«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مَعرفت الهی بالاترین دَرجه‌ای است که انسان به آن دست پیدا می‌کند

«سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ[۲]»؛ موضوع سخنان ما در این چند شب بالاترین و والاترین ارزش برای انسان مَعرفت است. علوم بَشری علوم اِکتسابی هست، علوم مدرسه‌ای هست، علوم حوزوی و دانشگاهی هست، علوم تَجربی هست، علوم انسانی هست، علوم پایه هست؛ همه‌ی این‌ها علوم ذهنی هستند. یا ماهُوی هستند و یا مَفهومی هستند. در قِبال علومی که در دانشگاه‌ها و حوزه‌ها تَعلیم و تَعلُّم انجام می‌گیرد و بَشر آرام آرام ذهنش وُسعت پیدا می‌کند و به تَعبیری:

«هر آن کو ز دانش بَرد توشه‌ای     *****     جهانی است بنشسته در گوشه‌ای»؛

نَقشه‌ی عالَم را در مقابلش می‌گذارد و برای هر نُقطه‌ای نقشه‌ای می‌کِشد و اِشراف اطّلاعاتی در همه‌ی اَقطار عالَم پیدا می‌کند. همه‌ی این‌ها ذهن است، مَفهوم است، ماهیّت است و وجود انسان با این‌ها مُرتبط نیست. در مقابل این علم، علم اَنفُسی است که خداوند متعال عالَم را به دو بخش تقسیم کرده است . در این عبارت آیه‌ی کریمه‌ای که به سَمع مبارک شما رسید، می‌فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا»؛ ما آیات خودمان را نشان می‌دهیم؛ «فِی الْآفَاقِ»؛ اُفُق در اُفُق، کَران در کَران، اِقلیم تا اِقلیم، کُره تا کُره. اَجرام کیهانی، ذرّات خاک، قطرات آب، کوه‌های سر به فَلک کشیده، گُل‌های خوشبو، درختان پُر میوه، رَگ‌های و پِی‌های بدن ما، یافته‌ها و سلول‌هایی که عددشان خیلی زیاد هست، همگی آیات آفاقی هستند. وجود شما با وجود آن‌ها جُداست. حتی بدن ما خودمان نیستیم؛ بدن ما مَرکب ماست، وسیله‌ی کار ماست. در مورد خودِ ما پروردگار متعال فرموده است: «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی[۳]»؛ حقیقتی است غیر حِسّی، غیر تَجربی. نه با میکروسکوپ می‌شود آن را دید و نه در تلسکوپ می‌شود آن را پیدا کرد. یک حقیقت نامَرئی است که غالب انسان‌ها تا آخر عُمر خودشان را پیدا نمی‌کنند، به عرفان نمی‌رسند. سر و کارشان با علوم است. علم روانشناسی هم غیر از حقیقت روحی است که خداوند مَنّان در وجود هرکسی قرار داده است و این را می‌شود با طِیّ طَریق به خودِ انسان دسترسی پیدا کرد؛ ولی در کتاب نیست، در آزمایشگاه نیست. خونِ ما را آزمایش می‌کنند، غُدّه‌های ما را تحت مُطالعات ذَرّه‌بین‌ها قرار می‌دهند؛ به هیچ‌وَجه اَبزار علمی به روح ما دَسترسی ندارد.

تمام مشکلات انسان ریشه در خودش دارد

این آیات کریمه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی «بقره» که می‌فرماید: «الم *  ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ[۴]»؛ مرحوم «فیض کاشانی[۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) جُزء آیات برجسته‌ی خداوند در طول تاریخ است. فیض (اعلی الله مقامه الشریف) در میان عُلمای ما خاصّ الخاصّ است، کم‌نظیر است، اگر نگوییم بی‌نظیر است. حُدود ۲۰۰ جلد کتاب از ایشان می‌توانید در کتابخانه‌ها پیدا کنید. کتاب شریف «وافی[۶]» ایشان کُتُب اَربعه را جمع کرده است و در هر فَرازی یک «بَیانٌ» دارد و بعد توضیحات لازم را ارائه می‌کند. کتاب «شافی[۷]» دارد، کتاب «حقّ الیقین[۸]» دارد و کُتُب دیگری که مانند کلمات مَکنونه، این‌هایی که بنده دارم و عرض می‌کنم و گاهی قسمت‌هایی از این‌ها را دیده‌ام که ککلمات مَکنونه است. «علم الیقین[۹]» مرحوم فیض (اعلی الله مقامه الشریف) تماشایی است، در مورد علم کلام است. خیلی کتاب باارزشی هست. در کنار کُتُب حدیث و کُتُب عرفانی، تفسیر دارد. تفسیر «صافی[۱۰]» دارد، تفسیر «اَصفی[۱۱]» دارد. در این تفسیر صافی ایشان این حدیث را نَقل می‌کند. ابتدائاً ادّعا می‌کند کتاب مُبین این‌که خداوند متعال می‌فرماید: «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ»، آن کتابی است که تَردید بَردار نیست. مُطلقا زمینه‌ی شَکّ و تَردید در او نیست. می‌گوید وجود مُبارک حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. آن کتابی که در آن تَردید نیست، آن حقیقت عَلوی است. حقیقت حضرت امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) است. می‌گوید مَنظور انسانِ کامل است که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مِصداق کامل انسانِ کامل است. کَمال انسان و انسانِ کامل وجودِ مُقدّس مولی‌المُوحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. بعد از خودِ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مطالبی را نَقل می‌کند که به صورت شعر است. می‌فرماید:

«دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ     *****     وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تُبْصِرُ

وَ تَزْعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیْرُ     *****     وَ فِیکَ اِنْطَوَى اَلْعَالَمُ اَلْأَکْبَرُ[۱۲]»؛

می‌فرماید: درد تو از خودت است. وقتی بیماری پیدا می‌کنی، چه بیماری جسمی، چه بیماری اقتصادی و مَعیشتی، چه بیماری سیاسی و اجتماعی، چه بیماری اخلاقی، یَقه‌ی این و آن را نَگیر که مُدّعی باشی فُلانی باعث شد و ما شکست خوردیم، ما مُنزوی شدیم، وَضع ما بهم ریخت؛ اگر تَحلیل داشته باشی و عقل تو درست کار کند و بتواند کاوُش کُنی و علّت را پیدا کنی، می‌بینی که به خودت برمی‌گردد که این قرآن است. فرمود: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثیرٍ[۱۳]»؛ تازه خداوند متعال کَثیری از گناهان را خُنثی می‌کند و نمی‌گذارد ما بسوزیم. محبّت آل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) عایق می‌شود. این نمازهای پنج‌گانه‌ی ما، ما را از بیچارگی و استیصال نشان می‌دهد؛ چون هر نمازی آن گناهان قبلی را تَحت‌الشُعاع قرار می‌دهد. یا خُنثی می‌کند و یا کَم‌ اَثر می‌کند. این نمازها بیمه‌ی ماست، این نمازها سنگَر حفاظ ماست. خودِ پروردگار متعال هم فرمود: «وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ[۱۴]»؛ از نماز کمک بگیرید. اگر کمک نماز نبود، این گناهان شما را نابود می‌کرد. «وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّهٍ[۱۵]»؛ صَریح کلام وَحی است. فرمود: اگر بَنا بود خدا مردم را به گناهان‌شان مُؤاخذه کند، به ظُلم‌شان مُؤاخذه کند، نه تنها خودش خاکستر می‌شد و اَثری از بَشر بر روی زمین باقی نمی‌ماند، بلکه به آتش گُناه بَشر تمام جُنبنده‌ها نابود می‌شدند. خداوند متعال اَصدق القائلین است؛ «وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللهِ قِیلا[۱۶]». این صادقِ خالقِ صِدق می‌گوید: اگر بَنا داشتیم از بَشر برای گناهانش انتقام بگیریم، آتشی روشن می‌شد که هیچ جُنبنده‌‌ای باقی نمی‌ماند. اَثر گُناه این‌قَدر خطرناک است.

