«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

اساس آفرینشِ حق‌تعالی «مَعرفت» است

«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ[۲]»؛ برحَسب روایت جناب داوود پیامبر (علیه السلام) از پروردگار عالَم درخواست و سؤال کرد: «لِماذا خَلَقْتَ الخَلْق[۳]»؛ بارالها! پروردگارا! چرا مردم را آفریدی؟ یا چرا آفریده‌ها را به وجود آوردی؟ جواب فرمود: «کُنْتُ کَنْزاً مخفیّاً فَاحْبَبْتُ ‌انْ اعْرَفَ»؛ گَنج مَخفی مَعرفت خداوند متعال باید برای سیرابی تشنگان مَعرفت اَرزانی می‌شد. مردم را آفریدنم تا شَجره‌ی مَعرفت در قلب آن‌ها رُشد کند. لذا اَساس محبّت، اَساس آفرینش مَخلوقات است. خداوند متعال چون مَعرفت را دوست دارد، بر اساس این دوستی مردم و آفرینش را آفرید تا آیینه، آیت، اَثر و نَقش او باشد و او را بشناسد. باز در حدیثی دارد که خداوند متعال به حضرت داوود (علیه السلام) فرمود: «حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی وَ حَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ، قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أَفْعَلُ؟ قَالَ: ذَکِّرْهُمْ آلاَئِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی، فَلَأَنْ تَرُدَّ آبِقاً عَنْ بَابِی أَوْ ضَالاًّ عَنْ فِنَائِی، أَفْضَلُ لَکَ مِنْ عِبَادَهِ مِأَهِ سَنَهٍ[۴]»؛ داوود! مأموریت تو و رسالت تو این است که واسطه‌ی محبّت بین من و بندگان من باشی. اگر بتوانی وَلو یک نفر عَبد گُریزپا را به فِناء و مَحضر ما برگردانی، برای تو از یک سال عبادت برتر است. اساس ارسال رُسُل، اِنزال کُتُب و رسالت همه‌ی سُفرای الهی اعمّ از پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) و اوصیاءشان این بود که محبّت خداوند متعال را به بندگان برسانند و دلِ بندگان را با خدایشان مُرتبط کنند. مَعرفت اساس است و محبّت ثَمره است و محبّت مَلات اطاعت و عمل به قوانین و دستورات مَحبوب است. پیامبران خدا (سلام الله علیهم اجمعین) برای هدایت، برای آشناکردن بندگان خداوند با خدا و برای آشتی‌دادن کسانی که رابطه‌شان با خداوند قَطع شده است، تا پای جان ایستاده‌اند. لذا این آیه‌ی کریمه‌ در مورد نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در قرآن کریم از جمله آیاتی است که رسالت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و شأن مُبلّغین، بلکه همه‌ی دلدادگان به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را روشن می‌کند، همگان را در مسیر حُضور در جبهه‌ی جنگ با جهالت، مُقابله‌ی با رذالت، مُقابله‌ی با عَدوات، مُقابله‌ی با نفرت‌پَراکنی و ایجاد شکاف بین مؤمنین و بین بندگان خدا با خدا، این‌ها از همه‌ی امکانات‌شان مایه گذاشتند.

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-19Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-9

انبیاء الهی (سلام الله علیهم اجمعین) برای رَفع مشکلات بَشر در تمام اَبعاد مأموریت دارند

در این آیه‌ی کریمه اوصافی که خداوند متعال برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بیان کرده است، خودِ این اوصاف ایجاد محبّت می‌کند و کسانی که این شناخت را نسبت به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پیدا کردند، «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ[۵]» ؛ «لَقَدْ جَاءَکُمْ»؛ تَعبیر خیلی دَقیق است. مَعمولاً مریض مُراجعه‌ی به طَبیب می‌کند. افراد گُمشده، رَه‌گُم‌کرده، حیران و سرگردان به دنبال دلیل و راهنما می‌گردند. عَطشان به دنبال آب می‌رود، جُوعان به دنبال غذا می‌رود؛ اما نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بسان طبیبی است که سُراغ مریض‌ها با قُدوم مبارک خودش قَدم برمی‌دارد و به بالین مریض با دارو و درمان حُضور پیدا می‌کند و با نَفَس قُدسیِ عَرشی خودش با یک نگاه، با یک نَفَس، با یک اِقدام و با یک دستور یک انسانِ فَرشی را عَرشی می‌کند و یک انسانِ مُلکی را مَلکوتی می‌کند و یک انسانِ دل‌مُتفرّق‌شده را به وَحدت و تمرکز قلبی مُتحوّل می‌کند و دلِ ریش‌ریش‌شده‌ی او را با درمان به قَلب سَلیم مُنقلب می‌کند و به دلبَر واقعی عَطا می‌کند. «لَقَدْ جَاءَکُمْ»؛ یکی این درس برای همه‌ی صاحبان بیان، صاحبان قَلم و صاحبان اَثر است که منتظر نباشیم تا از ما دعوت کنند، ناز ما را بکِشند. دلسوز باشیم، هرجا اُفتاده‌ای هست، هرجا نادانی هست، هرجا تَعصُّب بی‌جایی هست، هرجا ناسازگاری وجود دارد، هرجا تَفرقه‌اَفکنی هست، هرجا فتنه هست، بتوانیم هر آتش سوزانی را خاموش کنیم، نباید منتظر باشیم تا کسی که در مَعرض آتش است، فریاد بزند، یا لَلمُسلِمین بگوید و ما آن‌گاه منّت بگذاریم و برویم، خیر؛ این رسالتِ الهی است، این منّت خدا بر ماست که عُمر ما برای ما مُثمرِ ثَمر است و ما به فَضل الهی می‌توانیم با سلامتی که خداوند داده است، آبرویی که خدا داده است، دانشی که خدا داده است، مَهارتی که خداوند به ما داده است، می‌توانیم بندگانِ خدا را که آمده‌اند تا در این‌جا دوره ببینند، در این‌جا آزمایش پَس بدهند، در این‌جا کَسب کَمال کنند، در این‌جا سِنخیّت با مَبادی عالیّه پیدا بکنند، تَحوُّلی در وجودشان پیش بیاید و همه‌شان نوری بشوند و با نور خدا فَضای جانشان روشن بشود و خانه‌ی خدا که در دورن و کُمون بندگان خدا ساخته شده و تَعبیه شده است، این خانه را از اَغیار و از موجوداتی که تناسُب ندارند، در عَرش زمینی که همان قلب مؤمن است استقرار پیدا می‌کنند و این قلب را فاسد می‌کنند و روز قیامت تنها سرمایه همین قَلب سَلیم است که فرمود: «یَوْمَ لَا یَنْفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ[۶]». لذا آنچه که در عملکرد پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) و اوصیای پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) و عَلمداران نهضت در قسمت‌های مُختلف مهمّ است، این است که این‌ها در تمام اَبعاد برای بازکردن گِره بَشر آمده‌اند؛ چه گِره‌های مادی و نیازهای مَعیشتی و چه گِره‌های سیاسی و بینشی و چه گِره‌های فرهنگی و سایر شُئونی که بَشر نیاز به راهنما دارد، نیاز به کمک دارد، این‌ها برای کمک آمده‌اند.

????? ?? ????? ??????? ???? ?????????? ?????? (???????????)

