روز یکشنبه مورخ ۲۱ شهریور ماه ۱۴۰۰، مراسم شب ششم ماه صفر ۱۴۴۳ هـ.ق بعد از نماز مغرب و عشاء در آستان مقدس حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» و حضور عموم مردم و زائران این آستان مقدس برگزار گردید؛ مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- کسی که طینت پاک داشته باشد، از مسیر حقّ خارج نخواهد شد
- شیطان برای انسان به عنوان بزرگترین عِبرت در عاقبت به شَرّ شدن است
- خُبثِ طینت باعث لَغزش انسانها خواهد شد
- دنیا گُذراست و نباید به آن دل بَست
- تمام اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) مُبتلا به بَلا شدند و خداوند بَلا را از آنها رَفع کرد
- روضه و توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها)
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
کسی که طینت پاک داشته باشد، از مسیر حقّ خارج نخواهد شد
همهی اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و سُفرای الهی و اوصیای اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) به عنوان اُلگو برای انسانهایی که خود را برای رسیدن به قُلّه میخواهند بسازند و ضَعفها و عیبها و نَواقص خودشان را برطرف کنند، اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) اُلگو هستند. اوصیای اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و همهی صُلحایی که به نیابت از اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و اولیاء مَشعل زندگی بَشر بودند، رسالت آنها تَعلیم بوده است، تَرسیم خط برای رسیدن به مَقصد اَعلی و برای سالم حرکتکردن در مسیر بهشت بَرین و برای تَزکیه و تربیت و جهت سوّم اُلگو بودن بوده است. انسان در کاشتن گُل، در کاشتن نَهال، در اَفشاندن بَذر دیدهاید که ی فَلّاح، یک باغبان، یک مُهندس کشاورزی چه کار میکند. اوّل زمین را نَرم میکند؛ دوّم تُخم سالم انتخاب میکند؛ سوّم آب به موقع در اختیار او قرار میدهد، کود برای تقویت زمین به بَذر خودش میرساند و آرامآرام و بدون دَستپاچگی مُنتظر میشود تا فصل حاصل برسد و حاصل مناسب را در زندگی خودش برای تأمین مَعاش خود استفاده کند. اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هم همین کار را کردند. «وَ اللَّهُ أَنْبَتَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتًا[۲]»؛ انسان موجودی است که باید شُکوفا بشود، باید رُشد کند، باید به مَقصد اَعلی برسد. یا شَجرهی طیّبه است که فرموده است: «أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا[۳]»؛ یا شَجرهی خَبیثه است که میفرماید: «اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ[۴]»؛ ریشه ندارد. اوّلین کاری که اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) کردهاند، نَرمکردن دلها بوده است. دلِ بیرَحم، دلِ بیعاطفه دلی سخت است که هدایتپَذیر نیست. نماز، روزه، حجّ و همهی اَعمال صالحه تا دل صالح نشود، تا دل نَرم نشود و رِقّت پیدا نکند، یا پَذیرش نیست و یا اگر پَذیرش باشد، مُوقّتی است. به خودش جَذب نمیکند، بالا میآورد، دَفع میکند. اوّلین کار این بود که با ارائهی مُعجزه، خَوارقِ عادت و تَصرّف در تَکوین یک شُوک وارد میکردند تا بَشر از آن حالتِ حجابی که اعتیاد به زندگی روزمَره برایشان پیش آورده است، از آن حالت یَقظه پیدا بکنند، بیدار بشوند و در برابر حقّ مُتأثّر بشود، مُنفعل بشود، پَذیرا بشود. مسألهی دوّم زمین پاک میخواهد. «الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ[۵]»؛ این مسألهی طینت، مسألهی سِرشت، مسألهی جِبلّت از اَسرار عالَم است. کسی که بخواهد به خدا برسد، بخواهد اَبدیّتش را در بهشت، حَشر او با اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و ائمهی مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) باشد، باید خُبث طینت نداشته باشد، باید گوهرش ناپاک نباشد. اگر طینت و خَمیرهی کسی خراب باشد، قاطی داشته باشد، نتواند تَصفیه و پالایش کند، اگر این هزاران سال هم عبادت کند، عبادتش او را به خدا نزدیک نمیکند؛ بلکه از خدا دورتر میشود. مَثَل اَعلای آن شیطان است.
شیطان برای انسان به عنوان بزرگترین عِبرت در عاقبت به شَرّ شدن است
گاهی اَشخاص تعجُّب میکنند. فُلان آقا با آن همه اَشک، با آن همه عبادت و با آن همه کارهای خوب، چرا یکمرتبه در دامان کُفّار قرار گرفت؟ چرا عاقبت به شَرّ شد؟ نمیدانم، مسألهی سَریره را خدا میداند، مسألهی طینت و انگیزهها را خدا میداند. وجود مُقدّس مولیالمُوحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) شیطان را برای ما به عنوان عِبرت بیان میکنند. به ما میفرمایند: «فَاعْتَبِرُوا[۶]»، به کار اِبلیس عِبرت بگیرید. «قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّهَ آلَافِ سَنَهٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَهِ[۷]»؛ شش هزار سال این موجودِ شَریر و خَبیث در جَمع مَلائکه بوده است، در فَضای مَلَک نَفَس کشیده است و عبادت او در مُسابقهی با مَلائکه کم نداشت. لذا برحسب روایت به عنوان خَطیب مَلائکه انتخاب شده بود. خداوند متعال هم او را از مَلائکه استثناء میکند. «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِیسَ[۸]»؛ اِبلیس رنگ مَلَک به خودش گرفته بود، اِبلیس جُزء مَلائکه به حساب میآمد، در حالیکه مَلَک نبود. گوهرش و قُماش وجودش با مَلائکه مُتفاوت بود. «کَانَ مِنَ الْجِنِّ[۹]»؛ او جِنّ بود. گوهر و باطن و سَریرهاش خَبیث بود، ناپاک بود. ۱۰ هزار سالی که مَعلوم نیست از سالهای دنیا یا سالهای آخرت عبادت کرده است، این عبادت او را تَغییر نداد، او را عاقبت به خیر نکرد، او را بهشتی نکرد. بعد از ۱۰ هزار سال خوشنامی، اُنس با مَلائکه و کارهای بسیار خوب ظاهری، آخر چه شد؟ آخر منشأ شَرّ تا دامنهی قیامت شد. «لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ[۱۰]»؛ خودش هم تَعبیر میکند. جَبری هم بود. فساد خودش را، انحراف خودش را، سوء عاقبت خودش را نمیگوید که خودم لَغزیدم، نمیگوید سوء انتخاب داشتم؛ بلکه به خداوند متعال نسبت میدهد: «رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ[۱۱]»؛ تو من را اِغوا کردی، من هم همهی بَنیبَشر را اِغوا میکنم. به همه هم دسترسی دارد.