اهمیّت خواندن نماز شب و نماز نافله‌ی صُبح

ولی مثلاً نماز که می‌خوانیم، قرآن کریم فرمود: «إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ[۱۷]»؛ حَسنات چه چیزی است که این سَیّئات را می‌شوید؟ این نمازهای ماست. «إِنَّ الْحَسَناتِ»؛ هم عُموم نماز گفته شده است و هم نماز شب گفته شده است. آن‌هایی که خیلی از پرونده‌ی خودشان نگران هستند، نماز شب را تَرک نکنند. وَلو شده است که در هفته شب‌های جمعه را بلند شوید و نماز شب بخوانید. حالا که دیگر مَشغولیت تلویزیون و فیلم‌های سریالی و شما را تا نیمه‌شب بیدار نگاه می‌دارد، نیمه‌شب که می‌خواهید بخوابید، چند رکعت نماز بخوان و بعد بخواب. این گَنج را از دست نَده، این سرمایه را از دست نَده. کسی که نماز شب نمی‌خواند وقتی از دنیا می‌رود، فقیر می‌میرد. آن‌جا سرمایه‌ای ندارد. لذا در روایات ما هم نماز مُطلقا «یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ» است، گناهان را می‌شوید و از بین می‌بَرد و هم خُصوصاً در مورد نماز شب حدیث هست که اگر کسی از گناه خودش می‌ترسد، پَناه به نماز شب ببَرد. ۱۱ رکعت نماز شب هست که آن دو رکعت «نماز شَفع» خیلی مُهم است. اگر نتوانستید ۱۱ رکعت را بخوانید، حتماً آن دو رکعت را بخوانید. و نماز نافله‌ی صُبح حتی مهم‌تر از آن دو رکعت نماز شَفع است؛ ولی اگر کسی حالی داشته باشد، گناه زَنجیری‌اش نکرده باشد و نماز شب بخواند، در قُنوت «نماز وِتر» ۷۰ مرتبه عُذرخواهی است؛ «أَسْتَغْفِرُ ٱللَّهَ وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ». بعد هم اگر توانست ۳۰۰ بار در مَحضر اَرحمُ الرّاحمین، غَفّار، سَتّار، مَاحِیَ السَّیِّئَات، خدایی که اِلهُ العاصین است، خودش از گُنهکار دعوت کرده است و گفته که چشم به راهت هستم و یا به تَعبیر ما دلتنگ تو هستم، می‌خواهم بیایی و با من آشتی کُنی، او این فُرمول و این نُسخه را برای ما پیچیده است که ما توجّه داشته باشیم که ۳۰۰ مرتبه «الهی اَلعَفو» می‌گوییم. این «وَ دَاؤُکَ مِنْکَ»، درد تو از خودت هست، تمام گرفتاری‌های بَشر از خودش هست.

تَعبیر مرحوم آیت الله بهاءالدینی (رحمت الله علیه) در مورد مُقابله‌ی با گناهان

خداوند متعال مرحوم «آیت الله بَهاءالدینی» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت کند. فقیه بود، در حَدّ مَرجعیّت بود، مُریدهای جان به کَف داشت، پروانه‌های شمع او همه‌جور در اختیارش بودند و مرحوم آیت الله بَهاءالدینی (رضوان الله تعالی علیه) هم اهل تَشرُّف بود و هم چشم بَرزخی ایشان باز بود. ایشان یک کلمات قِصاری دارند که بعضی از آن‌ها خیلی سازنده است. یکی این است که می‌گفتند: باید مبدأ میل عوض بشود. اگر آدم با علّت مُبارزه کند، اگر شاخه را ببُرید، دوباره جوانه می‌زند؛ اما اگر ریشه را درآوردید، دیگر از بیخ و بُن کَنده‌ای و خلاص می‌شوی. مُبارزه‌ کردن با تک‌تک گناهان کار آسانی نیست؛ شما دارید با مَعلول برخورد می‌کنید. اما اگر یک کاری بکنید که دلتان به سوی گناه کشیده نشود، از گناه بدتان بیاید، نِفرت پیدا کنید، مُنزجر باشید از این‌که گناهی از شما سر بزند، این عوض شدن مَبدأ میل از تَعبیرات خاصّ مرحوم آیت الله بَهاءالدینی (رضوان الله تعالی علیه) بود. یک جمله‌ی دیگری هم داشتند که می‌فرمودند: خداوند متعال عالَم را بهشت خَلق کرده است. ما خودمان جَهنّم را درست می‌کنیم. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى[۱۸]»؛ آتش جَهنّم نتیجه‌ی کار خودمان است. نتیجه‌ی حَسد است، نتیجه‌ی تُکبُّر است، نتیجه‌ی خودخواهی و خودبینی و لِجاجت‌ها و تَعصُّبات بی‌جاست، نتیجه‌ی جهالت‌هاست. اشخاص کاری می‌کنند، از آن‌ها می‌پُرسیم مَگر عالِم ندارید؟ مَگر مُجتهد ندارید؟ از مَرجع تقلیدتان بپُرسید و ببینید این کاری را که می‌کنید جایز است یا نیست؛ اما قُربَهً اِلی‌الله به جان هم می‌اُفتیم، همدیگر را می‌زنیم جون حزب‌اللهی هستیم. مَعلوم نیست که خداوند متعال با این‌جور حزب‌اللهی‌ها چه مُعامله‌ای بکند. مَرجع دارید، عالِم دارد، رهبر دارید، از یک جایی الهام بگیرید. هرکَسی هرجوری دلش می‌خواهد می‌گوید؛ هرکسی هرجور تَعلیمی شیطان به او اِلقاء کرد، تَحلیل‌های نابجا و نادرست انجام می‌دهد، خیال می‌کند عَلّامه‌ی دَهر است، هیچ‌کسی نمی‌فَهمد و فقط این یک نفر مُقدّس است؛ لذا به هرکسی خواست تُهمت می‌زند، به هرکسی خواست بداخلاقی می‌کند، سوءظَنّ پیدا می‌کند، دَرگیر می‌شود، اَخم می‌کند، اِهانت می‌کند، جوابی هم در پیشگاه خداوند متعال ندارد.

انسان نباید شایعات را باور کند و به شنیده‌هایش دامن بزند

این سوره‌ی مبارکه‌ی اسراء که خداوند متعال ۱۲ برنامه را به ما الهام کرده است و بعد هم فرموده است که این همان حکمت است که ما به شما تَعلیم دادیم. یکی از این برنامه‌ها که خیلی در آرامش جامعه، در ایجاد اِنسجام، وحدت دل‌ها و اُلفت دل‌ها مُؤثر است، این آیه است که فرمود: «وَ لاتَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ[۱۹]»؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: بین حقّ و باطل ۴ انگشت فاصله است. عرض کردند: آقا جان! چطور ۴ انگشت فاصله است؟ فرمودند: آنچه می‌بینی حقّ است، ولی آنچه می‌شنوی مَعلوم نیست حقّ باشد. بین گوش و چشم ۴ انگشت فاصله است. آن چیزی را که دیدی، اگر جایز باشد بگویی و غیبت نباشد می‌تواند بگویی؛ اما چیزی را که ندیدی و یقین نداری و قَسم حضرت عبّاس (علیه السلام) را نمی‌توانی بخوری، به این‌جا و آن‌جا می‌روی‌ و به عُنوان یک مطلب واقعی بیان می‌کُنی؛ آبروی یک مؤمنی را می‌بَری و اگر او را کُشته بودی و ترور کرده بودی، گناهش مانند همین آبرو بُردن بود. «اِنَّ حُرمَهَ عِرض المُؤمِنِ کَحُرمَهِ دمِهِ[۲۰]»؛ روایت است که آبروی مؤمن مانند خونِ اوست. چه خون او را بریزی و چه آبروی او را بریزی، در حَدّ قَتل نَفس است. «مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً[۲۱]»؛ این است که خداوند متعال فرمود: پِی چیزی را که به آن علم ندارید، یعنی علم الیقین، یعنی ندیده‌اید، یعنی شُهود نکرده‌اید، به دنبال آن نروید. شایعات را دامن نزنید، به سوءظن‌هایتان تَجسُّس نکنید، پَس پَرده‌ها را بیرون نکشید. «لَو تَکاشَفتُم ما تَدافَنتُم[۲۲]»؛ اگر بَنا بود خداوند پَرده‌ها را کنار بزند، پَرونده‌ی خودت هم خیلی سنگین است. مُنتها خداوند پَرده را باز نکرده است. یکی از گوبندگان عزیز ما به زندان رفته بود تا برای زندانی‌ها صحبت کند، ابتدا گفته بود که من یک سؤالی دارم. از این زندانی‌ها پُرسیده بود: فرق من که می‌خواهم برای شما حرف بزنم و موعظه کنم و شما که زندانی هستید و دارید حرف‌های من را می‌شنوید، چه چیزی است؟ این‌ها گفته بودند که نمی‌دانیم منظورتان چیست. گفته بود: فرق من و شما این است که پَرونده‌ی شما باز شده است، اما پَرونده‌ی منِ گوینده هنوز باز نشده است. همه‌ی ما پَرونده داریم، خداوند سَتّارالعُیوب است، نخواسته که ما بی‌آبرو بشویم، پوشانده است. چرا باید ما برویم تَجسُّس کنیم و بعد هم خوشحال بشویم و بگوییم: خبر داری فُلانی چه کرده است؟ هیچ می‌دانی فُلانی هم مثلاً چطور صدایش درآمد؟ این‌ها خلاف شَرع است و گناه کَبیره هم هست و ما حَواسمان نیست. این است که ما این کارها را می‌کنیم، بعد هم بد می‌بینیم. گرانی می‌شود، تَورُّم می‌شود، آدم‌های رِشوه‌خوار می‌آیند و پدر مردم را درمی‌آورند. آدم‌های نامهربان می‌آیند و هرکسی ارباب رُجوع است، به او اَخم می‌کنند. با احساس ذلّت آدم از اداره برمی‌گردد. این‌ها نتیجه‌ی گناهان ماست.