مَقصد نهایی رُسُل الهی (سلام الله علیهم اجمعین) ایجاد ارتباط بین بندگان با خداوند متعال است

اما مَقصد نهایی ارتباط انسان با خداست. عدالت خیلی مهمّ است. «بِالْعَدْلِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْض‌[۷]»؛ اساساً اساس آفرینش زمین و آسمان به عَدل خداست. «وَ لَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى[۸]»؛ خداوند مَنّان به بندگانی که می‌خواهند بنده باشند و در کلاس خودسازی بندگی کنند، در حالت‌های بُحرانی هم به آن‌ها توصیه می‌کند که شَنَآن و زشتی‌های دیگران، دشمنی‌های دیگران شما را از مَرز تعادُل و رعایت عَدل و تقوا بیرون نبَرد. «اعْدِلُوا» حتی در برابر کسانی که اِفراط دارند، در برابر کسانی که طُغیان دارند، در برابر کسانی که جوش می‌آورند و این جوشِ غَضب‌شان آتشی است که خودشان را می‌سوزاند و می‌خواهند به سوی شما هم ضَرر بزنند، شما دَستپاچه نشوید، شما آرامش خودتان را حفظ کنید و رعایت عدالت بکنید که «اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى». چه درسی است که اگر ما در نظام خانواده، در همسایه‌داری، در اقوام ما این دستور و این اِکسیر و این نُسخه و این داروی آرام‌بَخش را رعایت بکنیم، بدانید بر همه‌ی مشکلات فائق می‌شویم و همه‌ی عَدوات‌ها و ناسازگاری‌‌ها را می‌توانیم به محبّت تبدیل کنیم.

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-13

رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) از جنسِ خودِ مردم بودند

وجود مُقدّس نبیّ مکرّم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) «لَقَدْ جَاءَکُمْ»، او به سُراغ شما آمد. شما که سُراغ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نمی‌گیرید. الآن هم باید امام زمان (ارواحنا فداه) سُراغ ما را بگیرد؛ والّا چند نفر داریم که این‌ها جای امام زمان (ارواحنا فداه) را خالی ببینند و برای رسیدن به وِصال ایشان همه‌ی زندگی‌شان را بسیج کنند و بگویند که این نیامدن مشکل ماست؛ وَگرنه آقا مهربان هستند. فرمود: «وُجُودُهُ لُطفٌ وَ تَصَرّفُهُ لُطفٌ آخر وَ عَدَمُهُ مِنَّا[۹]»؛ در غیبت امام زمان (اروحنا فداه) ما باعث غیبت هستیم، وَگرنه او از پدر و مادر به ما مهربان‌تر است و از این دوری رَنج می‌بَرد. از وجود حجاب بین ما و خودش رَنج می‌بَرد. «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»؛ این پیامبر از خودِ شماست. در سوره‌ی مبارکه‌ی «بقره» فرمود: «کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِنْکُمْ[۱۰]»؛ خیلی تَعبیر آموزنده و دلنشین است. این پیامبر هم در میان شماست، هم از خودِ شماست. احساس تَجانُس بکنید. این سفرهای مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) در اَدوار مُختلف، چه در دوران ریاست‌جُمهوری‌شان و چه در موقعیّت استقرار در مَنصب نیابت حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) دیدید که شهر به شهر گَشتند. از نزدیک نشان دادند: «فیکُم وَ مِنکُم»؛ هم در میانِ شماست و شما می‌توانید مطالب‌تان را، می‌توانید بیماری‌های جامعه‌ی زندگیِ خودتان را، می‌توانید همه‌ی خطرهایی که فکر می‌کنید این‌ها را مُستقیماً یا با وسائط کمتر برسانید. «وَ مِنکُم»؛ نَحوه‌ی زندگی، نَحوه‌ی‌ مَعاشرت و نَحوه‌ی تعامُل مانند یکی از شماهاست. در هر شهری رفتند، آیا در قَصر رفتند و زندگی کردند؟ امام (رضوان الله تعالی علیه) قَصرنشین بودند؟ مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) یک روز هم در دوره‌ی نیابت حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) و این مَنصب نورانی آیا غیر از این است که «فیکُم وَ مِنکُم؟»؛ رسالت رهبرانِ آسمانی همین است که «فیکُم وَ مِنکُم». در این‌جا هم  «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»؛ مقداری غُبار دل را بتکانید، خودتان را با پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مُتّصل می‌بینید. او جان است و شما هم جسمِ آن جان هستید. اتّصال ما به خدا از شُعاع خورشید به خورشید خیلی پیوندِ مُحکم‌تری است و والله قَسم اتّصال ما به امام زمان (ارواحنا فداه) از اتّصال‌ ما به پدر و مادرمان و کَسانِمان و دوستانمان قوی‌تر و نزدیک‌تر است. به همین مناسبت اتّصال رهبری با دل‌های شما و با زندگی شما نزدیک‌تر از اتّصال اَعضاء خانواده‌ی شما به شماست. «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»؛ او از خودِ شماست. دلیل آن هم این است: «عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ»؛ شما فکر می‌کنید مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) از مشکلات شما اطّلاع ندارد؛ والله قَسم گاهی شده است که ما در یک مرحله‌ای در مَحضر مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) در یک گزارشی حُضور داشتیم، بعد ایشان مَطالبی را گفتند که ما دیدیم ایشان بیش از گُزارش ما اطّلاع دارند. دردشناس هستند، مردم‌شناس هستند، مردم‌دار هستند. «جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ»؛ با شما می‌جوشد. تَحمیل نیست. تَحمُّل این همه بار و کار در این سنّ و سال و حُضور همیشگی به مناسبت‌های مُختلف و ارشاد و راهنمایی و ارائه‌ی نُسخه‌های شفابخش دلیل بر این است که «مِنْ أَنْفُسِکُمْ» است. والله قَسم این ارتباط، ارتباط قراردادی نیست؛ این‌جور نیست که مثلاً کسی را به عُنوان وزیر مَنصوب کردند، کسی را به عُنوان اُستاندار مَنصوب کردند و بعد دولت عوض شد و این‌ها هم عوض می‌شوند و مأموریت‌شان تمام می‌شود. خداوند متعال یک عُلقه‌ای قرار داده است که این عُلقه، عُلقه‌ی ذهنی نیست؛ این عُلقه، عُلقه‌ی وجودی است.

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-7

ایمان مَخصوص نیکان و صاحب‌دلان است

محبّت ذهنی نیست. علم ذهنی است، دانش ذهنی است؛ البته دانش‌هایی هم داریم که وجودی هست و نَصیب ما نمی‌شود. دانش‌های فعلی در علوم حُوزوی و در علوم دانشگاهی یک بایگانی است، یک گَنجی است که در ذهن ما ذخیره شده است. ممکن است پاک بشود، ممکن است در اَثر غفلت از یاد برود، ممکن است با یک بیماری از بین برود؛ ولی محبّت از عُمق جان برمی‌خیزد. لذا اگر ما قرآن را مُطالعه کنیم، می‌بینیم مسأله‌ی ایمان را به ذهن و مرکز علم نسبت نمی‌دهد؛ می‌فرماید: «وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ[۱۱]»؛ ایمان مربوط به قلب است. قلب سِرّ وجود آدم است، قلب حقیقتِ انسانیِ انسان است. لذا خیلی‌ها چون دل ندارند و بی‌دل هستند، فقه ندارند، فَهم ندارند، ارتباط دریافت وجودِ موجودات و وجودِ اَشخاص را ندارند. «یَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غَافِلُونَ[۱۲]»؛ این تَعبیر را با دلتان، دل بدهید و از خداوند متعال نور بگیرید. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ»؛ خداوند مَنّان به شما منّت گذاشته است. چه منّتی؟ ایمان که هیچ‌چیزی بَدل ایمان نمی‌شود، ایمان را در دل شما مَحبوب قرار داد، دل شما ایمان را جَذب کرد، این استعداد را به وجود شما داد، این قابلیّت را به وجود شما داد. «ابوجَهل[۱۳]» ایمان را نپذیرفت، وجودش پَذیرا نبود، وجودش خُبث داشت و فساد داشت. شیطان شش هزار سال نُفوذی بود؛ در مُحیط مَلائکه اِستنشاق کرد، خَطیب مَلائکه شد، ولی ایمان در وجودش نبود. لذا در امتحانات مُشت او باز شد و خداوند او را به عُنوان «کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ[۱۴]» مَعرّفی کرد. از ابتدا ایمان هم نداشت. وجود نازنین حضرت امام باقر (علیه السلام) در مورد بعضی از اطرفیان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: این‌ها طَرفه العینی به خدا ایمان نیاوردند. ظاهرشان مسلمان بود، گاهی در جبهه‌ها هم حُضور داشتند، ولی دل پذیرای ایمان نبود. ایمان مسأله‌ی ذهن نیست، مسأله‌ی فُرمول ریاضی نیست، مسأله‌ی‌ مُعمّاهای دانشگاهی و کَشف مُعمّاهای اُصولی و فقهی و کَلامی و فلسفی نیست؛ این‌ها نَصیب همه می‌شود. آدمِ با تقوا و آدمِ بی‌تقوا می‌توانند در مسائل علمی دانش داشته باشند؛ ولی ایمان را به پاکان می‌دهند، ایمان را به نیکان می‌دهند، ایمان را به صاحب‌دلان می‌دهند. «وَ لَکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ»؛ خداوند چراغ ایمان را در این خانه‌ی دلِ شما روشن کرد و این ایمان را خداوند برای شما زیبا کرد که شما ایمان را پَسندیدید و مانند جان ایمان خودتان را مُراقبت می‌کنید. لذا تَبلیغ یک مسأله‌ی اساسی است و عُمده‌ی اهمیّت آن هم بازکردن قُفل دل است.

