«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

انسانی که مُبلّغ است، باید ابتدا اخلاق خودش را اصلاح نماید

«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللَّهِ وَ عَمِلَ صَالِحًا وَ قَالَ إِنَّنِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ[۲]»؛ شب گذشته در محضر شریف شما موضوع بحث لزوم تبلیغ بود که اخیراً نایب امام زمان‌مان (ارواحنا فداه)، رهبر و مُقتدایمان با یک حساسیّتی از همه‌ی کسانی که می‌توانند مُبلّغ باشند، مُبیّن باشند، حقّ، دین، انقلاب، شهدا و آرمان شهدا را بتوانند روشن نمایند، برای این‌ها ضرورت دارد. انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[۳]» بودند. تمامی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بدون استثناء آمده‌اند و در بُعد ایجابی گفته‌اند که خداوند متعال را عبادت کنید. در بُعد سَلبی گفته‌اند که زیر بار طاغوت‌ها نروید و از این‌ها فاصله بگیرید. وظیفه‌ی تبلیغی وجود مبارک حضرت خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) را خداوند متعال در آیات مُتعدد معیّن فرموده است. در یک آیه فرموده است: «یَا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنْذِرْ * وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ * وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ * وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ * وَ لَا تَمْنُنْ تَسْتَکْثِرُ[۴]»؛ ای دِثار به خود پیچیده! ای در جامعه قُنوده! وقت استراحت تمام شد. بار نبوّت، بار نجات بَشر بر دوش تو قرار گرفت. برخیز، به پا خیز؛ «فَأَنْذِرْ»، تبلیغ کن و زنگ بیدارباش را به صدا دربیاور، خُفتگان را بیدار کن، گُمراهان را به راه بیاور، غفلت‌زده‌ها را از غفلت دور کن. «وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ»؛ در تبلیغ گاهی یک خطیب، یک مُعلّم، یک استاد و یک مُدرّس خوب درس می‌گوید، خوب منبر می‌رود؛ ولی نور لازم را ندارد. می‌خواهد خودش بازار کسب کند. می‌خواهد خوب منبر برود که اشخاص زیادی بیایند و پای منبر او بنشینند و بعد هم دوباره او را دعوت نمایند. یک استاد در دانشگاه یا یک پُروفسور زحمت می‌کشد و مطالب با ارزشی را جمع می‌نماید، می‌خواهد امتیاز کسب نماید و کلاس‌های بیشتری به او بدهند و در حال نشان‌دادن خودش هست و هدفش این نیست که علم را نشان بدهد. این علم را وسیله قرار داده است تا خودش را نشان بدهد. آموزگار هم همین‌گونه است، فُقهای ما هم به همین صورت هستند، عُلمای ما نیز به همین صورت می‌باشند. ممکن است و این احتمال وجود دارد که شیطان کارِ خوب انسان و کارِ اُخروی انسان را خَرج بازار دنیا نماید. اما خداوند متعال در این آیه‌ی کریمه به پیامبرش می‌گوید: تو که مأمور تبلیغ هستی، مبادا خودت را تبلیغ کنی؛ «وَ رَبَّکَ فَکَبِّرْ»؛ خدایت را بزرگ کن و این‌گونه نباشد که خودت را بزرگ کنی. «وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ»؛ یک احتمال این آیه این است که انسان باید تبلیغ را از خودش شروع نماید. اخلاق لباس انسان است که خداوند متعال فرموده است: «وَ لِبَاسُ التَّقْوَى ذَلِکَ خَیْرٌ[۵]»؛ ای پیامبر! اخلاق خود را درست کن که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به فضل خداوند متعال در اخلاق به جایی رسید و در مقامی بود که پروردگار متعال او را سُتوده است و می‌فرماید: «وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ[۶]»؛ دیگر بالاتر از این نمی‌شود. اما انسان ابتدا باید اخلاق خودش را درست نماید، صفات خودش را درست نماید، زبانش را اصلاح نماید، چشمش را پاک نگاه دارد، معاشرت او معاشرت اسلامی و انسانی باشد. «وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ»؛ ابتدا خودمان از نظر اخلاق و آنچه که مُعرّف من است. انسان در کارش شناخته می‌شود، انسان در مسافرت شناخته می‌شود، انسان در مُعامله شناخته می‌شود؛ خودتان را درست کنید.

دستور خداوند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) برای هدایت اهلِ ایشان

مرحله‌ی دوّم این است که می‌فرماید: «هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ[۷]»؛ تبلیغ باید در خانواده باشد. اگر انسان خودش درست باشد، ولی فرزندانش رها بشوند، در روز قیامت مورد مُواخذه قرار می‌گیرد. خداوند متعال تمام پدران را نسبت به خانواده‌ی خود مأمور تبلیغ قرار داده است. فرموده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَهُ[۸]»؛ بر تمام پدران یا بر تمام کسانی که مسئولیت فرهنگی دارند، مسئولیت اداری دارند و مسئولیت اجتماعی دارند، زیر مجموعه اهلِ این‌ها هستند. یک استاندار در یک استان، دارای یک زیر مجموعه‌ای است؛ یا یک فرماندار و یا یک مسئول کلانتری اگر خودش انسان رهایی باشد، مأمورین هم بی‌تفاوت می‌شوند. اگر خودش اهل رشوه‌ گرفتن باشد، مأمورین هم رشوه می‌گیرند. اما این مأمور است که هم خودش پاک و پاک‌دامن و پاک‌دست و پاک‌چشم نسبت به امور جامعه‌ی خودش باشد و هم نسبت به زیر مجموعه‌اش این‌گونه باشد. اگر زیر مجموعه‌ی مدیری در اثر بی‌عُرضگی او فاسد شدند، در روز قیامت این مدیر در فساد زیر مجموعه‌اش هم شریک است و یَقه‌ی او را هم می‌گیرند و می‌گویند که وقتی عُرضه نداشتی، چرا مدیریت را پذیرفتی. بنابراین پدران و مادران باید در روز قیامت نسبت به فرزندان خود پاسخ بدهند. این دختر خانمی که کشف حجاب کرد، این مادر بزرگواری که حیا در تمام زندگی‌اش موج می‌زده و در حال حاضر هم خجالت می‌کشد که چرا دخترش بدحجاب یا بی‌حجاب شده است، باید ببیند که از چه زمانی بی‌توجّه شده است که این فرزند به این صورت درآمده است. خداوند متعال تبلیغ را بر پدران، بر مادران، بر مسئولین، بر رهبران، بر همه‌ی صاحبان نَفَس، صاحبان قَلم و صاحبان اثر و نَقش واجب کرده است که هم از خودشان مُراقبت نمایند که جهنّمی نشوند و هم اهل‌شان، زیر مجموعه‌هایشان و افراد تحت مسئولیت خودشان را از آتش جهنّم حفاظت نمایند. «وَ ثِیَابَکَ فَطَهِّرْ»؛ ای پیامبر من! تو که مأمور به هدایت بَشر شده‌ای، ابتدا خودت و سپس عائله‌ات را مواظبت کن. آن آیه‌ی کریمه هم می‌فرماید که هم خودتان و هم اهل‌تان را مراقبت کنید، تربیت کنید، تبلیغ کنید، تذکّر بدهید و موعظه کنید تا خداوند متعال همه را نجات بدهد.

