«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

سفارش خداوند به انسان در مورد توجّه‌داشتن نسبت به خودش

در قرآن شریف همه‌ی ما مُفتخر به خطاب حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) قرار گرفته‌ایم. ما را به حساب آورد است، با ما حرف زده است، برای ما راه نجات ارائه فرموده است. ما مَعمولاً از خطرات بیرونی، از توطئه‌های استکبار، از خطر مُنافقین، نُفوذی‌ها، خیانت‌کارها و فتنه‌گَرها وَحشت داریم. قرآن شریف یک راه حَلّی را به ما ارائه می‌کند که اگر به آن رسیدیم و عمل کردیم، خداوند خودش تَضمین می‌کند که مشکلات بیرونی برای شما مشکل نیست. در سوره‌ی مبارکه‌ی «مائده» فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ[۲]»؛ مؤمنین! بر شما باد به خودتان. حَواستان به خودتان باشد. در این آیه‌ی کریمه مرحوم «علّامه‌ی طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) ۱۰ الی ۱۵ صفحه در مَعرفه النّفس مطالب بسیار باارزشی را در تفسیر «المیزان[۳]» برای افراد فَهیم به یادگار گذاشته است. اما اگر بخواهیم خُلاصه‌ی پیام‌های این آیه را با هم مُرور کنیم، خداوند متعال از ما خواسته است که اوّلاً خودمان را بشناسیم. «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» یعنی اوّل خودت را بشناس، نه بدن و عُروق و اُرگان‌های منظّم پیکر و قلب و مغرت را. این‌ها همه علوم بیرون از خودمان هست؛ خودت را بشناس.

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (1)

توصیه‌ی مرحوم «ملکی تبریزی» (رحمت الله علیه) در مورد تفکّر انسان درباره‌ی مرگ

مرحوم آقای «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۴]» عارف، استاد اخلاق حضرت امام (اعلی الله مقامهُما) کتابی به نام «لقاءالله[۵]» دارند. در این کتاب لقاءالله توصیه می‌کنند که اهل سُلوک روزشان را با فکر شُروع کنند. فکر عبادتی است که قابل مقایسه‌ی با عمل نیست. «فِکرَهُ ساعَهٍ خَیرٌ مِن عِبادَهِ سَنهٍ[۶]»؛ خوشا به حال آدم‌هایی که فکر می‌کنند، اندیشه دارند، از خِرد و عقل‌شان درست استفاده می‌کنند. در چه فکر کنیم؟ مهم این است. بعضی از اشخاص عُمرشان را در شَرارت، در خیانت و در هَرزگی سِپَری کرده‌اند. این‌ها اگر یک وقت خلوتی هم پیش بیاید، فکرشان این است که چگونه کُلاه بر سر مردم بگذارند؟ چگونه بتوانند شَرّ خودشان را توسعه بدهند؟ چگونه بتوانند نَفَس‌ها را خَفه کنند؟ فکرشان در مسیر هدفی است که به دنبال آن هستند. ولی کسی که یافته است که عالَم خدا دارد، مَبدأ اوست، مَقصد هم اوست؛ «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ[۷]»؛ ما از خداییم، به سوی خدا می‌رویم و این مَعاد، این بَرزخ، این قیامت و این بهشت همگی جلوه‌های اَسماء الهی هستند. انسانِ سَعادتمند به رَحمت خدا می‌رسد، انسانِ شقاوتمند به غَضب الهی می‌رسد. مَقصد بَشر یا بهشت است و یا جهنّم است. بهشت جلوه‌ی رحمتِ خداست و جهنّم جلوه‌ی غَضب خداست. باز مِن‌الله، اِلی‌الله است. ما از خدا به خدا می‌رسیم. کسانی که واقع‌بینانه حقّ را یافته‌اند، این‌ها دَغدغه‌ی مسئولیت خودشان را دارند. آقای میرزا جواد آقای ملکی (رضوان الله تعالی علیه) می‌گویند: اوّلین فکری که سالک در آغاز حرکت روزانه باید بنشیند و در آن اندیشه کند و به حقیقت آن برسد، مرگ است. مرگ یک راز و مُعمّایی است. مرگ عَدم نیست؛ مرگ وجود دارد. مرگ مَخلوق خداست. مرگ بَشر را تَعقیب می‌کند. اَمر مَعدوم که به دنبال آدم نمی‌اُفتد. قرآن می‌گوید: «أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ[۸]»؛ شما نمی‌توانید از دست مرگ فرار کنید. هرجا که باشید، می‌آید و شما را می‌گیرد.‌ قدرت اَخذ شما را دارد. «قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ[۹]»؛ این مرگی که از آن فرار می‌کنید، با این مُلاقات دارید. آدم که با هیچ‌چیز مُلاقات ندارد؛ این یک حقیقتی است، یک واقعیّتی است که ما با مرگ خودمان مُلاقات در پیش داریم. در آیه‌ای هم فرمود: «کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ[۱۰]»؛ هرکسی جاهل باشد، عالِم باشد، عادل باشد، ظالم باشد، همه مرگ را می‌چِشند. مرگ مَزه دارد. همه‌ی ما شربت مَرگ را در کام خودمان خواهیم یافت. برای عدّه‌ای اِکسیر و شربت گُوارایی است و برای همیشه راحت‌شان می‌کند؛ اما برای عدّه‌ای بسیار تَلخ است. منشأ عذاب‌ها و بدبَختی‌هاست، آغاز نابودی‌شان است. وقتی به جهنّم می‌اُفتند، «یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ[۱۱]». پس مرگ یک حقیقت است، مرگ یک واقعیّت است، مرگ یک مَخلوق است و باید در آن فکر کنیم که مرگ ما چگونه خواهد بود. ما دوست داریم چگونه بمیریم؟ این‌قَدر در چگونه زیستن دست و پا می‌زنیم، مشورت می‌کنیم، سُراغ کارشناس می‌رویم، چرا در چگونه مُردن نمی‌نشینیم فکر کنیم و از اهل آن نُسخه بخواهیم تا مرگ زیبا داشته باشیم، مرگ شیرین داشته باشیم، مرگ عزّت‌ساز داشته باشیم. این مرگ «شهید سلیمانی» (رحمت الله علیه)، این مرگ «شهید رئیسی» (رضوان الله تعالی علیه)، این مرگ «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف)، این‌ها مرگ‌شان هم برای خودشان عزّت بود، هم برای جامعه‌ی توحیدی عزّت بود. چه فَضای شُکوهمندی را به وجود آورد. مایه‌ی مُباهاتِ اُمّت اسلامی بود. امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) با چه وَضعی با اطمینان در وصیّت‌نامه‌شان می‌نویسند: «من با دلی آرام، ضَمیری اُمیدوار». این خیلی مهم است. یعنی دَغدغه‌ای ندارد، مرگ را حَل کرده است، آینده‌ی خودش را دیده است.

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (2)

مرگ زیبای مرحوم «فاضل اردکانی» (رحمت الله علیه)

گاهی شاید خدمت شما عرض کرده باشم که یکی از عُلمای بسیار مهمّ بعد از مرحوم «شیخ انصاری[۱۲]» (اعلی الله مقامه الشریف)، «فاضل اردکانی[۱۳]» (رضوان الله تعالی علیه) است که از نظر علمی با شیخ اَعظم پَهلو می‌زند و عدّه‌ای از اَفراد دَقیق بعد از شیخ او را برای مَرجعیّت نشان کرده بودند. ولی به سُراغ او رفتند که او را پیدا کنند، دیدند در قَهوه‌خانه نشسته است و این مَشتی‌ها را دور خودش جمع کرده است و دارد دل این‌ها را شکار می‌کند. گفتند: آقا آمده‌ایم که شما رساله بدهید؛ ما می‌خواهیم از شما تَقلید کنیم. یک شوخی می‌کند و این‌ها را از سر خود رد می‌کند. این بزرگوار فاضل اردکانی وقت مرگش که می‌رسد، آب مُطالبه می‌کند. به او آب می‌دهند، آب می‌خورد و با لَهجه‌ی یزدی می‌گوید: «یک آب خَشی خوردیم، حالا می‌خواهیم یک مرگ خَشی بکنیم». پاهایش را به سوی قبله دراز می‌کند و «اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلاَّ اللّهُ»، یک مرگ خوشی را هم نوش جان می‌کند.