منشأ بیماری‌های انسان در کَلام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)

این یک قانون جامعه‌شناسی است که از زبان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیان شده است. روانشناسی، جامعه‌شناسی و سیاست همگی در کلام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) هست. فرمودند: «کَما تَکُونوا یُوَلّى علَیکُم[۲۳]»؛ چرا آدم مُبتلا به حُکومت بد می‌شود؟ می‌فرماید عمل خودت هست که مُجسَّم شده است. آن چیزی که بیرون است، تو به آن دُشنام می‌دهی، در حالی‌که او تَبَلوُر باطن خودت هست. وقتی جامعه خراب شد، حکومت صالح نمی‌تواند با آن کنار بیاید. جامعه‌ی آن روز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را تَحمُّل نکرد. مانند خودشان را می‌خواستند و خداوند هم به مثل خودشان مُبتلایشان کرد. بنابراین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) می‌فرمایند: «وَ دَاؤُکَ»؛ منشأ بیماری‌های تو‌ خودت هستی. دَوای آن کُجاست؟ باز نرو یَقه‌ی این و آن را بگیر که بیا و مشکل من را حَل کُن؛ دارویش هم نزد خودت است. آقای «بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) که رضوان خداوند بر آقای بهجت باد، گاهی با تأسّفی با آن لَهجه‌ی شمالی‌شان می‌گفتند: به چه کسی بگویم که پیامبر خدا (صلی الله علیه و  آله و سلم) فرموده است: «دَآؤُکمُ الذنُوبُ[۲۴]»؛ بیماری‌های شما گناهان شماست؛ «وَ دَوآؤُکمُ الإِسْتِغْفارُ[۲۵]»؛ نُسخه‌ی شِفای شما هم توبه‌ی شماست. یک توبه‌ی جَمعی بکنیم، به هم تَرَحُّم بکنیم. دست هم را بگیریم، پای هم را نگیریم. پُشت هم را داشته باشیم. چَنگ به صورت همدیگر نزنیم، این‌قَدر همدیگر را تکه و پاره نکنیم. «دَاؤُکَ مِنْکَ»؛ بیماری‌ات از خودت است؛ «دَوَاؤُکَ فِیکَ»؛ داروی آن هم آن توبه و استغفار است. اگر این‌جور بود، آن‌وقت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: «وَ تَزْعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیْرُ»؛ خیال کردی تو یک جسمِ چند کیلو گوشت و اُستخوان و پوست هستی؟ این خون و عُروق و غُدد و اَعضاء و اَندام تو هستی؟ خیر؛ «وَ فِیکَ اِنْطَوَى اَلْعَالَمُ اَلْأَکْبَرُ»؛ این آسمان، این مَنظومه‌ها، این سَحابی، این فرشتگان، این کَرّوبیان، همه‌ی این‌ها عالَم اَصغر هستند. عالَم اَکبر در وجود تو گذاشته شده است. تو به عرفان نرسیده‌ای، تو خودت را کَشف نکردی.

انسان در اثر مُراقبات و سِیر و سُلوک می‌تواند به عرفان دست پیدا کند

خداوند متعال مرحوم «علّامه طهرانی[۲۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) را رحمت کند. علّامه آقای سیّد محمّد حسین طهرانی (رضوان الله تعالی علیه) دست‌ساخته‌ی «علّامه‌ی طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف) بود. با یک عارفی هم جوش خورده بودند که مرحوم آقای «حَدّاد[۲۷]» (رحمت الله علیه) بودند. این کتاب «روح مُجرّد» ایشان خواندن دارد. در آن‌جا مطالب خیلی خوبی آورده است. کتاب‌های دیگری هم دارند، «نور ملکوت» را دارند، «خاطرات» دارند. در یکی از این کتاب‌های ایشان دیدم که نوشته بود: در «تُرشیز» که اکنون دیگر نام آن تُرشیز نیست، اکنون «کاشمر» است که مرحوم «آقای مُدرّس» (رحمت الله علیه) دَفن شده‌اند. یک مدرسه‌ی علمیّه بوده است که آن‌جا یک خادمی داشته است. می‌گوید: عالِمی در یک مزرعه‌ای دید که یک پیرمردی با این‌که سِنّی از او گذشته است، به گونه‌ای بیل می‌زند که هیچ جوانی نمی‌تواند به این صورت بیل بزند. یک قدرت و یک انرژی زیادی دارد. با تَعجُّب جلو رفته بود و گفته بود: این جوان‌های تازه‌نَفَس نمی‌توانند به مقدار خیلی کمی از قدرت تو را نشان بدهند؛ این قدرت را از کُجا آورده‌ای؟ گفته بود: من خادم مدرسه‌ی طلبگی بودم، یک شبی بنده‌ی خدایی به ما مُراجعه کرد و گفت که من در این شهر غَریب هستم و جایی ندارم؛ یک حُجره به من بدهید. من یک نگاهی کردم و گفتم: حُجره‌ها پُر است، حُجره‌ی خالی نداریم. گفت: حالا حُجره‌ی غیرمَعمور هم باشد، می‌پذیرم. دیدند که خیلی مُصِرّ است، یک مَخروبه‌ای بود، دَخمه‌ای بود که کسی حاضر نبود در آن‌جا زندگی کند. گفتم که آن‌جا در اختیار شماست و به آن‌جا رفت. من در دل شب بیدار شدم که برای قَضای حاجت بروم، دیدم عَجب نوری است؛ خیال کردم آفتاب طُلوع کرده است. مُدّتی گذشت و دیدم که آفتاب هم طُلوع نکرده است. رَصد کردم و دیدم که شب دیگر هم همین‌گونه است. رفتم و دیدم یک آقایی به آن‌جا می‌آید و این نورِ آن آقاست و با این آقا دل می‌دهند، قُلوه می‌گیرند و اَسرار می‌گویند. من حسّاس شدم. سُراغ او رفتم و گفتم: این آقایی که شب‌ها نزد شما می‌آید، چه کسی است؟ او شُوکه شد و گفت: اشتباه می‌کنید. گفتم: خیر، چند شب است که دارم رَصد می‌کنم و این ماجرا تکرار می‌شود؛ باید به من بگویی. گفت: این آقا حضرت ولی‌عصر امام زمان (ارواحنا فداه) هستند که می‌آیند. این خادم می‌گوید: من به پای او اُفتادم و گفتم: راهی را که رفته‌ای و به این مقام رسیده‌ای، نُسخه‌هایی را که عمل کرده‌ای را به من هم بده. گفت: تو طاقت آن را نداری. گفتم: قول می‌دهم طاقت آن را داشته باشم. ایشان گفت: از فردا یک چِلّه روزه بگیر، اما افطار هم چیزی نخور. من خودم برایت غذا می‌آورم. یک روز گذشت، دو روز گذشت، یک دهه که شد من دیدم اَسرار مردم و دلشان را می‌بینم، باطن‌شان را می‌خوانم، نیّت‌هایشان را باخبر هستم. دهه‌ی دوّم دیدم که شهرمان را می‌بینم؛ حتّی آن‌هایی که با من نیستند، من می‌دانم که چه کسی به کُجا می‌رود، چه کار می‌کند و چه نیّتی دارد. بعد از گذشت سه دهه دیدم که گویا کُره‌ی خاک در دست من است. به شب آخر رسید. شب آخر این بزرگواری که تربیت من، تَعلیم و نُسخه‌های عرفانی من را در اختیار داشت، دیر آمد. من خیلی گُرسنه بودم. برایمان غذای نَذری آوردند، من هم تَحمُّل نکردم تا او بیاید و از این غذا به عُنوان افطاری خوردم. یک وقتی آمد و خیلی ناراحت شد. گفت: صبر نکردی، از دست رفت، گرفتار حجاب شدی. آن غذا را که خوردی، تمام این زَحماتت خُنثی شد، نتیجه نگرفت و تمام شد. گفت: دیگر او را ندیدم و آن حالت هم از من گرفته شد؛ ولی این نیرو در وجودم مانده است. این برای آن ریاضت آن چِلّه‌ای است که نتوانستم نتیجه‌ی آن‌‌جور بگیرم. اِجمالاً اگر انسان تَحت تربیت یک اُستادی راه خدا را برود، اوّلین چیزی که نَصیبش می‌شود، عرفان است. عرفان یعنی آدم خودش را کَشف می‌کند. خودِ من بدنم نیستم، خودِ من روح خدایم؛ «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی». آن بارقه‌ی خدا، آن اَمر مُجرّد در همه هست؛ ولی آتشِ زیر خاکستر است. این غَرایز ما خاکسترهایی است که روی او را گرفته است. این تَعلُّقات ما، این بداخلاقی‌های ما، این گناهان ما او را پوشش داده است. اگر از گناه توبه کردیم، مَراتب طَهارت را که در سِیر و سُلوک پیش‌بینی شده است را با راهنمایی اُستادی پیش رفتیم، ما به عرفان می‌رسیم. علم ما دیگر علم ذهنی نخواهد بود، وجودِ ما وجودِ آگاهی خواهد بود. مرحوم آیت الله العُظمی آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) فرموده بودند: خداوند متعال در اَثر مُراقبات هجده چیز به ما داد. یکی از آن هجده چیز این است که من در دیدن نیاز به چشم ندارم. پُشت سرم را آن‌جوری می‌بینم که جلوی صورتم را آن‌جور می‌بینم. «ای علی که جمله عقل و دیده‌ای[۲۸]»؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) موی سرشان را هم می‌دیدند، پوست بدنشان را هم می‌دیدند. علی (علیه السلام) حَیات مُطلق بود، علی (علیه السلام) علم مُطلق بود، علی (علیه السلام) قدرت مُطلق بود. چشم او واسطه است و احتیاجی به این واسطه نداشت. چشم مانند بیننده که چشم نیست؛ آدم روح را می‌بیند. چشم ما مانند گوشی تلفن است، مانند ابزار آزمایش است که می‌بینیم، مانند عینک است. ولی چشم که نمی‌بیند، روح می‌بیند. ضعیف است و احتیاج به عینک دارد. اگر چشم تقویّت بشود، بازهم عینک می‌خواهد؟ خیر، بدون عینک هم می‌تواند ببیند. این عینک ماست. اگر روح تقویت بشود، ما بدون این هم می‌توانیم ببینیم.