تلاش ۹۵۰ ساله‌ی حضرت نوح (علیه السلام) برای هدایت اُمّت‌شان

خداوند متعال در سوره‌ی مبارکه‌ی نوح برای بیداری ما و اهمیّت تبلیغ، هم مدّت مأموریت تبلیغی شیخ‌الانبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) حضرت نوح نبی (علیه السلام) را که بنا بر احتمالی همه‌ی ما فرزندان حضرت نوح (علیه السلام) هم هستیم؛ زیرا بعضی از مُفسّرین اعتقادشان بر این است که این ۸۰ نفری که در کشتی حضرت نوح (علیه السلام) نشسته بودند، خداوند متعال وعده داده بود که همه به جُز اهلِ تو هلاک خواهند شد؛ این ۸۰ نفر به جُز آن پسر و همسرش همگی اهلِ ایشان بودند. با وجود این‌که پسر حضرت نوح (علیه السلام) بود، ولی خداوند متعال فرمود: «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ[۹]»؛ اهلیّت به شناسنامه نیست، اهلیّت به نَسَب نیست؛ اهلیّت به قُماش و هم‌جنس بودن است. آیا جنس تو هست یا نیست؟ اگر فرزند شما امام حسینی است، اگر فرزند شما کربلایی است، اگر فرزند شما اربعینی است، اگر فرزند شما انقلابی است، اگر فرزند شما اهل نماز جماعت و نمازجمعه است، او از اهلِ شماست؛ ولی اگر شما اهلِ این کارهای خوب هستی، اما فرزندتان اصلاً این‌ها را قبول ندارد، «إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ»، خداوند متعال به نوح نبی (علیه السلام) فرمود: این از اهل تو نیست؛ «إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ[۱۰]». حضرت نوح (علیه السلام) ۹۵۰ سال دعوت کرده است، تبلیغ کرده است. اما چگونه تبلیغ کرده است؟ «قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهَارًا[۱۱]»؛ شب و روز نداشتم. حضرت نوح (علیه السلام) شیخ‌الانبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) هستند، ولی مسئولیت تبلیغ چقدر سنگین است. ایشان شب‌ها خوابشان نمی‌بُرد. ایشان شب و روز نداشتند. صریح آیه‌ی قرآن کریم است که فرموده است: ؟ «قَالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمِی لَیْلًا وَ نَهَارًا * فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعَائِی إِلَّا فِرَارًا[۱۲]»؛  مرز و زمان تبلیغ تا آن‌جایی است که انسان تشخیص بدهد که طینتِ طرف مقابل خراب است و دیگر تبلیغ اثری در او ندارد که خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ[۱۳]»؛ این‌ها دلشان قُفل خورده است، دیگر مَرض این‌ها خطرناک است و مَرض بی‌دینی‌شان با هیچ دَوایی درمان نمی‌شود. حضرت نوح (علیه السلام) به این نتیجه رسید که پس از ۹۵۰ سال به صورت شب و روز که هم ایشان را کتک می‌زدند که گاهی ایشان را به گونه‌ای می‌زدند که از هوش می‌رفتند، بیدار می‌شدند و باز هم خسته نمی‌شدند و می‌رفتند و به این‌ها التماس می‌کردند، می‌رفتند و با اخلاق و نَرمش این‌ها را موعظه و تبلیغ می‌کردند.

بار تبلیغ برای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بسیار بارِ سنگینی است

اما ۹۵۰ سال تبلیغ و جواب نَفی‌شنیدن، در این‌جا دست‌شان را به نفرین بلند کردند که فرمودند: «رَبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَیَّارًا * إِنَّکَ إِنْ تَذَرْهُمْ یُضِلُّوا عِبَادَکَ وَ لَا یَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا کَفَّارًا[۱۴]»؛ دیگر این‌ها زمینه ندارند. دیگر این‌ها هیچ نوع پذیرشی در وجودشان نیست و طینت خراب است، خَمیره خراب شده است، جنس خراب شده است و دیگر قابل اصلاح نیست. خدا نکند که جنس انسان خراب بشود. وقتی جنس انسان خراب بشود، دیگر موعظه و تبلیغ پیامبر هم اثر ندارد. نه تنها نمی‌پذیرند، بلکه تمسخر می‌کنند. همه‌ی پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) گرفتار تمسخر بودند. امروز اگر کسی به یک زن بی‌حجاب، به یک انسان رباخوار و به یک اداره‌ی رشوه‌خواری چیزی بگوید و او مسخره نماید و بگوید که این‌ها دیوانه هستند، این‌ها تفکرّ قدیمی دارند و خبر ندارند که زمان عوض شده است و اوضاع عوض شده است و دیگر وقت این حرف‌ها نیست، این نوع تمسخرها تازگی ندارد. خداوند متعال به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: «فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ[۱۵]»؛ تنها تو نیستی که زیرِ بار حرف‌های حقّ تو نمی‌روند؛ بلکه قبل از تو هم با پیامبران دیگر برخوردهای خیلی بدی داشته‌اند و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) را تکذیب کرده‌اند، انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) را تمسخر کرده‌اند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را تمسخر می‌کردند، سنگ‌باران می‌کردند. عموی ایشان یکی از کسانی بود که وقتی می‌دید رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) با این جوان‌ها در حال اُنس‌گرفتن است، داد می‌زد که این پسر برادر من است و کار او درست نیست. می‌گفت که او ساحر است و شما را گُمراه می‌کند و سپس شروع به سنگ‌زدن می‌کرد. به ساق پای پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سنگ می‌زد و خون از ساق پای ایشان جاری می‌شد. آن‌گاه تعبیر را ببیند که قرآن کریم می‌فرماید: «أَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ * وَ وَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ * الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ[۱۶]»؛ این عبارت «الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ» به چه معنایی است؟ یعنی بارِ تو هدایت و تبلیغ است. این‌قدر سنگین است که خداوند متعال در مقام دلداری و دلگرمی دادن به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌فرماید که این بار به‌قَدری سنگین است که کَمر تو را می‌شکند. بار نجاتِ یک انسان از بدبختی است، از نکبت است، از جهنّم اَبد است، از خشم خداوند متعال است، از گرفتارشدن به بدی‌ها و شقاوت‌هاست. به‌قَدری سنگین است که اَکمل و اَشرف خلایق که از هر جهت از همه‌ی عالَمیان برتر بود، خداوند متعال می‌فرماید که بار هدایت و تبلیغ به‌قَدری سنگین است که کَمر تو را می‌شکند. اگر خداوند متعال این بار را از روی دوش تو برنمی‌داشت و به تو کمک نمی‌کرد، استخوان‌های تو را خُرد می‌کرد. بار تبلیغ این‌قَدر بارِ سنگینی است.