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-6????? ?? ????? ??????? ???? ?????????? ?????? (???????????)

حریص‌بودن پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به هدایت اُمّت

«حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ»؛ انسانی که طالب هدایت است، انسانی که می‌خواهد خانه‌ی دل را نور بدهد، خانه و کاشانه‌ی باطل را با نور خداوند روشنگری کند، این باید حِرص داشته باشد. نمی‌تواند بی‌تفاوت باشد. نه نسبت به حَرام‌خوری، نسبت به رِبا، نسبت به بی‌حجابی، نسبت به شَراب‌خوری، نسبت به نَمامی، نسبت به غیبت، نسبت به دروغ، نسبت به همه‌ی پَلیدی‌ها و پَلشتی‌ها عینِ طبیبِ حساسّی است که جوش می‌خورد و هیچ قراری ندارد تا نگذارد این‌ها در جهنّم سوزان ذوب بشوند. با مَعصیت‌ها خودشان را از خداوند مَحروم کنند، از مَعنویّت مَحروم کنند. «حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ»؛ گاهی پدر و مادرها خیلی افتخار می‌کنند که فرزند ما دُکترا گرفته است، فرزند ما در فُلان دانشگاه تَحصیل کرده است، فرزند ما نُخبه شده است؛ ولی افتخار نمی‌کند که فرزند من یک نمازِ باحالی در مَحضر خداوند متعال می‌خواند؛ من از فرزندم در طول عُمر یک دُروغ نشنیدم. «حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ»؛ اگر اُمّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هستیم، اگر سوزِ نَبوی داریم، باید نسبت به همدیگر حَریص باشیم؛ نه این‌که کسی می‌اُفتد ما هم او را هُل بدهیم و بعد هم بایستیم و بخندیم و تَعبیر سوء علیه او داشته باشیم. «حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ»؛ او نسبت به شما برای نجات شما، برای تَطهیر شما، برای وَحدت شما، برای عزّت شما، برای ارتقاء شما، از همه‌ی این‌ها مهم‌تر برای پیوندِ قلب شما و خدای شما «حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ» است.

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-12

لُزوم تَبلیغ و تَرویج فرهنگ شهادت

حضرت آقا سیدالشهدا (علیه السلام) دیدند که جامعه را مرگ بی‌دینی گرفته است، دل‌ها رونق خودش را از دست داده است، دل‌ها ویران شده است. دلی که ایمان در آن‌جا نیست، آن دل آباد نیست، آن دل ویران است. لذا قیام و نهضت حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاه و السلام) مراحلی دارد. یک مرحله این است که خودش فسادناپذیر است و این مسأله‌ی غیرت، مسأله‌ی اِباء و مسأله‌ی عزّت ذلّت‌ناپذیر است. این‌ها می‌خواهند دست ذلّت به دست استکبار بدهند و فشارهای همه‌جانبه امام حسین (علیه السلام) را مَجبور کند که با این‌ها کنار بیاید، با این‌ها سازش کند. امروز «ابن زیاد» شما و «یزید» شما آمریکاست. امروز آمریکا یزیدِ زمان است و صهیونیست‌ها ابن زیادِ زمان هستند و تروریست‌ها حَرمله‌ها و شِمرهای زمان هستند. می‌بینید که دقیقاً همه‌ی آن کارها را می‌کنند. لذا سازش با طُغیان‌گَران، با باج‌گیران، با گَردن‌کُلُفت‌هایی که فقط مَنطق زور می‌فَهمند و در تمام قراردادها می‌خواهند به نَحوی طرف مُقابل را ذلیل کنند، بر او سوار بشوند و زمان را از او بگیرند و بیشتر بخورند، در این‌جا حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) «مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ[۱۵]»؛ اما قدم دوّم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نجات بود، اَمر به مَعروف بود، نَهی از مُنکر بود. شبی که می‌خواست از مدینه خارج بشود، کنار قبر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آمد و شب تا صُبح گریه کرد اشک ریخت و گفت: می‌دانی «إِنِّی أُحِبُّ الْمَعْروُفَ[۱۶]»؛ اَمر به مَعروف و نَهی از مُنکر برای من عشق است، من نمی‌توانم ببینم که شیاطین دارند این‌ها را به جهنّم می‌بَرند و تماشا کنم و بی‌تفاوت باشم. می‌خواهم برای نجات این‌ها به قیمت خون خودم بروم و خون خودم و عزیزانم را بدهم تا این خون تَزریق بشود. بدن این‌ها خون ندارد؛ اگر هم دارد خونِ مَسموم دارد. می‌خواهم خونم را در رَگ‌های تاریخ تَزریق کنم تا حَیات اجتماعی و مسأله‌ی ساخته‌شدن جَوامع بَشری و رنگ‌گرفتن به رنگ صِبغه الله در طول تاریخ جریان پیدا بکند. هم خودش در مسأله‌ی اَمر به مَعروف، تَبلیغ دین و جلوگیری از باطل، مُقابله‌ی با ظُلم ظالم و هم در سخنرانی‌ها جهاد تَبیین را به اَعلی دَرجه رساند و هم گروه‌ِ تَبلیغی آورد. اگر شهید خون داد که این شهادت خودش بزرگترین کانون تَبلیغی است، خون بیدارگر است، خون مُهاجم است، خون بیدادگَر را نابود می‌کند، خون بر شمشیر پیروز می‌شود، همه‌ی این‌ها درست است؛ ولی باید خونِ شهید در رَگ پاکان تَزریق بشود. این‌ها تَبیین بکنند رسالت شهید را، اهداف شهید را و آن قیامی که از عُمق جانش و از ایمانش برخواسته است تا او را به مَسلخ عشق رسانده است و مَذبوح عشق شده است. این را باید مُبلّغین در مَجالسی بگویند. این است که حضرت سیدالشهدا (علیه الصلاه و السلام) امام سجّاد (علیه السلام) را آوردند و حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) را آورد و گروه تَبلیغی که بانوان بودند، دختران بودند، کودکان بودند. همه‌ی این‌ها یک سازمان مُتشکّل با مدیریت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بودند که وقتی خونِ شهید ریخته شد، نگذارید این خون بماند. این گَنج است، این آب حَیات است، این خون ریخته شده است تا جامعه را حَسّاس کند، عَواطف را به جوش بیاورد، ظالم را رُسوا کند. این دین را در جامعه عزیز بکند، بی‌دینی را ذَلیل کند. شهید با نثار همه‌ی وجودش خواسته است که شما نجات پیدا بکنید. شما هم تَکلیف دارید که راهِ او را با جهاد تَبیین ادامه بدهید. لذا فرهنگ‌سازی‌هایی که مقام مُعظم رهبری (حفظه الله) دارند، یکی تَجلیل از شهداست. هم خودشان حَسّاس هستند و هم تَصریح فرمودند که این فرهنگ شهادت را تَرویج کردن، مجالس شُهدا را برپا کردن، کمتر از خودِ شهادت نیست.

