روز چهارشنبه مورخ ۱۲ مرداد ماه ۱۴۰۱، پنجمین روز از مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در «آستان مقدس امامزادگان جعفر و حمیده خاتون علیهما السلام» محله ی باغ فیض تهران با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
- انسان برای رسیدن به قُرب الهی آفریده شده است
- خداوند از حریم خودش دفاع خواهد کرد
- ارزش و جایگاه انسانی در قرآن کریم
- رضایتِ پروردگار متعال در طاعت اوست
- گاهی گناهان کوچک هم موجب غضب الهی میشود
- استجابتی که در دعا پنهان شده است
- ولیّ خدا که در میان بندگان الهی مخفی شده است
- روضه و توسل به حضرت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
انسان برای رسیدن به قُرب الهی آفریده شده است
پروردگار علیِّ حکیم، عالَم را برای آدم آفریده است و آدم را برای نیل به قُربِ خودش خلق نموده است و آن را به عقل، به فطرت، به وجدان اخلاقی، به گرایشهای خیر و به هدایت انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و سفرای الهی مجهّز کرده است و چیزی کم نگذاشته است که این بَشر در این فرصتی که برای زندگی در این عالَم در اختیار دارد، بارِ خودش را ببندد و نور لازم را برای عالَم آخرت به دست بیاورد و سعادت ابد را تأمین نماید. چون همه چیز برای آدم است و آدم برای هدایت شدن است، لذا انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) در مسیر هدایت بَشر جان خودشان را بذل کردند و خداوند متعال در ایات مختلفی از قرآن شریف از کشته شدن انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) خبر داده است. پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) برای نجات ما آمدهاند و افراد دارای نفوسِ خبیثه زیر بار نرفتهاند و در مقابل انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) ایستادهاند و انبیاء الهی (سلام الله علیهم اجمعین) هم عقبنشینی نکردهاند. «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ مَا ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکَانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ[۲]»؛ چه بسیار پیامبرانی که همراه آن پیامبران رِبیّون بودند، عالِمان ربّانی بودند، انسانهای الهی بودند و آنها هم در کنار انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و در مصاف با دشمنان خداوند، خون و جانشان را در طَبقِ اخلاص گذاشتند و فشارِ زورمندان و زَرمندان در اینها ایجادِ سُستی نکرد و اینها را ضعیف نساخت و خداوند متعال اهل مقاومت را دوست میدارد. اینها اهلِ صبر بودند. انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) از نظر کمّی طرفداران زیادی نداشتند، ولی در قاموس ادیان توحیدی فرموده است: «إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ[۳]»؛ کیفیّت مهم است. اگر هزار نفر انسان دنیاپرست و بولهوس در یک سو باشد و یک انسان متدیّن و موحّد در سوی دیگر باشد، یک تار موی یک انسان خداپرست با هزار انسان به ظاهر دوپای بیدین قابل مقایسه نیست. لذا در قرآن شریف، اکثریّت جامعه را غیر عاقل معرفی کرده است؛ «أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ[۴]» ، «بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ[۵]».
خداوند از حریم خودش دفاع خواهد کرد
شش میلیارد بَشر روی زمین زندگی میکنند، از این شش میلیارد نفر، اکثریّت قریب به اتّفاق دین ندارند. انسانهای مادّهپرستِ ظاهربینِ بیاعتقاد هستند. اگر شما به کرهی شمالی بروید و یا به چین بروید، میبینید که مسلمانان در اقلیّتِ اقلیّت هستند، تعداد طرفداران مسیحیّت هم در برابر بیدینها زیاد نیستند و در میان ادیان توحیدی هم دین حقّ اسلام است و در دین حقّ هم فرقهی ناجیه، شیعهی اثنیعشری هستند. ولی نسبت شیعه در مقایسه با دیگران به حساب نمیآید. لکن خداوند متعال همهی عالَم را برای این حقّ آفریده است؛ هرچند تعدادشان کم باشد، این تعداد کم و اعتبار و ارزش و وزانت و سنگینیشان با میلیاردها بَشر برابری میکند. طرفداران وجود مقدّس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ۷۲ نفر بودند؛ ولی ارزش برای چه کسی است؟ اعتبار و آبرو برای چه کسی است؟ این جمعیّت کثیری که برای کشتن پسر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در نهایت قساوت با یزید و ابن زیاد و عمر بن سعد و شمر همراهی کردند، اینها هیمههای جهنّم هستند و ارزش انسانی ندارند. در روایات ما آمده است که شَرف مؤمن بالاتر از کعبه است. همانگونه که احترام کعبه واجب است، آلوده کردن کعبه حرام است، بیحرمتی کعبه، حمله به کعبه و تخریب کعبه جزءِ گناهان کبیرهای است که خداوند متعال نسبت به آن وعدهی انتقام داده است. خداوند متعال تماشاگر نیست که جمعیّتی بیاید و خانهی او را خراب کند. لذا وقتی اصحاب فیل قصد ویران کردن کعبه را کردند، غیرت الهی به جوش آمد. «أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ[۶]»؛ این اصحاب فیل به همهی امکانات جنگی روز مجهّز بودند و در مقابلشان هم قشونی وجود نداشت؛ ولی خداوند به عالَمیان نشان داد که خداوند متعال خانهی خودش را از شرّ اینها حفظ مینماید و «جناب عبدالمطّلب[۷]» (علیه السلام) که نیای بزرگ خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله و سلم) بودند، هنگامی که با ابرهه روبرو شد و ابرهه سیمای نورانی جناب عبدالمطّلب (علیه السلام) را دید، تحت تأثیر قرار گرفت. جناب عبدالمطّلب (علیه السلام) هیبت مُلوک و بهای انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) را داشتند. هم نور پیامبران در وجود ایشان بود و هم دارای حشمت پادشاهان بودند. هیبت داشتند، دارای وقار و متانت ویژهای بودند و هرکسی ایشان را میدید، در برابرشان خضوع میکرد. گویا جدّ حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)، جناب عبدالمطّلب (علیه السلام) بود. وقتی گردنکلفتهای دنیا میآمدند و در مقابل ایشان قرار میگرفتند، احساس حقارت میکردند و مقابل ایشان کم میآورند. خداوند چنین شرایطی را به جناب عبدالمطّلب (علیه السلام) داده بودند. وقتی ابرهه این سیما، این نورانیّت، این وقار، این جلال و هیبت را مشاهده کرد، گفت: من آمدهام تا کعبهی شما را ویران کنم، ولی دوست دارم اگر درخواستی دارید بگویید و من هم شأن شما را حفظ میکنم. جناب عبدالمطّلب (علیه السلام) هم بر خلاف انتظار ابرهه فرمود: قشون تو شُتران من را مصادره کردهاند؛ به آنها بگو که گلهی شتران من را برگردانند. ابرهه خیلی منقلب شد و تغییر نظر دارد. آن وقار و شأن و شخصیت که من آمدهام و با کیانِ اینها جنگ میکنم، میخواهم شرف و اعتبار تاریخی اینها را از بین ببرم؛ عوض اینکه او در مورد کعبه با من حرفی داشته باشد، فکرش در مورد چند شُتری است که گمان میکند برایش ارزشی دارد. این موضوع را به زبان آورد و گفت: وقتی من تو را دیدم، در نظرم خیلی بزرگ آمدی، به همین دلیل آمادگی داشتم که هرچه بگویی برای تو انجام بدهم؛ ولی درخواست تو کوچک بود. من برای از بین بردن کعبه آمدهام، اینکه کعبه از بین برود برای تو مهم نیست و شُتران تو برایت مهمتر از کعبه هستند؟ جناب عبدالمطّلب (علیه السلام) فرمودند: «أَنَا رَبُّ اَلْإِبِلِ وَ لِهَذَا اَلْبَیْتِ رَبٌّ[۸]»؛ من صاحب شتر هستم؛ صاحب مال به فکر مال خودش است. این خانه برای من نیست و آن هم صاحبخانه دارد. به اندازهای جناب عبدالمطّلب (علیه السلام) آرامش داشتند، به اندازهای اطمینان داشتند از اینکه این خانه مربوط به صاحبخانهای است که قدرت او، قدرت مطلق است. هم دلیل بر غیببینی حضرت عبدالمطّلب (علیه السلام) بود و خداوند متعال به ایشان اطمینان داده بود که هیچ قدرتی نمیتواند کعبه را از بین ببرد و این ایمان در اعماق وجود ایشان رُسُوخ کرده بود و هیچ تزلزل و ترس و واهمهای در وجود ایشان نبود. کعبه حرمِ خداوند است، قرآن کریم حرمِ حقتعالی است، اهلبیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) هم حریمِ خداوند هستند و حرمِ حقتعالی هستند.