ماجرای شِفاگرفتن مرحوم مُحدث‌زاده از حضرت رقیّه (سلام الله علیها)

شب سوّم مُحرّم الحرام دل‌ها به خَرابه‌ی شام می‌رود. یک باب‌الحَوائجی آن‌جا هست. بنده خودم نَمک‌خورده‌ی حضرت رُقیّه (سلام الله علیها) هستم. یک کتابی به نام «ریحانه‌ی کربلا» نوشته‌اند. درباره‌ی زندگی حضرت رقیّه (سلام الله علیها) است. در این کتاب از مرحوم آقای «میرزا علی آقای مُحدث‌زاده» (رضوان الله تعالی علیه) که من ایشان را زیارت کرده بودم و پای منبر ایشان هم نشسته بودم. مرحوم آقای «شیخ عبّاس قُمی[۲۹]» (رحمت الله علیه) صاحب مفاتیح دو پسر داشتند که یکی از آن‌ها آقای «شیخ محسن» بود که در خیابان اَراج مسجد داشت و گاهی از ما هم دعوت می‌کرد و می‌رفتیم که مسجد شُلوغی هم داشتند. امام جماعتی بود که مردم به او علاقه داشتند. خیلی آدم تمیزی بود. خداوند متعال هم خودش را رحمت کند و هم پسرش را که بعد از خودش دیگر نماند و او هم رفت. گاهی هر دو در ایّام فاطمیه راه طولانی را طِیّ می‌کردند و پای روضه‌ی ما می‌آمدند که بنده نسبت به حضرت زهرا (سلام الله علیها) یک حَساسیّتی دارم. بخاطر حضرت زهرا (سلام الله علیها) پای صحبت بنده می‌آمدند. پسر دیگر آقای شیخ عبّاس قُمی (اعلی الله مقامه الشریف)، مرحوم آقای میرزا علی آقای مُحدث‌زاده بود که او منبری بود، منبری مَطرح تهران بود و در شهر قُم هم در دوران طلبگی ما گاهی می‌آمد و منبر می‌رفت. گاهی حضرت آیت الله بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) هم به مجلس می‌آمدند و پای منبر ایشان می‌نشستند. آقای میرزا علی آقای مُحدث‌زاده آدم باحقیقتی بود. از ایشان نَقل می‌کند که من مشکل گَلو پیدا کردم و نمی‌توانستم حرف بزنم. به پزشک‌های مختلف تا پزشک ریه و نای مُراجعه کردم، این‌ها بعد از آزمایش‌ها گفتند: تارهای صوتی پاره شده است و من را از منبر رفتن و صحبت کردن برای ۳ ماه مَنع کردند. برای یک کسی که همیشه منبر رفته است، اگر او را خانه‌نشین کنند، مانند این است که یک آدمی را زندانی کرده باشند. خداوند برای کسی پیش نیاورد. گفت: برای من خیلی سخت شد؛ زیرا ماه رمضان در پیش بود و به مساجد مختلف هم قول داده بودم، حالا نه تنها نباید روضه بخوانم، بلکه گفته‌اند که با همسر و فرزندانت هم حرف نزن. من یک نماز ظُهر و عَصر را خواندم، حال من مُنقلب شد و به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مُتوسّل شدم. آقا! عُمری ما نوکر شما بودیم؛ حالا می‌خواهید مدال بی‌‌لیاقتی به من بدهید و بگویید که تو عُرضه نداشتی این روضه‌خوانی را حفظ کنی؟ ما هم گلویت را از تو گرفتیم که نتوانی روضه بخوانی. با زبان گِله با امام حسین (علیه السلام) صحبت کردم و اشک ریختم. خسته شدم و خوابم بُرد. دیدم یک سالُنی است که یک قسمتی از آن روشن است و یک قسمت از آن تاریک است. جلو رفتم و دیدم در آن قسمت روشن وجود نازنین امام حسین (علیه السلام) تشریف دارند. همه‌ی حرف‌هایی که در بیداری گریه کرده بودم و به امام حسین (علیه السلام) عرض کرده بودم را در خواب هم به ایشان گفتم. آقا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) گوش کردند و بعد به دَرب اشاره کردند و فرمودند: آن آقایی که آن‌جا نشسته است، برو و به او بگو روضه‌ی دخترم حضرت رقیّه (سلام الله علیها) را بخواند و تو خوب می‌شوی. من با مأموریت و حَواله‌ای که امام حسین (علیه السلام) دادند، به مقابل دَرب رفتم و دیدم مرحوم «حاج آقا مُصطفی طباطبایی» (رحمت الله علیه) که بنده ایشان را هم زیارت کرده بودم، داماد آقای شیخ عبّاس قُمی (رضوان الله تعالی علیه) بود و ظاهراً از فرزندان «حاج آقا حُسین قُمی» (اعلی الله مقامه الشریف) مَرجع مُبارزمان بود و در مهرآباد مسجدی داشت. گفت: دیدم حاج آقا مُصطفی (رحمت الله علیه) که منبری هم بود و بنده در شهر قُم در بیت حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) پای منبر ایشان نشسته بودم. گفت دیدم شوهر خواهرم حاج آقا مُصطفی طباطبایی (رحمت الله علیه) جلوی دَرب نشسته است. رفتم و به ایشان گفتم: آقا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌فرمایند: روضه‌ی دخترم حضرت رقیّه (سلام الله علیها) را بخوانید. ایشان روضه خواندند، من گریه کردم و با گریه‌ی خودم از خواب بیدار شدم. یعنی همسر و فرزندانم آمدند و بیدارم کردند که چرا گریه می‌کنی؟ خیلی ناراحت شدم که چرا این‌ها من را بیدار کردند. ای‌کاش بیدارم نکرده بودند. وقتی بیدار شدم، دیدم مشکل گلو ندارم و این مشکل تمام شد. این مُعجزه‌ای است که او از حضرت رقیّه (سلام الله علیها) و آن هم با حَواله‌ی «دخترم» از امام حسین (علیه السلام) گرفته بودند. خیلی‌ها تَردید می‌کنند که امام حسین (علیه السلام) دختر سه‌ساله‌ای به نام حضرت رقیّه (سلام الله علیها) دارد یا ندارد؟ ولی آقای میرزا علی آقای مُحدث‌زاده این مطلب را بیان می‌کنند.

