روز یکشنبه مورخ ۲۴ تیر ماه ۱۴۰۳ و مصادف با شب تاسوعای حسینی، نهمین شب از مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام سال ۱۴۴۶ هـ.ق بعد از نماز مغرب و عشاء در «مسجد جامع ازگل» تهران با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
- تقاضای حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند برای دیدن پروردگار متعال
- تمام ذَرّات عالَم به نگاه حقتعالی اُستوار هستند
- انسان با چشم باطن میتواند خدا را بیابد
- درخواست خداوند از انسان برای داشتن سِیر درونی و شناخت حقتعالی
- سفارش به خودشناسی در کلام قرآن کریم و روایات ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین)
- ماجرای عشق «ثوبان» به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
- خودیابی منشأ رساندن انسان از خود به خداست
- وعدهی الهی حقّ است
- درخواست امام حسین (علیه السلام) در دعای عَرفه برای واصلشدن به خداوند متعال
- روضه و توسّل به قَمر بَنیهاشم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
تقاضای حضرت موسی (علیه السلام) از خداوند برای دیدن پروردگار متعال
در این شبهایی که گذشت توفیق داشتیم تا در مَحضر مبارک شما در مورد اهمیّت مسألهی مَعرفت، شناخت و اولویّت خودشناسی که مُقدّمهی خداشناسی است، صحبت کنیم. ما از طَریق حرکات فیزیکی و انتقالات مادی به خدا راه پیدا نمیکنیم. سِیر اِلیالله خداوند در یک جای مُعیّنی نیست که ما به آنجا برویم و خدا را پیدا کنیم. راهِ خدا راهِ درون است. فرمود: «اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ[۲]»؛ دل بارگاه خداست، دل خانهی خداست، دل خَلوتسرای راز حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) است. خداوند در حدیث قُدسی فرمود: «لَمْ یَسَعْنِی سَمَائِی وَ لاَ أَرْضِی[۳]»؛ زمین گُنجایش خدا را ندارد. حضرت موسی کَلیم (علیه السلام) از خداوند متعال خواست: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ[۴]»؛ خدا دوستت دارم. هرکسی هرکسی را دوست داشته باشد، آرزویش این است که دوستش را ببیند، یارش را ببیند، دلبَرش را ببیند. خدایا! نادیده دوستت دارم؛ ولی من را به این آرزویم برسان و خودت را به من نشان بده؛ «رَبِّ أَرِنِی». نمیگوید: «عَلِّمنی»، به من تَعلیم بده، به من علم بده؛ بلکه میگوید: خودت را به من نشان بده تا تو را ببینم. خداوند مَنّان به جناب کَلیم خودش فرمود: «انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی[۵]»؛ تو که این درخواست را میکُنی، ظرفیّت خودت را مَحَک بزن. یک نگاهی به این کوهِ سر به فَلَک کشیده بینداز، اگر صَلابت، اُستواری، سرسختی، صخرههای مُحکم و ارتفاع این کوه باقی ماند، اگر اَثری از این کوه باقی ماند، تو من را میبینی. «فَلَمَّا تَجَلَّى[۶]»؛ وقتی حضرت کَلیم (علیه السلام) نگاه به کوه کرد دید که این کوه مُندک شد، کوه مُتلاشی شد، کوه پودر شد؛ حتی تَپّهای از آن باقی نماند. وقتی کوه از بین رفت، برای حضرت موسی (علیه السلام) حالت صَعقه پیش آمد. «وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقًا[۷]»؛ موسی (علیه السلام) مَدهوش شد.
تمام ذَرّات عالَم به نگاه حقتعالی اُستوار هستند
خداوند متعال در این آیهی کریمه برای صاحبان دل، برای سالکین اِلیالله، برای مُهاجرین و مُسافرینی که میتوانند از خود بیرون بیایند و به خدای خود سَفر کنند، این آیهی مبارکهی «وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ[۸]»، کسی که از خانهی خود بیرون میآید، ولی قَصد و انگیزهی او این است که به سوی خدا برود، هر حرکتی که میکند مَقصدش خداست. «اللَّهُ الصَّمَدُ[۹]» ؛ «اللَّهُ الصَّمَدُ» جُزء اَذکار خاصّ اولیای مَخصوص خداست و گروهی از عُرفا و سالکین کمتر این ذکر را به شاگردانشان اِلقاء میکنند؛ ولی صَمد یعنی «اَلسَّیِّدُ اَلْمَصْمُودُ إِلَیْهِ[۱۰]»؛ همهی موجودات، مَلائکه، پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین)، اوصیای پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین)، همهی مَعدنها، همهی سرزمینها همگی فقرِ مَحض هستند. خداوند متعال به اینها اَثر میدهد، اَثر برای خودشان نیست. هرچه دارند در قَبضهی حکمت خداست، در یَد قدرت خداست. رُبوبیّت خداوند ذرّات عالَم را جُزء جُزء اداره میکند. «اگر نازی کند از هم فرو ریزند قالبها[۱۱]». اگر یک لحظه رَها کند تمام عالَم نابود میشود. عالَم با نگاه خداوند اُستوار است. اگر خداوند نگاهش را بردارد، دیگر هیچچیزی نیست. مانند صورتهای ذهنی ماست. شما خاطرات دارید، شما الحمدلله به کربلا رفتهاید، برخی از شما توفیق زیارت کَعبه را پیدا کردهاید، گُنبد خَضراء نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) را زیارت کردهاید، میان صَفا و مَروه دَویدهاید، بینالحرمین را طِیّ کردهاید؛ الآن همهی اینها را در ذهنتان دارید؛ ولی چه زمانی اینها هستند؟ وقتی شما به اینها نگاه بکنید. وقتی شما توجّه به خاطرات ذهنی ندارید، هیچ خاصیّتی ندارند. این موجودیّتش به این است که شما با چشم باطنتان این خاطرات را زنده کنید، به یاد بیاورید. بین صَفا و مَروه کُجا هَروله کردهاید؟ در «مُستجار[۱۲]» در آنجایی که کَعبه شکافته شده است و مادر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) رفتهاند، همهی اینها در ذهن شماست؛ ولی چه زمانی ذهن شما این را به شما میدهد؟ وقتی آن را نگاه میکنید. اگر نگاهتان را بردارید، این صورت برداشته شده است. وابستگی تمام عالَم به خداوند قویتر و شدیدتر از این است. اگر خداوند نگاه نکند، هیچ موجودی نمیماند.
«یا رب نظر تو برنگردد ***** برگشتن روزگار سَهل است».
انسان با چشم باطن میتواند خدا را بیابد
کوه چشمانداز حضرت موسی (علیه السلام) بود و آن را خیلی بزرگ هم میدید؛ البته کوه خیلی هم بزرگ هست و کوه را خیلی بزرگ میدید. ابتدا آن چیزی که نظرش را جَلب کرده است را نابود کرد، بعد هم دید را از آن گرفت. وقتی مَدهوش شد، یعنی دیگر هیچچیزی را نمیدید.
حالا دیگر «چشم دل باز کُن که جان بینی ***** آنچه نادیدنیست آن بینی[۱۳]».