آگاهی، صبر و تحمّل مشقّت‌ها در راه خدا انسان را به هدف والای خود می‌‌رساند

بنده یک داستانی را عرض کنم و توسّل داشته باشیم و بیش از این تَصدیع ندهم. تبلیغ شرایط دارد. اوّلین شرط آن «لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ[۱۷]» است. انسانی که می‌خواهد چیزی را به دیگران بیاموزد، ابتدا باید خودش بَلد باشد. انسانی که می‌خواهد به کسی آدرس بدهد، باید آدرس را بَلد باشد. والّا آدرسِ غلط می‌دهد و به‌جای این‌که آن طرف به مقصد برسد، از آن دور می‌شود و نفرین می‌نماید، زیرا وقت او تَلف شده است و به زحمت افتاده است. چرا؟ زیرا یک نابَلدی آدرسِ غلط به او داده است. پس بر همه‌ی مسلمانان واجب است که دین‌شان را خوب یاد بگیرند؛ مگر نفرموده است: «طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَهٍ[۱۸]»؛ مُنتها بعضی در حدّ اجتهاد و دیگران باید در حدّ تبلیغ دین‌شان را یاد بگیرند. آن علمی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است بر هر زن و مرد مسلمان واجب است، سه چیز است: اوّل اعتقادات است، دوّم اخلاق است و سوّم احکام است. باید همه این سه چیز را مُطالعه کنند و یا از عُلما دعوت کنند و یا وقتی به مسجد می‌روند به عالِم بگویند که در مورد این سه چیز برای ما حرف بزنید که ذهن‌مان قوی بشود و به واجب الهی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است «فَرِیضَهٌ»، عمل نماییم. ولی انسانی که خودش بَلد نیست و دیگران را تبلیغ نمی‌کند، از او رَفع تبلیغ نشده است. در روز قیامت هم باید از بَلدنشدن خود پاسخ بدهد و هم باید در مورد یاد ندادن پاسخگو باشد. در روز قیامت هر دو مشکل بر روی مشکل است.  نکته‌ی دوّم عجله نکردن است. وجود نازنین حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) فرمودند که من می‌خواهم اَمر به معروف و نَهی از منکر کنم. برای چه کسانی؟ برای عدّه‌ای حرامزاده که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را کُشتند، اَمر به معروف و نَهی از منکر تأثیری نداشت. حضرت امام حسین (علیه السلام) تأثیرِ آنی نمی‌خواهند؛ بلکه ایشان می‌خواهند خون‌شان جریان پیدا کند و تا دامنه‌ی قیامت دل‌ها را با خداوند متعال مرتبط نماید. بنابراین باید انسان به کسانی که در راه نیستند، بگوید. نباید بگوید که گوش نمی‌کنند؛ شما حرف‌تان را بزنید، حتّی اگر او گوش نکند. نگویید که این‌ها به انسان اهانت می‌کنند، زیرا به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم اهانت کردند؛ حالا اهانت کنند مگر چه می‌شود؟ می‌گوید که می‌ترسم من را بزنند، خب بزنند؛ چه اشکالی دارد؟ اگر صبر کنیم و عجله نداشته باشیم، حرف بر روی حرف و تکرار بر روی تکرار، توسعه‌دادن و کمک‌گرفتن از دیگران بالاخره باید این کشف حجاب رَفع بشود، بالاخره باید این حَرام‌خوری از بین برود، بالاخره باید رشوه‌خواری در مملکت امام حسین (علیه السلام) نباشد، بالاخره باید رِبا که جنگ با خداوند است، در بازار مسلمانان وجود نداشته باشد. باید این موضوع را همه یاد بگیرند و همه بگویند که یقیناً تأثیر خواهد داشت. نکته‌ی سوّم آمادگی برای تحمّل مشقّت‌ها در راه تبلیغ است. حال ان‌شاءالله اگر عُمری داشته باشیم، فردا شب در مورد این مسأله با استناد به آیات قرآن کریم چند نکته را به محضر شما عرض می‌کنم.

تلاش و صبر مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) در نجات یک نظامیِ بعثی

ولی چون امشب مُقارن با آزادشدن اُسرای ما هست، از مرحوم آقای «ابوترابی[۱۹]» (اعلی الله مقامه الشریف) که سیّد آزادگان بودند، مَردِ خدا بودند و قائم‌اللیل و صائم‌النّهار بودند، مَردِ خدا بودند، ذوب در انقلاب و ولایت بودند. ما برای یک مراسم بزرگداشت شهدا به شمال کشور سفر کرده بودیم که در اطراف شهر بابُل که دارالمؤمنین است و جمعیت عظیمی آمده بودند. در مجلس شهدا به منبر رفتیم و وقتی پایین آمدم، دیدم که مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) حضور دارند و بدون دعوت قلبی بود. حالا ایشان از کجا خبردار شده بودند و آیا مانند مرحوم «حاج هادی ابهری[۲۰]» (رضوان الله تعالی علیه) مَجذوب بودند یا کسی به ایشان گفته بودند، آمدند و به محض این‌که بنده از منبر پایین آمدم، بالای منبر رفتند. مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) دعوت نبودند و خودشان بالای منبر رفتند. گفتند: مردم! این مجلس متعلّق به شهداست و این‌ها خون‌شان را بخاطر دین فدا کردند. من آمده‌ام به این جمعیّتی که بخاطر شهدا در این‌جا جمع هستند، بگویم که تقلید از مقام معظم رهبری حضرت آیت الله العظمی امام خامنه‌ای (اطال الله عُمره الشریف) بر شما رَواست. این را احساس مسئولیت می‌گویند، این را روشنگری می‌گویند، این را تشخیص اولویّت می‌گویند، این را از خودگذشتگی می‌گویند که می‌آید و آنچه را باید به مردم بگوید، می‌گوید. شاید جناب آقای «اُوحدی» را بشناسید که مدّتی مسئول قسمت فرهنگی شهرداری بودند و مدّتی هم مسئول بنیاد شهید بودند. ایشان جُزء آزادگان هستند. مرحوم «آیت الله ری‌شهری» (رحمت الله علیه) نقل می‌کنند و می‌گویند که آقای اُوحدی نقل می‌کرد: ما در اردوگاه تِکریت بودیم که مرحوم حجت الاسلام و المسلمین آقای سیّد علی اکبر ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) هم در آن‌جا بودند. رضوان خداوند و سلام خداوند بر آقای سیّد علی اکبر ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) باد. انصافاً ایشان مَردِ خدا بودند، انصافاً در وجود ایشان شیشه‌خُرده وجود نداشت، انصافاً بنده‌ی صالح خدا بودند، بنده‌ی صابر خدا بودند، بنده‌ی مُجاهد خدا بودند. ایشان اهلِ یقین بودند، اهل اخلاص بودند و آشنای به وظیفه بودند و در ایفای وظیفه هم هیچ‌گاه کوتاهی نکردند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مورد «خَبّاب بن اَرَتّ[۲۱]» بعد از شهادت او فرمودند: «فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً[۲۲]»؛ سه ویژگی داشت؛ یکی این بود که تا زمانی که زنده بود، اهل جهاد بود. در عُمرش رزمنده بود. در تمام عُمرش روحیه‌ی رزمندگی داشت و رزمنده بود. دوّمین ویژگی این بود که وقتی مُهاجرت کرد، تحمیلی نبود و هجرت او از روی اطاعت بود. سوّمین ویژگی این بود که مرگ او شهادت بود. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سه ویژگی در مورد او بیان کردند. مرحوم آقای سیّد علی اکبر ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) هم انصافاً «عَاشَ مُجَاهِداً وَ عَاشَ عابِداً وَ عَاشَ صالِحاً» بود. آقای اُوحدی می‌گویند که دو مأمور برای کنترل و شکنجه در این اردوگاه تِکریت وجود داشت که نام یکی از آن‌ها کاظم بود. کاظم اهل بصره بود و یک برادر او در جنگ با ایران اسیر شده بود و برادر دیگرش هم در جنگ کُشته شده بود و خودش نیز صاحب اولاد نبود. این سه ویژگی او را پُر از عُقده کرده بود و آتش‌فشان بود و یکپارچه آتش بود و همه را می‌سوزاند. می‌گفت که او با مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) هم یک عِناد عجیبی داشت و می‌آمد و ایشان را به وسط اردوگاه می‌بُرد و با کابل به جانِ ایشان می‌افتاد و به‌قَدری ایشان را بد می‌زد که ما از پُشت شیشه تماشا می‌کردیم و جُز گریه هم هیچ‌ کار دیگری نداشتیم. می‌گفت که در عوض مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) چنان به او احترام می‌کرد که حال کتک زده است، مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) از حال رفته است و به هوش آمده‌اند و نزد بچّه‌ها آمده است؛ اما وقتی این کاظم می‌آمد و عبور می‌کرد، جلوی او بلند می‌شد و یک سلام بسیار مُحکمی به او می‌داد. ما دیگر به زبان آمدیم و گفتیم که او این‌قَدر خبیث است، این‌قَدر خشن است؛ چرا شما او را احترام می‌کنید؟ گفت که صبر کنید. می‌گفت وقتی کاظم به مرخصی می‌رفت، همه‌ی ما یک نَفَسی می‌کشیدیم و می‌گفتیم که الهی دیگر او بازنگردد. یک‌ مرتبه به مرخصی رفت و همه‌ی ما احساس راحتی و تنفّس می‌کردیم، اما گاهی بازگشت و دیدیم که او دیگر آن کاظم نیست. نزد مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) آمد و متواضعانه و مهربانانه گویا با ایشان سِرّی برقرار کرده است. وقتی او رفت، مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) به ما گفتند که به این کاظم احترام بگذارید. من پیش‌بینی می‌کردم که او درست بشود. او آمده است و به من می‌گوید که فُلانی من را ببخش. من به مرخصی رفته بودم و در سر سُفره‌ی صبحانه مادرم به من گفت: کاظم! آیا در اردوگاه شما سیّدی هست که تو او را اذیّت می‌کنی؟ می‌گفت: من تعجّب کردم و سرم را پایین انداختم و چیزی به او نگفتم. از مادرم پرسیدم: مگر چیزی شده است؟ گفت: من شب حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) را خواب دیدم. بی‌بی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) به من فرمودند: این چه شیری بود که تو به کاظم دادی؟ او یکی از فرزندان ما را شکنجه می‌کند و اذیّت می‌کند. می‌گفت که من با این خواب مادرم مُنقلب شدم. گفتم: خدایا! غلط کردم. آمد و پس از آن جُزء مُریدان مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) بود و ایشان را رها نمی‌کرد. آمدند تا مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) را از این اردوگاه به اردوگاه دیگری ببرند. هرجایی اردوگاه بهم می‌ریخت و شلوغی پیش می‌آمد، تنها کسی که مأمورین بعثی می‌شناختند که نَفَس دارد و تأثیر نَفَس دارد و اگر به آن‌جا برود می‌تواند اوضاع را آرام کند، مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) بود. گفت که آمدند تا مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) را به اردوگاه دیگری ببرند، اما این کاظم طاقت نیاورد و اسلحه‌اش را برداشت و با خودِ مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) سوار بر آمبولانس شد و ظاهراً به عنوان این‌که مُراقب هستم تا مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) فرار نکند، ولی در واقع مُرید ایشان شده بود و از ایشان جُدا نمی‌شد. گفت که این دوران اسارت گذشت و ما به ایران آمدیم. بعد از مدّتی مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) وفات کردند و این کاظم به ایران آمد. بنده آقای اَحدی را می‌شناختم که جُزء آزادگان بودند و جُزء طلبه‌های خوب بوند در تبلیغات کاروان‌های حجّ هم جُزء روحانیّون کاروان بودند. گفت که کاظم آمد و مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) نبودند و به سُراغ آقای اَحدی رفت. از طریق ایشان همه‌ی ۹۰ نفری که در این اردوگاه حضور داشتند را شناسایی کرد و رفت از همه حلالیّت گرفت و به کشور عراق بازگشت. جنگ سوریه و داعش شروع شد و از طریق ایران به سوریه رفت و جُزء مدافعین حَرم شد و در آن‌جا هم شهید شد. «کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ[۲۳]»؛ تبلیغ عملی این‌گونه است. این صبر مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف)، این اخلاق مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف)، این تواضع مرحوم آقای ابوترابی (اعلی الله مقامه الشریف) او را از قَعر جهنّم بیرون کشید و به اعلی علییّن با شهادت در دفاع از حَرم نائل گشت. از همه هم عُذرخواهی کرد و به مقام عالی رسید.