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (3)

توصیه‌ی مرحوم «ملکی تبریزی» (رحمت الله علیه) در مورد خودشناسی انسان

دوّمین چیزی که مرحوم آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف) توصیه می‌کنند که به آن فکر کنید، تفکّر در خود است. یکی این‌که من که هستم؟ یکی این‌که من چه هستم؟ در چیستی خودمان و در کیستی خودمان فکر کنیم. «ای برادر تو همان اندیشه‌ای[۱۴]». واقعیّت ما این غَرایز است. واقعیّت ما این دیدنی‌ها و شنیدنی‌ها و چشیدنی‌ها و لَمس‌کردنی‌هایی است که ما با این‌ها ارتباط وجودی داریم؟ یا این‌گونه نیست؟ «مُرغ باغ ملکوتم نیم از عالَم خاک[۱۵]»؛ ما دَم خداییم، ما روح خداییم، ما بارقه‌ی خداییم، ما نور خداییم. خداوند به ما خبر داده است: «نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی[۱۶]»؛ ما جسم نیستیم، ما غَریزه نیستیم. این مرحله‌ی حیوانی است. هرچه همه‌ی موجودات دارند، خداوند متعال در اختیار ما هم قرار داده است. ما هم از جَماد بَهره داریم، هم از نَبات بَهره داریم، هم از حیوان بَهره داریم؛ ولی باید از این عُبور کنیم و آدم بشویم. حقیقت آدم چه چیزی است؟ خلیفه‌ی خداست. «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً[۱۷]»؛ من تو را روی زمین خلیفه قرار می‌دهم. خداوند متعال خلافت پیامبران را موهبتی لَدُنّی قرار داده است، خلافت و آن روحِ خلیفه اللهی را در وجودشان خَلق کرده است، ولی به ما راه نشان داده است که شما باید با عمل به مقام خلیفه اللهی برسید. با اخلاق برسید، با کُنترلِ نَفس برسید، با خدمت به دیگران برسید، با تولید سالم، با توزیع سالم، با گِره‌گُشایی از عائله‌ی خداوند متعال، با خدمت به عائله‌ی خداوند باید خودتان را از مرحله‌ی حیوانی بالا بکِشید و به مقام خلیفه اللهی نائل بشوید. این است که خودشناسی یعنی آن حقیقتی که ما الآن هیچ تَصوّری از روح خودمان نداریم، اگر هم تَصوّری داشته باشیم، حکمت خوانده باشیم، در حقیقت روح نظریّات حُکما را درست فَهمیده باشیم یا آیات قرآن کریم که در قرآن هم مسأله‌ی این‌که ما غیر از بدن هستیم، کاملاً قابل فَهم ذهنی است. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا[۱۸]»؛ موقع مرگ خداوند متعال نَفس ما را تَوفّی می‌کند. یعنی آن چیزی که ما بودیم را خداوند از ما می‌گیرد. جسم ما را که نگرفته است و همین‌جا هست؛ آن چیزی که خداوند گرفت و جسم‌مان را رَها کرد چه چیزی بود که خداوند از ما گرفت؟ قرآن کریم آن حقیقت را به ما می‌گوید، ولی در حَدّ گفتن است، در حَدّ ذهن است. اگر ما بخواهیم خودمان را بیابیم، راهِ آن راهی است که انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) آمده‌اند. ما خطّ عُبودیّت را در پیش بگیریم، اگر بنده بودیم به مقام علم‌‌الیقین، عین‌الیقین و حقّ‌الیقین می‌رسیم. خودمان را به وجود مُجرّدمان دَرک می‌کنیم.

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (4)

همه‌ی علم بَشر بنا به تَعبیر حضرت امام صادق (علیه السلام)‌

این حدیث هم از حضرت امام صادق (علیه السلام) و هم از حضرت امام کاظم (علیه السلام) نَقل شده است که می‌فرمایند: «وَجَدْتُ عِلْمَ اَلنَّاسِ کُلَّهُ فِی أَرْبَعٍ[۱۹]»؛ علم و مَعرفت لازم برای بَشر را در چهار اَمر یافتم. نمی‌فرمایند که فَهمیدم؛ بلکه می‌فرمایند: «وَجَدْتُ»، یعنی وجدان کردم، مَزه‌مَزه کردم، در وجود خودم یافتم. یک: «أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ[۲۰]»؛ پروردگارت چه کسی است؟ چه کسی تو را ساخته است؟ مَبدأ تو و هستی مُطلق کدام است؟ رَبّ تو، آن کسی که تو را پرورش داده است، او را بشناسید. دوّم: «أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ[۲۱]»؛ عرفان پیدا کنی، وجدان پیدا کنی که حقیقت خودت چگونه ساخته شده است. مَواد تو چه چیزی است، مَبدأ تو چه چیزی است، مَقصد تو چه چیزی است، شکل و قالب تو چه چیزی است؟ این حقیقتی که در وجود تو صُنع خداست، صنعت خداوند متعال است، ساخته‌ی خداست، این را در وجود خودت کَشف کُنی. و سوّمین علم لازم «أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ[۲۲]» است. آخر مَقصد و انجام زندگی‌ات چیست. این روزها گذشت، کودکی تمام شد، جوانی هم طِیّ شد، پیری هم به همین زودی به پایان می‌رسد. به کُجا می‌رسی؟ کُجا می‌خواهی بروی؟ این مهم‌ترین مسأله‌ی زندگی است. آخرش چیست؟ به کُجا می‌روم؟ آخرین علمی که امام صادق (علیه السلام) لازم می‌دانند بندگان خدا، حق‌خواهان و حق‌بینان به آن برسند، «أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ[۲۳]»؛ آفات و زیان‌های خودت را، دشمن خودت را، زَوال خودت را، هَلاکت خودت را و چیزهایی که تو را ناکام می‌کند و نمی‌گذارد به مَقصد برسی، این‌ها را شناسایی بکنی. هم در مسائل فکری که چه ویروس‌هایی، چه میکروب‌هایی فکر آدم را نابود می‌کند. هم در مسائل اخلاقی آن مُهلکات از اخلاق کدام است؟ چه مَلکاتی انسان را از صورت انسانی خارج می‌کند و آدم به شکل حیوان مَحشور می‌شود. و هم در عَمل آنچه که مَصلحت ماست و آنچه که مَفسده‌ی ماست را بشناسیم. و این شناخت تا چیزی در وجودِ خود انسان نباشد، آدم آن حقیقتش را دَرک نمی‌کند. ما آتش را می‌فَهمیم، ولی چه چیزی از آتش را می‌فَهمیم؟ تا آتش در جان ما نیُفتد، ما یک صورتی از آتش داریم، یک مَفهومی از آتش داریم. این آبی که ما می‌نوشیم، چند وجود دارد؛ یک وجودِ لَفظی دارد که ما به آن آب می‌گوییم. یک وجودِ ذهنی و مَفهومی دارد که وقتی اسم آب را می‌بَرند، یک تَصوّری از آن مایع روانی که جریان دارد، در ذهن ما می‌آید و یک وجودِ عینی دارد. وجودِ عینی آب آن لَفظ و آن مَفهومش هیچ اَثری در وجود ما ندارد. اگر ما تشنه باشیم، هزار بار لَفظ آب را در تَسبیح بگوییم، وجودمان هیچ تأثیری ندارد. او وجودِ جدایی است و من هم وجودِ جدایی هستم. اگر بنشینم و صورت ذهنی‌اش را یک ساعت تَجزیه و تَحلیل کنم، تَخصُّص هم داشته باشم، عَناصر آب را بشناسم و بگویم که آب تَجزیه می‌شود و از چه عناصُری تشکیل شده است، باز من را سیراب نمی‌کند. چه زمانی عَطش من با آب سیراب می‌شود؟ آن وقتی که آب در وجودِ من قرار بگیرد و آن جدایی در وجود من اِنحلال پیدا کند. من حقیقت آب را در کام خودم و در وجود خودم بیابم. آن آبی وقت می‌شود که با وجودِ من اتّحاد پیدا کرده است. محبّت هم همین‌گونه است؛ پدری، مادری، برادری، این اُنس‌هایی که هست، آدم هزار بار برای بانوان و دوشیزگان حقیقت مادری را در کلاس‌ها توضیح بدهند، مادر چه خُصوصیّاتی دارد، مادر چه گِرایشی دارد، چه عاطفه‌ای دارد، چه احساسی دارد؛ فَهم این در ذهن یک صورتی دارد؛ ولی تا مادر نشده است، اصلاً قابل دَرک نیست. تا مادر نبود، مادرش می‌گفت: کُجا بودی؟ چرا دیر آمدی؟ ناراحت می‌شود. می‌گوید: ای بابا! من بزرگ شدم، من تَشخیص می‌دهم، ولی نمی‌فَهمد که مادر چه دَرکی دارد، چه احساسی دارد. وقتی خودش مادر می‌شود، دَغدغه‌ی فرزند را دارد. آن‌جا که خودِ وجودش مادر شد، حالا می‌فَهمد حقیقت مادری چیست. انسان در حقیقت خودش هم از خودش بیگانه است. تا وجود خودش، خودش نشده است، ما خودِ جَمادی داریم، خودِ نباتی داریم، خود حیوانی داریم؛ تا این‌جای آن را همه‌ی ما دَرک می‌کنیم؛ ولی خودِ انسانی بُلوغ می‌خواهد. انسان باید به آن کَمال برسد. آن وجودی فوقِ وجود نَباتی و حیوانی است. تا به آن وجود نرسیدیم، خودمان را نیافته‌ایم. لذا علّامه‌ی طباطبایی (اعلی الله مقامه الشریف) در مورد این «عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ» می‌فرمایند: اوّل خودت را بشناس، تو کیستی و تو چیستی؟ من واقعاً نمی‌دانم وقتی از دنیا می‌روم، وقتی در قیامت مَحشور می‌شوم، آیا شکل امام را دارم؟ آیینه‌ی امام زمان (ارواحنا فداه) هستم؟ امام حسین (علیه السلام) را دوست دارم؟ آیا به شکل امام حسین (علیه السلام) مَحشور می‌شوم؟ یا این ایمان را با خودم به قَبر نمی‌بَرم؟ در قرآن کریم دارد که می‌فرماید: «فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا[۲۴]»؛ یا در سوره‌ی مبارکه‌ی «زلزال» دارد که می‌فرماید: «یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِیُرَوْا أَعْمَالَهُمْ[۲۵]»؛ آن‌ها همه یک شکل ندارند. در روایت داریم: «یحشر بعض الناس على صور تحسن عندها القرده و الخنازیر[۲۶]»؛ عدّه‌ای با شکل‌هایی مَحشور می‌شوند که میمون و خوک خیلی زیباتر از آن‌ها هستند. انسان چه شکلی برای خودش ساخته است؟ ما که هستیم؟ ما چه هستیم؟ حقیقتِ خودمان را بیابیم. اوّل بشناسیم، دوّم وجدان کنیم، سوّم بسازیم، چهارم خودمان را بپاییم؛ پاییدن است. این از علوم مَخزون الهی است.

