روز جمعه مورخ ۲۲ تیر ماه ۱۴۰۳، هفتمین شب از مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام سال ۱۴۴۶ هـ.ق بعد از نماز مغرب و عشاء در «مسجد جامع ازگل» تهران با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
- لُزوم وجودِ حُجّت خدا بر روی زمین طبق صَریح آیات قرآن کریم
- اثبات وجودِ امام زمان (ارواحنا فداه) با توجّه به نَصّ قرآن کریم
- آثاری از بزرگان شیعه و اهل سُنّت در مورد حضرت حُجّت (ارواحنا فداه)
- اوّلین وظیفهی ما نسبت به ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) مَعرفت است
- مَعرفت امام یک مَعرفت تَکوینی است
- مُراقب همیشگی خداوند در همه حال طبق فرمایش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در دعای عَرفه
- روضه و توسّل به حضرت علی اصغر (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
لُزوم وجودِ حُجّت خدا بر روی زمین طبق صَریح آیات قرآن کریم
در دههها یا ایّامی که مجالس حُسینی، مجالس مَعرفتی، مجالس تَعظیم شَعائر برگزار میشود، یک شب وظیفه و اَدب اقتضاء میکند که محور صحبت وجود مُقدّس صاحب عالَم حضرت بقیه الله الاعظم امام زمان (ارواحنا و ارواح مَن سواهُ فداه) باشد. امشب هم با عنایت و نظر لُطف خودشان چند مَطلبی را در ارتباط با وجود نازنین حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) به قلب مُشتاق شما تقدیم میدارم. یکی از واجبات کَلامی و عَقلی و شَرعی مَعرفت ولایت است، مَعرفت حُجّت خداست، مَعرفت امام زمان (ارواحنا فداه) است. در صَریح آیهی قرآن کریم وجودِ امام در هر زمانی نَصّ صَریح قرآن کریم است. «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ[۲]»؛ خداوند مَنّان میفرماید: ما در روز قیامت هر گروهی از مردم را با امامشان میخوانیم. مَعلوم میشود که همهی مردم امام دارند. آیه خیلی روشن است. آیهی دیگری که بیشتر به سَمع شما مسجدیها و بزرگشدهی بر سر سُفرهی اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) با مَعلومات دینی آشناست، این آیهی کریمهای است که خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ[۳]»؛ پیامبر! تو مُنحصراً مُنذِر هستی، هُشداردهنده هستی، بیدارگر هستی، مُنادی هستی، جارچی هستی؛ ولی آن کسی که باید ببَرد، «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»، هر قُومی هادی دارد که در ذیل این آیهی کریمه روایات ما دارد که وقتی آیه نازل شد، وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آب طلب کردند و وضو گرفتند و فرمودند: علی (علیه السلام) را بگویید بیاید. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمدند، حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این آیه را تلاوت کردند: «إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ»، دست مُبارکشان را بر روی سینهی خودشان گذاشتند و فرمودند: «أنا المُنذِر». اِنذار دهنده، بیدار کننده، جار زننده من هستم. بعد دست مبارکشان را با وضو به سینهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گذاشتند و فرمودند: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»، تو هادی هستی. این هدایت، هدایت دو بُعدی هست. یکی این است که فرمودند: «أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلِیٌّ بابُها[۴]»؛ شهر علم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ اما اگر کسی بخواهد از این شهر چیزی را وارد یا خارج نماید، دربان آن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. هرچه از علم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در عالَم به جَهانیان رسیده است، از حُلقوم حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه السلام) رسیده است. پس حضرت علی (علیه السلام) مُبلّغ علم نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) تولید میکند؛ ولی حضرت علی (علیه السلام) توزیع میکند. مُقدّر این بوده است که نَشر علم پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با زبان حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه الصلاه و السلام) باشد.
اثبات وجودِ امام زمان (ارواحنا فداه) با توجّه به نَصّ قرآن کریم
چون پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور به اِنذار و هُشدار و جمع مردم بوده است، لذا با ندای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) همه جمع شدند. مُنافق کَثیر بودند. در رِکاب حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و پای منبر ایشان در نماز جماعت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جماعتی مُنافق بودند؛ اصلاً پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول نداشتند، اصلاً خدا را هم قبول نداشتند که حضرت امام باقر (علیه السلام) در مورد بعضی از صَحابهی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «لَم یُومِن بِالله طَرفَهَ عَینٍ»؛ این سورهای که خداوند متعال مُنافقین را به مردم مُعرّفی میکند، یا در سورهی مبارکهی حُجرات فرمود: «إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا[۵]»؛ منظور «وَلید[۶]» است. رفت تا از مَحلّی زَکات بگیرد، به بَهانهی دریافت زَکات آمد و به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) اطّلاع داد: اینها نه تنها اهل زکاتدادن نیستند، اینها مُتمرّد هستند، اینها مُرتدّ هستند. نزدیک بود که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) قُشونی را بسیج کنند و به مُقابلهی با اینها اِقدام کند. آیه آمد: وقتی فاسقی خبری را به شما میگوید، مَگر هرکسی هرچه گفت را باید قبول کرد؟ شما تَبَیُّن کنید. ببینید که اصل دارد یا ندارد؛ مَعلوم شد که این خبر اصل ندارد. این وَلید جُزء اطرافیان است. مأمور جمعآوری زَکات از جانب پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بود؛ ولی نَصّ قرآن کریم این است که او فاسق است. پس در اطراف حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مُنافق، فاسق و فتنهگر فراوان بوده است. اما وقتی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رفتند، مَحَک حضرت علی (علیه السلام) است. «وَ لَوْلا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی[۷]»؛ علی جان! اگر تو نبودی، مؤمن شناخته نمیشد. ایمانِ مؤمن با ولایت حضرت علی (علیه السلام) شناخته میشود. با مَحبّت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مؤمن از غیر مؤمن مُمتاز میشود. «یَا عَلِیُّ حُبُّکَ إِیمَانٌ وَ بُغْضُکَ نِفَاقٌ وَ کُفْرٌ[۸]»؛ عشق علی (علیه السلام) ایمان است و بُغض علی (علیه السلام) هم کُفر است. پس علی (علیه السلام) مَحَک است، علی (علیه السلام) میزان است. حقّ و باطل با گرایش و عَدم گرایش به امیرالمؤمنین (علیه السلام) ظاهر میشود. در این آیه فرمود: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ هر قُومی هادی دارد. یک بخشی از هدایت، هدایت تَعلیمی است، هدایت آموزشی است، یک بخش از آن هدایت کارگاهی و هدایت شُکوفایی استعدادهاست، بالاتر از این هدایت جَذبی است. مِناطیسِ ولایت ولی الله الاعظم قلب پاکان را به خودش مُتّصل میکند. این جَذب میکند و تا این جَذبه نباشد،
«تا که از جانب معشوق نباشد کِششی ***** کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد[۹]».
پس هر قُومی به نَصّ صَریح قرآن کریم هادی دارد، امام دارد، دلبَر دارد، مِغناطیسِ باطنی دارد و این ۱۲ امام ما هرکدامشان هادیِ زمانی هستند. پس یکی از دلایل وجودِ مُبارک امام زمان ما (ارواحنا فداه) همین آیه است. علاوه بر آیهای که قبل خواندیم، این آیه هم تَصریح دارد: «وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ»؛ هر قُومی هادی دارد.
آثاری از بزرگان شیعه و اهل سُنّت در مورد حضرت حُجّت (ارواحنا فداه)
در روایت کَثیرهای بیش از هزار روایت در مورد امام زمان (ارواحنا فداه) هست. موسوعهای بیش از ۱۰ جلد نوشتهاند و روایاتی که مربوط به مَهدویّت است را جمع کردند. هم این «آیت الله نجم الدین طَبسی» که در این مسجد هم دعوت شدند و منبر خیلی پُرمحتوا و با احساسی را تَحویل دادند و هم گاهی در حوزه ایشان را دعوت میکنیم. در رادیو معارف هم ایشان درس خارج مَهدویّت میگویند. بیش از هزار حدیث در مورد امام زمان (ارواحنا فداه) از پیامبر اکرم و ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) رسیده است. مرحوم «آیت الله صافی گلپایگانی» (اعلی الله مقامه الشریف) که مرحوم «حاج ابراهیم اُزگُلی» هم با ایشان مربوط بود و نزد ایشان میآمد و به اُزگُل هم تَشریففَرما شدند. ایشان مَرجع تقلید بودند، داماد مرحوم آیت الله العُظمی گلپایگانی (اعلی الله مقامه الشریف) بود و از شاگردان مرحوم «آیت الله العُظمی بروجردی» (اعلی الله مقامه الشریف) بودند. آقای بروجردی (اعلی الله مقامه الشریف) یک ماه رمضان در ارتباط با امامت از دیدگاه روایات اهل سُنّت در بروجرد صحبت کردند و مَنابعی که از اهل سُنّت در ارتباط با وجود ۱۲ امام هست، ایشان جمعآوری کردند و در منبرشان مَطرح کردند. بعد که مَرجع تقلید شدند، دیگر نتوانستند این را به صورت کتاب دربیاورند. آیت الله صافی (اعلی الله مقامه الشریف) را مأمور کردند که این مطالبی را که من بازگو کردم، شما این را با تَحقیق و تَصحیح به صورت کتاب به مردم ارائه کنید. آیت الله صافی گلپایگانی (اعلی الله مقامه الشریف) هم کَمر همّت بستند و سه جلد کتاب به نام «مُنتخب الاَثر[۱۰]» نوشتند. این کتاب مُنتخب الاَثر در میان کتابهایی که برای امام زمان ما (ارواحنا فداه) نوشته شده است که هم اهلسُنّت نوشتهاند، هم عُلمای شیعه به صورت فراوان نوشتهاند. «سُیوطی[۱۱]» از عُلمای برجستهی اهلسُنّت است. در ارتباط با امام زمان (ارواحنا فداه) کتاب زیبایی نوشته است. دیگر بزرگان اهل سُنّت هم کتابهای مُستقل در مورد امام زمان (ارواحنا فداه) نوشتهاند. وَهّابیها هم در این رابطه مطالبی را راجع به امام زمان (ارواحنا فداه) در همین سالهای اَخیر در نشریههایشان ارائه کردهاند. اما از کتابهایی که خیلی زیباست و جامع الاطراف است، اوّل کتاب «کمال الدّین[۱۲]» است که برای مرحوم «شیخ صدوق[۱۳]» (اعلی الله مقامه الشریف) است. دوّم کتاب «غیبت[۱۴]» مرحوم «شیخ طوسی» (رضوان الله تعالی علیه) هست. سوّم مرحوم «مجلسی[۱۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) ۳ جلد در «بحارالانوار» مربوط به امام زمان (ارواحنا فداه) آورده است که مرحوم «آقای دَوانی» (رضوان الله تعالی علیه) که فرزندشان هم آقای دکتر دَوانی مُدّتی قبل به اینجا آمدند و مَطالب اَرزندهای را به مسجدیها گفتند، نویسنده بود، مُحقّق بود، ۳ جلد کتاب بحارالانوار مربوط به امام زمان (ارواحنا فداه) را به فارسی ترجمه کرد و عُنوان کتاب ایشان «مهدی موعود» است. کتاب قَطوری است که ۳ جلد بحارالانوار را در یک جلد ترجمه کرده است و نام آن را مهدی موعود گذاشته است. اما کتاب مُنتخب الاَثر آهنگ دیگری دارد. اَساساً موضوع بسیار دَقیق و مَسیر بسیار روشن است. ایشان بیش از ۱۶۰ حدیث از اهلسُنّت در مورد اینکه امامان بعد از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ۱۲ تا هستند. «الأئمه بعدی اثنا عشر»؛ یا «الخلفاء بعدی اثنا عشر[۱۶]» یا «اوصیائی بعدی اثنا عشر[۱۷]»؛ حالا این ۱۲ وَصی، ۱۲ خلیفه و ۱۲ امامی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به اَحادیث مُتواترهای که بزرگان اهلسُنّت همه آوردهاند، اگر امامان ما بناشند، آنها میگویند که این ۱۲ نفر چه کسانی هستند؟ نمیتوانند پاسخ بدهند. خُلفای راشدین ۴ نفر هستند؛ بعد از آن چه کسانی امام هستند که اینها میگویند ۱۲ نفر است؟ مُنحصر به ۱۲ امامی میشود که در لُوح بهشتی که عَرض کردم خداوند متعال یک لُوحی از بهشت فرستاد و اَسامی اوصیای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آن لُوح با خُصوصیّاتی ذکر شده است که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) دادند و حضرت زهرا (سلام الله علیها) به «جابر بن عبدالله انصاری[۱۸]» ارائه کردند و جابر این را در لُوح قلبش نوشت و جُزء اَحادیث مُتواتری است که شیعه و سُنّی از جابر بن عبدالله انصاری نَقل کردهاند. بنابراین ۱۲ امام داریم که دوازدهین امام حضرت حُجّت (روحی و اَرواح العاَلمین لتُراب مَقدمه الفداه) هستند. به علاوه این حدیث هم جُزء اَحادیثی است که هیچ عالِمی از عُلمای سُنّت این را اِنکار نکرده است؛ «مَنْ ماتَ وَ لَمْ یعْرِفْ إمامَ زَمانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیه[۱۹]»؛ اگر کسی بمیرد، اما امام زمانش را نشناسد، مَعرفت به امام زمان (ارواحنا فداه) نداشته باشد، وقتی او میمیرد مسلمان نمیمیرد. به مرگ جاهلیّت میمیرد. شرط ایمان قبول ولایت هر امام زمان است. «إمامَ زَمانِهِ» مانند «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» هست، مانند «یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ» هست. مَعلوم میشود نَصّ صَریح کلام پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) «إمامَ زَمانِهِ»، یعنی هر زمانی امام دارد. هیچ زمانی نیست که خداوند متعال در آن زمان خلیفهای، نمایندهای و حُجّتی در میان مردم نداشته باشد. این در مقام اِثبات وجود نازنین حضرت حُجّت (روحی و اَرواح العالَمین لتُراب مَقدمه الفداه) است.
