روز یکشنبه مورخ ۱۷ تیر ماه ۱۴۰۳، دومین شب از مراسم عزاداری دهه اول محرم الحرام سال ۱۴۴۶ هـ.ق بعد از نماز مغرب و عشاء در «مسجد جامع ازگل» تهران با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
- تواضُع لازمهی پیشرفت بَشر در مسیر عُبودیّت است
- «ایمان» باعث پیوند میان قلوب مؤمنین میشود
- مؤمن هرگز با حضرت مولیالمُوحّدین (علیه السلام) دشمن نخواهد شد
- ایمان انسان را نسبت به آلودگیها مَصون میدارد
- هَجمهی سنگین تَبلیغاتی علیه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
- مَعرفت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ایجادِ ایمان میکند
- دستگیری حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از جناب «زُهیر بن قین»
- جاذبهی بیبَدیل وجود نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام)
- روضه ورود کاروان امام حسین (علیه السلام) به سرزمین کربلا
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
تواضُع لازمهی پیشرفت بَشر در مسیر عُبودیّت است
وجود مبارک سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) چشمهی عرفان و معرفت و دَرجات کمال قُرب خداوند هستند. خودِ امام حسین (علیه السلام) از فرش از عَرش، از ناسوت تا لاهوت نور خداوند هستند و عالَم مُنوّر به نور حضرت سالار شهیدان است. امام حسین (علیه السلام) از نظر حقیقت، گوهر و آفرینش از عوالِم نوری قبل از خلقت هستند. وجود مُقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از اَزل تا اَبد نزد مَلائکه و همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) شناخته شده است و در قرآن کریم دو آیه بر این مَعنا دلالت روشن دارد. در یک آیه در جریان تَمَرُّد شیطان رَجیم لَعنتی همیشه مُزاحم بنیآدم وقتی گرفتار تَکبُّر و اَنانیّت شد و از سَجدهی بر خلیفهی خدا که به اَمر پروردگار متعال مأموریت سَجده داشت، گفت: «أَنَا خَیْرٌ[۲]»؛ من بهتر از آدم هستم. این استنباط روشنفکری، اینکه انسان در برابر اَسراری که بَلد نیست خودش را مُدّعی علم و دانش بداند، خداوند متعال بینی اینجور افراد را به خاک میمالد. بَنای خداوند متعال بر این است: «یَضَعُ الْمُسْتَکْبِرِینَ[۳]»؛ خداوند متعال دیر یا زود افراد مُستکبر را زمینگیر میکند، اینها را از چشم مردم میاندازد. آن چیزی که آدم را بالا میبَرد، تواضُع است. آن چیزی که آدم را بالا میبَرد، خاکی بودن است، اَدب است. خادم بودن مَطلوب همهی فطرتهاست؛ اما قدرت گُریز از مرکز که در عوالِم تَکوین هم هست، در بَشر هم هست. مَعمولاً آدم از پایگاههای قدرت فرار میکند. شاید دست به دست شدن حُکومتها و ریاستهای جُمهوری هم همینگونه است. یک کسی میآید و مُدّتی مردم با او هستند، ولی بعد دلزَده میشوند. به دنبال یک فرد جدید میگردند. از مرکز قدرت حالت فرار دارند. مَگر آنهایی که تَحوُّل نوری برایشان پیش آمده است، نسبت به ولایت حضرت علی (علیه السلام) و اولاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) سِنخیّت پیدا کردهاند. سِنخیّت علّت اجتماع است. وقتی تَجانُس نبود، دیر یا زود از هم میپاشد.
«ایمان» باعث پیوند میان قلوب مؤمنین میشود
اینکه خداوند متعال در قرآن کریم با کلمهی «إِنَّمَا» میفرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ[۴]» ؛ «إِنَّمَا» یعنی فقط، مُنحصراً. در میان این همه بَشر بر روی این کُرهی خاکی برادری فقط مُنحصرِ مؤمنین است. مُنافق نمیتواند با شما بجوشد، کافر نمیتواند با شما بجوشد. ایمان یک حقیقتی است و هرکسی دارد، مؤمنین دیگر هم در این حقیقت مُشترک هستند. ایمان نور است، ایمان گوهر آسمانی هست، ایمان حقیت فوقِ عالَم فیزیک هست. لذا ایمان یک اعتبار قانونی نیست که الآن تابلوی ورود ممنوع را در این طرف زدهاند، دو روز دیگر برمیگردند و از آن طرف دیگر میزنند؛ خیر، بلکه تَکوین است. حرکت خورشید به خواست ما، به تَصویب پارلمان و مجلس نیست؛ به تَصویب کابینه و دولت نیست؛ خداوند متعال او را به حرکت درمیآورد. «لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ[۵]»؛ این ایمان یک حقیقت است، یک نور است، یک جاذبه است، یک مِغناطیس است، یک سیمی است که انسان را باخالقش وَصل میکند. انسان را با مَجاری نور خدا، پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمهی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) مُتّصل میکند. انسانی که بهشت را ندیده است، انسانی که مَلائکه را ندیده است، چشم سرش ندیده است؛ ولی آدم در چشم باطنش دیده است، یقین دارد، بهشت را باور میکند، سُؤال مَلائکه در قبر را باور میکند. باور به عَدم مُمکن نیست؛ باور به اَمر موجود امکان دارد. این وجودِ مَلَک، وجودِ شب اوّل قبر، وجودِ حُضور حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) هنگام احتضار ما حقایق عینیِ خارجی است که سیمِ ایمان ما را با این حَقایق مُرتبط میکند و چون حقیقت و نور است، در همهی وجودِ ما هست. همانگونه که در مورد علم کسی فیزیکدان است، کسی طبیب است، کسی فَقیه است، کسی عارف است، آن عرفان نظری که یک استاد دارد، همهی شاگردها در یک حقیقتی که در وجود او به وَدیعت گذاشته شده است، او به این گَنج دست پیدا کرده است، شاگرد هم با شنیدن مطالب از استاد آن را دارا میشود. به یک اَمر مُشترکی میرسند که همه در این جهت مُتّحد هستند. فقه هم همینجور است، سایر عُلوم هم همینجور است. مُنتها علوم ذهنی است، ذهن در اثر کِبَر سنّ پاک میشود. افرادی گرفتار آلزایمر میشوند. همهی علوم حتی علوم حوزوی، علم فقه، علم تفسیر، علم کَلام و همهی اینها از ذهن پاک میشود و فُقهایی داشتیم که با رسیدن به دَرجهی اجتهاد و اِفتاء عارضهی نِسیان و آلزایمر اینها را گرفتار کرد و رسالهشان را جمع کردند و گفتند: دیگر ما نمیتوانیم مَرجع تقلید باشیم؛ زیرا دیگر صفحهی ذهن ما علوم قبلی را ندارد. اما ایمان زائل نمیشود. «کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ[۶]»؛ ایمان ذهن نیست. ایمان سِنخیّت وجودی است. ایمان یک تَحوُّل است. ایمان دستیابی به نور وجود است. وجودِ فیزیکی انسان تبدیل میشود به یک وجود مُجرّد ماوَرائی و در آن وجود ماوَرائی نور خدا، نور پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، نور حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و نور حضرات مَعصومین (سلام الله علیهم اجمعین) وجود او را نورانی کرده است. حجاب کُفر، حجاب نِفاق و حجاب ظُلم از وجود او برداشته شده است. جان آیینه است، دل مرآت است. این دل و این جان جَمال خدا، جَلال خدا، اَسماء الهی، حقیقت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، حقیقت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و حَقایق ماوَرائی در این جان انعکاس دارد. یک آیینهی شَفّاف بیغُبار است. هم خدا را با چشم دل میبیند، هم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را و هم حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را. اگر همهی عالَم اجتماع کنند که این اعتقاد را از او بگیرند، امکان ندارد گرفته بشود.