ارزش و جایگاه انسانی در قرآن کریم
در روایات ما آمده است که ارزش و اعتبار و شرف مؤمن در حدّ خانهی خداوند متعال است و در حدّ کعبه است. لذا جای دارد تا پیامبران (سلام الله علیهم اجمعین) جانشان را بدهند، ولی بتوانند این سرمایهی ایمان را در نفوس طیّبه نهادینه کنند و یک انسان مُلکی را ملکوتی، یک انسان فرشی را عَرشی، یک انسان طبیعی و یک انسان هَوَسی و یک انسان گرفتار امیال نفسانی را از نفسش نجات بدهند و او را الهی و ربّانی نمایند. یک انسان برابر با یک نسل است. از نظر ارزشگذاری قرآن کریم فرموده است: «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا[۹]»؛ اگر یک مؤمن کشته بشود، در روز قیامت قاتل او را به عنوان قاتل یک نفر مُحاکمه نمیکنند؛ بلکه او را به عنوان قاتل یک نسل مؤاخذه مینمایند. کما اینکه در مورد احیا هم به همین صورت است و میفرماید: «وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا[۱۰]»؛ آقای ما، سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (ارواحنا فداه) در قیامِ خونین کربلا و در نهضت و حماسهی عاشورا اگر هیچ نتیجهای به جز نجات «حُرّ بن یزید ریاحی[۱۱]» و «زُهیر بن قین[۱۲]» نداشت، ارزش داشت؛ زیرا یک نفر را نجات نداده است، بلکه میلیاردها نفر در وجود حُرّ نهفته شده است. او یک امّت است، او یک ملّت است، او یک نسل است، او یک تبار است. لذا اگر ناسن خودش را پیدا نماید، سرمایهی هستی را پیدا کرده است و کسی که خودش را گُم کند، زیان دیده خواهد بود. وجود مقدّس مولیالموحّدین امیرمؤمنان، ابوالائمه المعصومین (علیهم صلوات المصّلین) فرمودند: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ وَ قَدْ أَضَلَّ نَفْسَهُ فَلاَ یَطْلُبُهَا[۱۳]»؛ وجود نازنین سُفرای الهی، پیامبران خداوند (سلام الله علیهم اجمعین)، اوصیای پیامبران و اولیای الهی برای کشف گنجهای نهفتهی در این فطرتهای سالم، خیلی رنجها را تحمّل کردهاند تا اینها از دست نروند. عدّهای انساننمای بدتر از حیوان ارزش این معانی را ندارند. حال شما آمریکا را ببینید که چه مردمی دارد و به چه کسانی رأی میدهند؛ این رئیس جمهور معتاد بدبخت در یک خانوادهی لجن که هم پسر معتاد است و هم پدر معتاد است و انواع رذائل اخلاقی را دارند یا این ملکهی انگلیس که اخیراً هم در عالَم رسوا شد، در حال حکومت کردن بر این مردم هستند و این مردم هم زیر سایهی شومِ اینها برایشان اهمیّتی ندارد. قدر خودتان را بدانید؛ زیرا خداوند به شما مقام و ایمان داده است، به شما بصیرت داده است، به شما پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) عطا کرده است، به شما امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) را عنایت کرده است، به شما مقامی داده است که معرفت و محبّت شخصی مانند حضرت زهرا (سلام الله علیها) نصیب شما شده است و امروز هم پس از قرنها، در رأس حکومت شما یک عالِم خودساختهی نورانی حکیم قرار دارد که یک تارِ موی ایشان با میلیاردها بَشر از گذشته تا به امروز قابل مقایسه نیست. هم خودتان شَرف کعبه را دارید، هم دینتان شرافت آفرین است و هم خدای شما در رأس حکومتتان انسانهای عَرشی را قرار داده است و شما آمدهاید تا خود را کشف کنید، خود را پیدا نمایید و وجود مقدّس حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به عنوان یک امر عجیب که جای دارد تا انسان متعجّب بشود که فرموده است: «عَجِبْتُ لِمَنْ یَنْشُدُ ضَالَّتَهُ»، من تعجّب میکنم از کسی که وقتی ماشینش را گُم میکند، به همه جا مراجعه مینماید، وقتی مال و جواهراتش را گُم میکند، به پلیس و انسانهای مطّلع مراجعه مینماید و گاهی مژدهگانی تعیین مینماید، امّا خودش را گُم کرده است ولی به دنبال خودش نمیگردد. کالای قیمتیِ عالَم امکان، انسانِ مؤمن است. لذا انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) در به در به دنبال کشف این مؤمنین بودند که گاهی در وجود خودشان هم نمیدانستند که عاقبت اینها چه خواهد شد. اینها کالای بهشت و کالای عرشِ خداوند هستند و در میان مردم نهفتهاند.
رضایتِ پروردگار متعال در طاعت اوست
در روایت هم داریم که میفرماید: «إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَهً فِی أَرْبَعَهٍ[۱۴]»؛ خداوند چهار گوهر را، چهار امر سِرّی را در چهار نهانخانه پنهان کرده است. یکی از اموری که اسرارآمیز است، عبارت است از رضای خداوند که خداوند متعال رضایت خودش را در طاعتش نهفته است و آن را پنهان کرده است. شما زیاد نماز میخوانید، اما گاهی یک . «نماز جعفر طیّار[۱۵]» شما مورد قبول واقع میشود. در اینجا گنج رضای خداوند وجود دارد. خداوند از یک عمل شما که شاید از نظر شما بزرگ هم نباشد، خوشش میآید و میفرماید: آن را پسندیدم؛ داخل شو، زیرا تو دیگر برای من هستی. دیگر هوای تو را دارم، دست تو در دست من است و من تو را رها نخواهم کرد و همیشه از تو حمایت میکنم.
خداوند متعال علّامهی بزرگوار، صاحب تفسیر المیزان را با اجداد طاهرینش محشور بفرماید. در حالات ایشان آمده است که حضرت علّامه به همراه برادرشان مرحوم آیت الحقّ «آقای الهی[۱۶]» (رضوان الله تعالی علیه) که هر دو عارف بودند و هر دو فیلسوف و فقیه و متکلّم بودند، هر دو صاحب سِرّ و صاحب کرامت بودند و هر دو هم یتیم بودند و چون بچّه یتیم بودند، مرحوم «علّامه طباطبائی[۱۷]» (رضوان الله تعالی علیه) میفرمایند: برای ما استاد میآمد و پول میدادند تا ملّا مکتبی در منزلمان به ما درس بیاموزد و من هم حالِ درس خواندن نداشتم. یک روز این استاد به بنده زخم زبان زد و گفت که مال یتیم را به من میدهند تا من بیایم و به شما تعلیم بدهم، آن وقت شما بازیگوشی میکنید؟ من در این مُزدی که دریافت میکنم، شُبهه دارم. این حرف خیلی به من برخورد و به بیابان رفتم و در آنجا دو رکعت نماز خواندم و گفتم: خدایا! یا مرگ مرا برسان و یا شوق درس خواندن را در وجودم شعلهور کن. جناب آقای طباطبائی (رضوان الله تعالی علیه) میفرمایند: پس از اینکه دو رکعت نماز را خواندم، تمام ادواری را که در مراحل علمی و در رشتههای مختلف طی نمودم، گویا در هیچکدام از آنها احتیاجی به استاد نداشتم؛ قبل از آنکه به کلاس درس بروم، خودم مطالعه میکردم و همه چیز را کشف میکردم و وقتی نزد استاد میرفتم، مانند استاد همه چیز را بلد بودم.