اوّلین وظیفهی ما نسبت به ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) مَعرفت است
حالا ما چه وظیفهای نسبت به امام زمان (ارواحنا فداه) داریم؟ اوّلین وظیفهی ما مسألهی مَعرفت است. این زیارت «جامعهی کبیره»، عُصارهی این زیارت که گَنجینهی عظیمی است، متن امامشناسی است، یک دانشگاه است که باید فَصلفَصل بشود، عَناوین جُدا بشود، به مُحقّقین داده بشود تا آن را باز کنند که یک دایرهالمعارف عظیمی میشود و در ارتباط با امامت رشتههای تَخصُصی مُختلفی باید مورد توجّه اندیشمندان قرار بگیرد. عُصارهی زیارت جامعهی کبیره در آخر آن که میخوانیم: «اللّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیارِ الأَئِمَّهِ الأَبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِی[۲۰]»؛ خدایا! اگر اشخاصی مُمتازتر و کاملتر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) مییافتم، آنها را واسطه قرار میدادم؛ حالا که برترینها، مُمتازترینها، کاملترینها اینها هستند، من به اینها قَسمت میدهم. «فَبِحَقِّهِمُ الَّذِی أوْجَبْتَ لَهُم عَلَیْکَ[۲۱]»؛ به حقّ اینها که حقّشان را بر ما واجب کردی، قَسمت میدهیم: «أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ[۲۲]»؛ ما را در جملهی عارفین به اینها که مَعرفت به مقامشان پیدا کرده باشیم، در این دایره اسم ما را بنوی(سلام الله علیها) ما عارف به امامت باشیم، عارف به ولایت باشیم. «أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ»؛ هم خودشان را بشناسیم، هم بدانیم که اینها چه حُقوقی به گَردن ما دارند. بعد شفاعتشان را از خداوند متعال درخواست میکنیم.
مَعرفت امام یک مَعرفت تَکوینی است
حالا مَعرفت امام غیر از بیوگرافی امام است. همهی مُخالفین هم علی (علیه السلام) را میشناسند، ولادت حضرت علی (علیه السلام) در کَعبه بوده است، شهادت حضرت علی (علیه السلام) در مسجد بوده است، پدر حضرت علی (علیه السلام) جناب «ابوطالب» (علیه السلام) بوده است، مادر حضرت علی (علیه السلام) «فاطمه» (سلام الله علیها) بوده است، اما با او بیعت نکردند؛ اما زیرِ بار زِعامت و زَمامداری حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نرفتند. پس شناخت ذهنی مَعرفت نیست؛ این شناخت یک شناخت وجودی است. گاهی خدمت شما عرض کردهایم که ما دو نوع مَعرفت داریم: یکی مَعرفتی است که حُکما این مَعرفت را علم حُصولی میگویند، اندوختههایی که از کودکی و دوران کلاسهای ابتدایی تا دروس عالی حُوزوی یا مَدارج عالی دانشگاهی طِیّ میکنیم، همهی اینها علوم حُصولی است. هرچه از پدر و مادر و دیدهها و شنیدهها و چشیدهها و همهی مَلموساتمان یاد گرفتهایم، زیرا هر حِسّی برای ما یک نوع علم میآورد. علم به مَلموسات داریم، علم به بویاییها داریم، علم به رنگها داریم. اینها انواع علمهاست و همه هم مربوط به ذهن ماست. این علوم ما علوم ذهنی است. یک روزی ذهن ما هیچچیزی نداشت، ولی حالا بایگانی ذهن را پُر کردهایم و اگر احتیاج پیدا کردیم، مقداری فکر میکنیم و مَعلوماتی که در ذهن خودمان انباشته شده است را از بایگانی ذهن بیرون میکِشیم، به یاد میآوریم، در گُفتگوهایمان مَصرف میکنیم و به دیگران هم تَعلیم و نَشر میدهیم. این علوم چه فقه باشد، چه تفسیر باشد، چه کَلام باشد، چه اخلاق باشد، چه عرفان نظری باشد، چه علوم تَجربی باشد، چه علوم پایه باشد، چه علوم ریاضی باشد و چه تاریخ باشد، همهی اینها در ذهن ماست. چون ذهن است، ذهن قابل پاکشدن است. با یک تَصادُفی مَغز آدم آسیب میبیند و تمام اَندوختههایش را فراموش میکند. یا سِنّ او بالا میرود و مُبتلا به آلزایمر میشود و تمام علومش از بین میرود. در مقابل علوم حُصولی، علوم حُضوری است. علم حُضوری یعنی علم وجودی، یعنی نه اینکه من در ذهنم مَفهوم دارم، در ذهنم ماهیّت دارم؛ بلکه وجودِ من به یک وجودی جوش خورده است. این با روح من آمیخته است، با جانِ من پیوند دارد، قلب من گِره خورده است که اسم آن را عَقیده میگوییم. عَقیده یعنی پیوند، پیوندِ دل، پیوندِ جان به یک حقیقتی. مسألهی ولایت به جانِ ما مربوط میشود، به وجودِ ما مربوط میشود. نُفوس خَبیثه وجودشان ناپاک است. مِهر علی (علیه السلام) را نمیپذیرد، ولایت علی (علیه السلام) را در خود قبول نمیکند؛ اما نُفوس پاک نمیتواند مِهر علی (علیه السلام) را از وجودش مِنها کند. اگر او را قطعهقطعه کنند، دست از امیرالمؤمنین (علیه السلام) برنمیدارد. این نوع مَعرفت، این نوع حقیقت خداوند متعال در وجود ما یک چیزی با فطرت و سِرشت ما همانگونه که در فِطرت ما خدا هست، علی (علیه السلام) و ائمهی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) که خُلفای خدا هستند، اینها در وجود ما مَمزوج شدهاند. این حدیث شریفی که از دوران کودکی هزاران بار شنیدهاید. امام صادق (علیه السلام) فرمودند: «شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا[۲۳]»؛ شیعیان ما از فاضل طینتِ ما، از زیادیِ خَمیرهی ما درست شدهاند. وقتی یکچیزی را درست میکنند، یک زیادی پیدا میکند و دیگر برای او مَصرف ندارد؛ ولی جنس همان جنس است. وقتی خداوند متعال جنس ما را پرداخت کرد، وجود ما را آفرید، وجودِ ما یک سَرریزی داشت. از فاضل سِرشت ما وجود شیعیان ما را درست کرد. «وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا»؛ وقتی آب میجوشد و سَرریز میشود، اگر یک عُنصر باقیمتی باشد، دارو باشد، شَربت باشد، این را دور نمیریزند؛ لیوان را در یک ظَرفی میگذارند که وقتی میریزد، از آن در جای دیگر مَصرف میکنند. وقتی دریای وجودِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) که وجودِ لایتناهی است پُر شد، آن سَرریز وجود شیعیان شده است. لذا فرمودند: اگر من شیعه را با شمشیر بزنم که با من دشمن بشود، نمیتواند با من دشمن بشود؛ زیرا وجودش است و نمیتواند وجودش را نابود کند. این در وجودش مِهر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمیخته است. این مَعرفت، مَعرفت تَکوینی است؛ تَشریعی نیست. این وجودِ ما پَذیرای نورِ ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، نور ولایت ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) و خاتمشان حضرت حُجّت بن الحسن المَهدی (روحی و اَرواح العالَمین لتُراب مَقدمه الفداه) است. لذا محبّت، مَعلول آن مَعرفت است و مَعرفت هم مَعرفتِ حُضوری است، مَعرفت شُهودی است. یعنی در ضَمیر ناخودآگاه ما یک نَشئهای از وجودِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) در اینجا هست که اگر این سرمایهی وجودی نبود، ما وَرشکسته بودیم.