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (5)

علومی که انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) مأمور تَعلیم آن‌ها به انسان‌ها شده‌اند

امام حسین ما (علیه السلام) هم سیّد شهیدان است و هم سیّد عارفان است. در دعای شریف عَرفه که چشمه‌ی مَعرفت است، که راه عشق خداست، که نزدیک‌ترین راه وِصال به حضرت دوست است. امام حسین (علیه السلام) جلوه‌های عاشقی را، جلوه‌های عرفان و سِیر و سُلوک را در این دعای بی‌نظیر به نمایش گذاشته است. یک فراز از آن این است: «إِلهِى عَلِّمْنِى مِنْ عِلْمِکَ الْمَخْزُونِ، وَ صُنِّى بِسِتْرِکَ الْمَصُونِ[۲۷]». حضرت امام باقر (علیه السلام) فرمودند: «إنّ للّهِ عِلمَینِ[۲۸]»؛ خداوند دو گونه علم دارد؛ «عِلمٌ مکنونٌ مخزونٌ[۲۹]»؛ در روایت دیگری دارد: «علمٌ مَبذُول و علمٌ مَکفوف»؛ خداوند دو نوع علم دارد؛ یکی این علم‌هایی است که خداوند متعال در حقیقت طبیعت، آسمان و زمین همه علمی هستند، همه‌جا بر اَساس علم ریاضی ساخته شده است. بعضی از دانشمندان می‌گویند: حقیقت عالَم ریاضی است، هیچ‌جایی از آن خلل ندارد. نظام خیلی نظام حَکیمانه و عالِمانه است. بَشر در هرجایی از آن فکر کند، به قانون می‌رسد، به قاعده می‌رسد. علم شیمی، علم فیزیک، علم طِبّ و سایر علومی که در طِیّ قَرن‌ها بَشر این دانشگاه‌ها را ساخته است و هر روز این علومی که ما الآن با آن مُواجه هستیم، علم کامپیوتر، دیجیتال، اتُم، این‌ها که سابق نبودند؛ ولی علم مَبذول است. خداوند این علم را در این حقایق برای ما قرار داده است، همه‌ی این‌ها دفتر خداست، کتاب خداست. اگر کلید آن را پیدا کنیم، در هر چیزی مُطالعه کنیم، از ذَرّه‌ای که به چشم نمی‌آید و نام آن اتُم است، تا کَهکشان‌ها و اَجرام کیهانی، سپهری که بالای سر ما هست، همه‌جایش به ما درس می‌دهد و مَجموعه‌ی آن تَخصُّص‌هایی می‌شود که امروز اگر بخواهیم نام تَخصُّص‌ را ببَریم، خودش چندین کتاب می‌شود. این علم مَبذول است و این‌ها را هم خداوند قرار داده است. این‌که دانشمند فکر می‌کند و در ذهنش جَرقه می‌زند، این جاذبه‌ی زمین را دانشمندی نشسته است و می‌بیند که میوه‌ای از درخت اُفتاد. فکر می‌کند که چرا اُفتاد؟ چگونه است که وقتی این میوه از آن‌جا کَنده شد، به زمین اُفتاد؟ بالاخره مُتوجّه می‌شود زمین یک نیرویی دارد که می‌کِشد. هرچیزی بخواهد بالا برود، جاذبه‌ی زمین مانع بالارفتن است، مَگر این‌که یک فشاری باشد و این را به زور در برابر جاذبه‌ی زمین بالا ببَرد. تا آن فشار پُشت سر قَطع بشود، برمی‌گردد. چرا فَواره می‌رود و برمی‌گردد؟ چرا شما سنگ را که پَرت می‌کنید بالا می‌رود و باز برمی‌گردد؟ زیرا آن نیرویی که پُشت آن بود، وقتی به پایان رسید دوباره این جاذبه کار خودش را می‌کند و او را به سوی پایین می‌کِشد. این علوم، علوم مَبذول است. همان جرقه‌ای که در ذهن می‌زند، اِلهام الهی است، آن تَعلیم الهی است؛ ولی سُفره‌ی علم خداوند متعال برای همگان پَهن است. هرکسی به اندازه‌ی کوشش خودش، به اندازه‌ی سعی خودش، به اندازه‌ی تَجهیزاتی که در اختیارش قرار دارد، می‌تواند به این علوم دست پیدا کند. اما یک علمی را خداوند متعال در اختیار پیامبرش قرار داده است که فرمود: «عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ[۳۰]»؛ یا می‌فرماید: «یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ[۳۱]»؛ شما علم مُهندسی، علم طِبّ، علم شیمی و سایر علوم، روانشناسی، جامعه‌شناسی، این‌ها همه در تجربه‌ی شماست. چون این علوم را می‌توانید به دست بیاورید، پیامبران در این علوم نیامده‌اند برای شما هواپیما بسازند؛ نیامده‌اند برای شما اَبزار طِبّی بسازند؛ این نیازهای بدنی شما را مَجبور می‌کند که بروید و این‌ها را کَشف کنید. آن‌ها آمده‌اند به شما چیزهایی بگویند که در آزمایشگاه‌ها با میکروسکوپ‌ها، با تلسکوپ‌ها، با تَجهیزات نمی‌توانید به آن دَسترسی پیدا کنید. مرگ‌تان یکی از این‌هاست. مَگر می‌شود در دانشگاه‌ها حقیقت مرگ را نشان داد؟ مَگر می‌شود با علوم حُوزوی و دانشگاهی آمدن حضرت مَلک‌المُوت و حضرت عزرائیل (علیه السلام) را یافت و نَحوه‌ی تَعامُل با او را شناخت؟ فشار اوّل قَبر، فشار بدن که نیست؛ اگر شما بدن میّت را در یک وسیله‌ی فولادی هم بگذارید، یک سال دیگر، دو سال دیگر که مومیایی کرده‌اید و بدن همین‌جور مانده است؛ این فشار، فشاری است که با خودمان و با روح‌مان می‌بَریم. این‌ها را علم نمی‌تواند کَشف کند. خداوند به پیامبر می‌فرماید: خدا به تو چیزهایی یاد می‌دهد که «مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ»، امکان نداشت بدون این‌که خداوند برای تو روزَنه باز کند، تو به این علوم دَسترسی پیدا کُنی. حقیقت نماز چه چیزی است؟ چرا نماز صُبح دو رکعت است؟ چرا نماز ظُهر چهار رکعت است؟ چرا نماز مَغرب سه رکعت است؟ چرا باید بعضی‌ها را آهسته و بعضی‌ها را باید بلند بخوانیم؟ چرا روزه در یک ساعات مُعیّنی است؟ چه اشکالی دارد که آدم شب‌ها هم گُرسنگی بکِشد و خداوند به عُنوان روزه قبول کند؟ این‌ها اَسراری است که «عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ».