خُبثِ طینت باعث لَغزش انسانها خواهد شد
ببینید این عبادت، این کارهای انقلابی، این زندان رفتن بالاخره شُعاع پیدا میکند. شیطان همینگونه بَسطیت پیدا نکرده است. اوّلین و آخرین با نژادهای مُختلف، با طبقات مُختلفی که دارند، از مُجتهدِ تَحصیلکردهی حوزههای مُقدّس حضرت امام صادق (علیه السلام) تا نُخبگان دانشگاهی تا طبقات و قِشرهای تودههای مردم شیطان در همهجا به همه نُفوذ دارد. دست از سر هیچکسی هم برنمیدارد. ما مُجتهد بَدعاقبت داریم، مُکرر هم داریم که نمیخواهم نام ببَرم که در تاریخ چه کسانی چه کارهایی کردهاند. تمام این انحرافاتی که شما در دین دارید، شیخی هست، بَهائی هست، صوفی هست، انواع فرقههایی که هست در رأس آنها یک عالِم حوزوی قرار داد. شیطان از آن طریق اینها را فَریب داده است و شما همهی آفتهای مُؤثر در جامعه را باید بدانید که ریشهاش به یک کسی که در مسائل علمی یا در مسائل عبادی و ریاضتی زَحماتی کشیده است که گوهر وجودش یکگونهای است که در همهجا نُفوذ پیدا میکند. شیطان ۱۰ هزار سال در بین مَلائکه بوده است و ذَخیره داشته است. این ذَخیرهی ۱۰ هزار سالهاش خوارکِ جهنّمی جهنّمیان شده است. این است که ما مَخصوصاً اینهایی که نان امام زمان (ارواحنا فداه) را خوردهاند، اینهایی که در حوزهی امام صادق (علیه الصلاه و السلام) گوشتشان، پوستشان، اُستخوانشان، اعتبارشان، آبرویشان به اعتبار حوزه است، به اعتبار اِنتصاب به امام زمان (ارواحنا فداه) است، به اعتبار قالَ الصّادق (علیه السلام) و قالَ الباقر (علیه السلام) است، باید خیلی نگران باشند. «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا[۱۲]»؛ اگر کسی اُمید به خدا دارد، اُمید به بهشت دارد و اهل ذکر دائم است، اهل غَفلت نیست، از خودش غافل نمیشود، خودش را رها نمیکند، دائماً مُراقب است این توپخانهای که شیطان روشن کرده است و هیچ خاموشی هم ندارد، تیرهای شیطان به چشم او، به گوش او، به قلب او و به فکر اِصابت نکند. زندگیاش زندگی شیطانی نشود. این هُشدار برای ماست که نَشر در حوزه، درسِ خوب خواندن، مُبلّغ خوب بودن، سابقهی قِداستی داشتن، انسان را مَصون و مَعصوم نمیکند. ولو انسان ۱۰ هزار سال هم در حوزهی مَلائکه باشد، در حوزهی مَعصومها باشد، با نوریان زندگی کرده باشد، تا گوهر او مُتحوّل نشود، جوهر و طینتش تَغییر نکند، احتمال سُقوط و احتمال اینکه انسان هم خودش خراب بشود و هم جامعهای را خراب کند، وجود دارد. «اِذا فَسَدَ العالِم، فَسَدَ العالَم[۱۳]»؛ نَقش «شُریح قاضی[۱۴]» در قَتل حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) عِبرت بزرگی است. قاضی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده است، به حضرت امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السلام) موعظههایی در خرید منزلشان دارند، آن نامه را نوشته است، به ایشان هُشدارهایی داده است، آخرت را برای ایشان بزرگ کرده است؛ اما طینت او خراب بوده است. خُبث سَریره داشته و این سوء سَریره کار او را به آنجا کشاند که در خون حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) و همهی شهدای کربلا سَهیم و شَریک است. اینکه مردم در روز عاشورا هِلهله میکردند، نماز امام حسین (علیه السلام) را مَسخره میکردند و میگفتند که نماز تو قبول نیست، اینها خودشان با «عُمر بن سعد» نماز خواندند و نماز امام حسین (علیه السلام) را مَسخره کردند. اینها بَدبختهایی است که گاهی ما از این عِبرتها غافل هستیم. لذا یکجاهایی انسان میبیند یک آدمهایی لَغزیدهاند که انسان فکرش را هم نمیکرد.