تا چشم سَرت کار میکند، ذهنت شُلوغ است و ما را نمیبینی. همهی اینهایی که دیدی و در ذهنت جمع کردی، همگی حجاب است. هر وقت همهی اینها را پاک کردی، آنوقت من را میبینی. چرا آدم موقعی که بیدار است و چشم سَرش باز است، سِیر روحی ندارد، ولی وقتی چشم میبندید و خواب میبینید، مثلاً خواب میبینید که به کربلا رفتهاید؟ در لحظهای در خواب تمام عالَم را میگردی، کُجاها که نمیروی، چه کسانی را که نمیبینی؛ چرا در بیداری نمیتوانی اینجا که نشستهای در شهرهای مُختلف باشی؟ اما وقتی به خواب میروی، در عالَم خواب سِیر میکنی؟ سِیر کائنات میکنی، آسمان و زمین را جولانگاه خودت قرار میدهی؟ برای اینکه چشم سر شما را با عالَم کَثرت روبرو میکند. این بُتهای زیاد که در هر گوشهی دلت یک بُتی هست، دلت را گرفته است، برای تو سرگرمی و مَشغولیّت درست کرده است، نمیتوانی تمرکز داشته باشی؛ اما وقتی این چشم را میبَندی، روحت آزاد میشود. اگر چشم سر را ببندی چشم دل باز میشود و کار خودش را میکند. خداوند متعال از حضرت موسی (علیه السلام) هم چشمانداز را گرفت و هم چشم سر را پوشاند. با چشمپوشی کردن از عالَم کَثرت، از عالَم فَریب و از عالَم سَراب، آدم حقیقت را مُتوجّه میشود، خدا را مییابد. اینکه در قرآن کریم در مورد مُشرکین میفرماید: «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ[۱۴]»؛ گاهی افراد بیاعتقاد به خدا هستند، در کشتی که سوار میشوند، گرفتار طوفان که میشوند، آنجا با همهی بیدینی و بیاعتقادی میبینی که مُحکم «یا الله» صدا میزند. از همهجا که دستش بُریده شد، این پَردهها کنار میرود و آدم حقیقت عالَم را مییابد؛ «فَإِذَا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ». اما همین آدمی که در آنجا دستش از همهجا کوتاه شده بود و رو به خدا آورده بود، «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذَا هُمْ یُشْرِکُونَ»؛ وقتی نجاتش میدهیم، گویا اصلاً بیچاره نبود. دوباره خدا را از یاد میبَرد تا گرفتار نَذر و نیاز میشود. وقتی گرفتاریاش تمام شد، دوباره به همان کارهای خودش برمیگردد و دیگر به این نَذر نیز عمل نمیکند. این حالی به حالیشدن انسان،
«گَهی بر طارم اَعلی نشینیم ***** گَهی بر پشت پای خود نبینیم[۱۵]».
درخواست خداوند از انسان برای داشتن سِیر درونی و شناخت حقتعالی
برای این جهت خداوند متعال خواسته است که بَشر سیر درونی داشته باشد، خودسازی کند، تَعلُّقش را نسبت به عالَم کَثرت که سراسر جلوههای سَرابگونه است، آدم را دعوت میکند؛ ولی وقتی آدم به آن میرسد، میبیند که این را نمیخواسته است. تمام زندگی ما رسیدن به یک مَقاصد و آرزوهایی است که به هر آرزویی رسیدیم، دیدیم که این نهایتش نیست. تازه این مُقدّمهای است و ما چیزهای دیگری میخواهیم. هیچچیزی ما را سیر نمیکند. هیچچیزی ما را آرام نمیکند. چرا قرآن کریم تنها نُسخهی آرامبَخش بَشر را فرموده است: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ[۱۶]». مرحوم «میرزا احمد آشتیانی[۱۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) که از فُقهای شهر تهران بود و درس خارج و اجتهادی ایشان پُرشور بود. جُزء افراد مُوجّه، مُوثّق، معتبر و جُرء افراد خاصّ بود. یک کتاب دعای کوچکی نوشتهاند که جیبی است و نام آن «هدیهی اَحمدیه» است. ایشان میگویند: وقتی اضطراب پیدا میکنید، دستتان را روی قلبتان بگذارید و بگویید: «الَّذِینَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا»، «أَلَا» یعنی بیدار شو، توجّه کُن. «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؛ خداوند وعده میدهد. دل آرام گیرد ز یادِ خدا. در روایت هم دارد که اگر گرفتار قَبض شدید، درونتان به شما تَنگی کرد، ۹۰ بار بگویید: «لا حَولَ و لا قُوّهَ إلّا بِالله»؛ آن «اَلعَلیُّ اَلعَظیم» هم ضَرورتی ندارد؛ «لا حَولَ و لا قُوّهَ إلّا بِالله». مرحوم «آیت الله آقای میرزا عبدالکریم حقشناس[۱۸]» (رضوان الله تعالی علیه) که از عُلمای صاحبنظرِ صاحبنَفَس اهل تَشرُّف فوقالعاده بود. ایشان در صحبتهایشان میفرمایند: اگر کسی قَبض هست، اسارت درونی دارد، آرامش بر او حرام شده است، به دنبال یک لحظه آسایش روانی میگردد، ولی هیچجا گیرش نمیآید، هرجایی میرود در زندان داخل خودش هست، ایشان میگوید: «أَلَمْ نَشْرَحْ» را زیاد بخوانید؛ «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ * وَ وَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ[۱۹]».
سفارش به خودشناسی در کلام قرآن کریم و روایات ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین)
اما آیهای که شب گذشته به مَحضر شما تلاوت کردیم، قرآن کریم میفرماید: خودت را بشناس، خودت را پیدا کُن. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمایند: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلاَ یَطْلُبُهَا[۲۰]»؛ من در تَعجُّب هستم که مردم گُمشدههایشان را از یاد نمیبَرند، سرگردان هستند، به هر دَربی میزنند تا چیز قیمتی را که از دست دادند را پیدا کنند؛ اگر دُزدی آن را بُرده است، اگر در جایی اُفتاده است، اگر کسی اشتباهی آن را بُرده است، آدم گُمشده برایش مهمّ است؛ به دنبال گُمشدهاش میگردد. اما خودش را گُم کرده است، ولی دنبال خودش نمیگردد. اینکه من «که هستم»، نمیداند که او چه کسی است. کسی به جناب «سلمان» جسارت کرده بود. گفته بود: مَحاسن تو مانند دُم سگ میماند. سلمان گفته بود: اگر توانستم از پُل صراط عُبور کنم، مانند دُم سگ نیست و من آدم هستم؛ اما اگر عُبور نکردم، از سگ هم بدتر هستم. آدم خودش را بشناسد. چهقَدر ارزش دارد؟ الآن اگر نزد امام زمان (ارواحنا فداه) برود، قبول میکند یا قبول نمیکند. پروندههایم نزد حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) است. ما خودمان را پیدا کنیم، ببینیم چهقَدر اعتبار داریم، چهقَدر آبرو داریم، چند عَملمان نُمره آورده است، رُفوزگیهایمان چگونه قابل جُبران هست، کم و کَسریهایمان، غیبتهایمان، دروغهایمان، مردم آزاریهایمان، آبروریزیهایمان، ناسازگاریهایمان چگونه اصلاح میشود؟ هیچوقت بر روی اینها آسیب خودمان را که شب گذشته حضرت امام کاظم (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) در آن روایت چهار علم ضَروری را بیان فرمودند که یکی از آنها این است که مشکلات خودمان را پیدا کنیم. مشکل زیاد داریم، ولی به دنبال شناخت حقیقت خودمان، کَمالات خودمان و مشکلات خودمان نبودهایم و اینکه به فکر خودمان نیستیم، عُمرمان تمام میشود و خودمان را پیدا نکردهایم تا درست بشویم. وقتی خودمان را نداریم، ما خودمان را باختهایم. شیطان بُرده است، هوی و هَوس ما را بُرده است، وَرشکستهمان کرده است. ابتدا خودت را پیدا کُن، اگر خودت را پیدا کردی میتوانی برای خودت برنامهریزی کُنی، میتوانی برای خودت اَرزیابیهای روزانه داشته باشی و ببینی رو به پیش هستی یا عَقبگَرد میکنی. خدا نکند که آدم دو روزش یکسان باشد و خدا نکند که دیروز ما بهتر از امروز ما باشد، واپَس برویم و داشتههایمان را هم از دست داده باشیم. گاهی حالات خوشی داشتیم، خوابهای خوبی میدیدیم، رفیقهای خوبی داشتیم، اولیایی بودند که دستمان به آنها میرسید؛ همهی اینها را از دست دادهایم. این کُفران نعمت بوده است که ما از دست دادهایم؛ «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ[۲۱]». این است که مسألهی خودشناسی کتابی نیست؛ اینها حرکتی هست؛ انسان باید برود تا برسد. بُلوغ میخواهد، همه بالغ از دنیا نمیروند. ما بچّههای بزرگسال هستیم، از بَچّگی بیرون نیامدهایم. در دوران بَچّگی اسباببازیمان یکگونهای بود، الآن هم اسباببازیمان عوض شده است؛ والّا داریم با عُمر خودمان بازی میکنیم. ما یکبار هم با خودمان خَلوت نکردهایم. نمینشینیم و خَلوت کنیم و پَروندهمان را وَرق بزنیم و ببینیم چه بَلایی بر سر خودمان آوردهایم. این از خود بیگانگی است. این است که انسان در درون خودش، مرحوم «صدرالمتألّهین[۲۲]» (رضوان الله تعالی علیه) ابتکاراتی در حکمت و فلسفه دارد و جُزء برجستگانِ عُقلای عالَم است. ایشان میگوید: «اَلنَّفس فِی وَحدَتِها کُلُّ القُوی»؛ انسان چند مرحله دارد؛ مرحلهی جَمادی، مرحلهی نَباتی، مرحلهی حیوانی و مرحلهی انسانی که مرحلهی انسانی هم مَقول به تَشکیک است و دَرجات دارد. بین یک دَرجه از بهشت تا دَرجهی بالاتر فاصلهاش از زمین تا آسمانها خیلی بیشتر است.