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (6)

اَثر تمام موجودات عالَم به اذن مَلَک الهی وابسته است

حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در دعای عَرفه همّت ما را بالا می‌بَرند. این علوم که در دَسترس شماست، با زحمت می‌توانید دانشمند بشوید، می‌توانید نُخبه بشوید، می‌توانید مُخترع بشوید، می‌توانید مُکتشف بشوید؛ اما نمی‌توانید به پَس پَرده‌ی عالَم ماده راه پیدا کنید. فرمود: «لیسَ العلمُ فی السَّماء لِیَنزلَ اِلَیکم[۳۲]»؛ علم در آسمان نیست که مانند باران از آسمان بر شما ببارد. «و لا فی الاَرض[۳۳]»؛ در تُخوم اَرض هم نیست که مانند مَعدن بروید و استخراج کنید. «تَخلّقُو باَخلاقّ الرُّوحانیّین حتّی یَظهَرَ لکم[۳۴]»؛ شما اخلاق‌تان را با اخلاق مَلائکه تَطبیق بدهید، مَلائکه ‌اخلاق‌شان چیست؟ مَلائکه خوراک‌شان چیست؟ مَلائکه سلیقه‌شان چیست؟ مَلَک سلیقه‌ ندارد، مَلَک خواست ندارد؛ مَلَک آیینه‌ی خداست. مَلَک دَربست فانیِ در خداست. «لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ[۳۵]»؛ این‌ها به اذن پروردگار، این‌ها به لُطف پروردگار مَظاهر اَسماء الهی هستند. بعضی از مَلائکه مَظهر اسم شافی هستند. «یا شافی»؛ مَظهر این یک مَلَک است. هر مریضی بخواهد درمان بشود، آن مَلَک باید به اذن‌الله در این دارو این خاصیّت را بدهد. آب آدم را سیراب می‌کند، اما آب سیراب نمی‌کند؛ بعضی‌ها بیماری برایشان عارض می‌شود و هرچه آب می‌خورند، سیر نمی‌شوند. مانند جَهنّمی‌ها که از حَمیم می‌خورند، شکم‌شان مُنفجر می‌شود، ولی سیر نمی‌شوند. «مُعاویه» غذا می‌خورد، غذا که سیر نمی‌کند؛ این اذن الهی است که سیر می‌کند. آتش می‌سوزاند، ولی باید خداوند اجازه بدهد که آتش بسوزاند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) را نسوزاند. آن «هارون مَکّی» را که به اذن امام صادق (علیه السلام) درون تَنور رفت، در میان شُعله‌ها نسوخت؛ حضرت موسی کَلیم (علیه السلام) را وقتی مأمورین «فرعون» رسیدند، مادرش دورن تَنور انداخت؛ ولی بَچّه نسوخت، حضرت ابراهیم (علیه السلام) نسوخت. آن کسی که اِمتثال اَمر مولایش حضرت امام صادق (علیه السلام) را کرد، آتش او را نسوزاند. پس مَعلوم می‌شود اَثر تمام موجوداتی که در این عالَم نَقش دارند و تأثیر دارند، مَلَکی پُشت قَضیّه هست؛ مأمور الهی است و اگر او اذن داد، این اَثر را دارد و اگر او اذن نداد، این اَثر را ندارد.

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (7)

انسان اگر خودش را به خدا بدهد، از علم الهی بَهره‌مَند خواهد شد

جمله‌ی امام حسین (علیه السلام) این است که خدایا این علومی که همه دارند، من فوق این را می‌خواهم. علم مَخزون می‌خواهم. حضرت امام (علیه السلام) فرمودند که علم در آسمان نیست و این علمِ مَخزون است. علم در آسمان نیست که بر شما ببارد، علم در زیر زمین نیست که برای شما بجوشد؛ علم در وجود خودت هست. خودت را کَشف کُن. تو جامِ جَهان‌نَما هستی، تو حقیقت عالَم هستی. عالَم در حقیقت تو مُنعکس است. خودت را پیدا نکرده‌ای، تو عالَم اَکبر هستی. اگر خودت را کَشف کُنی آسمان و زمین در قَبضه‌ی روح تو قرار می‌گیرد. تو ظرفیّت غیب و شُهود هستی. هم عالَم بالا و هم عالَم پایین در وجود تو می‌گُنجد. «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ[۳۶]»؛ خدا را بنده باش تا خداوند حجاب‌ها را از درون تو برطرف کند. همه‌ی عوالِم از بهشت تا همه‌ی کائنات در قَبضه‌ی علم امام زمان (ارواحنا فداه) است. مرحوم «سیّد بَحرالعلوم[۳۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) با یک فرد یَمنی در مُسافرت همراه می‌شوند. سیّد از مردم یَمن، شهرهای آن‌جا، اَشخاص آن‌جا و شرایط اقتصادی آن‌جا سؤالاتی می‌کند. این یَمنی مَبهوت می‌شود. آقا مَگر شما در یَمن زندگی کرده‌اید؟ مَگر به صورت مُرتّب از آن‌جا برای شما گزارش می‌آورند؟ فرمودند: خیر، من به آن‌جا نرفته‌ام؛ ولی اگر بخواهم وَجب به وَجب کُره‌ی زمین را به شما می‌گویم. خودت را پیدا کُن. خودت را گُم کردی.