دنیا گُذراست و نباید به آن دل بَست
مسألهی حُسن سَریره، اصلاح باطن، تَصفیهی درون و تَزکیهی نَفس از اَهمّ مسائل زندگی بَشر است. ما برای خوراکمان، برای مَسکنمان، برای رفاهمان خیلی حَسّاس هستیم. اگر خانه نداشته باشیم، مَخصوصاً در این شرایطی که این افرادِ وابستهی به غَرب مملکت را رها کردهاند و مسألهی اجارهی خانه و تأمین مَسکن اینجور به بُنبست برخورد، اینها در این شرایط اگر کسی بخواهد ازدواج کند، خانه برایش مُصیبت است، تأمین زندگی برایش مُصیبت است. این مُصیبت را با همهی وجودش دَرک میکند و دردش میآید؛ اما برای بهشت اینگونه نیست. برای اینکه آیا در شب اوّل قَبر وارد بهشت میشود یا وارد جهنّم میشود، یک چنین غُصّهای را نمیخورد. در حالیکه اَنبیاء (علیهم السلام) و اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) آمدهاند تا آخرت را برای ما مهمّ کنند. دنیا گُذراست. «الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ، لَا دَارُ مَقَرٍّ[۱۵]»؛ دنیا محلّ عُبور است. اینجا محلّ زندگی و تَوطّن نیست. لذا قرآن کریم میفرماید: «بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَیَاهَ الدُّنْیَا * وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقَى[۱۶]»؛ شب اوّل قَبر را فراموش نکنیم. سؤال و جوابِ بازجوهای سختگیرِ شب اوّل قَبر و عالَم بَرزخ را از یاد نبَریم. اگر در اینجا خانه هم نداشته باشیم، اینجا گُذراست. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) جملهای دارند که میفرمایند: «الدُّنیا حُلوَها وَ مُرَّها حُلمٌ[۱۷]»؛ خوشی و تَلخی دنیا یک خواب و رؤیاست. تمام شد، داریم یک خواب میبینیم. تمام شد؛ زندگی یک خواب است. گویا داریم یک خواب میبینیم؛ تمام میشود. ولی از مرگ به بعد تمامشدن ندارد. «أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا قَبْلَهُمْ مِنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَیْهِمْ لَا یَرْجِعُونَ[۱۸]»؛ این همه تَشییع کردیم و رفتند؛ آیا یک نفر برگشته است؟ مُردهای را سُراغ دارید که برگشته باشد؟ رفتند که رفتند. ما هم که برویم، برنمیگردیم. در آنجا میگویند: «قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا[۱۹]»؛ اینجا هرکسی هرچه دارد، از این دنیا آورده است. چرا در آنجا چشم خود را باز نکردی؟ از خودت غافل شدی، از زندگی همیشگیات غَفلت کردی؟ همهی سرمایهات را برای مُسافرخانه صَرف کردی و در آن چند شب مُسافرت همه را هزینه کردی و با دست خالی به اینجا آمدهای؟
تمام اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) مُبتلا به بَلا شدند و خداوند بَلا را از آنها رَفع کرد
علّت موفقیّت اَنبیاء (علیهم السلام) که ما باید به آنها تأسی کنیم، یکی معرفتشان بود. حَقایق را «اَلَلَّهُمَّ اَرِنِی الْاَشْیَاءَ کَمَا هِیَ[۲۰]»، ظاهر لذّت را نمیدیدند، بلکه به عاقبت لذّت فکر میکردند و چون معرفتشان کامل بود، نسبت به خداوند متعال محبّت داشتند و چون محبّت داشتند، به آنچه بر سرشان میآمد، رضا داشتند. هیچوقت به مشکلات زندگی گِلایه نمیکردند، اعتراض نمیکردند. حضرات مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) تمام مَصائب و مشکلات را برای خودشان ذُخر و ذَخیرهی آخرت میدانستند؛ لذا استقبال میکردند. حضرت ابراهیم (علیه السلام) به اَمر خداوند متعال همسر جوانش را با تنها حاصل و میوهی عُمرش در بیابان میگذارد. در بیابان سوزان، در بیابان بیکَس، در بیابان بیآب، در بیابان بیمَسکن، در بیابان بدون غذا چه کسی تحمّل میکند که همسرش مُدّتی آواره باشد؟ خودش هم میآید. چرا این حضرت هیچ اعتراضی نمیکند؟ حالا او که پیامبر بود؛ ولی «هاجر[۲۱]» (سلام الله علیها) چرا اعتراض نکرد؟ او چگونه در آنجا ماند؟ فرزندش بزرگ میشود، زیباترین جوان عالَم است، همهی کَمالات هم در وجودش هست. پدرش هم عاطفیترین پدر عالَم بَشریّت است، خَلیل خداست؛ اما به فرزندش صَریحاً میگوید: من دارم میبینم که تو را به قُربانگاه بُردم، دارم تو را قُربانی میکنم. پسر چه پسری است! «یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ[۲۲]»؛ اَنبیاء (علیهم السلام) به بَلاهایی سختی مُبتلا شدند. چه ابراهیم خَلیل (علیه السلام)، چه جناب اَیّوب (علیه السلام) که بَلاهای بسیار ناگُوار و سختی برایشان پیش آمد؛ ولی از خداوند رَفع بَلا را هم نخواستند. همین قَدر در اَدب اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) که وقتی مرحوم «علّامه طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) اَدب اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) را از جُمله حضرت اَیّوب (علیه السلام) را نَقل میکند، حضرت اَیّوب (علیه السلام) به خدا نمیگوید: خدایا! مشکلاتم را رَفع کُن؛ بلکه گفت: «إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ[۲۳]»؛ حضرت اَیّوب (علیه السلام) مُنادات کرد، مُناجات نکرد. روی این را نداشت که خودش را نزدیک خدا ببیند و با او نَجوا کند. میگفت: من کجا هستم و خداوند کجاست! لذا مُنادات میکند. «نَادَى رَبَّهُ»؛ نِدا کرد. چه گفت؟ «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ»؛ خدایا! گرفتارم، خدایا! پَریشانم. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ[۲۴]»؛ خدایا! من گرفتار هستم و تو هم خیلی مهربان هستی. نمیگوید که چه کار کُن. همینقَدر سُفرهی دلش را به خداوند متعال باز کرد. «رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ»؛ خدایا! من گرفتارم. «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»؛ کسی را بارَحمتر از تو هم سُراغ ندارم. خداوند اَرحمِ الرّاحمین است و حضرت اَیّوب (علیه السلام) هم گرفتار است. اما همهی این اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) گرفتار بَلا شدند، اعتراض نکردند، گِله نکردند، تَسلیم بودند، راضی بودند؛ اما خداوند متعال از همه رَفع بَلا کرد. اسماعیلِ حضرت ابراهیم (علیه السلام) در آن بیابانِ سوزان از عَطش تَلف نشد، آب زمزم برایش پیش آمد. جناب هاجر (سلام الله علیها) در آنجا تنها نماند، گرفتار گُرگهای حَرامزاده نشد؛ بلکه آنجا خودش مِحور جمعی شد، شَمع جَمع شد. آنجا با وجود هاجر (سلام الله علیها) آباد شد. حضرت اسماعیل (علیه السلام) را تا قُربانگاه بُرد؛ ولی خداوند متعال ندا کرد: «نَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا[۲۵]»؛ ما نمیخواستیم تو آدمکُش باشی، نمیخواستیم تو فرزندت را بکُشی؛ میخواستیم ببینیم عاشق هستی یا خیر؟ در برابر خدای خودت چون و چرا داری یا خیر؟ آیا میتوانی تَسلیم باشی؟ «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِینِ[۲۶]»؛ هم پدر تَسلیم بود، هم پسر تَسلیم بود. او را به روی انداخت تا با دست خودش جوانش را ذَبح کند؛ ولی خداوند متعال گفت: بس است؛ همینجا توقّف کُن. من میخواستم همین را امتحان کنم و ببینم که چهقَدر به من عشق داری؟ چون و چرا داری یا خیر؟ چرا در قرآن کریم نفرموده است: مُزد رسالت فقاهت است؟ مُزد رسالت علم است؟ مُزد رسالت خدمت است؟ فرموده است: « قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى[۲۷]»؛ باید عاشق بشوی. اگر میخواهی به پیامبرت جَزای خیر بدهی، در برابر این حقّ حَیاتی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر شما دارد، حقّ عزّت دارد، حقّ آبرو دارد، حقّ بهشت نسبت به شما دارد؛ اگر بخواهید از پیامبرتان قَدردانی کرده باشید، باید عاشق امام حسین (علیه السلام) باشید؛ باید عاشق حضرت علی (علیه السلام) و اولاد علی (سلام الله علیهم اجمعین) باشید؛ باید دلشُدهی حضرت زهرای مَرضیه (سلام الله علیها) باشید. تمام اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) مُبتلا شدند، همهی آنها هم تَسلیم بودند، راضی بودند.
