین که این جریان را دیدند، همعقیدهی خود او بودند، پرسیدند تو هم اسلام را قبول کردی؟ آئین پیغمبر را پذیرفتی؟ گفت: نه، من میدانم که این صادق است ولی هیهات که من تسلیم فرزندان عبد مناف بشوم. معجزات پیغمبر را میدیدند، شقّ القمر را میدیدند. حرف زدن سوسمار را دیده بودند، شهادت ریگها را دیده بودند. یکی دو تا نبود، تمام زندگی پیغمبر محفوف به معجزات بود، چه کسی بود که اینها را نبیند، امّا میدیدند و زیر بار میرفتند.
التزام در باطن شرط داشتن ایمان
این است که قرآن کریم میفرماید: «جَحَدُوا» جحد میکردند، انکار میکردند «وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ» امّا باطل آنها، جان آنها یقین داشت. بنابراین صرف اینکه انسان باطناً یک چیزی را یقین بکند، این ایمان نیست، ایمان امر اختیاری است، علم اختیاری نیست. شما آنچه را که میشنوید میتوانستید اینجا نباشید و نشوید. امّا چیزی را که میشنوید و معلوم جدیدی را به دست میآورید، این علم شما اختیاری که نیست، بخواهید نخواهید یک چیزی را میفهمید یک حدیثی را استماع میکنید، بر علم شما اضافه میشود امّا آنچه را که میفهمید آیا تعهّد باطنی دارید، التزام باطنی دارید؟ آن چیزی که در ایمان شرط است، این است که انسان در باطن ملتزم بشود، متعهّد بشود؛
ایمان واقعی از روی اختیار
لذا در قرآن کریم تکلیف میکند: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»[۴] مؤمنین ایمان بیاورید. یک چیزی که اختیاری نیست که در آن تکلیفی نیست. مقدّمات باورهای انسان، معلومات انسان، اختیاری است ولی وقتی شما خبری را شنیدید معلومِ شما شد، دیگر معلوم شما شده است نمیتوانید چشم روی هم بگذارید، بگویید: من نفهمیدم. یک چیزی را آدم فهمید، فهمید. فهم خود را کاری نمیتواند بکند. امّا التزام و عقد قلبی که انسان دل خود را با چیزی پیوند بزند، ملتزم باشد به آنچه که فهمیده است به آنچه که برای او روشن شده است التزام باطنی داشته باشد. این میشود ایمان و عقیده. اینکه عقیده میگویند، برای اینکه آدم دل خود را گره میزند. گاهی دل گره نخورده است، یک چیزی به گوش آدم خورده است و قلبش را با یک مطلبی جدیداً اضافه کرده است امّا با این پیمانی، پیوندی، عقدی، عهدی ندارد ایمان وقتی ایمان است که انسان معلوم خود را در جان خود بنشاند و این را بپذیرد عن اختیارٍ از روی آگاهی بپذیرد.
تفاوت رتبهی ایمان و اسلام
ایمان بعد از اسلام است. ایمان با اسلام از نظر رتبه تفاوت دارد. در قرآن کریم دارد که: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا»[۵] عربها گفتند که ما ایمان آوردیم. وجود مقدّس حضرت حق ذات احدیّت میفرماید که: به این اعراب بگو «قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا» نگویید که ایمان آوردیم بلکه بگویید: اسلام آوردیم. «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی قُلُوبِکُمْ» هنوز ایمان در دلهای شما داخل نشده است. خانهی دل شما این را نپذیرفته است، جذب نکرده است ولی خوب یا طمع دارید یا میترسید دستهای خود را بالا کردید. اسلام تسلیم شدن است. شما تسلیم شدید، شهادتین را هم به زبان میآورید ولی ایمان هنوز در دل شما داخل نشده است.