«افسوس که عُمری پی اَغیار دویدیم     *****     از یار بماندیم و به مَقصد نرسیدیم[۳۸]»؛

«تُه که ناخوانده‌ای علم سماوات     *****     تُه که نابرده‌ای ره در خرابات

تُه که سود و زیان خود ندانی     *****     به یاران کی رسی هیهات هیهات[۳۹]».

تو مالِ خدایی. خودت را به مالک خود بده، او هم علم خودش را به تو می‌دهد، قدرت خودش را به تو می‌دهد، کَمال خودش را به تو می‌دهد، مَشیّت خودش را که کُن‌فَیکون است را در اختیار تو قرار می‌دهد.

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (8)

روضه و توسّل به حضرت علی اکبر (علیه السلام)

«السَّلَامُ عَلَیک یا أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیرِ سَلِیلٍ، مِنْ سُلَالَهِ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ[۴۰]».

امشب شب حضرت علی اکبر (علیه السلام) است. مُصیبت حضرت علی اکبر (علیه السلام) مُصیبت سختی است. یا بقیه‌الله! آجَرک الله! آقا توقّع داریم با شما گریه کنیم. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که می‌خواستند حضرت علی اکبر (علیه السلام) را بَدرقه کنند، از خیمه بیرون آمدند. حضرت علی اکبر (علیه السلام) یک چند قَدمی جلو رفت، حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) او را صدا زد: «وَلَدی! مَهلاً مَهلا!»؛ پسرم آهسته بُرو. «گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود[۴۱]». آرام بُرو می‌خواهم قَد و بالای تو را ببینم. یک نگاهی به قَد و بالا کرد، گریه‌اش گرفت. با گریه به خداوند عَرضه داشت: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ[۴۲]»؛ خدایا! شاهد باش جوانی را دارم به سوی مَعرکه می‌فرستم که آیینه‌ی تمام‌نَمای صفات پیامبرت بود. هم اخلاقش اخلاق نَبوی بود، هم سیما و صورتش مانند صورت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود. و هم وقتی حرف می‌زد، گویا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد حرف می‌زند. حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) هنگام وداع دلش شکست و اشک ایشان جاری شد. طولی نکشید که حضرت علی اکبر (علیه السلام) برگشت. صدا زد: «یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی»؛ بابا! رفتم و جنگ کردم، ولی دیگر انرژی ندارم، تشنگی اَمان را از من گرفته است. آمده‌ام از شما بپُرسم که آیا راهی دارد که یک جُرعه‌ای آبی به کام من برسد تا تَجدید قُوا کنم و به دفاع خودم برگردم و ادامه بدهم؟ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آغوش را باز کردند، جَوان را در آغوش گرفتند. دَهان مُبارک‌شان را باز کردند، علی اکبر (علیه السلام) زبان خودش را در کام پدر بزرگوارش قرار داد. دید که پدرش تشنه‌تر است. برگشت و با سرعت رفت. طولی نکشید که صدا زد: «یَا أَبَتَاهْ! عَلَیْکَ مِنَّ السَّلَامُ»؛ بابا! خداحافظ. آمدم تشنگی‌ام را دیدی؛ نگران نباش، جَدمّ امیرالمؤمنین (علیه السلام) جامی از آب بهشت برایم آورده است. آقا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در خیمه نشسته بودند و دختر بزرگوارش در مقابل ایشان نشسته بود و با پدر مأنوس بود. یک‌مرتبه دید رنگ از رُخسار پدر پَرید. گویا حالت جان‌دادن برای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عارض شد. سراسیمه به خیمه‌ی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) رفت و صدا زد: عَمّه! برادرم علی کُجاست؟ هروقت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حالشان بهم می‌خورد، کافی بود یک نگاهی به حضرت علی اکبر (علیه السلام) بکند تا دلش آرام بگیرد؟ حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) مُتوجّه شد که حضرت علی اکبر (علیه السلام) شهید شده است و این دختر نگران حَیات حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) است. راوی می‌گوید: دیدم یک بانوی بلندبالا از خیمه بیرون آمد. در عَرب‌ها رَسم است که وقتی زنی مُصیبت می‌بیند، دستش را بر روی سرش می‌گذارد. اما اگر مرد مُصیبت‌زَده باشد، دست زیر چانه می‌گذارد. می‌گوید: دیدم این خانم دو دستش را بالای سرش گذاشته است، ناله‌کُنان به سرعت دارد به سوی مَعرکه می‌رود و صدا می‌زند: «وا ثَمَرَهَ فُؤاداهُ[۴۳]»؛ وای میوه‌ی دلم! وای پسر برادرم! گاهی هم می‌گفت: وای برادرم! امام حسین (علیه السلام) چند قَدم مانده به جنازه‌ی پسرش بی‌اختیار از روی اَسب به روی زمین اُفتاد، به صورت روی زمین آمد. دیگر زانو طاقت نداشت، روی زانو حرکت کرد و خودش را به جنازه‌ی حضرت علی اکبر (علیه السلام) رساند. ۷ مرتبه از پَرده‌ی دل فریاد زد: «وَلَدی علی! وَلَدی علی! وَلَدی علی!»؛ دید جواب نمی‌دهد. طاقت نیاورد. «وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ[۴۴]»؛ صورتش را روی صورت خونین پسر گذاشت. «وَلَدی! فقد استرحت من هم الدنیا و غمها[۴۵]»؛ پسرم! رفتی و راحت شدی؛ اما «بقى أبوک و ما اسرع اللحوق بک[۴۶]»؛ تو همه‌کَسِ من بودی، رفتی و پدرت گرفتار غُربت و تنهایی شد. علی جان! دیگر بی‌کَس شدم.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

Sadighi-14030423-Shabe-08-Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (9)

دعا

خدایا! به اخلاص حضرت علی اکبر (علیه السلام)، به صبر و جهاد حضرت علی اکبر (علیه السلام)، به مَعرفت و عُبودیّت حضرت علی اکبر (علیه السلام)، به سوز دلِ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در داغ حضرت علی اکبر (علیه السلام) قَسمت می‌دهیم لباس ظُهور بر قامت امام زمان ما (ارواحنا فداه) بپوشان.

خدایا! توفیق دَرک ظُهور را به ما مَرحمت بفرما.

خدایا! مردم ما، نظام ما و رهبر ما را با اقتدار و عزّت تا ظُهور مُستدام بدار.

خدایا! مردم ما، نظام ما و رهبر خوب ما را دشمن‌شاد نکُن.

خدایا! نگرانی‌ها را از مردم ما برطرف بفرما.

خدایا! خیر و بَرکت به مَعیشت مردم نازل بفرما.

خدایا! جوان‌های ما را از سرگردانی برَهان.

خدایا! همه‌ی این‌ها را به سامان برسان.

الها! پروردگارا! مریض‌ها عُموماً، بیماران مورد نظر و سفارش‌شده را شِفای عاجل مَرحمت بفرما.

خدایا! دست‌های گدایی ما را از دامان این اشبهُ النّاس خالی برمَگردان.

الها! امام ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای ما، گذشتگان ما، شهید سلیمانی ما و شهید رئیسی ما را امشب سر سُفره‌ی حضرت علی اکبر (علیه السلام) مُتنعّم بگردان.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه مائده، آیه ۱۰۵٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ ۖ لَا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ ۚ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمِیعًا فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[۳] المیزان فی تفسیر القرآن» که بیشتر به تفسیر «المیزان» شهرت دارد، از جامع‌ترین و مفصل‌ترین تفاسیر شیعی قرآن به زبان عربی است که در قرن چهاردهم هجری به قلم «سید محمد حسین طباطبائی» (۱۲۸۱ – ۱۳۶۰ش) نگاشته شده است. المیزان از تفسیرهای ترتیبی است و روش تفسیری آن، تفسیر قرآن به قرآن، یعنی تفسیر آیات به کمک دیگر آیات، است. انصاف علمی و دقت و عمق این تفسیر باعث شده است که این تفسیر مورد توجه عالمان شیعه و سنی قرار گیرد و به یکی از معتبرترین منابع فهم و تحقیق قرآن تبدیل شود. در ظرف مدت کوتاهی ده‌ها کتاب و صدها مقاله و پایان نامه در مورد آن نوشته شده است. از امتیازات مهم این تفسیر بررسی عمیق موضوعات مهمی همچون اعجاز قرآن، قصص انبیا، روح و نفس، استجابت دعا، توحید، توبه، رزق، برکت، جهاد، و احباط است که به مناسبت آیه مربوط، مورد بررسی دقیق قرار گرفته است.