ماجرای عشق «ثوبان» به حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)
«ثوبان[۲۳]» از یاران حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود، ولی عاشق بود، دلشُده بود. میآمد و سر راه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قرار میگرفت. یک نگاهی به قَد و بالای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) میکرد و توشهی دیدار برمیگرفت و انرژی میگرفت و میرفت. مُدّتی گذشت و پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) دید که این شخص دارد آب میشود، مُشتی اُستخوان شده است. فرمود: ثوبان! مریض هستی؟ چطور هستی که هر روز تو را نَحیفتر از روز قبل میبینم؟ عرضه میدارد: آقا! چند روزی است که گرفتار یک اِشتغال ذهنی شدهام. اینجا هر وقت هوای شما را میکنم، میآیم و سر راه شما میایستم، توشهی دیدار میگیرم، یک آرامشی برایم به وجود میآید. ولی مرگ هم برای شما حقّ است و هم برای من؛ وقتی از دنیا برویم شما در دَرجات عالی بهشت هستید، من که در دَرجهی شما نیستم؛ اینکه فراق بین من و شما در بهشت خواهد بود، این غُصّه دارد آبم میکند. آنگاه این آیه نازل شد: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولَئِکَ رَفِیقًا[۲۴]»؛ که ما در سورهی مبارکهی فاتحهالکتاب که روزی ۱۷ رکعت نماز میخوانیم و در همهی نمازها در دو رَکعتش این سورهی مبارکهی فاتحه خوانده میشود و میگوییم: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ[۲۵]»؛ در تمام نمازهایمان به دستور خداوند متعال دنبال رفیق خوب میگردیم. دنبال همراه خوب میگردیم، دنبال همنشین خوب میگردیم.
«یارا بهشت صحبت یاران همدم است ****** دیدار یار نامتناسب جهنّم است[۲۶]».
خودیابی منشأ رساندن انسان از خود به خداست
خدا نکند که همنشین آدم ناجنس باشد. سلیقهاش به ما نخورد، فکرش به ما نخورد، ناهماهنگی داشته باشد؛ دائماً مانند خوره آدم را میخورد. این نگران آنجاست که در آنجا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با او نباشد. در نمازهایمان میگوییم: خدایا! ما را به صراط مُستقیم هدایت کُن. صراط مُستقیم کُدام است؟ «صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ»؛ صراطِ آنهایی است که آنها سر سُفرهی نَعیم تو، همیشه تو اِنعام میکُنی و آنها میهمان نعمت شما هستند. اینها چه گروههایی هستند که ما در نمازها میگوییم ما را در خطّ آنها قرار بده، ما را از آنها جُدا نکُن؟ در این آیهی سورهی مبارکهی نساء به ما آدرس داده است و در موضوع ثوبان آمد که خداوند آرامشی برای این عاشق فراهم کرد. گفت: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ»؛ اگر کسی میخواهد از پیامبرش جُدا نشود، باید اطاعت خدا و رسول را بکند. خداوند قول صَریح میدهد که اگر ما در زندگی حَرام نکنیم، خلاف قول خدا و دین خدا، خلاف دستورات پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در خورد و خوراکمان، در مَعاشمان، در تأمین درآمدهایمان، در هزینههایمان اگر طبق دستور فقه عمل بکنیم، مُطیع خدا و رسول باشیم، اگر کسی تمام عُمرش اطاعت بود، اجرای فرمان بود، حُبّ و بُغضش، قیام و قُعودش، سفر و حَذرش، سبک زندگیاش را از دین گرفت، مُتدیّن زندگی کرد، خداترس زندگی کرد، خداوند متعال قول داد: «فَأُولَئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ»؛ این افرادی که به دنبال خدا و رسول در تمام زندگیشان از خطّ اطاعت خارج نشدند، اینها با چهار گروه همراه هستند: اوّل «النَّبِیِّینَ» هستند؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با ما خواهد بود. دوّم «الصِّدِّیقِینَ» هستند؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) هستند. سوّم «الشُّهَدَاءِ» مانند حضرت حمزه سیدالشهدا (علیه السلام) و شهدای کربلا هستند که با اینها همراه خواهیم بود. چهارم هم «الصَّالِحِینَ» هستند؛ سلمان و ابوذر و اینها صالحین هستند. رُفقای ما در بهشت، در عالَم اَبد، ما با اینها مَحشور خواهیم شد. بنابراین خودیابی منشأ یک بالندگی است که انسان را از خود به خدا میرساند. انسان را از هیچ به همهچیز میرساند. در تمام این مراحل استعداد آدم که شُکوفا شد، فعلیّت را خدا میدهد. خداوند ایجاد میکند، خداوند روح جدید میدهد. این است که در سورهی مبارکهی حدید فرمود: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ[۲۷]»؛ ای مؤمنین! شما این دو بال را برای خودتان کَسب کنید. شما در اَسفل السافلین هستید. شما باید به اَعلی علییّن بروید. این را نمیتوانید با قدم در هوا بروید؛ باید مانند «جعفر طیّار» و حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) پَر پیدا کنید و پرواز کنید.
«طَیران مرغ دیدی تو ز پایبند شَهوت ***** به در آی تا ببینی طَیران آدمیت[۲۸]»
فرمود: یکی تقواست. تقوا یعنی در زندگی بیهوا حرف نزنید، هر مالی را نخورید، به هر مُحیطی قَدم نگذارید، هرجایی عَصبانی نشوید؛ کُنترل داشته باشید، جلوی خَشمتان را بگیرید، جلوی شَهوتتان را بگیرید، جلوی هوی و هَوستان را بگیرید. مرد جنگ باشید، با هوای نَفس جنگ کنید. «أَشْجَعُ اَلنَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ[۲۹]»؛ شُجاعترین آدمها کسانی هستند که هوای نَفسشان را کُنترل میکنند. «اتَّقُوا اللَّهَ»؛ با تُرمز زندگی کنید، خودتان را رَها نکنید، لَغزنده است و میاُفتید و دیگر نمیتوانید بلند شوید. دوّم «آمِنُوا» است. این دلتان را نورانی کنید. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ[۳۰]»؛ ایمان چاشنی محبّت است. خداوند متعال هرکسی را دوست دارد، دلِ عاشق به او میدهد. «حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ»؛ ایمان یک اَمر عادی نیست؛ ایمان شوق است، ایمان گرایش است، ایمان ارادهی قوی است، ایمان کِشش است، ایمان کوشش است، ایمان جَذبه و اِنجذاب است. «وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ»؛ اگر این دو را داشتید که یکی خودپایی است و دوّم آن مَعرفت و قدرت جَذبشدن است، اگر این را داشتید، خداوند متعال دو بخش از رَحمت را به شما میدهد و یک نوری هم به شما میدهد که این نور مَرکب شما میشود. شما سوار بُراق نور میشوید و دیگر خودتان نیستید که میروید؛ خداوند شما را میبَرد. فرمود: «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ[۳۱]»؛ اگر کسی در خطّ ما بود، نمیگذاریم خسته بشود. مقداری میآیید و وقتی نَفَستان میخواهد بَند بیاید، ما دستت را میگیریم و خودمان میبَریم. اگر خداوند ببَرد، کُنفَیکون است. در یک لحظه به خدا میرسید؛ «أنَّ الرّاحِلَ إلَیکَ قَریبُ المَسافَهِ[۳۲]».