????? ?? ????? ??????? ???? ?????????? ?????? (???????????)

روش تَبلیغ حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) در مجلس یزید

لذا حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) به همراه عمّه‌ی بزرگوارش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) و همه‌ی کودکانی که بودند، صاحب رسالت بودند. حضرت امام باقر (علیه السلام) دو سالشان بود یا سه سال الی چهار سال نَقل شده است؛ اما در مجلس یزید سخن گفت. آن‌جا پَرونده‌ی قَتله‌ی کربلا هم فرماندهانی که فرمانده‌ی قَتل «شهید سلیمانی» از ناپاک‌ترین عناصُر عالَم بود که چنین جنایت هُولناکی را مُرتکب شد. یک فردی که رسالت نجات مَظلومین را داشت که اگر او پَرچم به دست نگرفته بود و جبهه‌ای مُتشکّل از قیام‌کنندگان و مُجاهدین کشورهای مختلف به صورت یک واحد و یک کانون مُقتدر درنیاورده بود، این داعش امنیّت همیشگی را هم از منطقه و هم از جهان سَلب می‌کرد، یک کسی که با نااَمنی مُقابله می‌کرد، می‌خواهد تروریست را ریشه‌کَن کند، یک چنین کسی را تَحمُّل نکردند و دستور قَتل او را دادند. حضرت امام محمّد باقر (علیه السلام) در کودکی این مسأله‌ی خطر هَرزگی را، خطر بی‌بَند و باری را، خطر بی‌توجّهی به نظام خانواده را فرمودند: امیر! این مجلس شما شبیه مجلس «فرعون» است با یک تفاوت؛ همه نَفَس‌ها در سینه‌ها خاموش شد و آن نامَرد طاغوت هم بی‌اختیار دید که یک کودکی فَصیح سخن می‌گوید، سُکوت کرد و گفت: چه شباهتی دارد! گفت: الآن این سؤالی که تو از جنایتکارهای اطرافت کردی که با این بازماندگان شهدا چه بکنیم، همین سؤال را فرعون در مورد موسی پیامبر (علیه السلام) و هارون کرد؛ اما تفاوتش این است که این‌جا همه‌ی اطرافیان تو گفتند: همه‌ی این‌ها را قَتل‌عام کنید، از شهدا اَثری باقی نگذارید؛ اما اطرافیان فرعون گفتند: «أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ[۱۷]»؛ گفتند این‌ها را دور کنید، یک مُهلتی بدهید. تفاوت این‌جا و آن‌جا علّت دارد. «لاَ یَقْتُلُ اَلْأَنْبِیَاءَ وَ لاَ أَوْلاَدَ اَلْأَنْبِیَاءِ إِلاَّ أَوْلاَدُ اَلزِّنَا[۱۸]»؛ این هُشدار عظیمی برای بی‌بَند و باری است، برای مُراقبت جامعه‌ی دینی و جامعه‌ی شهیدپَرور که نظام خانواده را مُستحکم نگاه دارید و راه نُفوذ را بگیرید تا فردِ آدم‌کُش، کودک‌کُشِ بی‌رَحم و حَرمله‌ها به وجود نیایند؛ جریان غَزّه تکرار نشود، به جاهای دیگر سِرایت نکند.

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-18Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-20

شیوه‌ی تَبلیغی حضرت امام سجّاد (علیه السلام) پس از واقعه عاشورا

در رأس آن‌ها حضرت امام زین‌العابدین (علیه الصلاه و السلام) بود. نَقش حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) نَقش‌ بی‌بَدیل بود. یکایک این‌ها در جهاد تَبیین جایگاه داشتند، ولی حضرت امام سجّاد (علیه السلام) از چند جهت این کار را کردند. یکی این بود که امام بود، قلب عالَم بود، قُطب عالَم بود. نُفوس مُستعده را می‌شناخت. این چهل منزل برای ایشان شکارگاه بود.‌ او نُفوس مُستعده و دل‌های آماده را می‌شناخت. کَما این‌که در شهر شام با آن مردی که آمد و مَلامت کرد، حضرت فرمودند: قرآن خوانده‌ای؟ گفت: بله، با قرآن آشنا هست. آیه‌ی تَطهیر را خواندند، آیه‌ی مَودّت را خواندند، آیات دیگر را خواندند. گفت: حالا خواندن این‌ها چه ارتباطی به شما دارد؟ فرمودند: این آیه‌ی تَطهیر در مورد ما نازل شده است، مَصادیق این آیه‌ی مَودّت ما هستیم. وقتی این مرد این نَفَس را دید، این نَظر را دید، توبه کرد و آن‌جا عُذرخواهی کرد و به مقام شهادت رساند. این‌ها می‌گَردند مانند مِغناطیسی که بُراده‌ها را به خودش جَذب می‌کند، دل‌های مُستعد جَذب ولایت می‌شود. ولایت کانونی است که نورِ خدا در آن جَذب شده است و دل‌های آماده را نورانی می‌کند و تَحوُّل وجودی به وجود می‌آورد. تَبلیغ زمانی تا دل آماده نشود، این اَثر را نمی‌کند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) در عَرصه‌ی عاشورا‌ سخنرانی کردند، ولی چند نفر با سخنرانی امام حسین (علیه السلام) تَغییر پیدا کردند؟ یکی مسأله‌ی حُضور است. خودِ حُضور پاکان که هرجا حُضور داشته باشند، آن‌جا ناپاکی‌ها حَدف می‌شود، این حُضور امام زین‌العابدین (علیه السلام) خودش تَبلیغ بود. دوّم دعاهای حضرت امام سجّاد (علیه السلام) است. چه دعاهایی! این مُناجات «خَمس عَشر» حضرت امام سجّاد (علیه السلام) دل‌ها را آب می‌کند. این «صحیفه‌ی سَجادیّه» که سوّمین کتابی است که زیر این آسمان برای بَشر مَنشأ هدایت است. اوّلین کتاب قرآن کریم است، دوّمین کتاب نهج البلاغه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، سوّمین کتاب که اُخت‌القرآن نامیده شده است، صحیفه‌ی نوریّه‌ی سَجادیّه است. و راه دیگری که حضرت امام سجّاد (علیه السلام) در پیش گرفتند، چون زمینه‌ی سخنرانی و تَدریس نداشتند، بَرده‌ها را می‌خریدند، این‌ها را تبدیل به اولیاءالله می‌کردند و بعد این‌ها مُبلّغین گُمنامی بودند که افراد هم به این‌ها حَسّاس نبودند. لذا امام (رضوان الله تعالی علیه) خیلی قَدر پابرهنه‌ها را می‌دانستند و مسئولین را به پیوند با این‌ها، به حَساسیّت با این‌ها دعوت می‌کرد و خود مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) را هم دیده‌اید که چه کسانی مُشتری‌های ایشان هستند. همین‌هایی که دلشان غُبار نگرفته است، همین‌هایی که وجودشان شیشه‌خُرده پیدا نکرده است، شیطنت وجودشان را نگرفته است، زمینه‌ی ارتباط با امام حسین (علیه الصلاه و السلام) را خداوند در وجودشان حفظ کرده است. بیش از این تَصدیع نمی‌کنم.