[۴] میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه) فقیه، عارف و استاد اخلاق. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) از شاگردان اوست اما به گفته آیت‌الله خامنه‌ای (مدّ ظله العالی) رهبر جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فقط دو بار درس وی حاضر شده است. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه)، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بوده‌است. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملک‌التجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیری‌های تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همان‌جا ماند. میرزا جواد آقا (رضوان الله تعالی علیه) در ۱۱ ذی‌الحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.

[۵] رساله لِقاء‌ُالله تألیف میرزا جواد ملکی تبریزی (متوفای ۱۳۴۳ق) با موضوع دیدار الهی به‌معنای عرفانی آن و اثبات نظریه وحدت وجود بر مبنای عارفان است. بخش نخست این کتاب به زبان فارسی و بخش پایانی آن به زبان عربی است. اولین‌بار این اثر توسط میرزا خلیل کمره‌ای با نام سیر‌و‌سلوک منتشر شده بود. صادق حسن‌زاده نیز با ترجمه بخش عربی آن و با ضمیمه کردن رساله لقاءاللّه از امام خمینی و ملامحسن فیض کاشانی و نامه عرفانی میرزا جواد به کمپانی و یک قصیده از حسن حسن‌زاده آملی، آن را در یک جلد با نام رساله لقاءالله منتشر کرد. رساله لقاء‌الله کتابی عرفانی و اخلاقی از میرزا جوادآقا ملکی تبریزی است که با طرحی ساده و روشن مراتب سیر و سلوک را بیان کرده است. مولف در این کتاب با استناد به آیات قرآن کریم، به دنبال اثبات، لقا و دیدار الهی به معنای عرفانی آن است که مورد توجه اهل سلوک واقع شده است. امام‌خمینی(ره) در کتاب شرح‌ چهل‌حدیث، رساله لقاء‌الله مرحوم ملکی تبریزی را به عنوان منبع کامل برای مطالعه بیشتر در مورد چگونگی و کیفیت دیدار الهی معرفی می‌کند. علامه تهرانی این کتاب را از نفیس‌ترین کتب تدوین‌شده در عرفان و سلوک برشمرده است. علّامه حسن‌زاده آملی، مطالعه رساله‌ لقاءاللّه را سودمند معرفی می‌کند که خود نیز از آن کتاب بهره‌های فراونی برده است.

[۶] بحار الأنوار : ۷۱/۳۲۶/۲۰٫

[۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۶٫

«الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ».

[۸] سوره مبارکه نساء، آیه ۷۸٫

«أَیْنَمَا تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ ۗ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هَٰذِهِ مِنْ عِنْدِکَ ۚ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ فَمَالِ هَٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا یَکَادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثًا».

[۹] سوره مبارکه جمعه، آیه ۸٫

«قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ۖ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَىٰ عَالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِمَا کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ».

[۱۰] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۵۷٫

«کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَهُ الْمَوْتِ ۖ ثُمَّ إِلَیْنَا تُرْجَعُونَ».

[۱۱] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۱۷٫

«یَتَجَرَّعُهُ وَ لَا یَکَادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَیِّتٍ ۖ وَ مِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ».

[۱۲] مرتضی بن محمدامین در ۱۸ ذی‌الحجه، عید غدیر، سال ۱۲۱۴ هجری قمری در دزفول به دنیا آمد. والدینش به مناسبت روز تولد، او را مرتضی نامیدند. نسب او به جابر بن عبدالله انصاری از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌رسد. پدر او، محمد امین (متوفی ۱۲۴۸ق) از علمای پرهیزکار و از زمره مبلغان دین بوده است. مادر شیخ دختر شیخ یعقوب فرزند شیخ احمد بن شیخ شمس الدین انصاری است. وی زنی پرهیزگار و متعبد بود و نوافل شب را تا هنگام مرگ ترک نکرده و در اواخر عمر که نابینا شده بود، شیخ مقدمات تهجد وی را فراهم می‌کرد و حتی گاهی آب وضویش را گرم می‌کرد. او قبل از تولد شیخ شبی امام صادق (علیه السلام) را درعالم رؤیا می‌بیند که قرآنی طلاکاری شده به او داد. معبرین خوابش را به فرزندی صالح و بلند مرتبه تعبیر کردند. از او نقل شده که همواره تلاش می‌کرده تا در هنگام شیر دادن به فرزندش با وضو باشد. او به سال ۱۲۷۹ ق. در نجف اشرف از دنیا رفت. شیخ انصاری در ۱۸ جمادی‌الثانی ۱۲۸۱ق در نجف درگذشت و در حرم امام علی (علیه السلام) دفن شد.

شیح انصاری از دوران کودکی قرآن و معارف اسلامی را فراگرفت. پس از فراگیری قرآن و ادبیات عرب به خواندن فقه و اصول نزد پسر عمویش شیخ حسین انصاری‌ پرداخت و در این دو رشته، در جوانی به درجه اجتهاد رسید. در بیست سالگی به همراه پدر به عتبات عالیات در عراق مسافرت کرده، مورد توجّه علاّمه مجاهد قرار گرفت و به تقاضای این عالم بزرگ در کربلا ماند. شیخ از این پس به مدّت چهار سال در درس علاّمه مجاهد و شریف العلما شرکت جست. سپس شیخ انصاری در اثر حمله والی بغداد به کربلا به ایران مراجعت کرد. امّا پس از یک سال دوباره به کربلا بازگشت و قریب به دو سال دیگر در محضر شریف العلما شاگردی کرد. سپس به نجف رفته و به مدت یک سال از درس شیخ موسی کاشف الغطا استفاده کرد و بعد از این به ایران مراجعت کرد. وی این بار به مدّت سه یا چهار سال نزد عالم بزرگ ملا احمد نراقی در کاشان شاگردی کرد. شیخ در همین دوره به اصفهان رفته و با حجت الاسلام شفتی دیدار نمود. شیخ انصاری سرانجام دوباره در سال ۱۲۴۹ وارد نجف شد و نزد علی کاشف الغطا چند سالی شاگردی کرد و به این ترتیب به مقامات بسیار بلند علمی دست یافت.

[۱۳] محمدحسین اردکانی(۱۲۲۵-۱۳۰۵ق) معروف به «فاضل اردکانی» از فقها و دانشمندان مشهور شیعه در قرن سیزدهم هجری است که در حوزه علمیه کربلا به تدریس می‌پرداخت. ملا حسین بن محمد بن اسماعیل بن ملا ابوطالب بن آقا علی از خاندانی اهل علم برخاسته است. او در اردکان یزد دیده به جهان گشود. سال ولادتش در بسیاری از منابع ۱۲۳۵ق ثبت شده است، ولی نظر به اینکه وی مطالب درسی شریف العلمای مازندرانی(متوفای ۱۲۴۵ق) را تقریر کرده است، از این رو ۱۲۳۵ در واقع تصحیف ۱۲۲۵ق می‌باشد و سال ولادت وی همین سال است. برخی نام او را محمدحسین گفته‌اند. لقبش فاضل اردکانی است. اگر چه برخی افراد دیگر هم به این لقب خوانده شده‌اند اما وقتی این لقب به صورت مطلق ذکر می‌شود منظور از آن ملا حسین اردکانی است. از فاضل اردکانی، نام شیخ محمد به عنوان فرزندش در منابع ثبت شده است. سال وفات وی را ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۵ق گفته‌اند. پیکر او در کربلا در مقبره استادش سید ابراهیم موسوی قزوینی صاحب ضوابط الاصول دفن گردید. برخی ماده تاریخ‌های وفات وی حاکی از صحت قول وفاتش در ۱۳۰۵ق است:

و لما ذاب قلب الوجد هما/لموت ولی امیر المؤمنینا   ***   فقم فزعا و ارخ بالبکاء/حسین بالثری امسی رهینا

وفات وی به صورتی جالب و عبرت انگیز و حاکی از عدم دلبستگی و تعلق وی به دنیا بود.