روضه و توسّل به حضرت رقیّه (سلام الله علیها)

«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ (عَلَیهِ السَّلام)»

امام حسین (علیه السلام) در کربلا از هریک از گذشتگان‌شان یک آیینه داشتند که وقتی دلشان می‌گرفت و دلشان برای او تَنگ می‌شد، به این آیینه نگاه می‌کرد و دلشان آرام می‌گرفت. حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) یادگار حضرت علی (علیه السلام) بود. هر وقت دلشان برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تنگ می‌شد، یک نگاهی به حضرت عبّاس (علیه السلام) می‌کرد. هر وقت یاد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و  آله و سلم) می‌کرد، حضرت علی اکبر (علیه السلام) را تماشا می‌کرد. هر وقت یاد حضرت خدیجه‌ی کُبری (سلام الله علیها) می‌کرد، می‌گویند که حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) خیلی شبیه به حضرت خدیجه‌ی کُبری (سلام الله علیها) بود؛ با نگاه به زینب کُبری (سلام الله علیها) خودش را آرام می‌داد. اما تا مُدّتی جایگُزینی برای مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) نداشت و همه‌ی بچّه‌های حضرت زهرا (سلام الله علیها) وابسته‌ی به مادر بودند. تا خداوند این فرزند را به امام حسین (علیه السلام) داد. این دختر فاطمه‌ی کوچک بود. سر و صورتش مانند سر و صورت حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. حرف‌زدن او، راه‌رفتن او همه‌اش مانند حضرت زهرا (سلام الله علیها) بود. این بود که امام حسین (علیه السلام) خیلی به این بچّه اظهار علاقه می‌کردند و این بچّه هم وابسته شده بود، بابایی شده بود و شاید هنگام وداع که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از عائله خداحافظی کرد و سوار بر ذوالجَناح شد، نَهیب زد و دید که این حیوان حرکت نمی‌کند؛ نگاه کرد و دید که این سه‌ساله آمده است و پای ذوالجَناح را بَغل کرده است. امام حسین (علیه السلام) از اسب پایین آمد و التماس کرد: دلم را نسوزان، شاید همین بَچّه… این همه در این ۴۰ منزل جَفا دیده بود، سیلی خورده بود، از کَجاوه اُفتاده بود، در بیابان‌ها دَویده بود، پاهای او آبله داشت؛ اما مانند مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) رازدار بود. یک بار به عَمّه نگفت که جای سیلی می‌سوزد؛ یک‌ بار  نگفت که پاهایم آبله دارد؛ تنها یک خواسته داشت و می‌گفت: عَمّه جان! بابایم چه زمانی می‌آید؟ فقط بابا را می‌خواست و دیگر چیزی نمی‌خواست. تا به شام آمدند. در شام این نانَجیب این‌ها را زندانی کرده بود. زندان در کنار قَصر بود. اما نه سقف داشت، نه فرش داشت. یک جای خیلی سختی بود. وسط شب این دختر بَهانه‌ی پدر را گرفت. آمدند و هرچه خواستند مانند سابق او را ساکت کنند، دیگر حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) هم عاجز شد. دیگر حضرت رقیّه (سلام الله علیها) روضه‌خوان شد و همه‌ی اُسرا پای منبری او شدند. شیون این خرابه به قَصر رسید. نانَجیب گفت: بروید و ببینید چه شده است. آمدند و به او گزارش دادند: یک دختر سه‌ساله‌ای بَهانه‌ی پدر را گرفته است، پدر می‌خواهد و نمی‌توانند او را ساکت کنند. یا از روی نامَردی و یا بدسلیقگی بود. گفت: سر بُریده را ببَرید، دلش آرام می‌گیرد. سر را درون طَبَق گذاشتند. روپوشی روی آن گذاشتند. همین‌جوری که این بچّه پدر را صدا می‌زند و گریه می‌کند، همه دارند با او گریه می‌کنند. یک وقت دیدند دَرب خرابه باز شد، یک کسی طَبقی بالای سر دارد و جلوی این دختر آوردند. این دختر رو به عَمّه‌جانش کرد و گفت: عَمّه! من که غذا نمی‌خواستم؛ من بابا می‌خواهم. اما وقتی طَبق را بر روی زمین گذاشتند، روپوش را برداشت. خیره شد و یک نگاهی کرد؛ «اَبَتاه!»؛ بابای منی؟ بابا جان فکر می‌کردم با پا می‌آیی و من را بَغل می‌گیری، هرگز فکر نمی‌کردم که با سر می‌آیی و من تو را بَغل می‌گیرم. این سر را در دامانش گذاشت. مات زده بود. مُدام نگاه می‌کند و می‌بیند که پیشانی شکسته است. دقّت می‌کند و می‌بیند که دندان آسیب‌ دیده است. یک نگاهی کرد و دید که صورت پُر از خون است. این‌جا شروع کرد؛ این دیگر زبان حال است. بابا! دردهایم را به کسی نگفته بودم، سُفره‌ی دلم را حتّی برای عَمّه‌ام باز نکردم. بابا! منتظر بودم پدرم بیاید و دردهایم را به او بگویم؛ ولی حالا که تو آمدی، می‌بینم که درد تو بیشتر از دخترت هست. بابا من نمی‌گویم، تو به من بگو. «یا اَبَتاه! مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ؟[۳۰]»؛ بابای من! چه کسی رَگ‌های گَردنت را بُریده است؟ «مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ»؛ چه کسی مَحاسن تو را خَضاب کرد؟ «مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی![۳۱]»؛ وقت یتیمی من نبود؛ چه کسی من را در این سِن بدون پدر کرد؟ همین‌جور «اَبَتاه! اَبَتاه!» می‌گفت و درهایش را پُرسید. یک‌وقت دیدند این بُلبُل خاموش شد. سر یک طرف اُفتاد، سه‌ساله در یک طرف اُفتاد. فکر کردند که خسته شد و خوابش بُرد. عَمّه‌ی مُصیبت‌زده آمد و صدا زد: رقیّه جان! دید که جواب نمی‌دهد؛ او را تکان داد، دید که جان به جان‌آفرین تسلیم کرده است.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به این باب‌الحَوائج قَسمت می‌دهیم امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! مملکت ما را گفتار فتنه و چالش مَگردان.

خدایا! مردم ما، نظام ما و رهبر نورانی ما را دشمن‌شاد نکُن.

خدایا! خیر و برکتت را به مَعیشت مردم‌مان نازل کُن.

خدایا! جوان‌ها، دختران و پسران را به سرمنزل مَقصود برسان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم توفیق بندگی به همه‌ی ما تا آخر عُمر مَرحمت بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت رهبرمان را تا ظُهور مُستدام بفرما.

خدایا! مریض‌هایمان را شِفا بده.

ان‌شاءالله عزاداری‌هایی که در پیش دارید، مَدّاح‌های عزیزمان حُضور دارند؛  ان‌شاءالله عزاداری‌هایتان در مَحضر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نُمره بیاورد. همگی بگویید: یا حسین (علیه السلام).

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه فصلت، آیه ۵۳٫

[۳] سوره مبارکه ص، آیه ۷۲٫

«فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ».