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-8

روضه و توسّل به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام)

چند جمله‌ای باید عَرض ادب بکنیم و روضه بخوانیم. کسانی که عاشق خدا هستند، نمی‌توانند تماشا کنند که خداوند دشمن دارد. لذا با تمام وجودشان می‌خواهند محبّتی دل‌ها را عاشق کنند و تا به امروز هم آن مَلاتی که دل‌ها را عاشقانه با خدا مُرتبط کرده است، مسأله‌ی امام حسین (علیه الصلاه و السلام) است. عاشق خسته نمی‌شود، عاشق «مَرنج و مَرنجان» می‌شود، عاشق از هُو کردن نمی‌ترسد، عاشق هرگز مَعشوق را در هیچ شرایطی از یاد نمی‌بَرد. لذا در مسأله‌ی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم «ما رایت‌ مکثورا قط قد قتل ولده و اهل بیته و اصحاب اربط جاشا منه[۱۹]»، روای می‌گوید: من در روزگار کسی را سُراغ ندارم که این‌قَدر داغ دیده باشد، همه‌کَسِ او را کُشته باشند، ولی این‌قَدر قدرت اراده داشته باشد که گویا هیچ مشکلی ندارد و در صحنه‌ی نَبرد با مُخالفین حُضور پیدا کرده است. از این بالاتر که مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) گاهی در کنار روضه‌ی ما برای ما روضه می‌خواندند، تَکمیل می‌کردند. این برای آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) خیلی خاطره‌ی عَجیبی بود. می‌گفتند: راوی می‌گوید که من دوست داشتم ببینم حضرت امام حسین (علیه السلام) را چگونه به شهادت می‌رسانند. جُلو رفتم تا تماشا کنم، ولی «وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ[۲۰]»؛ این‌قَدر صورت برافروخته بود، شاداب بود، نور از او نَشر می‌شد که این نورانیّت جَمال بازداشت از این‌که من کیفیّتِ قَتل او را ببینم. در قَتلگاه نَقل شده است که شِمر آمد. هرکه می‌آمد، رُعب او را می‌گرفت. «سَنان» آمد، ولی نتوانست سر را جُدا کند؛ «خولی» آمد و مَرعوب شد و دستش لَرزید؛ اما شِمر ناپاک آمد. نمی‌دانم فرزندان امام حسین (علیه السلام) هم می‌دیدند یا خیر، ولی مَشهور این است که خواهرش بالای تَلّ زینبیّه تماشا می‌کرد. «الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِه[۲۱]»؛ نامَرد روی سینه‌ قرار گرفت. «قَابِضٌ عَلَى شَیْبَتِکَ[۲۲]»؛ من خیلی حاضر نمی‌شوم این را ترجمه کنم؛ نامَرد خیلی جسارت کرد. اما دارد که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: آیا من را می‌شناسی که می‌خواهی من را بکُشی؟ گفت: بله، تو را می‌شناسم، خیلی هم خوب تو را می‌شناسم. جَدّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، پدرت علی مرتضی (علیه السلام) است، مادرت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) است و دشمنت خدای اَعلاست. چنین جسارتی هم کرد. از جُمله جریاناتی که نَقل کرده‌اند، لَبخند امام حسین (علیه السلام) بود. ایشان یک لَبخندی زد و بعد این نانَجیب جنایتش را به اتمام رساند. این‌ است که انسان هرچه به قُلّه برسد، فشار سخت‌تر می‌شود، ولی اُمید بیشتر می‌شود، شادابی بیشتر می‌شود. بعد از قَتل این روضه‌ای است که خودِ امام زمان (ارواحنا فداه) خوانده است. اُمیدوارم در این مجلس اگر تَوقُّع نداشته باشیم ما روضه‌خوان امام زمان (ارواحنا فداه) باشیم، دیگر کُجا باید این تَوقُّع را داشته باشیم؟ وقتی امام زمان (ارواحنا فداه) تشریف می‌آورند، از کنار کَعبه به عالَم اعلان می‌کنند: «یا أهل العالم إن جدّی الحسین علیه السّلام[۲۳]»؛ کُدام حسین؟ «قتلوه عطشان[۲۴]»؛ همان حسینی که با لب تشنه شهیدش کردند. ای‌کاش به شهادت او بَسنده می‌کردند. «طرحوه عریانا[۲۵]». از «سیّد بَحرالعُلوم[۲۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) سؤال شد: حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) موقع خُداحافظی خطاب کردند: «ائتونی بثوب العتیق[۲۷]»؛ بعضی‌ها این عَتیق را پیراهن کُهنه مُعرّفی می‌کنند. من احتمال می‌دهم که عَتیق به مَعنای باارزش باشد. دَستبافت مادرش حضرت فاطمه (سلام الله علیها) بود. حضرت زینب (سلام الله علیها) آن را ذَخیره کرده بود تا در این‌جا به امام حسین (علیه السلام) بدهد. «ائتونی بثوب العتیق»؛ یک پیراهن باارزشی به من بده. آقا با دست خودشان هم چند جای این پیراهن را سوراخ کردند. اما امام زمان (ارواحنا فداه) می‌گویند: «طرحوه عریانا». از سیّد بَحرالعُلوم (اعلی الله مقامه الشریف) سؤال شد: آقا سرنوشت این پیراهن چه شد؟ بعضی‌ها می‌گویند که به غارت بُردند، بعضی‌ها می‌گویند که مَلائکه بُردند و تَحویل به حضرت زهرا (سلام الله علیها) دادند. اما سیّد بَحرالعُلوم (اعلی الله مقامه الشریف) گریه کرد و از حال رفت. گفت: مَگر نمی‌دانید اَسب‌ها را نَعل کردند. اُستخوان‌های بدن زیر سُم اَسب‌ها رفت. وقتی اُستخوان خُرد بشود، پودر بشود، دیگر لباسی نمی‌ماند…

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم

Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-5Sadighi-14030427-Shabe-12-Moharram-Hosseiniye-Emam-Khomeini-Thaqalain_IR-3


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۸٫

[۳] عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، جلد ۴، صفحه ۱۱۷٫

«وَ فِی حَدِیثٍ آخَرَ: أَنَّ دَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ یَا رَبِّ لِمَا ذَا خَلَقْتَ اَلْخَلْقَ فَقَالَ تَعَالَى لِمَا هُمْ عَلَیْهِ».

[۴] الفصول المهمه فی أصول الأئمه (تکمله الوسائل)، جلد ۱، صفحه ۶۰۱٫

«قَالَ: وَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ اَلْحُسَیْنِ عَلَیْهِمَا اَلسَّلاَمُ : أَوْحَى اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى مُوسَى عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : حَبِّبْنِی إِلَى خَلْقِی وَ حَبِّبْ خَلْقِی إِلَیَّ، قَالَ: یَا رَبِّ کَیْفَ أَفْعَلُ؟ قَالَ: ذَکِّرْهُمْ آلاَئِی وَ نَعْمَائِی لِیُحِبُّونِی، فَلَأَنْ تَرُدَّ آبِقاً عَنْ بَابِی أَوْ ضَالاًّ عَنْ فِنَائِی، أَفْضَلُ لَکَ مِنْ عِبَادَهِ مِأَهِ سَنَهٍ بِصِیَامِ نَهَارِهَا وَ قِیَامٍ لَیْلِهَا، إِلَى أَنْ قَالَ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: فَابْشِرُوا یَا مَعَاشِرَ شِیعَتِنَا بِالثَّوَابِ اَلْأَعْظَمِ وَ اَلْجَزَاءِ اَلْأَوْفَرِ».

[۵] سوره مبارکه احزاب، آیه ۲۱٫

«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ لِمَنْ کَانَ یَرْجُو اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیرًا».

[۶] سوره مبارکه شعراء، آیات ۸۸ و ۸۹٫

[۷] عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، ج ‌۴، ص ۱۰۳.

[۸] سوره مبارکه مائده، آیه ۸٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ ۖ وَ لَا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَىٰ أَلَّا تَعْدِلُوا ۚ اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَىٰ ۖ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۚ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ».

[۹] کشف المراد، ص ۱۸۲، ط مؤسسه امام صادق علیه السلام؛ در برخی از نسخه ها «و عدمه » به جای «غیبته » آمده است.

[۱۰] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۵۱٫

«کَمَا أَرْسَلْنَا فِیکُمْ رَسُولًا مِنْکُمْ یَتْلُو عَلَیْکُمْ آیَاتِنَا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتَابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُعَلِّمُکُمْ مَا لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ».