[۱۴] مولانا، مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۹٫

[۱۵] همام تبریزی، غزلیات، شماره ۱۴۲٫

[۱۶] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲٫

«فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ».

[۱۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۰٫

«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ ۖ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».

[۱۸] سوره مبارکه زمر، آیه ۴۲٫

«اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا ۖ فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَىٰ عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْرَىٰ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ۚ إِنَّ فِی ذَٰلِکَ لَآیَاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ».

[۱۹]   الکافی، جلد ۱، صفحه ۵۰.

«عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْمِنْقَرِیِّ عَنْ سُفْیَانَ بْنِ عُیَیْنَهَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: وَجَدْتُ عِلْمَ اَلنَّاسِ کُلَّهُ فِی أَرْبَعٍ أَوَّلُهَا أَنْ تَعْرِفَ رَبَّکَ وَ اَلثَّانِی أَنْ تَعْرِفَ مَا صَنَعَ بِکَ وَ اَلثَّالِثُ أَنْ تَعْرِفَ مَا أَرَادَ مِنْکَ وَ اَلرَّابِعُ أَنْ تَعْرِفَ مَا یُخْرِجُکَ مِنْ دِینِکَ».

[۲۰] همان.

[۲۱] همان.

[۲۲] همان.

[۲۳] همان.

[۲۴] سوره مبارکه نبأ، آیه ۱۸٫

«یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا».

[۲۵] سوره مبارکه زلزال، آیه ۶٫

[۲۶] علم الیقین، الفیض الکاشانی، جلد ۲، صفحه ۱۰۹۹٫

[۲۷] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در روز عرفه.

«…إِلٰهِى تَرَدُّدِى فِى الْآثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنِى عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنِى إِلَیْکَ، کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فِى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ؟ أَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّىٰ یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟ مَتىٰ غِبْتَ حَتَّىٰ تَحْتاجَ إِلىٰ دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ؟ وَ مَتىٰ بَعُدْتَ حَتَّىٰ تَکُونَ الْآثارُ هِىَ الَّتِى تُوصِلُ إِلَیْکَ؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَراکَ عَلَیْها رَقِیباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً؛ إِلٰهِى أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثارِ فَأَرْجِعْنِى إِلَیْکَ بِکِسْوَهِ الْأَنْوارِ وَ هِدایَهِ الاسْتِبْصارِ حَتَّىٰ أَرْجِعَ إِلَیْکَ مِنْها کَما دَخَلْتُ إِلَیْکَ مِنْها مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَیْها، وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّهِ عَنِ الاعْتِمادِ عَلَیْها، إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ. إِلٰهِى هٰذَا ذُلِّى ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، وَ هٰذَا حالِى لَایَخْفىٰ عَلَیْکَ، مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ، وَ بِکَ أَسْتَدِلُّ عَلَیْکَ، فَاهْدِنِى بِنُورِکَ إِلَیْکَ، وَ أَقِمْنِى بِصِدْقِ الْعُبُودِیَّهِ بَیْنَ یَدَیْکَ. إِلٰهِى عَلِّمْنِى مِنْ عِلْمِکَ الْمَخْزُونِ، وَ صُنِّى بِسِتْرِکَ الْمَصُونِ؛ إِلٰهِى حَقِّقْنِى بِحَقائِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ، وَ اسْلُکْ بِى مَسْلَکَ أَهْلِ الْجَذْبِ. إِلٰهِى أَغْنِنِى بِتَدْبِیرِکَ لِى عَنْ تَدْبِیرِى، وَ بِاخْتِیارِکَ عَن اخْتِیارِى، وَ أَوْقِفْنِى عَلَىٰ مَراکِزِ اضْطِرارِى. إِلٰهِى أَخْرِجْنِى مِنْ ذُلِّ نَفْسِى، وَ طَهِّرْنِى مِنْ شَکِّى وَ شِرْکِى قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِى، بِکَ أَنْتَصِرُ فَانْصُرْنِى، وَ عَلَیْکَ أَتَوَکَّلُ فَلا تَکِلْنِى، وَ إِیَّاکَ أَسْأَلُ فَلا تُخَیِّبْنِى، وَ فِى فَضْلِکَ أَرْغَبُ فَلا تَحْرِمْنِى، وَ بِجَنابِکَ أَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنِى، وَ بِبابِکَ أَقِفُ فَلا تَطْرُدْنِى…».

[۲۸] بحار الأنوار : ۴ / ۱۱۰ / ۲۷٫

«إنّ للّهِ عِلمَینِ : عِلمٌ مکنونٌ مخزونٌ لا یَعلمُهُ إلاّ هُو ، مِن ذلکَ یکونُ البَداءُ ، و عِلمٌ علّمَهُ ملائکتَهُ و رُسلَهُ و أنبیاءهُ و نحنُ نَعلمُهُ».

[۲۹] همان.

[۳۰] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۱۳٫

«وَ لَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ وَ رَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَهٌ مِنْهُمْ أَنْ یُضِلُّوکَ وَ مَا یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ ۖ وَ مَا یَضُرُّونَکَ مِنْ شَیْءٍ ۚ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ عَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ ۚ وَ کَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظِیمًا».

[۳۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۱٫

«کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ».

[۳۲] کتاب به سوی دوست،  ص ۵۲.

«لیسَ العلمُ فی السَّماء لِیَنزلَ اِلَیکم و لا فی الاَرض لِیَصعَدَ لکم بل مَجبُولٌ فی قلوبِکم تَخلّقُو باَخلاقّ الرُّوحانیّین حتّی یَظهَرَ لکم».

[۳۳] همان.

[۳۴] همان.

[۳۵] سوره مبارکه تحریم، آیه ۶٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَهُ عَلَیْهَا مَلَائِکَهٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ».

[۳۶] سوره مبارکه حجر، آیه ۹۹٫

[۳۷] سید محمدمهدی‌ طباطبایی بحرالعلوم (۱۲۱۲-۱۱۵۵ ق)، عالم ربانی، فقیه، محدث، حکیم، ادیب، رئیس حوزه علمیه نجف و مرجع شیعیان در قرن ۱۳ هجری و از شاگردان وحید بهبهانی بود. «الفوائد الرجالیه» و «الدره النجفیه» (منظومه‌ای در فقه) از آثار علمی ارزشمند اوست. سید بحرالعلوم صاحب کرامات متعدد بوده و از جمله علمای شیعه است که به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شده است. عالمان بزرگی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا احمد نراقی از شاگردان او هستند. سید محمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ هـ.ق در کربلا چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش سید مرتضی طباطبائی، می‌‌گوید: در آن شب که ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم علیه السلام را دیدم که شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع می‌‌دهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن می‌‌کند، ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرامی‌‌گیرد. سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علما و مراجع کربلا بود، دارای دو فرزند می‌‌باشد. یکی سید جواد که جد مرحوم آیت الله العظمی ‌‌بروجردی است و دیگری، سید محمدمهدی بحرالعلوم هر دو از بزرگان فقها و علمای اسلامی ‌‌می‌‌باشند.