[۴] سوره مبارکه بقره، آیات ۱ و ۲٫

[۵] ملا محمد بن مرتضی بن محمود کاشانی (۱۰۰۷-۱۰۹۱ق) معروف به ملا محسن و ملقب به فیض کاشانی، فیلسوف، محدث، مفسر قرآن و فقیه شیعه در قرن یازدهم قمری است. او نزد عالمانی همچون ملاصدرا، شیخ بهایی، میرفندرسکی و میرداماد شاگردی کرد. فیض در موضوعات مختلف آثار بسیاری نگاشت که تفسیر صافی، الوافی، مفاتیح الشرایع، المحجه البیضاء و الکلمات المکنونه به ترتیب در تفسیر، حدیث، فقه، اخلاق و عرفان مهم‌ترین آثار او به شمار می‌آیند. فیض شیوۀ اخباریان میانه‌رو را در پیش گرفت از این رو نظرات او در بسیاری موارد با فقهای پیشین متفاوت بود. از مهم‌ترین آراء خاص او می‌توان به جواز غنا (با شروطی خاص)، متفاوت بودن بلوغ نسبت به تکالیف مختلف و وجوب عینی نماز جمعه اشاره کرد. اقامۀ نماز جمعه در کاشان و اصفهان از فعالیت‌های سیاسی اجتماعی او بوده است. فیض در کاشان و قمصر، نماز جمعه اقامه می‌کرد. او دعوت شاه صفی را برای اقامت در اصفهان نپذیرفت، اما به دعوت شاه عباس دوم برای اقامه نماز جمعه در مسجد جامع عتیق به اصفهان رفت. فیض کاشانی در ۲۲ ربیع‌الثانی در ۱۰۹۱ق (مصادف با ۱۰۵۸ش) در کاشان درگذشت و در قبرستانی که در زمان حیاتش، زمین آن را وقف نموده بود، به خاک سپرده شد. در آبان ۱۳۸۷ش کنگره‌ای در بزرگداشت او برگزار گردید. فیض، تحصیلاتش را در کاشان آغاز کرد، او در ۲۰ سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت. پس از آن دو سال در شیراز نزد سید ماجد بحرانی(درگذشت: ۱۰۲۸ق‌/۱۶۱۹م‌) شاگردی کرد. فیض بار دیگر به اصفهان بازگشت و در حلقه درس شیخ بهایی حاضر شد. وی در سفر حج از شیخ محمد نوادۀ شهید ثانی اجازه روایت دریافت کرد. و پس از آن در قم نزد ملاصدرا شاگردی کرد و در مراجعت ملاصدار به شیراز او را همراهی نمود و نزدیک به دو سال در آنجا ماند. صاحب روضات و دیگران بر این باورند که فیض در سفر نخست به شیراز نزد ملاصدرا شاگردی کرده است اما این گفته، با نوشته‌های خود فیض سازگار نیست. فیض سرانجام به کاشان بازگشت و به امر تدریس، تعلیم و تالیف پرداخت. درباره دلیل نامگذاری مدرسه فیضیه، به سکونت فیض در آن اشاره شده است. اندیشمندان بسیاری همچون افندی، حر عاملی، محدث نوری، شیخ عباس قمی، علامه امینی و… او را با کلماتی همچون فیلسوف، حکیم، متلکم، محدث، فقیه، شاعر، ادیب، عالم، فاضل ستوده‌اند. مطهری فیض را با عناوینی چون حکیم، عارف، محدث و مفسر معرفی کرده و او را از مشاهیر علمای شیعه دانسته که عمر پربرکتی داشته و به کثرت و جودت(نیک بودن) تألیف معروف است. به باور مطهری فیض کاشانی یک مرد ذوحیاتین است؛ یعنی هم مرد محدّث و فقیه است و گاهی در آن کار محدّثی و فقاهتش خیلی هم قشری(توجه داشتن فقط به ظواهر قرآن وحدیث)می‌شود، و هم ضمنا مرد حکیم و فیلسوفی است و یک مرد ذوجَنبتین است.

[۶] اَلْوافی، کتابی حدیثی به زبان عربی اثر فیض کاشانی (درگذشت: ۱۰۹۱ق) است. این کتاب دربرگیرنده تمام احادیث کتب اربعه شیعه و اولین جامع حدیثی در دوره متأخران است. الوافی دربردارنده حدود ۵۰ هزار حدیث در ۲۷۳ باب است. فیض کاشانی بر اساس نقدهایی که بر کتاب‌های حدیثی چهارگانه وارد می‌داند تلاش کرده است که در این کتاب علاوه بر جمع‌آوری روایات، به آن‌ها ترتیب جدیدی بدهد، لغت‌ها، ضرب‌المثل‌ها و تشبیه‌ها را توضیح دهد و روایات مناسب هر باب را از کتاب‌های دیگر نقل کند. او همچنین اشکالات سندی روایات را برطرف کرده و به موارد تقطیع روایات نیز اشاره کرده است. کتاب الوافی که دارای چهارده باب است به جهت امتیازات و ویژگی‌هایی همواره مورد توجه عالمان متأخر بوده و عالمان مشهوری همچون وحید بهبهانی، صاحب مفتاح الکرامه، سید ابوالقاسم دهکردی و ابوالحسن شعرانی بر آن شرح و حاشیه نوشته‌اند. فیض کاشانی هم‌چنین تلخیصی از کتاب با نام الشافی نیز نگاشته است که شامل روایات بدون تکرار الوافی است.

[۷] کتاب «الشافی فی العقائد و الاخلاق و الاحکام»، کتاب جامعی است که عالم بزرگ مرحوم ملا محمدمحسن فیض کاشانی آن را در عقائد، اخلاق و احکام، به زبان عربی تالیف نموده است. این کتاب که ظاهرا خلاصه‌ای است از کتاب وافی، در قرن یازدهم هجری تالیف شده است و به خاطر جامعیت و نیز به دلیل جایگاه والای مؤلف آن، از موقعیت کم نظیری در میان اهل علم برخوردار می‌باشد. کتاب فیض در دو جلد تنظیم شده که جزء اول مشتمل بر کتاب عقل و جهل، کتاب علم و فقه، کتاب توحید و تمجید، کتاب صنع و ابداع، کتاب نبوت و امامت، کتاب ابتلا و تمحیص، کتاب ایمان و مقابل آن، کتاب فضایل و رذایل، کتاب معاشرت و حقوق، کتاب زی و تجمل، کتاب مواعظ و رسائل، کتاب موت و بعث می‌باشد. در جلد دوم نیز کتاب‌های صلاه و توابع آن، کتاب زکات و توابع آن، کتاب صیام، کتاب حج، جهاد و سیاسات، قضا و شهادات، معایش و مکاسب، کتاب فقه بیع و ربا، کتاب نکاح و ولد، کتاب فراق و عدد و کتاب تجهیز میت و مواریث مطرح شده‌اند. همان گونه که ملاحظه شد مؤلف بدون در نظر گرفتن نظم و ترتیب خاصی به پاره‌ای از مسائل مهم و مبتلابه در زمینه‌های اعتقادی، عملی و فقهی اشاره کرده و توضیحات مفصلی در باره آنها داده است.

[۸] کتاب «عین الیقین»، یکی از آثار مهم و فاخر مرحوم ملامحسن فیض کاشانی است که به زبان عربی تالیف نموده است. فیض مطالب کتاب را به دو قسم تقسیم کرده است که قسم اول آن در اصول علم و قسم دومش در علم به آسمان‌ها ، زمین و آنچه که در مابین آنها است، می‌باشد.

[۹] کتاب علم الیقین فی اصول الدین یکی از بهترین کتب کلامی است که توسط فیض کاشانی به رشته تحریر درآمده است. مولف این کتاب را با اسلوبی کاملا متفاوت از دیگر کتب کلامی نگاشته است. در این کتاب فیض نه از اسلوب فلسفی افراطی پیروی کرده است و نه از اسلوب اخباری تفریطی، بلکه طریقه جدیدی برای بیان مطالب کلامی ابداع کرده است که مبتنی بر مفاهیم قرآنی است. او مطالب کلامی را طبق سیر نزولی و صعودی موجودات که مستفاد از آیه کریمه «انا لله و انا الیه راجعون» است بیان می‌کند.مولف قبل از «علم الیقین»، کتاب کلامی دیگری بنام «عین الیقین» تالیف کرده و در آن به اسلوب فلسفی و عقلی سخن گفته است. او در خطبه عین الیقین چنین می‌گوید «لما کانت الحکمه مرکبه من علم… و عمل… و ینقسم کل من القسمین الی ما یستقل فیه العقل غالبا من دون توقف علی الشرع الا فی زیاده تتمیم او تبیین او تنبیه، و الی ما لا یستقل فیه العقل بل یفتقر الی استعانه من الشرع فوضعت لکل من العلمین کتابا مفردا سمیت العقلی منها بعین الیقین فی اصول الدین و الشرعی بعلم الیقین فی اصول الدین و الثانی مقدم علی الاول فی رتبه التعلم و اعم نفعا الا ان الاول هو الاصل بالنسبه الیه و الموضح لمتشابهاته لمن کان له اهلیه ذلک من الخواص». مولف این کتاب را در زمان حیات استادش صدر المتالهین نگاشته است. او از کتابت علم الیقین در سال ۱۰۴۲ ق فارغ گشته است و ظاهرا در این زمان او در شیراز و در خدمت ملا صدرا به تلمذ مشغول بوده است. مولف مجموع مطالب کلامی را در چهار مقصد بیان می‌کند: ۱. العلم بالله ۲. العلم بالملائکه ۳. العلم بالکتب و الرسل ۴. العلم بالیوم الآخر. او هریک از این مقاصد را نیز به ابوابی تقسیم می‌کند.