مؤمن هرگز با حضرت مولیالمُوحّدین (علیه السلام) دشمن نخواهد شد
وجود مُقدّس مولیالمُوحّدین حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه الصلاه و السلام) در نَهج البلاغه دارند: «لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی[۷]»؛ اگر با این ذوالفقارم مؤمن را مورد ضرب خودم قرار بدهم، با این شمشیر بینی او را بزنم و بِبُرم و عُضوی از او جُدا کنم که او با من دشمن بشود، «مَا أَبْغَضَنِی». اگر تکهتکهاش بکنم، او با من دشمنی نخواهد داشت. چرا؟ زیرا نمیتواند. وجودش، طینتش و جِبلّتش با نور حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) آمیخته شده است. آن جریان دزدی که با چهرهی سیاه خودش دُزدی کرده بود و در مَحکمهی شَخص حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُحاکمه شد، مَحکوم به قَطعیّت شد. حُکم جَزائی سرقت به دست حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اجرا شد. حضرت علی (علیه السلام) دست او را از مُچ قَطع کرد یا چهار انگشت او را قَطع کرد، یعنی همان مقداری که در حُدود آمده است. این با دست بُریده و خونریزان از مَحکمهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که بیرون آمد، «ابن کَوّاء[۸]» مُنافق بود و مُنافق شایعهساز بود، مُنافق تَبلیغاتی بود، رسانهای بود و میدانست که این دُزد ارادت شدیدی به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دارد؛ لذا خواست با تبلیغات خودش از این فُرصت به ضَرر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) استفاده کند و یک دوست علی (علیه السلام) را به دشمن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تبدیل کند. گفت: اینقَدر دَم از علی (علیه السلام) میزدی، چه شد؟ چه کسی دست تو را بُرید؟ این دُزد مَجروح دردمَند تا این کلام را شنید، درد و شرمندگی خودش را فراموش کرد. شُروع به وَصف حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کرد: «قَطَعَ یَمِینِی صَاحِبُ الْقِبْلَتَیْنِ، الضَّارِبُ بِالسَّیْفَیْنِ، الطَّاعِنُ بِالرُّمْحَیْنِ، [وَ] وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ، الَّذِی لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ طَرْفَهَ عَیْنٍ، أَسْمَحُ کُلِّ ذِی کَفَّیْنِ، وَ أَفْصَحُ کُلِّ ذِی شَفَتَیْنِ، أَبُو السَّیِّدَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ. قَطَعَ یَمِینِی عَیْنُ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ، تَاجُ لُؤَیِّ بْنِ غَالِبٍ، أَسَدُ اللَّهِ الْغَالِبُ، عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ[۹]»؛ این عُنصر تبلیغاتی در جمع خودیهاش آنچنان سرافکنده شد که فکر میکرد یک طُعمهای گیر آورده است، یک شکاری گیر آورده است و دلش میخواهد شکارِ شیطان بکند و حضرت علی (علیه السلام) را از این دل خارج کند. به اصطلاح ما کاملاً ضایع شد. کسی ناظر بود، هیجانی شد. خدمت حضرت مولا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) دَوید و عرضه داشت: یا امیرالمؤمنین! چه نشستهاید؟ این فردی که با شمشیر شما دستش قَطع شده است و مَحکوم به حَدّ شرعی شده است، یک مُنافقی خواست تا از این فُرصت استفاده کند و او را علیه شما قرار بدهد. آنچنان عاشقانه وصف شما را گفت که کمتر کسی میتواند اینقَدر اوصاف شما را آن هم با دست بُریده بگوید که باید به فکر درد دستش باشد، باید از مردم خجالت بکشد و به یک مَخفیگاه برود که نبینند که این به عُنوان یک دزد نشاندار شده است؛ ولی گویا اصلاً دردی ندارد، جراحتی ندارد. آنچنان شُجاعانه و عاشقانه شما را تَعظیم و تَجلیل کرد که همهی حاضرین مُبهوت شدند. وجود مُقدّس مولیالمُوحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه صلوات المُصلّین) به آقازادهشان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) خطاب کردند و فرمودند: «فَقَالَ الْإِمَامُ عَلَیْهِ السَّلَامُ لِوَلَدَیْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ: امْضِیَا وَ أْتِیَانِی بِالْعَبْدِ[۱۰]»؛ الله اکبر! این امتحانات پیش میآید. اینهایی که در این امتحانات سرافراز بشوند و نُمره بیاورند، آنوقت خداوند متعال و اولیای الهی به آنها رُتبهای میدهند که در مُخیّلهی هیچکسی نمیگُنجد. تا به حال دُزد بود، یک دُزد مُتّهم بود، یک دُزد مَحکوم بود، یک دُزد حَد بر او جاری شده بود؛ ولی حالا حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به آقازادهشان حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) فرمودند: به سُراغ عُمویت بُرو. او دیگر برادر امام حسن مُجتبی (علیه السلام) شد، تربیتشدهی دامان علی مرتضی (علیه السلام) شد. وقتی امام حسن مجتبی (علیه السلام) مأمور شد که این دُزد را برگرداند، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: خودت بازگو کُن این برخوردی را که با تو شد و پاسخی را که به او گُفتی. با مَدد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اذن حضرت علی (علیه السلام) دوباره برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بُلبلزبانی کرد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) این انگشتهای بُریده را سر جایش آوردند و دو رکعت نماز خواندند و با اِعجاز حضرت امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه السلام) گویا که هیچ جراحتی بر او وارد نشده است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) یک دستِ آلوده را بُرید و یک دستِ عَرشی ولایی قدرتمند در اثر اِعجاز حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به او داده شد که نه تنها دیگر شرمندگی نداشت، بلکه برای همیشه آزادشدهی حضرت علی (علیه السلام) بود. بیمهشدهی حضرت علی امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. یک دعایی هست که در یک مواقع خاصّی خوانده میشود. «اللَّهُمَ إِنِّی ضَعِیفٌ وَ أَعْدَائِی أَقْوِیَاءِ وَ أَنْتَ الْقَوِیُ وَ قِنی شَرَّهُمْ وَ اکْفِنِی أَمرَهُمْ وَ أَعِنِّی عَلَیْهِمْ بِحَوْلِکَ وَ قُوَّتِکَ یَا قَوِیُ[۱۱]» ، «یا قاهِرَ العَدُوِّ یا والِیَ الوَلِیِّ یا مَظهَرَالعَجائِب یا مُرتَضی علیُ»؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) کفایت میکند. هرکسی مُواجه با دشمنان غَدّار است، اگر دست به دامان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) باشد و مُوالی موالا باشد، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) «اَحْمی مِنْ مُجیرِ الْجَرادِ» است.
ایمان انسان را نسبت به آلودگیها مَصون میدارد
این معرفت که جلوهاش ایمان نامیده میشود، ایمان علم نیست، هر عالِمی مؤمن نیست. لذا فرمود: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ[۱۲]»؛ عالِمی که خداترس نباشد، خداوند او را عالِم نمیداند، علم ندارد. این علم ذهنی را عالِم بیتقوا هم دارد. این علم ذهنی را هر درسخواندهای با قرآن کریم آشنا بشود، تفسیر بخواند، عربی بَلد باشد، علم پیدا میکند؛ اما ایمان پیدا نمیکند. علم ذهنی است. ایمان در وجود آدم است. ایمان در سِرّ آدم است، در کُمون آدم است. ایمان آمیزهی با روح و جان آدم است. لذا چون جانِ آدم مُزیّن به زینت ایمان میشود، در سورهی مبارکهی حُجرات فرمود: «وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ[۱۳]»؛ خداوند متعال ایمان را با یک جاذبهای که دارد، مَحبوب دلهای شما قرار داده است. این مِغناطیس ایمان دل میبَرد. نه اینکه انسان در ذهن مَفاهیمی را بایگانی کرده است؛ بلکه یک اَهرُم است، یک اِقتدار است، یک قُوّه است. ایمان چشم را کُنترل میکند، ایمان زبان را کُنترل میکند، ایمان اعضاء و جَوارح انسان را از آتش جهنّم نگاه میدارد، نمیگذارد آدم آلوده بشود. ایمان یک حقیقت نقشآفرین در وجود انسان است و منشأ آن علم نیست، منشأ آن مَعرفت است. و این مَعرفت همان سِنخیّتی است که انسان با مَحبوب خودش و مَعبود خودش پیدا میکند و وجودش قُماش وجود مَحبوب میشود. لذا بین مَحبوب و مُحبّ…
«میان عاشق و معشوق رمزی است ***** چه داند آنکه اُشتر میچراند؟»
هَجمهی سنگین تَبلیغاتی علیه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
این «زُهیر بن قین[۱۴]» سابقهی خوبی ندارد. او در «جنگ صفّین» در لشکر مُعاویه بود. جُزء خونخواهان «عُثمان» بود. حضرت علی (علیه السلام) را قاتل عُثمان مُعرّفی کرده بودند. پیراهن عُثمان را به خون آغشته کرده بودند و به دستور مادرمان «عایشه خانوم» برای بهم ریختن جامعه پیراهن عُثمان را منشأ فتنه کردند و برای خلیفهی مَظلوم که خون او ریخته شده است، یَقهی حضرت علی (علیه السلام) را گرفتند. وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) خیلی آسیبهای تبلیغاتی دیده است. قبل از آن که فرق حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مِحراب عبادت شکافته بشود، قلب علی (علیه السلام) را شکاندند، روح علی (علیه السلام) را آزُرده کردند. علی (علیه السلام) مَجروح بود، علی (علیه السلام) دلریش بود، علی (علیه السلام) به اطرافیان خودش نفرین میکرد و میفرمود: «قَاتَلَکُمُ اللَّهُ[۱۵]»؛ خدا شما را بکُشد. اینها با این تبلیغات مَسموم خون به جگر حضرت علی (علیه السلام) کردند. و این امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه الصلاه و السلام) منشأ یک حقیقتی در وجود عاشقهای خودش است. بین عاشق و مَعشوق یک وَجه مُشترکی هست که آدم دل به مَعشوق میدهد. من چیزی در درونم هست که همینچیز در وجود شما هست. این ایجادِ سِنخیّت میکند و من و شما را به هم وَصل میکند.