مُراقب همیشگی خداوند در همه حال طبق فرمایش حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در دعای عَرفه
آقای مُهندس خواستند که از دعای عَرفهی حضرت امام حسین (علیه السلام) در این چند شب استفاده کنیم. ایشان میگفتند که این چند شب را به دعای عَرفه اختصاص بدهید؛ ولی ما سخنی را که شروع کردیم مسیر خودش را طِیّ میکند. قول دادیم که یک چاشنی داشته باشد. یک عبارتی را عَرض میکنیم. این دعای عَرفهی حضرت امام حسین (علیه السلام) حاقّ عرفان است. عرفان نظری اگر شما عالَم را بگردید، از گُفتههای هیچ عارفی چه «ابن عربی[۲۴]» که کتاب «فُتوحات» دارد و در میان عارفان عالَم جُزء برترینها شناخته میشود. چه سایر عُرفا مانند مرحوم «شبستری[۲۵]» (رحمت الله علیه) و دیگران مطالبی که به صورت شعر نوشتهاند، به صورت نَثر نوشتهاند، اگر همه را جمع کنید، وقتی خورشید دعای عَرفهی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) تابِش میکند، همهی اینها به صورت یک شَمعی کمسو شناخته میشوند. حالا یک جمله از این دعای عَرفه را ببینید که به قَلبتان عَرضه میکنیم. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به خداوند عَرضه میدارد: «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَراکَ عَلَیْها رَقِیباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً[۲۶]»؛ دو مسأله است؛ یکی خدا رَقیبِ ماست. خداوند جسم نیست، دو تا چشم ندارد، خداوند گَردن ندارد که گَردن بکِشد و ما را زیر نظر داشته باشد. اینکه رَقیب را رَقیب میگویند، مثلاً میگویند فُلانی مُراقب بود یا حَواست به فُلانی باشد، مُراقب فُلانی باش، مَعنیاش این است که حَواست جمع باشد. آدم میخواهد حَواسش را جَمع کند که یک کسی از دیدِ او غایب نشود، سرش را جلو میکِشد که واقعاً تَسلُّط داشته باشد. وقتی سرش پایین است یا پُشت یکچیز است، اِشراف ندارد. ولی بالا میآید و وقتی بالا آمد، گَردنش را بالا میآورد تا یک سُلطهی دیدی پیدا کند. اگر خدا بخواهد مُراقب ما باشد، خداوند چگونه مُراقبت میکند؟ خداوند که سر ندارد، خداوند که گَردن ندارد، خداوند که چشمِ سر ندارد؛ این حُضور خودش، این جلوهی خدا در وجودِ آدم است. «عَمِیَتْ عَیْنٌ»؛ چشمِ وجود، چشمِ حُضور کسی کور است که در وجود خودش تو را به عُنوان مُراقب نیابد. خداوند در وجودِ ما حُضور دارد. خداوند در سِرّ ما، خداوند در باطن ما، خداوند در قلب ما، خداوند در عُروق ما، خداوند در بُطون اَسرار ما حُضور عینی دارد. هرجا هستیم، هر فکری میکنیم، هر نَقشهای میکِشیم، به زبان نیاورده خداوند در وجود ما حُضور دارد. یک وجودی است که شَراشر عالَم و همهی سلولهای بدن ما را، همهی رَگها و پِیهای ما را، همهی علوم ما را، فکر ما را، نیّت ما را، انگیزهی ما را، خداوند نسبت به همهی اینها مُحیط است، اِحاطه دارد. این مُراقبهی خداست. کدام عرفان خدا را به ما اینجور مُعرّفی کرده است؟ این وَهّابیها خداوند را به صورت یک جَوان أمرد مُعرّفی میکنند که دو انگشت هم دارد و عالَم هم بین دو انگشتِ اوست. ولی ما میگوییم که اینطور نیست؛ «یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ[۲۷]» ؛ «لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ[۲۸]»؛ هیچ چشمی او را نمیبیند، ولی او همهی چشمها را میبیند. این مُراقبه حُضور است، این مُراقبه حُضورِ علمی است، حُضورِ عینی است و هرجا برویم، در چَنگ قدرت خداوند هستیم و در حیطهی علم پروردگار متعال قرار گرفتهایم. لذا عارفی مُربّی دلها بود، پرورش دل میداد. از این شاگردان عشقی و محبّتی به یکی خیلی اِهتمام داشت، او را تَشویق میکرد. این مورد حَسد دیگران قرار گرفت. آمدند و به اُستاد گفتند: چرا فُلانی را بیش از ما تَحویل میگیری؟ جوابی نداد. روز بعد به هرکدام از این شاگردان عرفانی، سِیر و سُلوکی، توحیدی و طَریقتی یک مُرغ داد. از اینها خواست که این مُرغ را در یکجایی میبَرید و ذبح میکنید که هیچکسی نبیند. بعد بیایید و به ما گزارش بدهید. اینها رفتند و فردا هرکدام از اینها مُرغ ذبحشدهای را نزد اُستاد آوردند. از یکایک اینها سؤال کرد که کُجا بُردید که هیچکسی نبود؟ یکی گفت که به یک دَرّهای رفتم، یکی گفت که پُشت کوهی رفتم، یکی گفت که پَستوی مَنزلی رفتم، یکی گفت که به میان جنگلی رفتم. هرکسی هرجایی که به نظرش رسید که هیچ ناظری نیست، این مُرغ را ذبح کرد. غیر از این شاگردی که مورد علاقه بود، این مُرغ را زنده آورده بود و ذبح نکرده بود. به او گفت: تو چرا ذبح نکردی؟ شما شرط کرده بودید که به یک جایی بروم که در آنجا بینندهای نباشد؛ هرجا رفتم دیدم که خدا شاهد است و من را میبیند. لذا خَلوتی که در آنجا کسی من را نبیند، پیدا نکردم. این اُستاد رو به آنها کرد و گفت: تفاوت شما با او این است که این خداوند را شُهود کرده است؛ هرجایی میروید چشمِ دلش خدا را میبیند؛ ولی شما خدا را ندیدید و فکر کردید که خدا هم شما را نمیبیند. لذا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در دعای عرفه میفرمایند: «عَمِیَتْ عَیْنٌ»، کور باد آن چشمی که تو را بر خودش مُراقب نبیند، همهجا تو را حاضر و ناظر و شاهد نبیند. «وَ خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً»؛ زیانکار باد مُعاملهی آن کسی که سرمایهی محبّت تو نَصیبش نشده است. «الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ[۲۹]»؛ بیایید خدا را بخاطر ثَواب عبادت نکنیم. از حضرت سَجّاد (علیه السلام) روایت است که فرمودند: «إنّی أکرَهُ أن أعبُدَ اللّهَ و لا غَرَضَ لی إلاّ ثَوابُهُ[۳۰]»؛ من ناخوش دارم که خدا را بخاطر ثَواب عبادت کنم. یعنی وقتی نماز میخوانم، وقتی روزه میگیرم مُنتظر مُزد خدا باشم. من که مُزدور نیستم، من عاشق هستم. عاشق از مَعشوق مُزد نمیخواهد. آدمی که عاشق نیست، از همه تَوقّع دارد، با همه مُعامله میکند. سلامی هم که میدهد، این سلام هم بیطَمع نیست؛ یک روزی میگوید: «کوه به کوه نمیرسد، آدم به آدم میرسد». هر محبّتی میکند، هر خیری میرساند، مُنتظر است که یک روزی چیزی از او بگیرد. بعضیها که اصلاً کارشان گرفتن است. اما عاشق تنها کسی است که از مَعشوق چیزی نمیخواهد. توقّع او این است که جانش را هم بگیرد، مالش را هم بگیرد. اگر نگیرد به او سخت میگذرد. روزی که به مَعشوق خودش هدیهای نداده باشد، ایثاری نکرده باشد، رَنجی نبُرده باشد، آن روز برایش عزاست. خوشیاش به این است که مَحبوب چیزی را از او طَلب کند. لذا هیچچیزی برای خودش نگاه نمیدارد. سرمایه محبّت است، سرمایه عشق است. آن کسی که عاشق نیست، آن کسی که محبّت ندارد، وَرشکسته است. این تَعبیر امام حسین (علیه السلام) است؛ «خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً»؛ خدایا! آن کسی که خودت را به او دادهای، چه ندادهای؟! ولی آن کسی که تو در دلش نیستی، او چه دارد؟ بَدبخت دنیا و آخرت کسی است که نَصیبی از عشق نبُرده است.
«هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ***** ثبت است بر جَریدهی عالم دوام ما[۳۱]»
عشق را امام حسین (علیه السلام) مَعنی کرده است. هم در دعای عَرفه آورده است و هم در عمل پیاده کرده است. عاشق چیزی برای خودش نگاه نمیدارد. دار و ندارش برای مَعشوق است. لذا امام حسین (علیه السلام) هم دار و ندارش را در مَذبح عشق کربلا آورد و همه را قُربانی یار کرد و چیزی جُز علی اصغر (علیه السلام) از او باقی نمانده بود.