[۱۰] تَفسیرُ الصّافی یکی از آثار محمدمحسن فیض کاشانی(۱۰۰۷ق -۱۰۹۱ق) از عالمان امامیه در تفسیر قرآن است که بیشتر از روش تفسیر روایی (تفسیر آیات به کمک روایات) بهره گرفته و به علت اختصار و جامعیت، در زمان‌های مختلف مورد توجه بوده است. فیض در این اثر سعی کرده، تفسیری پیراسته از اندیشه‌های گوناگون عرضه کند و از این رو نام «الصافی» را برای آن برگزیده است. این تفسیر، مباحث کلامی، عرفانی و ادبی را نیز در بر دارد و مؤلف در تفسیر الاصفی آن را خلاصه کرده است. از آنجا که ملا محسن در میان تفاسیر، با همه گستردگی تعداد آن‌ها، تفسیری مُهَذَّب و پیراسته از ناهنجاری‌ها و منطبق با روایات اهل بیت با بیانی کافی نیافته، تصمیم به نگارش آن گرفته و امید داشته این تفسیر، تفسیری باشد که مطالب و روایات صحیح را از روایات کدِر و ناصاف جدا سازد. فیض در تفسیر صافی، تأثیر شدید و نمایانی از تفسیر بیضاوی (انوار التنزیل واسرار التأویل، ناصرالدین عبدالله بن عمر۶۸۵ق) دارد تا جایی که اگر روایتی در تفسیر آیه نباشد اصل عبارت بیضاوی را نقل می‌کند و گاه با اندک تغییری آن را می‌آورد. فیض کاشانی قبل از آغاز تفسیر، بعد از مقدمه‌ای، دوازده مقدمه را به عنوان مقدمات تفسیر خود ذکر می‌کند که به تعبیر محمد هادی معرفت در التفسیر و المفسرون، از بهترین مقدمات تفسیری است که در ابتدای تفسیر آورده شده و مصنف به بهترین وجه مطالب ضروری را که هر مفسر باید بیان نماید، ذکر کرده است.

[۱۱] الأصْفیٰ فی تَفْسیرِ القُرْآن تفسیری به زبان عربی و شامل تفسیر کل قرآن، اثر ملامحسن فیض کاشانی (۱۰۰۷ق/۹۷۷ش-۱۰۹۱ق/۱۰۵۸ش) از عالمان امامیه است. الاصفی برگزیده‌ای از کتاب تفسیر الصافی است. تألیف الاصفی در سال ۱۰۷۶ق یعنی یک سال پس از تفسیر صافی به پایان رسیده است. البته فیض درپایان تفسیر اصفی تصریح کرده است که این تفسیر دو سال پس از نوشتن تفسیر صافی به پایان رسیده است. این تفسیر، خلاصه تفسیر صافی است که در نگارش آن، گزیده‌گویی شده و آیات با توجه به کلام اهل بیت، به شکل خلاصه تفسیر گشته‌اند.

[۱۲] الوافی، جلد ۲، صفحه ۳۱۹٫

«دَوَاؤُکَ فِیکَ وَ مَا تَشْعُرُ   ***   وَ دَاؤُکَ مِنْکَ وَ مَا تُبْصِرُ

وَ تَزْعَمُ أَنَّکَ جِرْمٌ صَغِیْرُ   ***   وَ فِیکَ اِنْطَوَى اَلْعَالَمُ اَلْأَکْبَرُ

وَ أَنْتَ اَلْکِتَابُ اَلْمُبِینُ اَلَّذِی   ***   بِأَحْرُفِهِ یَظْهَرُ اَلْمُضْمَرُ».

[۱۳] سوره مبارکه شوری، آیه ۳۰٫

[۱۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۴۵٫

«وَ اسْتَعینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاهِ وَ إِنَّها لَکَبیرَهٌ إِلاَّ عَلَى الْخاشِعینَ».

[۱۵] سوره مبارکه نحل، آیه ۶۱٫

«وَ لَوْ یُؤاخِذُ اللهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ ما تَرَکَ عَلَیْها مِنْ دَابَّهٍ وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ».

[۱۶] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۲۲٫

«آیه وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجرِى مِن تحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَلِدِینَ فِیهَا أَبَدًا وَعْدَ اللهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللهِ قِیلا».

[۱۷] سوره مبارکه هود، آیه ۱۱۴٫

«وَ أَقِمِ الصَّلاهَ طَرَفَیِ النَّهارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّیْلِ إِنَّ الْحَسَناتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ ذلِکَ ذِکْرى لِلذَّاکِرینَ».

[۱۸] سوره مبارکه نجم، آیه ۳۹٫

[۱۹] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۶٫

«وَ لاتَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْئُولاً».

[۲۰] لئالی الاخبار، ج ۵، ص ٢٢۶٫

«اِنَّ حُرمَهَ عِرض المُؤمِنِ کَحُرمَهِ دمِهِ و مالِهِ».

[۲۱] سوره مبارکه مائده، آیه ۳۲٫

«مِنْ أَجْلِ ذلِکَ کَتَبْنا عَلى بَنی إِسْرائیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً وَ لَقَدْ جاءَتْهُمْ رُسُلُنا بِالْبَیِّناتِ ثُمَّ إِنَّ کَثیراً مِنْهُمْ بَعْدَ ذلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ».

[۲۲] عیون أخبار الرضا : ۲/۵۳/۲۰۴٫

[۲۳] کنز العمّال: ۱۴۹۷۲٫

[۲۴] مستدرک‌الوسائل، ج ۱۱، ص ۳۳۳؛ ج ۱۲، ص ۱۲۳؛ نیز ر.ک: بحارالانوار، ج ۹۰، ص ۲۸۲؛ جامع‌الاخبار، ص ۵۷.

«أَلا أُخْبِرُکمْ [أُنَبؤُکمْ] بِدآئِکمْ مِنْ دَوآئِکمْ؟ دَآؤُکـمُ الذنُـوبُ، وَ دَوآؤُکـمُ الإِسْتِغْفارُ».

[۲۵] همان.

[۲۶] سید محمدحسین حسینی طهرانی (۱۳۴۵-۱۴۱۶ق) معروف به علامه طهرانی از شاگردان علامه طباطبایی و از عالمان شیعه در قرن چهاردهم و پانزدهم هجری قمری است. در عرفان خود را شاگرد سید هاشم حداد می‌خواند و کتاب روح مجرد را برای معرفی و پاسداشت او نگاشت و حداد را «انسان کامل» می‌دانست. حسینی طهرانی بیش از ۵۵ جلد کتاب نگاشته که بیشتر آن در سه مجموعه الله‌شناسی، امام‌شناسی و معادشناسی جمع‌آوری شده است. وی همچنین کتاب‌هایی درباره فاطمه دختر پیامبر اسلام، احیای حکومت اسلامی، تفسیر مواعظ اخلاقی و تفسیر پاره‌ای از آیات و احادیث، همچون آیه نور و حدیث عنوان بصری دارد. برخی نظریات خاص او عبارتند از: وجوب عینی و تعیینی نماز جمعه در دوره غیبت امام مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، شیعه دانستن محیی‌الدین عربی، حرام بودن اقامت مسلمانان در بلاد کفر و مخالفت با استفاده از تاریخ شمسی به‌جای قمری. طهرانی در شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ از امام خمینی حمایت می‌کرد. سید محمدحسین لاله‌زاری معروف به علامه طهرانی، روحانی مجتهد، الاهی‌دان، عالم به فلسفه، کلام و تفسیر و اهل سیر و سلوک بود. آثار پرتعداد او با موضوع خداشناسی، معاد، امامت، عرفان و برخی موضوعات سیاسی و اجتماعی بارها منتشر شده‌ است. او به مدت ۲۳ سال نیز در تهران در مسجد قائم به اقامه نماز جماعت و سخنرانی‌های مذهبی اشتغال داشت.

سید محمدحسین طهرانی متولد ۲۴ محرم سال ۱۳۴۵ق در تهران فرزند سید محمدصادق است که از شاگردان محمدتقی شیرازی بوده است. تحصیلات حوزوی را در سال ۱۳۶۴ق قم آغاز کرد و هفت سال بعد به نجف رفت. در سال ۱۳۷۷ق به تهران بازگشت و در مسجد قائم در خیابان سعدی، به تبلیغ دینی مشغول شد. در سال ۱۴۰۰ق بنابر خواست استادش سید هاشم حداد به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ساکن شد. طهرانی ۱۷ تیر ۱۳۷۴ش برابر ۹ صفر سال ۱۴۱۶ق در مشهد درگذشت. محمدتقی بهجت، از مراجع تقلید شیعه، بر او نماز خواند، و در صحن انقلاب (عتیق) حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. به مناسبت درگذشت وی پیام تسلیتی از سوی سید علی خامنه‌ای خامنه‌ای صادر شد و وی را بهره‌مند از مراتب بالای علمی و فقه فنی و اجتهادی و «فقه الله الاکبر» معرفی کرده است. حسینی طهرانی تحصیلات کلاسیک خود را در تهران در هنرستان صنعتی تهران به پایان برد. پس از اتمام تحصیلات متوسطه، در سفری به مشهد در سال ۱۳۶۴ق به دست میرزا محمد تهرانی، نویسنده مستدرک البحار، در مشهد، عمامه بر سر گذاشت و پس از آن در مدرسه حجتیه در قم مشغول تحصیل حوزوی گردید. پس از مدتی با سید محمدحسین طباطبائی آشنا شد و در جمع شاگردان او در دروس حکمت، تفسیر و عرفان قرار گرفت. طهرانی در قم به جز علامه طباطبائی از درس عبدالجواد سدهی، سید رضا بهاءالدینی، مرتضی حائری یزدی، سید محمد داماد، سید محمد حجت کوه‌کمری و سید حسین طباطبایی بروجردی بهره برد. او در سال ۱۳۷۱ق به نجف رفت و در دروس فقه و اصول حسین حلی، سید ابوالقاسم خویی، سید محمود حسینی شاهرودی و آقابزرگ تهرانی حاضر می‌شد.