مَعرفت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ایجادِ ایمان میکند
لذا قرآن کریم میفرماید: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»؛ هرکسی ایمان دارد، نوعِ وجودش، سِنخهی وجودش با مؤمن دیگر حَدّ مُشترکی دارند، نور مُشترک دارند، مَحبوب مُشترک دارند، مَعبود مُشترک دارند، اینها این دلها را به هم وَصل میکند. لذا «اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ[۱۶]»؛ مؤمن برادر مؤمن است. «عَیْنُهُ[۱۷]» و چشم مؤمن است و یار مؤمن است. مؤمن نسبت به مؤمن نمیتواند دشمن باشد. لذا اگر انسان کینهی مؤمن را بیش از ۳ روز در دلش نگاه دارد، دیگر نماز او قبول نیست، عبادتهایش قبول نیست. حجاب است، نور ایمان را خاموش میکند. باید انسان هرچه زودتر در دل خودش تَجدیدنظر بکند تا دل آلوده به کینه نشود. این مَعرفت ایمان را تولید میکند و ایمان جامعه را مُتّحد میکند؛ «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ». یک شُعاری بود که در سالهای قبل در اَربعین هم دیگر این شُعار گُفتمان شده بود؛ «یَجمَعُنا حُبُّ الْحُسَین»؛ آن چیزی که ما را جمع میکند، عشق حسین (علیه السلام) است. آن اِکسیر محبّت حسین (علیه السلام) است. دوستی داشتیم که سوابق خیلی خوب و درخشانی داشت و صاحب کرامت هم بود. شب وفات پدر بنده برای دلداریدادن به من تا صُبح با من بود. در دل شب زیر آسمان بودیم. رو به ستارهها کرد و گفت: ای ستارگان! ای آسمان! ای ماه! ای زمین! ای دَرب و دیوار! همهی شما را شاهد میگیرم هرکسی قَطرهای از دریای محبّت امام حسین (علیه السلام) در دل او هست، هر ظُلمی به من کرده باشد، از او بخاطر امام حسین (علیه السلام) گذشتم، بخاطر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) گذشتم. لذا این مَعرفت ایجادِ ایمان میکند. ایمان گرایش است، ایمان محبّت است، ایمان عشق است و وسیلهی نجات ماست و باید این را از خداوند گرفت. علم کفایت نمیکند. باید مَعرفت داشت تا ایمان بجوشد و عشق ثَمرهاش باشد و ما را به کشتی امام حسین (علیه السلام) برساند، جَذبهی حسین (علیه السلام) نَصیبمان بشود.
دستگیری حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) از جناب «زُهیر بن قین»
این وجودِ زُهیر بن قین یک طهارتی داشت، یک پاکی داشت، یک صفات عالیهای داشت که این صفات برای خداست. حَرَم برای خداست، عَفو برای خداست، آبروداری یعنی همان سَتاریّت برای خداست. هرکسی در وجودش از این گَنجها وجود داشته باشد، خداوند مُشتری اوست. حالا این زُهیر چه داشت که امام حسین (علیه السلام) سِنخیّت او را دید؟ دید یک چیزی دارد که امام حسین (علیه السلام) هم همان را دارد. لذا به سُراغش رفت و این حجابها و خاکسترهایی که روی آن آتش عشق را گرفته بود، اینها را با یک تَصرُّفی کنار زد. زُهیر شیدای امام حسین (علیه السلام) شد. از همهچیز گذشت.
«آن کَس که تو را شناخت جان را چه کند؟ ***** فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟[۱۸]»
لذا عَیالش را طلاق داد. مال و مَنالش را به او داد و گفت: تا حال که اینها را داشتم، برای این بود که حسین (علیه السلام) را نداشتم. حالا چیزی نَصیبم شده است که همهچیز در برابر او کم است. حالا حسین (علیه السلام) را دارم. دیگر احتیاج به چیزی ندارم. این ایّام مُحرّم باید سَعی ما این باشد که نه تنها علم به تاریخ امام حسین (علیه السلام) و ویژگیهای امام حسین (علیه السلام) داشته باشیم، بلکه مَعرفت پیدا کنیم، دامان امام حسین (علیه السلام) را بگیریم.
جاذبهی بیبَدیل وجود نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام)
این «زیارت جامعهی کبیره» گَنجینهای از امام هادی (علیه الصلاه و السلام) است که کلاس امامشناسی است، کلاس انسانشناسی است، کلاس مَرامشناسی است، کلاس درمانشناسی است، کلاس آشنایی به اَبواب رحمت پروردگار عظیمالشأن است. این فراز و نَشیبهایی دارد. جلوههایی از عظمت امام و حُجّت بالغهی خداوند در زیارت جامعه هست. ولی همه مُقدّمهی یک درخواست است که ما از خودِ امامی که با زیارت جامعه او را زیارت میکنیم، میگوییم: «یَا وَلِیَّ اللّهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَایَأْتِی عَلَیْها إِلّا رِضاکُمْ[۱۹]»؛ حسین جان! گرفتارم، آلودهام. گرفتار حجاب هستم. حسین جان زَنجیری هستم؛ حسین جان آلوده هستم؛ حسین جان در راه ماندهام؛ بین من و خدا گرفتاریهایی هست، آلودگیهایی هست که با استغفار من پاک نمیشود. «لَایَأْتِی عَلَیْها إِلّا رِضاکُمْ»؛ این جاذبهی شما را میخواهد که من را تکان بدهد و این غُبارها و آلودگیها را بریزد؛ «إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَایَأْتِی عَلَیْها إِلّا رِضاکُمْ». بعد چه میکنیم؟ او را قَسم میدهیم. «فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَى سِرِّهِ، وَ اسْتَرْعاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ، وَ قَرَنَ طاعَتَکُمْ بِطاعَتِهِ[۲۰]»؛ سه ویژگی در امامی که او را زیارت کردیم، به زبان میآوریم. میگوییم: ای ولیّ خدا! تو را قَسم میدهم به آن خدایی که شما را با سِرّ خودش مَحرم اَسرار خودش قرار داده است، وجود شما را گَنجینهی سِرّ خودش قرار داده است. «وَ اسْتَرْعاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ»؛ شما را راعی قرار داده است و من را رَعیّت شما قرار داده است. شما اَرباب هستید و من رَعیّت هستم. شما آقا و مولا هستید و من عَبد هستم. من بر سر سُفرهی شما هستم، من ریزهخوار شما هستم. شما راعی هستید و من رَعیّت هستم. به حقّ آن خدایی که شما را راعی قرار داده است و به من افتخار رعیّت شما بودن را داده است، «وَ اسْتَرْعاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ، وَ قَرَنَ طاعَتَکُمْ بِطاعَتِهِ»؛ شما شما نیستید؛ شما آیینهی خدا هستید. هرکسی شما را ببیند، خدا را میبیند. غیرِ خدا در وجود شما دیده نمیشود. لذا اطاعت شما اطاعت بَشر نیست، اطاعت خداست؛ «قَرَنَ طاعَتَکُمْ بِطاعَتِهِ». خُب این سه صفت را در حُجّت خدا به زبان میآوریم و چه میخواهیم؟ «لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِی[۲۱]»؛ یعنی شما بخواهید که خدا این گناهان من را ببخشد. «اسْتَوْهَبْ»؛ شما درخواست کنید. صدای من آلوده به گناه من است. «اللّهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ[۲۲]»؛ این دعاهای من زندانی است و بالا نمیرود. در زندان گناه من گیر اُفتاده است و بالا نمیرود؛ اما صدای شما بالا میرود. شما «اسْتَوْهَبْ» کنید؛ شما بخواهید که خداوند ببخشد. بعد چه میگوییم؟ میگوییم: «اللّهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیارِ الأَئِمَّهِ الأَبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِی[۲۳]»؛ خدایا! اگر من در عالَم امکان کسی را آبرومندتر از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و آل ایشان پیدا میکردم، دَرب خانهی آنها میرفتم، دامان آنها را میگرفتم. «فَبِحَقِّهِمُ الَّذِی أوْجَبْتَ لَهُم عَلَیْکَ[۲۴]»؛ پس به آن حقّی که خودت برای آنها قرار دادی که آنها به تو حقّ داشته باشند، وقتی چیزی میخواهند شما رَد نمیکنید؛ این حقّ را خودِ خداوند برای شما نسبت به ذات مُقدّسش قرار داده است. «فَبِحَقِّهِمُ الَّذِی أوْجَبْتَ لَهُم عَلَیْکَ أَسْأَلُکَ»؛ من درخواست میکنم. این دیگر آخرین درخواست است که گُل این گُلزار خوشبو و مُعطّر است. دست گُل و گُل سرسَبد جامعهی کبیره این است: «أَسْأَلُکَ أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ[۲۵]»؛ چه میخواهیم؟ علم نمیخواهیم، مَفهوم نمیخواهیم، ذهن نمیخواهیم، اینکه بُلبُلزبانی کنیم و بیاییم و دَم از تو بزنم را نمیخواهم؛ من مَعرفت میخواهم. «أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ»؛ یعنی وجود من را با نور وجودِ حضرت علی (علیه السلام)، با نور وجود حضرت زهرا (سلام الله علیها)، با نور وجود حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و همهی این جاذبهها در وجود امام حسین (علیه السلام) مُتمرکز شده است. او چراغ هدایت است. خدایا! این وجود آلوده و غُبارآلودهی من را مَجذوب جَذبههای اینها قرار بده تا من عرفانی داشته باشم که با اینها مُتّصل بشوم. «أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ»؛ این عرفان است. عرفان مبدأ همهی خیرات است و وجود نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام) جاذبهای دارد که هیچکسی اینقَدر دلبَری ندارد. لذا بارگاه امام حسین (علیه السلام) بارگاه جَذب است. هرکسی با هرقَدر آلودگی بیاید، امام حسین (علیه السلام) او را رَفع و دَفع نمیکند.
روضه ورود کاروان امام حسین (علیه السلام) به سرزمین کربلا
«اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ (عَلَیهِ السَّلام)»
مثل فردا قافله به کربلا میرسد. وقتی به این سرزمین رسیدند، «حُرّ» جلوی اینها را گرفت. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) با خواهر مهربانش مُواجه شد. حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) جلو آمد و عرضه داشت: یا اباعبدالله! این چه سرزمینی است؟ اینجا دلم گرفت. غَم وجودم را مورد هُجوم قرار داد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) میدانستند، ولی خواستند که ما هم دل بدهیم و دلمان به غُربت اینها بسوزد. یک کشاورزی در آنجا بود. حضرت امام حسین (علیه السلام) به او خطاب کردند و فرمودند: نام این سرزمین چیست؟ عرض کرد: اینجا غاضِریّه است. فرمود: نام دیگری هم دارد؟ عرض کرد: اینجا نینواست. فرمود: نام سوّمی هم دارد؟ عرض کرد: اینجا کربلاست. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «اَللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ اَلْکَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ[۲۶]»؛ حالا دیگر زینبش را آماده میکند. «هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا[۲۷]»؛ اینجا باید بار و بُنهمان را بیندازیم. اینجا آخرین منزل ماست، اینجا مَقتل مردان ماست، اینجا محلّ ذِبح علی اصغر ماست، اینجا خون ما را میریزند. از اینجا اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را اسیر میبَرند. اما وقتی فرمود: دیگر باید اینجا وسایل را پیاده کرد، برای حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) یک جَلالی بود. در کَجاوه بودند؛ جوانهای کربلا، مَحرمهای این بیبی مُسابقه داشتند. حضرت قاسم (علیه السلام) میخواست او برود و عمّه را پیاده کند، علی اکبر (علیه السلام) میخواست او اوّلین کسی باشد که در خدمت عمّه جانش باشد؛ اما گویا چشم حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) به حضرت اباالفضل (علیه السلام) بود. اینجا یاران با محبّت و غیرتمند دور این بانوی مُجلّله را گرفتند، با چه جَلالی ایشان را پیاده کردند. اما بمیرم، امان از دل زینب (سلام الله علیها). روز یازدهم میخواستند اینها را از کربلا ببَرند. اَرازل و اُوباش، این حَرامیها آمدند و به بَهانهی سوار کردن دست به ناموس اهلبیت میزدند. آنجا حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) صولت عَلوی نشان دادند، با یک هیبتی نَهیب زدند و اینها خُشکشان زد. فرمود: ما احتیاج به هیچکسی نداریم، خودم همه را سوار میکنم. همه را سوار کرد. میگویند که وقتی همه را سوار کرد، یک نگاهی به اطرافش کرد، دید که دیگر علی اکبر (علیه السلام) نیست، قاسم (علیه السلام) نیست، عبّاس (علیه السلام) نیست، عون و جعفر نیستند، بچّههای عزیز خودش نیستند. میگویند: رو به سوی عَلقمه کرد و صدا زد: برادرم! اباالفضلم کُجایی؟ کسی نیست خواهرت را سوار بر مَرکب کند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به مَظلومیّت آلالله (سلام الله علیهم اجمعین) امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! مملکت ما را مُبتلا به اَشرار نکُن.
خدایا! ارزشهای ما را، عفّت زنان ما را، حجاب را، متانت مردان ما را، غیرت را و همهی ارزشهای دینی و دُنیوی ما را در پَناه امام حسین (علیه السلام) حفاظت بفرما.
خدایا! مملکت ما را گرفتار اختلاف و فتنه و دوقُطبی مَگردان.
خدایا! سایهی رهبر عزیزمان را مُستدام بدار.
خدایا! فَرج آقایمان امام زمان (اروحنا فداه) را برسان.
انشاءالله مَدّاح عزیزمان فیض میدهند و من هم چند لحظهای مینشینم که استفاده کنم.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۲٫
«قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ ۖ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ».
[۳] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف افتتاح.