[۱۱] سوره مبارکه حجرات، آیه ۷٫

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ ۚ لَوْ یُطِیعُکُمْ فِی کَثِیرٍ مِنَ الْأَمْرِ لَعَنِتُّمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیْکُمُ الْإِیمَانَ وَ زَیَّنَهُ فِی قُلُوبِکُمْ وَ کَرَّهَ إِلَیْکُمُ الْکُفْرَ وَ الْفُسُوقَ وَ الْعِصْیَانَ ۚ أُولَٰئِکَ هُمُ الرَّاشِدُونَ».

[۱۲] سوره مبارکه روم، آیه ۷٫

[۱۳] عمرو بن هشام بن مغیره از مخالفان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و همواره با او دشمنی می‌کرد. پدرش هشام بن مغیره از تیره بنی‌مخزوم بود و قریش مرگ او را مبدا تاریخ خود قرار داده بودند. مادرش اسماء دختر مخربه بن جندل حنظلی از بنی‌تمیم بود. از این رو او ابن‌حنظلیه نیز نامیده شده است. کنیه ابوجهل ابوالحَکم بود اما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) او را ابوجهل نامید. دلیل این نامگذاری جهالت او و دشمنی‌اش با اسلام ذکر شده است. همچنین برپایه روایتی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرعون امت اسلام، ابوجهل است. عِکرمه بن ابی‌جهل فرزند او بود که با پیامبر دشمنی می‌کرد اما پس از فتح مکه مسلمان شد. ابوجهل با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دشمنی می‌کرد و به شیوه‌های مختلف به او ناسزا می‌گف و توهین می‌کرد. همچنین شان نزول برخی از آیات قرآن ابوجهل و رفتارهای او در مخالفت با اسلام و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته شده است. در دایره المعارف قرآن ۳۲ آیه از قرآن ذکر شده که مفسران آنها را مرتبط با وی دانسته‌اند. او برای جلوگیری از گسترش اسلام اقداماتی انجام داد برخی از آنها عبارتند از: محمد بن احمد قرطبی در تفسیر آیه «وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ لَا تَسْمَعُواْ لهَذَا الْقُرْءَانِ وَ الْغَوْاْ فِیهِ لَعَلَّکمُ‌ْ تَغْلِبُون‌؛ کافران گفتند: به این قرآن گوش فرا ندهید و به هنگام تلاوت آن جنجال کنید، شاید پیروز شوید!» از ابن‌عباس نقل کرده که هر زمان پیامبر قرآن می‌خواند، ابوجهل می‌گفت دادوفریاد کنید تا متوجه نشوند او چه می‌گوید. به گزارش عبدالملک بن هشام، مشرکان مکه در دارالندوه برای تصمیم‌گیری درباره نحوه برخورد با پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گرد هم آمدند هر یک پیشنهادی مطرح کردند ابوجهل پیشنهاد داد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بکشیم اما در قتل او همه قبایل مشارکت کنند تا بنی‌هاشم نتواند با همه قبایل درگیر جنگ شود و به خون‌بهای او رضایت دهند. پیشنهاد او پذیرفته شد از این رو در لیله‌المبیت برای عملی کردن نقشه قتل پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از هر قبیله یک نفر حاضر شد. ابوجهل نیز در میان حاضران بود و آنان را تشویق می‌کرد اما با خروج پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خوابیدن امام علی (علیه السلام) در جای او این نقشه عملی نشد. ابوجهل در سی سالگی به عضویت دارالندوه درآمده بود، در حالی که در آن زمان اعضای دارالندوه به جز بنی‌قصی می‌بایست بیش از چهل سال داشته باشند. در سال دوم هجری کاروانی از قریش که ابوسفیان ریاست آن را برعهده داشت مورد تهدید مسلمانان قرار گرفت. او از قریش تقاضای کمک کرد ابوجهل با لشکری برای حمایت از آن کاروان از مکه خارج شد. با آنکه کاروان به سلامت گذشت، اما به اصرار ابوجهل لشکر مکه به سوی چاه‌های بدر حرکت کرد و در آنجا جنگ بدر میان آنان و سپاه مسلمانان رخ داد. لشکر مکه از مسلمانان شکست خورد و ابوجهل به همراه شماری دیگر از سران قریش کشته شدند. ابوجهل به‌دست معاذ ‌بن عمرو و فرزندان عفراء کشته شد و عبدالله‌ بن مسعود، سر او را از تن جدا کرد.

[۱۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۴٫

«وَ إِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَىٰ وَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ».

[۱۵] بحار الأنوار (ط – بیروت)، ج‏ ۴۴، ص ۳۲۵.

«ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَى الْوَلِیدِ فَقَالَ أَیُّهَا الْأَمِیرُ إِنَّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّهِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفُ الْمَلَائِکَهِ وَ بِنَا فَتَحَ اللَّهُ وَ بِنَا خَتَمَ اللَّهُ وَ یَزِیدُ رَجُلٌ فَاسِقٌ شَارِبُ الْخَمْرِ قَاتِلُ النَّفْسِ الْمُحَرَّمَهِ مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ وَ مِثْلِی لَا یُبَایِعُ مِثْلَهُ وَ لَکِنْ نُصْبِحُ وَ تُصْبِحُونَ وَ نَنْظُرُ وَ تَنْظُرُونَ أَیُّنَا أَحَقُ‏ بِالْبَیْعَهِ وَ الْخِلَافَهِ ثُمَّ خَرَجَ».

[۱۶] مقتل الحسین للخوارزمی، ج ۱، ص ۱۸۶؛ الفتوح لابن الأعثم، ج ۵، ص ۲۶؛ بحار الأنوار، ج ۴۴، ص ۳۲۸٫

«اَللّهُمَّ! إِنَّ هذا قَبْرُ نَبِیَّکَ مُحَمَّد وَأَنّا ابْنُ بِنْتِ مُحَمَّد وَقَدْ حَضَرَنِی مِنَ الاَْمْرِ ما قَدْ عَلِمْتَ، اَللّهُمَّ! وَإِنِّی أُحِبُّ الْمَعْروُفَ وَأَکْرَهُ الْمُنْکَرَ، وَأَنَا أَسْأَلُکَ یا ذَالْجَلالِ وَالاِْکْرامِ بِحَقّ ِهذَا الْقَبْرِ وَمَنْ فیهِ مَا اخْتَرْتُ مِنْ أَمْری هذا ما هُوَ لَکَ رِضىً».

[۱۷] سوره مبارکه اعراف، آیه ۱۱۱٫

«قَالُوا أَرْجِهْ وَ أَخَاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدَائِنِ حَاشِرِینَ».

[۱۸] المحاسن، الجزء ۱، الصفحه ۱۰۸٫

«عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ عَنِ اَلْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: لاَ یَقْتُلُ اَلْأَنْبِیَاءَ وَ لاَ أَوْلاَدَ اَلْأَنْبِیَاءِ إِلاَّ أَوْلاَدُ اَلزِّنَا».

