روز پنجشنبه مورخ ۲۶ مرداد ماه ۱۴۰۲، مصادق با شب اوّل ماه صفر، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) بعد از نماز مغرب و عشاء در «حسینیه کوثر» شهرک قائم(عج) تهران با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
سفارش حضرت استاد به خواندن نماز اوّل ماه
این چند شب توفیق داشتیم تا در محضر شما برادران بزرگوار و خواهران صاحبدل عرض ادبی داشته باشیم و امشب نیز هم شب اوّل ماه صفر است و توصیهی بنده این است که در روز اوّل ماه خصوصاً روز اوّل ماه صفر هم دعایی در کتاب شریف «مفتاتیح الجنان» هست که خداوند متعال شما را از شرّ و آفات این ماه حفاظت کند و هم صدقهی روز اوّل ماه و هم نماز روز اوّل ماه را تَرک نکنید. نماز روز اوّل ماه از منظر اهل سِیر و سلوک و اهلالله، بسیار مهمّ است. در مفتاتیح الجنان آمده است که دو رکعت است که در رکعت اوّل ۳۰ مرتبه سورهی توحید را بعد از سورهی حَمد میخوانید و در رکعت دوّم ۳۰ مرتبه سورهی قَدر را تلاوت میکنید. سپس چند آیه است که در مفاتیح الجنان نوشته شده است و نیمی از یک صفحه هم نمیشود. این نماز اوّل ماه را برای خودمان فرهنگ کنیم. بسیار مهمّ است. در حال حاضر هم که بَلا زیاد شده است، باید مُدام به پناهگاهها برویم. نماز خودش پناهگاه است؛ خصوصاً نماز اوّل ماه جُزء پَناهگاههای ماست.
مَرنج و مَرنجان
عرائض ما در این چند شب گذشته مربوط به تبلیغ بود که تبلیغ دین، تبلیغ خوبیها، تشویق خانوادهها و جوانها و تودههای مردم به خوبیها و بازداشتن از بَدیها هم مقابلهی با انحرافات عقیدتی و بدعتهاست و هم مبارزهی با رَذائل اخلاقی مانند تکبّر است. تکبّر اوّلین گناهی است که در عالَم واقع شده است و آبروی ۶ هزارسالهی شیطان با این تکبّرش از بین رفت و برای اَبد گرفتار لعنت شد. دعواها و ناسازگاریهای خانوادگی و قَطعرَحِمها بیشتر مربوط به تکبّر است. توقّعات است. مرحوم «آخوند مُلّا علی همدانی[۲]» (رضوان الله تعالی علیه) که بنده به صورت مُکرّر ایشان را زیارت کرده بودم. از همسنگران حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در درس اخلاق مرحوم «میرزا جواد آقای ملکی تبریزی[۳]» (اعلی الله مقامه الشریف) بودهاند. ایشان میگویند که در جوانی به مشهد مقدّس مُشرّف شدم. در صحن اسماعیل طلا یا همان صحن عَتیق دیدم که عدّهای جمع هستند. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: «شیخ حسنعلی نخودکی[۴]» (اعلی الله مقامه الشریف) نشسته است و گرفتارها از نقاط مختلف ایران و از خارج کشور هم نزد ایشان میآمدند. اینهایی که همهی دَربها بر رویشان بسته میشد، به ایشان مراجعه میکردند. میگفتند: ما هم برای خودمان یک فُرصتی دیدیم که برویم و این ولیّ خدا را ببینیم. در میان جمعیت ایستادیم و مردم یکییکی میآمدند و دَردهای خود را میگفتند. شیخ هم برای هریک از آنها یک نُسخهای میپیچید تا نوبت به من رسید. فرمود: شما چه کار دارید؟ عرض کردم که من برای زیارت خودتان آمدهام و حاجتی ندارم. ایشان فرمودند که یک چیزی از من درخواست کن. گفتم: من سلامتی شما را میخواهم. باز ایشان فرمودند که یک چیزی از من درخواست کن. من دیدم که ایشان میخواهند در مسیر معنویّت یک توشهای به ما بدهند. گفتم: آقا! ما جوان هستیم و جوان احساسی انتخاب میکند. اگر بنا دارید تا چیزی به ما بدهید، خودتان بدهید. ایشان این را به من دادند و فرمودند: «مَرنج و مَرنجان». این کلید بهشت است. از حالا یک چلّه اگر توانستید برای رضای خداوند متعال عصبانی نشوید و اگر کسی شما را عصبانی کرد، حرف تُندی به او نزنید و تحمّل کنید. مَرنج و مَرنجان. انسان باید هم کسی را نَرنجاند…
«مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ***** ز بامی که برخاست مشکل نشیند[۵]»
انسان باید سعی کند که دل مسلمانی را نشکند. بعضی برای خودشان فکر میکنند که هُنر است و میگویند: «در کَفِ دستش گذاشتم». یا میگویند: «او یکی گفت و من در برابرش ۱۰ تا گفتم». ای بدبخت! ای نادان! ای وَرشکستهی اخلاقی! ای روسیاهِ نزد خداوند! این هُنر است که انسان یک مسلمانی را ضایع کند؟ یک کاری کند که شخصیّت، آبرو و حیثیّت او نزد دیگران صدمه بخورد؟ آیا این هُنر است؟ خیلی هُنر کردهای؟ حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) به «عنوان بصری» فرمودند: اگر کسی به تو بگوید که اگر یکی بگویی، ۱۰ تا به تو میگویم، تو در مقابلش بگو: اگر به من ۱۰ تا بگویی، یکی هم به تو نمیگویم. باید اینگونه باشیم. انسان در برابر جاهل، فرموده است: «وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا[۶]» ، «وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا[۷]»؛ این دستور قرآن کریم است، نُسخهی قرآن کریم است. اگر ما اینها را رعایت کنیم، دیگر این همه پَرونده در دادگُستری انباشته نمیشود. مردم این همه پُشت میزِ این و آن سرافکندگی و تحقیر در خودشان نمیبینند.
انسانِ گناهکار مانند یک بیمار است که باید درمان بشود
مسألهی تبلیغ، تبلیغ به خداوند متعال، دعوت به خداوند متعال، دعوت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، دعوت به حضرت علی (علیه السلام) و اولاد ایشان، دعوت به یادِ امام زمان (ارواحنا فداه) که روزهای جمعه مربوط به آقای ماست. روزهای جمعه بنشینید و با آقای خود حرف بزنید. تنها به دعای نُدبه اکتفا نکنید. آقای ما میشنود. اگر دَرد داری، بگو؛ اگر علاقه داری، اظهار کن؛ اگر عاشق هستی، به بیابان برو و در آنجا یک نماز بخوان و برای آمدن ایشان دعا کن. امام زمان (ارواحنا فداه(سلام الله علیهم اجمعین) منتظر ما هستند و ما منتظر نیستیم. علامت انتظار در ما وجود ندارد. منتظر کسی است که همه چیزش را آماده کرده است و به صورت مرتّب بیرون میآید و میبیند که مسافرش میآید یا نمیآید. اگر مقداری تأخیر بیفتد، گریهاش میگیرد که چه شده است او نیامد؟ چرا او نیامد؟ در تبلیغ باید اُموری را رعایت کرد. ابتدائاً مسألهی نَرمش و احترام به طرف مقابل است. انسانهای پاکیزه، انسانهای گناهکار را به چشم بیمار ببینند. اگر طبیبی با مریض دعوا مینماید، پرستاری با مریض دعوا میکند، این طبیب انسانِ خوبی نیست؛ زیرا با مریض دعوا نمیکنند. مریض داد میزند، مریض گریه میکند، مریض از این پَهلو به آن پَهلو میشود. قَدر سلامتی را بدانید! خداوند متعال شما را مریض نکند! مریض را باید مریض دید و با مریض باید به صورت طبیبانه برخورد کرد.
برای هر بیماری یک داروی خاصّ آن وجود دارد
نکتهی دوّم این است که هر بیماری، یک دارویی دارد. کسی که سرش درد میکند، کسی که مُبتلا به دَردِ دل شد، نباید خود درمانی کند. باید علّت درد کشف بشود. علّت آن پس از آزمایش، پس از سونوگرافی، پس از دقّت پزشک مشخّص میشود. آن موقع برای آن دَوا میدهند. قرآن کریم به ما میفرماید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ[۸]»؛ میفرماید با کسی که در مقابل شماست، جاهل است، شَرور است، لَجوج است، انسانِ گَردنکُلُفتی است، انسانِ غافل و بیتربیتی است، شما خودتان را با او در یک کَفه قرار ندهید. روش را پیدا کنید. مریضتان را بشناسید و بفهمید که مشکل او چیست. اگر یک انسانی است که از شدّت ناراحتی و رَنجی که به او فشار آمده است، در حال نشاندادن عکسالعمل است و با دَرب و دیوار دعوا میکند، به دادش برسید.؛ گِرهی او را باز کنید. کسی آمد و شُترش را رها کرد و یَقهی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفت. وجود نازنین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) عَبا و رَدایی که بر تن کرده بودند، حاشیههای زِبری داشت. آنقَدر فشار داد که بدن رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) که از گُل نازکتر بود و از مُعجزات پیامبر ماست که ایشان سایه نداشتند و مانند شیشه بودند و سایه نداشتند. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در عین اینکه مانند بُلور بودند، مانند آب رَوان بودند، مانند چشمهی زُلال بودند، ولی خیلی کارهای سختی میکردند. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در ساختن مسجد خودشان گِلکاری میکردند، سنگ را بلند میکردند. وجود نازنین پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در کَندن خَندق در اطراف شهر مدینه خودشان به اندازهی یک انسانِ کاری وارد گود شده بودند و کار میکردند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گوسفند میچراندند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گوسفندان را میدوشیدند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در منزل عدس پاک میکردند، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه دستاس میکردند و به اهل خانه کمک میکردند؛ ولی با وجود همهی این کارهای سختی که میکردند، دستشان مانند دست کارگرها نبود. انسانی که کار کشاورزی میکند و بیل میزند، دستانش زِبر میشود؛ ولی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) اینگونه نبودند. بدن نازنین ایشان بسیار لطیف بود. او فشار داد به گونهای که در بر روی بدن ایشان جا انداخت. اطرافیان ناراحت شدند و خواستند ایشان را متقاعد کنند که از او انتقام بگیرند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: خیر، کاری به کارِ ایشان نداشته باشید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) این مرد را به منزل خودشان بُردند و از او پذیرایی کردند و مشکل او را برطرف کردند و احتجاج او را رَفع کردند. وقتی دوباره به مسجد میآمدند، او هم آمد و پُشت سر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز خواند. بعد پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) رو به این جمعیت کردند و فرمودند: روش شما درست بود یا روش من درست بود؟ یک کسی که شُتر دارد و شُتر او رَم میکند؛ کسانی که صاحب شُتر نیستند و دلشان نمیسوزد، میایستند و هیاهو میکنند و شُتر بیشتر رَم میکند و میدود؛ اما کسی که شُتر خود را دوست دارد، مُشتی عَلف در دستش میگیرد و میرود و به او نشان میدهد. آرام آرام او را نَرم میکند و شُتر را برای خودش قابل استفاده میکند. اگر من تسلیم کار و خواستهی شما شده بودم، برای همیشه او را از دست داده بودیم؛ ولی حالا آمد و در کنار شما و در کنار صف جماعت نماز خواند و عینِ شما شد.
انسان باید با خودیها با نَرمش و با دشمنان با سختی رفتار کند
قرآن کریم میفرماید: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ بعضی از کسانی که کشفحجاب کردهاند، لَجوج هستد. در این آشوب اکثریّت این جوانهایی که دستگیر شدند، یا فرزند طلاق بودند، یا دختران خیابانی بودند، یا دیپلمههای بیکار بودند و عُقده داشتند، مشکل داشتند و این آشوب عکسالعمل دردهای باطنیشان بود. الحمدلله خداوند متعال کمک کرد و مردم بَصیر و باوفا و وفادار نسبت به خون شهدا و دلدادهی به ولایت امام زمان (ارواحنا فداه) و نایب امام زمان (ارواحنا فداه)، به والله قسم که محبّت نایب امام زمان (ارواحنا فداه) مانند محبّت امام زمان (ارواحنا فداه) است؛ الحمدلله این مردم با بصرت با این آشوبگران همراهی نکردند. نظام هم قدرت نشان داد و همهی اینها را دستگیر کرد و سپس هم وارد زندان کرد. ولی زندان که مشکل اینها را برطرف نمیکرد و خانوادههای آنها هم جَریحهدار بودند. بعد از آنکه قدرت داد و توانست کنترل کند و میتواند دستگیر کند، همه را عَفو کرد. مانند پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) که وقتی در فَتح مکّه وارد شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را از مکّه بیرون کردند و میخواستند ایشان را بکُشند. ایشان به صورت شبانه جانشان را برداشتند و رفتند و اَموال ایشان را مُصادره کردند. بسیاری از عزیزان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکّه کُشته شده بودند و مورد ایذاء بودند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با قدرت آمدند و بدون هیچ خونریزی مکّه را فتح کردند. حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: من با شما چه میکنم؟ آنها گفتند: همان حرفی را که برادران حضرت یوسف (علیه السلام) به حضرت یوسف (علیه السلام) گفتند: «أخُ الکَریم»؛ ما جُز کَرَم از شما توقّع نداریم. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم فرمودند: «اذهبوا فأنتم الطلقاء[۹]»؛ همهی شما را آزاد کردم. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از یک نفر هم انتقام نگرفتند. همه را بخشیدند. ایشان را آن همه کتک زده بودند، آن همه آتش بر سر ایشان ریخته بودند؛ «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ باید روش داشت. در بعضی از جاها اگر بخواهید انسان شَرّ را تشویق کنید، اگر او الآن میزند وقتی میبیند قانون و قدرتی نیست، روز دیگر میرود و یکی را میکُشد. انسان باید طرف مقابلش را بشناسد. «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»؛ آن چیزی که بهترین روش کنترل گناه است، محدودکردن شَرارت است و رَفع فساد است، این است که راه نزدیک را پیدا کنید، راه مؤثر را پیدا کنید. نمیتوان با همه با یک نُسخه رفتار کرد. لذا خداوند متعال فرمود: «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ[۱۰]»؛ در میان خودیها باید مهربانی، جاذبه، نَوازش، تشویق و جایزه در نظر بگیریم، باید هزینه کنیم، باید «مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ[۱۱]» کنیم. اما در مورد گَردنکُلُفتهایی که ریشه دارند، عَقَبه دارند، تروریست هستند، از کشور دیگری آمده است و میخواهد مقدّسات ما را از بین ببرد، میخواهد حَرمهای ما را بیحُرمت کند، میخواهد حَرمهای ما را خلوت کند. با اینها نمیتوان مُدارا کرد. «أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ» در مورد اینها صدق میکند.
انسان باید سعی کند شکارِ دل کند
قرآن کریم فرموده است: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ[۱۲]»؛ اگر راه بَلد باشید، بتوانید رَگ طرف مقابل را بگیرید؛ بنده امروز برای طلبه مُعلّمها صحبت میکردم. توصیههای قرآنی که داشتم، «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ[۱۳]»؛ شخصی انسانِ بدی است، گناهان بدی مُرتکب میشود، کارهای بد میکند، گیر افتاده است؛ اگر هنگام سختی رفتی و به دادِ او رسیدی و سپس از او خواستی که بیا و این کار را تَرک کن. او را نمکگیر کردهای. حال وقت آن است که او را شکار کنی و او هم شکار تو خواهد شد. «عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ[۱۴]»؛ گاهی ما نسبت به نجات او که اَمر به معروف میکنیم، میخواهیم خودمان را نشان بدهیم. میخواهیم بگوییم که ما هم هستیم، چرا با وجود ما او این کار را میکند؟ این راه اَمر به معروف نیست. اَمر به معروف این است که من بخواهم جلوی گناه خداوند متعال را بگیرم، نه اینکه بخواهم خودم را نشان بدهم. لذا باید دید این کسی که گناه میکند، علّت گناهش چه چیزی است. اگر ما علّت و روش درمان را پیدا کردیم، «فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»؛ آن کسی که تا روز گذشته با تو مُعاند بود، اگر راه شکار دل بَلد باشی، رَگ طرف را بَلد باشی و با آن رَگ جلو بروی، آن کسی که با تو عِناد و عَدوات داشت، «کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ»؛ گویا که او هم رفیق توست و هم حَمیم است. اینکه حَمام میگویند، برای این است که آب گرم دارد. حَمیم هم خونگرم است. تا روز گذشته تشنهی خون تو بود، ولی امروز آمده است و از تو دفاع میکند، به نَفع تو حرف میزند. کسی جرأت ندارد تا نزد او پُشت سر شما حرف بزند. ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) از این کارها به صورت فراوان انجام دادهاند. همهی ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) بدون استثناء افرادی بودند که با آنها مخالف بودند، ولی با احسان برخورد میکردند. «الإنْسانُ عَبدُ الإحْسانِ[۱۵]»؛ انسان در برابر احسان نَرم میشود و کوتاه میآید. اگر روحیهی ما روحیهی خدمت باشد، روحیهی گِرهگُشایی باشد، روحیهی شناخت دَرد و رَفع دَرد دردمندان باشد، اگر نتوانستیم دَرد را رَفع کنیم، بتوانیم همدردی کنیم و مواسات نشان بدهیم، آنگاه میتوانیم در دلها نفوذ داشته باشیم و میتوانیم آدمها را تغییر بدهیم و ایجاد تحوّل در این افراد داشته باشیم.
روضه و توسّل به حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)
یک حدیثی از وجود نازنین مولیالموحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وجود دارد که آن را عرضه بدارم و این آخرین شب این محفل نورانی است و بیش از ۴ دهه است که این مجلس برگزار است. خداوند متعال پدر بزرگوار آقای مجید آخوندزاده و همهی گذشتگان را رحمت نماید. آن زمانی که اصحاب حجّ در خیابان آزادی بودند، این مجلس در آنجا برگزار میشد. ما در این ۴ دهه جُزء خادمین این مجلس هستیم. امسال هم خداوند متعال به ما عُمری داد و بار دیگر آمدیم و با شما یک یاحسین گفتیم. نمیدانیم که سال دیگر زنده هستیم یا نیستیم. امشب شب پایانی این مجلس است و شبهای آخر سُفرهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) پَهن است و مادری میکنند و با همهی عالَمیان تفاوت دارند. لذا امشب هم به اعتبار اینکه چند شب بودهاید، کَریم میهمان خودش را بدون هدیه نمیفرستد و وقتی میهمان میخواهد برود، یک چیزی در بارِ او میگذارد. ما که چیزی بارمان نیست و باید یک چیزی در بارمان بگذارند تا ما را نگاه دارد. امشب شب پایانی این مجلس نورانی است و انشاءالله دلهای ما مدینهای است و میهمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستیم. امام زمان! آقای من! میگویند وقتی حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) ظهور میکنند، اوّلین دادگاه را در مدینه تشکیل میدهند و آنهایی که مادر جوان ایشان را کُشتند، از قَبر بیرون میآورند و سؤال میپرسند: «وَ إِذَا الْمَوْءُودَهُ سُئِلَتْ * بِأَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ[۱۶]»؛ جُرم مادر ما چه بود؟ از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) سؤال پرسیدند: آقا! مادرتان جوان بود. عُمر طبیعی نکرده بود و بچّههای قَد و نیمقَد داشت. چه بیماریای عارض شد که در ۱۸ سالگی پَرپَر شدند؟ امام صادق (علیه السلام) شروع به گریه کردند و قسم جَلاله خوردند. فرمودند: والله قسم که مادرم با اَجل طبیعی از دنیا نرفت. مادرم را کُشتند. راوی وقتی این راز را بدون پَرده از حضرت امام صادق (علیه السلام) شنید، عرضه داشت: آقا! اینگونه که ما از شما شنیدهایم، مادرتان به مُصیبتهای زیادی مُبتلا شدند. هم پُشت دَرب خانه نامَردی دَرب را آتش زد و وقتی دَرب نیمسوخته شد، آنچنان لَگد مُحکمی به دَرب زد و دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پُشت دَرب بود. گویا دَرب بر روی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) افتاد و استخوان پَهلوی بیبی را شکاند. لذا همیشه میگویید: بیبیِ پَهلوی شکسته. حادثهی دوّم این است که وقتی نامَردها در خانه ریختند، بیبی چادر بر سر نداشتند و خودشان را پُشت دَرب کشیدند تا نامَحرم ایشان را نبیند. «سلمان[۱۷]» میگوید:
«فمذ رأوها عصروها عصره ***** کادت بنفسی ان تموت حسـره[۱۸]»
یک مُشت نامَرد وقتی دیدند دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بین دَرب و دیوار قرار گرفته است، به دَرب فشار آوردند.
«وای من و وای من و وای من ***** میخ دَر و سینهی زهرای من»
در آنجا فریاد بیبی بلند شد. میگویند مرحوم «امینی» (رضوان الله تعالی علیه) میگوید که حضرت زهرا (سلام الله علیها) ابتدا حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) را صدا زدند، سپس فرمودند: «یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَکَذَا کَانَ یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ وَ ابْنَتِکَ[۱۹]»؛ بابا! ببین اُمّت تو با دخترت چه میکنند. اما حادثهی کوچه از همه دردناکتر است. نامَردی با دست سنگینش به صورت ناموس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) سیلی بزند! بیبی را در کوچه تنها گیر آوردند.
«در وسط کوچه تو را میزدند ***** کاش بجای تو مرا میزدند»
این نامَرد اَزل و اَبد به قصد کُشت زد. سیلی نبود، با آهنگ قتل آنچنان به صورت حضرت فاطمه (سلام الله علیها) زد که دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بر روی زمین افتاد و چادرش خاکی شد. گوشوارهها از گوش مبارک حضرت زهرا (سلام الله علیها) افتاد. از امام صادق (علیه السلام) سؤال پرسیدند: کدامیک از این جریانات سبب قتل حضرت زهرا (سلام الله علیها) است؟ نالهی حضرت امام صادق (علیه السلام) بلند شد و فرمودند: سبب قَتل مادرم غَلاف شمشیری بود که به پَهلوی او میزدند. جان عالَم به قربانت ای امام جعفر صادق (علیه السلام)! پَهلوی مادرتان شکسته بود، روی استخوان شکسته است، غَلاف شمشیر زدند و نالهی شما از این بلند بود. اما باید بگویم: «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۲۰]»؛ بدن حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) در زیر سُم اسب بود. پایمال شد و چیزی از بدن باقی نمانده بود. نامَردها نزد «ابن زیاد» حرامزاده آمدند و افتخار میکردند و میگفتند: «نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ[۲۱]»؛ نه «شِمر» بدن را به روی انداخته بود و نه سر را از پُشت جُدا کرده بود. اینها میگویند: وقتی اسبها را نَعل کردیم، ابتدا استخوانهای پُشت را خُرد کردیم و سپس استخوانهای سینه را شکستیم.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به عصمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! قلب مبارک امام زمان (ارواحنا فداه) را از ما راضی بدار.
خدایا! این کشور امام زمان (ارواحنا فداه) را از شَرّ اَشرار، خیانت خائنین، از شَرّ نفوذیها، از شَرّ تکفیریها و تروریستها، از شَرّ مُعاندین و نُفوس خَبیثه حفظ بفرما.
خدایا! ملّت ما، دولت ما و رهبر بزرگوار ما را در پَناه خودت از همهی شُرور و آفات حفظ بفرما.
خدایا! مردم ما، نظام ما و رهبر عزیز ما را دشمنشاد مگردان.
خدایا! گذشتگان این جمع، گذشتگان بانی محترم، سازندهی این بساط مرحوم «آیت الله ریشهری» (رضوان الله تعالی علیه)، مدّاح عزیزمان مرحوم آقای «فراهانی» که سالیان سال در مکّه مکرّمه در خدمت او بودیم و در روضههایی که در روزهای اوّل ماه داریم با همان وضعیّتی که معدهی ایشان را درآوردند، بازهم آمدند و روضهای خواندند، مرحوم آقای «میری» که از عُلمای صالحمان بودند، از دوستان خوبمان بودند، سیّد جَلیلالقَدری بودند، جُزء کسانی بودند که در این مجلس حضور پیدا میکردند، رفتگان این جمع و همهی کسانی که سالهای گذشته بودند و یاحسین میگفتند و اشک می ریختند، ولی حال دست آنها از این دنیا کوتاه شده است، پدر و مادر بنده، ذَویالحقوق و مشایخمان را السّاعه بر سر سُفرهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) مشمول غُفران واسعهی خودت قرار بده.
خدایا! امام عظیمالشأن ما (رضوان الله تعالی علیه) و شهدای بزرگوار ما را بر سر سُفرهی اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) مُتنعّم و روحشان را از ما شاد بگردان.
الها! نَسل جوان ما را به ساحل نجات برسان.
خدایا! دعاهایی که میکنند و عزاداریهایی که در پیش است، به کَرَم خودت از مدّاح عزیز و از همهی حاضرین، برادران و خواهران قبول بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] مُلّاعلی مَعصومی همدانی معروف به آخوند ملاعلی همدانی (متولد ۱۲۷۴ش – درگذشت ۱۳۵۷ش) فقیه، عالم اصولی و رجالی قرن چهاردهم قمری. ملاعلی در علوم مختلفی چون فقه، اصول، فلسفه، ریاضیات از استادانی مانند شیخ عبدالکریم حائری و حکیم هیدجی بهره برد و خود به تربیت شاگردان متعددی چون سیدرضا بهاء الدینی، سید محمود طالقانی، محمد مفتح و حسین نوری همدانی پرداخت. بازسازی مدرسه آخوند همدان، انتشار نشریه پیک اسلام و تأسیس کتابخانه عمومی غرب از جمله اقدامات فرهنگی و اجتماعی ملاعلی بود. ملاعلی تألیفات متعددی داشت که برخی از آنها عبارتند از: رساله در اجتهاد و تقلید، قاعده لاضرر و لاضرار، پژوهشی در علم رجال و اسرار الصلوه. ملاعلی پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی، برای ادامه تحصیل راهی شهر همدان شد و به یادگیری دروسی همچون صرف، نحو، معانی بیان و فقه و اصول پرداخت و سپس برای تکمیل دروس به حوزه علمیه تهران رفت. در مدت پنج سال حضورش در تهران، دروس منطق، فلسفه، ریاضیات و هیئت را نزد اساتیدی چون ملامحمد هیدجی معروف به حکیم هیدجی، فیلسوف و عارف زنجانی و میرزا مهدی آشتیانی از فیلسوفان و عارفان تهرانی گذارند. ملاعلی با ورود شیخ عبدالکریم حائری یزدی به قم در سال ۱۳۴۰ق، برای ادامه تحصیل نزد آن استاد وارد قم شد و ده سال نزد او به شاگردی پرداخت و به مرحله اجتهاد نائل شد. او سپس به تدریس دروس حوزه مانند شرح لمعه، مکاسب و کفایه پرداخت. در سال ۱۳۵۰ق با درخواست مردم همدان و پیشنهاد استادش عبدالکریم حائری یزدی، برای سرپرستی حوزه علمیه همدان به همدان بازگشت.
ملاعلی صاحب سه پسر با نامهای حسن، محمد و حسین و چند دختر بود. حسن معصومی در پیکار با رژیم شاه در سال ۱۳۵۳ش به شهادت رسید. حسین معصومی نیز فارغ التحصیل تاریخ علم و عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و از ویراستاران ارشد مرکز دایره المعارف بزرگ اسلامی است. آخوند ملاعلی علاقه خاص و ارتباط نزدیکی با امام خمینی داشت و همواره او را تأیید میکرد. او در تجلیل از امام گفته بود: «حاج آقا روح الله صفحهای در تاریخ به نام خود گشود». در جریان دستگیری امام خمینی در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ ش، ملاعلی از جمله علمایی بود که برای آزادی امام به تهران سفر کردند. آخوند ملاعلی در ۳۱ تیر سال ۱۳۵۷ش (۱۶ شعبان ۱۳۹۸ق) بر اثر بیماری از دنیا رفت. پیکر او پس از تشییع، در قبرستان باغ بهشت همدان به خاک سپرده شد. گفته شده که نمایندگان گلپایگانی، خوانساری و شاهرودی و گروهی از مردم و دانشجویان شهرهای مختلفی چون قم، تبریز، مشهد و شیراز در تشییع جنازه ملاعلی حضور داشتند. بنابر گزارشها، پس از درگذشت ملاعلی، در شهرهای مختلف همچون قم، تهران و تبریز و از سوی علما و مراجع تقلیدی چون آیت الله مرعشی نجفی مجالس ترحیم برگزار شد. گفته شده تشییع جنازه و مجالس ترحیم ملاعلی تبدیل به تظاهراتی علیه رژیم پهلوی شد.
[۳] میرزا جواد آقا ملکی تبریزی، فرزند میرزاشفیع در تبریز متولد شد. تاریخ دقیق ولادت وی مشخص نیست، اما گفته شده اواخر قرن ۱۳ یا اوایل قرن ۱۴ قمری بودهاست. دلیل نامگذاری او به ملکی، نسبت فامیلی با خاندان ملکالتجار تبریزی است. ملکی تبریزی برای تحصیل به نجف رفت و در سال ۱۳۲۱ قمری، به تبریز بازگشت و به ترویج دین پرداخت. در سال ۱۳۲۹ق (۱۲۹۰ش) و در ابتدای جریانات مشروطه و درگیریهای تبریز مجبور به عزیمت به قم شد و تا پایان عمر نیز در همانجا ماند. میرزا جواد آقا در ۱۱ ذیالحجه سال ۱۳۴۳ق مطابق با ۱۲ تیر ۱۳۰۴ش درگذشت. پیکر او پس از تشییع در قبرستان شیخان قم به خاک سپرده شد. علوم صرف، نحو، معانی و بیان و سطح حوزه را در تبریز فرا گرفت و پس از مدتی در نجف از اساتید زیر کسب علم نمود: میرزا حسین نوری؛ آقا رضا همدانی؛ آخوند خراسانی؛ ملا حسینقلی همدانی؛ ملکی تبریزی ارادت ویژهای به وی داشت و مدت ۱۴ سال ملازمش بود. مراتب سیر و سلوک را نزد وی طی کرد و از او اجازه روایی گرفته بود. سید مرتضی کشمیری؛ برخی گفته اند وی از شیخ مرتضی انصاری نیز اجازه روایت داشته است. در ابتدای ورود به قم و پیش از ملاقات با عبدالکریم حائری یزدی و تأسیس حوزه علمیه قم، ملکی کتاب مفاتیح الشرایع فی الفقه تالیف ملا محسن فیض کاشانی را تدریس میکرد. دو مجلس اخلاق داشت، یکی در منزل برای خواص و دیگری در مدرسه فیضیه برای عموم که جمعی از بازاریان قم نیز در آن درس شرکت داشتند. نماز جماعت را در مسجد بالای سر حرم حضرت معصومه (سلام الله علیها) اقامه میکرد. مشهور است که امام خمینی نیز از شاگردان میرزا جواد ملکی تبریزی بودهاست اما آیتالله خامنهای از قول امام خمینی نقل میکند که تنها دو جلسه در درس میرزا جواد ملکی تبریزی شرکت کرده و از این که نتوانسته بیش از این در درس وی شرکت کند، افسوس خورده است.
[۴] حسنعلی نخودکی اصفهانی (۱۲۷۹-۱۳۶۱ق)، عالم و عارف امامی، مشهور به داشتن کرامت و استجابت دعا. وی از محضر جهانگیرخان قشقایی، آخوند ملا محمد کاشی و سید محمد کاظم طباطبائی یزدی بهره برد و پس از آن، تهذیب نفس و ریاضتهای شرعی را با نظر شخصیتهایی چون سید جعفر حسینی قزوینی و سید مرتضی کشمیری در پیش گرفت. او در کنار فلسفه، فقه، اصول، تفسیر و ریاضی، بر علوم غریبه هم تسلط داشت. وی صوفیمسلک بود و اعتقاد داشت صورت کامل تصوف در اسلام به ظهور رسیده است. حسنعلی مقدادی در ۱۵ ذیالقعده ۱۲۷۹ق/۱۲۴۲ش در اصفهان به دنیا آمد. شهرت وی به نخودکی در اواخر عمر، به سبب اقامتش در نخودک، یکی از روستاهای اطراف مشهد بود. پدر او، علی اکبر مقدادی، فردی عامی و از کاسبان اصفهان و متصف به زهد و پارسایی بود. وی همچنین مرید محمدصادق تخت پولادی، از مشایخ سلسله چشتیه، و مشهور به استجابت دعا و کرامت بود. نخودکی در ۱۷ شعبان ۱۳۶۱ق (۸ شهریور، ۱۳۲۱ش) در ۸۲ سالگی در گذشت. پیکر وی با حضور بسیاری از اهالی مشهد تشییع و در صحن عتیق حرم امام رضا (علیه السلام) به خاک سپرده شد. نخودکی گفته بود در زمان حیات خود، هنگامی که در یکی از حجره های صحن عتیق رضوی مشغول عبادت بود، کرامت و لطف ویژه امام رضا (علیه السلام) به زائران خود را شهود کرده و وصیت کرد در همان مکانی که امام را شهود کرده بود زیر پای زائران دفن شود. نخودکی تا سال ۱۳۱۱ق در کنار تهذیب نفس، به آموختن علوم دینی و ادبی، منطق، فلسفه، فقه، اصول و ریاضی، در حوزه علمیه اصفهان، حوزه علمیه مشهد و حوزه علمیه نجف پرداخت. او در نجف به دیدار عالم و زاهد مشهور، سید مرتضی کشمیری، رفت و مدتها با او ارتباط داشت و در تهذیب نفس، از راهنماییهای وی بهره برد. نخودکی از ۱۳۱۱ تا ۱۳۱۴ق در مشهد اقامت گزید و به ریاضتهای شرعی پرداخت و از درس استادانی همچون محمدعلی خراسانی (مشهور به حاجی فاضل)، سیدعلی حائری یزدی، حاج آقا حسین قمی و عبدالرحمن مدرس استفاده کرد. وی در ۱۳۱۹ به شیراز سفر کرد و در آنجا به فراگرفتن طب و آموختن کتاب قانون نزد میرزا جعفر طبیب پرداخت. نخودکی در رمضان همان سال به بوشهر و از آنجا، از طریق دریا، به مکه رفت. وی چند بار دیگر نیز به نجف و اصفهان سفر کرد و سرانجام در ۱۳۲۹ق به مشهد رفت و تا پایان عمر در آنجا ماند.
نخودکی در مشهد بیشتر اوقات خویش را به عبادت، ریاضت، اعتکاف و زیارت قبور عرفا، مانند ابوعلی فارمدی، شیخ محمد کارَندِهی (مشهور به پیر پالاندوز) و شیخ محمد مؤمن گذراند. وی با وجود عبادت بسیار، گاه در فقه و اصول و ریاضیات، کتابهایی چون شرح لمعه، معالم الدین و خلاصه الحساب را تدریس میکرد. گفته شده است نخودکی به علوم غریبه نیز مسلط بود و در این رشته شاگردانی داشت. پارهای از اوقاتِ او نیز صرف پاسخگویی به سؤالات طالبان سیر و سلوک و دادن دعا و دوا به گرفتاران و بیمارانی میشد که از شهرهای دور و نزدیک به او مراجعه میکردند. برخی از شاگردان و مریدان نخودکی عبارتند از: فرزندش علی مقدادی اصفهانی، عبدالنبی خراسانی، ذبیحالله امیر شهیدی، محمدحسین خراسانی، محمود حلبی، محمد احمدآبادی (مشهور به طبیبزاده)، سید علی رضوی، و ابوالحسن حافظیان. سید شهاب الدین مرعشی نجفی و غلامرضا عرفانیان یزدی نیز ازشاگردان وی در حدیث و از جمله کسانی بودند که از او اجازۀ نقل حدیث گرفتند.
[۵] طبیب اصفهانی، دیوان اشعار، غزلیات، شماره ۴۵.
[۶] سوره مبارکه فرقان، آیه ۷۲٫
«وَ الَّذِینَ لَا یَشْهَدُونَ الزُّورَ وَ إِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا».
[۷] سوره مبارکه فرقان، آیه ۶۳٫
«وَ عِبَادُ الرَّحْمَٰنِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا».
[۸] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۴٫
«وَ لَا تَسْتَوِی الْحَسَنَهُ وَ لَا السَّیِّئَهُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَدَاوَهٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ».
[۹] طبری، پیشین، ج ۳، ص ۶۱ و حمیری، ابنهشام؛ پیشین، ج ۲، ص ۴۱۲ و ابنسید الناس، عیون الاثر، بیروت، داراقلم، ۱۴۱۴ ق، ج ۲، ص ۲۲۶.
[۱۰] سوره مبارکه فتح، آیه ۲۹٫
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ ۚ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ ۖ تَرَاهُمْ رُکَّعًا سُجَّدًا یَبْتَغُونَ فَضْلًا مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانًا ۖ سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ۚ ذَٰلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاهِ ۚ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَىٰ عَلَىٰ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ ۗ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْرًا عَظِیمًا».
[۱۱] سوره مبارکه انفال، آیه ۶۳٫
«وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ ۚ لَوْ أَنْفَقْتَ مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعًا مَا أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ ۚ إِنَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».
[۱۲] سوره مبارکه فصلت، آیه ۳۴٫
[۱۳] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۲۸٫
«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ».
[۱۴] همان.
[۱۵] غرر الحکم : ۲۶۳٫
[۱۶] سوره مبارکه تکویر، آیات ۸ و ۹٫
[۱۷] سلمان فارسی ایرانی، از جلیلالقدرترین صحابی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) و از شیعیان خاص و یاران امام علی (علیه السّلام) میباشد که به بالاترین درجههای ایمان و کمال رسید و این شایستگی را یافت که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) درباره او بگوید: «سلمان از ما اهل بیت است». سلمان در زمان خلیفه دوم حاکم مدائن شد؛ سیره حکومتداری وی برگرفته از سیره پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که مورد بازخواست خلیفه قرار گرفت. سلمان سرانجام در سال ۳۴ یا ۳۶ ه. ق، در آخر خلافت عثمان، در سن بین دویست پنجاه سال تا سیصد پنجاه سال در مدائن مریض شد و دارفانی را وداع گفت و توسط امیرالمومنین در مدائن به خاک سپرده شد. نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش اسلام با ابهام روبروست. در منابع کهن مطلقا اشارهای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را “ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار” ضبط کردهاند و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامیای شبیه به این مورد را ضبط کردهاند که احتمالا همۀ آنها تصحیف کلمه “ماه به” در ردیف “روزبه” و “سال به” از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران میباشند و همچنین کلمه “آذرجسس” نیز تغیر یافته “آذر گشنسب”میباشد.
سلمان مشهور به کنیه ابو عبدالله در بعد از اسلام بود و از اهالی روستای جی از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدینین زرشتی بود و سلمان نیز در کودکی از پیروان این آیین بود آیین مسیح در نخستین جلوه مثل بارقهای از ایمان بر قلب روزبه میتابد یک روز که وی از سوی پدر برای سرکشی به مزرعه فرستاده شده بود در مسیر راه خود عبادتگاهی را دید که تعدادی در آن مشغول نیایش و عبادت هستند روح کنجکاوی و پرسشگری او باعث شد تا او به دنبال حقیقت این آئین تازه باشد و از پیروان این آئین دربارۀ کیششان سؤالاتی پرسید و علاقۀ خود را نیز به آنان ابراز کرد و با راهنمایی آنان به این دین در آمد و آئین مسیحیت را اختیار کرد. این عمل وی سبب شد که از سوی پدر و خانواده مورد مؤاخذه قرار گیرد.
سرانجام روزبه به همراه کاروانی رهسپار شام مرکز مسیحیت آن زمان شد و در شام در کلیسایی به مدت هفت سال به خدمتگذاری مشغول شد و بعد از آن نزد راهبی در موصل و بعد شهر عموریه رفت و از آنجا به همراه کاوانی برای پیدا کردن پیامبر اسلام به حجاز آمد ولی اهالی کاروان او را به یک یهودی فروخته و او نیز سلمان را به زنی بنام خلیسه در یثرب فروخت. او کارهای مزارع و نخلستانهای این زن را در یثرب انجام میداد که با خبر شد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در مکه مبعوث به امر رسالت شده است اما او نتوانست تا زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه آمد او را ببیند. سلمان که از قبل میدانست پیامبری در این سرزمین ظهور میکند و برای او نشانهایی است همچون اینکه صدقه نمیپذیرد، هدیه میپذیرد و بین دو شانهاش مهر پیامبری ممهور است لذا وقتی او پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را در منطقه قبا بود ملاقات کرد و مقداری خرما برای ایشان به عنوان صدقه برد و دید حضرت به یاران خود دستور تناول دادند ولی خود از آن خرماها تناول نکردند چون صدقه بودند و سپس یک روز در مدینه وقتی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را دید مقداری خرما به ایشان هدیه داد و ایشان از این خرماها تناول کردند و برای دیدن نشانۀ سوم یک روز زمانی که پیامبر به “مقیع الفرقد” آمده بودند برای تشییع یکی از اصحاب خود، سلمان پشت سر حضرت قرار گرفت و با کنار رفتن جامۀ حضرت مهر رسالت را بر پشت آن جناب بدید و خود را بر آن فکند و آن را بوسید و گریه کرد و سپس اسلام آورد و داستان خود را برای حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حکایت کرد.
دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است ولی روایتی که بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است که سلمان به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) با ارباب خود قرار داد بست که در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز که میکارد و به ثمر میرساند آزاد شود اما این کار چند سال طول میکشید، و با اعجاز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود که درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد. لذا به همین دلیل سلمان در جنگهای اولیه اسلام شرکت نداشت و نخستین جنگی که موفق به شرکت در آن بعد از آزادی شد جنگ خندق بود.
در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بین آنان پیمان اخوت بسته شد که سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست. اما ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود هنگامی که سواران خزاعی در فاصله چهار روز از مکه به مدینه بودند و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را از حرکت قریش و سپاه عظیم عرب با خبر ساختند و نیز هنگامی که مسلمانان از پیمانشکنی یهود مطلع شدند، ابری از هراس بر فضای مدینه گسترده شد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بلافاصله یاران خود را برای رای زنی فرا خواندند گروهی بر آن بودند که از مدینه خارج شوند و هر جا با دشمن رو به رو شدند همانجا دست به شمشیر ببرند ناگهان سلمان فارسی جلو آمد و پیشنهاد تاریخی خود را مبنی بر اینکه به رسم ایرانیان در موقع جنگ، بر اطراف شهر خندقی حفر شود، را مطرح کرد و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پیشنهاد او را پذیرفتند. در بحبوئه جنگ خندق بین مهاجر و انصار نزاع لفظی در گرفت که هر کدام سلمان را به خود نسبت میدادند در این میان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سخنی گفت که به این نزاع پایان داد “سلمان منا اهل البیت”سلمان از اهل بیت من است و لذا او را ” سلمان محمدی ” نیز شمردهاند. سلمان اولین کسی بود که قرآن را به فارسی ترجمه کرد و برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز کار مترجمی زبان فارسی به عربی و بالعکس را انجام میداد. او از جمله تعداد معدودی بود که در تدفین رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) شرکت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جمله صحابهای بود که در بدو امر با ابوبکر بیعت نکرد تا زمانی که او را مجبور کردند. وی از شیعیان خاص و یاران علی (علیه السّلام) میباشد. سلمان در زمان خلافت عمر حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگهای فتح ایران داشت و در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند.
[۱۸] أدب الطف ج ۸ ص ۲۹۶ ، وترجمته فی ص ۲۹۰ . والقصیده مذکوره کامله فی ریاض المدح والرثاء ص ۳٫
«من قصیده للسید محمد القزوینی؛ توفی سنه ۱۳۳۵هـ، وقد نال رتبه الإجتهاد بشهاده المجتهدین وزعماء الدین، وکان موسوعه علم وأدب، فإذا تحدّث فحدیثه کمحاضره وافیه تجمع الفقه والتفسیر والأدب واللغه والنقد والتاریخ».
«و قد وردت فی هذا الخصوص اشعار کثیره ، منها ارجوزه للسید مهدی القزوینی حیث قال :
یا عجبـا یستـأذن الامـیـن *** علیـهـم و یهجـم الـخـؤون
قال سلیـمُ قلـت یا سـلمـان *** هل دخلـوا و لم یـک استئـذان
قال بـلـى و عـزه الجـبـار *** لیـس على الزهـراء من خمار
لکـنـهـا لاذت وراء البـاب *** رعـایـه للستـر و الحجـاب
و مذ رأوها عصروها عصـره *** کادت بنفسی ان تموت حسـره
فأسقطـت بنت الهـدى و احزنا *** جنینهـا ذاک المسمى محسنـا
تصیـح یـا فضـه اسندینـی *** فقد و ربـی اسقطـوا جنینـی»
[۱۹] بحارالأنوار، مجلسی، ج ۳۰، ص ۲۹۳.
[۲۰] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ ع دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
[۲۱] اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۳۵.
«نَحْنُ رَضَضْنا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ *** بِکُلِّ یَعْبُوب شَدیدِ الاْسْرِ».
پاسخ دهید