«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مُقدّمه

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ[۲]»؛ حُلول ماه عزا، ماه ماتم، ماه عزاداری حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را به صاحب مجلس‌مان، صاحب کشورمان، صاحب انقلاب‌مان، صاحب خون‌های پاک شهیدانمان، آقای خودمان حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) و به شما برادران خوبم، عزادارانِ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) تسلیت عرض می‌کنم.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (1)

همه‌ی عالَم مَخلوق حق‌تعالی هستند و تَدبیر عالَم نیز بر عُهده‌ی خداوند متعال است

بالاترین ارزش در عالَم معرفت است. خداوند متعال چیزی بالاتر از معرفت قرار نداده است. هدف آفرینش معرفت است و این در آیات قرآن کریم گاهی به ظهور و گاهی به تأویل و روایات برای ما مُحرز است. در آخرین آیه‌ی سوره‌ی مبارکه‌ی «طلاق» خداوند متعال می‌فرماید: «اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا[۳]»؛ خداوندی که هفت آسمان را خَلق فرمود، از زمین هم مانند هفت آسمان آفرید، آفریده‌ها را هم رَها نکرد، در حالی‌که هرچه خدا آفریده است، در کَف تَدبیر خودش است. ما خودمان را مُستقل می‌بینیم، در حالی‌که به هیچ‌وَجه هیچ موجودی استقلال ندارد. در عالَم هرچه هست آفریده‌ی خداست. «اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ[۴]»؛ هر موجودی در عالَم شیئیت دارد و گفته می‌شود که یک ‌چیزی هست، خداوند متعال خالق آن است. هیچ‌چیزی نیست که مَخلوق خدا نباشد. شیطان مَخلوق خداست، «شِمر» مَخلوق خداست، این آدم‌کُش‌های قَسی‌القلب جنایتکارِ خون‌آشامِ صهیونیست که در این ۸ ماه روزانه به صورت مُرتّب کودکان مَعصوم را می‌کُشند، زنان بی‌دفاع را می‌کُشند، بیمارانِ بیمارستان را می‌کُشند، پزشکان کَمربسته‌ی به نجات دردمندان و مَجروحان را می‌کُشند، به صَغیر و کَبیر رَحم نمی‌کنند، این‌ها هم مَخلوق خدا هستند. انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و خاتم انبیاء حضرت محمّد مُصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی هدی (سلام الله علیهم اجمعین) و حضرت فاطمه‌ی طاهره (سلام الله علیها) و مَلائکه‌ی مُقرّب و بندگان صالح و مُقرّب خداوند هم مخلوق خداوند هستند. خداوند متعال در قرآن کریم در ارتباط با این خوب و بدی که در عالَم هست، آیاتی است که ما را مُتوجّه می‌کند که هیچ‌کسی در عالَم رَها نیست. خداوند هرکسی را آفریده است، دارد او را تَدبیر می‌کند. رُبوبیّت خداوند و پرورش خداوند برای همه‌ی موجودات یک اَمر قَطعی، عَقلاً و نَقلاً سُنّت الهی است.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (2)

امام زمان (ارواحنا فداه) واسطه‌ی فیض برای تمام موجودات عالَم هستند

فرمود: «إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ[۵]»؛ ما انسان را از نُطفه‌ی مَخلوط آفریدیم. «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا[۶]»؛ ما راه را نشان می‌دهیم، ما آدرس بهشت را می‌دهیم، راه سُقوط را هم به آن‌ها می‌دهیم؛ تابلوهای ورود مَمنوع در قالب رَذائل اخلاقی یا مُحرّمات فقهی در اختیار همه قرار می‌گیرد و اگر کسی با آن خطّی که برای بهشت تَرسیم کرده است، برای قُرب خودش تَرسیم کرده است، در این خط برود، خداوند متعال اسم این را شاکِر گذاشته است، «إِمَّا شَاکِرًا». اهل شُکر ۳ مسأله دارند: یکی علم است؛ هرکسی سپاسگزار است، هرکسی نمک‌شناس است، هرکسی قَدردان است، اوّلین چیزی که خداوند متعال به او داده است، معرفت نعمت و معرفت ولی‌نعمت است. آدم بداند که قرآن چه نعمتی است، آدم بداند وجود نازنین امام زمان (ارواحنا فداه) که «بِیُمنِهِ رُزِقَ الوَری[۷]‌»، همه‌ی عالَم سُفره‌ی خداست، ولی سُفره‌دار آن امام زمان (ارواحنا فداه) است. «بِکُمْ فَتَحَ اللّهُ، وَ بِکُمْ یَخْتِمُ[۸]»؛ خداوند متعال به دست شما باز می‌کند و به دست شما هم جمع می‌کند. این سُفره‌ی وجود برای عالَم امکان، سُفره‌ی رِزق، سُفره‌ی حَیات، سُفره‌ی عزّت، سُفره‌ی مَعنویّت همگی آن به آن با ولی‌نعمت‌مان امام زمان (اروحنا فداه) به ما می‌رسد. واسطه‌ی فیض است. به هیچ موجودی از جانب خداوند هیچ نعمتی نمی‌رسد، مگر این‌که وجود نازنین امام زمان (اروحنا فداه) واسطه هستند. مگر ما قَدر یک چنین نعمتی را می‌دانیم؟! اوّل بشناسیم که نعمت چیست؟ دوّم به یاد بیاوریم که این نعمت صاحب دارد، این نعمت را کسی به ما داده است، این وَلی‌نعمت است.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (3)

دین برای مُشخّص کردن مسیر زندگی بَشر آمده است

بعضی از بزرگان مُعتقد هستند که ما اصلاً علم غیر دینی نداریم. چرا؟ برای این‌که عُلومی که در میان بَشر است، یا علم به اَقوال خداست، به گفته‌های خداست؛ «قالَ الله» ، «قالَ رَسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)» ، «قالَ امیرالمؤمنین (علیه السلام)» ، «قالَت فاطمه الزّهرا (سلام الله علیها)» ، «قالَ الحَسن (علیه السلام)» ، «قالَ الحُسین (علیه السلام)»؛ قول است. دین و همه‌ی وظایف درونی و بیرونی بَشر که در دین جدول‌ بندی شده است، دین نظم زندگی است، دین جدول سعادت است، دین آدرس است، دین تابلو است، دین فِلش است، دین برای بَشر مُقرراتی است که هم فکر ما را تنظیم می‌کند؛ چه فکری حَرام است، چه فکری واجب است، چه فکری خوب است، چه فکری بد است. این اعتقادات تفکّر است. عقیده فکری است که انسان به آن فکر رسیده است، بعد دلش را با آن بسته است و عقیده شده است. این فکر است. چه کسی فکر را تنظیم می‌کند؟ خداوند متعال. این قرآنی که خداوند نازل فرموده است، ۱۲ بخش از این قرآن مربوط به اعتقادات است. یک سیزدهم قرآن کریم مربوط به فقه است که تمام زندگی تحت پوشش فقه و اخلاق است. خداوند متعال این را فرستاده است که ما توحید را از قرآن یاد بگیریم، نبوّت را از قرآن یاد بگیریم. توحید یعنی هستی‌شناسی، یعنی جهان‌شناسی؛ نبوّت یعنی راه‌شناسی؛ مَعاد یعنی عاقبت‌شناسی، انجام‌شناسی؛ فَضائل اخلاقی یعنی ارزش‌شناسی که چه چیزهایی برای ما ارزش است و چه چیزهایی برای ما ضدّ ارزش است. قرآن کریم هم در بخش اعتقادات که همان فکر است، جهان‌بینی است و هم در مسأله‌ی اخلاقیّات که خودشناسی، ارزش‌شناسی و لُزوم پایبند بودن به ارزش‌های اخلاقی است که از باطن ما نَشأت می‌گیرد. کسی که سخاوت دارد، این یک فَضیلت اخلاقی است. ثَمره و میوه‌اش چه چیزی است؟ بَذل و بَخشش است. آدم سَخی دست و دلباز است؛ آدم سَخی گِره‌گُشاست؛ آدم سَخی میهمان‌دوست است؛ آدم سَخی تَحمُّل فقرِ فقیر را نمی‌کند. این یک فَضیلت است، ولی فَضیلت باطنی است. این‌که آدم عَملاً به فکر دیگران هست، برای گرفتاران، بیماران، فُقرا و مَساکین در مالِ خودش سَهمی دارد که قرآن کریم علاوه بر خُمس و زکات و واجبات مالی، فرمود: «وَ الَّذِینَ فِی أَمْوَالِهِمْ حَقٌّ مَعْلُومٌ * لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ[۹]»؛ منشأ این چه چیزی است که آدم حسابی یک حساب ماهیانه، هفتگی و روزانه برای مُحتاج‌ها از مالِ شخصی خودش کنار می‌گذارد که غیر از زَکات و مال‌های دیگر است؛ منشأ آن سَخاوت است. همه که نمی‌توانند این کار را بکنند؛ اما سَخاوت یک مسأله‌ای است که خداوند متعال ما را به آن تَشویق کرده است. «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ[۱۰]»؛ خداوند متعال فرموده است: اگر می‌خواهید به جایی برسید، آدم بشوید، مُقرّب خدا بشوید، همنشین انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بشوید، باید از آن چیزی که دوست دارید، بگذرید. این یک مَلَکه در وجود آدم می‌خواهد. گاهی آدم نمی‌خواهد، آمادگی باطنی ندارد، نمی‌تواند دست در جیبش بکند، مشکل دارد. این بُخل رَذیلت است و جُود فَضیلت است. ۱۲ بخش از قرآن کریم مربوط به اعتقادات و مَلکات باطنی است و یک بخش از آن حَلال و حَرام و مُباح و مُستحبّ و جَهاد و زَکات و خُمس و این حرف‌هاست. این فقه وسیعی که صاحب جواهر که رضوان خداوند بر او باد یک دائره‌المعارفی برای فقه شیعه نوشته است و ۴۳ جلد کتاب است. کتاب‌های قَطور است. «جواهر الکلام[۱۱]» ۴۳ جلد کتاب است. این‌ها همه مربوط به عَملکرد ماست، اَعمال جَوارحی ماست، عمل و عکس‌العمل ماست، واجبات ماست، مُحرّمات ماست. این یک بخش کوچکی از دینِ ماست. دین خیلی وسیع است. دین به ما فکر می‌دهد، به ما ایده می‌دهد، به ما جهان‌بینی می‌دهد. جهان را برای ما زیبا مُعرّفی می‌کند و یا زشت نشان می‌دهد. نشان می‌دهد که در کجا زشت است و در کجا زیباست. کار دین مُعرّفی حقایق است. آنچه هست، این اعتقادات می‌شود، مَلکات فاضله می‌شود و آنچه که باید بشود، آنچه که باید انجام بدهیم، واجباتی است که در فقه در این مجموعه‌ی عظیم دائره‌المعارفی صاحب جواهر برای ما آمده است. تازه در آن زمان حُکومت اسلامی نبوده است؛ این مباحث حُکومتی را الآن باید فُقهای ما به فکر باشند و نیازهای جامعه را برطرف بکنند.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (4)

تمام علوم بَشری برای رسیدن انسان به مَعرفت الهی است

قرآن کریم می‌فرماید که خداوند متعال آسمان و زمین را آفریده است. با همه‌ی وُسعتی که هفت آسمان دارد، چرا خداوند متعال این عالَم لایتناهی را آفریده است؟ برای این‌که شما معرفت پیدا کنید. حاصل عالَم آفرینش خَلق آدم است و خَلق آدم برای علم و معرفتش است. بنابراین بالاترین ارزش در عالَم به مَعرفت است. این معرفت که ثَمره‌ی آفرینش و خلقت است، با وجود حُجّت خداوند برای ما تأمین می‌شود؛ وگرنه شما می‌دانید که علم به چند بخش تقسیم می‌شود: علوم تجربی، علوم الهامی و شُهودی، علوم عقلانی، علوم وَحیانی که این چهار موردی که ما نام بُردیم، باز هم علوم دیگری هست؛ ولی یا ما در زندگی علم را با تجربه به دست می‌آوریم، مانند علم طبّ که با تجربه فَهمیدند منشأ بیماری‌ها چه چیزی است و آن را کشف کردند که این تجربه است. در آزمایشگاه‌ها میکروب را شناختند، ویروس را شناختند، در آزمایشگاه آزمایش می‌کنند و می‌فهمند که اگر فُلانی مریض است، مُبتلا به چه میکروبی است، مُبتلا به چه ویروسی است. در علوم تجربی که مُهندسی علوم تجربی است، شیمی‌ علوم تجربی است، فیزیک علوم تجربی است. امروز دانشگاه‌های دنیا سرگرم این علوم تجربی هستند. در کنار علوم تجربی که قوی‌تر از علوم تجربی و با ارزش‌تر است، علوم عَقلانی است که فلاسفه‌ی ما، «خواجه نصیرالدین طوسی[۱۲]»، «ابن سینا[۱۳]»، «فارابی[۱۴]»، «ملاصدرا[۱۵]»، «علّامه‌ی طباطبایی» (اعلی الله مقامه الشریف)، امام راحل ما (رضوان الله تعالی علیه) و بزرگان دیگری که در تاریخ نامدار هستند، این‌ها از نظر عقلی مسائل را دو دو تا چهارتا کردند. اثبات خداوند با عقل است، اثبات نبوّت با عقل است، اثبات وَحی که ما چگونه می‌فَهمیم چه چیزی مُعجزه است و چه چیزی سِحر است، این‌ها به برکت عَقل است. عقل عاقل می‌خواهد که قواعد عَقلی را استخراج کند و این‌ها با قاعده و قانون برای عُقلای عالَم مسیر تَعقُّل را نشان بدهند. در کنار علوم عَقلی، ما علوم شُهودی را داریم. افرادی هستند که در اثر ریاضت، در اثر تقوا، در اثر التزام به خوبی‌ها و سِماجت در مُقابله‌ی با نَفس اَمّاره باطناً خوب و بد را تَشخیص می‌دهند.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (5)

علم شُهودیِ مرحوم «کربلایی کاظم ساروقی» و «شیخ جعفر مُجتهدی»

خداوند متعال مرحوم «کربلایی کاظم ساروقی[۱۶]» را رحمت کند که حافظ قرآن کریم بود و خودش از مُعجزات قرآن بود. یک آدم درس‌ نخوانده به مَعنای واقعی کلمه که هیچ درس نخوانده بود؛ اما خداوند متعال با قرآن کریم او را پُر کرد. نه این‌که ذهنش قرآن را دارا بود؛ بلکه وجودش قرآنی شده بود. این بزرگوار که بر سر سُفره می‌نشسته است، غذای حرام را می‌فَهیده است که حَرام است. نه آزمایشگاه بُردند، نه کسی به او گفته است، نه از قبل می‌دانسته است که به کجا می‌رود. همیشه در دستمال خودش مقداری نان خُشک داشته است. هر جایی می‌رفته که در غذا حَرام بوده است، از آن غذا نمی‌خورده است و از آن نان خُشک خودش می‌خورده است. ما یک شاعری داریم که خداوند پدر ایشان را رحمت کند که از مُدرّسینِ بنامِ حوزه‌ی علمیّه‌ی قُم بود، مُدرّس کِفایه بود که مرحوم «آیت الله مُجاهد» (رحمت الله علیه) بودند. پسر ایشان آقای مُجاهد از شُعرای خوب و بنام هستند که تَخلُّص ایشان «پروانه» است. ایشان به یک عشق مَجازی مُبتلا شده بود و به یک دختری دل داده بود و حالت او حالتِ جُنون بود. به تور مرحوم آقای «جعفر مُجهتدی[۱۷]» (اعلی الله مقامه الشریف) خورده بود و او ایشان را خَلاص کرده بود. ایشان هم با آقا جعفر (اعلی الله مقامه الشریف) در سفر و در حَذَر مُلازم بودند و به جاهایی می‌رفت. خودشان برای بنده چند قَضیّه از آقای جعفر مُجهتدی (اعلی الله مقامه الشریف) نَقل کرد. گفتند: یکی از کَسبه‌ی مُتدیّن شهر قُم آقای جعفر مُجهتدی (اعلی الله مقامه الشریف) را دعوت کردند و ما هم با ایشان رفتیم. وقتی سُفره را پَهن کردند و کباب آوردند و بر سر سُفره گذاشتند، آقا جعفر (اعلی الله مقامه الشریف) با یک حالت نِفرتی حالشان بهم خورد. مانند آدمی که حالت تَهوّع به او دست می‌دهد و غذای مَسموم او را به این صورت درمی‌آورد، ایشان غذا را نخورده بودند و آن حالت برایشان پیش آمد. بلند شدند و بدون هیچ مُعطّلی این مجلس را تَرک گفتند. گفت که ما هم همراه ایشان حرکت کردیم. من به آقا جعفر (اعلی الله مقامه الشریف) عرض کردم: آقا! این بنده‌ی خدا بخاطر شما از بعضی از خَواصّ از صالحین دعوت به عمل آورده بود، زحمت کشیده بود؛ برای او خیلی گران تمام می‌شود. چرا بلند شدید و آمدید؟ ایشان گفتند: چه می‌گویید؟! خونِ کثیف در آن سُفره ریخته بود؛ من نمی‌توانستم آن خون را بخورم. عرض کردم: آقا! ایشان آدم مُتدیّنی هستند؛ چطور شما می‌گویید که خون کَثیفی در سُفره گذاشته بود و می‌خواست به خُوردِ ما بدهد؟ در همین گُفتگو بودیم که صاحبخانه به دنبال آقا جعفر (اعلی الله مقامه الشریف) آمد تا ببیند ایشان چه دیده‌اند که این مجلس را تَرک کردند. تا رسید، از او پُرسید: قَضیّه‌ی این سُفره‌ی تو چه بود؟ گفت: من وقتی ایشان را دعوت کردم، به عَیالم گفتم که با هرچه در خانه دارید، یک غذایی درست کنید. او گفت: تو یکی از اوتاد و اولیای خدا را دعوت کرده‌ای، باید او را اِکرام و پذیرایی کُنی. من هم خودم پولی نداشتم، رفتم و از فُلان آقا قَرض گرفتم. تا او نام فُلان آقا را گفت، فَهمیدیم که این آدم رِباخواری است. از یک رِباخوار پول گرفته است و این غذایی که تدارک دیده است، پول رَبوی بوده است. ما می‌نشینیم و هیچ‌چیزی تَشخیص نمی‌دهیم؛ ولی آقا جعفر (اعلی الله مقامه الشریف) این را غذا نمی‌بینند. می‌بینند که این رِباخوار خون دیگران را مَکیده است و این خونی را که مَکیده است به صورت غذا درآمده است و حالا می‌خواهد به خُوردِ ما بدهد. این نوع علوم را علوم شُهودی می‌گویند. یا به تَعبیر دیگری بفرمایید علم لَدُنّی است. در برابر علوم اِکتسابی، این علم غیر اِکتسابی است. علوم اِکتسابی، علوم عَقلی و علوم نَقلی همگی اِکتسابی هستند؛ ولی علم شُهودی در اثر تقواست. قرآن کریم فرموده است: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ[۱۸]»؛ اگر شما تقوا داشته باشید، خداوند متعال مُعلّم شماست. هرجایی لازم باشد، به شما نشام می‌دهد؛ نه این‌که به شما بگوید؛ این علم، علم باطنی است و خداوند متعال به شما الهام می‌کند، به شما قدرت تشخیص می‌دهد.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (6)

انسان باتقوا دارای قُوّه‌ی تَشخیص حقّ و باطل خواهد شد

یک آیه‌ی دیگری هم باز در این رابطه در ذهن مبارک‌تان ثَبت کنید و ان‌شاءالله دعا کنید که امشب امام حسین (علیه السلام) یک نگاهی به ما بکند. این بقیه‌ی عُمرمان را پاک زندگی کنیم تا از این علوم به ما هم بدهند. خداوند متعال فرموده است: «إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا[۱۹]»؛ اگر شما اهل تقوا بودید، خداوند متعال به شما فُرقان می‌دهد. فُرقان یعنی چه؟ یعنی تشخیص می‌دهد. حقّ و باطل را تشخیص می‌دهید، حلال و حرام را تشخیص می‌دهید. خداوند متعال مرحوم «آیت الله خوشوقت[۲۰]» را رحمت کند. ایشان از افرادی بودند که هم در علوم نَقلی، هم در علوم عَقلی و هم در علوم شُهودی خداوند به ایشان عنایت کرده بود. چشم باطن ایشان باز بود و اهل تشخیص بودند. این مرحوم آیت الله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) خیلی از «حاج هادی ابهری[۲۱]» (رحمت الله علیه) یاد می‌کردند. او تا ۴۰ سالگی یک آدمِ بیراهه‌ای بوده است. در ۴۰ سالگی به تورِ یکی از اولیای الهی یعنی مرحوم «شیخ جواد انصاری همدانی[۲۲]» (رحمت الله علیه) اُفتاده بود. ایشان در شهر همدان عملگی می‌کرده است و جوان هم بوده است و به یک جوان اَرمنی علاقه‌مَند بوده است. این جوان‌ها در دوران دبیرستان زیاد به یکی وابسته می‌شوند. تا وقتی ازدواج نکرده‌اند این حالت هست، اما بعد دیگر تمام می‌شود. ایشان به یک جوان اَرمنی دل داده بوده، بیچاره‌‌ی او بوده است. هرچه درمی‌آورده است، خَرج آن جوان اَرمنی می‌کرده است. مرحوم شیخ جواد انصاری همدانی (رحمت الله علیه) بر سر راه او قرار می‌گیرد. می‌بیند که دل، دلِ عاشق است؛ ولی مَعشوق را اشتباه گرفته است. این سیمِ دلش را تغییر می‌دهد. یک نگاهی به او می‌کند. «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۲۳]». در دعای نُدبه به خداوند چه می‌گوییم؟ می‌گوییم: «انْظُرْ إِلَیْنا نَظْرَهً رَحِیمَهً نَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرامَهَ عِنْدَکَ[۲۴]»؛ خدایا! یک نگاهی به من بکُن؛ اما نگاه رَحیمیّه داشته باش. نگاه رَحمانیّه‌ی خداوند متعال برای همه است؛ اما خداوند متعال به همه از این نگاه‌های رَحیمیّه نکرده است. به «حُرّ» یک نگاهی کرده است. به همین حاج هادی از این نگاه‌ها کرده است. یک نگاه تَکوینی که ما مُتحوّل بشویم، ما عوض بشویم، یک انقلاب درونی پیدا کنیم. این طاغوتِ نَفس‌مان را از کشورمان بیرون کنیم و به جای آن پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در دلمان بنشانیم. این کار شدنی است. این علوم، علوم شُهودی هست، علوم لَدُّنی هست.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (7)

ماجرای علم سرشار مرحوم «آقا نجفی اصفهانی» در اثر تقوای الهی

یکی از عُرفایی که در ظاهر هم رئیس اداره‌ی اوقاف کشور بوده است، مرحوم آقای عَصار هستند. قَبر ایشان هم در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی (علیه السلام) است. مرحوم «آیت الله ری‌ شهری» (رحمت الله علیه) در این کتاب‌شان از ایشان با سَند نَقل می‌کند که او می‌گوید: مرحوم «آقا نجفی اصفهانی[۲۵]» (اعلی الله مقامه الشریف) مُدّتی در شهر نَجف اَشرف مشغول تَحصیل بودند؛ ولی آدم مُقدّس‌مآبی بود و خیلی برای درس وقت نمی‌گذاشت. تا ایشان را دعوت کردند که برای ارشاد مردم از عَتبات به اصفهان برگردند. دید که مایه ندارد؛ مُدّتی رفته است و عُمرش تَلف شده است، اما به علم دست پیدا نکرده است و اگر برگردد، دستش خالی است و آبرویش می‌رود. مُدام تَسامُح می‌کرده است و پدرش نامه می‌نویسد و او را سرزنش می‌کند. می‌گوید: اگر سوادی نداری، به این‌جا بیا تا یک مغازه برایت بگیرم و کاسبی کُنی. برای چه آن‌جا مانده‌ای؟ این حرف خیلی به او اثر می‌کند. به حرم حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌آید. عرضه می‌دارد: یا اباعبدالله! سال‌ها میهمان تو بودم، حالا می‌خواهم برگردم. آمده بودم عالِم بشوم و برگردم، ولی نشدم. من را با دست خالی برنگردان. ولی عاجزانه، عاشقانه، بیچاره‌ی امام حسین (علیه السلام) بوده است. حسین جان! بیچاره‌ی تو هستم! من را از این بیچارگی نجات بده. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) یک نگاهی به او می‌کند و مُتوجّه می‌شود که کُتُب اَربعه در سینه‌اش دارد موج می‌زند. همین‌گونه که قرآن کریم در وجود کربلایی کاظم (رحمت الله علیه) موج می‌زند، کُتُب اَربعه‌ای که همه‌ی فُقهای ما با این کتاب‌ها به اجتهاد و استنباط می‌رسند، یعنی کتاب «تَهذیب» مرحوم «شیخ طوسی» (اعلی الله مقامه الشریف)، کتاب «من لا یحضره الفقیه» مرحوم «صدوق» (اعلی الله مقامه الشریف)، کتاب «کافی» مرحوم «کُلینی» (اعلی الله مقامه الشریف) و کتاب «استبصار». این چهار کتاب کُتُب اَربعه‌ای است که همه‌ی فُقهای ما سر این سُفره برای شما فَتوا می‌دهند. می‌گوید: دیدم تمام وجودم مَشحون از این کُتُب است. وقتی برمی‌گردد و سؤال و جواب که می‌شده است، به هر کتابی که احتیاج بوده است، گویا در ذهنش یک کسی کتاب را باز کرده است و دارد می‌خواند. این بدون دردسر و بدون زحمت است که گاهی با تقوا انجام می‌شود و گاهی با انقطاع انجام می‌شود. آدم بیچاره می‌شود و می‌گوید که هیچ ‌چیزی نداریم. حسین! همه‌کَسِ من تو هستی. یک نگاهی به ما بکُن.

Sadighi-14030416-Shabe 01 Moharram-MasjedeOzgol-Thaqalain_IR (8)

روضه و توسّل به جناب مُسلم بن عقیل (علیه السلام)

«صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ السَّلام)»

حسین جان! مُحرّم آمده است. دل‌ها را غَم گرفته است. حسین جان! حسین جان! شب اوّل ماه عزاست. اسم ما را هم در لیست گریه‌کُن‌های خودت بنوی(سلام الله علیها) شب اوّل مَعمولاً دامان حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام) را می‌گیرند. سَفیر امام حسین (علیه السلام) بوده است، نایب الحسین (علیه السلام) بوده است. مردم کوفه چه استقبالی از ایشان به عمل آورده‌اند، چه احترامی کرده‌اند! در نماز جماعت ایشان مسجد کوفه پُر می‌شد. موج بود از جمعیّت، اما وَرق عوض شد. نامَردها زود بیعت شکستند. آقا مسلم بن عقیل (علیه السلام) نماز مغرب را با کَثیری از مردم امامت کردند؛ اما برای نماز عشاء دید که یک نفر هم در مسجد باقی نمانده است. وقتی نماز عشاء را تمام کرد، «یَتَلَدَّدُ فی أزِقَّهِ الکوفَهِ[۲۶]»، این آقای غریب در شهر غریب سرگردان کوچه‌ها بود. یک دَرب به روی ایشان باز نمی‌شد، تا به یک کوچه‌ی بُن‌بست رسید. در آن‌جا سر به دیوار گذاشته است، رَه به جایی نمی‌بَرد. اما شهر حکومت نظامی شده است. آن‌هایی که فرزندشان بیرون است، نگران هستند؛ مُدام می‌آیند و دَرب را باز می‌کنند و نگاه می‌کنند که فرزندشان می‌آید یا خیر. یک بانوی سعادتمندی دَرب باز کرد که فرزندش بیرون بود، چشم به راه بوده است و می‌بیند که یک آقایی سر به دیوار گذاشته است. می‌گوید: آقا! اینجا نمانید، خطرناک است. شهر حکومت نظامی است، در خطر هستید و ما را هم در خطر می‌اندازید؛ اما جوابی نمی‌شنود. دوباره می‌رود و برمی‌گردد و می‌گوید: مگر شما در این شهر خانه ندارید؟ مگر کَس و کاری ندارید؟ پاسخ می‌دهد: خیر، بانوی محترمه؛ من در این‌جا بی‌کَس هستم. می‌پُرسد: شما چه کسی هستید؟ می‌فرماید: من سَفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل هستم. این پیرزن دَرب را باز می‌کند و می‌گوید: خانه خانه‌ی شماست و من هم کَنیز شما هستم. از ایشان پَذیرایی می‌کند، اما این پسر ناخَلفش می‌آید. این جُزء مأمورین و مُزدوران «ابن زیاد» بوده است، به دنبال مسلم بن عقیل (علیه السلام) می‌گشته است که او را پیدا کند. تا می‌فَهمد، می‌رود و گزارش می‌دهد. سپاه ابن زیاد دور خانه را مُحاصره می‌کنند. حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام) یکّه و تنها بیرون می‌آید و در مُحاصره‌ی این همه لشکر گُرگ صفت قرار می‌گیرد. شُجاعانه می‌جنگد، ولی برای ایشان کَمین می‌گذارند. در کَمین دست ایشان را می‌بندند و به دارالاماره می‌آورند. در آن‌جا ابن زیاد نانَجیب جسارت می‌کند و جناب مسلم (علیه السلام) جواب او را می‌دهد. اما برای ایشان بمیرم! تشنه بودند و آب می‌خواست. وقتی آب می‌آورند، در اثر درگیری با شمشیری لب ایشان را بُریده بودند و خونریزی دهان داشت. کاسه را بالا می‌آورد، ولی پُر از خون می‌شود و نمی‌تواند آب بخورد. حضرت مسلم (علیه السلام) را بالای دارالاماره می‌بَرند که سر از بدن ایشان جُدا کنند، ولی می‌بینند که گریه می‌کند. می‌گویند: کسی که انقلاب کرده است، باید بداند که این حرف‌ها هم هست. چرا روحیه‌ی تو که این‌‌گونه بوده است، انقلاب کرده‌ای؟ می‌گوید: من برای خودم گریه نمی‌کنم؛ من به امام حسین (علیه السلام) نامه نوشتم: حسین جان! مردم با ما بیعت کردند. می‌دانم که امام حسین (علیه السلام) دست خواهرش را گرفته است و دارد دختران و خانواده‌اش را با خودش به کوفه می‌آورد. به طرف مکّه برمی‌گردد و یک سلامی به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) می‌دهد: «السَّلامُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ (عَلَیهِ السَّلام)»؛ مظلومانه و غریبانه سر از تن او جُدا می‌کنند. جنازه‌اش را از پُشت بام دارالاماره بر روی زمین می‌اندازند؛ اما امام حسین (علیه السلام) هم در آخرین لحظات که یکّه و تنها بود، یک نگاهی به طرف راست و یک نگاهی به طرف چپ می‌اندازند؛ ولی می‌بیند که هیچ‌کسی را ندارد. رو به سوی شهدا می‌کند و اوّلین کسی که نام او را می‌بَرد، می‌فرمایند: «یا مُسْلِمَ بْنَ عَقیل، وَ یا هانِىَ بْنَ عُرْوَهَ، وَ یا حَبیبَ بْنَ مَظاهِرَ، وَ یا زُهَیْرَ بْنَ الْقَیْنِ … مالی أُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونی[۲۷]»؛ شما که خیلی وفا داشتید، هر وقت صدایتان می‌زدم لبیک می‌گفتید…

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به مَظلومیّت حضرت مسلم بن عقیل (علیه السلام)، به غُربت سَفیر امام حسین (علیه السلام) قَسمت می‌دهیم امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! کشورمان را از شَرّ بیگانگان مُحافظت بفرما.

خدایا! نُفوذی‌های داخلی را رُسوا و همه‌ی توطئه‌هایشان را خُنثی بفرما.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت رهبر عزیزمان را با اقتدار، با عزّت و با کفایت تا ظهور مولایش و مولایمان امام زمان (اروحنا فداه) مُستدام بدار.

خدایا! جبهه‌ی مُقاومت را به پیروزی قطعی برسان.

خدایا! سیّد مُقاومت «سیّد حسن نصرالله» را تا ظُهور برای جهان اسلام مُحافظت بفرما.

خدایا! مردم مَظلوم غَزّه را بر خَصم دونشان پیروز بفرما.

خدایا! ریشه‌ی اسرائیل و استکبار جهانی را از بیخ و بُن بَرکَن.

الها! پروردگارا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت می‌دهیم آنچه برای مملکت ما پیش آمده است، خَتم به خیر بگردان.

خدایا! مردم ما را با بُن‌بَست‌ها مُواجه نکُن.

خدایا! گِره‌ها را با دست غیب خودت باز بگردان.

ان‌شاءالله مدّاح‌های عزیزمان مَحفل‌تان را گرم می‌کنند. این‌ها فُرصت‌هایی است که همیشه نَصیب‌مان نمی‌شود. همه بگویید: یا حسین (علیه السلام).

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۱٫

«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ ۚ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».

[۳] سوره مبارکه طلاق، آیه ۱۲٫

«اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحَاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْمًا».

[۴] سوره مبارکه زمر، آیه ۶۲٫

«اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ ۖ وَ هُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ وَکِیلٌ».

[۵] سوره مبارکه انسان، آیه ۲٫

«إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِیهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا».

[۶] سوره مبارکه انسان، آیه ۳٫

[۷] زاد المعاد، علامه مجلسی، ص ۴۲۲؛ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، دعای عدیله.

«…سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ، وَ لَا یَفُوتُهُ أَحَدٌ إِذا طَلَبَهُ، أَزاحَ الْعِلَلَ فِى التَّکْلِیفِ، وَ سَوَّى التَّوْفِیقَ بَیْنَ الضَّعِیفِ وَ الشَّرِیفِ، مَکَّنَ أَداءَ الْمَأْمُورِ، وَ سَهَّلَ سَبِیلَ اجْتِنابِ الْمَحْظُورِ، لَمْ یُکَلِّفِ الطَّاعَهَ إِلّا دُونَ الْوُسْعِ وَ الطَّاقَهِ، سُبْحانَهُ مَا أَبْیَنَ کَرَمَهُ، وَ أَعْلَىٰ شَأْنَهُ! سُبْحانَهُ مَا أَجَلَّ نَیْلَهُ، وَ أَعْظَمَ إِحْسانَهُ! بَعَثَ الْأَنْبِیاءَ لِیُبَیِّنَ عَدْلَهُ، وَ نَصَبَ الْأَوْصِیاءَ لِیُظْهِرَ طَوْلَهُ وَ فَضْلَهُ، وَ جَعَلَنا مِنْ أُمَّهِ سَیِّدِ الْأَنْبِیاءِ، وَ خَیْرِ الْأَوْلِیاءِ، وَ أَفْضَلِ الْأَصْفِیاءِ، وَ أَعْلَى الْأَزْکِیاءِ، مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ؛ آمَنَّا بِهِ وَ بِما دَعانا إِلَیْهِ، وَ بِالْقُرْآنِ الَّذِى أَنْزَلَهُ عَلَیْهِ، وَ بِوَصِیِّهِ الَّذِى نَصَبَهُ یَوْمَ الْغَدِیرِ وَ أَشارَ بِقَوْلِهِ: هٰذا عَلِیٌّ إِلَیْهِ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْأَئِمَّهَ الْأَبْرارَ وَ الْخُلَفاءَ الْأَخْیارَ بَعْدَ الرَّسُولِ الْمُخْتارِ: عَلِیٌّ قامِعُ الْکُفّارِ، وَ مِنْ بَعْدِهِ سَیِّدُ أَوْلادِهِ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ، ثُمَّ أَخُوهُ السِّبْطُ التَّابِعُ لِمَرْضاهِ اللّٰهِ الْحُسَیْنُ، ثُمَّ الْعابِدُ عَلِیٌّ، ثُمَّ الْباقِرُ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ الصّادِقُ جَعْفَرٌ؛ ثُمَّ الْکَاظِمُ مُوسىٰ، ثُمَّ الرِّضا عَلِیٌّ، ثُمَّ التَّقِىُّ مُحَمَّدٌ، ثُمَّ النَّقِىُّ عَلِیٌّ، ثُمَّ الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ الْحَسَنُ، ثُمَّ الْحُجَّهُ الْخَلَفُ الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ الْمُرْجَى الَّذِى بِبَقائِهِ بَقِیَتِ الدُّنْیا، وَ بِیُمْنِهِ رُزِقَ الْوَرىٰ، وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الْأَرْضُ وَ السَّماءُ، وَ بِهِ یَمْلَأُ اللّٰهُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً بَعْدَما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً؛ وَ أَشْهَدُ أَنَّ أَقْوالَهُمْ حُجَّهٌ، وَ امْتِثالَهُمْ فَرِیضَهٌ، وَ طاعَتَهُمْ مَفْرُوضَهٌ، وَ مَوَدَّتَهُمْ لازِمَهٌ مَقْضِیَّهٌ، وَ الْاقْتِداءَ بِهِمْ مُنْجِیَهٌ، وَ مُخالَفَتَهُمْ مُرْدِیَهٌ، وَ هُمْ سَاداتُ أَهْلِ الْجَنَّهِ أَجْمَعِینَ، وَ شُفَعاءُ یَوْمِ الدِّینِ، وَ أَئِمَّهُ أَهْلِ الْأَرْضِ عَلَى الْیَقِینِ، وَ أَفْضَلُ الْأَوْصِیاءِ الْمَرْضِیِّینَ، وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ، وَ مُساءَلَهَ الْقَبْرِ حَقٌّ، وَ الْبَعْثَ حَقٌّ، وَ النُّشُورَ حَقٌّ، وَ الصِّراطَ حَقٌّ، وَ الْمِیزانَ حَقٌّ، وَ الْحِسابَ حَقٌّ، وَ الْکِتابَ حَقٌّ، وَ الْجَنَّهَ حَقٌّ، وَ النَّارَ حَقٌّ، وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لَارَیْبَ فِیها، وَ أَنَّ اللّٰهَ یَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ…».

[۸] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.

«بِکُمْ فَتَحَ اللّٰهُ، وَ بِکُمْ یَخْتِمُ، وَ بِکُمْ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ وَ بِکُمْ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلّا بِإِذْنِهِ، وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ، وَ یَکْشِفُ الضُّرَّ، وَ عِنْدَکُمْ مَا نَزَلَتْ بِهِ رُسُلُهُ، وَ هَبَطَتْ بِهِ مَلائِکَتُهُ، وَ إِلىٰ جَدِّکُمْ بُعِثَ الرُّوحُ الْأَمِینُ، آتاکُمُ اللّٰهُ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُمْ، وَ بَخَعَ کُلُّ مُتَکَبِّرٍ لِطاعَتِکُمْ، وَ خَضَعَ کُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِکُمْ، وَ ذَلَّ کُلُّ شَیْءٍ لَکُمْ، وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِکُمْ، وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوَِلایَتِکُمْ، بِکُمْ یُسْلَکُ إِلَى الرِّضْوانِ، وَ عَلَىٰ مَنْ جَحَدَ وِلایَتَکُمْ غَضَبُ الرَّحْمٰنِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی، ذِکْرُکُمْ فِی الذَّاکِرِینَ، وَ أَسْماؤُکُمْ فِی الْأَسْماءِ، وَ أَجْسادُکُمْ فِی الْأَجْسادِ، وَ أَرْواحُکُمْ فِی الْأَرْواحِ، وَ أَنْفُسُکُمْ فِی النُّفُوسِ، وَ آثارُکُمْ فِی الْآثارِ، وَ قُبُورُکُمْ فِی الْقُبُورِ؛ فَمَا أَحْلَىٰ أَسْماءَکُمْ، وَ أَکْرَمَ أَنْفُسَکُمْ، وَ أَعْظَمَ شَأْنَکُمْ، وَ أَجَلَّ خَطَرَکُمْ، وَ أَوْفَىٰ عَهْدَکُمْ، وَ أَصْدَقَ وَعْدَکُمْ، کَلامُکُمْ نُورٌ، وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ، وَ وَصِیَّتُکُمُ التَّقْوَىٰ، وَ فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ، وَ عادَتُکُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ، وَ شَأْنُکُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ، وَ قَوْلُکُمْ حُکْمٌ وَ حَتْمٌ، وَ رَأْیُکُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ، إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْواهُ وَ مُنْتَهاهُ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، کَیْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنائِکُمْ، وَ أُحْصِی جَمِیلَ بَلائِکُمْ، وَ بِکُمْ أَخْرَجَنَا اللّٰهُ مِنَ الذُّلِّ، وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَراتِ الْکُرُوبِ، وَ أَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَکاتِ، وَ مِنَ النَّارِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، بِمُوالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللّٰهُ مَعالِمَ دِینِنا، وَ أَصْلَحَ مَا کانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا، وَ بِمُوالاتِکُمْ تَمَّتِ الْکَلِمَهُ، وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُ، وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُ؛ وَ بِمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ، وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ، وَ الدَّرَجاتُ الرَّفِیعَهُ، وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ، وَ الْمَکانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَاللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْجاهُ الْعَظِیمُ، وَ الشَّأْنُ الْکَبِیرُ، وَ الشَّفاعَهُ الْمَقْبُولَهُ، ﴿رَبَّنا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ، ﴿رَبَّنا لَاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ، ﴿سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً﴾…».

[۹] سوره مبارکه معارج، آیات ۲۴ و ۲۵٫

[۱۰] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۹۲٫

«لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّىٰ تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ ۚ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِیمٌ».

[۱۱] جَواهرُ الکَلام فی شَرحِ شَرایعِ الاسلام یا جواهرالکلام نوشته محمدحسن نجفی (۱۲۰۲-۱۲۶۶ق)، شرحی مفصل بر شرایع الاسلام، کتاب فقهی نوشته محقق حلی است. کامل بودن دوره فقهی، تحلیلی و استدلالی بودن، ارائه دیدگاه‌های گوناگون فقهی در هر مسئله و ادبیات روان را از ویژگی‌های این کتاب شمرده‌اند. جواهر الکلام، چند شرح، گزیده و حاشیه دارد. از نظرات خاص نجفی در این کتاب می‌توان به لازم نبودن اجتهاد برای قاضی، جایز بودن شنیدن صدای زن برای مرد (برخلاف دیدگاه مشهور)، کافی نبودن معاطات در معاملات و وسیع‌بودن دامنه اختیارات حاکم شرع اشاره کرد. نخستین بار این کتاب در زمان نویسنده، به شکل سنگی چاپ شد.

جواهر الکلام فی شرح شرایع الإسلام یکی از مفصل‌ترین کتاب‌های فقه استدلالی شیعه نوشته محمدحسن نجفی، از مجتهدان و مراجع تقلید قرن سیزدهم قمری است. آقا بزرگ تهرانی جواهر الکلام را کتابی جامع شمرده که از اول تا انتهای فقه را در بر گرفته است. همچنین آن را کتابی بسیار تحلیلی، استدلالی و دقیق توصیف کرده است. محسن امین در اعیان الشیعه از شیخ انصاری نقل کرده که دو کتاب جواهر و وسائل در کنار برخی نوشته‌های فقیهان متقدم، برای اجتهاد کافی است. امین جواهر الکلام را همواره تکیه‌گاه مجتهدان و طلاب حوزه‌های عملیه دانسته است مرتضی مطهری جواهر الکلام را دایرهالمعارف فقه شیعه نامیده که اکنون نیز هیچ فقیهی از آن بی نیاز نیست. آیت‌الله خمینی مرجع تقلید قرن چهاردهم و رهبر جمهوری اسلامی ایران با ابداع اصطلاح فقه جواهری به حوزه‌های علمیه توصیه می‌کرد که فقه جواهری را اساس مطالعات فقهی خود قرار دهند و آن را تقویت کنند و تخلف از آن را جایز نمی‌دانست. نجفی در مقدمه جواهر نوشته؛ از آنجا که شرایع الاسلام کتابی جامع، دقیق و الگویی برای فقیهان بوده است، تصمیم گرفت شرحی بر آن بنویسد تا نکات مهم و سودمند پنهانش را آشکار کند، خطاهای شارحانش را گزارش دهد و با توضیح مناسب مطالب و ذکر و دیدگاه‌های گوناگون فقهی و و دلایلشان، کتاب را از اِجمال درآورد. محمد حرزالدین (۱۲۷۳-۱۳۶۵ق) در مَعارف‌الرجال نوشته صاحب‌جواهر ابتدا قصد نوشتن شرحی بر شرائع نداشت؛ بلکه تنها می‌خواسته دیدگاه‌های فقیهان را در مسائل فقهی برای استفاده شخصی یادداشت کند؛ اما شاگردانش به دست‌نوشته‌های وی دست پیدا کردند و همین، زمینه تألیف کتاب شد. براساس اظهار صاحب جواهر کتاب جواهر در شب سه شنبه ۲۳ ماه رمضان از شب های قدر سال ۱۲۵۴ق پایان یافته است. جواهرالکلام ساختاری مانند شرایع الاسلام دارد؛ مطالب آن به چهار بخش کلی عبادات، عقود، ایقاعات و احکام‌ تقسیم شده است. جواهر با کتاب طهارت و بحثی درباره معنای کتاب و واژه طهارت شروع و با ملحقات بحث دیات در قالب مسائلی پنجگانه‌ خاتمه یافته است. مضمون مسائل مرتبط با حکم دیه مسلمان بر غیر مسلمان و بالعکس است.

جواهر الکلام دوره‌ای کامل از فقه است. جواهر شرحی مَزجیّ بر شرایع است؛ یعنی در آن، متن شرایع ضمن شرحِ شارح آمده و هر دو متن یکی شده‌اند. در نقل احادیث، غالباً منابع و سلسله سند آن ذکر نشده است. احادیث تنها با عنوان‌هایی چون صحیحه، معتبره، حسنه، مُوَثَّقه، مُرسَله و ضعیفه توصیف شده‌اند. در روایت‌های طولانی غالباً تنها بخشی که مورد نیاز بوده ذکر شده است. ارائه دیدگاه‌های فقیهان مختلف. در مواردی، سند احادیث، اشتباه گزارش شده یا حدیثی با حدیث دیگر اشتباه گرفته شده همچنین چند عبارت فقهی، حدیث پنداشته شده یا در مواردی ارجاعات نویسنده به مطالب قبل یا بعد این کتاب، درست نیست. دلیل این اشتباهات، نقل با واسطه احادیث و دیدگاه‌های عالمان گفته شده است.

[۱۲] خواجه نصیرالدین طوسی (۵۹۷-۶۷۲ق) حکیم و متکلم شیعی قرن هفتم هجری قمری است. خواجه نصیر احیاگر فلسفه و مبتکر روش فلسفی در کلام شیعه دانسته شده است. برخی از علمای شیعه همچون علامه حلی، ابن میثم بحرانی و قطب‌الدین شیرازی از شاگردان وی بوده‌اند. نصیرالدین طوسی نویسنده کتاب‌ها و رساله‌های بسیاری در علوم اخلاق، منطق، فلسفه، کلام، ریاضیات و نجوم است. اخلاق ناصری، اوصاف الاشراف، اساس الاقتباس، شرح الاشارات، تجرید الاعتقاد، جامع الحساب و کتاب مشهور زیج ایلخانی و تذکره فی علم الهیئه در علم نجوم، از آثار مهم و مشهور او هستند. او همچنین رصدخانه مراغه و در کنار آن کتابخانه مراغه را با بیش از ۴۰۰ هزار جلد کتاب بنا نهاد. گفته شده خواجه نصیر مجبور به همراهی با برخی از حاکمان عصر خود شد؛ ولی توانست در این همراهی‌ها آثار و تألیفاتی داشته باشد؛ به عنوان مثال در همراهی با هلاکو، تلاش کرد از میراث اسلامی که در معرض نابودی بود محافظت کند و به سبب اقدامات او پس از مدتی مغولان به اسلام گرویدند. همچنین حضور او در جریان فتح بغداد به دست مغولان، عاملی برای کاهش غارت و کشتار مردم و نجات یافتن بسیاری از عالمان از مرگ دانسته شده است. خواجه نصیر در بغداد درگذشت و بنا بر وصیتش در حرم کاظمین دفن شد. روز پنجم اسفندماه سالروز تولد خواجه نصیر، به یاد این دانشمند به عنوان روز مهندس به ثبت رسیده است. ابن تیمیه (۶۶۱ق-۷۲۸ق) از علمای اهل‌سنت، مدعی شده است که خلیفه بغداد، به‌دستور خواجه نصیرالدین طوسی به‌قتل رسیده است؛ اما برخی با استناد به بررسی منابع قبل از او و عدم مشاهده چنین مطلبی در آنها، این مطلب را نادرست و تهمت به خواجه دانسته‌اند و احتمال داده‌اند که منابع پس از ابن‌تیمیه به‌پیروی از او چنین مطلبی را آورده‌اند. برخی محققان معتقدند حضور نصیرالدین طوسی در جریان فتح بغداد به دست مغولان، عاملی برای کاهش غارت و کشتار مردم بوده و با حمایت او، بسیاری از عالمان از مرگ نجات یافته‌اند. خواجه نصیر در حالی در ۱۸ ذی الحجه سال ۶۷۲ق درگذشت که برای سامان دادن به امور اوقاف و دانشمندان، در بغداد به سر می‌برد. او بنا به وصیت خود در حرم کاظمین دفن شد. او همچنین وصیت کرده بود که روی قبرش اشاره‌ای به ویژگی‌های علمی‌اش نشود و فقط عبارت «و کَلبُهُم باسِطٌ ذِراعَیهِ بِالوَصید» بر روی سنگ قبرش نوشته شود.

[۱۳] ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا (۳۷۰-۴۲۸ق)، مشهور به ابن‌سینا، فیلسوف مشهور مشایی و پزشک نامدار ایرانی بود. اندیشه فلسفی ابن‌سینا، تأثیراتی بر تفکر فلسفی اسلامی و فلسفه اروپایی و نوآوری‌هایی در ساختار تفکر مشایی داشته است. او را بزرگترین متفکر و فیلسوفى می‌دانند که در عالم اسلام ظهور کرده است. ابن سینا طبیبی حاذق بود و کتاب قانون او در طب طی چندین قرن -چه در سرزمین‌های اسلامی و چه در اروپای قرن‌های میانه – بر همه کتاب‌های پزشکی دیگر برتری داشت و در دانشگاه‌های زیادی تدریس می‌شد. روز اول شهریور که زادروز ابن‌سینا است، به واسطه نقش مهم او در ترویج دانش پزشکی به نام روز ملی پزشک نامگذاری شده است. در فهرست‌ها و منابع تاریخی و رجالی، بیش از ۵۰۰ کتاب، رساله و مقاله به ابن‌سینا نسبت داده شده است. شفاء مهم‌ترین‌ اثر فلسفى‌ ابن‌ سینا است و مشهورترین اثر او به فارسی کتاب دانشنامه علائی است. ابن‌سینا در حدود ۳۷۰ق /۹۸۰م، در روستایی به نام افشنه از توابع بخارا (واقع در ازبکستان) به دنیا آمد. پدر او عبدالله اهل بلخ بود و در دوران فرمانروایی نوح بن منصور سامانی (۳۶۶۳۸۷ق/۹۷۷۹۹۷م) به بخارا رفت و در آنجا در خَرمَیثَن به کار حکومتی پرداخت. ابن‌سینا در سال ۴۲۸ق/۱۰۳۷م همراه با علاءالدوله کاکویه، حاکم اصفهان، به نبرد با تاش فَرّاش، سپهسالار سلطان مسعود غزنوی، در ناحیه کَرَج ابودَلَف، شهری میان بروجرد و اراک امروزی، رفت. در این نبرد، بیماری قولنج‌ ابن‌سینا شدت گرفت و درمان‌هایش کارساز نبود و پس‌ از رسیدن‌ به‌ همدان‌، ابن‌سینا از معالجهٔ خود دست‌ کشید و پس‌ از چند روز در نخستین‌ جمعه ماه رمضان‌ ۴۲۸ق، در ۵۸ سالگى‌، درگذشت‌ و در همان‌ شهر به‌ خاک سپرده‌ شد.

[۱۴] «ابونصر محمد فارابی»، معروف به «معلم ثانی» (۲۵۹-۳۳۹ ق)، فیلسوف، حکیم، ریاضیدان و منجم قرن سوم و چهارم هجری است. فارابی نخستین فیلسوف اسلامی است که به ترجمه آثار علمی و حکمت یونان به زبان عربی پرداخت و او نقش بسزایی در رواج فلسفه در جهان اسلام داشت. «تحصیل السعاده» و «السیاسه المدنیه»، از آثار مهم اوست. ابونصر محمد فارابی در ۲۵۹ قمری در شهر فاراب خراسان دیده به جهان گشود. در ایرانی بودن فارابی شکی نیست و از جهت آنکه منسوب به فاراب یا پاراب است که در ناحیه ترکستان ساحل غربی رود جیحون (ماوراءالنهر) نزدیکی بلخ قرار داشته، نژاد ترکی و محل تولد (فاراب) وی را از ایران خارج نمی کند چه آنکه در قلمرو وسیع ایران نژادهای مختلف زندگی می کردند. شخصیت علمیِ فارابی در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آن‌جا وارث زحمات نهضت ترجمه شد و خود تألیفات بسیاری نمود. فارابی نزدیک به بیست سال در این شهر تدریس نمود. از شاگردان و پیروان مشهور ابونصر فارابی می‌توان این افراد را نام برد: یحیی بن عدی، ابوسلیمان سجستانی، محمد بن یوسف عامری و ابوحیان توحیدی. اما او در دوران مستکفی بالله (۳۲۹-۳۳۳ ق) بغداد را ترک نموده به دمشق که در آن‌جا سیف الدوله حمدانی، حاکم شیعی مذهب بود، رفت. در مورد علت این مهاجرت برخی گفته اند: مجموعه گزارش‌های تاریخی، در کنار تفکر و اندیشه فارابی مؤید آن است که وی از جدال‌های بی‌حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلی، زمینه‌ای برای فعالیت‌های علمی و سیاسی در بغداد نمی‌دید. ابن ابی اصیبعه (م، ۶۶۸ ق) می‌نویسد: فارابی در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است. و ابراهیم مذکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهای نزدیکی داشتند و حیات فرهنگی در زمان سلسله طولونی و سلسله اخشیدی، دارای جاذبه فراوان بود. برخی حتی گفته اند که او حدود ۶ سال در مصر اقامت داشته است. در مورد زمان وفات فارابی، ظهیرالدین بیهقی (م، ۵۶۵ ق) در «تاریخ حکماء الاسلام» می‌گوید: او در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال ۳۳۹ ق. به دست گروهی از راهزنان کشته شد.

[۱۵] صدرالدین محمد بن ابراهیم شیرازی(درگذشت ۱۰۵۰ق) مشهور به ملاصدرا، فیلسوف، عارف و بنیانگذار مکتب فلسفی حکمت متعالیه به عنوان سومین مکتب مهم فلسفی در جهان اسلام. وی به صدرالحکما و صدر المتألهین نیز معروف است. او نظام فلسفی خود را در مهمترین کتاب خود الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه معروف به اسفار تبیین کرد. پس از او سنت عقلانی شیعه تحت تأثیر آموزه‌های وی قرار گرفت و فیلسوفان متعددی از جمله ملاهادی سبزواری، آقا علی مدرس زنوزی و علامه طباطبایی به شرح اندیشه‌های او پرداختند. اصالت وجود اساس مکتب فکری اوست و نظریه‌اش درباره چگونگی معاد جسمانی مناقشاتی برانگیخته است. صدرالدین شیرازی شاگرد میرداماد و شیخ بهایی است و فیض کاشانی و عبدالرزاق لاهیجی را از معروف‌ترین شاگردان او دانسته‌اند. او در شیراز، اصفهان و قم زندگی می‌کرد و در کنار آثار متعدد فلسفی، کتاب‌هایی نیز در زمینه تفسیر قرآن و شرح اصول کافی نگاشت. به گفته سید جلال‌الدین آشتیانی، تاریخ تولد ملاصدرا در منابع ثبت نشده است؛ اما برخی تولد او را ۹۷۹ یا ۹۸۰ ق دانسته‌اند. ملاصدرا در شیراز به دنیا آمد. گفته‌اند پدرش ابراهیم بن یحیی قوامی از وزیران دولت فارس به مرکزیت شیراز و از خاندان قوامی بود و صاحب فرزند نمی‌شد. پدرنذر کرد در صورتی که خداوند به او پسری صالح و موحد ببخشد، به فقیران و اهل علم بسیار کمک کند. صدرالمتألهین اموالی را که از پدرش برجای مانده بود در تحصیل علم صرف کرد. وفات وی در سال ۱۰۵۰ق و به هنگامی بوده است که برای هفتمین بار به سفر حج می‌رفته و یا از سفر بازمی‌گشته است؛ اما به گفته نوه‌اش، ملاصدرا در سال ۱۰۴۵ق درگذشت. پیکر او را به نجف برده و در حرم امام علی (علیه السلام) به خاک سپردند.

[۱۶] کربلایی کاظم ساروقی (۱۳۰۰-۱۳۷۸ق)، از حافظان قرآن کریم. او کشاورزی ساده و بی‌آلایش بود که ظاهراً به سبب حساسیت در پرداخت به موقع سهم فقرا (زکات) از محصولاتش، مورد عنایت قرار گرفته و به نحوی معجزه‌آسا حافظ کل قرآن شده بود به گونه‌ای که سوره‌های قرآن را نه تنها از ابتدا بلکه از انتهای آنها قرائت می‌کرد و در عین اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشت کلمات قرآن را بی‌درنگ در لابلای دیگر متون تشخیص می‌داد. کربلایی کاظم به وسیله علما و بزرگان بسیاری مورد آزمایش قرار گرفت و حفظ شگفت‌آور وی از سوی آنها تایید شد. وی در محرم سال ۱۳۷۸ق، در قم درگذشت و در قبرستان نو قم یعنی قبرستان آیت الله شیخ عبدالکریم حائری به خاک سپرده شد.

[۱۷] جناب شیخ جعفر مجتهدی در اول بهمن ماه ۱۳۰۳ هـ.ش در خانوادهای متدین و مرفه در شهر تبریز دیده به جهان گشودند.خانوادهای که از نظر نجابت و اصالت جزء خانواده های مشهور آن سامان به شمار می آمد. پدر ایشان جناب حاج میرزا یوسف از دلباختگان آستان ولایتمدار قبله العشاق ، حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) بودند، تا جایی که مکرر قافله سالاری زائرین کربلای معلی را از تبریز به عهده میگرفته و خرج زوار تهیدست دل شکسته را خود عهده دار میشدند و در طول مسیر حراست این قافله با دو شیر تربیت شده بود که در ابتدا و انتهای آن حرکت می کردند و زوار امام حسین (علیه السلام) را سلامت به مقصد می رساندند.ایشان بعد از فقدان پدرشان جناب حاج میرزا یوسف، تحت کفالت و سرپرستی مادر بزرگوارشان، آن بانوی علویه قرار گرفتند. از همان اوان خردسالی به خاطر فطرت پاک و زلالی که داشتند بارها در عالم رویا مورد عنایات حضرت صدیقه طاهره و سایر حضرات معصومین (علیهم السلام ) قرار می گیرند. ایشان می فرمودند: از همان سنین نوجوانی علاقه عجیبی به تزکیه نفس داشتم و شروع به تهذیب نفس و خودسازی و تقویت اراده نمودم و در قبرستان متروکه شهر تبریز که یکی از قبرستانهای بسیار مخوف ایران به شمار میرود و رعب و وحشت عجیبی بعد از استیلای شب به خود می گیرد، قبری حفر نموده و در آن شب را تا صبح به ذکر حضرت باری می پرداختم چون بسیار دوست داشتم به بینوایان و مستمندان کمک کرده و زندگی آنها را از فقر و تنگدستی نجات بخشم، سعی و تلاش بسیاری مینمودم تا معمای لاینحل کیمیا به دست من حل گردد، لذا قسمتی از سرمایه پدری را در این راه صرف نمودم ولی به نتیجهای نرسیدم، اما چون این کوشش من همراه با توسلات شدید بود، یک روز ناگهان هاتف غیبی به من ندا در داد:جعفر؛ کیمیا، محبت ما اهل بیت عصمت و طهارت است، اگر کیمیای واقعی می خواهی بسم الله این راه و این شما. با شنیدن آن ندای غیبی هدف و مسیر زندگیم بکلی دگرگون شده و بر آن شدم تا به جای تسخیر جن و انس و ملک و اکتساب کیمیا به دنبال حقیقت همیشه جاوید و پاینده، یعنی محبت و دوستی ائمه اطهار (علیهم السلام) بروم. آقای مجتهدی پس از حدود چهار سال اقامت در جوار حضرت ثامن الحجج (علیه السلام) در تاریخ ششم ماه مبارک رمضان ۱۴۱۶ هـ . ق مطابق با ۶/۱۱/۱۳۷۴ هـ . ش هنگام ظهر روز جمعه دار فانی را وداع و روح ملکوتیشان عروج می نماید. ایشان سه ماه قبل از فوت به چند نفر از دوستانشان که با ایشان حشر و نشر داشتند می فرمایند: خدا برای آخرین سلاله آل محمد (علیه السلام)، حضرت مهدی (علیه السلام) یک قربانی خواسته و از ما قبول نموده که قربانی ایشان شویم، و گلوی ما در این راه پاره می شود.

[۱۸] سوره مبارکه بقره، آیه ۲۸۲٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ ۚ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ ۚ وَ لَا یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ ۚ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لَا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا ۚ فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لَا یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ ۚ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهِیدَیْنِ مِنْ رِجَالِکُمْ ۖ فَإِنْ لَمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتَانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الْأُخْرَىٰ ۚ وَ لَا یَأْبَ الشُّهَدَاءُ إِذَا مَا دُعُوا ۚ وَ لَا تَسْأَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغِیرًا أَوْ کَبِیرًا إِلَىٰ أَجَلِهِ ۚ ذَٰلِکُمْ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ وَ أَقْوَمُ لِلشَّهَادَهِ وَ أَدْنَىٰ أَلَّا تَرْتَابُوا ۖ إِلَّا أَنْ تَکُونَ تِجَارَهً حَاضِرَهً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلَّا تَکْتُبُوهَا ۗ وَ أَشْهِدُوا إِذَا تَبَایَعْتُمْ ۚ وَ لَا یُضَارَّ کَاتِبٌ وَ لَا شَهِیدٌ ۚ وَ إِنْ تَفْعَلُوا فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ ۗ وَ اتَّقُوا اللَّهَ ۖ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ ۗ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ».

[۱۹] سوره مبارکه انفال، آیه ۲۹٫

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقَانًا وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ۗ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ».

[۲۰] عزیزالله خوشوقت (زاده ۱۰ مهر ۱۳۰۵ درگذشته ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه) مجتهد، از روحانیون شیعه معاصر بود. او در حکمت و عرفان از شاگردان سید محمدحسین طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) و در فقه از شاگران سید حسین بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) و سید روح‌الله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) بود. او همچنین سال‌ها امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) واقع در سه‌راه طالقانی تهران (پیچ شمران) بود. او در اوایل انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای مدتی کوتاه نماینده ویژه سید روح‌الله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. کتابی با موضوع زندگی‌نامه وی با عنوان (درّ مکنون علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)) وی را متولد تهران و نام دقیقش را عزیز ذکر کرده‌است. وی با روحانیونی چون محمدتقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه)، محمدجواد انصاری (رضوان الله تعالی علیه) و هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) مأنوس بود. عزیزالله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) در ماه رجب سال ۱۳۰۵ در شهر بادکوبه (باکو) متولد شد. پدر و مادر او اهل زنجان بودند اما مدتی را به سبب ناامنی‌های موجود در منطقه، به باکو مهاجرت نمودند و او (عزیز) به‌عنوان دومین فرزند در آن‌جا متولد شد. این روحانی فعال، بعد از تحصیلات خود در دبیرستان، روی به‌سوی علوم حوزوی آورد و بعد از مدت پنج سال تحصیل در مسجد لرزاده (حوزه علمیه تهران) به شهر قم رفت. وی بعد از به اتمام رساندن دروس حوزه به تهران برگشت و هنگامی که ۳۳ سال داشت ازدواج کرد که در نتیجه این ازدواج، صاحب دو پسر و چهار دختر شد. وی نهایتاً در ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه به سبب بیماری درگذشت.

[۲۱] مرحوم حاج هادی ابهری روابط عجیبی با ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحوم مبرور سالک صادق و تقی متقی حاج هادی ازمردم با ایمان و پرهیزکار ابهر است و در زمان خود از بکائین شمرده می شد زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد مردی عامی بی سوادی بود ولی روی اخلاص عمل و خلوص نیت و صفا و مودتی که داشت کلمات حکمت آمیزی روی زبانش جاری می شد. گویا مصداق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم  که می فرماید: (من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه) بود گریه بسیار می کرد حسابش با خدا مرتب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن چه را که دیده و شنیده ام از آن مرحوم بنویسم یک کتابی خواهد بود. در سال ۱۳۶۱ قمری که برای تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کردم با دست خالی به حضرت امیر علیه السلام عرض کردم اگر اجازه توقف به این عبد خود می دهید وسائل ماندنم را مرحمت فرمائید. بعد از چند روز در صحن مطهر به مرحوم حاج هادی مزبور برخورد کردم و اصلا او را از قبل ندیده و نمی شناختم چون مرا دید گفت: اسمت محمد است؟ گفتم آری گفت اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم آری گفت خدمت حضرت امیر تقاضایی دادی؟ گفتم آری گفت به من حواله کرده اند که ما یحتاج ماندن تورا فراهم کنم و هرچه لازم داشتم خرید و مبلغ هفت دینار عراقی به من داد و مرا از آیت الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم روابط عجیبی با ائمه اطهار

[۲۲] محمدجواد انصاری همدانی(۱۲۸۰-۱۳۳۹ش) روحانی، عارف و عالم شیعی. وی در ۲۴ سالگی به درجه اجتهاد رسید.علاوه بر فقه، اصول با طبابت نیز آشنا بود. در اثر حادثه‌ای مسیر زندگی‌اش تغییر یافت و به سلوک و عرفان روی آورد. او مسیر عرفانی خود را بدون استاد طی نمود. از شاگردان عرفان وی می‌توان به حسنعلی نجابت شیرازی، سید عبدالحسین دستغیب، سید محمدحسین حسینی طهرانی، محمداسماعیل دولابی اشاره کرد. برخی از ویژگی‌های اخلاقی وی، پای‌بندی به شرع، دوری از شهرت و خدمت به دیگران بود. وی اولین مرحله سلوک را انجام واجبات و ترک محرمات می‌دانست. افرادی مانند سید علی قاضی و علامه طهرانی از انصاری همدانی به بزرگی یاد کرده‌اند. بخشی از مستند حدیث سرو زندگی وی را بازسازی کرده است. انصاری همدانی از ۸ سالگی تحصیلات حوزوی را آغاز کرد. علم صرف، نحو و منطق را نزد پدرش آموخت. سپس فقه، اصول و فلسفه را نزد علمایی چون میرزا علی خلخالی و سید علی عرب فراگرفت. درس طب خمسه یونانی را نزد میرزا حسین کوثر همدانی گذراند. در ۲۴ سالگی در همدان صاحب کرسی تدریس شد و علمای آن دیار اجتهادش را تایید کردند. پس از آن به قم مهاجرت کرد و بیش از پنج سال در درس خارج عبدالکریم حائری شرکت نمود. علمایی چون عبدالکریم حائری، سید ابوالحسن اصفهانی، سید محمدتقی خوانساری، قمی بروجردی اجتهاد او را تایید کردند. وی علاوه بر اجتهاد در فقه و اصول، با طبابت نیز آشنا بود و برای درمان بیماران به خانه آنها می‌رفت. اولین توصیه او برای کسی که می‌خواست وارد مسیر سلوک شود، انجام واجبات و ترک محرمات بود. بعد از آن اگر تشخیص می‌داد که طرف واقعا این‌ها را رعایت می‌کند، کم‌کم ابواب معرفتی را برایش باز می‌کرد. دستورات عبادی وی به شاگردانش، به‌اندازه‌ای بود که خسته نشوند. معتقد بود که ذکر بدون توجه قساوت قلب می‌آورد، از این رو با شاگردان در حد استعدادشان کار می‌کرد. سفارشش به شاگردان بی‌اعتنایی به کرامات و مکاشفات بود، مگر در جایی که دستور داشته باشند. روش عرفانی او در تربیت شاگردان مبتنی بر دنیاگریزی نبود بلکه شاگردان را به حضور در اجتماع و شغل مناسب ترغیب می‌نمود. هنگام برخورد با مشکلات اخلاقی شاگردان، در جلسات عمومی مشکلات شاگردان را با ایما و اشاره عنوان می‌کرد و گاهی اوقات به بعضی‌ها به صورت خصوصی تذکر می‌داد.

[۲۳] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶٫

[۲۴] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف ندبه.

«…وَ اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنا مُسْتَقَرّاً وَ مُقاماً، وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَکَ بِتَقْدِیمِکَ إِیَّاهُ أَمامَنا حَتَّىٰ تُورِدَنا جِنَانَکَ وَ مُرافَقَهَ الشُّهَداءِ مِنْ خُلَصائِکَ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ جَدِّهِ وَ رَسُولِکَ السَّیِّدِ الْأَکْبَرِ وَ عَلَىٰ أَبِیهِ السَّیِّدِ الْأَصْغَرِ وَ جَدَّتِهِ الصِّدِّیقَهِ الْکُبْرىٰ فاطِمَهَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ صلَّى اللّٰه عَلیْهِ و آلِهِ وَ عَلَىٰ مَنِ اصْطَفَیْتَ مِنْ آبائِهِ الْبَرَرَهِ وَ عَلَیْهِ أَفْضَلَ وَ أَکْمَلَ وَ أَتَمَّ وَ أَدْوَمَ وَ أَکْثَرَ وَ أَوْفَرَ مَا صَلَّیْتَ عَلَىٰ أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیائِکَ وَ خِیَرَتِکَ مِنْ خَلْقِکَ؛ وَ صَلِّ عَلَیْهِ صَلاهً لَاغایَهَ لِعَدَدِها، وَ لَا نِهایَهَ لِمَدَدِها، وَ لَا نَفادَ لِأَمَدِها، اللّٰهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ، وَ أَدْحِضْ بِهِ الْباطِلَ، وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِیاءَکَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْداءَکَ، وَ صِلِ اللّٰهُمَّ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُ وُصْلَهً تُؤَدِّی إِلىٰ مُرافَقَهِ سَلَفِهِ، وَ اجْعَلْنا مِمَّنْ یَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ، وَ یَمْکُثُ فِی ظِلِّهِمْ، وَ أَعِنَّا عَلَىٰ تَأْدِیَهِ حُقُوقِهِ إِلَیْهِ، وَ الاجْتِهادِ فِی طاعَتِهِ، وَ اجْتِنابِ مَعْصِیَتِهِ، وَ امْنُنْ عَلَیْنا بِرِضاهُ، وَ هَبْ لَنا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعاءَهُ وَ خَیْرَهُ مَا نَنالُ بِهِ سَعَهً مِنْ رَحْمَتِکَ، وَ فَوْزاً عِنْدَکَ، وَ اجْعَلْ صَلاتَنا بِهِ مَقبُولَهً، وَ ذُنُوبَنا بِهِ مَغْفُورَهً، وَ دُعاءَنا بِهِ مُسْتَجاباً؛ وَ اجْعَلْ أَرْزاقَنا بِهِ مَبْسُوطَهً، وَ هُمُومَنا بِهِ مَکْفِیَّهً، وَ حَوَائِجَنا بِهِ مَقْضِیَّهً، وَ أَقْبِلْ إِلَیْنا بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ، وَ اقْبَلْ تَقَرُّبَنا إِلَیْکَ، وَ انْظُرْ إِلَیْنا نَظْرَهً رَحِیمَهً نَسْتَکْمِلُ بِهَا الْکَرامَهَ عِنْدَکَ ثُمَّ لَاتَصْرِفْها عَنَّا بِجُودِکَ، وَ اسْقِنا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِکَأْسِهِ وَ بِیَدِهِ رَیّاً رَوِیّاً هَنِیئاً سائِغاً لَاظَمَأَ بَعْدَهُ، یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».

[۲۵] آقانجفی در ۲۲ ربیع‌الثانی ۱۲۶۲ق/۱۹ مارس ۱۸۴۶م در اصفهان زاده شد. پدرش محمد باقر آقا نجفی اصفهانی و جد وی محمدتقی رازی اصفهانی نویسنده هدایه المسترشدین از مجتهدین بودند. نیاکان آقانجفی از ایوانکی سمنان بودند. جدش در آغاز جوانی به عراق رفت و پس از سال‌ها تحصیل علم، اصفهان را برای سکونت و فعالیت‌های دینی برگزید و در آنجا حوزه درسی دایر کرد.  مقدمات علوم را در محضر پدرش فرا گرفت و پس از آن به نجف رفت و درآنجا به تحصیل علم ادامه داد. از محضر میرزا محمد حسن شیرازی که زمانی در اصفهان از شاگردان جدّ خود او بود و نیز شیخ مهدی کاشف الغطاء و شیخ راضی نجفی بهره گرفت تا به مقام اجتهاد رسید. آقانجفی پس از تکمیل تحصیل خود در نجف، به اصفهان بازگشت و هم در زمان حیات پدر مرجعیت عام یافت و صاحب نفوذ و قدرت معنوی فراوان شد. او را به عنوان «جامع علوم معقول و منقول» شناخته و به قوّت حافظه، حضور ذهن، نکته گویی، سخاوت و شجاعت ستوده‌اند. طی دوران مرجعیت و حکومت شرعی و عرفی خود در اصفهان، در کمک به مردم، رفع ستم از ایشان و تأمین وسایل آسایش آنان کوشا بود، حدود شرعی را اجرا می‌کرد و نسبت به حُسن جریان زندگانی و تحصیل طلاب علومِ دینی اهتمام می‌ورزید. وی در ۱۱ شعبان ۱۳۳۲ق/۵ ژوئیه ۱۹۱۴م در اصفهان درگذشت. و در جوار مرقد امام‌زاده احمد، به خاک سپرده شد.

[۲۶] تاریخ طبری، ج ۵، ص ۳۷۱. / الإرشاد شیخ مفید، ج ۲، ص ۵۴.

«لَمّا رَأى [مُسلِمٌ‏] أَنَّهُ قَد أمسى ولَیسَ مَعَهُ إلّا اولئِکَ النَّفَرُ [ثَلاثونَ نَفَرا]، خَرَجَ مُتَوَجِّها نَحوَ أبوابِ کِندَهَ، وبَلَغَ الأَبوابَ وَمَعهُ مِنهُم عَشَرَهٌ، ثُمَّ خَرَجَ مِنَ البابِ وإذا لَیسَ مَعَهُ إنسانٌ، وَالتَفَتَ فَإِذا هُوَ لا یُحِسُّ أحَدا یَدُلُّهُ عَلَى الطَّریقِ، ولا یَدُلُّهُ عَلى مَنزِلٍ، ولا یُواسیهِ بِنَفسِهِ إن عَرَضَ لَهُ عَدُوٌّ. فَمَضى عَلى وَجهِهِ یَتَلَدَّدُ فی أزِقَّهِ الکوفَهِ، لا یَدری أینَ یَذهَبُ، حَتّى خَرَجَ إلى دورِ بَنی جَبَلَهَ مِن کِندَهَ، فَمَشى حَتّى انتَهى إلى بابِ امرَأَهٍ یُقالُ لَها: طَوعَهُفَسَلَّمَ عَلَیهَا ابنُ عَقیلٍ، فَرَدَّت عَلَیهِ. فَقالَ لَها: یا أمَهَ اللّهِ اسقینی ماءً، فَدَخَلَت فَسَقَتهُ، فَجَلَسَ، و أدخَلَتِ الإِناءَ ثُمَّ خَرَجَت فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ، ألَم تَشرَب؟ قالَ: بَلى، قالَت: فَاذهَب إلى أهلِکَ! فَسَکَتَ. ثُمَّ عادَت فَقالَت مِثلَ ذلِکَ، فَسَکَتَ. ثُمَّ قالَت لَهُ: فِئ‏ للّهِ، سُبحانَ اللّهِ یا عَبدَ اللّهِ، فَمُرَّ إلى أهلِکَ عافاکَ اللّهُ! فَإِنَّهُ لا یَصلُحُ لَکَ الجُلوسُ عَلى بابی، ولا احِلُّهُ لَکَ. فَقامَ فَقالَ: یا أمَهَ اللّهِ، ما لی فی هذَا المِصرِ مَنزِلٌ ولا عَشیرَهٌ، فَهَل لَکِ إلى أجرٍ ومَعروفٍ، ولَعَلّی مُکافِئُکِ بِهِ بَعدَ الیَومِ؟ فَقالَت: یا عَبدَ اللّهِ وما ذاکَ؟ قالَ: أنَا مُسلِمُ بنُ عَقیلٍ، کَذَبَنی هؤُلاءِ القَومُ وغَرّونی. قالَت: أنتَ مُسلِمٌ؟! قالَ: نَعَم. قالَت: ادخُل، فَأَدخَلَتهُ بَیتا فی دارِها غَیرَ البَیتِ الَّذی تَکونُ فیهِ، وفَرَشَت لَهُ، وعَرَضَت عَلَیهِ العَشاءَ».

[۲۷] موسوعه کلمات امام حسین (لجنه الحدیث فی معهد باقر العلوم)، ص۵۸۲. / من ظلامات اهل بیت. / کربل الثوره والماسات، نویسنده: احمد بن حسین یعقوب، ص۳۳۹. / نصوص حول الشعر و الادب، ص۴۸۴. / من اخلاق الامام حسین علیه السلام، ص۲۵ (نویسنده عبدالعظیم مهتدی بحرانی). / کلمات الامام حسین، ص ۴۸۲ و ۴۸۴٫

« ثُمَّ تَوَجَه نَحوَ القَومِ وَ جَعَلَ یَنظُرُ یَمینًا وَ شِمالاً فَلَم یَرَ اَحَداً مِن اَصحابِه وَ اَنصارِه اِلّا مَن صافَحَ التُّرابُ جَبینَهُ وَ مَن قَطَعَ الحُمامُ اَنینَهُ فَنادی : یا مُسلِمِ بنِ عَقیل وَ یا هانِی بنِ عُروِه وَ یا حَبیبَ بن مَظاهِر وَ یا زُهَیرِ بنِ قَین وَ یا یَزیدِ بنِ مَظاهِر وَ یا یَحیَی بنِ کَثیر وَ یا هَلا بنِ نافِع وَ یا اِبراهِیمِ بنِ الحصین وَ یا اَمیرِ بنِ المُطاع وَ یا اَسدِ الکَلبی وَ یا عَبدُاللهِ بنِ العَقیل وَ یا مُسلمِ بنِ عَوسَجِه وَ یا داودِ بنِ طِرِمّاح وَ یا حُرِّ الرّیاحی وَ یا عَلی بنِ الحُسین وَ یا اَبْطالَ الصَّفا وَ یا فُرْسانَ الْهَیْجا مالِی اُنادیکُمْ فَلا تُجیبُونِی وَادْعُوکُم فَلا تَسمَعُونِی أنتم نیام أرجوکم تنتبهون، أم حالت مودتکم عن إمامکم فلا تنصرونه؟! فهذه نساء الرسول صلى الله علیه وآله لفقدکم قد علاهن النحول، فقوموا من نومتکم، أیها الکرام، وادفعوا عن حرم الرسول الطغاه اللئام، ولکن صرعکم والله ریب المنون وغدر بکم الدهر الخؤون، والا لما کنتم عن دعوتی تقصرون، ولا عن نصرتی تحتجبون، فها نحن علیکم مفتجعون وبکم لاحقون، فإنا لله وإنا إلیه راجعون».