[۱۹] الملهوف على قتلى الطّفوف، السید بن طاووس، جلد ۱، صفحه ۱۷۰٫

«…قال الراوی: و اشتد العطش بالحسین علیه السلام، فرکب المسناه یرید الفرات، و العباس أخوه بین یدیه، فاعترضتهما خیل ابن سعد، فرمى رجل من بنی دارم الحسین علیه السلام بسهمٍ فأثبته فی حنکه الشریف، فانتزع صلوات الله علیه السهم و بسط یده تحت حنکه حتى امتلأت راحتاه من الدم، ثم رمى به و قال: اللهم إنی أشکوه إلیک ما یفعل بابن بنت نبیک. ثم اقتطعوا العباس عنه، و أحاطوا به من کل جانب و مکان، حتى قتلوه قدس الله روحه، فبکى الحسین علیه السلام بکاءً شدیداً. و فی ذلک یقول الشاعر: أحق الناس أن یبکى علیه   ***    فتىً أبکى الحسین بکربلاء   ***   أخوه و ابن والده علی   ***   أبو الفضل المضرج بالدماء   ***   و من واساه لا یثنیه شیء   ***    و جادله على عطش بماء. قال الراوی: ثم أن الحسین علیه السلام دعا الناس إلى البراز ، فلم یزل یقتل کل من برز الیه، حتى قتل مقتله عظیمه، و هو فی ذلک یقول: القتل أولى من رکوب العار و العار أولى من دخول النار. قال بعض الرواه: و الله ما رأیت مکثوراً قط قد قتل ولده و أهل بیته و أصحابه أربط جأشاً منه، و إن الرجال کانت لتشد علیه فیشد علیها بسیفه فتنکشف عنه انکشاف المعزى إذا شد فیها الذئب ، و لقد کان یحمل فیهم، و قد تکملوا ثلاثین ألفاً، فینهزمون بین یدیه کأنهم الجراد المنتشر، ثم یرجع إلى مرکزه و هو یقول: لا حول و لا قوه إلا بالله العلی العظیم. قال الراوی: و لم یزل علیه السلام یقاتلهم حتى حالوا بینه و بین رحله…».

[۲۰] الملهوف على قتلى الطّفوف، السید بن طاووس، جلد ۱، صفحه ۱۷۷٫

قسمتی از مقتل شریف: «قَدْ جَاءَهُمْ فَلَبِثُوا کَذَلِکَ سَاعَهً ثُمَّ انْجَلَتْ عَنْهُمْ. وَ رَوَى هِلَالُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ‏ إِنِّی کُنْتُ وَاقِفاً مَعَ أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ إِذْ صَرَخَ صَارِخٌ أَبْشِرْ أَیُّهَا الْأَمِیرُ فَهَذَا شِمْرٌ قَتَلَ الْحُسَیْنَ عَلَیهِ السَّلام قَالَ فَخَرَجْتُ بَیْنَ الصَّفَّیْنِ فَوَقَفْتُ عَلَیْهِ وَ إِنَّهُ عَلَیهِ السَّلام لَیَجُودُ بِنَفْسِهِ فَوَ اللَّهِ مَا رَأَیْتُ قَطُّ قَتِیلًا مُضَمَّخاً بِدَمِهِ أَحْسَنَ مِنْهُ وَ لَا أَنْوَرَ وَجْهاً وَ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمَالُ هَیْئَتِهِ عَنِ الْفِکْرَهِ فِی قَتْلِهِ فَاسْتَسْقَى فِی تِلْکَ الْحَالِ مَاءً فَسَمِعْتُ رَجُلًا یَقُولُ وَ اللَّهِ لَا تَذُوقُ الْمَاءَ حَتَّى تَرِدَ الْحَامِیَهَ فَتَشْرَبَ مِنْ حَمِیمِهَا فَسَمِعْتُهُ یَقُولُ یَا وَیْلَکَ أَنَا لَا أَرِدُ الْحَامِیَهَ وَ لَا أَشْرَبُ مِنْ حَمِیمِهَا بَلْ أَرِدُ عَلَى جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ أَسْکُنُ مَعَهُ فِی دَارِهِ‏ فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ وَ أَشْرَبُ‏ مِنْ‏ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ‏ وَ أَشْکُو إِلَیْهِ مَا ارْتَکَبْتُمْ مِنِّی وَ فَعَلْتُمْ بِی قَالَ فَغَضِبُوا بِأَجْمَعِهِمْ حَتَّى کَأَنَّ اللَّهَ لَمْ یَجْعَلْ فِی قَلْبِ أَحَدٍ مِنْهُمْ مِنَ الرَّحْمَهِ شَیْئاً فَاجْتَزُّوا رَأْسَهُ وَ إِنَّهُ لَیُکَلِّمُهُمْ فَتَعَجَّبْتُ مِنْ قِلَّهِ رَحْمَتِهِمْ وَ قُلْتُ وَ اللَّهِ لَا أُجَامِعُکُمْ عَلَى أَمْرٍ أَبَداً. قَالَ ثُمَّ أَقْبَلُوا عَلَى سَلْبِ الْحُسَیْنِ فَأَخَذَ قَمِیصَهُ إِسْحَاقُ بْنُ حُوَیَّهَ الْحَضْرَمِیُّ فَلَبِسَهُ فَصَارَ أَبْرَصَ وَ امْتَعَطَ شَعْرُهُ. وَ رُوِیَ أَنَّهُ وُجِدَ فِی قَمِیصِهِ مِائَهٌ وَ بِضْعَ عَشْرَهَ مَا بَیْنَ رَمْیَهٍ وَ طَعْنَهِ سَهْمٍ وَ ضَرْبَهٍ. وَ قَالَ الصَّادِقُ عَلَیهِ السَّلام وُجِدَ بِالْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام ثَلَاثٌ وَ ثَلَاثُونَ طَعْنَهً- وَ أَرْبَعٌ وَ ثَلَاثُونَ ضَرْبَهً وَ أَخَذَ سَرَاوِیلَهُ بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ التَّیْمِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى فَرُوِیَ أَنَّهُ صَارَ زَمِناً مُقْعَداً مِنْ رِجْلَیْهِ وَ أَخَذَ عِمَامَتَهُ أَخْنَسُ بْنُ مَرْثَدِ بْنِ عَلْقَمَهَ الْحَضْرَمِیُّ وَ قِیلَ جَابِرُ بْنُ یَزِیدَ الْأَوْدِیُّ لَعَنَهُمَا اللَّهُ فَاعْتَمَّ بِهَا فَصَارَ مَعْتُوهاً وَ أَخَذَ نَعْلَیْهِ الْأَسْوَدُ بْنُ خَالِدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ أَخَذَ خَاتَمَهُ بَجْدَلُ بْنُ سُلَیْمٍ الْکَلْبِیُّ وَ قَطَعَ إِصْبَعَهُ عَلَیهِ السَّلام مَعَ الْخَاتَمِ وَ هَذَا أَخَذَهُ الْمُخْتَارُ فَقَطَعَ یَدَیْهِ وَ رِجْلَیْهِ وَ تَرَکَهُ یَتَشَحَّطُ فِی دَمِهِ حَتَّى هَلَکَ وَ أَخَذَ قَطِیفَهً لَهُ عَلَیهِ السَّلام کَانَتْ مِنْ خَزٍّ قَیْسُ بْنُ الْأَشْعَثِ وَ أَخَذَ دِرْعَهُ الْبَتْرَاءَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَلَمَّا قُتِلَ عُمَرُ وَهَبَهَا الْمُخْتَارُ لِأَبِی عَمْرَهَ قَاتِلِهِ وَ أَخَذَ سَیْفَهُ جُمَیْعُ بْنُ الخلق الْأَوْدِیُّ وَ قِیلَ رَجُلٌ مِنْ بَنِی تَمِیمٍ یُقَالُ لَهُ أَسْوَدُ بْنُ حَنْظَلَهَ وَ فِی رِوَایَهِ ابْنِ أَبِی سَعْدٍ أَنَّهُ أَخَذَ سَیْفَهُ الفلافس النَّهْشَلِیُّ وَ زَادَ مُحَمَّدُ بْنُ زَکَرِیَّا أَنَّهُ وَقَعَ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَى بِنْتِ حَبِیبِ بْنِ‏ بُدَیْلٍ وَ هَذَا السَّیْفُ الْمَنْهُوبُ الْمَشْهُورُ لَیْسَ بِذِی الْفَقَارِ فَإِنَّ ذَلِکَ کَانَ مَذْخُوراً وَ مَصُوناً مَعَ أَمْثَالِهِ مِنْ ذَخَائِرِ النُّبُوَّهِ وَ الْإِمَامَهِ وَ قَدْ نَقَلَ الرُّوَاهُ تَصْدِیقَ مَا قُلْنَاهُ وَ صُورَهَ مَا حَکَیْنَاهُ.قَالَ الرَّاوِی وَ جَاءَتْ جَارِیَهٌ مِنْ نَاحِیَهِ خِیَمِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام فَقَالَ لَهَا رَجُلٌ یَا أَمَهَ اللَّهِ إِنَّ سَیِّدَکِ قُتِلَ قَالَتِ الْجَارِیَهُ فَأَسْرَعْتُ إِلَى سَیِّدَتِی وَ أَنَا أَصِیحُ فَقُمْنَ فِی وَجْهِی وَ صِحْنَ. قَالَ وَ تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبِ بُیُوتِ آلِ الرَّسُولِ وَ قُرَّهِ عَیْنِ الْبَتُولِ حَتَّى جَعَلُوا یَنْتَزِعُونَ مِلْحَفَهَ الْمَرْأَهِ عَلَى ظَهْرِهَا وَ خَرَجَ بَنَاتُ آلِ رَسُولِ‏ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم وَ حَرِیمُهُ یَتَسَاعَدْنَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ یَنْدُبْنَ لِفِرَاقِ الْحُمَاهِ وَ الْأَحِبَّاءِ. وَ رَوَى حُمَیْدُ بْنُ مُسْلِمٍ قَالَ رَأَیْتُ امْرَأَهً مِنْ بَنِی بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ کَانَتْ مَعَ زَوْجِهَا فِی أَصْحَابِ عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَلَمَّا رَأَتِ الْقَوْمَ قَدِ اقْتَحَمُوا عَلَى نِسَاءِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام وَ فُسْطَاطِهِنَّ وَ هُمْ یَسْلُبُونَهُنَّ أَخَذَتْ سَیْفاً وَ أَقْبَلَتْ نَحْوَ الْفُسْطَاطِ وَ قَالَتْ یَا آلَ بَکْرِ بْنِ وَائِلٍ أَ تُسْلَبُ بَنَاتُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ یَا لَثَارَاتِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَأَخَذَهَا زَوْجُهَا وَ رَدَّهَا إِلَى رَحْلِهِ. قَالَ الرَّاوِی ثُمَّ أُخْرِجَ النِّسَاءُ مِنَ الْخَیْمَهِ وَ أَشْعَلُوا فِیهَا النَّارَ فَخَرَجْنَ حَوَاسِرَ مُسَلَّبَاتٍ حَافِیَاتٍ بَاکِیَاتٍ یَمْشِینَ سَبَایَا فِی أَسْرِ الذِّلَّهِ وَ قُلْنَ بِحَقِّ اللَّهِ إِلَّا مَا مَرَرْتُمْ بِنَا عَلَى مَصْرَعِ الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام فَلَمَّا نَظَرَ النِّسْوَهُ إِلَى الْقَتْلَى صِحْنَ‏ وَ ضَرَبْنَ وُجُوهَهُنَّ قَالَ فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ عَلَیهِ السَّلام تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ عَلَیهِ السَّلام وَ تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ یَا مُحَمَّدَاهْ صَلَّى عَلَیْکَ مَلَائِکَهُ السَّمَاءِ هَذَا الْحُسَیْنُ مُرَمَّلٌ بِالدِّمَاءِ مُقَطَّعُ الْأَعْضَاءِ وَ بَنَاتُکَ سَبَایَا إِلَى اللَّهِ الْمُشْتَکَى وَ إِلَى مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَى وَ إِلَى عَلِیٍّ الْمُرْتَضَى وَ إِلَى فَاطِمَهَ الزَّهْرَاءِ وَ إِلَى حَمْزَهَ سَیِّدِ الشُّهَدَاءِ یَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَیْنٌ بِالْعَرَاءِ تَسْفِی عَلَیْهِ الصَّبَا قَتِیلُ أَوْلَادِ الْبَغَایَا وَا حُزْنَاهْ وَا کَرْبَاهْ الْیَوْمَ مَاتَ جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم یَا أَصْحَابَ مُحَمَّدَاهْ هَؤُلَاءِ ذُرِّیَّهُ الْمُصْطَفَى یُسَاقُونَ سَوْقَ السَّبَایَا وَ فِی رِوَایَهٍ یَا مُحَمَّدَاهْ بَنَاتُکَ سَبَایَا وَ ذُرِّیَّتُکَ مَقْتَلَهً تَسْفِی عَلَیْهِمْ رِیحُ الصَّبَا وَ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا مَسْلُوبُ الْعِمَامَهِ وَ الرِّدَاءِ».