سید محمدمهدی بحرالعلوم مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول را نزد پدر خود (سید مرتضی) و سایر فضلا و دانشمندان، در مدتی کمتر از چهار سال فراگرفت. در اوایل بلوغ به درس خارج پدر خود و همچنین درس استاد کل، وحید بهبهانی و نیز درس شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث عمیق و طی مرحله سطح به درجه اجتهاد نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را امضا کردند. همچنین مورخین نقل کرده‌اند که سید محمدمهدی به عنوان دانشجو برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ، میرزا سید محمدمهدی خراسانی به خراسان سفر کرد. مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره‌ها را از استاد خود گرفت. میرزای اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود، روزی در اثنای درس خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم؛ به راستی تو دریای دانشی»؛ و از آن لحظه سید به لقب «بحرالعلوم» مشهور شد. پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد و در مرکز بزرگ دانش‌های اسلامی به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی کم که هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بود، به تدریس و تألیف اشتغال می‌‌ورزید. مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم، سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ هـ.ق در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت. پیکر مطهر او را کنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی نجف اشرف به خاک سپردند که امروزه این مقبره به اسم مقبره الطوسی و بحرالعلوم معروف است.

[۳۸] میرزای نوغانی خراسانی.

[۳۹] باباطاهر، دوبیتی‌ها، دوبیتی شماره ۴٫

[۴۰] مجلسی، بحارالانوار، ۱۴۰۳ ق، ج ۱۰۱، ص ۲۷۴-۲۶۹؛ فرازی از زیارت الشُّهَدا یا زیارتِ ناحیه‌ی غیرمشهور.

«السَّلَامُ عَلَیک یا أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنْ نَسْلِ خَیرِ سَلِیلٍ، مِنْ سُلَالَهِ إِبْرَاهِیمَ الْخَلِیلِ، صَلَّی اللهُ عَلَیک وَ عَلَی أَبِیک، إِذْ قَالَ فِیک: قَتَلَ اللهُ قَوْماً قَتَلُوک، یا بُنَی مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَی الرَّحْمَنِ وَ عَلَی انْتِهَاک حُرْمَهِ الرَّسُولِ، عَلَی الدُّنْیا بَعْدَک الْعَفَا، کأَنِّی بِک بَینَ یدَیهِ مَاثِلًا، وَ لِلْکافِرِینَ قَائِلًا:

أَنَا عَلِی بْنُ الْحُسَینِ بْنِ عَلِی * * * * نَحْنُ وَ بَیتِ اللهِ أَوْلَی بِالنَّبِی

أَطْعَنُکمْ بِالرُّمْحِ حَتَّی ینْثَنِی * * * * أَضْرِبُکمْ بِالسَّیفِ أَحْمِی عَنْ أَبِی

ضَرْبَ غُلَامٍ هَاشِمِی عَرَبِی * * * * وَ اللهِ لایحْکمُ فِینَا ابْنُ الدَّعِی

حَتَّی قَضَیتَ نَحْبَک وَ لَقِیتَ رَبَّک، أَشْهَدُ أَنَّک أَوْلَی بِاللهِ وَ بِرَسُولِهِ، وَ أَنَّک ابْنُ رَسُولِهِ وَ ابْنُ حُجَّتِهِ وَ أَمِینِهِ، حَکمَ اللهُ لَک عَلَی قَاتِلِک مُرَّهَ بْنِ مُنْقِذِ بْنِ النُّعْمَانِ الْعَبْدِی، (لَعَنَهُ اللهُ) وَ أَخْزَاهُ، وَ مَنْ شَرِکهُ فِی قَتْلِک، وَ کانُوا عَلَیک ظَهِیراً، أَصْلَاهُمُ اللهُ جَهَنَّمَ وَ ساءَتْ مَصِیراً، وَ جَعَلَنَا اللهُ مِنْ مُلَاقِیک وَ مُرَافِقِیک، وَ مُرَافِقِی جَدِّک وَ أَبِیک، وَ عَمِّک وَ أَخِیک، وَ أُمِّک الْمَظْلُومَهِ، وَ أَبْرَأُ إِلَی اللهِ مِنْ قَاتِلِیک، وَ أَسْأَلُ اللهَ مُرَافَقَتَک فِی‌دار الْخُلُودِ، وَ أَبْرَأُ إِلَی اللهِ مِنْ أَعْدَائِک أُولِی الْجُحُودِ، وَ السَّلَامُ عَلَیک وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ…».

[۴۱] سعدی شیرازی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۲۶۳.

[۴۲] لهوف سید ابن طاووس، صحفه ۱۱۳.

«فَلَمَّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَیْتِهِ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَیْنَهُ وَ بَکَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَهٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَهً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهَ الْعَبْدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَهً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ تُنَادِی یَا حَبِیبَاهْ یَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ».

[۴۳] تاریخ الطبری ۳: ۳۳۱٫ / الارشاد: ۲۳۹٫ / ذریعه النجاه: ۱۲۸٫ / مقتل الحسین لابی مخنف: ۱۲۹ من قوله (قتل الله) مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ۲: ۳۱٫ / بحار الانوار ۴۵: ۴۳٫ / العوالم ۱۷: ۲۸۵ / وقعه الطف: ۲۸۱٫ / البدایه والنهایه ۸: ۲۰۱٫ / مثیر الاحزان: ۶۹٫ / اللهوف: اعیان الشیعه ۱: ۶۰۷ و فى الاربعه الاخیره الى قوله (بعدک العفا). / الدمعه الساکبه ۴: ۳۳۱٫ / ینابیع الموده: ۴۱۵٫ / ناسخ التواریخ ۲: ۳۵۵٫

(قتل الله قوما قتلوک ما أجرأهم على الرحمان و على رسوله، و على انتهاک حرمه الرسول، على الدنیا بعدک العفا.) قال حمید بن مسلم: فکأنی أنظر إلى امرأه خرجت مسرعه کأنها الشمس الطالعه تنادی بالویل و الثبور، و تقول: یا حبیباه یا ثمره فؤاداه، یا نور عیناه! فسألت عنها فقیل: هی زینب بنت علی علیه السلام و جاءت و انکبت علیه، فجاء الحسین فأخذ بیدها فردها إلى الفسطاط، و أقبل علیه السلام بفتیانه و قال: (احملوا أخاکم)، فحملوه من مصرعه، فجاوا به حتى وضعوه عند الفسطاط الذی کانوا یقاتلون أمامه. و قال أبو مخنف: ثم انه علیه السلام وضع ولده فی حجره و جعل یمسح الدم عن ثنایاه، و جعل یلثمه ویقول: یا ولدى أما انت فقد استرحت من هم الدنیا و غمها و شدائدها و صرت الى روح و ریحان و قد بقى أبوک و ما اسرع اللحوق بک). و قال القندوزى إنه علیه السلام قال: (لعن الله قوما قتلوک یا ولدی، ما اشد جرأتهم على الله، و على انتهاک حرم رسول الله صلى الله علیه و آله)، و أهملت عیناه بالدموع، و صرخن النساء فسکتهن الامام و قال لهن: (اسکتن فإن البکاء امامکن). و فی روایه ثالثه: انه علیه السلام حین رأى ولده الشهید قال: (یا ثمره فؤاداه، و یا قره عیناه).

[۴۴] همان.

[۴۵] تاریخ الطبری ۳: ۳۳۱٫ / الارشاد: ۲۳۹٫ / ذریعه النجاه: ۱۲۸٫ / مقتل الحسین لابی مخنف: ۱۲۹ من قوله (قتل الله) مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ۲: ۳۱٫ / بحار الانوار ۴۵: ۴۳٫ / العوالم ۱۷: ۲۸۵ / وقعه الطف: ۲۸۱٫ / البدایه والنهایه ۸: ۲۰۱٫ / مثیر الاحزان: ۶۹٫ / اللهوف: اعیان الشیعه ۱: ۶۰۷ و فى الاربعه الاخیره الى قوله (بعدک العفا). / الدمعه الساکبه ۴: ۳۳۱٫ / ینابیع الموده: ۴۱۵٫ / ناسخ التواریخ ۲: ۳۵۵٫

[۴۶] همان.