گاهی یک کار خوب، یک زیارت، یک زیارت عاشورا خواندن، دور کعت نماز حضرت زهرا (سلام الله علیها) خواندن و استغاثه به فاطمهی طاهره (سلام الله علیها)، یک نماز استغاثه به حضرت حجّت (ارواحنا فداه) باعث میشود که سیم وصل بشود. خداوند متعال رضای خودش را در طاعتش پنهان نموده است. لذا هر طاعتی و هرکاری که انسان را به خداوند نزدیک مینماید و میتوانید به نیت نزدیک شدن به خداوند آن کار را انجام بدهید، از آن مضایقه نکنید. در یکی از اینها گنح رضایت خداوند قرار دارد و شما را آباد خواهد کرد و دنیا و آخرت شما را تأمین خواهد کرد.
گاهی گناهان کوچک هم موجب غضب الهی میشود
دومین مورد این است که خداوند متعال امر خطرناکی را در یک خطری پنهان نموده است. فرموده است: خداوند غضبش را در گناهان نهفته است و نهان کرده است. گاهی انسان گناهان بزرگی هم انجام میدهد، ولی به دنبال آن یک حالت انکسار و توبه و شرمندگی دارد و ممکن است که همین گناه موجب عاقبت به خیری انسان بشود و باعث میشود تا برای همیشه از خداوند یک حسابی ببرد و نسبت به خداوند متعال یک بدهی سختی احساس نماید. ولی گاهی ممکن است که انسان یک گناهی را بسیار کوچک بشمارد. خداوند غضبش را در این گناه پنهان کرده است. این منطقهی مین است و تو را نابود خواهد کرد و دار و ندار گذشتهات را بر باد میدهد و سر از بیدینی در میآوری و باعث میشود تا خداوند تو را از بهشت بندگی بیرون کند. مانند شیطان که او را برای همیشه از بهشت بیرون کرد و گفت که برو گمشو و دیگر برنگرد. گاهی انسان دارای دچار یک تکبّری در برابر یک ولیّ خدا، در برابر یک پیرمرد، در برابر یک سیّد و در برابر یک مقدّسی میشود و یک جسارتی به مقدّساتی مینماید؛ خداوند متعال چوب غضبش را بلند میکند و آن چنان او را میزند که دیگر نتواند از جای خود بلند بشود. لذا باید از همهی گناهان بترسید. اینکه کدام گناه است که شعله میکشد و سرنوشت انسان را به خاکستر تبدیل مینماید، هیچ کسی خبر ندارد. باید از این گناهان پرهیز نمود.
استجابتی که در دعا پنهان شده است
سومین چیزی که پروردگار متعال مخفی نگاه میدارد، استجابت است که در دعاها پنهان است. گاهی انسان یک عمر دعا کرده است و مستجاب نشده است و یکمرتبه ناامید میشود و میگوید هرچه دعا کردیم، دعای ما مستجاب نشد. یک حالت دعا در یک مجلسی پیش آمده است ولی این شخص مأیوس است. قرار بوده است که در همان مجلس دعا مستجاب بشود، ولی او دعا نکرده است. اینکه هزار بار دعا کردیم و دعای ما مستجاب نشد، حقّ نداریم که بگوییم دعای ما مستجاب نخواهد شد؛ این گنج پنهان است و باید دعا را جدّی بگیریم. هنگام اذان دعا مستجاب است، هنگام نزول باران دعا مستجاب است، هنگام سحر دعا مستجاب است، وقتی انسان به سیمای پدرش نگاه مینماید، دعا مستجاب است، موقعی که انسان روزهدار است و به هنگام افطار دعا مستجاب است، موقع صدقه دادن دعا مستجاب است، بعد از استغفار دعا مستجاب است، زیر قُبّهی حضرت امام حسین (علیه السلام) دعا مستجاب است، وقتی در مجلس حضرت امام حسین (علیه السلام) دلت میشکند، فرموده است: «اَنَا عِندَ المُنکَسِرَهِ قُلُوبُهُم[۱۸]»؛ خداوند متعال فرموده است: من در دلهای شکسته هستم. دل که بشکند، اگر صدایم بزنی پاسخ خواهم داد، ولی یکی از اینها مستجاب میشود. این اتّفاق نیفتد که وقت و فرصت دعا پیش بیاید و ما از این فرصت استفاده نکنیم، زیرا گاهی ممکن است که یک گنج پنهانی را از دست بدهیم.
ولیّ خدا که در میان بندگان الهی مخفی شده است
آخرین موردی که خداوند متعال از این چهار امر مخفی فرموده است، ولیاش است که خداوند در میان این تودهها مخفی کرده است. لذا بر ما واجب است که حُرمت همه را نگاه داریم و به هیچکسی جسارت نکنیم. خداوند مرحوم آقای «مجتهدی تهرانی[۱۹]» (رضوان الله تعالی علیه) را رحمت نماید. ایشان میگفتند وقتی که ما در مدرسهی بُرهان بودیم، مرحوم «حاج هادی ابهری[۲۰]» (رضوان الله تعالی علیه) که ما ایشان را نمیشناختیم، حضور داشتند. میدیدیم که یک پیرمرد سادهپوشِ تُرکزبان با قیافهی دهاتی وارد مدرسه شدند و گشتی زدند و رفتند. وقتی ایشان رفتند، مرحوم «آقای خوشوقت[۲۱]» (رضوان الله تعالی علیه) به بنده گفتند: ایشان از اولیای الهی و از اوتاد بودند که تشریف آوردند و رفتند. گفتند: ما به دنبال ایشان دویدیم و بیرون از مدرسه به ایشان رسیدیم. خدمت ایشان سلام کردم و از ایشان دعوت کردم که به حُجرهی ما بیایند و یک چای بنوشند. ایشان فرمودند: اگر من را نمیشناختید و احترام میکردید، حساب بود. انسان باید به هرکسی حتّی اگر در حال حاضر هم انسان خوبی نباشد، به ظاهرش نگاه نکند. ممکن است که فردا توبه کند و به جبههی دفاع برود و در آنجا شهید بشود. خیلی از شهدای ما سابقهی خوبی هم نداشتند، ولی خداوند متعال مقرر کرده بود تا اینها متحوّل بشوند. لذا باید حریم همه را حفظ نماییم و به هیچکسی بیاحترامی نکنیم و با دید حقارت به کسی نگاه نکنیم.