روضه و توسّل به حضرت علی اصغر (علیه السلام)
بابالحَوائج است. هرکسی حاجتی دارد، هرکسی گِرهای دارد، هرکسی نگرانی دارد، به خدا قَسم بابالحَوائج است. مسیحِ امام حسین (علیه السلام) است. امروز چه غوغایی بود. مادرها فرزندانشان را با لباس سبز آورده بودند تا به حضرت علی اصغر (علیه السلام) تقدیم کنند. بیمهی عشق بکنند، در دَربار امام حسین (علیه السلام) نوکریشان تَثبیت بشود، دلشان را به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ببندند. آورده بودند که امام حسین (علیه السلام) اینها را قبول کند. مُصیبت حضرت علی اصغر (علیه السلام) از سنگینترین مَصائب عالَم امکان است. خیلی سخت بود. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) وقتی همهی یارانشان را از دست دادند و به میدان آمدند، ابتدا نِدای ایشان بلند شد: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنْصُرُنی؟[۳۲]»؛ یک مسلمان نبود به این امامِ غریب، به این امامِ بیکَس، به این امامِ داغدیده لبیک بگوید. بعد از خودشان عبور کردند. فرمودند: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ[۳۳]»؛ اگر به من کمک نمیکنید، نکنید؛ ولی ناموس پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در این بیابان گیر اُفتاده است. «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ»؛ صدای شیون بانوان در خیمه بلند شد. حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) به خیمهها برگشتند. خواهرشان را صدا زدند و فرمودند: مَگر من به شما نگفته بودم تا من زنده هستم صدا به گریه بلند نکنید که دشمن شاد میشود. عَرضه داشتند: یا اباعبدالله! وقتی صدای «هَلْ مِنْ ناصِرٍ» و «هَلْ مِنْ ذَابٍّ» شما بلند شد، صدای این ششماهه در گَهواره بلند شد و با زبانِ بیزبانی اعلان کرد: بابا! اگر نمیتوانم سِپَر به دست بگیرم و بیایم و جلوی تیرهای دشمن را بگیرم، اگر با این دست کوچکم نمیتوانم تیغ و شمشیری به دست بگیرم و بیایم با دشنان شما مَصاف بدهم، اما گَلوی نازُکی دارم که میتوانم این را سِپَر دین، سِپَر امامت و ولایت قرار بدهم. من را جا نگذار، من را هم با خودت بِبَر. میگویند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) وَضع خود را تغییر دادند، لباس رَزمشان را بیرون آوردند، عَمامهی پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به سر گذاشتند، ناقهی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سوار شدند. این کودک را زیر عَبا گرفت و مقابل لشکر آمد. مردم از دور دیدند که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) لباس سفید پوشیده است، کُلاهخود ندارد و عَمامه به سر گذاشته است. گفتند: لابُد آمده است تا اعلان صُلح بکند و تسلیم بشود. مُنتظر بودند که ببینند چه میشود. یکوقت دیدند یک کودک پَژمُردهای روی دست امام حسین (علیه السلام) است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «اما ترونه کیف یتلظی عطشا» ، «إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ[۳۴]»؛ اگر من در زَعم شما گُنهکارم، بَچّهی شیرخوار در هیچ مَرامی گُناه ندارد. اگر فکر میکنید من بَچّه را آوردهام و بَهانه است که خودم آب بخورم، بیایید بَچّهام را تَحویل بگیرید، ببَرید و به او آب بدهید. مَگر نمیبینید این کودک در حال تَلظّی کردن است؟ میگویند تَلظّی کارِ ماهی است. وقتی ماهی را از آب میگیرند، دو حالت پیدا میکند؛ یکی بالبال میزند، یکی هم دهانش را باز و بسته میکند و جان میدهد. گویا این کودک ششماهه در حال جاندادن بود و داشت دست و پا میزد. حضرت امام حسین (علیه السلام) برای رِقّت قلب به مردم این حالت را نشان میدهد. اما خدا «عُمر بن سعد» و «حَرمله» را لَعنت کند. عُمر بن سعد دید که لشکر دارد بهم میریزد، دارد دلشان برای امام حسین (علیه السلام) میسوزد. به حَرمله دستور داد که کار را تمام کُن. گفت: پدر را یا بَچّه را؟ نامَرد یک نگاهی کرد و گفت: مَگر سفیدی گَلوی کودک را نمیبینی؟ «فَرَمَاهُ حَرْمَلَهُ[۳۵]»؛ دیدید وقتی تیراندازها تیر میزنند، تیر سوراخ میکند؛ اما تیری که این نامَرد زد، سوراخ نکرد؛ بلکه «فَذُبِحَ الطِّفْلُ مِنَ الْوَریدِ اِلَی الْوَریدِ اَوْ مِنَ الْاُذُنِ اِلَی الْاُذُن[۳۶]»؛ گوش تا گوش را پاره کرد. سر را جُدا کرد. چون گَلو نازُک بود، تیر هم سهشُعبه بود. بعضی از مَقاتل نوشتهاند: «بُهِت الحُسین»؛ امام حسین (علیه السلام) مَبهوت شد. و سختترین حالت امام حسین (علیه السلام) همین بود که به طرف خیمه برمیگشت و میدید که عَمّهها به استقبال آمدهاند، حضرت رُباب (سلام الله علیها) به استقبال آمده است و خجالت میکشید و مسیرش را عوض میکرد. از پُشت خیمه آمد و با نوک شمشیر قَبر کوچکی برای کودکش آماده کرد. گویا میخواست بَچّه را دَفن کند. حضرت رُباب (سلام الله علیها) نالهکُنان آمد و عَرض کرد: حسین جان! بگذار یک بار دیگر بَچّهام را ببینم.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به این بابالحَوائج امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! عشق امام را و حالت انتظار آمدنش را بر دل ما مُستقر بفرما.
خدایا! این مملکت را از نگرانیها بیرون بیاور.
خدایا! به مَعیشت مردم بَرکت بده.
خدایا! سرگردانی را از نَسل جوان ما رَفع بفرما.
خدایا! ما را دشمنشاد نکُن.
خدایا! سایهی رهبر خوبمان را مُستدام بفرما.
الها! حَوائج همگان، این جَمع و حَوائج منظوره را برآورده بفرما.
خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه) و شهدا و گذشتگانمان را سر سُفرهی حضرت علی اصغر بابالحَوائج (علیه السلام) مُتنعّم بفرما.
انشاءالله از مَدّاح خوبمان استفاده میکنیم. همه بگوییم: یا حسین (علیه السلام).
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه اسراء، آیه ۷۱٫
«یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ ۖ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولَٰئِکَ یَقْرَءُونَ کِتَابَهُمْ وَ لَا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا».
[۳] سوره مبارکه رعد، آیه ۷٫
«وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا أُنْزِلَ عَلَیْهِ آیَهٌ مِنْ رَبِّهِ ۗ إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ ۖ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ».
[۴] المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۱۳۸ ح ۴۶۳۹، المناقب لابن المغازلی: ص ۸۰ ح ۱۲۰ کلاهما عن جابر بن عبد اللّه و ص ۸۱ ح ۱۲۱، المعجم الکبیر: ج ۱۱ ص ۵۵ ح ۱۱۰۶۱، تاریخ بغداد: ج ۴ ص ۳۴۸ ح ۲۱۸۶ و ج ۱۱ ص ۴۹، تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۷۹ ح ۸۹۷۷ و ص ۳۸۱ ح ۸۹۸۱، اُسد الغابه: ج ۴ ص ۹۵ ح ۳۷۸۹، المناقب للخوارزمی: ص ۸۳ ح ۶۹ والثمانیه الأخیره عن ابن عبّاس، الاستیعاب: ج ۳ ص ۲۰۵ الرقم ۱۸۷۵؛ صحیفه الإمام الرضا علیه السلام: ص ۱۲۳ ح ۸۲ عن أحمد بن عامر الطائی عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، الاحتجاج: ج ۱ ص ۱۹۶ ح ۳۷ عن أبان عن الإمام الصادق علیه السلام عن عمّار بن یاسر، شرح الأخبار: ج ۱ ص ۸۹ ح ۲ عن ابن عبّاس، المناقب لابن شهر آشوب: ج ۲ ص ۳۴. / المستدرک علی الصحیحین: ج ۳ ص ۱۳۷ ح ۴۶۳۷ و ح ۴۶۳۸، تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۷۹ ح ۸۹۷۸ کلّها عن ابن عبّاس و ص ۳۸۳ ح ۸۹۸۵ وفیه «الدار» بدل «المدینه»، تاریخ بغداد: ج ۲ ص ۳۷۷ ح ۸۸۷ وفیه «البیت» بدل «المدینه»، الفردوس: ج ۱ ص ۴۴ ح ۱۰۶ والثلاثه الأخیره عن جابر، کنز العمّال: ج ۱۳ ص ۱۴۸ ح ۳۶۴۶۳؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام: ج ۱ ص ۲۳۳ ح ۱ عن الریّان بن الصلت، تحف العقول: ص ۴۳۰ کلاهما عن الإمام الرضا علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله، الفصول المختاره: ص ۲۲۰، الصراط المستقیم: ج ۲ ص ۱۹، عوالی اللآلی: ج ۴ ص ۱۲۳ ح ۲۰۵. / تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۷۸ ح ۸۹۷۶، البدایه والنهایه: ج ۷ ص ۳۵۹ کلاهما عن الصنابحی عن الإمام علیّ علیه السلام. / تاریخ دمشق: ج ۴۲ ص ۳۸۰ ح ۸۹۷۹، تذکره الحفّاظ: ج ۴ ص ۱۲۳۱ ح ۱۰۴۷، فرائد السمطین: ج ۱ ص ۹۸ ح ۶۷ کلّها عن ابن عبّاس. / المناقب لابن المغازلی: ص ۸۵ ح ۱۲۶؛ الأمالی للطوسی: ص ۵۷۸ ح ۱۱۹۴، العمده: ص ۲۹۴ ح ۴۸۶ کلّها عن محمّدبن عبداللّه اللاحقی عن الإمام الرضا عن آبائه علیهم السلام، الصراط المستقیم: ج ۲ ص ۲۰، نهج الإیمان: ص ۳۴۲. / الخصال: ص ۵۷۴ ح ۱ عن مکحول عن الإمام علیّ علیه السلام، المجازات النبویّه: ص ۲۰۷ ح ۱۶۶، مائه منقبه: ص ۶۴ ح ۱۸ عن ابن عبّاس وفیه «تؤتی» بدل «تدخل»، کفایه الأثر: ص ۱۸۴ عن اُمّ سلمه وفیه «وما تؤتی» بدل «لن تدخل»؛ المناقب لابن المغازلی: ص ۸۲ ح ۱۲۲ عن جریر عن الإمام علیّ علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله وفیه «لا تؤتی البیوت إلّا من أبوابها» بدل «لن تدخل…». / التوحید: ص ۳۰۷ ح ۱، الاختصاص: ص ۲۳۸، الأمالی للصدوق: ص ۴۲۵ ح ۵۶۰ کلّها عن الأصبغ بن نباته عن الإمام الحسن علیه السلام و ص ۶۵۵ ح ۸۹۱ عن الحسن بن راشد عن الإمام الصادق عن آبائه علیهم السلام عنه صلی الله علیه و آله، تفسیر فرات: ص ۲۶۵ ح ۳۶۰ عن الإمام علیّ علیه السلام عنه صلی الله علیه و آله وفیهما «تؤتی» بدل «تدخل». / الإرشاد: ج ۱ ص ۳۳ عن أبی سعید الخدری، بحار الأنوار: ج ۴۰ ص ۲۰۳ ح ۷.
«أنَا مَدینَهُ العِلمِ و عَلِیٌّ بابُها، فَمَن أرادَ العِلمَ فَلیَأتِ البابَ».
[۵] سوره مبارکه حجرات، آیه ۶٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ».