وعدهی الهی حقّ است
مرحوم آقای «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۳۳]» (اعلی الله مقامه الشریف) عارفِ واصل، انسانِ سعادتمند، اُستاد اخلاق و خودسازی حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) میگوید: اُستاد ما مرحوم «آخوند مُلّا حسینقُلی همدانی[۳۴]» (رحمت الله علیه) تربیتِ یک جوانی را به ما سِپُرد. گفت: این را ببَر و با این کار کُن و روح او را بالغ کُن. این میوهی نارَس را برسان. اگر آدم در اینجا پُخته نشود، میوهی بهشت نمیشود. میوهی کال را با چوب میزنند و میاُفتد و چون شیرین هم نشده است، به زبالهدان میاندازند. اگر ما در اینجا نرسیدیم و نارَس بودیم، مرگ ما نَزع است، ما را میکَنند. اما اگر رسیده بودیم و میوهی شیرین بهشت بودیم، با شوق به دنبال مرگمان میگردیم. «اللّهُمَّ عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعا[۳۵]»؛ چرا حضرت زهرا (سلام الله علیها) در جوانی آرزوی مرگ میکردند؟ بخاطر اینکه رسیده بودند. آدمِ نارسیده از درخت و شَجرهی خَبیثهی دنیا نمیخواهد کَنده بشود؛ لذا مَلائکه میآیند و او را با کُتک میکَنند و به زور میبَرند. ولی آدم رسیده که شب گذشته عرض کردیم مرحوم «فاضل اردکانی[۳۶]» (رضوان الله تعالی علیه) گفت: «یک مرگ خَشی هم بکنیم». خودش خوابید و مُرد. مرگ را اختیار کرد. مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) هم فرمودند: مرحوم «حاج آقا حسین فاطمی» (رحمت الله علیه) نماز مغرب و عشاءشان را خواندند و غُسلشان را هم کردند و گفتند: پروردگارا! پیامبرت به ما گفته است که هرکسی آخرین سخنش در این عالَم کلمهی طیّبهی «لا إله إلّا اللّه» باشد، او بهشتی است. با این نماز و با این غُسل رو به قبله شد و گفت: «أشهدُ أن لا إله إلّا اللّه» و مانند چراغی بود که خاموش شد. مرگشان اختیاری است، خودشان انتخاب میکنند. و چه خوش و چه لَذیذ مرگشان به کامشان شیرین میشود. مرحوم آقای میرزا جواد آقای ملکی تبریزی (اعلی الله مقامه الشریف) میگوید: اُستاد ما مرحوم مُلّا حسینقُلی همدانی (رحمت الله علیه) تربیتِ یک جوانی را به ما داد که ما باغبانی کنیم تا این درخت به ثَمر برسد و میوهی عُمرش شیرین بشود و برسد و بالغ بشود. من بُردم و مُدّتی با او کار کردم و دیدم که دارد میرسد. حالا باید به تَجرُّد راه پیدا کند. از مرحلهی حیوانی به مرحلهی تَجرُّد برسد. او را نزد اُستادمان مُلّا حسینقُلی همدانی (رحمت الله علیه) بُردم و گفتم: آقا! مراحل را طِیّ کرده است و وقت آن است که او را به پَرواز دربیاورید. این پَرندهها را دیدهاید که جوجههای خودشان را به پَرواز درمیآورند و آنها میاُفتند، ولی دوباره تمرین میکنند و پَرواز میکنند؛ گفت: آوردهام که شما بپَرانید، میخواهد بپَرد. فرمود: اینکه چیزی نیست؛ با انگشتشان یک اشارهای کردند و او به مرحلهی تَجرُّد رسید. چشم دلش باز شد، چشم بَرزخیاش باز شد. بدانید وَعدههای خداوند حقّ است؛ «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا».
درخواست امام حسین (علیه السلام) در دعای عَرفه برای واصلشدن به خداوند متعال
وجود مُقدّس سالار شهیدان در این شب حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)، چاشنی صحبتهایمان جملات دعای عرفهی حضرت سالار شهیدان اباعبدالله الحسین (علیه السلام) باشد. آقای مُهندسمان هم گذشتگانشان بَهرهمند بشوند و هم دلهای حاضرین استفاده نمایند. امام حسین (علیه السلام) به خداوند متعال خطاب میکند. این برادران «بَشر و بُشیر» در صَحرای عَرفات که حال امام حسین (علیه السلام) را مُجسّم کردند، میگویند: گریهی امام حسین (علیه السلام) قَطرهای نبود، مانند ناودان میریخت. اشک به پَهنای صورت میریخت و حالی داشتند. ببینید در این حالشان چه میگویند: «هذَا ذُلِّى ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ[۳۷]»؛ خدایا! این ذُلّ من است، این ذلّت من است. میبینی که در مَحضر تو چه ذلّتی را احساس میکنم. من هیچِ هیچ هستم. «هذَا ذُلِّى ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ»؛ دیگر من نیستم، خودی نیستم تا خودم را نشان بدهم. همهی وجودم تسلیم است، در چَنگ تو هستم. «ذُلِّى ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، وَ هذَا حالِى لَایَخْفى عَلَیْکَ[۳۸]»؛ این حالِ زارِ من را میبینی؟ بر تو پوشیده نیست که چه شکستگی دارم، چه اِنکساری دارم، چه رِقّت قلبی دارم. هر ظرفی وقتی میشکند، قیمتش پایین میآید؛ ولی ظرف دل تا نشکند قیمت پیدا نمیکند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) میفرمایند: «وَ هذَا حالِى»؛ خدایا! حالم را میبینی؟ «ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ»؛ حالِ من در مَحضر تو بر تو مَخفی نیست. «مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ[۳۹]»؛ من دست و پایم را میزنم، من به عَرفات آمدهام، من دَربهدَری صَحرای عَرفات را به عُهده گرفتهام؛ ولی تا تو نخواهی من که نمیرسم.
«تا که از جانب معشوق نباشد کششی ***** کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد»
من آمدهام تا تو من را ببَری. من را رَها کُن، من را با خودت ببَر. «مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ»؛ تو دستم را بگیر و به خودت برسان. «أَیْنَ التُّرابُ وَرَبّ الأَرْبابِ؟»؛ مُشتی خاک کُجا و رَبّ الاَرباب کُجا؟! مَگر من میتوانم به تو واصل بشوم؟ اما اگر تو بخواهی جَذبم میکنی. «مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ»؛ من از خودت میخواهم که با جَذبهی محبّت من را اُوج بدهی. عشق آدم را میبَرد. عاشق خسته نمیشود، عاشق به مَعشوق میرسد. اُمیدوارم امشب این عشق از دستگاه قَمر مُنیر بنیهاشم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) به ما هِبه بشود. اگر ما هم بخواهیم این بابالحَوائج به ما میدهد.