روضه و توسل به حضرت عبدالله بن الحسن (علیه السلام)
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ
هم امام حسن مجتبی (علیه السلام) بسیار مظلوم هستند، قبرشان مظلوم است، نامش مظلوم است، خودشان در منطل خودشان غریب و مظلوم هستند و هم بچّههای ایشان بسیار مظلوم بودند. پدر نداشتند و زیر سایهی عمو بودند. همه کس آنها امام حسین (علیه السلام) بود. وابسته بودند. بیش از آنچه که یک فرزند به پدر و مادرش وابسته است، اینها به عمویشان وابسته بودند. به همین دلیل حضرت «عبدالله بن الحسن» (علیه السلام) به هیچ عنوان تحمّل جدایی عمو را نداشت. همین که صدای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را شنید که فرمودند: «لا حول و لا قوّه الّا بالله»، از خیمه بیرون دوید. امان از دل زینب کبری (سلام الله علیها)؛ زیرا ایشان امانتدار بودند و این فرزند هم امانت برادرش حسن است و هم امانت حسین است. به دنبال حضرت «عبدالله بن الحسن» (علیه السلام) از خیمه بیرون دوید و خودش را رساند و به او التماس کرد: یادگار برادرم! امانت حسینم! آرام باش و به خیمه برگرد، اینها رحم ندارند. دید که عمّه بسیار اصرار میکند، یک جمله گفت و آب پاکی را بر روی دست عمّه جانش ریخت. گفت: عمّتی؛ عمّه جانم! «والله لَا أُفَارِقُ عَمِّی![۲۲]»؛ به خدا قسم من نمیتوانم از امام جدا باشم، نمیتوانم از عمویم جدا باشم. نمیتوانم فراق عمویم را تحمّل نمایم. خودش را به قتلگاه رساند. وقتی رسید که نانجیب شمشیر برای عمویش بلند کرده بود. دید که عمویش در خون خودش میغلتد. از کثرت جراحات قدرت دفاعی ندارد و کسی هم نیست تا از این مظلوم دفاع کند. دست کوچکش را به عنوان سپر جلوی شمشیر نانجیب قرار داد. مانند عمویش حضرت اباالفضل (علیه السلام) دستش جدا شد. از دست بریدهاش خون میریزد و بابا نداشت تا صدا بزند. کسی را نداشت تا به او پناه ببرد. صدا زد: «یا اُمّاه»؛ ای مادر. بنده حدس میزنم در آنجا دید که حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) آمده است و به این دلیل مادر را صدا زد. حضرت ابیعبدالله (علیه السلام) آغوشش را باز کرد، حضرت عبدالله بن الحسن (علیه السلام) را بر روی سینهی خودش قرار داد. تنها شهیدی که روی سینهی امام حسین (علیه السلام) به شهادت رسیده است، یتیم امام حسن مجتبی (علیه السلام) است.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! به حقیقت امام حسن مجتبی (علیه السلام) و فرزندان شهید حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) قسمت میدهیم که در همین ایام لباس ظهور بر قامت امام زمانمان (ارواحنا فداه) بپوشان.
خدایا! چشم ما را به جمال دلآرایش و قلب ما را به نور عشق و معرفتش نورانی بفرما.
خدایا! دست ما را از دامن مولایمان کوتاه نگردان.
خدایا! بین ما و قرآن و عترت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جدایی نینداز.
خدایا! عاقبت امرمان را ختم به خیر بگردان.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) مشکلات ما را مرتفع بفرما.
خدایا! خیر و برکت بدون آفت بر این کشور امام حسینی نازل بگردان.
خدایا! نسل جوان ما را به سامان برسان.
خدایا! سایهی پُربرکت رهبر نورانیمان را با اقتدار، عزّت، صحّت، عافیت و موفقیّت مستدام بدار.
خدایا! دولت و مسئولین ما را در گشودن گرههای کشور با دست غیبت یاری بفرما.
خدایا! به همهی عزیزان ما در عزاداریهای امام حسین (علیه السلام) در حدّ کرمَت پاداش مرحمت بفرما.
خدایا! گذشتگانمان را ببخش و بیامرز.
خدایا! امام (رضوان الله تعالی علیه) و شهدایمان را با امام حسین (علیه السلام) محشور و از ما راضی بگردان.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه آل عمران، آیه ۱۴۶٫
[۳] سوره مبارکه نحل، آیه ۱۲۰٫
«إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّهً قَانِتًا لِلَّهِ حَنِیفًا وَ لَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ».
[۴] سوره مبارکه حجرات، آیه ۴٫
«إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَکْثَرُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ».
[۵] سوره مبارکه فتح، آیه ۱۵٫
«سَیَقُولُ الْمُخَلَّفُونَ إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلَىٰ مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکُمْ ۖ یُرِیدُونَ أَنْ یُبَدِّلُوا کَلَامَ اللَّهِ ۚ قُلْ لَنْ تَتَّبِعُونَا کَذَٰلِکُمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ ۖ فَسَیَقُولُونَ بَلْ تَحْسُدُونَنَا ۚ بَلْ کَانُوا لَا یَفْقَهُونَ إِلَّا قَلِیلًا».
[۶] سوره مبارکه فیل، آیه ۱٫
[۷] عَبْدُالمُطَّلِب بن هاشم بن عبدمناف (۱۲۷-۴۵ قبل از هجرت، ۵۰۰-۵۷۹م) جدّ حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، بزرگ قبیله قریش و از بزرگان مکه. او در یثرب متولد شد و در هفت سالگی به مکه آمد و در آنجا سروری یافت. گفتهاند که واقعه اصحاب فیل (حملۀ ابرهه) در دوره سیادت وی بر مکه روی داده است. عبدالمطلب از قبیله قریش و فرزند هاشم است که بنی هاشم به او منسوباند. نسب او به حضرت ابراهیم (علیه السلام) میرسد. مادرش سلمی دختر عمرو از طایفه بنی نجار خزرج است. بعد از هجرت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) به مدینه، این خانواده از یاران او شدند. نام عبدالمطّلب، «شیبه» و کنیهاش «أبوالحارث» بوده و گفتهاند که او را به القاب و نامهای دیگری نیز میخواندهاند: عامر، سید البطحاء، ساقی الحجیج، ساقی الغیث، غیث الوری فی العام الجدب، أبو الساده العشره، عبد المطّلب، حافر زمزم، ابراهیم ثانی از این جملهاند.
درباره سبب شهرت او به «عبدالمطلب» گفتهاند: چند سال پس از وفات هاشم، مطلب (عموی عبدالمطّلب)، او را از یثرب به مکه آورد. وقتی مردم مکه و قریش عبد المطلب را دیدند که همراه مطلب وارد شهر میشود، به گمان این که او بنده خریداری شده مطلب از یثرب است، وی را «عبدالمطلب» خواندند و این نام بعدها همچنان باقی ماند. هاشم پدر عبدالمطّلب در سفری به یثرب، با «سَلمی» دختر عمرو بن زید از طایفۀ بنی نجار، ازدواج کرد. او قبل از به دنیا آمدن فرزندش، عبدالمطلب (شیبه)، به شهر غزه در فلسطین کنونی سفر کرد و در همانجا درگذشت و به خاک سپرده شد. عبدالمطلب به اختلاف مورخان، هفت سال یا بیشتر در مدینه نزد مادرش به سر برد. سرانجام، عمویش مطّلب، به یثرب رفت و او را با خود به مکه آورد. عبدالمطلب پس از مرگ عمویش تمام مناصبی که به صورت موروثی در خاندان آنان وجود داشت، به ارث برد. عبدالمطلب به دلیل حسن مدیریت و کرامت هایی که از خود نشان داد، در مکّه به مقبولیت عمومی دست یافت و قریش وی را به سروری پذیرفتند.
یعقوبی میگوید: «عبدالمطّلب» در آن روز سرور قریش بود و رقیبی نداشت، چه خدا بزرگواری او را به احدی نداده، و از چاه زمزم (در مکه) و ذوالهرم (در طائف) سیرابش کرده بود، قریش او را در مالهای خود داوری دادند، و در قحطی و گرسنگی به مردم خوراک داد تا آنجا که پرندگان و درندگان کوهستان را نیز خورانید. ابو طالب در این باره گفته است:
و نطعم حتّی یأکل الطیر فضلنا إذا جعلت أیدی المفیضین ترعد
آنگاه که سخاوتمندان بخل میورزند ما به مردم آن قدر خوراک میدهیم که پرندگان هم از مازاد طعام ما میخورند.
«عبدالمطّلب» از پرستش بتها بر کنار بود، و خدا را به یگانگی می شناخت و به نذر وفا میکرد، و سنتهایی نهاد که بعضی از آنها در قرآن نازل گشت. یعقوبی به سند خود از رسول خدا روایت کرده است که گفته است: «خدا جدّ من- عبدالمطّلب- را به تنهایی در سیمای پیامبران و هیبت پادشاهان محشور مینماید». بنابر گزارشهایی، عبدالمطلب بر دین حنیف بوده و بت نمیپرستید. مسعودی تاریخنگار قرن سوم قمری از وجود اختلاف درباره دین عبدالمطلب سخن گفته و اینکه عبدالمطلب و دیگر اجداد و پدران پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ یک بت نپرستیدهاند را به عنوان یکی از نظرات در این باره ذکر میکند. شیخ صدوق از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) گفت: «عبدالمطلب هیچگاه قمار بازی نکرد و بت نپرستید و … و میگفت: من بر دین پدرم، ابراهیم، هستم.»