روضه و توسّل به حضرت علی اصغر (علیه السلام)

امشب میهمان باب‌الحوائج شش ماهه حضرت علی اصغر (علیه السلام) هستیم. هرکسی حاجت دارد، بسم الله. داغ می‌گویند که این تیر حَرمله اوّل بازوی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را سوراخ کرد، دوّم گلوی حضرت علی اصغر (علیه السلام) را پاره کرد، سوّم دل حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را سوزاند و چهارم دل شیعیان را تا روز قیامت مَجروح حضرت علی اصغر (علیه السلام) قرار داد. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) خیلی مصیبت دیده‌اند، انواع مصیبت‌ها را تجربه کرده‌اند، داغ دیده‌اند، داغِ برادر جوان را دیده‌اند، داغِ پدر را دیده‌اند، کتک‌خوردن عمّه‌هایشان را دیده‌اند، دویدن حضرت رقیّه (سلام الله علیها) را دیده‌اند، سوختن خیمه‌ها را دیده‌اند، دَربه‌دَری و بیابانی‌شدن فرزندان پدرشان را دیده است. اما وقتی «مِنهال[۲۴]» آمد، حضرت امام سجّاد (علیه السلام) می‌پرسند: مدّتی است که نبوده‌ای، به کجا رفته بودی؟ عرضه داشت: به کوفه رفته بودم. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) فرمودند: از کوفه چه خبری داری؟ عرضه داشت: «مختار» قیام کرده است و قَتله‌ی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را به سِزای اعمالشان می‌رساند. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) فرمودند: از حَرمله چه خبر؟ نمی‌دانم که داغ حضرت علی اصغر (علیه السلام) چه کرد. ایشان پرسیدند: از حَرمله چه خبر؟ سپس در حقّ حَرمله نفرین کردند. نازدانه‌ی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم می‌گوید: وقتی به کنار بدن بی‌سَر پدرم رفتم، در آن‌جا شکایاتم را به پدرم کردم. از حُلقوم بُریده صدا شنیدم و این‌گونه پیام داد تا من به شیعیان بگویم: «شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ رَی عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی     ***     أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی‏[۲۵]»؛ ای شیعیان من! وقتی آب گُوارا می‌نوشید، از لب تشنه‌ی من یاد کنید. وقتی به تشییع جنازه‌ی شهدایتان می‌روید و یا غریبی در میان شما از دنیا می‌رود، «فَانْدُبُونِی» ابتدا به من نُدبه کنید و سپس فرمودند: «لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاٌ تَنْظُرونی[۲۶]»؛ ای شیعیان من! کاش همه‌ی شما در روز عاشورا بودید و این مَنظره را تماشا می‌کردید؛ «کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی[۲۷]»؛ با چه حالی طفلم را جلوی این جمعیّت آوردم که ببینند تا شاید دلشان بسوزد؛ شیری نبود تا بچّه بنوشد. برای بچّه‌ی شیرخوار، شیر هم غذاست و هم آب است. وقتی مادر شیر ندارد، بچّه هم تشنه است و هم گُرسنه است. در خیمه‌ها آب نبود و سینه‌های حضرت رباب (سلام الله علیها) خُشکیده بود. بچّه هم تشنه بود و هم گُرسنه بود. خیلی عجیب است که مقاتل نوشته‌اند این بچّه را حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) آورد و حضرت رباب (سلام الله علیها) نیاورد. حضرت رباب (سلام الله علیها) روی این را نداشت تا به حضرت امام حسین (علیه السلام) بگوید که فرزند شما از تشنگی در حال جان‌دادن است. بی‌بی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) بچّه را آورد و به آغوش حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) داد. حضرت امام حسین (علیه السلام) این بچّه را با خودشان آوردند. مردم دیدند که چیزی را در زیر عَبا گرفته است و فکر می‌کردند که قرآن آورده است تا مردم را قسم بدهد. منتظر بودند تا ببینند چه می‌شود. یک مرتبه دیدند عَبا کنار رفت و یک بچّه‌ی شش ماهه‌ی رنگ‌پَریده و پَژمرده نمایان شد. حضرت امام حسین (علیه السلام) این بچّه را آورد تا ببینند که شاید رَحم‌شان به جوش بیاید. فرمودند: «اما ترونه کیف یتلظی عطشا»؛ ای مردم! تماشا کنید و خودتان ببینید. اگر فکر می‌کردید که من بچّه را بهانه کرده‌ام تا خودم آب بنوشم، بیایید این طفل را به شما تحویل می‌دهم. او را ببَرید و سیراب کنید. هنوز حرف حضرت امام حسین (علیه السلام) تمام نشده بود که «عُمر بن سعد» (لعنت الله علیه) به حرمله دستور داد که جواب حسین را بده. حرمله یک نگاهی به پدر کرد و یک نگاهی به بچّه انداخت. گفت: جواب پدر را بدهم یا جواب کودک را بدهم؟ این نامَرد یک نگاهی کرد و گفت: سفیدی گلوی بچّه را نمی‌بینی؟ خداوند این حرامزاده را لعنت کند که چه‌قَدر در شکار خود دقیق بود. تیر به هرجایی اصابت نماید، سوراخ می‌کند؛ اما گلو مانند گُل نازک بود. تیر هم تیرِ عادی نبود و تیرِ پَهنی بود. این بود که وقتی تیر به گَلو اصابت کرد، «فَذُبِحَ الطِّفْلُ مِنَ الْوَریدِ اِلَی الْوَریدِ اَوْ مِنَ الْاُذُنِ اِلَی الْاُذُن[۲۸]»؛ این کودک را ذَبح کرد، یعنی سر از بدن جُدا شد. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مبهوت شد. تنها جایی که خداوند متعال به امام حسین (علیه السلام) تسلّی داده است، همین‌جا بود. از آسمان نِدا آمد: «دَعهُ یا حُسَینُ[۲۹]»؛ حسین جان! فرزندت را به ما بسپار.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به این باب‌الحوائج شش ماهه قَسمت می‌دهیم، به داغِ دل حضرت امام حسین (علیه السلام) قَسمت می‌دهیم، به آن حالت شرمندگیِ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که قُنداقه‌ی خونین بر روی دست ایشان مانده بود و روی آمدن به خیمه‌ها را نداشتند و مُدام می‌آمدند و برمی‌گشتند، به آن حالت حضرت امام حسین (علیه السلام) قَسمت می‌دهیم امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! مردم ما، نظام ما و رهبر ما از همه‌ی آفات و شُرور محافظت بفرما.