روضه و توسّل به قَمر بَنیهاشم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ (عَلَیهِ السَّلام)»
همهی یاران، همهی فرزندان، همهی کَسان حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) شهید شدند. آخرین فردی که باقی ماند، قَمر مُنیر بنیهاشم (علیه السلام) بود. حضرت اباالفضل (علیه السلام) در عُمرشان به امام حسین (علیه السلام) «حُسین» نگفته است، اسم امام حسین (علیه السلام) را نبُرده است. همیشه خودش را عَبد میدید و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را مولا میدید. همیشه «مولا» و «سیّدی» و «یا اباعبدالله» میگفت. مادرش هم این حالت را داشت. نَقل است که وقتی حضرت اُمالبنین (سلام الله علیها) به خانهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمد، نام حضرت اُمالبنین (سلام الله علیها) «فاطمه کِلابیه» است؛ ولی یک روزی به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! دیگر به من «فاطمه» نگویید. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرموده باشند: مَگر خوشحال نیستی که نام تو فاطمه است؟ گفت: خیر، خوشحالم و افتخار هم میکنم؛ ولی وقتی «یا فاطمه» میگویید، فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) به یاد مادرشان میاُفتند. من که به جای مادرشان نیامدام؛ من آمدهام کَنیز فرزندان فاطمه (سلام الله علیها) باشم. حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) هم این اَدب را از مادر به اِرث بُرده بود. مانند عَبد ذَلیل آمد و مُقابل مولا و امام زمانش حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) ایستاد. عرضه داشت: یا اباعبدالله! آمدهام تا به من اِذن میدان بدهید، حالا دیگر نوبت من است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی[۴۰]»؛ عبّاس من! تو عَلمدار من هستی. نه تو عَلم من هستی. همیشه جبههها با عَلم شناخته میشود. اگر تو نباشی دیگر عَلمی بلند نیست. اینها جُرأت میکنند و هُجوم میآورند. حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) حال خودشان را به امام حسین (علیه السلام) گفتند. عرضه داشت: یا اباعبدالله! «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی[۴۱]»؛ دیگر نمیکِشم، سینهام تنگی میکُند. هم نمیتواند جای خالی حضرت علی اکبر (علیه السلام) را ببیند، نمیتواند جای خالی حضرت قاسم (علیه السلام) را ببیند، نمیتواند جای خالی سردارانی مانند «حبیب» و «مُسلم بن عُوسجه» را ببیند، همه رفتهاند و این یک نفر مانده است. «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ[۴۲]»؛ او هم چشمانتظار شهادت است. احساسِ درماندگی میکند. حسین جان! من را بیش از این نگاه ندار، بگذار من هم بروم. از طرفی غیرت دارد؛ بچّهها تشنه هستند، سَقا حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) است. هر وقت تشنه میشدند، دامان عَمو را میگرفتند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به حالِ حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) تَرحُّم کرد. فرمود: برادرم! حالا که میخواهی بروی، برای جنگ اجازه نمیدهم بروی؛ «فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ[۴۳]»؛ میبینی علی اصغر بیتاب است؟ میبینی دختران چه حالی دارند؟ میرفتند و این خاک را کنار میزدند و شکمهایشان را به جای مَشک میگذاشتند که شاید رُطوبتی داشته باشد. فرمود: برو برای اینها آب بیاور. حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) عازم میدان شد. چهار هزار تیرانداز بر شَریعه مأمور بودند، پَرندهای پَر نمیزد؛ ولی پسر حضرت علی (علیه السلام) بود، صولت حیدری نشان داد. آنچنان با اقتدار به دریای لشکر زد و از باران تیرها با شُجاعت عُبور کرد، صفها را دَرهم پیچید. به آب رسید. مُدّتی است که سَهم آب خودش را هم مَصرف نکرده بود، ذخیره میکرد تا وقتی حضرت سَکینه (سلام الله علیها) العَطش میگوید، به او جُرعهای آب بدهد. حالا دیگر عَطش غوغا کرده است. حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) دستش را زیر آب بُرد، آب را تا جلوی کَف بالا آورد، «ذَکَر عَطَش الحُسَین[۴۴]»؛ عبّاس! میخواهی چه کُنی؟ پسر فاطمه (سلام الله علیها)، خامِس آل عَبا تشنه باشد و تو بخواهی آب بخوری؟! آب را ریخت و با حالت تشنگی مَشک را پُر کرد. از داخل نَخلستان میآید که مُبتلا به قُشون نشود. این اَمانت که به قیمت جانش هست را سالم به لبهای تشنه برساند. اما نانَجیبی کَمین کرد، از میان نَخلها بیرون آمد، با یک ضَربتی دست راست مولا را قَطع کرد. حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) با قَطعشدن دستش رَجز خواند و به ما درس داد:
«وَالله إن قَطَعتُمُوا یَمینی ***** إنّی اُحامِی أبَدَاً عَن دِینی
وَ عَن إمام صادق الیَقین ***** نَجل النَّبی الطّاهِر الأمین»؛
اگر بدن من قطعهقطعه هم بشود، دستم از بدنم جُدا بشود، دست از دینم برنمیدارم. من ولایتمَدار هستم، من از حسین (علیه السلام) جُدا نمیشوم. دست چَپ حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) هم قَطع شد. دیگر مَشک را به دندان گرفت. اُمید دارد، خداوند اُمید هیچکسی را نااُمید نکند. مُصیبت آنجایی بود که تیر به مَشک حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) خورد. وقتی آب ریخت، گویا آبرو ریخت. «بُهِتَ العَبّاس»؛ حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) مَبهوت شد. چون هم آب نیست خجالت میکِشد به طرف خیمه بیاید و هم دست ندارد که به طرف شَریعه برگردد. اینجا بود که لشکر حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را اِحاطه کردند. آنقَدر ضَربه زدند. یک از روضهخوانهای صاحب دل حضرت حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را در خواب دیده بود. فرموده بود: چرا روضهی من را نمیخوانید؟ عرض کرده بود: آقا من همیشه روضهخوان هستم. فرموده بودند: خیر، به شیعیان ما بگویید وقتی عَمود به سرم زدند، دست نداشتم، اما سینهی من هم پُر از تیرها بود. وقتی از روی اسب روی زمین آمدم، با صورت روی زمین اُفتادم. سینهام روی زمین اصابت کرد. این بود که وقتی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به بالین حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) آمدند، «بَکاء بُکاءً شدیدا»؛ هیچجا مانند اینجا با صدا و فریاد گریه نکرده بود، خیلی سخت گریه کرد. گفت: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی[۴۵]»؛ دیگر کَمرم شکست، دیگر اُمیدم نااُمید شد.
«یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام اِکْشِفْ کَرْبى بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام».
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
الها! به کاشِف الکَرب عَن وَجه الحُسین (علیه السلام)، حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مبارک امام زمان (ارواحنا فداه) را از ما راضی بفرما.
خدایا! جبههی مُقاومت را پیروز بگردان.
خدایا! این وَحشیهای خونخوارِ کودککُشِ بیرَحمِ بیهمهچیز و شیطان بزرگی که اینها را تأمین میکند را از صفحهی روزگار براَنداز.
خدایا! وهّابیها، تَکفیریها، تروریستها نفوذیها، خیانتکارهای ناشناختهی در نظام ما و هرکسی که زُلفش با بیگانه بسته است و برای کشور ما نگرانی است، اینها را رُسوا و نقشههایشان را نَقش بر آب بگردان.
خدایا! توطئههایشان را به خودشان برگردان.
خدایا! ملّت ما را دشمنشاد نکُن.
خدایا! رهبر خوب ما را از ما نگیر.
خدایا! مریضهایمان را شِفا بده.
خدایا! جوانهایمان را به سامان برسان.
خدایا! گِرههایمان را باز بگردان.
خدایا! ما را از دستگاه حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) جُدا مَفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫
[۲] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۲۵٫
«وَ قَالَ اَلصَّادِقُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : اَلْقَلْبُ حَرَمُ اَللَّهِ فَلاَ تُسْکِنْ حَرَمَ اَللَّهِ غَیْرَ اَللَّهِ».
[۳] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۵۵، صفحه ۳۹٫
«وَ رُوِیَ أَیْضاً فِی اَلْحَدِیثِ اَلْقُدْسِیِّ: لَمْ یَسَعْنِی سَمَائِی وَ لاَ أَرْضِی وَ وَسِعَنِی قَلْبُ عَبْدِی اَلْمُؤْمِنِ».
[۴] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۴۳٫
«وَ لَمَّا جَاءَ مُوسَىٰ لِمِیقَاتِنَا وَ کَلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ ۚ قَالَ لَنْ تَرَانِی وَ لَٰکِنِ انْظُرْ إِلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکَانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی ۚ فَلَمَّا تَجَلَّىٰ رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا وَ خَرَّ مُوسَىٰ صَعِقًا ۚ فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ سُبْحَانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ».
[۵] همان.
[۶] همان.
[۷] همان.
[۸] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۰۰٫
«وَ مَنْ یُهَاجِرْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ یَجِدْ فِی الْأَرْضِ مُرَاغَمًا کَثِیرًا وَ سَعَهً ۚ وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ مُهَاجِرًا إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ ۗ وَ کَانَ اللَّهُ غَفُورًا رَحِیمًا».
[۹] سوره مبارکه اخلاص، آیه ۲٫
[۱۰] تفسیر نور الثقلین، جلد ۵، صفحه ۷۱۰٫
«فِی أُصُولِ اَلْکَافِی عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَلْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِیَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْوَلِیدِ وَ لَقَبُهُ شَبَابٌ اَلصَّیْرَفِیُّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ اَلْقَاسِمِ اَلْجَعْفَرِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَرٍ اَلثَّانِی عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ مَا اَلصَّمَدُ؟ قَالَ: اَلسَّیِّدُ اَلْمَصْمُودُ إِلَیْهِ فِی اَلْقَلِیلِ وَ اَلْکَثِیرِ».
[۱۱] نظیری نیشابوری، دیوان اشعار، غزلیات، شماره ۸.