[۶] ولید بن عقبه از جمله آزاردهندگان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) پس از بعثت بود. او به هنگام فتح مکه در سال ۸ هجری قمری اسلام آورد. بنا به نقل مفسرین او فاسق مورد اشاره در آیه آیه “ان جاءکم فاسق بنباء” است. ولید همچنین تا پایان عمر در زمره دشمنان سرسخت امام علی علیه السلام بود. ولید بن عقبه بن ابیمعیط بن ابیعمرو ذکوان بن امیه بن عبدشمس، برادر مادری عثمان بن عفان است. کنیه او ابووهب و مادرش اروی دختر کریز بن حبیب بن عبدشمس است. لقب وی نیز صفوان است. در مورد نسب وی نقلهای متفاوتی است؛ برخی منابع اسم ابیعمرو از اجداد ولید را ذکوان گفتهاند، و ذکوان غلام امیه بن شمس است که امیه او را به پسری خود پذیرفت و کنیه اباعمرو را به او داد. ذکوان اهل صفوریه است، بنابراین ولید بن عقبه از صلب بنیامیه نیست؛ هر چند در همین منابع نقل شدهاست که نظر اکثریت این است که ذکوان غلام امیه نیست. امام حسن مجتبی علیه السلام در پی احتجاج با جماعتی که منکر فضل او و پدرش بودند، در پاسخ به ولید بن عقبه نسب وی به عقبه بن ابیمعیط را زیر سوال برد و فرمود: تو پسر مردی از کفار عجم از شهر صفوریه به نام ذکوان هستی، تمنای من این است که تو از مادر خویش درباره پدر خود پرسش کنی آنگاه که ذکوان را ترک گفت و تو را ملحق به عقبه بن ابیمعیط کرد… سپس ای ولید به خدا تو از نظر سن بزرگتر از کسی هستی که پدر خود میخوانی، پس بهتر است تو مشغول انتساب خود به پدرت باشی… وی در روز فتح مکه در سال هشتم هجری اسلام آورد. پدرش در جنگ بدر اسیر و کشته شد. عقبه از کسانی بود که او را نفرین کرد؛ زیرا وی بسیار پیامبر را آزار رسانید، یک بار نیز شکمبه حیوان ذبح شدهای را بر پشت پیامبر که در حال سجده نماز بود، انداخت. ولید بن عقبه در شعر گفتن نیز مهارت داشت؛ اشعاری نیز علیه علی علیه السلام سرود.
در جریان بیعت با امیرالمومنین علی علیه السلام بسیاری از افراد قریش با ایشان بیعت کردند؛ مگر سه نفر؛ سعید بن عاص، مروان بن حکم و ولید بن عقبه. ولید بن عقبه که زبان آنان بود، گفت: تو بر همه ما ستم کردهای، اما من پدرم را در روز بدر دست بسته گردن زدی و اما سعید، پدرش را در روز بدر کشتی حال آن که از برجستگان قریش بود… بیعت با تو را میپذیریم؛ اما بدان شرط که آنچه را بدست آوردیم از ما بنهی و از آنچه در تصرف ماست ما را معاف داری و کشندگان عثمان را بکشی. پس علی به خشم آمد و فرمود: اما آنچه یادآور شدی که من از شما کشته و بر شما تاختهام پس حق با شما چنان کرده است و اما نهادن من از شما آنچه را بدست آوردهاید پس مرا نمیرسد که از حق خدا بگذرم و اما معاف کردن من شما را از آنچه در تصرف دارید، پس آنچه مال خدا و مسلمانان باشد عدالت شما را فرامیگیرد و اما کشتن من کشندگان عثمان را پس اگر امروز کشتن آنان بر من واجب باشد، فردا هم نبرد با آنان واجب خواهد بود لیکن شما راست که شما را بر کتاب خدا و سنت پیامبرش وادارم، پس هر که حق بر او تنگ آید باطل بر او تنگتر خواهد آمد و اگر هم بخواهید پی کار خود بروید.
در دوره خلافت ایشان مخالفتها و دشمنیهای ولید بن عقبه با ایشان بسیار زیاد است. در جنگهای این دوره ولید در صف دشمن و در مقابل علی علیه السلام بود؛ در جنگ جمل وی به سپاه عایشه پیوست. ولید در جنگ صفین نیز در سپاه معاویه بود و از کسانی بود که پیشنهاد بسته شدن آب بر سپاه علی بن ابیطالب علیه السلام را داد و این امر صورت گرفت. عملکرد ولید بن عقبه در این جنگ به گونهای بود که امام پس از قرآن بر سر نیزهها کردن و تسلیم شدن سپاه ایشان فرمود: ای بندگان خدا شما بر حق هستید به نبرد با دشمن ادامه دهید، معاویه و ابن ابیمعیط و… را من بهتر میشناسم، اینان اصحاب دین و قرآن نیستند. از کودکی تا سالمندی ایشان را میشناسم؛ در ایام کودکی شریرترین کودکان و در سالمندی شریرترین سالمندان بودند… و در نقلی دیگر امام فرمود: نزدیکترین قوم به جهل و دور از معرفت خدا قومی هستند که پیشوا و مربی آنان معاویه و پسر نابغه (عمرو بن عاص) و ابواعور سلمی و ابن ابیمعیط باده گسار و حدخورده در اسلام باشند. با به خلافت رسیدن معاویه، ولید بن عقبه همچنان در سپاه وی و از حامیان وی بود. در این دوران نیز شدت دشمنی ولید با علی علیه السلام نمایان بود. روزی ولید به نزد معاویه رفت و نوشتههای علی علیه السلام را در دست معاویه دید که از آنها تعریف میکرد – این مکتوبات که در دست محمد بن ابیبکر بود با کشتهشدن وی به دست معاویه رسیده بود – ولید با مشاهده این صحنه گفت: دستور بدهید آن نوشتهها را بسوزانند. معاویه گفت: این چه سخنی است میگویی؟ نظرت در این باره درست نمیباشد. ولید گفت: نظر شما درست نیست. آیا درست است مردم متوجه شوند معاویه به نظرات ابوتراب عمل میکند. معاویه پس از سکوت کوتاه با زیرکی گفت: ما نمیگوییم این سخنان علی است، بلکه میگوییم نوشتههای ابوبکر است، چرا که در خانه فرزند او بدست آمده است، ما هم به آنها عمل میکنیم و فتوا میدهیم. ولید پس از مرگ عثمان در شهر رقه سکونت گزید و در زمان خلافت معاویه در همین شهر درگذشت.
[۷] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف ندبه.
«…فَکانُوا هُمُ السَّبِیلَ إِلَیْکَ، وَ الْمَسْلَکَ إِلَىٰ رِضْوانِکَ، فَلَمَّا انْقَضَتْ أَیَّامُهُ أَقامَ وَلِیَّهُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِما وَ آلِهِما هادِیاً، إِذْ کانَ هُوَ الْمُنْذِرَ وَ ﴿لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ﴾، فَقالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللّٰهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ قالَ: مَنْ کُنْتُ أَنَا نَبِیَّهُ فَعَلِیٌّ أَمِیرُهُ، وَ قالَ: أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَهٍ واحِدَهٍ وَ سائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّىٰ، وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسىٰ، فَقال لَهُ: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسىٰ إِلّا أَنَّهُ لَانَبِیَّ بَعْدِی، وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمِینَ، وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ وَ سَدَّ الْأَبْوابَ إِلّا بابَهُ، ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِکْمَتَهُ؛ فَقالَ: أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بابُها، فَمَنْ أَرادَ الْمَدِینَهَ وَ الْحِکْمَهَ فَلْیَأْتِها مِنْ بابِها، ثُمَّ قالَ: أَنْتَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وارِثِی، لَحْمُکَ مِنْ لَحْمِی، وَ دَمُکَ مِنْ دَمِی، وَ سِلْمُکَ سِلْمِی، وَ حَرْبُکَ حَرْبِی، وَ الْإِیمانُ مُخالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی، وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی، وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی، وَ تُنْجِزُ عِداتِی، وَ شِیعَتُکَ عَلَىٰ مَنابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّهِ وَ هُمْ جِیرانِی، وَ لَوْلا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی، وَ کانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمىٰ، وَ حَبْلَ اللّٰهِ الْمَتِینَ، وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقِیمَ؛ لَایُسْبَقُ بِقَرابَهٍ فِی رَحِمٍ، وَ لَا بِسابِقَهٍ فِی دِینٍ، وَ لَا یُلْحَقُ فِی مَنْقَبَهٍ مِنْ مَناقِبِهِ، یَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِما وَ آلِهِما، وَ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْوِیلِ، وَ لَا تَأْخُذُهُ فِی اللّٰهِ لَوْمَهُ لائِمٍ، قَدْ وَتَرَ فِیهِ صَنادِیدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ، فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلَىٰ عَداوَتِهِ، وَ أَکَبَّتْ عَلَىٰ مُنابَذَتِهِ، حَتَّىٰ قَتَلَ النَّاکِثِینَ وَ الْقاسِطِینَ وَ الْمارِقِینَ، وَ لَمَّا قَضىٰ نَحْبَهُ وَ قَتَلَهُ أَشْقَى الْآخِرِینَ یَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی الْهادِینَ بَعْدَ الْهادِینَ، وَ الْأُمَّهُ مُصِرَّهٌ عَلَىٰ مَقْتِهِ، مُجْتَمِعَهٌ عَلَىٰ قَطِیعَهِ رَحِمِهِ، وَ إِقْصاءِ وُلَْدِهِ، إِلّا الْقَلِیلَ مِمَّنْ وَفَىٰ لِرِعایَهِ الْحَقِّ فِیهِمْ…».
[۸] معانی الأخبار، جلد ۱، صفحه ۲۰۶٫
«وَ قَدْ قَالَ لَهُ اَلنَّبِیُّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : یَا عَلِیُّ حُبُّکَ إِیمَانٌ وَ بُغْضُکَ نِفَاقٌ وَ کُفْرٌ».
[۹] مولوی.
[۱۰] مُنتَخبُ الاَثَر فی الامام الثّانی عَشَر (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) کتابی روایی به زبان عربی اثر لطفالله صافی گلپایگانی در موضوع امام دوازدهم است. این کتاب برگزیده احادیث از کتابهای شیعه و اهل سنت است. کتاب در ده فصل تنظیم شده و بخش اول آن به اثبات وجود و امامت امام مهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) اختصاص دارد. احادیث مربوط به زندگانی امام دوازدهم، نائبان او، عصر غیبت، ظهور و حکومت جهانی نیز در فصلهای بعدی قرار گرفتهاند. نویسنده گاه در پاورقی توضیحاتی درباره احادیث ذکر کرده است. اصل این کتاب یک جلدی است. البته به همراه برخی از مقالات مولف به صورت سه جلدی هم چاپ شده که با ترجمه فارسی محسن احمدی در دوره شش جلدی روانه بازار شده است.این کتاب اثر برگزیده اولین دوره کتاب سال ولایت در سال ۱۳۷۸ش شد. مؤلف در این کتاب قصد جمع آوری روایات مربوط به امام عصر (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) را داشته و اظهار نظر یا سخنی از خود ارائه نمیکند. وی در پایان هر باب به بقیه روایات مربوط به آن باب در منابع دیگر یا ابواب دیگر کتاب حاضر اشاره و تنها در مواردی در پاورقی نکاتی را ذکر کرده است. سبک مؤلف در نقل احادیث به گونهای است که هر روایت را به طور کامل با سلسله اسناد و ذکر نام منبع در ابتدای روایت آورده است. روایات هر باب به تفکیک شماره گذاری شده و میتوان مجموع روایات کتاب را شمارش کرد. کتاب، مشتمل بر ده فصل است و هر فصل دارای چند باب در موضوعات مختلفی چون نص بر دوازده امام، نص بر امام عصر، تاریخ زندگی و چگونگی ظهور آن حضرت. مجموع روایات این کتاب به ۸۳۰ حدیث میرسد. مؤلف در ابتدای کتاب خود، نام دهها منبع شیعی و سنی که از آنها بهره برده را آورده است؛ هر چند در این میان از چند منبع بیشتر استفاده کرده است.