شیخ صدوق در کتاب خصال، از امام صادق (علیه السلام) نقل کرده است که نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به حضرت علی (علیه السلام) فرمود: عبدالمطلب پنج سنت را در جاهلیت اجرا کرد که خداوند همان را در اسلام مقرر فرمود: او زن پدر را بر فرزندانش حرام کرد و خداوند هم فرمود: «وَ لا تَنْکِحُوا ما نَکَحَ آباؤُکُمْ مِنَ النِّساءِ»، با زنهایی که در نکاح پدرانتان بودهاند، نکاح نکنید. او گنجی را یافت – ممکن است منظور همان اشیایی باشد که جرهم از هدایای کعبه به هنگام پر کردن چاه زمزم در آن ریختند- و خمس آن را صدقه داد و خداوند عزّ و جلّ هم فرمود: «وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ». بدانید که آنچه غنیمت به دست میآورید، یک پنجم از آن خدا است. هنگامی که چاه زمزم را حفر کرد، آن را سقایه الحاج (آشامیدنی حاجیان) نامید و خداوند هم فرمود: «أَ جَعَلْتُمْ سِقایهَ الْحاجِّ وَ عِمارَهَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیوْمِ الْآخِرِ»، آیا آشامیدنی حاجیان و کلیدداری مسجدالحرام را برابر عمل کسی دانسته اید که به خداوند و روز قیامت ایمان آورده است؟ عبدالمطلب دیه قتل یک مرد را یکصد شتر قرار داد که خداوند همان را در اسلام جاری کرد. تعداد شوطهای طواف در میان قریش نامشخص بود که عبدالمطلب آن را هفت شوط قرار داد و خداوند همین هفت دور طواف را در اسلام جاری کرد.
یعقوبی مینویسد: او سنتهایی را پایه گذاری کرد که رسول خدا آنها را اجرا میکرد و آیات الهی در مورد آنها نازل شد و آنها عبارت بود از: وفای به نذر، تعیین صد شتر برای دیه، حرمت ازدواج با محرم، وارد نشدن به خانه از راه پشت بام، قطع دست سارق، نهی از قتل دختران، مباهله، تحریم خمر، تحریم زنا و اجرای حدّ بر آن، قرعه، منع طواف به صورت عریان، اکرام میهمان، پرداخت مخارج حجّ از اموال پاک و مشروع، تعظیم ماههای حرام و نفی ریا کاری و نفاق. مطابق مشهور هشت سال از عمر رسول خدا گذشته بود که عبدالمطلب از دنیا رفت.(۴۵ سال پیش از هجرت پیامبر) عبدالمطلب درهنگام مرگ به اختلاف گفتار مورخان هشتاد و دو سال و یا صد و هشت سال و به گفته جمعی یکصد و چهل سال از عمرش گذشته بود. طوسی وفات او را در ۱۰ ربیعالاول میداند. گویند از کارهای عبدالمطلب در هنگام مرگ این بود که دختران خود را گرد آورد و به آنها گفت: پیش از مرگ، بر من گریه کنید و مرثیه گویید تا آنچه را میخواهید پس از مرگ برایم بگوئید، خود پیش از مرگ آن را بشنوم و دختران هر کدام مرثیهای درباره پدر گفتند و گریستند. از ام ایمن نقل شده که گوید، رسول خدا به دنبال جنازه عبدالمطلب میرفت و پیوسته میگریست تا وقتی که جنازه را در محله «حُجون» بردند و درکنار قبر جدش قصی بن کلاب دفن کردند.
[۸] الکافی (ط – الإسلامیه)، ج ۱، ص ۴۴۷٫
«لَمَّا أَنْ وَجَّهَ صَاحِبُ اَلْحَبَشَهِ بِالْخَیْلِ وَ مَعَهُمُ اَلْفِیلُ لِیَهْدِمَ اَلْبَیْتَ مَرُّوا بِإِبِلٍ لِعَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ فَسَاقُوهَا فَبَلَغَ ذَلِکَ عَبْدَ اَلْمُطَّلِبِ فَأَتَى صَاحِبَ اَلْحَبَشَهِ فَدَخَلَ اَلْآذِنُ فَقَالَ هَذَا عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ بْنُ هَاشِمٍ قَالَ وَ مَا یَشَاءُ قَالَ اَلتَّرْجُمَانُ جَاءَ فِی إِبِلٍ لَهُ سَاقُوهَا یَسْأَلُکَ رَدَّهَا فَقَالَ مَلِکُ اَلْحَبَشَهِ لِأَصْحَابِهِ هَذَا رَئِیسُ قَوْمٍ وَ زَعِیمُهُمْ جِئْتُ إِلَى بَیْتِهِ اَلَّذِی یَعْبُدُهُ لِأَهْدِمَهُ وَ هُوَ یَسْأَلُنِی إِطْلاَقَ إِبِلِهِ أَمَا لَوْ سَأَلَنِیَ اَلْإِمْسَاکَ عَنْ هَدْمِهِ لَفَعَلْتُ رُدُّوا عَلَیْهِ إِبِلَهُ فَقَالَ عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ لِتَرْجُمَانِهِ مَا قَالَ لَکَ اَلْمَلِکُ فَأَخْبَرَهُ فَقَالَ عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ أَنَا رَبُّ اَلْإِبِلِ وَ لِهَذَا اَلْبَیْتِ رَبٌّ یَمْنَعُهُ فَرُدَّتْ إِلَیْهِ إِبِلُهُ وَ اِنْصَرَفَ عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ نَحْوَ مَنْزِلِهِ فَمَرَّ بِالْفِیلِ فِی مُنْصَرَفِهِ فَقَالَ لِلْفِیلِ یَا مَحْمُودُ فَحَرَّکَ اَلْفِیلُ رَأْسَهُ فَقَالَ لَهُ أَ تَدْرِی لِمَ جَاءُوا بِکَ فَقَالَ اَلْفِیلُ بِرَأْسِهِ لاَ فَقَالَ عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ جَاءُوا بِکَ لِتَهْدِمَ بَیْتَ رَبِّکَ أَ فَتُرَاکَ فَاعِلَ ذَلِکَ فَقَالَ بِرَأْسِهِ لاَ فَانْصَرَفَ عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ إِلَى مَنْزِلِهِ فَلَمَّا أَصْبَحُوا غَدَوْا بِهِ لِدُخُولِ اَلْحَرَمِ فَأَبَى وَ اِمْتَنَعَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ لِبَعْضِ مَوَالِیهِ عِنْدَ ذَلِکَ اُعْلُ اَلْجَبَلَ فَانْظُرْ تَرَى شَیْئاً فَقَالَ أَرَى سَوَاداً مِنْ قِبَلِ اَلْبَحْرِ فَقَالَ لَهُ یُصِیبُهُ بَصَرُکَ أَجْمَعَ فَقَالَ لَهُ لاَ وَ لَأَوْشَکَ أَنْ یُصِیبَ فَلَمَّا أَنْ قَرُبَ قَالَ هُوَ طَیْرٌ کَثِیرٌ وَ لاَ أَعْرِفُهُ یَحْمِلُ کُلُّ طَیْرٍ فِی مِنْقَارِهِ حَصَاهً مِثْلَ حَصَاهِ اَلْخَذْفِ أَوْ دُونَ حَصَاهِ اَلْخَذْفِ فَقَالَ عَبْدُ اَلْمُطَّلِبِ وَ رَبِّ عَبْدِ اَلْمُطَّلِبِ مَا تُرِیدُ إِلاَّ اَلْقَوْمَ حَتَّى لَمَّا صَارُوا فَوْقَ رُءُوسِهِمْ أَجْمَعَ أَلْقَتِ اَلْحَصَاهَ فَوَقَعَتْ کُلُّ حَصَاهٍ عَلَى هَامَهِ رَجُلٍ فَخَرَجَتْ مِنْ دُبُرِهِ فَقَتَلَتْهُ فَمَا اِنْفَلَتَ مِنْهُمْ إِلاَّ رَجُلٌ وَاحِدٌ یُخْبِرُ اَلنَّاسَ فَلَمَّا أَنْ أَخْبَرَهُمْ أَلْقَتْ عَلَیْهِ حَصَاهً فَقَتَلَتْهُ».