«…الْحَمْدُ لِلّٰهِ خالِقِ الْخَلْقِ، باسِطِ الرِّزْقِ، فالِقِ الْإِصْباحِ، ذِى الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ وَ الْفَضْلِ وَ الْإِنْعامِ، الَّذِى بَعُدَ فَلا یُرىٰ، وَ قَرُبَ فَشَهِدَ النَّجْوىٰ، تَبارَکَ وَ تَعالى. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَیْسَ لَهُ مُنازِعٌ یُعادِلُهُ، وَ لَا شَبِیهٌ یُشاکِلُهُ، وَ لَا ظَهِیرٌ یُعاضِدُهُ، قَهَرَ بِعِزَّتِهِ الْأَعِزَّاءَ، وَ تَواضَعَ لِعَظَمَتِهِ الْعُظَماءُ، فَبَلَغَ بِقُدْرَتِهِ مَا یَشاءُ؛ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى یُجِیبُنِى حِینَ أُنادِیهِ، وَ یَسْتُرُ عَلَىَّ کُلَّ عَوْرَهٍ وَ أَنَا أَعْصِیهِ، وَ یُعَظِّمُ النِّعْمَهَ عَلَىَّ فَلَا أُجازِیهِ، فَکَمْ مِنْ مَوْهِبَهٍ هَنِیئَهٍ قَدْ أَعْطانِى، وَ عَظِیمَهٍ مَخُوفَهٍ قَدْ کَفانِى، وَ بَهْجَهٍ مُونِقَهٍ قَدْ أَرانِى، فَأُثْنِى عَلَیْهِ حامِداً، وَ أَذْکُرُهُ مُسَبِّحاً. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى لَایُهْتَکُ حِجابُهُ، وَ لَا یُغْلَقُ بابُهُ، وَ لَا یُرَدُّ سائِلُهُ، وَ لَا یُخَیَّبُ آمِلُهُ. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى یُؤْمِنُ الْخائِفِینَ، وَ یُنَجِّى الصَّالِحِینَ ، وَ یَرْفَعُ الْمُسْتَضْعَفِینَ، وَ یَضَعُ الْمُسْتَکْبِرِینَ، وَ یُهْلِکُ مُلُوکاً وَ یَسْتَخْلِفُ آخَرِینَ، وَ الْحَمْدُ لِلّٰهِ قاصِمِ الْجَبَّارِینَ، مُبِیرِ الظَّالِمِینَ، مُدْرِکِ الْهارِبِینَ، نَکالِ الظَّالِمِینَ، صَرِیخِ الْمُسْتَصْرِخِینَ، مَوْضِعِ حاجاتِ الطَّالِبِینَ، مُعْتَمَدِ الْمُؤْمِنِینَ. الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى مِنْ خَشْیَتِهِ تَرْعَدُ السَّماءُ وَ سُکَّانُها، وَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ عُمَّارُها، وَ تَمُوجُ الْبِحارُ وَ مَنْ یَسْبَحُ فِى غَمَراتِها؛ ﴿الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى هَدانا لِهٰذا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِىَ لَوْلَا أَنْ هَدَانا اللّٰهُ﴾ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى یَخْلُقُ وَ لَمْ یُخْلَقْ، وَ یَرْزُقُ وَ لَا یُرْزَقُ، وَ یُطْعِمُ وَ لَا یُطْعَمُ، وَ یُمِیتُ الْأَحْیاءَ، وَ یُحْیِى الْمَوْتىٰ، وَ هُوَ حَیٌّ لَایَمُوتُ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ، وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَىْءٍ قَدِیرٌ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ عَبْدِکَ وَ رَسُولِکَ وَ أَمِینِکَ وَ صَفِیِّکَ وَ حَبِیبِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ، وَ حافِظِ سِرِّکَ، وَ مُبَلِّغِ رِسالاتِکَ أَفْضَلَ وَ أَحْسَنَ وَ أَجْمَلَ وَ أَکْمَلَ وَ أَزْکىٰ وَ أَنْمىٰ وَ أَطْیَبَ وَ أَطْهَرَ وَ أَسْنىٰ وَ أَکْثَرَ مَا صَلَّیْتَ وَ بارَکْتَ وَ تَرَحَّمْتَ وَ تَحَنَّنْتَ وَ سَلَّمْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ عِبادِکَ وَ أَنْبِیائِکَ وَ رُسُلِکَ وَ صِفْوَتِکَ وَ أَهْلِ الْکَرامَهِ عَلَیْکَ مِنْ خَلْقِکَ…».
[۴] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۰٫
«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ ۚ وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ».
[۵] سوره مبارکه یس، آیه ۴۰٫
«لَا الشَّمْسُ یَنْبَغِی لَهَا أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لَا اللَّیْلُ سَابِقُ النَّهَارِ ۚ وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ».
[۶] سوره مبارکه تکاثر، آیه ۵٫
[۷] نهج البلاغه، حکمت ۴۵؛ حبّ علی (علیه السلام)، معیار ایمان.
«وَ قَالَ (علیه السلام): لَوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمُؤْمِنِ بِسَیْفِی هَذَا عَلَى أَنْ یُبْغِضَنِی مَا أَبْغَضَنِی، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیَا بِجَمَّاتِهَا عَلَى الْمُنَافِقِ عَلَى أَنْ یُحِبَّنِی مَا أَحَبَّنِی؛ وَ ذَلِکَ أَنَّهُ قُضِیَ، فَانْقَضَى عَلَى لِسَانِ النَّبِیِّ الْأُمِّیِّ (صلی الله علیه وآله) أَنَّهُ قَالَ: “یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکَ مُؤْمِنٌ وَ لَا یُحِبُّکَ مُنَافِقٌ”».
[۸] ابن کَوّاء از سپاهیان امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین که زمینهساز جریان حکمیت شده و بعدها یکی از رهبران خوارج گردید. او از کسانی بود که با حکمیت عبدالله بن عباس از جانب امام علی (علیه السلام) مخالفت کرده و ابوموسی اشعری را جایگزین او کردند. ابن کواء پس از جریان حکمیت به همراه یاران خود از لشکر امام علی (علیه السلام) جدا شد و با رهبری این قوم خوارج را به وجود آورد. برخی از مورخان معتقدند که وی پس از گفتگوهایی با امام، از خوارج جدا شد؛ هرچند عدهای بر این باورند که در جنگ نهروان کشته شد. برخی از محدثان اهلسنت او را صحیح الحدیث ندانسته و محدثان شیعه نیز او را مذمت کردهاند. پرسشهای فراوان او از امام علی (علیه السلام) در منابع آمده است. هدف او از طرح این سؤالات، دشمنی و آزار و اذیت امام علی (علیه السلام) دانسته شده است. ابن کواء در زمان خلیفه سوم به همراه چند تن از یاران امام علی (علیه السلام) به شام تبعید شد. گفتگوهای او با معاویه بن ابیسفیان در منابع ذکر شده است. ابو عمرو عبدالله بن عمرو یشکری یا عبدالله بن ابی اوفی از طایفه بنی کنانه معروف به ابن کواء که به او صالح الحنفی نیز گفته شده است. برخی از محققان معتقدند که از تاریخ تولد و مرگ او اطلاعی در دست نیست؛ اما عدهای زمان مرگ وی را سال ۸۰ هجری قمری دانستهاند. عدهای معتقدند که او در جنگ نهروان در سال ۳۸ هجری قمری کشته شد؛ اما در منابع از حضور او در سالهای بعد سخن به میان آمده است؛ چنانکه معاویه در نامهای به سال ۴۲ هجری قمری از امیر خود در کوفه خواست تا برخی افراد همچون ابن کواء را به شرکت در نماز جماعت وادار سازد؛ همچنین ابن کواء با بدگویی از عبدالله بن عامر نزد معاویه در برکناری او از ولایت بصره در سال ۴۴ق نقش داشته است. وی از جمله کسانی بود که در زمان خلیفه سوم، عثمان بن عفان، به علت مخالفت با حاکم کوفه به همراه چند تن دیگر از جمله مالک اشتر و کمیل بن زیاد به منطقه دمشق تبعید شد. سؤالات معاویه از او در مورد شخصیت خودش در منابع بازتاب داشته است؛ برخی از تمجید وی از معاویه سخن گفته و عدهای دیگر به اعتراض و زیر سؤال بردن معاویه اشاره کردهاند؛ چنانکه از پرسشهای معاویه از او در ارتباط با اهالی سرزمینهای اسلامی، از جمله کوفه، بصره، موصل، مصر، جزیره و شام سخن به میان آمده است. ابن کواء در ابتدا از یاران امام علی (علیه السلام) در جنگ صفین بود و پس از مدتی با نقشآفرینی در حکمیت، از مخالفان آن حضرت در سپاه خوارج گردید. نویسنده کتارب تاریخ الاسلام معتقد است که وی به همراه شبث بن ربعی جز اولین کسانی بود که در جریان جنگ صفین حکمیت خداوند را با شعار لا حکم الا لله مطرح کرد. وی با نمایندگی ابنعباس برای حکمیت به دلیل خویشاوندی ابنعباس با امام علی (علیه السلام) مخالفت کرد و سردسته کسانی بود که ابوموسی اشعری را به جای ابنعباس بر امام تحمیل کرد. تا آنجا که عدهای معتقدند وی ابوموسی اشعری را برای حکمیت فرستاد.