[۱۱] جلال الدین عبدالرحمان سیوطی (۸۴۹-۹۱۱ هـ.ق) مفسر، محدث، مورخ و ادیب نامدار شافعی مذهب در قرن نهم و دهم قمری است. وی در علوم مختلف اسلامی مانند تفسیر، حدیث، فقه، ادبیات و تاریخ مهارت داشت و آثار پرشماری در این حوزهها تألیف نمود. «الدر المنثور فی التفسیر بالمأثور» و «الاتقان فی علوم القرآن» از مشهورترین آثار اوست. جلال الدین عبدالرحمان سیوطی شب یکشنبه اول ماه رجب سال ۸۴۹ قمری در اسیوط مصر متولد شد. سیوطی در اواخر دوران شکوفایی علمی در مصر یعنی از زمان سقوط خلافت عباسی تا اوایل قرن دهم می زیست. او از کودکی به آموختن قرآن و حدیث روی آورد و کمتر از هشت سال داشت که کل قرآن را حفظ کرد و در سنین نوجوانى کتابهای «عمده الاحکام»، «المنهاج» نووى، «الفیه» ابن مالک، و «المنهاج» بیضاوى را نیز حفظ کرد. سیوطی در پی تحصیل علم به مناطق زیادی مانند شام، حجاز، یمن، هند و مغرب سفر کرد و با بزرگان و استادان زیادی حشر و نشر داشت. وی نزد علمای بزرگی از جمله تقى الدین احمد شُمُنّى، تقى الدین سُبکى حنفى، علم الدین بلقینى، شرف الدین مناوی و محیی الدین کافیجی به تحصیل علوم دینی پرداخت و در اکثر علوم متداول بخصوص در فقه و حدیث و تفسیر و بلاغت و نحو و لغت تبحر یافت. اساتید او در اجازه و قرائت و سماع، به ۱۵۰ نفر مى رسیدند که نامشان را در معجم خود آورده است. او در فقه پیرو مذهب شافعى بود؛ البته علماى اهل سنت او را صاحب نظر و مجتهد دانسته اند. سیوطى تا سن چهل سالگی به تحصیل علوم پرداخت و سپس از جامعه منزوی شد تا به تدوین و تالیف کتاب بپرازد. برخى از شاگردان او نیز عبارتند از: عبدالقادر شاذلى، محمد ابن ایاس و محمد داودى. سیوطى ارادت و مودت فراوانی نسبت به اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه وآله) داشت و در برخی کتابهایش از جمله «إحیاء المیت بفضائل أهلالبیت»، به ذکر مناقب و فضائل آن بزرگواران پرداخته است و از این جهت کتابهای او بیش از سایر کتابهای اهل سنت مورد توجه علماى شیعه قرار گرفته است. عبدالرحمان سیوطی در جمعه ۱۹ جمادیالاوّل سال ۹۱۱ هـ درگذشت و در «حوش قوصون» بیرون «باب القرافه» مصر به خاک سپرده شد.
[۱۲] کَمالُ الدّین و تَمامُ النّعْمَه یا اِکْمالُ الدّین و اِتْمامُ النّعمَه، کتابی به زبان عربی تألیف عالم شیعه محمد بن علی بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق (متوفای ۳۸۱ق). وی در این کتاب به موضوع غیبت و ظهور امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) میپردازد. شیخ صدوق، نمونههای فراوانی از غیبت پیامبران الهی را آورده و به بررسی کامل امامت حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، تولد، روایات پیامبر و ائمه (علیهم السلام) درباره ظهور آن حضرت، کسانی که به خدمت آن حضرت رسیدهاند و شرایط دوران ظهور ایشان پرداخته است. نام کتاب کمال الدین و تمام النعمه از این آیه شریفه اکمال در سوره مائده گرفته شده که در آن آمده است:«اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا»؛ ترجمه: امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما به عنوان آیین زندگی برگزیدم. سوره مائده آیه ۳. یعنی امروز دین شما را برایتان کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم و از اسلام به عنوان دین برای شما خشنودم. نامهای مختلفی برای کتاب ذکر شده است مانند «اکمال الدین و اتمام النعمه»، «اتمام النعمه فی الغیبه»، و «اکمال الدین»؛ اما بنابر آنچه در مقدمه کتاب آمده است بسیاری نام «کمال الدین و تمام النعمه» را ترجیح دادهاند.
[۱۳] ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، مشهور به شیخ صدوق، از علمای قرن چهارم قمری بوده است. پدر وی علی بن حسین، در زمان خویش، شیخ و ثقه (مورد اعتماد) و فقیه و پیشوای قمیها بود. هرچند بزرگان و محدثان بسیاری در آن زمان در قم حضور داشتند، او با وجود مرجعیت و جایگاه علمی، مغازهای در بازار داشت و زاهدانه و با پاکدامنی و قناعت به تجارت مشغول بود. او در رشتههای مختلف کتابها و رسالههایی داشت که شیخ طوسی و نجاشی آنها را ذکر کردهاند. ابنندیم در الفهرست، به دستخطی از شیخ صدوق اشاره کرده است که حاوی اطلاعاتی درباره آثار خود و پدرش بوده است: «کتابهای پدرم را که دویست کتاب است برای فلانی پسر فلانی اجازه دادم و نیز کتابهای خودم را که هجده کتاب است.» سال ولادت شیخ صدوق به نحو دقیق مشخص نیست، اما آنچه از کتاب وی، کمال الدین، و کتاب غیبت شیخ طوسی و کتاب فهرست نجاشی استفاده میشود این است که وی پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری، دومین سفیر از سفرای چهارگانه امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، در سال ۳۰۵ق و در اوائل سفارت ابوالقاسم حسین بن روح، سومین سفیر، متولد شده است. بنابر نقل شیخ صدوق از ابوجعفر محمد بن علی بن اسود، علی بن حسین بن موسی بن بابویه (پدر شیخ صدوق که صدوق اول نیز خوانده میشود)، پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری از ابوجعفر خواسته است که از حسین بن روح نوبختی (سومین سفیر) بخواهد که او از امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) بخواهد که دعا کند تا خدا به او پسری بدهد. ابوجعفر میگوید من نیز از حسین بن روح درخواست کردم و او این درخواست را به امام زمان رساند و پس از سه روز به من گفت که امام برای علی بن حسین دعا کرده است و برایش فرزندی مبارک متولد میشود که خدای عزوجل به سببش او را سود میرساند. وی در سال ۳۸۱ق با بیش از هفتاد سال سن در شهر ری درگذشت. قبر او امروزه در قبرستانی با نام قبرستان ابنبابویه معروف و زیارتگاه مردم است. تجدید عمارت قبر وی در زمان فتحعلی شاه قاجار در سال ۱۲۳۸ق. انجام گرفت. پیش از این تاریخ، قبر او در اثر سیل شکافته شد و آشکار شدن جنازه سالم وی پس از گذشت قرنها مایه حیرت همگان شد. مرحوم آقا علی حکیم از کسانی است که در رساله سبیل الرشاد فی علم المعاد میگوید: خودش بدن سالم شیخ صدوق را در این حادثه دیده است.
[۱۴] کتابُ الغیبه، کتابی درباره غیبت امام دوازدهم شیعیان، از شیخ طوسی. این کتاب از منابع بااهمیت در زمینه شناخت امام زمان (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) و مسئله غیبت است. کتاب الغیبه در هشت فصل، دیدگاههای شیعه درباره حضرت مهدی (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) را مطرح کرده و به شبهات و اشکالاتی که درباره غیبت آن حضرت مطرح بوده، با ادله قرآنی و روایی و عقلی پاسخ داده است. این اثر دارای نسخههای خطی متعددی است و نخستین بار در سال ۱۳۲۳ق در تبریز چاپ گردید. جدیدترین چاپ آن در سال ۱۴۱۱ق، با تحقیق عبادالله سرشار تهرانی و علیاحمد ناصح، بهوسیله انتشارات دار المعارف الاسلامیه در قم انجام شده است. کتاب الغیبه بهقلم مجتبی عزیزی به فارسی ترجمه شده و از سوی انتشارات مسجد مقدس جمکران، چاپ و انتشار یافته است.
[۱۵] محمدباقر بن محمدتقی مجلسی (۱۰۳۷ – ۱۱۱۰ق) معروف بهعلامه مجلسی یا مجلسی دوم، از محدثان و فقیهان مشهور شیعه در قرن یازدهم هجری بود. علامه مجلسی از میان شاخههای علوم اسلامی بیش از همه به حدیثنگاری علاقه داشت و به اخباریان نزدیک بود. مشهورترین کتاب او، مجموعه پرحجم حدیثی به نام بحارالانوار است که نقش بارزی در احیای جایگاه حدیث در منظومه معرفت دینی داشت. او با تربیت شاگردان و آثار پرتعداد خود که بسیاری از آنها را به زبان فارسی و برای استفاده عموم مردم نگاشت، بر فرهنگ شیعی و روشهای علمی علمای پس از خود تأثیر گذاشت. وی به دلیل همکاری با حکومت صفویان و نقش بارز سیاسی و اجتماعیاش در آن دوران از شهرت زیادی برخوردار است. وی منتقد صوفیه بود و با تصوف خانقاهی مخالفت میورزید. مجلسی در دوران سلطنت شاه سلیمان صفوی به مقام «شیخ الاسلام» رسید و در دوران سلطان حسین صفوی صاحب نفوذ بود.
محمدباقر مجلسی در علوم مختلف اسلامی مانند تفسیر، حدیث، فقه، اصول، تاریخ، رجال و درایه تخصص داشت. او نویسندهای پرکار بود و به نگارش آثاری در این زمینهها پرداخت. شیخ حرّ عاملی، نسبت به او چنین گفته است که تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده است و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازهنامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است. بیش از هر چیز به نگارش مجموعههای حدیثی اهتمام داشت و از میان کتابهای او بحارالانوار که مجموعه بزرگی از احادیث امامان شیعه است، بیش از همه شهرت دارد. عملکرد علامه مجلسی در تألیف مجموعههای حدیث شیعه همچون عملی در تقویت مذهب تشیع ارزیابی شده و از او همچون احیا کنند مذهب تشیع یاد شده است. محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کردهاند. محمدباقر مجلسی پس از فراگرفتن علوم مقدماتی از محضر علمای اصفهان بهره برد. او بیش از همه نزد پدرش محمد تقی مجلسی(۱۰۰۳–۱۰۷۰ق) آموزش دیده است و از آنجا که پدرش از شاگردان شیخ بهایی بود، میتوان از تأثیر اندیشههای شیخ بهایی بر علامه مجلسی به واسطه پدرش محمد تقی مجلسی سخن راند. مؤلف ریاض العلماء که از شاگردان و همکاران وی در تدوین بحارالانوار بوده است مینویسد که وی دانشهای عقلی را نزد آقا حسین خوانساری و دانش های نقلی را نزد پدرش فرا گرفت.