خدایا! مشکلات این مردمِ ولایت‌مَدارِ شهید پَرور را برطرف بفرما.

خدایا! نَسل جوان ما، خصوصاً جوان‌های مورد نظر را به سامان برسان.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم حوائج این جمه و مُلتمسین را برآورده بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت عَلمدارمان، سُکان‌دار کشتی انقلاب‌مان، رهبر حکیم و نورانی‌مان را تا ظهور حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) و در کنار حضرت حجّت (ارواحنا فداه) مُستدام بدار.

الها! پروردگارا! دشمنان این نظام، دشمنان این کشور، دشمنان حَرم‌های مُطهّر، این تروریست‌های نامَرد و مُزدور اَجانب و فریب‌خورده و تکفیری را از صفحه‌ی روزگار مَحو بفرما.

خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم شرّ آمریکا و اسرائیل و تکفیری‌ها را به خودشان برگردان.

الها! پروردگارا! مریض‌ها عموماً، مریض‌های مورد نظر و سفارش‌شده را شِفا عنایت بفرما.

خدایا! امام عظیم‌الشأن ما (رضوان الله تعالی علیه)، شهیدان سرافراز ما و همه‌ی مشایخ و حقّ‌داران ما را السّاعه بر سر سُفره‌ی ارباب‌مان حضرت امام حسین (علیه السلام) مُتنعّم و روحشان را از ما راضی بدار.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.

[۲] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۳٫

[۳] سوره مبارکه نحل، آیه ۳۶٫

«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَهُ ۚ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ».

[۴] سوره مبارکه مدثر، آیات ۱ الی ۶٫

[۵] سوره مبارکه اعراف، آیه ۲۶٫

«یَا بَنِی آدَمَ قَدْ أَنْزَلْنَا عَلَیْکُمْ لِبَاسًا یُوَارِی سَوْآتِکُمْ وَ رِیشًا ۖ وَ لِبَاسُ التَّقْوَىٰ ذَٰلِکَ خَیْرٌ ۚ ذَٰلِکَ مِنْ آیَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ».

[۶] سوره مبارکه قلم، آیه ۴٫

[۷] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۸۷٫

«أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَائِکُمْ ۚ هُنَّ لِبَاسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ ۗ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفَا عَنْکُمْ ۖ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا مَا کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ ۚ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّىٰ یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ۖ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیَامَ إِلَى اللَّیْلِ ۚ وَ لَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عَاکِفُونَ فِی الْمَسَاجِدِ ۗ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا ۗ کَذَٰلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ».

[۸] سوره مبارکه تحریم، آیه ۶٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ نَارًا وَ قُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَهُ عَلَیْهَا مَلَائِکَهٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ».

[۹] سوره مبارکه هود، آیه ۴۶٫

«قَالَ یَا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ ۖ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صَالِحٍ ۖ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ۖ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ».

[۱۰] همان.

[۱۱] سوره مبارکه نوح، آیه ۵٫

[۱۲] سوره مبارکه نوح، آیات ۵ و ۶٫

[۱۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۶٫

«إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ».

[۱۴] سوره مبارکه نوح، آیات ۲۶ و ۲۷٫

[۱۵] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۸۴٫

«فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جَاءُوا بِالْبَیِّنَاتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتَابِ الْمُنِیرِ».

[۱۶] سوره مبارکه شرح، آیات ۱ الی ۳٫

[۱۷] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۶٫

«وَ لَا تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولَٰئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا».

[۱۸] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۷، صفحه ۶۸.

«قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : طَلَبُ اَلْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ وَ مُسْلِمَهٍ وَ هُوَ عِلْمُ اَلْأَنْفُسِ فَیَجِبُ أَنْ یَکُونَ نَفْسُ اَلْمُؤْمِنِ عَلَى کُلِّ حَالٍ فِی شُکْرٍ أَوْ عُذْرٍ عَلَى مَعْنَى إِنْ قُبِلَ فَفَضْلٌ وَ إِنْ رُدَّ فَعَدْلٌ وَ یُطَالِعَ اَلْحَرَکَاتِ فِی اَلطَّاعَاتِ بِالتَّوْفِیقِ وَ یُطَالِعَ اَلسُّکُونَ عَنِ اَلْمَعَاصِی بِالْعِصْمَهِ وَ قِوَامُ ذَلِکَ کُلِّهِ بِالاِفْتِقَارِ إِلَى اَللَّهِ وَ اَلاِضْطِرَارِ إِلَیْهِ وَ اَلْخُشُوعِ وَ اَلْخُضُوعِ وَ مِفْتَاحُهَا اَلْإِنَابَهُ إِلَى اَللَّهِ مَعَ قِصَرِ اَلْأَمَلِ بِدَوَامِ ذِکْرِ اَلْمَوْتِ وَ عِیَانِ اَلْمَوْقِفِ بَیْنَ یَدَیِ اَلْجَبَّارِ لِأَنَّ فِی ذَلِکَ رَاحَهً مِنَ اَلْحَبْسِ وَ نَجَاهً مِنَ اَلْعَدُوِّ وَ سَلاَمَهَ اَلنَّفْسِ وَ اَلْإِخْلاَصَ فِی اَلطَّاعَهِ بِالتَّوْفِیقِ وَ أَصْلُ ذَلِکَ أَنْ یُرَدَّ اَلْعُمُرُ إِلَى یَوْمٍ وَاحِدٍ».