ابن کواء پس از بازگشت از جنگ صفین به علت اعتراض به قبول حکمیت از جانب امام علی (علیه السلام)، به همراه هشت هزار یا ۱۲ هزار نفر از لشکر امام جدا شده و به منطقه حرورا در نیم فرسخی کوفه رفت. به همین علت او و یارانش در تاریخ به گروه حروریه شهرت پیدا کردند. ابن کواء به همراه عبدالله بن وهب راسبی و شبث بن ربعی ریاست این قوم را به عهده گرفتند و ابن کواء به امام جماعت این قوم برگزیده شد. امام علی (علیه السلام) پس از فرستادن ابن عباس و صعصعه بن صوحان، خود نیز به حرورا رفت و با ابن کواء مناظره نمود. امام (علیه السلام) از ابن کواء دلیل مخالفت، پس از قبول خلافت و جهاد را پرسید که وی پذیرش حکمیت از جانب امام را علت مخالفت خود و یارانش مطرح کرد. امام (علیه السلام) به پاسخ پرداخته و پس از گفتگوهایی از آنها خواست تا به کوفه برگردند ابن کواء به همراه چهار هزار نفر و یا تمامی خوارج به کوفه بازگشتند؛ اما پس از مدتی از کوفه خارج شده و شورش کردند. ابن کواء به مدت هفت ماه پیشوای خوارج بود و پس از مدتی او به همراه ۲۰۰۰ نفر از مریدانش در زمان مناظره با امام و یا در روز جنگ نهروان از گروه خوارج جدا شدند و به منازل خود بازگشتند. برخی معتقدند که ابن کواء از شرکت در جنگ نهروان کنارهگیری کرد و عدهای دیگر معتقدند که به لشکر امام علی (علیه السلام) پیوست؛ چنانکه در منابع دیگر او را جزو لشکر خوارج دانسته و معتقدند که در همان جنگ کشته شد. ابن کواء را خطیب، عالم و نَسَب شناس معروف صدر اسلام و از قُراء کوفه دانستهاند و عدهای دیگر وی را شاعر معرفی کرده و شعرهای منتسب به او را در کتب خود نقل کردهاند. همچنانکه او را نویسنده کتب در زمینههای مختلف دانسته و به پارهای از کتب او اشاره کردهاند. گفته شده عدهای از محدثان اهلسنت، روایات نقل شده از او را صحیح ندانسته و محدثان شیعه نیز وی را خارجی ملعون معرفی کردهاند. چنانکه عزیزالله عطاردی، او را فردی خبیث و بدزبان و گستاخ دانسته است. برخی از علمای اهلسنت وی را شیعه و از اصحاب امام علی (علیه السلام) دانستهاند.
[۹] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج ۳۴، ص ۲۶۷٫
«رُوِیَ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَهَ قَالَ: دَخَلْتُ فِی بَعْضِ الْأَیَّامِ عَلَى أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فِی جَامِعِ الْکُوفَهِ، فَإِذَا بِجَمٍّ غَفِیرٍ وَ مَعَهُمْ عَبْدٌ أَسْوَدُ فَقَالُوا: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ هَذَا الْعَبْدُ سَارِقٌ. فَقَالَ لَهُ الْإِمَامُ: أَ سَارِقٌ أَنْتَ یَا غُلَامُ! فَقَالَ لَهُ: نَعَمْ. فَقَالَ لَهُ مَرَّهً ثَانِیَهً: أَ سَارِقٌ أَنْتَ یَا غُلَامُ! فَقَالَ: نَعَمْ یَا مَوْلَایَ. فَقَالَ لَهُ الْإِمَامُ عَلَیْهِ السَّلَامُ: إِنْ قُلْتَهَا ثَالِثَهً قَطَعْتُ یَمِینَکَ فَقَالَ أَ سَارِقٌ أَنْتَ یَا غُلَامُ! قَالَ: نَعَمْ یَا مَوْلَایَ. فَأَمَرَ الْإِمَامُ بِقَطْعِ یَمِینِهِ فَقُطِعَتْ، فَأَخَذَهَا بِشِمَالِهِ وَ هِیَ تَقْطُرُ دَماً، فَلَقِیَهُ ابْنُ الْکَوَّاءِ وَ کَانَ یَشْنَأُ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ لَهُ: مَنْ قَطَعَ یَمِینَکَ؟ قالَ: قَطَعَ یَمِینِیَ الْأَنْزَعُ الْبَطِینُ، وَ بَابُ الْیَقِینِ، وَ حَبْلُ اللَّهِ الْمَتِینُ، وَ الشَّافِعُ یَوْمَ الدِّینِ الْمُصَلِّی إِحْدَى وَ خَمْسِینَ. قَطَعَ یَمِینِی إِمَامُ التُّقَى، وَ ابْنُ عَمِّ الْمُصْطَفَى، شَقِیقُ النَّبِیِّ الْمُجْتَبَى، لَیْثُ الثَّرَى غَیْثُ الْوَرَى، حَتْفُ الْعِدَى، وَ مِفْتَاحُ النَّدَى، وَ مِصْبَاحُ الدُّجَى. قَطَعَ یَمِینِی إِمَامُ الْحَقِّ، وَ سَیِّدُ الْخَلْقِ، [وَ] فَارُوقُ الدِّینِ، وَ سَیِّدُ الْعَابِدِینَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِینَ، وَ خَیْرُ الْمُهْتَدِینَ، وَ أَفْضَلُ السَّابِقِینَ، وَ حُجَّهُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ أَجْمَعِینَ. قَطَعَ یَمِینِی إِمَامٌ حَظِیٌّ بَدْرِیٌّ أُحُدِیٌّ مَکِّیٌّ مَدَنِیٌّ أَبْطَحِیٌّ هَاشِمِیٌّ قُرَشِیٌّ أَرْیَحِیٌّ مَوْلَوِیٌّ طَالِبِیٌّ جَرِیُّ قَوِیٌّ لَوْذَعِیٌّ الْوَلِیُّ الْوَصِیُّ. قَطَعَ یَمِینِی دَاحِی بَابِ خَیْبَرَ، وَ قَاتِلُ مَرْحَبٍ وَ مَنْ کَفَرَ، وَ أَفْضَلُ مَنْ حَجَّ وَ اعْتَمَرَ، وَ هَلَّلَ وَ کَبَّرَ، وَ صَامَ وَ أَفْطَرَ، وَ حَلَقَ وَ نَحَرَ. قَطَعَ یَمِینِی شُجَاعٌ جَرِیُّ، جَوَادٌ سَخِیٌّ، بُهْلُولٌ شَرِیفُ الْأَصْلِ [الْأُصُولِ «خ»] ابْنُ عَمِّ الرَّسُولِ، وَ زَوْجُ الْبَتُولِ وَ سَیْفُ اللَّهِ الْمَسْلُولُ، الْمَرْدُودُ لَهُ الشَّمْسُ عِنْدَ الْأُفُولِ. قَطَعَ یَمِینِی صَاحِبُ الْقِبْلَتَیْنِ، الضَّارِبُ بِالسَّیْفَیْنِ، الطَّاعِنُ بِالرُّمْحَیْنِ، [وَ] وَارِثُ الْمَشْعَرَیْنِ، الَّذِی لَمْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ طَرْفَهَ عَیْنٍ، أَسْمَحُ کُلِّ ذِی کَفَّیْنِ، وَ أَفْصَحُ کُلِّ ذِی شَفَتَیْنِ، أَبُو السَّیِّدَیْنِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ. قَطَعَ یَمِینِی عَیْنُ الْمَشَارِقِ وَ الْمَغَارِبِ، تَاجُ لُؤَیِّ بْنِ غَالِبٍ، أَسَدُ اللَّهِ الْغَالِبُ، عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ عَلَیْهِ مِنَ الصَّلَوَاتِ أَفْضَلُهَا وَ مِنَ التَّحِیَّاتِ أَکْمَلُهَا. فَلَمَّا فَرَغَ الْغُلَامُ عَنِ الثَّنَاءِ وَ مَضَى لِسَبِیلِهِ، دَخَلَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْکَوَّاءِ عَلَى الْإِمَامِ عَلَیْهِ السَّلَامُ فَقَالَ لَهُ: السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ. فَقَالَ لَهُ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ: السَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَ خَشِیَ عَوَاقِبَ الرَّدَى. فَقَالَ لَهُ [ابْنُ الْکَوَّاءِ]: یَا أَبَا الْحَسَنَیْنِ قَطَعْتَ یَمِینَ غُلَامٍ أَسْوَدَ وَ سَمِعْتُهُ یُثْنِی عَلَیْکَ بِکُلِّ جَمِیلٍ. فَقَالَ: وَ مَا سَمِعْتَهُ یَقُولُ؟ قَالَ: کَذَا وَ کَذَا. وَ أَعَادَ عَلَیْهِ جَمِیعَ مَا قَالَ الْغُلَامُ. فَقَالَ الْإِمَامُ عَلَیْهِ السَّلَامُ لِوَلَدَیْهِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ: امْضِیَا وَ أْتِیَانِی بِالْعَبْدِ. فَمَضَیَا فِی طَلَبِهِ فِی کِنْدَهَ فَقَالا لَهُ: أَجِبْ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ یَا غُلَامُ. فَلَمَّا مَثُلَ بَیْنَ یَدَیْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ قَالَ لَهُ: قَطَعْتُ یَمِینَکَ وَ أَنْتَ تُثْنِی عَلَیَّ بِمَا قَدْ بَلَغَنِی؟! فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ مَا قَطَعْتَهَا إِلَّا بِحَقٍّ وَاجِبٍ أَوْجَبَهُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ. فَقَالَ الْإِمَامُ: أَعْطِنِی الْکَفَّ فَأَخَذَ الْإِمَامُ الْکَفَّ وَ غَطَاهُ بِالرِّدَاءِ، وَ کَبَّرَ وَ صَلَّى رَکْعَتَیْنِ، وَ تَکَلَّمَ بِکَلِمَاتٍ وَ سَمِعْتُهُ یَقُولُ فِی آخِرِ دُعَائِهِ: آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ. وَ رَکَّبَهُ عَلَى الزَّنْدِ وَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: اکْشِفُوا الرِّدَاءَ عَنِ الْکَفِّ. فَکَشَفُوا الرِّدَاءَ عَنِ الْکَفِّ وَ إِذَا الْکَفُّ عَلَى الزَّنْدِ بِإِذْنِ اللَّهِ. ثُمَّ قَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ یَا ابْنَ الْکَوَّاءِ: إِنَّ لَنَا مُحِبِّینَ لَوْ قَطَعْنَا الْوَاحِدَ مِنْهُمْ إِرْباً إِرْباً مَا ازْدَادُوا إِلَّا حُبّاً، وَ لَنَا مُبْغِضِینَ لَوْ أَلْعَقْنَاهُمُ الْعَسَلَ مَا ازْدَادُوا إِلَّا بُغْضاً، وَ هَکَذَا مَنْ یُحِبُّنَا یَنَالُ شَفَاعَتَنَا یَوْمَ الْقِیَامَهِ».