محمد باقر مجلسی، شاگردان بسیار و مجالس درس متعددی داشته است. برخی منابع، شاگردان او در مجالس درسش را بالغ بر هزار تن ذکر کردهاند. از بین شاگردان علامه برخی از مشاهیر علمای شیعه تربیت شدند که از آن جمله میتوان به میرزا عبدالله افندی اصفهانی (م۱۱۳۰ق)، سید نعمت الله جزایری (م۱۱۱۲ق)، شیخ عبدالله بحرانی (م۱۱۲۷ق)، محمد بن علی اردبیلی (م۱۱۰۱ق)، میر محمدصالح خاتون آبادی(م۱۱۲۶ق) و میر محمدحسین خاتون آبادی (نوه دختریاش م۱۱۵۱ق)، سید ابوالقاسم خوانساری (م۱۱۵۷ق) یاد کرد. محمد باقر مجلسی از بسیاری از علمای دوران خود حدیث شنیده و از آنان اجازه روایت داشت که از مهمترین این افراد باید به ملا صالح مازندرانی (م۱۰۸۱)، ملا محسن فیض کاشانی (م۱۰۹۱) و شیخ حر عاملی (م. ۱۱۰۴) اشاره کرد. منابع، ۱۸ تن از استادان وی را نامبردهاند. شیخ حرّ عاملی، صاحب کتاب وسائل الشیعه، در اجازهنامه نقل روایت به علامه مجلسی نوشته است که او تمام همت خود را مصروف آموختن دانش حدیث و فقه و بلکه همه شاخه های معارف کرده و تمام نیروی عمیق فکری و اندیشه وقّادش را در به دست آوردن همه کمالات به کار گرفته است. فیض کاشانی نیز در اجازهنامه به علامه آورده است که او جامع علوم عقلی و نقلی است.
[۱۶] منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر علیهالسلام، الصافی، الشیخ لطف الله، جلد ۱، صفحه ۹۷٫
«و فی حدیث مجالد عن الشعبی عن مسروق قال: قال صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: الخلفاء بعدی اثنا عشر کعدد نقباء بنی إسرائیل. و روى سلمان و أبو أیوب و ابن مسعود و حذیفه و واثله و أبو قتاده و أبو هریره و أنس أنّه سئل النبی صلّى اللّه علیه و آله و سلّم کم الائمه بعدک؟قال: عدد نقباء بنی إسرائیل».
[۱۷] منتخب الاثر فی الامام الثانی عشر علیهالسلام، الصافی، الشیخ لطف الله، جلد ۱، صفحه ۱۰۵٫
«قال رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم: أنا سید المرسلین و علی بن أبی طالب سید الوصیین و إن اوصیائی بعدی اثنا عشر أولهم علی بن أبی طالب و آخرهم القائم علیهم السلام».
[۱۸] «جابر بن عبدالله انصارى»، صحابی جلیل القدر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله است که از او تعداد زیادی حدیث در کتب شیعه و سنی نقل شده است. جابر به خاطر روایات خاصی که در فضیلت اهل بیت علیهم السلام نقل نموده و همچنین زیارت امام حسین علیه السلام در روز اربعین شهادت آن حضرت، از صحابیان معروف در بین شیعیان و دارای جایگاه خاصی است. جدّ جابر بن عبدالله، عَمرو بن حرام بن کعب بن غَنْم بود و نسبتش به خَزْرَج می رسید. پدرِ جابر پیش از هجرت پیامبر اکرم به یثرب، مسلمان شد و در بیعت عَقَبه دوم با رسول خدا صلی اللّه علیه وآله پیمان بست و جزو دوازده نقیبی شد که پیامبر آنان را به نمایندگی قبایلشان برگزید. وی در غزوه بدر حضور داشت و در غزوه احد به شهادت رسید. کنیه جابر، به سبب نام فرزندانش، در منابع به صورتهای گوناگون آمده، اما از میان آنها کنیه ابوعبداللّه صحیح تر دانسته شده است. از عبدالرحمان، محمد، محمود، عبداللّه و عقیل، به عنوان فرزندان جابر یاد شده است. از وجود افرادی منتسب به جابر در افریقیه و بخارا گزارشهایی در دست است. در ایران نیز عده ای از نسل او هستند که مشهورترین ایشان شیخ مرتضی انصاری، فقیه و اصولی بزرگ شیعه در دوران معاصر بود. اولین آگاهی ما از زندگی جابر، حضور او با پدرش در بیعت عقبه دوم در سال سیزدهم بعثت است. وی کم سال ترین ناظرِ بیعت اوس و خزرج با پیامبر صلی اللّه علیه وآله بود. باتوجه به سال مرگ و مدت عمرش، احتمالاً در آن زمان حدود شانزده سال داشته است. پس از هجرت پیامبر اکرم از مکه به مدینه، جابر از جوانانی بود که در بیشتر غزوه ها و سریّه ها حضور داشت و فقط در غزوه بدر و احد غایب بود. عذر حضور نیافتن جابر در این دو غزوه، اطاعت از پدرش بود که او را سرپرست خانواده پرجمعیت خود کرده بود. غزوه حمراءالاسد، که در سال چهارم هجرت و در پی غزوه احد رخ داد، اولین تجربه جنگی جابر بود. به فرموده پیامبر اکرم، فقط شرکت کنندگان در غزوه احد اجازه همراهی با آن حضرت را در این مأموریت نظامی داشتند، اما جابر تنها کسی بود که به رغم غایب بودن در غزوه احد، در این جنگ شرکت کرد، زیرا رسول اکرم عذر وی را پذیرفت.
از جابر افراد فراوانی نیز حدیث نقل کرده اند. از مشهورترین راویان حدیث از جابر، سعیدبن مُسیِّب، حسن بن محمدبن حنفیه، عطاء بن أبی رباح، مجاهد بن جَبر، عمرو بن دینار مکی، عامر بن شَراحیل شعبی و حسن بصری بودند. از امامان شیعه، امام باقر علیه السلام، و نیز امام صادق و امام کاظم علیهما السلام به نقل از امام باقر، چند حدیث نبوی از جابر بن عبداللّه نقل کرده اند. جابر در حوزه احکام فقهی صاحب رأی بوده و فتوا می داده و از این رو، ذهبی او را «مفتی مدینه» و مجتهد و فقیه خوانده است. بر اساس طبقه بندی ابن سعد در الطبقات الکبری، جابر جزو «اصحاب مفتی و مقتدا» یا «اهل العلم و الفتوا» قرار نگرفته، اما باتوجه به آرای فقهی و فتواهای جابر، دیدگاه ابن حزم که وی را از مفتیان متوسط صحابه دانسته است، موجه به نظر می رسد. روایات فقهی جابر که در کتابهای چهارگانه شیعه آمده، اندک است. شیخ طوسی در کتاب «الخلاف»، در مواردی آرای فقهی جابر را نقل کرده است. در تفسیر قرآن کریم، از جابر روایات بسیاری نقل شده که در منابع تفسیری به آنها استناد گردیده است. آرای تفسیری جابر در باره برخی آیات قرآن، همسو با دیدگاه تفسیری شیعه است. جابر بن عبدالله انصاری در پایان عمر خود، یک سال در جوار خانه خدا در مکه زیست. در آن مدت، بزرگانی از تابعین، مانند عطاء بن ابی رَباح و عمرو بن دینار، با وی دیدار کردند. جابر در اواخر عمر نابینا شد. وی در مدینه درگذشت. مِزّی روایتهایی در باره سال وفات جابر آورده است که هریک تاریخ متفاوتی را، بین سالهای ۶۸ تا ۷۹ قمری، ذکر کرده اند و در یک خبر، به نقل از جمعی از مورخان و محدّثان، از وفات جابر در سال ۷۸ قمری و در ۹۴ سالگی سخن گفته و اشاره کرده است که اَبان بن عثمان، والی مدینه، بر وی نماز گزارد.
[۱۹] سید بن طاووس، الاقبال بالاعمال الحسنه، ۱۴۱۵ ق، ج ۲، ص ۲۵۲؛ شیخ صدوق، کمال الدین، ۱۳۹۵ ق، ج ۲، ص ۴۱۰٫
[۲۰] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعهی کبیره.
«…بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، کَیْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنائِکُمْ، وَ أُحْصِی جَمِیلَ بَلائِکُمْ، وَ بِکُمْ أَخْرَجَنَا اللّٰهُ مِنَ الذُّلِّ، وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَراتِ الْکُرُوبِ، وَ أَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَکاتِ، وَ مِنَ النَّارِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، بِمُوالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللّٰهُ مَعالِمَ دِینِنا، وَ أَصْلَحَ مَا کانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا، وَ بِمُوالاتِکُمْ تَمَّتِ الْکَلِمَهُ، وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُ، وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُ؛ وَ بِمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ، وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ، وَ الدَّرَجاتُ الرَّفِیعَهُ، وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ، وَ الْمَکانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَاللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْجاهُ الْعَظِیمُ، وَ الشَّأْنُ الْکَبِیرُ، وَ الشَّفاعَهُ الْمَقْبُولَهُ، ﴿رَبَّنا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾، ﴿رَبَّنا لَاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾، ﴿سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً﴾؛ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَایَأْتِی عَلَیْها إِلّا رِضاکُمْ، فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَىٰ سِرِّهِ، وَ اسْتَرْعاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ، وَ قَرَنَ طاعَتَکُمْ بِطاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِی، وَ کُنْتُمْ شُفَعائِی، فَإِنِّی لَکُمْ مُطِیعٌ، مَنْ أَطاعَکُمْ فَقدْ أَطاعَ اللّٰهَ، وَ مَنْ عَصَاکُمْ فَقَدْ عَصَى اللّٰهَ، وَ مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللّٰهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّٰهَ. اللّٰهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیارِ الأَئِمَّهِ الأَبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِی، فَبِحَقِّهِمُ الَّذِی أوْجَبْتَ لَهُم عَلَیْکَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِی زُمْرَهِ الْمَرْحُومِینَ بِشَفاعَتِهِمْ إِنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ، وَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَ حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ».
[۲۱] همان.
[۲۲] همان.
[۲۳] الأمالی للطوسی، ص ۲۹۹، ح ۵۸۸؛ بشاره المصطفى، ص ۱۹۶ کلاهما عن أبی عاصم؛ بحارالأنوار، ج ۶۸، ص ۲۴، ح ۴۳.
«شِیعَتُنا خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طِینِتِنا وَ عُجِنُوا بِماءِ وَلایَتِنا یَحْزَنُونَ لِحُزْنِنا ویَفْرَحُونَ لِفَرَحِنا».