[۱۹] سید علی اکبر ابو ترابی فرزند آیت‌الله سید عباس ابوترابی در سال ۱۳۱۸ ش در شهر قم دیده به جهان گشود. (چون سند ولادت در حوزه طالقان تنظیم و ثبت شده، در بعضی اسناد محل تولد ایشان طالقان معرفی شده است) جد پدری سید علی اکبر، آیت‌الله حاجی سید ابوتراب حسینی ابوترابی فرد، فرزند سید حسین در سال ۱۲۵۷ هـ. ش در شهرستان قزوین به دنیا آمد. ایشان از طرف ساواک ، چنین معرفی شده است: در قزوین نفوذش خوب است و یک چهارم از سکنه شهر و دهات مقلد و طرفدار دارد نفوذش در اثر زهد و تقوای اوست. مرجع تقلید است، در قزوین و نجف تحصیل کرده، رساله عملیه او چاپ و منتشر شده است. در سال ۱۳۴۱ تلگراف مخالفت با انجمنهای ایالتی و ولایتی را امضا کرده و در وقایع ۱۵ خرداد شرکت داشته است.[۱]سید ابوتراب (سکاکی) از شاگردان شیخ مرتضی انصاری در فروردین سال ۱۳۵۲ ش وفات کرد. جد مادری سید علی اکبر، آیت‌الله سید محمد باقر علوی قزوینی ، هم از علمای بزرگ و مجتهدان به نام بود. وی در وصف جدش می‌گوید: مرحوم جد مادری ما، در نجف اشرف به درجه اجتهاد می‌رسند. در مسجد جامع قزوین مشغول خدمت بودند تا اینکه مرحوم آقای حاج شیخ عبد الکریم حائری (رضوان الله تعالی علیه) از اراک عازم قم شدند. مرحوم جدمان به قصد دیدار مرحوم آیت‌الله حائری به قم مشرف شدند و از قم نامه نوشتند به منزل که: «خانه و زندگی من را بفروشید. بعد از فروختن و تبدیل آن به پول نقد مرا خبر کنید». همه را می‌فروشند و به پول نقد تبدیل می‌کنند و به ایشان خبر می‌دهند…. حاج آقا از قم تشریف می‌برند قزوین. روز جمعه‌ای، جمعیت زیادی را دعوت می‌کنند که برای نماز تشریف بیاورند مسجد جامع . بعد از نماز، جریان را توضیح می‌فرمایند: «من به دعوت حضرت آیت‌الله حائری به قم مشرف شدم. اهالی محترم قزوین هم بدانند که بنا نیست چیزی با خودم ببرم… برای اینکه مردم گمان نکنند که مرحوم جد ما، پول از قزوین برده‌اند و در قم خانه ساخته‌اند، در قزوین اعلام می‌کنند که تمام دارایی من تبدیل به این قدر پول شده و بیش از این هم با خودم به قم نبردم». اجداد سید علی اکبر، همه از سادات و اهل علم بوده‌اند و تا چند طبقه در نجف اشرف تحصیل کرده‌اند و مرقد جمعی از آنها نیز در آنجاست.

سید علی اکبر در هفت سالگی در مدرسه‌ای نزدیک محل سکونت ثبت نام کرد و تا کلاس پنجم ابتدایی به تحصیل پرداخت و در حدود سالهای ۳۲-۳۱ به قزوین کوچ کرد و پس از اتمام کلاس ششم ابتدایی به قم بازگشت و دوران متوسطه را در دبیرستانهای دین و دانش و حکیم نظامی سپری کرد و موفق به اخذ دیپلم در رشته ریاضی شد. به رغم اصرار دایی خود آقا سید علی علوی مبنی بر ادامه تحصیل در آلمان ، در سال ۱۳۳۷ به مشهد مقدس مشرف شد و در مدرسه نواب سکنی گرفت. خود می‌گوید: «بعد از گرفتن دیپلم، با پیشنهادی که پدرمان به ما دادند، ما را علاقه مند کردند که وارد حوزه بشویم و به درس و بحث‌های حوزوی اشتغال پیدا کنیم. در این رابطه، حاج آقا والد معظم بنده، سهم بسیار زیادی دارند چون ابتدا خودم تمایلی نداشتم و مرحوم دایی ما] حجت الاسلام سید علی علوی [هم اصرار داشتند که بنده را به آلمان اعزام بکنند تا در آنجا ادامه تحصیل بدهم… به هر حال، علاقه زیادی پیدا کرده بودیم که وارد حوزه بشویم. دیدیم در قم، مرحوم دایی ما پافشاری زیادی می‌کنند، با اجازه پدر بزرگوارمان به مشهد مقدس مشرف شدیم که دیگر از پافشاری دایی مان مقداری فاصله گرفته باشم.»  سید علی اکبر ابوترابی، در اوائل دهه چهل به قم برگشت و در مدرسه حجتیه ساکن شد. پس از تبعید حضرت امام خمینی رحمه‌الله‌علیه و به سردی گراییدن ظاهری حرکتهای انقلابی، سید در سال ۱۳۴۴، به طور مخفی از راه بندر خرمشهر به بصره و از آنجا به نجف اشرف رفت و از محضر اساتیدی چون آیت‌الله وحید خراسانی ، آیت‌الله شیخ کاظم تبریزی ، آیت‌الله میرزا علی آقا غروی ، آقا مصطفی خمینی و… استفاده کرد. در سال ۱۳۴۹ که سطح را به پایان رسانده و در «کلیه الفقه» (مؤسسه آموزشی) وابسته به دانشگاه الازهر نیز تحصیل می‌کرد، در راه بازگشت به ایران ، در مرز خسروی دستگیر و زندانی شد و چون اجازه بازگشت به نجف اشرف را نیافت، در قم ساکن شد و در ضمن تحقیق، تعلیم و تدریس، به مبارزه علیه حکومت پرداخت.

سید علی اکبر ابوترابی شهر آباء و اجدادی خود را سنگر خدمت و فعالیت، قرار داد. تشکیل کمیته انقلاب اسلامی و هدایت آن، از اقداماتی بود که برای سازماندهی و جلوگیری از هرج و مرج، ضروری بود و سید، این مهم را، به عهده گرفت و پس از چندی با رای قاطع مردم به عضویت شورای شهر انتخاب شد و سپس ریاست آن را به عهده گرفت. سید با آغاز جنگ تحمیلی ، با لباس رزم از قزوین به سوی جبهه رو آورد و در کنار شهید دکتر مصطفی چمران در ستاد جنگهای نامنظم به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت. وی شخصا به ماموریتهای شناسایی رزمی و دشوار می‌رفت. آزادی منطقه پرحادثه و خطرناک «دب حردان» به فرماندهی وی در راس یک گروه متشکل از یکصد رزمنده ممکن شد. شهادتنامه شهید چمران، در رثای سید علی اکبر ابوترابی که گمان قوی بر شهادت ایشان داشت، (ابتدا خبر شهادت آقای ابوترابی پخش و مراسم عزاداری به مناسبت شهادت ایشان برگزار شد و بعدها معلوم شد ایشان اسیر شده است) گواهی گویا در نقش تعیین کننده ایشان در محورهای عملیاتی جنوب کشور می‌باشد. سرانجام پس از گذشت ده سال ، سید علی اکبر ابوترابی، که به حق «سید آزادگان» لقب گرفته بود، با سربلندی به میهن بازگشت. سید هیچگاه از تلاش خسته نشد. او هماره در صدد به دست آوردن رضای الهی بود. نمایندگی ولی فقیه در ستاد امور آزادگان و نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای اسلامی در دوره چهارم و پنجم پس از آزادی، در کنار نام او قرار گرفت ولی او باز تغییری نکرد. همان روحانی بی ادعای بی اعتنای به چرب و شیرین دنیا باقی ماند و جز به خدا و تلاش برای آسایش و کمال خلق خدا نیندیشید. سید علی اکبر ابوترابی، نمونه تحمل، خدامحوری، آرامش، تواضع و در یک کلام، مجمع خوبیها بود. انسانی دوست داشتنی و رازداری امین و گره گشایی بی منت. از این روست که با تصور واژه «آزادگان»، ابتدا تصویر او بر آئینه خاطرها نقش می‌بندد. سرانجام این بزرگوار در دوازدهم خرداد ۱۳۷۹ ش در حالی که همراه پدر بزرگوارش آیت‌الله سید عباس ابوترابی عازم مشهد مقدس بود بر اثر تصادف دار فانی را وداع گفت. پیکر آن دو عزیز در جوار مرقد مطهر امام رضا علیه‌السّلام به خاک سپرده شد.