[۱۲] مُسْتَجَار بخشی از دیوار پشت کعبه که در نزدیکی رکن یمانی و روبهروی در کعبه قرار گرفته است. مساحت مستجار را حدود دو متر دانستهاند. دیوار کعبه که برای فاطمه بنت اسد، مادر امام علی (علیه السلام) گشوده شد و او برای به دنیا آوردن علی (علیه السلام) وارد آن گشت، مستجار دانسته شده است. روایات متعددی اشاره کردهاند که مسلمانان گناهان را به تفصیل نزد مستجار ذکر کرده و توبه نمایند. در روایات سفارش شده، مستجار را استلام کرده و شکم و روی خود را به این بخش از دیوار کعبه بچسبانند و دعاهای وارد شده را بخوانند. مستجار را از مکانهایی دانستهاند که دعا در آنجا مستجاب میشود. از محمد بن عثمان نائب خاص امام زمان در دوران غیبت صغری نقل شده که امام زمان (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف)، در مستجار، پردههای کعبه را گرفته و دعا میکرد. مستجار را از مکانهایی دانستهاند که دعا در آنجا مستحاب میشود. سفارش شده که افراد نزد مستجار بایستند، دست به پرده کعبه آویخته، بسیار خداوند را بخوانند و نیازهای دنیایی و اخروی خود را بگویند. خواندن دعای «اللَّهُمَ الْبَیتُ بَیتُکَ وَ الْعَبْدُ عَبْدُکَ وَ هَذَا مَکَانُ الْعَائِذِ بِکَ مِنَ النَّارِ» در نزد مستجار توصیه شده است. از محمد بن عثمان نائب خاص امام زمان در دوران غیبت صغری نقل شده که امام زمان (عَجَّل الله تعالی فرجه الشریف)، در مستجار، پردههای کعبه را گرفته و دعا میکرد. روایات متعددی اشاره کردهاند که گناهان را به تفصیل نزد مستجار و تنها برای خداوند خود ذکر کرده و توبه نمایند. همچنین توصیه شده مسلمانان این بخش از دیوار کعبه را استلام و لمس کنند. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به این سوال که کجای کعبه را استلام کنند، دیوار پشتی کعبه (مستجار) را نام بردند. همچنین توصیه شده، افراد، شکم و روی خود را به این بخش از دیوار کعبه بچسباند و دعاهای وارد شده را بخوانند. فقیهان نیز این امر را در دور آخر طواف، مستحب دانستهاند.
[۱۴] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۵٫
[۱۵] سعدی، گلستان، باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت شماره ۱۰٫
[۱۶] سوره مبارکه رعد، آیه ۲۸٫
[۱۷] میرزا احمد آشْتیانی(۱۳۰۰-۱۳۹۵ق)، فقیه و فیلسوف شیعه، فرزند کوچک میرزا محمد حسن آشتیانی است. وی از مراجعی همچون میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سید ابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. او مدرس علوم معقول و منقول بود و از جمله آثار ایشان میتوان رساله قول ثابت، مقالات احمدیه و نامه رهبران را نام برد. وی از سال ۱۳۴۰ق تا هنگام وفات به مدت ۱۰ سال در تهران به تدریس و ارشاد مردم اشتغال داشت. میرزا احمد آشتیانی چهارمین و کوچکترین فرزند میرزاحسن مجتهدآشتیانی است که در سال ۱۳۰۰ق متولد شد و در روز سه شنبه ۳ تیر ۱۳۵۴ش مطابق با ۱۴ جمادیالثانی ۱۳۹۵ق درگذشت. به مناسبت درگذشت او روز ۴ تیر ۱۳۵۴ش بازار تهران تعطیل و پیکر او تشییع شد و در آستانه حضرت عبدالعظیم و در مقبره خانوادگی خودشان به خاک سپرده شد. وی هنگام وفات، متصدی مدرسه علمیه مروی، بزرگترین حوزه علمیه تهران، بود. فرزند ارشد او به نام میرزا محمدباقر (۱۳۲۳-۱۴۰۴ق) نیز از علمای طراز اول ایران در دوران خود بود. او پس از پایان تحصیل مقدمات عربی و ادبیات فارسی، به خواندن سطوح فقه و اصول نزد پدر خود پرداخت و بعد از درگذشت او (۱۳۱۹ق)، تحصیلات خویش را نزد علمای دیگر مانند سیدمحمد یزدی، میرزاهاشم رشتی، حکیم کرمانشاهی و حکیم اشْکوَری دنبال کرد و آنگاه در مدرسه سپهسالار به تدریس علوم معقول و منقول مشغول شد. او در ۱۳۴۰ق رهسپار نجف اشرف شد و علاوه بر کسب فیض از استادانی همچون محمد حسین نائینی و آقا ضیاء عراقی، خود نیز مجلس درس فلسفه دایر نمود. در ۱۳۵۰ق به ایران برگشت و بقیه عمر را در تهران به تدریس فقه و اصول و علوم عقلی، تألیف کتاب و ارشاد مردم گذراند. سید رضی شیرازی، فیلسوف و فقیه، از شاگردان او است. میرزا احمد علاوه بر احاطه بر علوم عقلی و نقلی، در پزشکی قدیم و دانشهای قدیم و دانشهای ریاضی نیز دستی داشت. خط را بسیار زیبا مینوشت و با تخلص والِه شعر میسرود. میرزا احمد از ۵ تن از مراجع زمان یعنی میرزا حسین نائینی، شیخ عبدالکریم حائری، آقا ضیاء عراقی، سیدابوالحسن اصفهانی و آقا حسین بروجردی اجازه اجتهاد داشت. براساس گزارش رضا استادی، جمعاً ۶۲ کتاب و رساله و حاشیه از میرزا احمد باقیمانده که بیش از ۲۷ کتاب و رساله آن به چاپ نرسیده است. از تألیفات چاپ نشده او ۳۲ حاشیه است که میرزا احمد آنها را بر کتابهای معتبر فقه، اصول، حکمت، معانی و بیان، عرفان، صرف و نحو عربی، هیأت و منطق نوشته است.
[۱۸] میرزا عبدالکریم حقشناس تهرانی (۱۲۹۸-۱۳۸۶ش) از عارفان و اساتید اخلاق در تهران. وی متولد تهران بود و در درس سید محمد حجت کوهکمری، سید محمدتقی خوانساری و امام خمینی شرکت کرد. عرفان و علوم عقلی را از محمدعلی شاهآبادی و میرزا مهدی آشتیانی آموخت. حقشناس به اصرار آیتالله بروجردی به تهران رفت و تا آخر عمر به تدریس و تربیت طلاب و عامه مردم در این شهر پرداخت. او در تهران، تولیت مدرسه علمیه فیلسوفالدوله را بر عهده داشت. عبدالکریم تحصیلات ابتدایی و مقدمات را نزد شیخ محمدرضا تنکابنی آموخت و سپس به قم رفت تا از محضر دیگر اساتید نظیر سید محمد حجت و سید محمدتقی خوانساری در دروس فقه و اصول استفاده کند. مدتی نیز نزد امام خمینی فقه و اصول آموخت و در بحث اخلاق هم مراوداتی با ایشان داشت. وی عرفان را نزد شاهآبادی و بخشی از علوم عقلی را نزد میرزا مهدی آشتیانی گذراند. حقشناس افزون بر زبان عربی، به زبانهای فرانسه و انگلیسی هم مسلط بود و اجازه اجتهادش را از سید ابوالقاسم خویی، سید محمد حجت، شیخ عبدالنبی عراقی و محمدعلی شاهآبادی دریافت کرد. حقشناس در همان کلاسهای درس آیتالله شاهآبادی با امام خمینی آشنا شد و در همان اوایل به دیدار وی رفت و از او اجازه ورود به کلاس فلسفهاش را گرفت. علاقه حقشناس در این دوران به امام خمینی آنقدر زیاد شد که هر روز خودش را زودتر به نماز جماعت در مدرسه فیضیه میرساند تا بتواند در صف نماز جماعت کنار او بنشیند و با او همکلام شود. گاهی او و امام خمینی با هم به تهران میآمدند و میرزا عبدالکریم در یکی از این سفرها، او را با شیخ محمدحسین زاهد آشنا کرد. میرزا عبدالکریم در سال ۱۳۸۶ش درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنی دفن شد
[۱۹] سوره مبارکه شرح، آیات ۱ و ۲٫
[۲۰] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۴۶۰٫
[۲۱] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۷٫
«وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ».