روضه و توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها)
اما اهلبیت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مُبتلا شدند، ولی خداوند بَلاها را از آنها رَفع نکرد. امام حسین (علیه السلام) ششماههاش را آورد؛ اما از او رَفع عَطش نشد. از حضرت اسماعیل (علیه السلام) رَفع عَطش شد. هاجر (سلام الله علیها) در آنجا تنها نماند. اما حضرت رُباب (سلام الله علیها)، حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) دَربهدَر شدند. این امتیازی که اهلبیت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارند، این اَفضلیّتی که بر همهی اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) دارند، برای است که اَنبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) همگی در کلاس بَلا امتحان شدند، رضا و تَسلیم هم نشان دادند؛ ولی خداوند متعال بدون استثناء از همهی آنها رفع بَلا کرد. این امام حسین (علیه السلام) بود که با رضایت نه تنها خودش، بچّههای کوچکی که با امام حسین (علیه السلام) آمدند، این حضرت رقیّهای که امشب سُفرهاش کنار مَرقد مُطهّر کَریمهی اهلبیت (سلام الله علیها) گُسترده است و عُلمای بزرگوار هم آمدهاند تا به کَریمه تَسلیت بگویند و به امام زمان (ارواحنا فداه) سَر سلامتی بگویند، یک دختر سهساله چهقَدر مُصیبت کشیده است. مگر یک بچّه چهقَدر طاقت دارد؟ ولی والله اینها بچّهی عادی نبودند. نه ششماههی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بیخبر بود، ششماهه هم مانند حضرت عیسی (علیه السلام) بود، خودش کربلا را انتخاب کرده بود. لذا وقتی «هَل مِن ناصر» حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بلند شد، این نالهاش بلند شد و به پدرش لبیک گفت. بچّهی ششماهه صدا زد: بابا! من را ببَر تا کمکت کنم. نمیتوانم شمشیر بزنم، ولی گل.ی نازُکم را سِپَر دینت قرار میدهم، کمکت میکنم. این حضرت رُقیّه (سلام الله علیها) که شاید همان فاطمهی صُغری (سلام الله علیها) باشد، در ۴۰ منزل چه مُصیبتهایی را تحمّل کرده است؟ چه سیلیهایی به او زدهاند؟ چه تازیانههایی به او زدهاند؟ میگویند که خیلی شبیه حضرت زهرا (سلام الله علیها) بوده است. امام حسین (علیه السلام) خیلی او را دوست داشته است؛ او هم خیلی بابایی بوده است. نوشتهاند: حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) او را در بستر خودشان میبُردند، روی سینهی خودشان میخواباندند. از بابا جُدا نمیشد. خیلی نازدانه بود، خیلی بابایی بود، خیلی مهربان بود. امام حسین (علیه السلام) خیلی نازِ او را میکِشید. اما در این ۴۰ منزل که این همه بَلا دید، شما یکبار در هیچ مَقتل و تاریخی به عَمّهاش گفته باشد: پاهایم آبله دارد؟ گفته باشد: جای سیلی میسوزد؟ گفته باشد: جای تازیانهام درد دارد؟ در اُوج رضا بودند. این فِراق پدر هم فِراق حُجّت خداست، برایش عبادت است. سُراغ بابا را میگرفت. میگفت: پدرم چه زمانی میآید؟ من یک تَحلیلِ روضهخوانی طلبگی دارم که وقتی حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) در مُقابل دروازهی شام آن خُطبه را خواندند، مردم همه ضَجّه میکردند، گریه میکردند؛ بعد ساکت شدند و دیگر با مردم حرف نزدند. نگاهی کردند و دیدند سر بُریدهی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بالای نیزه است. خودش با امام حسین (علیه السلام) صحبت کرد. یکوقت مُتوجّه شد این سهساله که بر روی زانو هست، دارد به سر بُریده نگاه میکند. گویا دارد قالب تُهی میکند. به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خطاب کرد. عرضه داشت: حسین جان! «یا شَقیقَ فُؤادی[۲۸]»؛ با من حرف نمیزنی حرف نزن، با این فاطمهی صُغری مقداری حرف بزن؛ دارد جان میدهد، طاقتش تمام شده است. حَدس من این است که امام حسین (علیه السلام) در آنجا به این دختر وعده داد: دخترم! در شام به من میرسی. این بود که این دختر در شهر شام بیصَبری میکرد. مُدام میگفت: پدرم چه زمانی میآید؟ چون از او وَعده گرفته بود. پدرش آمد، اما با پا نیامد، با سر آمد. اما اینجا دیگر بابا دخترش را به سینه نگرفت؛ دختر بابا را به سینه گرفت. «مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ؟[۲۹]»؛ بابای من! چه کسی رَگهای گَردنت را بُریده است؟ بابای خوبم! «مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ؟[۳۰]»؛ بابا! میبینم مَحاسنت با خون خَضاب شده است. به من بگو: کدام ظالمی این کار را کرده است؟ اینقَدر بابایش را صدا زد که از هوش رفت. آمدند او را تکان دادند. دیدند که جان داده است. اَمان از دل زینب (سلام الله علیها)!