[۲۰] مرحوم حاج هادی ابهری روابط عجیبی با ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحوم مبرور سالک صادق و تقی متقی حاج هادی ازمردم با ایمان و پرهیزکار ابهر است و در زمان خود از بکائین شمرده می شد زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد مردی عامی بی سوادی بود ولی روی اخلاص عمل و خلوص نیت و صفا و مودتی که داشت کلمات حکمت آمیزی روی زبانش جاری می شد. گویا مصداق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم  که می فرماید: (من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه) بود گریه بسیار می کرد حسابش با خدا مرتب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن چه را که دیده و شنیده ام از آن مرحوم بنویسم یک کتابی خواهد بود.

در سال ۱۳۶۱ قمری که برای تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کردم با دست خالی به حضرت امیر علیه السلام عرض کردم اگر اجازه توقف به این عبد خود می دهید وسائل ماندنم را مرحمت فرمائید. بعد از چند روز در صحن مطهر به مرحوم حاج هادی مزبور برخورد کردم و اصلا او را از قبل ندیده و نمی شناختم چون مرا دید گفت: اسمت محمد است؟ گفتم آری گفت اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم آری گفت خدمت حضرت امیر تقاضایی دادی؟ گفتم آری گفت به من حواله کرده اند که ما یحتاج ماندن تورا فراهم کنم و هرچه لازم داشتم خرید و مبلغ هفت دینار عراقی به من داد و مرا از آیت الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم روابط عجیبی با ائمه اطهار علیهم السلام داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود با این نگارنده در حرم مطهر امیرالمومنین عقد اخوت و برادری بسته و با بسیاری از علماء معاصر صیغه برادری خوانده بود.

[۲۱] خَبّاب بن اَرَتّ (درگذشت ۳۷ق) صحابی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و از یاران حضرت علی (علیه السلام) بود. او از نخستین افرادی بود که مسلمان شد. خباب بن ارت شکنجه‌های زیادی از مشرکان در مکه دید؛ ولی از اسلام بازنگشت. وی در صدر اسلام به فعالیت‌های تبلیغی برای گسترش اسلام مشغول بود و روایات متعددی از رسول خدا کرده است. خباب پس از هجرت به مدینه در همه غزوات پیامبر اسلام شرکت کرد. درباره نَسب خبات بن ارت اختلاف است. کسانی که او را عرب دانسته‌اند، اغلب وی را تمیمی شمرده‌اند. بعضی نیز او را خُزاعی یا هم‌پیمانِ بنی‌زهره دانسته‌اند.‌ گاه اصل خبّاب را از منطقه سواد عراق و ناحیه کسْکر نیز گفته‌اند. کنیه خبّاب، بنابر مشهور، ابوعبدالله و به قولی ابومحمد یا ابویحیی بوده است. گفته شده کنیه ابویحیی که برخی منابع برای او برشمرده‌اند، کنیه صحابی دیگری است با همین نام (خبّاب)، که غلام عُتبه بن غَزوان بود و در سال ۱۹ هجری در زمان خلافت عمر بن خطاب درگذشت. گفته شده است که پیامبر اکرم پسر خبّاب را عبدالله نامید و خبّاب را ابوعبدالله خواند. خبّاب بن ارتّ چندین فرزند داشت، از جمله عبداللّه، از فرمانداران علی (علیه السلام) در نهروان، که به دست خوارج کشته شد. نسل خبّاب تا زمان ابن هشام (درگذشته ۲۱۸ق) در کوفه باقی بود. بعضی از فرزندی به نام عبدالرحمن نیز برای او یاد کرده‌اند.

گفته شده ارتّ (پدر خبّاب)، از آن رو چنین نام گرفت که درست نمی‌توانست به عربی سخن بگوید و هرگاه می‌خواست به این زبان حرف بزند، رتّه (لکنت زبان) پیدا می‌کرد. لذا برخی او را یا از نبطی‌ها و آرامی‌های عراق یا از ایرانیان ساکن کسکر دانسته‌اند. همچنین در روایتی از حضرت علی (علیه السلام)، خبّاب نخستین کسی از نبطیان شمرده شده که اسلام آورد. خبّاب بن ارتّ از اولین افرادی بود که دعوت پیامبر اکرم را پذیرفت و اسلام آورد. برخی از مورخان او را ششمین مسلمان دانسته‌اند، که پیش از ورود حضرت رسول به دار الارقم، مسلمان شد. برخی وی را دهمین یا یازدهمین یا بیستمین مسلمان ذکر کرده‌اند. همچنین او را در زمره معدود مسلمانانی دانسته‌اند که اسلام خویش را ظاهر کرد و‌گاه حتی اولین ایشان به شمار آورده‌اند. او قبل و بعد از هجرت، در زمره مسلمانان فقیر بود. او گفته است هنگامی که به پیامبر اکرم ایمان آورد، درهمی پول نداشت. مشرکان خبّاب بن ارتّ را که از مسلمانان مستضعف بود، شکنجه می‌کردند تا از اسلام برگردد. سن خباب در این هنگام حدود ۲۳ تا ۲۵ سال بود. در تفسیر (منسوب به) امام حسن عسکری (علیه السلام)، کرامتی به خبّاب نسبت داده شده است که وقتی کفار وی را در غل و زنجیر کرده بودند، با توسل به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل بیتش از غل و زنجیر رها یافت.

خبّاب بن ارتّ در صدر اسلام به فعالیت‌های تبلیغی برای گسترش اسلام اهتمام می‌ورزید. وی به فاطمه بنت خَطّاب، خواهر عمر، و شوهر وی سعید بن زید قرآن تعلیم می‌داد و به کوشش او عمَر مسلمان شد. او همنشین رسول خدا و شیفته او بود. خبّاب بن ارتّ در همه غزوات، از جمله بدر و اُحد و خندق، شرکت کرد. به روایتی، رسول خدا وی را به نگهداری و تقسیم غنایم بدر گمارد. از خبّاب بن ارتّ ۳۲ حدیث نقل شده که وی از رسول خدا روایت کرده است. فقهای شیعه و اهل سنّت در برخی احکام فقهی به روایات خبّاب بن ارتّ استناد کرده‌اند. از خبّاب بن ارتّ روایاتی نقل شده مبنی بر اینکه علی (علیه السلام) پیش از دیگران به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ایمان آورد و به اسلام گرویده است. برخی افرادی که از او روایت کرده‌اند، عبارت‌اند از: فرزندش عبدالله، مسروق، ابووائل، ابومَعْمَر، قیس بن ابی حازم، علقمه بن قیس، ابوامامه باهلی. خبّاب به مدینه هجرت کرد او پس از هجرت، در منزل کُلثوم بن هَدْم و مدتی در خانه سعد بن عباده سکونت داشت. و رسول خدا میان او و تمیم (غلام خِراش بن صِمَّه) یا جَبر بن عَتیک عقد اخوت بست. او در مدینه نیز مانند مکه در فقر به سر می‌برد. خبّاب بعدها در کوفه سکنا گزید. گفته شده که وی از اولین کسانی بود که در این شهر از آجر برای ساختن بنا استفاده کرد. نیز گفته شده عثمان بن عفان (حکومت۲۳-۳۵) قریه اسبینیا/ اسبینا از توابع کوفه، و به روایتی صَعْنَبی، از دیگر قرای سواد، را به خبّاب اقطاع داد. با این حال، وی هنگام مرگ نگران بود که مبادا اجر کار و مجاهدت خویش را در دنیا گرفته باشد. گفته‌اند وی بر ذکر خدا مداومت داشت. قبل از بعثت، خبّاب آهنگر و در شمشیرسازی استاد بود، دقت و توانایی او در ساخت و تعمیر شمشیرها مَثَل شده بود.