[۲۲] صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی(درگذشت ۱۰۵۰ق) مشهور به ملاصدرا، فیلسوف، عارف و بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه به عنوان سومین مکتب مهم فلسفی در جهان اسلام. وی به صدرالحکما و صدر المتألهین نیز معروف است. او نظام فلسفی خود را در مهمترین کتاب خود الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه معروف به اسفار تبیین کرد. پس از او سنت عقلانی شیعه تحت تأثیر آموزههای وی قرار گرفت و فیلسوفان متعددی از جمله ملاهادی سبزواری، آقا علی مدرس زنوزی و علامه طباطبایی به شرح اندیشههای او پرداختند. اصالت وجود اساس مکتب فکری اوست و نظریهاش درباره چگونگی معاد جسمانی مناقشاتی برانگیخته است. صدرالدین شیرازی شاگرد میرداماد و شیخ بهایی است و فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی را از معروفترین شاگردان او دانستهاند. او در شیراز، اصفهان و قم زندگی میکرد و در کنار آثار متعدد فلسفی، کتابهایی نیز در زمینه تفسیر قرآن و شرح اصول کافی نگاشت. به گفته سید جلالالدین آشتیانی، تاریخ تولد ملاصدرا در منابع ثبت نشده است؛ اما برخی تولد او را ۹۷۹ یا ۹۸۰ق دانستهاند. ملاصدرا در شیراز به دنیا آمد. گفتهاند پدرش ابراهیم بن یحیی قوامی از وزیران دولت فارس به مرکزیت شیراز و از خاندان قوامی بود و صاحب فرزند نمیشد. پدرنذر کرد در صورتی که خداوند به او پسری صالح و موحد ببخشد، به فقیران و اهل علم بسیار کمک کند. صدرالمتألهین اموالی را که از پدرش برجای مانده بود در تحصیل علم صرف کرد. وفات وی در سال ۱۰۵۰ق و به هنگامی بوده است که برای هفتمین بار به سفر حج میرفته و یا از سفر بازمیگشته است؛ اما به گفته نوهاش، ملاصدرا در سال ۱۰۴۵ق درگذشت. پیکر او را به نجف برده و در حرم امام علی (علیه السلام) به خاک سپردند. وی تحصیلات مقدماتی را در کنار پدرش که از اشراف بود، به پایان رساند. پس از فوت پدر به اصفهان رفت. اصفهان در آن دوران پایتخت صفویان بود و از جهت علوم نقلی و عقلی رونق داشت. وی علوم عقلی را نزد سید محمدباقر میرداماد (متوفی ۱۰۴۱ق) و علوم نقلی را از شیخ بهاء الدین عاملی (متوفی ۱۰۳۰ ق) فراگرفت و از این دو اجازه دریافت کرد. هنگامی که وی به اصفهان میرفت دارای مقام علمی و عملی ممتازی بوده است؛ زیرا در ابتدای ورود به حوزه اصفهان در درس شیخ بهاءالدین عاملی (۱۰۳۱-۹۵۳ق) شرکت نمود. پس از اصفهان، دوباره به شیراز بازگشت. وی در شیراز در مدرسه خان تدریس میکرد. در شیراز برخی از علما وی را آزار دادند و او شیراز را به سوی کهک یکی از روستاهای اطراف قم ترک کرد و سالها در انزوا به ریاضت و تزکیه پرداخت. پس از این دوران وی به تألیف و تأسیس مکتب فلسفی خود روی آورد و تا پایان عمر بدان مشغول بود. مطابق برخی اسناد وی بخش پایانی زندگی را در قم گذراند.
[۲۳] ثَوْبان بن بُجدُد، بردهای بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را خرید و آزاد کرد. ثَوْبان پس از آزادی، تصمیم گرفت پیش پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بماند. او از صحابه بود و ۱۲۸ حدیث از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) روایت کرده است. برخی او را اهل سِراه و برخی اهل حِمیَر، دانستهاند. کنیه ابوعبدالله است. ثَوْبان بن بُجدُد با کنیه ابوعبداللّه، ابوعبدالکریم و یا ابوعبدالرّحمان بود. برخی او را اهل سِراه بین مکه و یمن و برخی اهل حِمیَر دانستهاند. نام پدرش را بُجْدُد و نیز جَحْدَر ثبت کردهاند. اما زرکلی نام پدرش را یجدد و سمعانی نجدد ذکر کردهاند. ثوبان، غلامی بود که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) او را خرید، آزاد کرد و در بازگشت به دیار و ماندن مختار کرد. او نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ماند و تا هنگام رحلت حضرت، پیوسته در رکاب ایشان بود. ثوبان، پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به شام رفت. مدتی در رَمْلَه و مصر به سر برد و سرانجام در حِمْص اقامت گزید. او در سال ۴۴ قمری و به نقلی در سال ۵۴ قمری، در زمان حکومت معاویه، در همان شهر درگذشت. ثوبان از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ۱۲۸ حدیث نقل کرده و جماعتی از تابعین، مانند شدّاد بن أوس انصاری، جُبَیْر بن نُفَیْر حَضْرَمی، ابوادریس خَولانی، ابوسلام أسود حبشی و ابواسماء رَحْبی، از او روایت کردهاند. بخاری و مسلم و دیگر مشایخ بزرگِ حدیث نیز در نوشتههای خود، احادیثی از وی نقل کردهاند. ابونُعَیم اصفهانی (متوفی ۴۳۰) او را از عارفان اهل بصیرت دانسته است.
[۲۴] سوره مبارکه نساء، آیه ۶۹٫
[۲۵] سوره مبارکه فاتحه، آیات ۶ و ۷٫
«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ * صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ».
[۲۶] سعدی، دیوان اشعار، غزلیات، غزل شماره ۷۶٫
[۲۷] سوره مبارکه حدید، آیه ۲۸٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ۚ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ».
[۲۸] سعدی، مواعظ، غزلیات، غزل شماره ۱۸.
[۲۹] مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، جلد ۱۲، صفحه ۱۱۱٫
«وَ فِی مَعَانِی اَلْأَخْبَارِ ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَسَنِ بْنِ اَلْوَلِیدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحَسَنِ اَلصَّفَّارِ عَنْ أَیُّوبَ بْنِ نُوحٍ عَنِ اِبْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنِ اِبْنِ عَمِیرَهَ عَنْ أَبِی حَمْزَهَ اَلثُّمَالِیِّ عَنِ اَلصَّادِقِ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ قَالَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : أَشْجَعُ اَلنَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ . وَ رَوَاهُ فِی اَلْأَمَالِی ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ اَلسِّنَانِیِّ [عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ ] عَنْ مُوسَى بْنِ عِمْرَانَ عَنِ اَلنَّوْفَلِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنِ اَلْمُفَضَّلِ عَنْ یُونُسَ بْنِ ظَبْیَانَ عَنْهُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ : مِثْلَهُ».
[۳۰] سوره مبارکه حجرات، آیه ۷٫
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».
[۳۱] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۳۲] الإقبال : ۱/۱۵۸٫
«الإمامُ زینَ العابدینُ علیه السلام ـ أیضا ـ : و أعلَمُ ··· أنَّ الرّاحِلَ إلَیکَ قَریبُ المَسافَهِ ، و أنَّکَ لا تَحتَجِبُ عَن خَلقِکَ ، إلاّ أن تَحجُبَهُمُ الأعمالُ (الآمالُ) السَّیِّئَهُ دونَکَ».
[۳۳] میرزا جواد آقا مَلکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه) فقیه، عارف و استاد اخلاق. کتاب المراقبات یا اعمال السَّنَه از آثار اوست. گفته شده امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) از شاگردان اوست اما به گفته آیتالله خامنهای (مدّ ظله العالی) رهبر جمهوری اسلامی ایران، امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) فقط دو بار درس وی حاضر شده است. میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (رضوان الله تعالی علیه)، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بودهاست. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملکالتجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیریهای تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همانجا ماند. میرزا جواد آقا (رضوان الله تعالی علیه) در ۱۱ ذیالحجه سال ۱۳۴۴ق (۳۱ خرداد ۱۳۰۵ش) درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد.
[۳۴] ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست. ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، میرسد. حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین (علیه السلام) در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت. حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهرهمند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد. حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، میرسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، ( که ملازم با معرفت ربّ بوده) و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفتهاند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت میکرده است.