[۹] سوره مبارکه مائده، آیه ۳۲٫
«مِنْ أَجْلِ ذَٰلِکَ کَتَبْنَا عَلَىٰ بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنَّهُ مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَ مَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا ۚ وَ لَقَدْ جَاءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیِّنَاتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مِنْهُمْ بَعْدَ ذَٰلِکَ فِی الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ».
[۱۰] همان.
[۱۱] حُرّ بْن یَزید ریاحی، از فرماندهان نظامی کوفه که پیش از واقعه عاشورا مأموریت یافت با سپاه هزار نفری، مانع حرکت امام حسین (علیه السلام) به سوی کوفه و نیز بازگشت او شود. حر در روز عاشورا، به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست و در دفاع از او جنگید و به شهادت رسید. حر به سبب توبه و پیوستنش به امام ، نزد شیعیان احترام خاص دارد. شیعیان حر را نماد امید به قبولی توبه و رستگاری بعد از آن میدانند. آرامگاه حر اکنون در سمت غربی کربلا به فاصله حدود هفت کیلومتر واقع شده است. نسب حرّ بن یزید به یکی از تیرههای قبیله تمیم میرسد و وی را ریاحی، یربوعی، حَنظَلی و تمیمی خواندهاند. خاندان حرّ در زمان جاهلیت و در دوره اسلام از بزرگان بودند. حرّ از مشهورترین جنگاوران کوفه بود. در برخی منابع، به اشتباه، از وی با عنوان صاحب شُرطه (رئیس پلیس) عبیدالله بن زیاد یاد شده است. او به دستور عبیدالله بن زیاد به فرماندهی بخشی از سپاه اعزامی برای مواجهه با امام حسین (علیه السلام) منصوب شد و پایبند به اجرای دقیق فرمانهای حکومتی بود. وی ظاهراً با سیاست میانهای نداشته و در هیچ منبعی از عقیده حرّ یا موضعگیری سیاسیاش در اوضاع پرتنش کوفه در سال ۶۰ قمری سخنی به میان نیامده است، فقط بلعمی در روایتی قابل تردید، او را از شیعیانی دانسته است که تشیع خود را مخفی میکردند. درباره نسل حرّ نیز اشاراتی در دست است. در طول تاریخ، دو خاندان به حر منسوب بودهاند: خاندان مستوفیان قزوین که حمدالله مستوفی تاریخ نگار مشهور از ایشان است و آل حر در منطقه جبل عامل لبنان که یکی از مشهورترین ایشان، شیخ حر عاملی، صاحب کتاب مشهور وسائل الشیعه است.
[۱۲] زُهَیر بن قَین بَجَلی از شهدای کربلا و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود ولی پس از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) چند روز قبل از واقعه کربلا، به او پیوست و در روز عاشورا به شهادت رسید. وی از مردان شریف و شجاع شهر کوفه و قوم خود شمرده میشد و به واسطه حضور در جنگها و فتوحات بسیار، جایگاه رفیعی به دست آورده بود. در برخی از منابع از قین -پدر زهیر- به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام برده شده است.
زهیر از هواداران عثمان به شمار میرفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین (علیه السلام) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزلگاه زَرُود انجام گرفته است. امام حسین (علیه السلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دستها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین (علیه السلام) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه که گزارش دقیقی هم از جزییاتش در تاریخ نیست ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین (علیه السلام) منتقل کنند. زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد.» زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. زهیر خاطرهای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی -در برخی منابع به جای سلمان فارسی، سلمان باهلی گفته شده است.- که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید. برخی منابع آوردهاند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست.
امام حسین (علیه السلام) پس از برخورد با سپاهیان حر، در منزل ذو حُسَم خطابهای ایراد فرمودند و طی آن از دگرگونی دنیا و کژیهای حاکم شده بر جامعه و پست و ناچیز بودن زندگی، سخن گفته و فرمودند: «…مگر نمیبینید که به حق عمل نمیشود و از باطل پرهیز نمیکنند؛ مؤمن باید حق طلب و مایل به لقای پروردگار باشد؛ مرگ را من جز شهادت نمییابم و زندگانی را غیر از ننگ و خفّت نمیدانم.» پس از اتمام سخنرانی امام(علیه السلام)، زهیر نخستین کسی بود که آمادگی خود را برای اجرای دستورهای آن حضرت اعلام داشت؛ و گفت: «ای پسر پیامبر که خداوند تو را قرین هدایت بدارد، گفتارت را شنیدیم، به خدا سوگند که اگر ما میتوانستیم برای همیشه در این دنیا زندگی کنیم و تمام امکانات آن را در اختیار داشتیم، باز هم شمشیر زدن در رکاب تو را انتخاب میکردیم.» امام (علیه السلام) نیز در پاسخ، برای او دعای خیر کرد.
[۱۳] غرر الحکم و درر الکلم، جلد ۱، صفحه ۴۶۰.
[۱۴] الخصال، جلد ۱، صفحه ۲۰۹.
«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اَللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی اَلْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ اَلْبَرْقِیِّ عَنِ اَلْقَاسِمِ بْنِ یَحْیَى عَنْ جَدِّهِ اَلْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ اَلْبَاقِرِ عَنْ أَبِیهِ عَلِیِّ بْنِ اَلْحُسَیْنِ عَنْ أَبِیهِ اَلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ عَنْ أَبِیهِ أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ: إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَخْفَى أَرْبَعَهً فِی أَرْبَعَهٍ أَخْفَى رِضَاهُ فِی طَاعَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ طَاعَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ رِضَاهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَى سَخَطَهُ فِی مَعْصِیَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ مَعْصِیَتِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ سَخَطُهُ مَعْصِیَتَهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَى إِجَابَتَهُ فِی دَعْوَتِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ شَیْئاً مِنْ دُعَائِهِ فَرُبَّمَا وَافَقَ إِجَابَتَهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ وَ أَخْفَى وَلِیَّهُ فِی عِبَادِهِ فَلاَ تَسْتَصْغِرَنَّ عَبْداً مِنْ عَبِیدِ اَللَّهِ فَرُبَّمَا یَکُونُ وَلِیَّهُ وَ أَنْتَ لاَ تَعْلَمُ».
[۱۵] نماز جعفر طَیّار یا نماز تسبیح یا نماز حَبْوه از نمازهای مستحب است که به صورت دو نماز دو رکعتی خوانده میشود. در این نماز ۳۰۰ بار ذکر تسبیحات اربعه (سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکبَرُ) تکرار میشود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این نماز را پس از بازگشت جعفر بن ابیطالب از حبشه و بهجهت قدردانی از زحماتش بهعنوان هدیه به او تعلیم داد.
آمرزش گناهان و برآورده شدن حاجات از آثار ذکر شده برای نماز جعفر طیار است. برخی از عالمان دینی برای کارهای مهم و نیز تسریع در امر ازدواج، خواندن نماز جعفر طیار را توصیه کردهاند. نماز تسبیح، نمازی است که پیامبر اکرم هنگام بازگشتِ جعفر بن ابیطالب از حبشه برای قدردانی از زحماتش، به عنوان هدیه به او آموزش داد؛ از این رو به نماز جعفر طیار مشهور شد. جعفر طیار، پسر عموی پیامبر، برادر امام علی (علیه السلام) و از نخستین افرادی بود که به پیامبر ایمان آورده بود. او سرپرستی گروهی از مسلمانان را برعهده داشت که به دستور پیامبر از مکه به حبشه مهاجرت کرده بودند. این نماز بدین جهت که هدیهای از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جعفر بود، نماز حَبوَه نیز گفته میشود.