[۱۰] همان.
[۱۱] خرائن نراقی، ص ۴۴۶٫
[۱۲] سوره مبارکه فاطر، آیه ۲۸٫
«وَ مِنَ النَّاسِ وَ الدَّوَابِّ وَ الْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَٰلِکَ ۗ إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ».
[۱۳] سوره مبارکه حجرات، آیه ۷٫
«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».
[۱۴] زُهَیر بن قَین بَجَلی از شهدای کربلا و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود ولی پس از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) چند روز قبل از واقعه کربلا، به او پیوست و در روز عاشورا به شهادت رسید. وی از مردان شریف و شجاع شهر کوفه و قوم خود شمرده میشد و به واسطه حضور در جنگها و فتوحات بسیار، جایگاه رفیعی به دست آورده بود. در برخی از منابع از قین -پدر زهیر- به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام برده شده است. زهیر از هواداران عثمان به شمار میرفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین (علیه السلام) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزلگاه زَرُود انجام گرفته است. امام حسین (علیه السلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دستها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین (علیه السلام) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه که گزارش دقیقی هم از جزییاتش در تاریخ نیست ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین (علیه السلام) منتقل کنند. زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.» زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. زهیر خاطرهای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی -در برخی منابع به جای سلمان فارسی، سلمان باهلی گفته شده است.- که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید. برخی منابع آوردهاند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست. امام حسین (علیه السلام) پس از برخورد با سپاهیان حر، در منزل ذو حُسَم خطابهای ایراد فرمودند و طی آن از دگرگونی دنیا و کژیهای حاکم شده بر جامعه و پست و ناچیز بودن زندگی، سخن گفته و فرمودند: «…مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل پرهیز نمیکنند؛ مؤمن باید حق طلب و مایل به لقای پروردگار باشد؛ مرگ را من جز شهادت نمییابم و زندگانی را غیر از ننگ و خفّت نمیدانم.» پس از اتمام سخنرانی امام(علیه السلام)، زهیر نخستین کسی بود که آمادگی خود را برای اجرای دستورهای آن حضرت اعلام داشت؛ و گفت: «ای پسر پیامبر که خداوند تو را قرین هدایت بدارد، گفتارت را شنیدیم، به خدا سوگند که اگر ما میتوانستیم برای همیشه در این دنیا زندگی کنیم و تمام امکانات آن را در اختیار داشتیم، باز هم شمشیر زدن در رکاب تو را انتخاب میکردیم.» امام (علیه السلام) نیز در پاسخ، برای او دعای خیر کرد.
[۱۵] نهج البلاغه، خطبه ۲۷٫
«و من خطبه له (علیه السلام) و قد قالها یستنهض بها الناس حین ورد خبر غزو الأنبار بجیش معاویه فلم ینهضوا. و فیها یذکر فضل الجهاد، و یستنهض الناس، و یذکر علمه بالحرب، و یلقی علیهم التبعه لعدم طاعته: فضل الجهاد: أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّهِ فَتَحَهُ اللَّهُ لِخَاصَّهِ أَوْلِیَائِهِ وَ هُوَ لِبَاسُ التَّقْوَى وَ دِرْعُ اللَّهِ الْحَصِینَهُ وَ جُنَّتُهُ الْوَثِیقَهُ. فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَهً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ وَ شَمِلَهُ الْبَلَاءُ وَ دُیِّثَ بِالصَّغَارِ وَ الْقَمَاءَهِ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالْإِسْهَابِ وَ أُدِیلَ الْحَقُّ مِنْهُ بِتَضْیِیعِ الْجِهَادِ وَ سِیمَ الْخَسْفَ وَ مُنِعَ النَّصَفَ.
إستنهاض الناس: أَلَا وَ إِنِّی قَدْ دَعَوْتُکُمْ إِلَى قِتَالِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَیْلًا وَ نَهَاراً وَ سِرّاً وَ إِعْلَاناً وَ قُلْتُ لَکُمُ اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ یَغْزُوکُمْ. فَوَاللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا فَتَوَاکَلْتُمْ وَ تَخَاذَلْتُمْ حَتَّى شُنَّتْ عَلَیْکُمُ الْغَارَاتُ وَ مُلِکَتْ عَلَیْکُمُ الْأَوْطَانُ. وَ هَذَا أَخُو غَامِدٍ قَدْ وَرَدَتْ خَیْلُهُ الْأَنْبَارَ وَ قَدْ قَتَلَ حَسَّانَ بْنَ حَسَّانَ الْبَکْرِیَّ وَ أَزَالَ خَیْلَکُمْ عَنْ مَسَالِحِهَا وَ لَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى الْمَرْأَهِ الْمُسْلِمَهِ وَ الْأُخْرَى الْمُعَاهِدَهِ، فَیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلُبَهَا وَ قَلَائِدَهَا وَ رُعُثَهَا مَا تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلَّا بِالاسْتِرْجَاعِ وَ الِاسْتِرْحَامِ، ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلًا مِنْهُمْ کَلْمٌ وَ لَا أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ. فَلَوْ أَنَّ امْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِنْ بَعْدِ هَذَا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً. فَیَا عَجَباً عَجَباً، وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنَ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ، فَقُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً حِینَ صِرْتُمْ غَرَضاً یُرْمَى یُغَارُ عَلَیْکُمْ وَ لَا تُغِیرُونَ وَ تُغْزَوْنَ وَ لَا تَغْزُونَ وَ یُعْصَى اللَّهُ وَ تَرْضَوْنَ. فَإِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی أَیَّامِ الْحَرِّ قُلْتُمْ هَذِهِ حَمَارَّهُ الْقَیْظِ أَمْهِلْنَا یُسَبَّخْ عَنَّا الْحَرُّ وَ إِذَا أَمَرْتُکُمْ بِالسَّیْرِ إِلَیْهِمْ فِی الشِّتَاءِ قُلْتُمْ هَذِهِ صَبَارَّهُ الْقُرِّ أَمْهِلْنَا یَنْسَلِخْ عَنَّا الْبَرْدُ. کُلُّ هَذَا فِرَاراً مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ فَإِذَا کُنْتُمْ مِنَ الْحَرِّ وَ الْقُرِّ تَفِرُّونَ، فَأَنْتُمْ وَ اللَّهِ مِنَ السَّیْفِ أَفَرُّ.