ایمان یک امر قلبی
بنابراین ایمان یک امر قلبی است نورانیّت است، دل انسان آن را پپذیرد. با آن عجین بشود با آن وابستگی پیدا بکند، این میشود ایمان. اسلامی داریم بعد از ایمان. این اسلام بعد از ایمان خیلی مطلوب است. شرافت است، درجه است. این اسلام بعد از ایمان تسلیم همهجانبه است، بعضی مؤمنین دین را قبول دارند ولی انقیاد و آرامش و تسلیم به دست آنها نیامده است. لذا اعمال را که انجام میدهند، برای آنها تکلیف است، مشقّت دارد، کلفت دارد. جبهه میرود با سختی میرود، میگوید: چه کار بکنم مملکت در خطر است باید بروم، دفاع بکنم. حج رفته است امّا اینکه از مال خود بگذرد و برود و این زحمات را انجام بدهد خیلی انقیاد و تسلیم ندارد، با اکراه انجام میدهد امّا یک کسی است مثل حضرت ابراهیم خلیل است. مثل حضرت اسماعیل است. ایمان اینها ایمان بوده است… وقتی خدای متعال به حضرت ابراهیم فرمود: «أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ»[۶] عرض کرد: « بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی» بله ایمان من ایمان است منتها چیزی را که قیامت بنا است ببینم میخواهم اینجا ببینم. «وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی»؛
تسلیم محض بودن حضرت ابراهیم
تسلیم حضرت ابراهیم به قدری بالا است که هم زن جوان خود را به همراه کودک نوزاد خود را برد در بیابان گذاشت. یک بیابانی که هیچ چیزی ندارد. نه درختی، نه علفی، نه آبی، نه کسی، نه قوتی، هیچ چیزی ندارد. در یک چنین بیابانی وقتی خدا به او گفت: این کار را بکن. چشم، سمعاً و طاعتاً. کسی پیدا میشود اینقدر تسلیم باشد؟ چون ما باشیم میگوییم: عقل اجازه میدهد، دین به آدم بگوید: زن خود را در بیابان قرار بده؟ ولی ابراهیم از این چون و چراها نداشت. برد زن خود را آنجا گذاشت و منتها با خدا هم حرف زد: «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ»[۷] پروردگار ما من خودم، ذریّهی خود را در یک بیابانی قرار دادهام که غیر ذی زرع است، نه الآن زراعت نشده است، اصلاً امکان زراعت در آن نیست. در یک بیابان خشکی سوزان ذریّهی خود را اینجا قرار دادم.
برپایی نماز حاصل آوارگی خانوادهی حضرت ابراهیم (علیه السّلام)
«رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاهَ» خدایا این دربه دری عائلهی من به خاطر این است که نماز به روید. حاصل حضور اینها در اینجا بیت الله بنا میشود، کعبه بنا میشود، نماز از آنجا صادر میشود، تمام نمازگزاران موقع نماز رو به کعبه میآورند. حضرت ابراهیم این را پذیرفت. معلوم میشود که نتیجهی این کار را هم خدای متعال به نورانیّت باطن به او داده بود که اگر هاجر تو، اسماعیل تو زیر آفتاب سوزان غریب و تنها بیکس و دربه در، تشنه و گرسنه در اینجا برای آب له له بزنند، این زحمات تو ضایع نمیشود. از این رنجها، از این خون دلها قبله میروید، کعبه میروید، نماز میروید. «رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاهَ».
تفاوت خواب و منام
باز در جریان حضرت اسماعیل، سنّ اسماعیل اینطور که در روایات دارد به ۱۳ سال رسیده بود، خدای متعال در رؤیا، این رؤیا نبود منام بود، خواب خواب نبود، منام بود، «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»[۸] عرفای ما، بزرگان ما بین نوم و منام فرق قائل هستند. نوم خواب است ولی منام مکاشفه است. اهل کشف اینها با چشم باز در عالم بیداری هم میبینند آن چیزی را که ما در خواب میبینیم. تا چشم ما بسته نشود، به خواب نرویم خواب نمیبینیم. خوابها گاهی خوابهای شیطانی است.
خوابهای رحمانی
گاهی خوابهای رحمانی است این خواب رحمانی برای همهی شما اتّفاق افتاده است. یک چیزی را خواب دیدید بعد یک جریانی پیش آمده است میگویید: عجب من این را در خواب دیده بودم. این واقع شد. آنچه را که ما گاهی در خواب رؤیای رحمانی داریم اگر کسی در بیداری همان را ببیند اسم این مکاشفه است و در اصطلاحات روایی و عرفانی اینها را منام میگویند، اینها را نوم نمیگویند، اینها منام است.
تسلیم بودن حضرت اسماعیل در امر الهی
حضرت ابراهیم به اسماعیل خود فرمود: «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» پسر ۱۳ سالهی خود را تنها حاصل عمرش همین است. غیر از این دیگر هیچ کسی را ندارد. هیچ فرزندی ندارد، خدا در آخر عمر او، در پیری او یک پسر داده است، آن هم چه پسری در عالم نظیر ندارد هم خیلی زیبا بود هم تمام ارزشهای اخلاقی در وجود این پسر بود. این پسر که حالا به بَر نشسته است، تازه دارد نوجوان میشود، عصای دست پدر خود میشود، چراغ زندگی او میشود، به همین پسر میگوید که من در منام میبینم که سر تو را دارم ذبح میکنم. خدا درجهی ایمان باید چقدر باشد پدر به فرزند خود محبوب خود، عشق خود حالا یک وقت بچّهی ناخلف میشود آدم میگوید: برود الهی خیر نبینی، الهی بروی برنگردی گاهی پدر ناراحت میشود به بچّهی خود اینطور میگوید ولی این بچّه با دل پدر خود بازی میکند، این تنها بچّه، تنها حاصل شجرهی زندگی او این است آن هم نظیر ندارد در جمال و کمال یکه و تنها است. یگانهی دوران است، به یک چنین پسری میگوید که: پسرم دارم میبینم تو را ذبح میکنم. پسر چه پسری است «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَََ» خدایا چه میشود به ما هم یک دلی بدهی که هر چه تو گفتی آرام باشد، مثل عسل این را بپذیرد. «سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَََ».