[۲۱] بحارالأنوار، مجلسی، ج ۹۸، ص ۳۲۲، باب ۲۴؛ کیفیت زیارت عاشوراء، ص ۲۹۰٫

«وَ الشِّمْرُ جَالِسٌ عَلَى صَدْرِکَ وَ مُولِغٌ سَیْفَهُ عَلَى نَحْرِکَ قَابِضٌ عَلَى شَیْبَتِکَ بِیَدِهِ ذَابِحٌ لَکَ بِمُهَنَّدِهِ».

[۲۲] همان.

[۲۳] إلزام الناصب، ج‏ ۲، ص ۲۳۳.

«فی الموائد: إذا ظهر القائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قام بین الرکن و المقام و ینادی بنداءات خمسه: الأول: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم، الثانی: ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم، الثالث: ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین علیه السّلام قتلوه عطشان، الرابع: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا، الخامس: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا».

[۲۴] همان.

[۲۵] همان.

[۲۶] سید محمدمهدی‌ طباطبایی بحرالعلوم (۱۲۱۲-۱۱۵۵ ق)، عالم ربانی، فقیه، محدث، حکیم، ادیب، رئیس حوزه علمیه نجف و مرجع شیعیان در قرن ۱۳ هجری و از شاگردان وحید بهبهانی بود. «الفوائد الرجالیه» و «الدره النجفیه» (منظومه‌ای در فقه) از آثار علمی ارزشمند اوست. سید بحرالعلوم صاحب کرامات متعدد بوده و از جمله علمای شیعه است که به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شده است. عالمان بزرگی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا احمد نراقی از شاگردان او هستند. سید محمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ هـ.ق در کربلا چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش سید مرتضی طباطبائی، می‌‌گوید: در آن شب که ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم علیه السلام را دیدم که شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع می‌‌دهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن می‌‌کند، ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرامی‌‌گیرد. سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علما و مراجع کربلا بود، دارای دو فرزند می‌‌باشد. یکی سید جواد که جد مرحوم آیت الله العظمی ‌‌بروجردی است و دیگری، سید محمدمهدی بحرالعلوم هر دو از بزرگان فقها و علمای اسلامی ‌‌می‌‌باشند.

سید محمدمهدی بحرالعلوم مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول را نزد پدر خود (سید مرتضی) و سایر فضلا و دانشمندان، در مدتی کمتر از چهار سال فراگرفت. در اوایل بلوغ به درس خارج پدر خود و همچنین درس استاد کل، وحید بهبهانی و نیز درس شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث عمیق و طی مرحله سطح به درجه اجتهاد نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را امضا کردند. همچنین مورخین نقل کرده‌اند که سید محمدمهدی به عنوان دانشجو برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ، میرزا سید محمدمهدی خراسانی به خراسان سفر کرد. مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهره‌ها را از استاد خود گرفت. میرزای اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود، روزی در اثنای درس خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم؛ به راستی تو دریای دانشی»؛ و از آن لحظه سید به لقب «بحرالعلوم» مشهور شد. پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد و در مرکز بزرگ دانش‌های اسلامی به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی کم که هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بود، به تدریس و تألیف اشتغال می‌‌ورزید. مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم، سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ هـ.ق در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت. پیکر مطهر او را کنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی نجف اشرف به خاک سپردند که امروزه این مقبره به اسم مقبره الطوسی و بحرالعلوم معروف است.

[۲۷] کلمات الامام الحسین (علیه السلام)، ص ۴۸۹٫