[۲۴] اِبْنعَرَبی (۵۶۰-۶۳۸ق) صوفی برجسته مسلمان و از مؤثرترین و بحثبرانگیزترین متفکران جهان اسلام است که پیدایش و گسترش عرفان نظری را تحت تأثیر آموزههای او دانستهاند. ابنعربی ارائهدهنده تفسیرهای عمیق و چالشبرانگیز از تمام عقاید بنیادی اسلام قلمداد شده است. همانندیِ برخی از این تفسیرها با عقاید شیعه هم نشانی بر تأثیرپذیری او از تشیع تلقی شده و هم عاملی برای اینکه برخی عالمان شیعه نسبت به آموزههایش احساس قرابت کنند. ادغام تعالیم ابنعربى در اندیشههای شیعی را موجب جهش بزرگ در الهیات شیعی ایران و آغاز «عصر زرین حکمت عرفانی» در جهان اسلام برشمردهاند. درباره مذهب ابنعربی برخی معتقد به تسنن و بعضی تشیع او شدهاند. عدهای او را تکفیر کرده و گروهی مقامش را بالاتر از مجادلات مذهبی دانستهاند. در میان تکفیرکنندگان، از فقیهان شیعی چون مقدس اردبیلی یاد شده است. از میان عالمان شیعه، عدهای او را سنی متعصب خواندهاند و اعتقاد او به تربیع و تقدیس برخی صحابه عثمانیمذهب را بهعنوان دلیل ارائه کردهاند. افرادی، چون قاضی نورالله شوشتری، ابنعربی را شیعه دانستهاند و نشانههای تسنن در آثارش را ناشی از تقیه بهشمار آوردهاند؛ آنان محبت ابنعربی نسبت به اهلبیت (علیهم السلام) و وجود نظراتی مطابق نظر شیعه در آثار او را دلیلی برای نظر خود دانستهاند. از سوی برخی، دلایل معتقدان به تشیعِ ابنعربی، حاصلِ نگاه یکجانبه به کارنامه مذهبی او است. بعضی وجود اعتقاداتی نزدیک به عقاید شیعه در آثار ابنعربی را حاصل ذوق عرفانی او دانستهاند و نه گرایش مذهبیاش. اندیشههای خاص و جایگاه ابنعربی، عاملی برای اظهارنظرهای متفاوت درباره ابنعربی شده است؛ بهطوری که برخی او را محییالدین (زندهکنندۀ دین)، خاتم الاولیاء و شیخ اکبر و برخی دیگر ممیتالدین (کشنده دین) و ماحیالدین (محوکننده دین) خواندهاند. در میان ستایشکنندگان ابنعربی از عالمانی شیعه چون شیخ بهائی، ملاصدرا و امام خمینی یاد شده است. در میان عالمان شیعه، برای ابنعربی منتقدانی برشمرده شده که بعضی نظرات خلاف عقل و شرع او را دستمایه انتقاد خود قرار دادهاند. آموزههای عرفانی ابنعربی با عنوان علم تصوف و عرفان نظری خوانده شده و او را بنیانگذار یا تکمیلکننده آن دانستهاند. اصول نظام فکری ابنعربی را وحدت وجود، اسماء الله و انسان کامل برشمردهاند که در مهمترین آثارش، فصوص الحکم و فتوحات مکیه به آنها پرداخته است. بحث از مصداق انسان کامل در آثار ابنعربی، با عنوان خاتم اولیاء، مورد تفسیر و مناقشه فراوان قرار گرفته است. برخی محققان، نظر ابنعربی در این زمینه را دلیلی بر اعتقاد او به امام زمان (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف) دانستهاند.
[۲۵] شیخ محمود بن عبدالکریم بن یحیی شبستری، عارف و شاعر نامدار آذربایجانی در قرن هشتم. مهمترین و مشهورترین اثر وی گلشن راز، از آثار قابل توجه و تأثیرگذار در اندیشه نظری تاریخ عرفان اسلامی است. گفتهاند که شبستری به مصر، شام، حجاز، بغداد، یمن، اندلس و قفقاز سفر کرد. براون نیز مینویسد او همه عمر خود را در تبریز به سر برد. برخی گفتهاند او در کرمان ازدواج کرد و صاحب فرزند شد و برخی نوادگان او اهل علماند و به خواجگان شهرت دارند. اما لویزن معتقد است وی فرزندی نداشته است. او در علوم معقول و منقول به جامعیت رسید. اثر مشهور او گلشن راز از آثار قابل توجه و تأثیرگذار در اندیشه نظری تاریخ عرفان اسلامی است. در کتاب سعادتنامه منسوب به شبستری، به سنّی بودن وی و پیروی او در فروع از اشعری تصریح شده است. با وجود این، برخی با استناد به کتاب مرآت المحققین، که منسوب به شبستری است، معتقدند او شیعه بوده است. هانری کربن نیز علت پدیدآمدن این نظر را وجود تفسیرهای متعدد شیعیان، بهویژه اسماعیلیان، بر گلشن راز وی دانسته است. بیشتر تذکرهنویسان درگذشت شبستری را بین ۷۱۸ق و ۷۲۰ق دانستهاند. از این میان، سال ۷۲۰ق که روی سنگ قبر او هم نوشته شده، مشهورتر است. ابن کربلایی که تاریخ وفات بهاءالدین یعقوب، استاد شبستری، را سال ۷۳۷ق ضبط کرده، نوشته است که شبستری را، به وصیت خودش، پایین پای استادش دفن کردند. بر این اساس، شبستری تا ۷۳۷ زنده بوده است.
[۲۶] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در روز عرفه.
«…إِلٰهِى تَرَدُّدِى فِى الْآثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنِى عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنِى إِلَیْکَ، کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فِى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ؟ أَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّىٰ یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟ مَتىٰ غِبْتَ حَتَّىٰ تَحْتاجَ إِلىٰ دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ؟ وَ مَتىٰ بَعُدْتَ حَتَّىٰ تَکُونَ الْآثارُ هِىَ الَّتِى تُوصِلُ إِلَیْکَ؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَراکَ عَلَیْها رَقِیباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً…».
[۲۷] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۰٫
«إِنَّ الَّذِینَ یُبَایِعُونَکَ إِنَّمَا یُبَایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ ۚ فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّمَا یَنْکُثُ عَلَىٰ نَفْسِهِ ۖ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِمَا عَاهَدَ عَلَیْهُ اللَّهَ فَسَیُؤْتِیهِ أَجْرًا عَظِیمًا».
[۲۸] سوره مبارکه انعام، آیه ۱۰۳٫
«لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ ۖ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ».
[۲۹] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۶۵٫
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا یُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ ۖ وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ ۗ وَ لَوْ یَرَى الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعًا وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذَابِ».
[۳۰] بحار الأنوار : ۷۰/۲۱۰/۳۳٫
«الإمامُ زینَ العابدینُ علیه السلام: إنّی أکرَهُ أن أعبُدَ اللّه َ و لا غَرَضَ لی إلاّ ثَوابُهُ، فأکونَ کالعَبدِ الطَّمِعِ المُطَمَّعِ؛ إن طَمِعَ عَمِل و إلاّ لَم یَعمَلْ، و أکرَهُ أن (لا) أعبُدَهُ إلاّ لِخَوفِ عِقابِهِ، فأکونَ کالعَبدِ السُّوءِ؛ إن لَم یَخَفْ لَم یَعمَلْ. قیلَ : فِلمَ تَعبُدُهُ ؟ قالَ : لِما هُو أهلُهُ بِأیادِیهِ علَیَّ و إنعامِهِ».
[۳۱] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۱.
[۳۲] محدثی، فرهنگ عاشورا، ۱۳۷۶ ش، ص ۴۷۱؛ سید ابنطاووس، اللهوف، ۱۳۴۸ ش، ص ۱۱۶؛ ابننما حلی، مثیر الاحزان، ۱۴۰۶ ق، ص ۷۰.
[۳۳] مقتل الحسین خوارزمى، ج ۲، ص ۳۲ و بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۶٫
«هَلْ مِنْ ذابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللّهِ؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّد یَخافُ اللّهَ فینا؟ هَلْ مِنْ مُغیث یَرْجُوا اللّهَ فِی إِغاثَتِنا؟ هَلْ مِنْ مُعین یَرْجُوا ما عِنْدَاللّهِ فِی إِعانَتِنا».
[۳۴] تذکره الخواص، سبط این جوزی، ص ٢۵٢.
«لَمّا رَآهُمُ الحُسَینُ علیه السلام مُصِرّینَ عَلى قَتلِهِ، أخَذَ المُصحَفَ ونَشَرَهُ، وجَعَلَهُ عَلى رَأسِهِ، ونادى: بَینی وبَینَکُم کِتابُ اللّه، وجَدّی مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله، یا قَومِ! بِمَ تَستَحِلّونَ دَمی؟!… فَالتَفَتَ الحُسَینُ علیه السلام فَإِذا بِطِفلٍ لَهُ یَبکی عَطَشاً، فَأَخَذَهُ عَلى یَدِهِ، وقالَ: یا قَومِ ، إن لَم تَرحَمونی فَارحَموا هذَا الطِّفلَ، فَرَماهُ رَجُلٌ مِنهُم بِسَهمٍ فَذَبَحَهُ، فَجَعَلَ الحُسَینُ علیه السلام یَبکی ویَقولُ: اللّهُمَّ احکُم بَینَنا وبَینَ قَومٍ دَعَونا لِیَنصُرونا فَقَتَلونا. فَنودِیَ مِنَ الهَوا: دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ».
[۳۵] السید ابن طاووس، الحسینی، علی بن موسی متوفای ۶۶۴ ق، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۶۹، ناشر انوار الهدی، قم، ایران، چاپخانه مهر، چاپ الاولی، سال چاپ ۱۴۱۷.
«وَ لَمَّا رَاَی الْحُسَیْنُ (علیهالسّلام) مَصَارِعَ فِتْیَانِهِ وَ اَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَی لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَی هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ صلی الله علیه وآله؟ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا؟ هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ بِاِغَاثَتِنَا؟ هَلْ مِنْ مُعِینٍ یَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِی اِعَانَتِنَا؟ فَارْتَفَعَتْ اَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِیلِ فَتَقَدَّمَ اِلَی الْخَیْمَهِ وَ قَالَ لِزَیْنَبَ نَاوِلِینِی وَلَدِیَ الصَّغِیرَ حَتَّی اُوَدِّعَهُ فَاَخَذَهُ وَ اَوْمَاَ اِلَیْهِ لِیُقَبِّلَهُ فَرَمَاهُ حَرْمَلَهُ بْنُ الْکَاهِلِ الْاَسَدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَی بِسَهْمٍ فَوَقَعَ فِی نَحْرِهِ فَذَبَحَهُ فَقَالَ لِزَیْنَبَ خُذِیهِ ثُمَّ تَلَقَّی الدَّمَ بِکَفَّیْهِ فَلَمَّا امْتَلَاَتَا رَمَی بِالدَّمِ نَحْوَ السَّمَاءِ ثُمَّ قَالَ هَوَّنَ عَلَیَّ مَا نَزَلَ بِی اَنَّهُ بِعَیْنِ اللَّهِ».
[۳۶] معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (عَلَیهِما السَّلام)، ص ۲۵۹٫
پاسخ دهید