قرآن کریم میفرماید: «فَلَمَّا أَسْلَما»[۹] اینجا اسلام غیر از آن «لا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلامَکُمْ»[۱۰] «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا»[۱۱] آنجا خدای متعال میفرماید که: به اینها بگو که نگویید: آمنّا، بگویید: اسلمنا. هنوز ایمان در دل شما وارد نشده است. امّا اینجا آیهی کریمه میفرماید که: «فَلَمَّا أَسْلَما»[۱۲] هم پدر تسلیم بود، هر پسر تسلیم بود. وقتی هر دو تسلیم شدند، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبینَ» معلوم میشود که حضرت اسماعیل را به روی انداخت.
سجده بهترین حالت بنده
فدای امام حسین بشویم امام زمان در زیارت ناحیه دارند که: «السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِیبِ»[۱۳] معلوم میشود حرامزاده امام حسین رابه روی انداخت. «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ»[۱۴] آنجا خدای متعال فرمود که: ما فدا دادیم به اسماعیل به ذبح عظیم. ذبح حضرت اسماعیل به رو انداخته بود. بعضیها نوشتند که حضرت اسماعیل خود گفت: پدر من را به رو بینداز که چشم من در چشم تو نیفتد، نکند محبّت پدری به جوش بیاید، نتوانی امر خدا را اجرا بکنی. من را به روی بینداز امّا تحلیل بنده به قدر طلبگی این است که بهترین حالت بنده حالت سجدهی او است، این هم از نظر تکوینی رضای خود حضرت سیّد الشّهداء بوده است میخواست در حال سجده باشد، پیشانی به خاک باشد، صورت به خاک باشد و در آن حال سرش بریده بشود. گویا اسماعیل میخواست در حال سجده باشد و این امر الهی در مورد او انجام بشود.
تسلیم بودن حضرت ابراهیم و اسماعیل در امر الهی
قرآن کریم میفرماید: «فَلَمَّا أَسْلَما»[۱۵] وقتی هر دو تسلیم شدند، «وَ تَلَّهُ لِلْجَبینَ» پیشانی خود را روی زمین گذاشت، کارد را گذاشت ولی کارد نبرید. کارد را تیز کرده بود، اسماعیل هم خیلی از گل نازکتر بود، گلوی او مثل گلوی علی اصغر بود، ولی در کربلا با اینکه کارد نبود، تیر بود، کار کارد را کرد، امّا اینجا کارد کار خود را انجام نداد «فَلَمَّا أَسْلَما» این اسلام، این تسلیم بعد از ایمان است.
اوج ایمان چیست؟
تسلیم و اسلام بعد از ایمان اوج ایمان است امّا تسلیم قبل از ایمان برای آدمهای منافق است، تسلیم شده است ولی ایمان ندارد.
(روضهخوانی)
[۱]– سورهی طه، آیه ۲۵ تا ۲۸٫
[۲]– الصّحیفه السجّادیّه، ص ۹۲٫
[۳]– سورهی نمل، آیه ۱۴٫
[۴]– سورهی نساء، آیه ۱۳۶٫
[۵]– سورهی حجرات، آیه ۱۴٫
[۶]– سورهی بقره، آیه ۲۶۰٫
[۷]– سورهی ابراهیم، آیه ۳۷٫
[۸]– سورهی صافات، آیه ۱۰۲٫
[۹]– سورهی صافات، آیه ۱۰۳٫
[۱۰]– سورهی حجرات، آیه ۱۷٫
[۱۱]– همان، آیه ۱۴٫
[۱۲]– سورهی صافات، آیه ۱۰۳٫
[۱۳]– بحار الأنوار، ج ۹۸، ص ۲۳۶٫
[۱۴]– سورهی صافات، آیه ۱۰۷٫
[۱۵]– همان، آیه ۱۰۳٫
پاسخ دهید