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
انشاءالله مَدّاح عزیزمان که مجلستان را رونَق میدهند، بعد از آن تَقاضا میکنم که یک خَتم اَمّن یُجیب برای چند مریض عزیز، بعضی از عُلمای صالحمان و مریضهایی که به ما التماس دعا کردهاند، انشاءالله در این مجلس بابالحَوائج سهساله همهی ما با دست پُر برویم. همگی بگویید: یا حسین (علیه السلام).
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه نوح، آیه ۱۷٫
[۳] سوره مبارکه ابراهیم، آیات ۲۴ و ۲۵٫
«أَلَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَ فَرْعُهَا فِی السَّمَاءِ * تُؤْتِی أُکُلَهَا کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّهَا ۗ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ».
[۴] سوره مبارکه ابراهیم، آیه ۲۶٫
«وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ».
[۵] سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۸٫
«وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَ الَّذِی خَبُثَ لَا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا ۚ کَذَٰلِکَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ».
[۶] نهج البلاغه، خطبه ۱۹۲ (خطبه قاصعه)، بخش دوم؛ عبرت از کار شیطان.
«ابتلاء اللّه لخلقه: وَ لَوْ أَرَادَ اللَّهُ أَنْ یَخْلُقَ آدَمَ مِنْ نُورٍ یَخْطَفُ الْأَبْصَارَ ضِیَاؤُهُ وَ یَبْهَرُ الْعُقُولَ رُوَاؤُهُ وَ طِیبٍ یَأْخُذُ الْأَنْفَاسَ عَرْفُهُ، لَفَعَلَ، وَ لَوْ فَعَلَ لَظَلَّتْ لَهُ الْأَعْنَاقُ خَاضِعَهً وَ لَخَفَّتِ الْبَلْوَى فِیهِ عَلَى الْمَلَائِکَهِ، وَ لَکِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَبْتَلِی خَلْقَهُ بِبَعْضِ مَا یَجْهَلُونَ أَصْلَهُ، تَمْیِیزاً بِالاخْتِبَارِ لَهُمْ وَ نَفْیاً لِلِاسْتِکْبَارِ عَنْهُمْ وَ إِبْعَاداً لِلْخُیَلَاءِ مِنْهُمْ.
طلب العبره: فَاعْتَبِرُوا بِمَا کَانَ مِنْ فِعْلِ اللَّهِ بِإِبْلِیسَ إِذْ أَحْبَطَ عَمَلَهُ الطَّوِیلَ وَ جَهْدَهُ الْجَهِیدَ -وَ کَانَ قَدْ عَبَدَ اللَّهَ سِتَّهَ آلَافِ سَنَهٍ لَا یُدْرَى أَ مِنْ سِنِی الدُّنْیَا أَمْ مِنْ سِنِی الْآخِرَهِ- عَنْ کِبْرِ سَاعَهٍ وَاحِدَهٍ؛ فَمَنْ ذَا بَعْدَ إِبْلِیسَ یَسْلَمُ عَلَى اللَّهِ بِمِثْلِ مَعْصِیَتِهِ، کَلَّا مَا کَانَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ لِیُدْخِلَ الْجَنَّهَ بَشَراً بِأَمْرٍ أَخْرَجَ بِهِ مِنْهَا مَلَکاً، إِنَّ حُکْمَهُ فِی أَهْلِ السَّمَاءِ وَ أَهْلِ الْأَرْضِ لَوَاحِدٌ، وَ مَا بَیْنَ اللَّهِ وَ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ خَلْقِهِ هَوَادَهٌ فِی إِبَاحَهِ حِمًى حَرَّمَهُ عَلَى الْعَالَمِینَ».
[۷] همان.
[۸] سوره مبارکه ص، آیات ۷۳ و ۷۴٫
«فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ».
[۹] سوره مبارکه کهف، آیه ۵۰٫
«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ کَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ ۗ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ ۚ بِئْسَ لِلظَّالِمِینَ بَدَلًا».
[۱۰] سوره مبارکه حجر، آیه ۳۹٫
«قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ».
[۱۱] همان.
[۱۲] سوره مبارکه احزاب، آیه ۲۱٫
[۱۳] این معنا قابل اصطیاد است از حدیث منقول در کتاب خصال، باب الإثنین، ص ۳۷٫
[۱۴] شریح بن حارث کندی مشهور به شریح قاضی از چهرههای اجتماعی، قضایی و تا حدی سیاسی صدر اسلام. به دستور عمر بن خطاب قاضی کوفه شد و عثمان هم منصب قضای او را تثبیت کرد. او در زمان حکومت امام علی (علیه السلام) به دلیل بعضی قضاوتهای نادرست تبعید شد. برخی او را از عوامل اصلی در بسیج مردم کوفه و شام علیه امام حسین (علیه السلام) میدانند. مورخان مدت قضاوت شریح را از ۵۳ تا ۷۵ سال ذکر کردهاند. منابع، تاریخ دقیق تولد شریح را ذکر نکردهاند، ولی با توجه به اینکه اکثر منابع معتبر، سال وفات او را ۷۸ یا ۸۰ هجری و سن او را در هنگام مرگ ۱۰۶ تا ۱۱۰ سال دانستهاند، تاریخ ولادت او، حدودا ۳۰ سال قبل از هجرت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده است. اما مطابق روایت ابن حجر عسقلانی که سن او را به هنگام رسیدن به منصب قضاوت کوفه ۴۰ سال دانسته، تاریخ ولادت او حدودا همزمان با تولد امام علی (علیه السلام) بوده است. از دوران کودکی و نوجوانی او جز چند خبر کوتاه، چیزی در دسترس نیست؛ یکی از این خبرها مربوط به اسارت وی و مادرش در دوران نوجوانی و دیگری در رابطه با خبر ازدواج وی با دختری از بنی تمیم به نام زینب است. خبری کوتاه از تعلیم و آموزش دیدن او در نزد معاذ بن جبل وجود دارد. اکثر منابع، مهاجرت شریح از یمن به حجاز را تأیید کردهاند. بعضی مقصد وی را شهر مدینه ذکر کردهاند و برخی دیگر از ذکر مقصد وی خودداری نمودهاند. درباره تاریخ این مهاجرت هم اختلاف است؛ تعدادی از مورخان، آن را در دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و عدهای آن را در دوران خلافت ابوبکر، ذکر کردهاند. در مورد اینکه شریح از صحابه بود یا تابعین، میان مورخان و رجالیان اختلاف نظر وجود دارد. بعضی او را در ردیف تابعین به حساب آوردهاند که زمان جاهلیت را هم درک نموده است، اما ابن حجر گزارشی از ملاقات کوتاه او با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورده و کوشش دارد که وی را جزء صحابه به حساب آورد. در حالی که ذهبی، صحابی بودن او را رد کرده است. ابن وکیع اسلام آوردن شریح را قبل از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تأیید کرده، ولی ملاقات او با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را مردود میداند.