آقا بزرگ تهرانی – که دو سال پس از رحلت ملاحسینقلی همدانی وارد عراق شد –او را بر روش و طریقه سید ابن طاووس دانسته است. به عقیده وی، ملاحسینقلی بر بیشتر علمای طبقه بعد از خود حق دارد و شاگردان او ستارگان زینت بخش آسمان علم و فضلیتاند. وی از اینکه محضر او را درک نکرده تأسف خورده و خوشحال بوده که شاگردان او را درک کرده است. به نظر او، شاگردان آخوند، علم را با عمل آمیختهاند. وی بر این باور است که سالیانی طولانی پس از آخوند همدانی هیچکس در علم اخلاق و تهذیب نفوس مانند او یافت نشد. میرزا جواد ملکی تبریزی: استادی بزرگ، اهل عمل و کامل است و مانند او را در وصول به مقامات ندیده ام. سید حسن صدر: جمال سالکان راه وصال، نخبه فقیهان ربّانی، استوانه حکیمان و متکلّمان و برگزیده محققان و اصولیان بود. سید محسن امین نیز درباره ملاحسینقلی نوشته است که در میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمیشود. سید محمدحسین حسینی تهرانی: مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی… در رشتۀ توحید حقّ تبارک و تعالی بی نظیر بودهاند. بیشتر آثار همدانی تقریرات او به قلم شاگردانش است. تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست. تقریرات درس سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیه شوشتریهای نجف شده است. تقریرات درس فقه (۴ جلد)، شامل صلاهالمسافر، الخلل و القضاء، الشهادات و رهن که شاگردانش نوشتهاند. امالی در موضوع اخلاق، که بعضی از شاگردانش آن را جمع آوری نمودهاند. مکاتبات و دستور العملها، که میرزا اسماعیل تبریزی (تائب) آنها را همراه با بعضی دستورالعملها و مکاتبات احمد کربلائی و محمد بهاری و آقا محمد بیدآبادی جمع آوری کرده و در پایان کتاب تذکره المتقین در ۱۳۲۹ق به چاپ رسانده است.
[۳۵] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۴، چاپ دوم، ج ۴۳، ص ۱۷۷٫
[۳۶] محمدحسین اردکانی(۱۲۲۵-۱۳۰۵ق) معروف به «فاضل اردکانی» از فقها و دانشمندان مشهور شیعه در قرن سیزدهم هجری است که در حوزه علمیه کربلا به تدریس میپرداخت. ملا حسین بن محمد بن اسماعیل بن ملا ابوطالب بن آقا علی از خاندانی اهل علم برخاسته است. او در اردکان یزد دیده به جهان گشود. سال ولادتش در بسیاری از منابع ۱۲۳۵ق ثبت شده است، ولی نظر به اینکه وی مطالب درسی شریف العلمای مازندرانی(متوفای ۱۲۴۵ق) را تقریر کرده است، از این رو ۱۲۳۵ در واقع تصحیف ۱۲۲۵ق میباشد و سال ولادت وی همین سال است. برخی نام او را محمدحسین گفتهاند. لقبش فاضل اردکانی است. اگر چه برخی افراد دیگر هم به این لقب خوانده شدهاند اما وقتی این لقب به صورت مطلق ذکر میشود منظور از آن ملا حسین اردکانی است. از فاضل اردکانی، نام شیخ محمد به عنوان فرزندش در منابع ثبت شده است. سال وفات وی را ۱۳۰۲ یا ۱۳۰۵ق گفتهاند. پیکر او در کربلا در مقبره استادش سید ابراهیم موسوی قزوینی صاحب ضوابط الاصول دفن گردید. برخی ماده تاریخهای وفات وی حاکی از صحت قول وفاتش در ۱۳۰۵ق است:
و لما ذاب قلب الوجد هما/لموت ولی امیر المؤمنینا *** فقم فزعا و ارخ بالبکاء/حسین بالثری امسی رهینا
وفات وی به صورتی جالب و عبرت انگیز و حاکی از عدم دلبستگی و تعلق وی به دنیا بود.
[۳۷] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در روز عرفه.
«…إِلٰهِى تَرَدُّدِى فِى الْآثارِ یُوجِبُ بُعْدَ الْمَزارِ فَاجْمَعْنِى عَلَیْکَ بِخِدْمَهٍ تُوصِلُنِى إِلَیْکَ، کَیْفَ یُسْتَدَلُّ عَلَیْکَ بِما هُوَ فِى وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیْکَ؟ أَیَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّىٰ یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ؟ مَتىٰ غِبْتَ حَتَّىٰ تَحْتاجَ إِلىٰ دَلِیلٍ یَدُلُّ عَلَیْکَ؟ وَ مَتىٰ بَعُدْتَ حَتَّىٰ تَکُونَ الْآثارُ هِىَ الَّتِى تُوصِلُ إِلَیْکَ؟ عَمِیَتْ عَیْنٌ لَاتَراکَ عَلَیْها رَقِیباً، وَ خَسِرَتْ صَفْقَهُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّکَ نَصِیباً؛ إِلٰهِى أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إِلَى الْآثارِ فَأَرْجِعْنِى إِلَیْکَ بِکِسْوَهِ الْأَنْوارِ وَ هِدایَهِ الاسْتِبْصارِ حَتَّىٰ أَرْجِعَ إِلَیْکَ مِنْها کَما دَخَلْتُ إِلَیْکَ مِنْها مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إِلَیْها، وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّهِ عَنِ الاعْتِمادِ عَلَیْها، إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ. إِلٰهِى هٰذَا ذُلِّى ظاهِرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، وَ هٰذَا حالِى لَایَخْفىٰ عَلَیْکَ، مِنْکَ أَطْلُبُ الْوُصُولَ إِلَیْکَ، وَ بِکَ أَسْتَدِلُّ عَلَیْکَ، فَاهْدِنِى بِنُورِکَ إِلَیْکَ، وَ أَقِمْنِى بِصِدْقِ الْعُبُودِیَّهِ بَیْنَ یَدَیْکَ. إِلٰهِى عَلِّمْنِى مِنْ عِلْمِکَ الْمَخْزُونِ، وَ صُنِّى بِسِتْرِکَ الْمَصُونِ؛ إِلٰهِى حَقِّقْنِى بِحَقائِقِ أَهْلِ الْقُرْبِ، وَ اسْلُکْ بِى مَسْلَکَ أَهْلِ الْجَذْبِ. إِلٰهِى أَغْنِنِى بِتَدْبِیرِکَ لِى عَنْ تَدْبِیرِى، وَ بِاخْتِیارِکَ عَن اخْتِیارِى، وَ أَوْقِفْنِى عَلَىٰ مَراکِزِ اضْطِرارِى. إِلٰهِى أَخْرِجْنِى مِنْ ذُلِّ نَفْسِى، وَ طَهِّرْنِى مِنْ شَکِّى وَ شِرْکِى قَبْلَ حُلُولِ رَمْسِى، بِکَ أَنْتَصِرُ فَانْصُرْنِى، وَ عَلَیْکَ أَتَوَکَّلُ فَلا تَکِلْنِى، وَ إِیَّاکَ أَسْأَلُ فَلا تُخَیِّبْنِى، وَ فِى فَضْلِکَ أَرْغَبُ فَلا تَحْرِمْنِى، وَ بِجَنابِکَ أَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدْنِى، وَ بِبابِکَ أَقِفُ فَلا تَطْرُدْنِى…».
[۳۸] همان.
[۳۹] همان.
[۴۰] بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۴۱٫
«لما رأى وحدته علیه السلام أتى أخاه و قال یا أخی هل من رخصه؟ فبکى الحسین علیه السلام بکاء شدیدا ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم فرجع إلى أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون العطش العطش فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربه و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعه آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا حتى دخل الماء. فلما أراد أن یشرب غرفه من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمى الماء و ملأ القربه و حملها على کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمه فقطعوا علیه الطریق و أحاطوا به من کل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على یده الیمنى فقطعها فحمل القربه على کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسرى من الزند فحمل القربه بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربه و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکى و قال الحسین علیه السلام الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی».
[۴۱] همان.
[۴۲] سوره مبارکه احزاب، آیه ۲۳٫
«مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَىٰ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُوا تَبْدِیلًا».
[۴۳] بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۴۱٫
[۴۴] همان.
[۴۵] بحار الانوار /علامه مجلسی/۴۵/۴۲/بقیه الباب۳۷- سائر ما جری علیه بعد بیعه الناس لیزید بن معاویه الی شهادته صلوات الله علیه …ص ۱٫ / پژوهشى پیرامون شهداى کربلا/جمعی ازنویسندگان/۷۵/ ابوالفضل العباس علیه السلام….ص ۷۵.
پاسخ دهید