البرم بالناس: یَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ، حُلُومُ الْأَطْفَالِ وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ. لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْکُمْ مَعْرِفَهً وَ اللَّهِ جَرَّتْ نَدَماً وَ أَعْقَبَتْ سَدَماً. قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ التَّهْمَامِ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَانِ حَتَّى لَقَدْ قَالَتْ قُرَیْشٌ إِنَّ ابْنَ أَبِی طَالِبٍ رَجُلٌ شُجَاعٌ وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْبِ. لِلَّهِ أَبُوهُمْ! وَ هَلْ أَحَدٌ مِنْهُمْ أَشَدُّ لَهَا مِرَاساً وَ أَقْدَمُ فِیهَا مَقَاماً مِنِّی؟ لَقَدْ نَهَضْتُ فِیهَا وَ مَا بَلَغْتُ الْعِشْرِینَ وَ هَا أَنَا ذَا قَدْ ذَرَّفْتُ عَلَى السِّتِّینَ وَ لَکِنْ لَا رَأْیَ لِمَنْ لَا یُطَاعُ».
[۱۶] الکافی، الجزء ۲، الصفحه ۱۶۶٫
«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ اِبْنِ فَضَّالٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ عُقْبَهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: اَلْمُؤْمِنُ أَخُو اَلْمُؤْمِنِ عَیْنُهُ وَ دَلِیلُهُ لاَ یَخُونُهُ وَ لاَ یَظْلِمُهُ وَ لاَ یَغُشُّهُ وَ لاَ یَعِدُهُ عِدَهً فَیُخْلِفَهُ»
[۱۷] همان.
[۱۸] مولانا، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شماره ۴۹۱٫
[۱۹] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
«…وَ بِمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ، وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ، وَ الدَّرَجاتُ الرَّفِیعَهُ، وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ، وَ الْمَکانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَاللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْجاهُ الْعَظِیمُ، وَ الشَّأْنُ الْکَبِیرُ، وَ الشَّفاعَهُ الْمَقْبُولَهُ، ﴿رَبَّنا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾، ﴿رَبَّنا لَاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾، ﴿سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً﴾؛ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ إِنَّ بَیْنِی وَ بَیْنَ اللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ ذُنُوباً لَایَأْتِی عَلَیْها إِلّا رِضاکُمْ، فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلَىٰ سِرِّهِ، وَ اسْتَرْعاکُمْ أَمْرَ خَلْقِهِ، وَ قَرَنَ طاعَتَکُمْ بِطاعَتِهِ لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبِی، وَ کُنْتُمْ شُفَعائِی، فَإِنِّی لَکُمْ مُطِیعٌ، مَنْ أَطاعَکُمْ فَقدْ أَطاعَ اللّٰهَ، وَ مَنْ عَصَاکُمْ فَقَدْ عَصَى اللّٰهَ، وَ مَنْ أَحَبَّکُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللّٰهَ، وَ مَنْ أَبْغَضَکُمْ فَقَدْ أَبْغَضَ اللّٰهَ. اللّٰهُمَّ إِنِّی لَوْ وَجَدْتُ شُفَعاءَ أَقْرَبَ إِلَیْکَ مِنْ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ الْأَخْیارِ الأَئِمَّهِ الأَبْرارِ لَجَعَلْتُهُمْ شُفَعائِی، فَبِحَقِّهِمُ الَّذِی أوْجَبْتَ لَهُم عَلَیْکَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُدْخِلَنِی فِی جُمْلَهِ الْعارِفِینَ بِهِمْ وَ بِحَقِّهِمْ وَ فِی زُمْرَهِ الْمَرْحُومِینَ بِشَفاعَتِهِمْ إِنَّکَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ، وَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیراً، وَ حَسْبُنَا اللّٰهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ».
[۲۰] همان.
[۲۱] همان.
[۲۲] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.
«اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِقُوَّتِکَ الَّتِى قَهَرْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ خَضَعَ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ ذَلَّ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ بِجَبَرُوتِکَ الَّتِى غَلَبْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِعِزَّتِکَ الَّتِى لَایَقُومُ لَها شَىْءٌ، وَ بِعَظَمَتِکَ الَّتِى مَلَأَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِسُلْطانِکَ الَّذِى عَلَا کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِوَجْهِکَ الْباقِى بَعْدَ فَنَاءِ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِى مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِعِلْمِکَ الَّذِى أَحَاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِى أَضَاءَ لَهُ کُلُّ شَىْءٍ؛ یَا نُورُ یَا قُدُّوسُ، یَا أَوَّلَ الْأَوَّلِینَ، وَ یَا آخِرَ الْآخِرِینَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَهْتِکُ الْعِصَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ النِّقَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُغَیِّرُ النِّعَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ الْبَلَاءَ؛ اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِى کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ، وَ کُلَّ خَطِیئَهٍ أَخْطَأْتُها. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَ أَسْتَشْفِعُ بِکَ إِلَىٰ نَفْسِکَ، وَ أَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِیَنِى مِنْ قُرْبِکَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِى شُکْرَکَ، وَ أَنْ تُلْهِمَنِى ذِکْرَکَ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ سُؤَالَ خَاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ، أَنْ تُسامِحَنِى وَ تَرْحَمَنِى، وَ تَجْعَلَنِى بِقَسْمِکَ رَاضِیاً قانِعاً، وَ فِى جَمِیعِ الْأَحْوَالِ مُتَواضِعاً؛ اللّٰهُمَّ وَ أَسْأَلُکَ سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ، وَ أَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حَاجَتَهُ، وَ عَظُمَ فِیَما عِنْدَکَ رَغْبَتُهُ. اللّٰهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُکَ، وَ عَلَا مَکَانُکَ، وَ خَفِىَ مَکْرُکَ، وَ ظَهَرَ أَمْرُکَ، وَ غَلَبَ قَهْرُکَ، وَ جَرَتْ قُدْرَتُکَ، وَ لَا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ…».
[۲۳] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
[۲۴] همان.
[۲۵] همان.
[۲۶] لهوف، جلد ۱ ، صفحه ۷۰.
«وَ قَالَ اَلرَّاوِی: وَ قَامَ هِلاَلُ بْنُ نَافِعٍ اَلْبَجَلِیُّ فَقَالَ وَ اَللَّهِ مَا کَرِهْنَا لِقَاءَ رَبِّنَا وَ إِنَّا عَلَى نِیَّاتِنَا وَ بَصَائِرِنَا نُوَالِی مَنْ وَالاَکَ وَ نُعَادِی مَنْ عَادَاکَ. قَالَ: وَ قَامَ بُرَیْرُ بْنُ خُضَیْرٍ فَقَالَ وَ اَللَّهِ یَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ لَقَدْ مَنَّ اَللَّهُ بِکَ عَلَیْنَا أَنْ نُقَاتِلَ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ تَقَطَّعَ فِیکَ أَعْضَاؤُنَا ثُمَّ یَکُونَ جَدُّکَ شَفِیعَنَا یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ . قَالَ: ثُمَّ إِنَّ اَلْحُسَیْنَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ وَ کُلَّمَا أَرَادَ اَلْمَسِیرَ یَمْنَعُونَهُ تَارَهً وَ یُسَایِرُونَهُ أُخْرَى حَتَّى بَلَغَ کَرْبَلاَءَ وَ کَانَ ذَلِکَ فِی اَلْیَوْمِ اَلثَّانِی مِنَ اَلْمُحَرَّمِ فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اِسْمُ هَذِهِ اَلْأَرْضِ فَقِیلَ کَرْبَلاَءُ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ اَللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ اَلْکَرْبِ وَ اَلْبَلاَءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ اِنْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ اَلْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَهً وَ جَلَسَ اَلْحُسَیْنُ عَلَیْهِ السَّلاَمُ یُصْلِحُ سَیْفَهُ».
[۲۷] لهوف، سید بن طاووس، ص ۸۰- ۸۱.
«فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ فَقِیلَ کَرْبَلَاءُ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّه».
پاسخ دهید