[۲۷] سیدهاشم موسوى حَدّاد (۱۳۱۸ـ۱۴۰۴ق)، عارف شیعى قرن چهاردهم و از شاگردان سید علی قاضی بود. او در کربلا و نجف به تحصیل علم پرداخت. از حداد، نوشته‌‏ای جز چند نامه باقی نمانده و نظریات و حالاتش در کتاب روح مجرد -نوشته شاگردش سید محمد حسین حسینی تهرانی- بیان شده است. حداد از راه نعل‌‏بندی گذران زندگی می‌کرد. او به اشعار فارسى شمس‌ مغربى، حافظ و مولوى علاقه فراوان داشت. اعتقاد وی به وحدت وجود، نقل سخنان محیی‌الدین ابن‌عربى، قرائت مثنوى جلال‌الدین مولوى، تمایلات عارفانه‌ و … باعث انتقاد برخی بر او شد. سید هاشم فرزند سیدقاسم در ۱۳۱۸قمری/۱۲۷۹شمسی در کربلا به‌ دنیا آمد. جدش، سیدحسن، از شیعیان هند بود که در نزاع میان دو طایفه در هند، به‌دست گروه غالب اسیر شد. آنان وى را به خانواده‌اى شیعى فروختند و آن خانواده هم در مهاجرت به کربلا، او را با خود به آنجا بردند و آزاد کردند. وى در کربلا به سقایى پرداخت و در همانجا ازدواج کرد. شغل حداد نعل سازی بود و به سیّد هاشم نعل بند شهرت داشت. بعدها برخی این شهرت را جهت احترام به ایشان به حدّاد یعنى آهنگر تغییر دادند. وى با آنکه در فقر به‌سر می‌برد، از کسى کمک مالى نمی‌خواست و آنچه را هم که داشت، در اختیار فقیران قرار می‌داد.

حداد بر اثر بیماری مدتی در بیمارستان کربلا بستری بود. در ۱۲ رمضان ۱۴۰۴ق/ ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ش، از پزشکان می خواهد که او را مرخص کنند. چون به منزل می رسد خضاب می کند و ساعتی بعد دار فانی را وداع می گوید. وی ۸۶ سال عمر کرد. پیکرش در وادی الصفا کربلا به خاک سپرده ‏شد. سید هاشم حداد موسوی در ایام نوجوانی در کربلا به حوزه علمیه وارد شد و برخی دروس مقدمات را خواند، لیکن درس را رها کرد و به سیر و سلوک عرفانی روی آورد. بیست سال داشت که به نجف رفت و در مدرسه هندى که محل اقامت سید علی قاضی طباطبائی بود، حجره‌اى گرفت. حداد ۲۸ سال در کربلا و نجف با سید علی قاضی طباطبایی در ارتباط بود. قاضی در مورد وی می گفت: او توحید را چنان چشیده و ذوق کرده و لمس نموده که محال است چیزی بتواند در آن خللی ایجاد کند. سید عبدالحسین دستغیب، شیخ محمدصالح کمیلی و سید احمد فهری زنجانی از شاگردان او بودند، اما مشهورترین و مهم‌ترین شاگردش، سید محمدحسین حسینی تهرانی بود که ۲۸ سال با وى مراوده داشت و بعدها یادنامه‌اى با عنوان روح مجرد (مشهد ۱۴۱۸ق) درباره زندگى و طریق سلوک حدّاد نوشت.

به گفته سید محمدحسین تهرانی بسیاری از علما از وی استفاده می کردند. سید مصطفی خمینی، سید عبدالکریم کشمیری، سید محمدباقر صدر و مرتضی مطهری از جمله آنهاست. سیدهاشم حدّاد کتاب یا رساله‌اى از خود برجاى نگذاشته، تنها از او چند نامه کوتاه باقى مانده که مشتمل بر مطالب عرفانى و دستورهاى سلوکى است که برخى استنادات آن فارسى است. سید محمد حسین حسینی تهرانی در روح مجرد، حالات و سخنان عرفانى او را نقل کرده است. حداد مردی بسیار متواضع بود. از مال دنیا چیزی نداشت. نسبت به آداب ظاهری دین تقید ویژه ای داشت. از کسی انتظار خدمت نداشت. خود اتاق را جارو می کرد و ظرف می شست و مایحتاجش را خرید می کرد. چون در منزل روضه ای برپی می کرد شخصا از حضار پذیرایی می کرد. جود و احسان بسیاری می نمود و بدون شمارش به فقرا پول می داد. بسیار کم می خورد و کم می خوابید حتی در ماه رمضان. از این که از وی کرامتی دیده شود بسیار خودداری می کرد. به نماز شب تقید داشت و صبرش در ایام سختی معیشت ناگفتنی بود.

[۲۸] مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر اول.

[۲۹] عباس بن محمدرضا قُمی (۱۲۹۴-۱۳۵۹ق) مشهور به شیخ عباس قمی و محدّث قمی عالم شیعه در قرن چهارده هجری قمری است. او محدّث، مورخ و خطیب بود و تحصیلات و کارهای علمی خویش را در سه حوزه قم، مشهد و نجف گذراند و کتاب‌های پرشماری نگاشت. مفاتیح الجنان، سفینه البحار، نفس المهموم و منتهی الآمال از مشهورترین تألیفات شیخ عباس قمی به‌شمار می‌رود. محدث قمی در سال ۱۳۵۹ق در نجف درگذشت و در حرم علی بن ابیطالب (علیه السلام) دفن شد. شیخ عباس در سال ۱۲۹۴ق در قم به دنیا آمد. پدرش محمدرضا قمی فردی متدین و مرجع مردم برای آگاهی از وظایف شرعی بود. مادر شیخ عباس به نام «بانو زینت» نیز از زنان متدین و پارسا بود. شیخ عباس قمی درباره وی می‌گوید: من هر موفقیتی که دارم از برکت مادرم است؛ زیرا ایشان سعی داشت همیشه مرا با طهارت کامل شیر دهد. شیخ عباس در بازگشت از نجف به قم ازدواج کرد. وی دختر سید زکریا قزوینی از علمای قم را به همسری برگزید؛ اما این وصلت پس از چندی به جدایی انجامید. محدث قمی هنگامی که در مشهد اقامت داشت، با دختر آیت‌الله سید احمد طباطبایی (۱۲۷۰-۱۳۳۴ق) ازدواج کرد.

محدث قمی در شب سه شنبه ۲۲ ذی‌الحجه ۱۳۵۹ق برابر با ۱ بهمن ۱۳۱۹ در ۶۵ سالگی در نجف درگذشت. سید ابوالحسن اصفهانی در حرم امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر او نماز خواند و پیکرش در کنار استادش محدث نوری در حرم دفن گردید. بنا بر نقل سید محسن امین سه مجلس بزرگداشت برای وی در نجف، کربلا و کاظمین برگزار شد. محدث قمی پس از درگذشت محدث نوری در سال ۱۳۲۲ق نجف را ترک کرد و به ایران بازگشت. وی در مدت اقامت در ایران، چندبار به زیارت عتبات عالیات رفت و مجددا به حج مشرف شد. شیخ عباس قمی جمعه ۱ ربیع‌الثانی ۱۳۳۲ق به قصد اقامت وارد مشهد شد. علت اقامت وی در مشهد به تقاضای آقا حسین قمی بود و تا سال ۱۳۵۴ق در آن جا سکونت داشت. وی در مقدمه کتاب الفوائد الرضویه می‌نویسد: به جهت شدت ابتلا و گرفتاری و کثرت هموم و غموم که بر این داعی روی داد و شرح آن طولانی است به خاطرم رسید که پناه برم به امام اتقیا و پناه غربا حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام). شیخ عباس قمی پس از واقعه مسجد گوهرشاد و قتل عام مردم و تبعید آقا حسین قمی در سال ۱۳۵۴ق به نجف بازگشت و تا پایان عمر در آن جا ماند.

[۳۰] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶.

«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر».

[۳۱] همان.