خبّاب در اواخر عمرش به بیماری پوستی سخت و مزمنی مبتلا شد. او را به واسطه این بیماری از بکایین (بسیار گریه کنندگان) و نوّاحین (بسیار نوحه کنندگان) خوانده‌اند. بنابر آنچه در پاره‌ای منابع آمده، خبّاب به علت بیماری در جنگ صفّین حضور نداشت و در سال ۳۷ پس از آنکه امام علی (علیه السلام) برای جنگ از کوفه بیرون رفت، خبّاب درگذشت. چون امام به کوفه بازگشت، قبر وی را دید و از مرگ او مطّلع شد. اما بنابه روایت محمد بن عمر واقدی، خبّاب در سال ۳۷ هنگامی که امام علی (علیه السلام) از صفّین به کوفه بازگشت، درگذشت و امام بر او نماز گزارد و وی را به خاک سپرد. او در این زمان بیش از ۷۳ سال داشت. سال ولادت خباب در منابع ذکر نشده است اما با توجه به اینکه وفاتش در سال ۳۷ و در ۷۳ سالگی ثبت شده، وی در حدود سال هفدهم پس از عام الفیل و ۲۳ سال پیش از بعثت به دنیا آمده است. خبّاب نخستین کسی بود که بیرون کوفه، نزدیک دروازه شهر، به خاک سپرده شد. برخلاف رسم معمول، که مردگان را در خانه‌ها یا بر سر در ورودی منازلشان دفن می‌کردند، خبّاب برای اولین بار وصیت کرد او را در بیرون کوفه (نجف کنونی) به خاک بسپارند.

[۲۲]  نهج البلاغه، حکمت ۴۳؛ وصف یاری شایسته.

«وَ قَالَ (علیه السلام) فِی ذِکْرِ خَبَّابِ بْنِ الْأَرَتِّ: [رَحِمَ] یَرْحَمُ اللَّهُ خَبَّابَ بْنَ الْأَرَتِّ، فَلَقَدْ أَسْلَمَ رَاغِباً، وَ هَاجَرَ طَائِعاً، وَ قَنِعَ بِالْکَفَافِ، وَ رَضِیَ عَنِ اللَّهِ، وَ عَاشَ مُجَاهِداً».

[۲۳] الکافی، جلد ۲، صفحه ۷۸.

«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ اَلْحَجَّالِ عَنِ اَلْعَلاَءِ عَنِ اِبْنِ أَبِی یَعْفُورٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ : کُونُوا دُعَاهً لِلنَّاسِ بِغَیْرِ أَلْسِنَتِکُمْ لِیَرَوْا مِنْکُمُ اَلْوَرَعَ وَ اَلاِجْتِهَادَ وَ اَلصَّلاَهَ وَ اَلْخَیْرَ فَإِنَّ ذَلِکَ دَاعِیَهٌ».

[۲۴] مِنْهال بن عَمرو اَسدی راوی از امام سجاد (علیه السلام) که گزارشی از وضعیت اسیران کربلا در خرابه شام نقل کرده و از این‌رو در برخی از روضه‌های عاشورا از وی نیز یاد می‌شود. منهال با یک واسطه از امام علی (علیه السلام) روایت نقل کرده و حدیث منزلت و فضایل دیگری از امام علی (علیه السلام) روایت کرده است. برخی از رجالیان اهل سنت او را توثیق کرده‌اند. منهال بن عمرو غلام بنی‌عمرو بن اسد بن خزیمه کوفی بوده است. در منابع از وی با نسبت اسدی یاد شده است. به همین دلیل او را از قبیله بنی‌اسد دانسته‌اند که در کوفه زندگی می‌کرده است. شیخ طوسی منهال را اصحاب امام سجاد (علیه السلام) شمرده است. برخی او را از اصحاب امام حسین (علیه السلام)، امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نیز به شمار آورده‌اند. از زمان تولد و وفات و دیگر جزئیات زندگی او اطلاعاتی گزارش نشده است.

منهال در شام با امام سجاد (علیه السلام) دیدار کرده است. او گزارش کرده که امام سجاد (علیه السلام) را در بازار شام در وضعیتی دیده که از ساق پای او خون می‌چکیده است. امام سجاد در پاسخ منهال که احوال او را پرسیده بود، اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به بنی‌اسرائیل تشبیه کرد که آل فرعون مردان آنان را می‌کشتند و زنانشان را به خدمت می‌گرفتند. او همچنین گزارشی از وضعیت خرابه شام در شام نقل کرده که بر اساس آن خرابه سایبان نداشته و آفتاب به داخل آن می‌تابیده است. به همین جهت در برخی از روضه‌های عاشورا که به جای دادن اسیران کربلا در خرابه شام اشاره می‌گردد، از وی نیز یاد می‌شود. او همچنین نقل کرده هنگامی که سر امام حسین (علیه السلام) بر نیزه بود کسی آیه مربوط به اصحاب کهف را می‌خواند صدایی از سر بریده شنیده شد که «کشتن من و گرداندن سرم، شگفت‌‏تر از داستان اصحاب کهف است». منهال در سفری که از حج باز می‌گشت در مدینه با امام سجاد (علیه السلام) دیدار کرد. امام سجاد وضعیت عاملان واقعه کربلا را از او جویا شد. او خبر زنده بودن حرمله بن کاهل را به امام سجاد (علیه السلام) رساند و نفرین امام سجاد (علیه السلام) در حق حرمله که «خدایا حرارت آتش و آهن را به حرمله بچشان» را نقل کرده است. منهال پس از کشته شدن حرمله، جریان دیدار خود با امام سجاد (علیه السلام) و نفرین آن حضرت در حق حرمله را به مختار ثقفی نیز رسانده است.

منهال بی‌واسطه از امام سجاد (علیه السلام) و با واسطه از امام علی (علیه السلام) حدیث نقل کرده است. او از طریق عبدالله بن حارث نوفل حدیث منزلت و از طریق عباد بن عبدالله حدیثی از حضرت علی(علیه السلام) نقل کرده که بر اساس آن فقط امام علی (علیه السلام) صدیق اکبر است. همچنین روایتی با واسطه عباد بن عبدالله از حضرت علی (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت شأن نزول تمام آیات قرآن را می‌دانسته است. روایتی از امام باقر (علیه السلام) به نقل از او در امالی آمده است. او همچنین از زر بن جبیش، سعید بن جبیر، عبدالرحمان بن ابی‌لیلی و قیس بن سکن روایت نقل کرده است. منصور، اعمش، میسره بن حبیب، عبد ربه بن سعید، ابوخالد دالانی، قاسم بن ولید همدانی، حجاج بن ارطاه، ابن ابی‌لیلی، صبی بن اشعث سلولی و ابی‌مریم انصاری  از او روایت نقل کرده‌اند. در منابع اهل سنت نیز روایاتی از وی نقل شده است. برخی از رجالیان اهل سنت او را ثقه دانسته‌ و به یحیی بن معین نیز نسبت داده‌اند که او را ثقه می‌دانسته است.

[۲۵] موسوى وادقانى، سید احمد، یاران کوچک امام حسین علیه السلام، ص ۱۳۲؛ به نقل از اسرار الشهاده، فاضل دربندى، ص ۴۶۲؛ دمعه الساکبه، ملا باقر بهبهانى، ص ۳۵۰؛ معالى السبطین، محمد مهدى، مازندرانى، ج ۲ ص ۳۱.

«شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ رَی عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی     ***     أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی‏

وَ أَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیرِ جُرْمٍ قَتَلُونی     ***     وَ بِجَرد الخَیلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی

لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاٌ تَنْظُرونی     ***     کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا أَن یرْحَمُونی

و سَقَوهُ سَهْمَ بَغْىٍ عِوَضَ الماءِ المَعینِ     ***     یا لَرُزْءٍ وَ مُصابٍ هَدَّ أرْکانَ الحَجِونِ

وَیلَهُم قَدْ جَرَحُوا قَلْبَ رَسُولِ الثَّقَلَینِ     ***     فَالْعَنُوهُم مَا اسْتَطَعْتُم شِیعَتِى فِى کُلِّ حِینٍ».

[۲۶] همان.

[۲۷] همان.

[۲۸] معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (عَلَیهِما السَّلام)، ص ۲۵۹.

[۲۹] تذکره الخواص، سبط این جوزی، ص ٢۵٢.

«دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ».