روز چهارشنبه مورخ ۲۰ تیر ماه ۱۴۰۳ مصادف با روز چهارم ماه محرم، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بعد از نماز ظهر و عصر در «مسجد امام(ره) بازار تهران» با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
اوّلین قدم برای سالکِ اِلیالله «یَقظه» است
«تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ[۲]»؛ عُرفا، اخلاقیّون سالکِ اِلیالله برای حرکت سُلوکی آغاز و انجامی را مَطرح میکنند. قَدم اوّل میگویند که یَقظه است. تا آدم مَست است، حرف را متوّجه نیست. مَست دنیا، مَست پول، مَست شَهوت، مَست قدرت، مَست قدرت؛ این بدبختها در عالَم مَستیشان شیطان سوارشان هست و به ناکُجاآباد میبَرد. اوّلین قَدم این است که آدم بیدار بشود. ببیند چه خاکی به سر خودش ریخته است، چه خسارتی دامنش را گرفته است، چه دَربهای رحمتی بر رویش بسته شده است و چه نِکبتهایی در اَثر مَعصیت، گناه، جنایت، ظُلم، خیانت و غفلت برای خودش فراهم دیده است. توبه مراحلی دارد و تائبین در مراحل مُختلف تعریف شدهاند. «خواجه عبدالله انصاری» میگوید: توبهی عَوام، توبهی از گناهان است و روی آوردن به طاعات است؛ لکن اگر حَواسشان جمع نباشد، خودِ اینکه آدم مُدّتی مُبتلا بوده است و حالا گناه را تَرک کرده است، چه بَسا مُبتلا به اِستدراج بشود. پروردگار متعال در قرآنش هم اِستدراج و هم املاء را مَطرح فرموده است. اِستدراج این است که انسان سر سُفرهی خداوند متعال است و از نعمتهای الهی بَهرهمَند است، ولی برای خدا کار نمیکند و فکر میکند حالا که گناه را تَرک کرده است و از این همه نعمتهای الهی برخوردار است، کار تمام است. گروه دوّم که اوساط مردم هستند، مقداری کلاسشان بالاتر است، اینها توبهشان توبهی از غَفلات است، توبهی از نِسیان خداست. هرجا با خدا نبودند، برایشان وحشتناک است و توبهی خَواصّ توبهی از تَضییع عُمر است. قرآن شریف همه را دعوت به توبه کرده است. پیامبر ما دَوام استغفار داشت. خداوند مرحوم «آیت الله بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) را رحمت کند. دو نماز در روز پنجشنبه جُزء سفارشهای ایشان بود. یک: نماز ۴ رکعتی پلکانی «قُل هُو الله» است که هم برای استجابت دعا و هم برای وُسعت رِزق مؤثر است. این دو نماز ۲ رکعتی است که در رکعت اوّل ۱۱ مرتبه «قُل هُو الله»، در رکعت دوّم ۲۱ مرتبه «قُل هُو الله»، در رکعت سوّم ۳۳ مرتبه «قُل هُو الله» و در رکعت چهارم ۴۱ مرتبه «قُل هُو الله» دارد. وقتی سلام نماز را دادیم، ۵۱ مرتبه «قُل هُو الله» ضَمیمه میکنیم و ۵۱ مرتبه صلوات بر محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) میفرستیم. بعد سر به مُهر میگذاریم و ۱۰۰ مرتبه ذاتِ رُبوبی را با اسم جَلاله صدا میزنیم: «یا الله، یا الله». مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمودند: مرحوم آقای «سیّد مرتضی کشمیری[۳]» (رضوان الله تعالی علیه) که در کنار آقای «میرزا علی آقای قاضی» (اعلی الله مقامه الشریف) از اساتیدِ سِیر و سُلوک مرحوم آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) بود، میفرمودند: ایشان میگفتند من هر پنجشنبه که این نماز را میخوانم، یک اَشرفی در کنار سجّادهام میآید. جُزء نمازهای خاصّ است، انشاءالله غفلت نکنید. یکی هم نماز استغفار است. نماز استغفار دو رکعت است، ولی شکل آن شکل «نماز جعفر طیّار» است. در رکعت اوّل حَمد و سوره را میخوانید و ۱۵ مرتبه «استغفرالله» میگویید. به رُکوع میرویم، ذکر رُکوع را میخوانیم و ۱۰ مرتبه «استغفرالله» میگوییم؛ به سَجده میرویم و بعد از سَجده ۱۰ مرتبه «استغفرالله» میگوییم؛ سر از سَجده برمیداریم و ۱۰ مرتبه «استغفرالله» میگوییم؛ سر به سَجده میگذاریم و بعد از ذکر سَجده باز ۱۰ مرتبه «استغفرالله» میگوییم؛ سر از سَجده که برمیداریم، باز ۱۰ مرتبه «استغفرالله» میگوییم. رکعت دوّم هم همینگونه است. بعد از سلام هم انشاءالله خداوند متعال از گناهانمان پاک میکند و یک سَجدهی شُکر به جا میآوریم.
دوّمین قدم برای سالکِ اِلیالله «توبهی نَصوح» است
توبه باید دَوام داشته باشد. توبهی مَقطعی گاهی اِستهزاء پروردگار عظیمالشأن است. آدم عُذرخواهی میکند و میگوید که دیگر انجام نمیدهم و دوباره هم در مَحضر خداوند متعال که خداوند دارد میبیند، آدم به خداوند قول داده است، تَعهُّد کرده است که دیگر این گناه را نمیکنم؛ ولی دوباره گناه میکند. این خیلی زشت است. لذا مسألهی توبه دَرب رَحمت خداوند متعال است. اوّل یَقظه است و دوّم توبه است. توبه باید توبهی نَصوح باشد. «تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحًا[۴]»؛ توبهی نَصوح توبهای است که گُنهکار توبه میکند و دیگر هم به آن گناه بازگشت نمیکند. یکبار برای همیشه غیرت میکند و از اینکه در برابر قدرت مُطلقهی خداوند متعال خودش را آلوده کرده است، خجالت میکِشد و میگوید: این بار از من بگذر، دیگر هم از این غلطها نمیکنم. برمیگردد و دیگر هم از این کارها نمیکند. هم از حُقوقالله توبه کنید، گناهانی که ما و خدا میدانیم، هیچکسی خبر ندارد و خداوند با سَتاریّت خودش ما را با آبرو نگاه داشته است. اطمینان نکنیم که این آبرو همیشه میماند. لذا بین خودمان و خداوند خلوت کنیم، به گناه اقرار بکنیم. این اقرار شهادت است، این اقرار همّت است، این اقرار بازگشت است. در مُناجات شعبانیهی وجود مُقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، آقا امیرالمؤمنین (علیه السلام) اجازه داده است تا به زبان ما هم جاری بشود: «وَ إِنْ کانَ قَدْ دَنا أَجَلِى وَ لَمْ یُدْنِنِى مِنْکَ عَمَلِى فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِى[۵]»؛ خدایا! اگر اَجلم نزدیک است، مرگم به همین زودیها بَناست کارم را تمام کند و فُرصتی برای جُبران گناهانم ندارم، تنها چیزی که از من ساخته است اِقرار است؛ «فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِى»؛ دیگر بیش از این از من ساخته نیست. من گَردنکُلُفتی نمیکنم، به گناه خودم افتخار نمیکنم؛ قبول دارم که خودم خودم را ذَلیل کردهام، سرافکنده هستم. از تو عُذرخواهی میکنم و اِقرار میکنم که بد کردم. این اِقرار خودش بسیار مهم است. خداوند در پاککردن گناهان قادر است. اگر من فُرصت ندارم، ولی تَصمیم من بر این بود که بتوانم جُبران کنم، اَجل مُهلت نداد تا جُبران کنم؛ وقتی نزد خداوند اِقرار میکنم، خداوند متعال اَجلّ از این است که ببیند بندهای میخواهد یک کاری بکند، اما فُرصتش را ندارد. خداوند متعال خودش به جای بنده این گناهان را جُبران میکند. ولی گناه باید جانِ انسان را بسوزاند. یعنی این ندامت آنچنان ندامت سوزناکی باشد که انسان در پیشگاه خداوند گریه کند. قبول کند که نباید خودش را اینجور آلوده میکرد. اِقرار کند، اعتراف کند و آنجاهایی که میتواند جُبران کند.
رئیس عَشیرهای که مُوفّق به توبهی نَصوح شد
کسی نزد مرحوم «مُلّا حسینقُلی همدانی[۶]» (رضوان الله تعالی علیه) آمد که رئیس عَشیره بود. مُلّا حسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) واقعاً بُرهان العارفین و جَمال السّالکین است. نَفس مَسیحا داشته است. مرحوم آقای «شیخ علی زاهد قُمی[۷]» (رحمت الله علیه) یک طلبهای از یک خانوادهی ثروتمند بوده است. پدرش از عُمدهالتُّجارها بوده است، امکاناتی داشته است و این طلبه هم خیلی اَشرافی زندگی میکرده است؛ تا جایی که وقتی عروسی او میشود، عروسی را عَقب میاندازند تا از شهر شام برایش پارچهی مَرغوبی بیاورند، عَبای شامی و لباسهای آنچنانی بپوشد. در مسیر مرحوم مُلّا حسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) چشمش به ایشان میخورد و اشاره میکند که جلو برود. او جلو میرود و میپُرسد: اسم تو چیست؟ میگوید: اسم من علی است. وجود مبارک مُلّا حسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف)، این آخوندِ عارف یک نگاهی به گُنبد حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میکند و میگوید: صاحب این مَرقد علی (علیه السلام) است، تو هم علی هستی؛ چه نشانهای از این علی (علیه السلام) داری که نام تو علی است؟ این یک حرف نبود.
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ***** آیا بُوَد که گوشهی چشمی به ما کنند[۸]»
این آقای شیخ علی تا به خانه برسد، عَبایش را میدهد، قَبایش را میدهد، عَمامهاش را هم متر متر به افرادی که احتیاج به پوشش داشتند، میدهد و با یک پیراهن وارد خانه میشود. بعد از آن دیگر رفت که رفت. دیگر هیچ تَجمُّلی از دنیا را نپذیرفت و جُزء عُرفای بِالله و واصلینِ اِلیالله بود. این رئیس عَشیره نزد مُلّا حسینقُلی همدانی (اعلی الله مقامه الشریف) آمد تا توبه کند. او هم توبه داد و گفت: شرط توبه این است که هرکسی حقّی به گردن تو دارد، حقّ او را اَدا کنی. گفت: آقا! من یکوقت عصبانی شدم، دست یکی از رَعیّتهایم را با شمشیر زدهام و قَطع کردهام. باید چه خاکی به سرم بکنم؟ گفت: باید بروی و بگویی بیاید و قِصاص کند. این رفت و نوکر خودش را اِحضار کرد. شمشیر و یک تَشت گذاشت و گفت: این شمشیر، این تَشت برای اینکه خون دستم در آن بریزد و این هم دستِ من؛ من دست تو را قَطع کردم، تو هم باید دست من را قَطع کُنی. او گفت: نمیشود. به پای نوکر خودش اُفتاد. من روز قیامت طاقت ندارم که در آنجا من را قِصاص کُنی؛ همینجا من را قِصاص کُن. این توبه، توبهی نَصوح است.
تمام دردها در دارالشفای امام حسین (علیه السلام) قابل درمان است
از خداوند مَنّان در این ایّام بخواهیم که خداوند یک تَنبُّه و یک بیداری به ما بدهد که مرگ را باور کنیم، خدا را باور کنیم و تا دیر نشده است، مشکلات خودمان را در اینجا با توبه حَل کنیم. اگر کسی خدایی ناخواسته مُبتلا به رِبا هست؛ بعضی از جوانها که نزد ما میآیند، میگویند: فُلانی! نمیتوانم چشمم را کُنترل کنم؛ برای او دعا میکنیم. مرحوم «شیخ رجبعلی» (رضوان الله تعالی علیه) به کسانی که این بیماری را داشتند، میگفته که بگویید: «یَا حَبیبَ القُلُوب، یَا مَحبوبَ القُلُوب»، خداوند تو را نگاه میدارد. اِجمالاً هرکسی یک دردی دارد، ولی دَرمان همهی این دردها در این اَشکهای امام حسینی است. همینجوری دست خالی نرویم. هرکسی در هرجایی مشکلی دارد؛ یک کسی مُبتلا به تکبُّر است، خود بزرگبینی است، یک کسی مُبتلا به حَسَد است و به کسی هم نمیتواند بگوید؛ ولی وقتی یک نعمتی نَصیب اَقوامش بشود، این ناراحت میشود؛ رفیقش پیش اُفتاده است و این ناراحت میشود. اینها همه دردهایی است که در این دارالشّفای امام حسین (علیه السلام) قابل دَرمان است. آدم یک کاری بکند که امام حسین (علیه السلام) یک نگاهی به او بکند. به آن غُلام سیاهش بگوید که یک نگاهی به ما بکند.
روضه و توسّل به جناب «حُرّ بن یزید ریاحی»
روز چهارم مَعمولاً یادی از یک توبهی سعادتمند که بزرگترین جنایت را مُرتکب شد و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) هم از او گذشت. «وَ عادَتُکُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ[۹]»؛ آن هم جناب «حُرّ بن یزید ریاحی» بود. راه را بر امام حسین (علیه السلام) گرفت. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) به او گفت: بگذار برویم؛ او پاسخ داد: مأمور و مَعذور هستم. امام حسین (علیه السلام) را در این بیابان گرفتار کرد. اما در آنجا یک کاری کرد که امام حسین (علیه السلام) یک نگاهی به او انداخت و این نگاه در روز عاشورا خودش را نشان داد و آن اَدب بود که هم با حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) نماز خواند؛ هنگام نماز که شد امام حسین (علیه السلام) فرمود: ما میخواهیم نماز بخوانیم، تو هم بُرو و با اصحاب خودت نماز بخوان. گفت: مَعاذالله! جایی که پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نماز میخواند، ما نمیتوانیم برویم امامت کنیم. آمدند و به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) اِقتدا کردند و با ایشان نماز خواند. دوّم وقتی او سِماجت کرد که نمیگذارم از اینجا بروید و حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را تَهدید کرد، امام حسین (علیه السلام) فرمود: «ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ[۱۰]»؛ مادرت به عَزایت بنشیند. یا حسین! حُرّ یک نگاهی به سیمای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) کرد و گفت: یا اباعبدالله! هرکسی جای نام مادرم را میبُرد، من هم نام مادرش را میبُردم؛ ولی چه کنم که مادر شما حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) است. تو حسین پسر فاطمه س هستی؛ مَگر میتوانم نام فاطمه (سلام الله علیها) را ببَرم؟ امام حسین (علیه السلام) در اینجا یک نگاهی به او کرد که این نگاه در روز عاشورا کار خودش را کرد. دید که جدی جدی میخواهند خون پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را بریزند، میخواهند خامِس آل عَبا را به قَتل برسانند، میخواهند حسین (علیه السلام) را بکُشند و او را مُحاصره کردند. گفت: عَجب! روزی که از خانهام بیرون آمد، یک صدایی بیرون آمد که صاحب صدا را ندیدم. گفت: «یا حر بالجنه فقلت ویل للحر یبشر بالجنه[۱۱]»؛ حُرّ بشارت بهشت بر تو باد. ولی الآن میبینم که میخواهم در خون امام حسین (علیه السلام) شریک باشم؛ در خون حسین (علیه السلام) بهشت نیست. خودش را از لشکر «ابن زیاد» کنار کشید، ولی میلرزید. به بهانهی آبدادن به مَرکب خود سُراغ خیمهی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمد، ولی چه آمدنی بود! اوّلاً این کفشهای نظامیاش را بیرون آورد، با بندهایی که داشت آویز گردنش کرد. ثانیاً سِپَر را واژگون کرد. ثالثاً سرش پایین است، نمیتواند سرش را بالا بکند. آمد و صدا زد: «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ (عَلَیهِ السَّلام)»؛ حالش را داری؟ مثل من هم با شرمندگی یک سلام توبه به امام حسین (علیه السلام) بدهد. «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ (عَلَیهِ السَّلام)»؛ حسین جان! یک نگاهی به ما بکُن. سر به زیر آمدیم، سرافکنده آمدیم. «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ (عَلَیهِ السَّلام)»؛ توقّع نداشت که امام حسین (علیه السلام) جواب سلامش را بدهد. امام حسین (علیه السلام) و ناموس آل عِترت را در این بیابان گرفتار کرده است، حالا با چه رویی دارد سلام میکند؟ چه تَوقُّعی دارد که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) پاسخ بدهد؟ اما دید کَرَم دریای بیساحل کَرَم است. امام حسین (علیه السلام) جواب داد: «وَ عَلَیکَ السَّلام یا حُرّ»؛ تا جواب سلام را شنید، دیگر مُعطّل نکرد. یا اباعبدالله! بیچارهی تو هستم، درمان درد من فقط به دست توست. «هَلْ لی مِنْ تَوْبَهٍ؟[۱۲]»؛ آقا! مثلِ من را هم میبخشی؟ «هَلْ لی مِنْ تَوْبَهٍ؟»؛ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: «نعَم»؛ توبهی تو هم قبول است. «إنظِر»؛ میهمان ما شدی، آغوشم برای تو باز است؛ پایین بیا تا از تو پذیرایی کنم. گفت: «فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ[۱۳]»؛ خدایا! گناه من کم نیست. من قُلوب اولیای تو، دختر فاطمه حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها)، سکینه دختر امام حسین (علیه السلام)، رُباب عروس فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) را مَرعوب کردم؛ گناه من کم نیست. یا اباعبدالله! اجازه بده که من از اسب پایین نیایم. اجازه بده تا میدان بروم و با چهرهی خونین از اَسبم بیُفتم؛ اینجور اُفتادن من را ارضاء نمیکند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بلافاصله اذن میدان داد. میدانید چرا؟ زیرا امام حسین (علیه السلام) خجالت کشیدن میهمانش را تَحمُّل نمیکرد. دید که حُرّ دارد به اطراف نگاه میکند؛ نگران است که این دختر بچّهها بیرون بیایند و به امام حسین (علیه السلام) بگویند: یا حسین! یا اباعبدالله! این همان حُرّی است که ما را در اینجا گرفتار کرد؟ اذن میدان گرفت، رفت و جنگ نمایانی کرد و با زخمهای کاری از اَسب بر روی زمین آمد. یک سلامِ وداعی به امام حسین (علیه السلام) کرد. یا اباعبدالله! خداحافظ. «اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ (عَلَیهِ السَّلام)»؛ چه آقایی! حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) خودش را رساند، سر حُرّ را بر روی دامن گرفت. این همه عزیزانی که امام حسین (علیه السلام) را به فریاد خواندند یا خداحافظی کردند، امام حسین (علیه السلام) به بالین یکایکشان آمد، سر همه را به بالین گرفت، ولی سر هیچکسی را نبَست. زخم حضرت علی اکبر (علیه السلام) را نبَست، زخم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) را نبَست؛ اما این میهمان بود، میهماننَوازی کرد. یا اباعبدالله! ما هم میهمان تو هستیم. سر حُرّ را بَست. میدانید چرا؟ هم در اینجا نگذاشت جلوی چشم حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) و حضرت سکینه (سلام الله علیها) و بانوان خجالت بکشد و هم دید وقتی شهید میشود، بیبی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) به استقبال مُدافع حسین (علیه السلام) میآید؛ خواست تا نزد حضرت زهرا (سلام الله علیها) هم خجالتی نداشته باشد. لذا سربَندی را که با دست امام حسین (علیه السلام) به سرش بسته شده است، مایهی افتخارش شد. «لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ[۱۴]»؛ به بالین همه آمدی، ولی هیچکسی نیامد تا سر تو را به دامن بگیرد. سر تو کنار بدنت نماند؛ سر را از بدن جُدا کردند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به عظمت این میهمان امام حسین (علیه السلام) قَسمت میدهیم توفیق توبه به همهی ما مَرحمت بفرما.
خدایا! این مملکت ما را از همهی نگرانیها دور بدار.
خدایا! هر خطری این گریهکُنهای امام حسین (علیه السلام) را تَهدید میکند، برطرف بفرما.
خدایا! سایهی پُر برکت رهبر عزیزمان را که عَمود خیمهی امنیّت ماست، تا ظُهور بر سر ما مُستدام بدار.
خدایا! همهی مریضها، مریضهای سفارششده و مَنظورین را شفا عنایت بفرما.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم در دنیا و آخرت ما را از امام حسینمان جُدا مَگردان.
انشاءالله از فُیوضات «آقای درخشان» استفاده میکنیم.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه نور، آیه ۳۱٫
«وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَ یَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَ لْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُیُوبِهِنَّ ۖ وَ لَا یُبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیْرِ أُولِی الْإِرْبَهِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ وَ لَا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ مَا یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ ۚ وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمِیعًا أَیُّهَ الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ».
[۳] یکی از علمای عامل که شخصیت و سیره او همواره مورد توجه و اعجاب اهل نظر بوده، آیت الله سید مرتضی کشمیری است. ذکر فضائل و مناقب او ورد زبان بزرگانی از اهل معرفت و نقل محافل اهل سلوک بوده و هست و خواهد بود. سید مرتضی رضوی کشمیری در هشتم ربیع الاول سال ۱۲۶۸ هـ . ق در ایالت کشمیر، در خانواده ای روحانی از سلسله سادات رضوی، به دنیا آمد. پدرش سید مهدی شاه، فرزند سید محمد، عالمی زاهد بود که در ایالت کشمیر به تبلیغ معارف اسلامی و تدریس علوم دینی، اشتغال داشت. مادرش بانویی دانشمند و با کمال بود. وی دوشا دوش همسرش سید مهدی شاه به تبلیغ و تدریس علوم مختلف می پرداخت که در تدریس و تعلیم دانش ریاضی دارای احاطه خاص و در این زمینه شهرت فراوانی داشت. سید مرتضی کشمیری از نوادگان امام رضا ـ علیه السلام ـ بوده که نسبش با چند واسطه درخشان به آن حضرت می رسد، از این رو به «رضوی» مشهور است. نسبت دیگر او، «قمی» است چه این که اجدادش از مدینه به قم مهاجرت نمودند و در آن شهر ماندگار شدند. جد بزرگش سید محمد اعرج فرزند احمد ابی المکارم فرزند ابو جعفر موسی مبرقع، اولین فرزند از این خاندان بود که در سال ۲۵۴ هـ . ق به قم آمد. او در شب چهارشنبه ۲۱ ماه ربیع الاول ۲۹۶ هـ . ق در قم وفات یافت و در خانه ای که برایش خریده بودند، به خاک سپرده شد. محل دفن او هم اکنون به نام مقبره موسای مبرقع در محل چهل اختران قم معروف است. او را «کشمیری» می گویند، چون جد هفتم وی سید ابوالحسن شاه از عالمان و فقیهان قمی بود که برای ترویج احکام دین به مشهد رضوی و از آن جا به ایالت کشمیر هندوستان هجرت کرده و در همان جا ماندگار شد و سلسله خاندان کشمیری را تأسیس کرد. قبر سید ابوالحسن رضوی قمی در محلی به نام «بلبل لنکر» یا «بلبل لانکر» واقع است که یکی از زیارت گاه های معروف کشمیر به حساب می آید.
سید مرتضی رضوی کشمیری، بعد از فراگیری خواندن و نوشتن و قرائت قرآن، مقدمات علوم دینی را از همان کودکی آغاز نموده و تا نوجوانی در کشمیر ادامه داد. او نهج البلاغه، شرح هدایه ملاصدرا،ریاضیات، منطق و فلسفه را زیر نظر مدرسان، فقیهان و دانشمندن ماهر کشمیر و با کمک فهم سرشار، استعداد فراوان و حافظه قوی، به خوبی فرا گرفت. وی در سال ۱۲۸۴ هـ . ق در سن ۱۶ سالگی همراه دایی خود سید محمد کشمیری متوفای ۱۳۱۳ هـ . ق برای تکمیل یافته های خود راهی شهر های کربلا و نجف اشرف، شهر علم و فقاهت شد و در آن دو شهر نزد عالمان و فقیهان نامدار به کسب علوم عقلی و علوم نقلی پرداخت و پس از سال ها تحصیل و تحقیق و تهذیب نفس، به درجه بلند اجتهاد و کمال نایل آمده، در ردیف دانشمندان آن عصر قرار گرفت. سید مرتضی کشمیری، در میان عالمان و فقیهان نجف و کربلا ازجایگاه علمی خاص برخوردار بود. وی علاوه بر احاطه بر زبان های فارسی، عربی و هندی در علوم حدیث، فقه، اصول، اخلاق، فلسفه، رجال و سایر علوم اسلامی داشت. به طوری که می توان گفت در همه آن دانش ها دارای تخصص و تبحر بود. آن گونه که در وصفش گفته اند؛ با هیچ کدام از فقیهان، فیلسوفان، عالمان اخلاق، روایت شناسان و دیگر دانشمندان نمی نشست. مگر آن که آن ها اعتراف می کردند که وی در همه دانش های اسلامی، دارای تخصص و احاطه کامل است. تحصیلات علمی و اخلاقی سید مرتضی کشمیری تا سال ۱۳۱۱ هـ . ق ادامه پیدا کرد و با وفات استاد اخلاق و عرفانش آیه الله ملا حسین قلی همدانی در این سال، تدریس علوم دینی را به طور رسمی آغاز و تا آخر عمر با برکتش ادامه داد. بسیاری از دانشمندان و جویندگان علوم اسلامی در درس های فقه، اصول و اخلاق وی حاضر شده، از اقیانوس دانش وی، گوهر های علم و معرفت به دست آورده، بهره های فراوان بردند.
جامعیت در علوم اسلامی، احاطه بر اصول و فروع در آن علوم، اطلاع از مبانی و اقوال و نیز تقوای عالی و وجود کمالات معنوی، عامل جذب شاگردان بزرگ به مکتب علمی او بود. شیخ آقا بزرگ تهرانی از دانشمندان اسلامی در این باره می گوید: من چندین سال در محضر آیه الله سید مرتضی کشمیری به تحصیل پرداختم. او را عالمی ربانی، جامع علوم فقه، اصول، حدیث، تفسیر و دیگر علوم رسمی و غیر رسمی حوزه یافتم. سید مرتضی کشمیری نیز از زمره عرفای بزرگ عصر خویش بود که در سایه تربیت و ارشاد عارف بزرگی همچون ملا حسین قلی همدانی (متوفای ۱۳۱۱ هـ . ق) به درجات عالی عرفان رسید. این عالم ربانی در نهایت ورع و تقوا و پیوسته در جهاد نفس و ریاضت، عبادت سیر و سلوک عرفانی بود. سید مرتضی رضوی کشمیری علاوه بر آن که یک چهره علمی بزرگ بود، به عنوان عالمی ربانی در اذهان عوام و خاص کربلا، دارای تقدس خاصی بود. از این رو از او در خواست کردند تا در کربلا به اقامه جماعت بپردازد. او نیز درخواست آنان را پذیرفته، در حرم مقدس حسینی به اقامه جماعت پرداخت که تا آخر عمر شریفش ادامه داشت. مردم کربلا، خصوصا اهل علم آن شهر، علاقه خاصی به وی داشتند و در نماز جماعت به او اقتدا می کردند. آیت الله عارف سید مرتضی کشمیری بعد از سال ها تحصیل، تدریس و تهذیب نفس، در تاریخ ۱۳ شوال سال ۱۳۲۳ هـ . ق. در شهر مقدس کاظمین دار فانی را وداع گرفت و به دیار باقی شتافت. پیکر پاک او بعد از غسل و کفن و اقامه نماز بر آن، به کربلای معلی انتقال داده شد و بعد از تشییع در حجره سوم بیرون از باب زینبیه موسوم به حجره کابلیه به خاک سپرده شد.
[۴] سوره مبارکه تحریم، آیه ۸٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحًا عَسَىٰ رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ یَوْمَ لَا یُخْزِی اللَّهُ النَّبِیَّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ ۖ نُورُهُمْ یَسْعَىٰ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا ۖ إِنَّکَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ».
[۵] مفاتیح الجنان، فرازی از مناجات شعبانیه (مناجات ائمه (علیهم السلام) در ماه شعبان).
«…إِلٰهِى إِنْ حَرَمْتَنِى فَمَنْ ذَا الَّذِى یَرْزُقُنِى؟ وَ إِنْ خَذَلْتَنِى فَمَنْ ذَا الَّذِى یَنْصُرُنِى؛ إِلٰهِى أَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ. إِلٰهِى إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَىَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ. إِلٰهِى کَأَنِّى بِنَفْسِى واقِفَهٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّها حُسْنُ تَوَکُّلِى عَلَیْکَ فَقُلْتَ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِى بِعَفْوِکَ. إِلٰهِى إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلىٰ مِنْکَ بِذٰلِکَ؟ وَ إِنْ کانَ قَدْ دَنا أَجَلِى وَ لَمْ یُدْنِنِى مِنْکَ عَمَلِى فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِى. إِلٰهِى قَدْ جُرْتُ عَلىٰ نَفْسِى فِى النَّظَرِ لَها فَلَهَا الْوَیْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَها. إِلٰهِى لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَىَّ أَیَّامَ حَیاتِى فَلا تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنِّى فِى مَماتِى. إِلٰهِى کَیفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لِى بَعْدَ مَماتِى وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِى إِلّا الْجَمِیلَ فِى حَیَاتِى؛ إِلٰهِى تَوَلَّ مِنْ أَمْرِى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ، وَعُدْ عَلَىَّ بِفَضْلِکَ عَلىٰ مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ. إِلٰهِى قَدْ سَتَرْتَ عَلَىَّ ذُنُوباً فِى الدُّنْیا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلىٰ سَتْرِها عَلَىَّ مِنْکَ فِى الْأُخْرى…».
[۶] ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست. ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، میرسد. حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین (علیه السلام) در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت. حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهرهمند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد. حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، میرسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، ( که ملازم با معرفت ربّ بوده) و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفتهاند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت میکرده است.
[۷] شیخ علی قمی، فرزند محمدابراهیم، (۱۲۸۳ق- ۱۳۷۱ق)، وی عالم زاهد و فقیه جلیلالقدر، محدث رجالی، محقق متتبع، زاهد معروف که مدام به جهاد به نفس، مراقبت و سلوک عرفانی مشغول بود. وی از شاگردان آخوند خراسانی بود. محمدعلی قمی در شهر مقدّس قم به لحاظ علم و تقوا نزد عموم اقشار؛ شهرت داشت. وی صاحب فرزندی گردید که او را محمدابراهیم نامید. تحصیلات خویش را در قم و تهران سپری نمود و پس از طی مدارج علمی، تواناییهای علمی و کسب در ردیف عالمان بزرگ ایران قرار گرفت. عالم عامل شیخ محمدابراهیم برای تکمیل تحصیلات به عتبات عالیات کوچ نمود و در کربلا از محضر سیدابراهیم قزوینی؛ صاحب ضوابط و نیز در نجف اشرف از حوزه درسی شیخ محمدحسن نجفی صاحب جواهرالکلام و شیخ مرتضی انصاری بهره برد. همچنین وی این توفیق را به دست آورد که در درس آیهالله شیخ مشکور حولاوی حضور یابد و با این استاد انس و الفت ویژهای برقرار نماید، این ارتباط علمی و عاطفی موجب شد تا محمدابراهیم با دختر این استادش ازدواج نماید و بدینگونه علاقه به وی را با خویشاوندی سببی استوار سازد. شیخ محمدابراهیم قمی با کولهباری از معرفت، معنویت و کسب رتبههای بلند فقهی در نزد استادانی که بدان اشاره کردیم به عنوان نماینده شیخ مرتضی انصاری به ایران بازگشت و تهران را مرکز تدریس، ارشاد و تبلیغ خود قرار داد. وی دانش فقهی خود را به رشته نگارش درآورده است. از میان آثارش به کتاب صوم و کتاب اجاره میتوان اشاره کرد. شیخ آقا بزرگ تهرانی نسخه دست نوشت این دو اثر را مشاهده نموده است. این نوشتار به طریق استدلالی تنظیم گردیده و مباحث فقهی در خصوص امسک از طعام و سایر مسائل روزه را مورد بررسی قرار میدهد اثر دیگر وی که در فهرستها با عنوان کتاب اجاره معرفی شده حاوی مطالبی مستدلّ و منطقی؛ امّا نه چندان مبسوط و نه مختصر فقهی در موضوع اجاره نوشته شده است. مؤلف برای تالیف این اثر اهتمام زیادی به کار برده و در منابع فقهی بسیار تفحّص نموده است. صاحب الذریعه نسخه خطی این اثر را به خط مؤلف، نزد شیخ علی قمی در نجف ملاحظه کرده است. این مرد فاضل در ۲۸ جمادیالثانی سال ۱۳۰۱ ه. ق. در تهران دار فانی را وداع گفت. پیکر این عالم بزرگ به عراق انتقال داده شد و پس از تشییعی باشکوه با حضور علما، طلاب و سایر اقشار در صحن مطهر حضرت علی (علیه السّلام) در نجف اشرف، در حجره متصل به عباجیه، از سوی شمال، به خاک سپرده شد.
[۸] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶٫
[۹] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف جامعه کبیره.
«آتاکُمُ اللّٰهُ مَا لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمِینَ، طَأْطَأَ کُلُّ شَرِیفٍ لِشَرَفِکُمْ، وَ بَخَعَ کُلُّ مُتَکَبِّرٍ لِطاعَتِکُمْ، وَ خَضَعَ کُلُّ جَبَّارٍ لِفَضْلِکُمْ، وَ ذَلَّ کُلُّ شَیْءٍ لَکُمْ، وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِکُمْ، وَ فازَ الْفائِزُونَ بِوَِلایَتِکُمْ، بِکُمْ یُسْلَکُ إِلَى الرِّضْوانِ، وَ عَلَىٰ مَنْ جَحَدَ وِلایَتَکُمْ غَضَبُ الرَّحْمٰنِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ مَالِی، ذِکْرُکُمْ فِی الذَّاکِرِینَ، وَ أَسْماؤُکُمْ فِی الْأَسْماءِ، وَ أَجْسادُکُمْ فِی الْأَجْسادِ، وَ أَرْواحُکُمْ فِی الْأَرْواحِ، وَ أَنْفُسُکُمْ فِی النُّفُوسِ، وَ آثارُکُمْ فِی الْآثارِ، وَ قُبُورُکُمْ فِی الْقُبُورِ؛ فَمَا أَحْلَىٰ أَسْماءَکُمْ، وَ أَکْرَمَ أَنْفُسَکُمْ، وَ أَعْظَمَ شَأْنَکُمْ، وَ أَجَلَّ خَطَرَکُمْ، وَ أَوْفَىٰ عَهْدَکُمْ، وَ أَصْدَقَ وَعْدَکُمْ، کَلامُکُمْ نُورٌ، وَ أَمْرُکُمْ رُشْدٌ، وَ وَصِیَّتُکُمُ التَّقْوَىٰ، وَ فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ، وَ عادَتُکُمُ الْإِحْسانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ، وَ شَأْنُکُمُ الْحَقُّ وَ الصِّدْقُ وَ الرِّفْقُ، وَ قَوْلُکُمْ حُکْمٌ وَ حَتْمٌ، وَ رَأْیُکُمْ عِلْمٌ وَ حِلْمٌ وَ حَزْمٌ، إِنْ ذُکِرَ الْخَیْرُ کُنْتُمْ أَوَّلَهُ وَ أَصْلَهُ وَ فَرْعَهُ وَ مَعْدِنَهُ وَ مَأْواهُ وَ مُنْتَهاهُ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، کَیْفَ أَصِفُ حُسْنَ ثَنائِکُمْ، وَ أُحْصِی جَمِیلَ بَلائِکُمْ، وَ بِکُمْ أَخْرَجَنَا اللّٰهُ مِنَ الذُّلِّ، وَ فَرَّجَ عَنَّا غَمَراتِ الْکُرُوبِ، وَ أَنْقَذَنا مِنْ شَفا جُرُفِ الْهَلَکاتِ، وَ مِنَ النَّارِ، بِأَبِی أَنْتُمْ وَ أُمِّی وَ نَفْسِی، بِمُوالاتِکُمْ عَلَّمَنَا اللّٰهُ مَعالِمَ دِینِنا، وَ أَصْلَحَ مَا کانَ فَسَدَ مِنْ دُنْیانا، وَ بِمُوالاتِکُمْ تَمَّتِ الْکَلِمَهُ، وَ عَظُمَتِ النِّعْمَهُ، وَ ائْتَلَفَتِ الْفُرْقَهُ؛ وَ بِمُوالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ، وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْواجِبَهُ، وَ الدَّرَجاتُ الرَّفِیعَهُ، وَ الْمَقامُ الْمَحْمُودُ، وَ الْمَکانُ الْمَعْلُومُ عِنْدَاللّٰهِ عَزَّ وَ جَلَّ، وَ الْجاهُ الْعَظِیمُ، وَ الشَّأْنُ الْکَبِیرُ، وَ الشَّفاعَهُ الْمَقْبُولَهُ، ﴿رَبَّنا آمَنَّا بِمَا أَنْزَلْتَ وَ اتَّبَعْنَا الرَّسُولَ فَاکْتُبْنا مَعَ الشَّاهِدِینَ﴾، ﴿رَبَّنا لَاتُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ﴾، ﴿سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً﴾…».
[۱۰] فتوح ابن اعثم، ج ۵، ص ۱۳۸-۱۴۰؛ مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۲۳۲-۲۳۳ (با مختصر تفاوت) و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۷۷-۳۷۸ (با مقدارى تفاوت).
«…ثَکَلَتْکَ اُمُّکَ! مَا الَّذی تُرِیدُ أَنْ تَصْنَعَ؟…».
[۱۱] امالى صدوق، ص ۹۳٫
«فقال الحسین علیه السّلام نعم یتوب اللّه علیک فسره قوله، و تیقن الحیاه الأبدیه و النعیم الدائم و وضح له قول الهاتف لما خرج من الکوفه فحدث الحسین علیه السّلام بحدیث قال فیه لما خرجت من الکوفه نودیت أبشر یا حر بالجنه فقلت ویل للحر یبشر بالجنه و هو یسیر إلى حرب ابن بنت رسول اللّه».
[۱۲] غمنامۀ کربلا، ص ۱۲۷، لهوف ترجمۀ فهری، ص ۱۰۳، بحارالانور، ج ۴۵، ص ۱۱٫
«فَإِذَا الْحُرُّ بْنُ یَزِیدَ قَدْ أَقْبَلَ إِلَى عُمَرَ بْنِ سَعْدٍ فَقَالَ أَ مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ قَالَ إِی وَ اللَّهِ قِتَالًا أَیْسَرُهُ أَنْ تَطِیرَ الرُّءُوسُ وَ تَطِیحَ الْأَیْدِی قَالَ فَمَضَى الْحُرُّ وَ وَقَفَ مَوْقِفاً مِنْ أَصْحَابِهِ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ الْأَفْکَلِ فَقَالَ لَهُ الْمُهَاجِرُ بْنُ أَوْسٍ وَ اللَّهِ إِنَّ أَمْرَکَ لَمُرِیبٌ وَ لَوْ قِیلَ لِی مَن أَشْجَعُ أَهْلِ الْکُوفَهِ لَمَا عَدَوْتُکَ فَمَا هَذَا الَّذِی أَرَى مِنْکَ فَقَالَ وَ اللَّهِ إِنِّی أُخَیِّرُ نَفْسِی بَیْنَ الْجَنَّهِ وَ النَّارِ فَوَ اللَّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الْجَنَّهِ شَیْئاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ أُحْرِقْتُ ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ قَاصِداً إِلَى الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام وَ یَدُهُ عَلَى رَأْسِهِ وَ هُوَ یَقُولُ اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِیِّکَ وَ قَالَ لِلْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام جُعِلْتُ فِدَاکَ أَنَا صَاحِبُکَ الَّذِی حَبَسَکَ عَنِ الرُّجُوعِ وَ جَعْجَعَ بِکَ وَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ الْقَوْمَ یَبْلُغُونَ مِنْکَ مَا أَرَى وَ أَنَا تَائِبٌ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى فَهَلْ تَرَى لِی مِنْ تَوْبَهٍ فَقَالَ الْحُسَیْنُ عَلَیهِ السَّلام نَعَمْ یَتُوبُ اللَّهُ عَلَیْکَ فَانْزِلْ فَقَالَ أَنَا لَکَ فَارِساً خَیْرٌ مِنِّی لَکَ رَاجِلًا وَ إِلَى النُّزُولِ یَصِیرُ آخِرُ أَمْرِی- ثُمَّ قَالَ فَإِذَا کُنْتُ أَوَّلَ مَنْ خَرَجَ عَلَیْکَ فَأْذَنْ لِی أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ قَتِیلٍ بَیْنَ یَدَیْکَ لَعَلِّی أَکُونُ مِمَّنْ یُصَافِحُ جَدَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم غَداً فِی الْقِیَامَهِ. قَالَ جَامِعُ الْکِتَابِ (ره) إِنَّمَا أَرَادَ أَوَّلَ قَتِیلٍ مِنَ الْآنَ لِأَنَّ جَمَاعَهً قُتِلُوا قَبْلَهُ کَمَا وَرَدَ. فَأَذِنَ لَهُ فَجَعَلَ یُقَاتِلُ أَحْسَنَ قِتَالٍ حَتَّى قَتَلَ جَمَاعَهً مِنْ شُجْعَانٍ وَ أَبْطَالٍ ثُمَّ اسْتُشْهِدَ فَحُمِلَ إِلَى الْحُسَیْنِ عَلَیهِ السَّلام فَجَعَلَ یَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ وَجْهِهِ وَ یَقُولُ أَنْتَ الْحُرُّ کَمَا سَمَّتْکَ أُمُّکَ حُرّاً فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَهِ».
[۱۳] همان.
[۱۴] شیخ صدوق، الامالی، ۱۳۶٢ش، ص ۱۱۵.
لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا اَبا عَبْدِاللهِ به معنای روزی چون روز تو نیست ای اباعبدالله از سخنان امام حسن مجتبی (علیه السلام) درباره امام حسین (علیه السلام) است. این سخن، واقعه کربلا، چگونگی حادثه، شمار و وضعیت اعتقادی دشمنان اهل بیت را پیشگویی و بزرگی مصیبت و عظمت آن را بیان کرده است. راوی اصلی حدیث امام صادق (علیه السلام) است و شیخ صدوق آن را در کتاب امالی به نقل از مفضل بن عمر از وکلای امام صادق (علیه السلام)، آورده است.
متن حدیث به این صورت است: «انَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ (عَلَیهِ السَّلام) دَخَلَ یَوْماً إِلَى الْحَسَنِ (عَلَیهِ السَّلام) فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ بَکَى، فَقَالَ لَهُ مَا یُبْکِیکَ یَا أَبَاعَبْدِ اللهِ؟ قَالَ: أَبْکِی لِمَا یُصْنَعُ بِکَ. فَقَالَ لَهُ الْحَسَنُ (عَلَیهِ السَّلام): إِنَّ الَّذِی یُؤْتَى إِلَیَّ سَمٌّ یُدَسُّ إِلَیَّ فَأُقْتَلُ بِهِ وَ لَکِنْ لَا یَوْمَ کَیَوْمِکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللهِ یَزْدَلِفُ إِلَیْکَ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ یَدَّعُونَ أَنَّهُمْ مِنْ أُمَّهِ جَدِّنَا مُحَمَّدٍ (صَلَّیَ الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ یَنْتَحِلُونَ دِینَ الْإِسْلَامِ فَیَجْتَمِعُونَ عَلَى قَتْلِکَ وَ سَفْکِ دَمِکَ وَ انْتِهَاکِ حُرْمَتِکَ وَ سَبْیِ ذَرَارِیکَ وَ نِسَائِکَ وَ انْتِهَابِ ثِقْلِکَ فَعِنْدَهَا تَحِلُّ بِبَنِی أُمَیَّهَ اللَّعْنَهُ وَ تُمْطِرُ السَّمَاءُ رَمَاداً وَ دَماً وَ یَبْکِی عَلَیْکَ کُلُّ شَیْءٍ حَتَّى الْوُحُوشِ فِی الْفَلَوَاتِ وَ الْحِیتَانِ فِی الْبِحَارِ».
پاسخ دهید