به گفته ابن عساکر، در ابتدای خلافت امام علی (علیه السلام)، سه نفر به نامهای مره، میسره و شریح قاضی مورد اتهام قرار نگرفته بودند. بنابراین، با آغاز خلافت علی (علیه السلام) شریح از مقام خود عزل نگردید و حضرت وی را به همراه برخی قضات دیگر که مورد تأیید او بودند، برای قضاوت به شهرهای دور و نزدیک فرستاد. به تصریح منابع، مقام شریح در این دوره با عزل و نصب هم روبرو گردید، اما در عین حال، به هنگام شهادت علی (علیه السلام)، شریح بر مسند قضاوت کوفه قرار داشت. شریح بابت قضاوت در زمان علی (علیه السلام) ماهانه پانصد درهم دستمزد دریافت میکرده است. شریح در زمان حکومت علی (علیه السلام) به خاطر بعضی از قضاوتهای نادرستش، از طرف حضرت مورد مواخذه و بازخواست قرار گرفت. از جمله این قضاوتها، طبق گفته ابونعیم اصفهانی، قضاوت نادرست او در مورد اختلاف امام با مرد یهودی بر سر یک زره بود که پس از آن وی به منطقه بانقیا تبعید شد. ظاهرا تنفیذ منصب قضای شریح از طرف علی (علیه السلام) مشروط به اموری بود که یکی از آنها، نظارت حضرت بر نحوه قضاوتهای او بود. از مهمترین قضایایی که در آن، رفتار و عملکرد شریح توسط امیرالمومنین (علیه السلام) نکوهش شده تا جایی که امام با نوشتن نامهای به او از کار اشتباهش انتقاد نموده است، موضوع خرید خانهای مجلل به قیمت ۸۰ دینار در دوران تصدی مقام قضاوت بوده است که شرح آن، همراه با نامه امام (علیه السلام) در نهج البلاغه آمده است. مکارم شیرازی بر این باور است که نکوهش شریح توسط امام (علیه السلام) به جهت خریداری خانه از مال حرام نبوده است بلکه از این جهت است که قاضی باید ساده زیست بوده و الگوی مردم باشد.
با اینکه این دوران کوتاه بود، اما همین دوران کوتاه نیز با جنگ و درگیری میان امام (علیه السلام) و معاویه سپری گردید؛ به همین دلیل امام فرصت رتق و فتق امور اجرایی و به خصوص امور قضایی را به دست نیاورد. به گفته مسعودی، شریح در این دوران نیز همچنان به شغل قضا اشتغال داشته است. سن شریح در هنگام مرگ از یکصد تا یکصد و بیست و هفت سال گزارش شده است. ظن قوی وجود دارد که سن او در هنگام مرگ ۱۰۶ تا ۱۱۰ سال بوده است. دلایل اختلاف اخبار، نامشخص بودن سال دقیق تولد و وفات او و دور شدن وی از کارهای مهم جامعه در واپسین سالهای عمر بوده است. منابع مختلف، سال وفات او را از سال ۷۲ تا ۹۹ هجری گزارش کردهاند. در رابطه با مدت زمان قضاوت شریح، از آنجا که در تاریخ وفات او تناقض وجود دارد، بالطبع روایات مختلفی موجود است که آن را از ۵۳ تا ۷۵ سال ذکر کردهاند. دلیل دیگر اختلاف روایات، اختلاف نظر نویسندگان بر سر کناره گیری شریح از قضاوت و مدت زمان آن و به حساب آوردن یا نیاوردن این مدت است. ابن ابی الحدید مدت زمان قضاوت او را ۵۷ سال ذکر کرده است که یک سال از آن نیز در بصره بوده است.
[۱۵] نهج البلاغه، حکمت ۱۳۳؛ دنیا راه عبور، نه جای ماندن.
«وَ قَالَ (علیه السلام): الدُّنْیَا دَارُ مَمَرٍّ، لَا دَارُ مَقَرٍّ؛ وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ، رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا، وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا».
[۱۶] سوره مبارکه اعلی، آیات ۱۶ و ۱۷٫
[۱۷] موسوعه کلمات الامام الحسین، ص ۳۹۸٫
«قال الامام حسین (علیه السلام): إن الدنیا حُلْوها و مُرُّها حُلُمٌ و الانتباه فی الاخره و الفائز مَنْ فاز فیها و الشَقِیُّ مَنْ شَقی فیها».
[۱۸] سوره مبارکه یس، آیه ۳۱٫
[۱۹] سوره مبارکه حدید، آیه ۱۳٫
«یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ وَ ظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ».
[۲۰] ماهنامه موعود، آبان ۸۹، شماره ۱۱۷٫
[۲۱] هاجَر همسر ابراهیم (علیه السلام) و مادر اسماعیل. هاجر کنیز پادشاه مصر بود که به ساره، همسر ابراهیم، هدیه داده شد و ساره او را به ابراهیم فروخت و پس از مدتی اسماعیل را به دنیا آورد. پس از تولد اسماعیل، در پی ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر و فرزنددار نشدن خود، ابراهیم به دستور خدا هاجر و فرزندش را از شام به مکه که در آن روز بیابانی خشک بود و هیچ کس در آن ساکن نبود منتقل کرد. بنا به نقل تورات، برخلاف منابع اسلامی، هجرت هاجر، پس از تولد اسحاق و بدون همراهی ابراهیم بوده است. مزار هاجر در محل حجر اسماعیل قرار دارد. بنا بر نقلی، هاجر دختر پادشاه مصر بوده که پس از شورش گروهی از مردم عینالشمس بر پادشاه مصر، به بردگی گرفته شده و به پادشاه جدید مصر فروخته شده است. در روایتی تاریخی، پیامبر اسلام، حضرت محمد (صلّی الله علیه و آله و سلم)، از اصحابش خواسته بود تا با مردم مصر به نرمی رفتار کنند؛ چرا که هاجر از آنان بوده است. ابراهیم از ساره فرزنددار نمیشد، از این رو ساره، هاجر را به او فروخت تا شاید ابراهیم از او صاحب فرزند شود. مدتی بعد که هاجر اسماعیل را به دنیا آورد، سبب ناراحتی ساره شد؛ چرا که خود فرزندی نداشت. پس از تولد اسماعیل و ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر، خداوند به ابراهیم دستور داد تا اسماعیل و مادرش را از شام به سرزمین مکه منتقل کند. ابراهیم آن دو را به مکه که در آن روز بیابانی خشک و بدون سکنه بود، منتقل کرد و در محلی که بعدها خانه خدا در آنجا بازسازی شد، در نزدیکی چاه زمزم فعلی گذاشت. نام هاجر در قرآن نیامده اما در سوره ابراهیم به ماجرای نقل مکان او از شام به مکه اشاره شده است.
بر پایه روایتی که از امام صادق (علیه السلام) نقل شده، زمانی که ابراهیم، هاجر و اسماعیل را در سرزمین مکه گذاشت و برگشت، اسماعیل تشنه شد و هاجر برای یافتن آب، هفت بار فاصله میان دو کوه صفا و مروه را رفت و برگشت، ولی آب پیدا نکرد. هاجر، وقتی نزدیک اسماعیل آمد، دید او از تشنگی پا بر زمین کشیده و آب از زیر پایش شروع به جوشیدن کرده است که به چاه زمزم معروف است. این واقعه سبب وجوب سعی بین صفا و مروه بهعنوان یکی از اعمال حج دانسته شده است. بنا بر منابع اسلامی، هجرت هاجر پیش از تولد اسحاق و به دلیل ناراحتی ساره از فرزنددار شدن هاجر بوده است؛ درحالیکه بنا به گزارش تورات، هاجر پس از تولد اسحاق نقلمکان کرده است در تورات، دلیل دستور خدا به ابراهیم برای انتقال هاجر و اسماعیل از شام به مکه، چنین توصیف شده که ساره دید اسماعیل، اسحاق را آزار میدهد، به ابراهیم گفت فرزند این کنیز (هاجر) با وجود فرزند من، اسحاق، نمیتواند وارث تو باشد؛ او و فرزندش را از خانه بیرون کن. همچنین بنا به گزارش تورات و برخلاف روایات اسلامی ابراهیم در این هجرت، هاجر و اسماعیل را همراهی نکرده است. هاجر بنا به نقلی در ۹۰ سالگی وفات نمود. مطابق با حدیثی از امام صادق (علیه السلام)، اسماعیل، هاجر را در محل حجر اسماعیل دفن نمود و قبرش را مرتفع قرار داد و بر روی آن دیواری بنا نمود تا مردم روی آن راه نروند. بنا به برخی روایات، به احترام قبر وی است که مسلمانان هنگام طواف کعبه دور حجر میگردند و نباید داخل آن شوند تا پا روی قبر هاجر نگذارند.
[۲۲] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۲٫
«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَىٰ فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَىٰ ۚ قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ ۖ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ».
[۲۳] سوره مبارکه انبیاء، آیه ۸۳٫
«وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَىٰ رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ».
[۲۴] همان.
[۲۵] سوره مبارکه صافات، آیات ۱۰۴ و ۱۰۵٫
«وَ نَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا ۚ إِنَّا کَذَٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ».
[۲۶] سوره مبارکه صافات، آیه ۱۰۳٫
[۲۷] سوره مبارکه شوری، آیه ۲۳٫
«ذَٰلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَىٰ ۗ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ».
[۲۸] الإرشاد، ج ۲، ص ۱۱۷؛ بحارالأنوار، ج ۴۵، ص ۵۸-۱۷۹، باب ۳۹؛ لهوف، ص ۱۹۰؛ کامل الزیارات، ص ۲۶۰-۲۶۱، باب ۸۸؛ ناسخ التواریخ، ص ۳۰۳٫
زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا».
حادثهی جان سوز اسارت اهلبیت (علیهم السلام) و درکتابهایی مثل ارشاد مفید، بحارالأنوار علامه مجلسی، لهوف سید ابن طاووس و کاملالزیارات و ناسخ التواریخ به این گونه چنین نوشتهاند: عمرسعد روز یازدهم فرمان داد اهلبیت علیهم السلام را بر شترهای بی حجاز یا شترانی که محملهای شکستهای بر آنان بود، سوار کردند و امام زین العابدین (علیه السلام) را بر شتری عریان نشاندند و پای حضرت امام سجاد (علیه السلام) را زیر شتر بستند و غل جامعه بر گردن حضرت امام سجاد (علیه السلام) گذاشتند، به طوری که حضرت امام سجاد (علیه السلام) میفرمود: گویی ما اسیران دیلم و خزر بودیم که این گونه با ما معامله کردند.
ابنقولویه از حضرت سجاد (علیه السلام) نقل میکند: روز درکربلا درهای غم و محنت و مصائب به روی ما باز شد. من پدرم را کشته در خاک و خون آغشته دیدم. برادران و پسر عموها و فرزندان پدرم را شهید و مقتول مشاهده کردم. و زنان و خواهرانم را مانند اسیران ترک و روم ملاحظه کردم. این مصائب و حوادث چنان بر من سخت و دشوار و سنگین آمد که سینهی من در فشار قرار گرفت، نزدیک بود جان از بدن من بیرون برود. عمه ام وقتی مرا به این حال دید گفت: «مالی أراک تَجودُ بِنَفسِکَ یا بَقیّهَ جَدّی وَ أبی وَ إخوَتی» تو را چرا می بینم که با جان خودت بازی می کنی ای یادگار جدّ و پدر و برادرانم؟ به عمه گفتم: «وَ کَیفَ لا أجزَعُ وَ أهلع» چگونه جزع نکنم؟ «وَ قَد أری سَیِّدی وَ إخوَتی وَ عُمومَتی وَ وُلدَ عَمّی وَ أهلی مُضرِجینَ بِدِمائِهِم، مُرَمَّلینَ بِالعِراءِ مُسلِّبینَ» چرا جزع نکنم؟ میبینم آقای من، برادران من، عموهای من، فرزندان عموهای من و اهل من به خونشان غلتیدند، روی زمین افتادهاند، بدنشان در بیابان سوزان قرار دارد، کسی به آنان رحم نمی کند، و به این بدن ها نزدیک نمیشود. عمه مرا دلداری داد و از آباد شدن آیندهی کربلا خبر داد.
سپس اهل بیت (علیهم السلام ) را با وضعی رقّت بار از کنار شهدا به سوی کوفه بردند. و با آن حال پریشان از میان ازدحام جمیعت، سر کوچه و بازار قرار دادند و سرهای بریده را بالای نیزه در معرض تماشا گذاشتند و زن و مرد به تماشای آن سرهای بریده و اسیران آمدند. لهوف سید صفحهی صد و نود نوشته: زنی از اهل کوفه از بالای بام فریاد زد: «مِن أیِّ الاُساری أنتُنَّ» شما از چه اسیرانی هستید؟ اهل بیت (علیهم السلام) جواب دادند: «نَحنُ اُساری آلِ مُحَمَّدٍ» ما اسیران آل محمد هستیم. از بام به زمین آمد، مقنعه و پارچه به آنان داد تا صورت های ملکوتی و الهی خود و دختران و اطفال را بپوشانند. علامهی مجلسی در جلد چهل و پنج بحار صفحهی صد و چهار می نویسند: مسلم گچکار میگوید: من در و دیوار دارالإماره را گچ میکردم که شنیدم از اطراف کوفه صدای ناله و فریاد میآید. به کارگری که پیش من بود گفتم چه خبر است که مردم کوفه فریاد میزنند؟ گفت: الان سرهای خارجی را که بر یزید خروج کرده میآورند. گفتم: خارجی کیست؟ گفت حسین ابن علی. از دارالإماره بیرون آمدم، لطمه به صورت زدم، به طوری که ترسیدم چشمم کور شود، دستم را از گچ شستم و داخل شهر آمدم، مردم را منتظر دیدن اسیران دیدم.
ناگهان دیدم چهل محمل شکسته و نیمه کاره را بر چهل شتر حمل می کنند که در آن ها حرم و زنان و اولاد فاطمه (سلام الله علیها) بودند. ناگهان علی ابن حسین (علیه السلام) را دیدم بر شتری برهنه که از رگهای گردنش خون جاری بود. اهل کوفه خرما و نان و گردو به بچه ها میدادند، ولی امّکلثوم فریاد می زد: «یا أهلَ الکوفَه، إنَّ الصَّدَقَهَ عَلَینا حَرام» ای اهل کوفه صدقه بر ما حرام است. آن ها را از دست کودکان میگرفت، به زمین میریخت. مردم با دیدن آن منظرهها گریه میکردند. زید ابن ارقم میگوید: من از دو لب مبارک ابی عبدالله (علیه السلام) صدای قرآن شنیدم که تلاوت فرمود: «أَم حَسِبتَ أنَّ أصحابَ الکَهفِ وَ الرَّقیم کانوا مِن آیاتِنا عَجَبا» گفتم: داستان تو عجیبتر از اصحاب کهف است.
مسلم گچکار میگوید: امّ کلثوم وقتی صدای گریهی مرد و زن را شنید، سر از محمل بیرون آورد و گفت: ای اهل کوفه ساکت، مردان شما مردان ما را میکشند، زنانتان بر ما گریه میکنند، داور بین ما و شما روز قیامت خداست. که ناگهان سرهای بریدهی بر بالای نیزه را آوردند و پیشاپیش همهی آنها سر ابیعبدالله (علیه السلام) بود، سری چون زهره و ماه نورانی، شبیهترین مردم به پیامبر، با محاسنی خون آلود که نیزه دار آن را به راست و چپ حرکت میداد. زینب متوجه سر بریدهی برادر بالای نیزه شد.
«فَنَطِحَت جَبینُها بِمُقَدَّمِ المَحمل حَتّی رَأینَا الدَّم یَخرُجُ مِن تَحتِ قِناعِها وَ اُومِأت إلَیهِ بِحِرقَهٍ» سر به چوبهی محمل زد، دیدم که خون از پیشانی زینب کبری (سلام الله علیها) روی زمین ریخت، با دلی سوزان به سر بریده اشاره کرد و با چشم گریان فریاد زد: «یا هِلالاً لَمّا استتم کمالا غالَهُ خَسفُهُ فَأَبَدا غُروبا» ای ماهی که چون بدر کامل شد ناگهان خسوف او را ربود و غروب کرد. «ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی کانَ هذا مُقَدَّراً مَکتوبا» پارهی دلم گمان نمیکردم سرنوشت ما این باشد، ولی مقدر و مکتوب چنین بود. «یا أخی فاطِم الصَّغیرَهَ کَلِّمهافَقَد کادَ قَلبُها أن یَذوبا» برادرم، با دختر کوچکت فاطمه سخن بگو، نزدیک است دلش از غصه و ناراحتی و فراق تو آب شود.
[۲۹] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶.
«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر».
[۳۰] همان.
پاسخ دهید