نماز جعفر طیار به صورتِ دو نماز دو رکعتی با دو تشهد و سلام مستقل به ترتیب ذیل خوانده میشود. در ابتدای نماز، نیت نماز جعفر طیار کرده و در رکعت اول بعد از حمد سوره «اذا زلزلت»، در رکعت دوم پس از حمد سوره عادیات، در رکعت سوم پس از حمد سوره نصر و در رکعت چهارم پس از حمد «قل هو الله احد» خوانده میشود. در هر یک از رکعتها بعد از حمد و سوره، ۱۵ مرتبه ذکر تسبیحات اربعه «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکبَرُ» و در رکوع هر رکعت همین ذکر ده مرتبه و پس از سر برداشتن از رکوع ده مرتبه و در سجده هر رکعت ده مرتبه و هنگام برداشتن سر از سجدهها نیز ده مرتبه این ذکر گفته میشود که در هر رکعت ۷۵ بار و در مجموع ۳۰۰ بار تکرار میشود.
مستحب است در سجده دوم رکعت دوم، بعد از تسبیحات بگوید: سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْوَقارَ ، سُبْحانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَ تَکَرَّمَ بِهِ ، سُبْحانَ مَنْ لَایَنْبَغِى التَّسْبِیحُ إِلّا لَهُ ، سُبْحانَ مَنْ أَحْصىٰ کُلَّ شَىْءٍ عِلْمُهُ ، سُبْحانَ ذِى الْمَنِّ وَ النِّعَمِ ، سُبْحانَ ذِى الْقُدْرَهِ وَ الْکَرَمِ ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ ، وَ مُنْتَهَى الرَّحْمَهِ مِنْ کِتابِکَ ، وَ اسْمِکَ الْأَعْظَمِ وَ کَلِماتِکَ التَّامَّهِ الَّتِى تَمَّتْ صِدْقاً وَ عَدْلاً ، صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ أَهْلِ بَیْتِهِ ، وَ افْعَلْ بِى کَذا وَ کَذا. سپس به جای این عبارت (وَ افْعَلْ بِى کَذا وَ کَذا.) حاجتهایش را بگوید.
علامه مجلسی در کتاب زاد المعاد از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) دعایی را روایت کرده است که بعد از نماز جعفر در حال سجده برای برآورده شدن حاجات خوانده میشود. ای مفضل هرگاه تو را حاجتی ضروری بوده باشد نماز جعفر را بجای آور، بعد این دعا را بخوان و حوائج خود را از خدا طلب کن که برآورده میشود انشاء الله تعالی.
[۱۶] سید محمدحسن الهی طباطبایی، فرزند حاج میرزا محمد آقای قاضی طباطبایی، برادر علامه طباطبایی، و از شاگردان آیتالله حاج سید علی قاضی طباطبایی بودند. وی عالمی ربانی و عارف متشرع و در ردیف دانشورانی است که چراغ هدایت و فضیلت را برافراشت. عالم ربانی و عارف متشرع حضرت آیتالله سید محمدحسن الهی طباطبایی در ردیف دانشورانی است که چراغ هدایت و فضیلت را برافراشت و با تلاشهای علمی و فرهنگی خود نور ایمان را بر زوایای جامعه عصر خویش تابانید. او اخلاص را با صفای معنوی و روحانی در هم آمیخت و به شیفتگان، معرفت آموخت. از فیض وجود امثال این حکیم بود که استعدادها شکوفا گردید و گرایشهای عالی انسانی آشکار گشت. او از طریق تکاپوی علمی و مجاهدتهای نفسانی و نیز ترویج معارف دینی و تربیت شاگردان اهداف اسلامی را در نظر داشت و در انتقال مضامین قرآنی و روایی به تشنگان فضیلت اصرار داشت.
مرحوم الهی طباطبایی دانشور پرهیزگاری بود که به منظور تهذیب نفوس، تزکیه درونی و تصفیه قلوب کوششهای عمیق و مستمری را از خود بروز داد و افرادی علاقمند در پرتو مواعظ و نصایح او به کمالاتی نایل شدند و از نردبان کرامت صعود کردند؛ به نحوی که به جای لذت بردن از تامین خواهشهای نفسانی و تمایلات شخصی از درستی، صداقت، پکی و خوشخویی و نیز سایر مکارم اخلاقی احساس انبساط روحی مینمود. این نامور عرصه معرفت از سلاله پک خاندان عترت و طهارت است و نسبتش از سوی پدر به دومین فروغ امامت، حضرت امام حسن مجتبی (علیه السّلام) و از سوی مادر به سالار شهیدان حضرت امام حسین (علیه السّلام) میرسد. یکی از اجداد طاهرینش که در حدود قرن نهم و یا دهم هجری به شهر تبریز مهاجرت نمود. سراجالدین امیر عبدالوهّات نام داشت که فرزندان و اعقابش غالباً در سطحی عالی و ممتاز از فرهنگ و اندیشه به سر برده و در زمره معارف خطه آذربایجان و حتی دنیای تشیع بودهاند.
سید محمدحسن به همراه برادرش (علامه طباطبایی) به سال ۱۳۰۴ه. ق جهت تکمیل تحصیلات علوم دینی، تبریز را به قصد عتبات عالیات ترک نمود و عازم نجف اشرف گشت و در منزلی واقع در محله عماره که در نزدیکی بارگاه مطهر حضرت علی (علیه السّلام) قرار داشت، اقامت گزید که به دلیل دوری از وطن و خشونت آب و هوا و محیط ناآشنا چند مدتی را با سختی و مشقت سپری ساخت امّا بر خلاف این ناملایمات و با تحمل شدائد به محضر اساتید وقت حاضر گردید و به مدت یازده سال از حوزه درسی عارف معروف آیتالله حاج سید علی قاضی طباطبایی و سید حسین بادکوبهای (۱۳۵۸ – ۱۲۹۳ه. ق) در عرفان، فلسفه، ریاضی و طب بهره مند شد و به طور همزمان فقه و اصول را از محضر آیت الّه شیخ محمد حسین غروی کمپانی (۱۳۶۱ – ۱۲۹۶ه. ق) و آیتالله شیخ محمد حسین نائینی (۱۳۵۵ – ۱۲۷۶ه. ق) و آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی (۱۳۶۵ – ۱۲۸۴ه. ق) فرا گرفت. در نجف اشرف این دو برادر هر شب برای اقامه نماز شب برخاسته و پس از ادای نوافل تا فرا رسیدن وقت نماز صبح با یکدیگر تمرین خطاطی (خط درشت) میکردند و بعد از انجام فریضه صبح با هم به بحث در مسایل مورد تحصیل پرداخته و تا موقع حاضر شدن به درس استاد این روند استمرار داشت. به دلیل شب زندهداری و تهجد و عبادتهای شبانه به همراه سلوک روحانی و توسل به پیشگاه خاندان عصمت و طهارت (علیه السّلام) خصوصاً حضرت علی (علیه السّلام) سید محمدحسن الهی به کمالاتی معنوی دست یافت و روزنههایی نورانی برایش فراهم گردید و حالاتی غیبی را کشف کرد. علامه طباطبایی نقل کرده است: چون در نجف اشرف همراه سید محمدحسن تحت تربیت اخلاقی مرحوم حاج میرزا علی آقای قاضی بودیم، سحرگاهی بر بالای بام بر سجاده عبادت نشسته بودم، در این هنگام خواب سبکی به من دست داد و مشاهده کردم دو نفر مقابلم قرار گرفتهاند، یکی از آنها حضرت ادریس (علیه السّلام) و دیگری برادر ارجمندم حاج سید محمدحسن الهی بود. حضرت ادریس (علیه السّلام) با من به مذاکره و سخن گفتن مشغول شدند ولی به گونهای بود که ایشان القای کلام مینمودند ولی سخنانشان توسط کلام اخوی شنیده میشد.
[۱۷] سید محمدحسین طباطبایی(۱۲۸۱- ۱۳۶۰ش) مشهور به علامه طباطبایی مفسر، فلیسوف، اصولی، فقیه، عارف و اسلامشناس. وی از عالمان تأثیرگذار شیعه در فضای فکری و مذهبی ایران در قرن ۱۴ش بود. او نویسنده تفسیر المیزان و کتابهای فلسفی بدایه الحکمه، نهایه الحکمه و اصول فلسفه و روش رئالیسم است. علامه طباطبایی در حوزه علمیه قم به جای اشتغال به فقه و اصول، درس تفسیر قرآن و فلسفه برقرار کرد. این کار او موجب رونق دانش تفسیر در حوزه علمیه قم شد. روش تفسیری او تفسیر قرآن به قرآن بود. در دوران تعطیلی درس فلسفه، با برقراری جلسات هفتگی با شاگردان خاص خود تدریس مبانی فلسفی ملاصدرا و حکمت متعالیه را ادامه داد. بسیاری از مدرسان بعدی فلسفه در حوزه علمیه قم شاگردان او بودند.
شاگردان او همچون شهید مطهری، شهید بهشتی، مصباح یزدی و جوادی آملی را میتوان جزو مؤثرترین و معروفترین روحانیان شیعه در ایران در چهار دهه پایانی قرن ۱۴ش دانست. نشستهای علمی او با هانری کربن فیلسوف و شیعهشناس فرانسوی زمینهساز معرفی تشیع به اروپاییان شد. درباره شخصیت او کتابهای متعددی منتشر شده و چندین همایش برای معرفی اندیشههای او برگزار شده است. یک مجموعه مستند تلویزیونی با نام حدیث سرو نیز با هدف شناسایی شخصیت او ساخته شده است. در تهران یک دانشگاه به نام او نامگذاری شده است. شهید علی قدوسی از دامادهای اوست. بنا به زندگینامه خودنوشتی که از علامه طباطبایی نقل شده او در سال ۱۲۸۱ش متولد شده است. اما دستخطی به او در کتاب الطباطبائی و منهجه فی تفسیره المیزان منسوب است که در آن تولدش در ۲۹ ذیالحجه ۱۳۲۱ق (مصادف با ۲۶ اسفند ۱۲۸۲ش) در تبریز ذکر شده است. اجداد پدری وی از فرزندان امام حسن مجتبی (علیه السلام) و ابراهیم بن اسماعیل دیباج و تا ۱۴ پشت او همگی دانشمند و عالم بودند. علامه از طرف مادر نیز از اولاد امام حسین (علیه السلام) بود. سید محمدحسین، در ۵ سالگی، مادر، و در ۹ سالگی پدرش را از دست داد. برادر کوچکتر او سید محمدحسن معروف به سید محمدحسن الهی، (۱۲۸۶-۱۳۴۷ش.) عارف و فیلسوف بود.
[۱۸] منیهُ المرید/ صفحه ۱۲۳٫
[۱۹] احمد مجتهدی تهرانی (۱۳۰۲-۱۳۸۶ش) از عالمان شیعه و استادان اخلاق در تهران و بنیانگذار مدرسه علمیه مجتهدی. او پس از گذراندن سطوح عالی حوزوی در قم، به تهران رفت و در مسجد سید عزیزالله به تبلیغ و تدریس مشغول شد. مجتهدی تهرانی پس از فوت محمدحسین زاهد از عارفان تهران، به مسجد حاج ملاجعفر رفت و مدرسه علمیهای در آنجا تأسیس کرد. وی به زهد، اخلاص و مردمداری مشهور بود. تألیفاتی از مجتهدی تهرانی به جا مانده و آثار متعددی هم از سخنان و مواعظ اخلاقیِ او گردآوری و منتشر شده است.
احمد مجتهدی تهرانی در ۹ مهر ۱۳۰۲ش (۲ رجب ۱۳۴۳ق) در تهران بهدنیا آمد. پدرش محمدباقر از بازاریان و جدش میرزا احمد از بازرگانان دوره خود بود و دیگر اجدادش هم در کسوت روحانیت بودند. او در سال ۱۳۶۷ق ازدواج کرد. مجتهدی تهرانی در ۲۳ دی ۱۳۸۶ش (۴ محرم ۱۴۲۹ق) در تهران درگذشت و پس از تشییع و اقامه نماز بهامامت محمدرضا مهدوی کنی، در مدرسه علمیهاش به خاک سپرده شد. احمد مجتهدی در سال ۱۳۶۲ق وارد حوزه علمیه قم شد. ورود وی به حوزه علمیه، با وجود مخالفت پدرش صورت گرفت. مجتهدی دروس مقدمات و سطح را نزد شیخ علیاکبر برهان، محمدجواد خندقآبادی، سید مرتضی علوی فریدونی، شیخ عبدالرزاق اصفهانی، محمد صدوقی و سید محمدصادق طباطبایی خواند و در دروس خارج فقه و اصول فقه گلپایگانی، تنکابنی، مرعشی نجفی، امام خمینی، بروجردی و خوانساری حاضر شد.
مجتهدی همچنین در درس اخلاق امام خمینی حاضر میشد که عصرهای جمعه در مدرسه فیضیه قم برپا میشد. وی از درس اخلاق سید حسین فاطمی قمی نیز استفاده کرد و مهمترین استاد اخلاق او پس از حضور در حوزه علمیه تهران شیخ محمدحسین زاهد بود. مجتهدی تهرانی در سال ۱۳۷۰ق به تهران بازگشت و در مسجد سید عزیزالله که مسجد سید احمد خوانساری بود، به تحصیل و تدریس پرداخت. وی صبحها در مسجد سید عزیزالله، فقه و ادبیات تدریس میکرد و عصرها برای افرادی که روزها شاغل بودند، دروس حوزوی مانند مطول، سیوطی، منطق و مغنی درس میداد. مجتهدی شبها در مسجد امینالدوله پس از نماز شیخ محمدحسین زاهد به منبر میرفت و تفسیر قرآن میگفت. مبنای تفسیر او کتاب تفسیر البرهان بود. گفته شده است که مجتهدی تهرانی در زندگی مشی زاهدانهای داشت و مردمداری، اساسِ زندگی اجتماعیاش بوده است. تأکید بر اقامه نماز اول وقت، اقامه نماز شب، حساسیت در استفاده از بیتالمال، نظم، سادهزیستی، اخلاص، دلسوزی و اراده قوی از جمله ویژگیهای اخلاقی و تربیتی او بیان شده است.
[۲۰] مرحوم حاج هادی ابهری روابط عجیبی با ائمه اطهار (علیهم السلام) داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود. مرحوم مبرور سالک صادق و تقی متقی حاج هادی ازمردم با ایمان و پرهیزکار ابهر است و در زمان خود از بکائین شمرده می شد زیرا روزی نبود که از گریه آرام داشته باشد مردی عامی بی سوادی بود ولی روی اخلاص عمل و خلوص نیت و صفا و مودتی که داشت کلمات حکمت آمیزی روی زبانش جاری می شد. گویا مصداق حدیث شریف نبوی صلی الله علیه و آله وسلم که می فرماید: (من اخلص لله اربعین صباحا جرت ینابیع الحکمه من قلبه الی لسانه) بود گریه بسیار می کرد حسابش با خدا مرتب بود. نگارنده قضایایی از آن مرحوم دارم که اگر بخواهم آن چه را که دیده و شنیده ام از آن مرحوم بنویسم یک کتابی خواهد بود.
در سال ۱۳۶۱ قمری که برای تحصیل به نجف اشرف مهاجرت کردم با دست خالی به حضرت امیر علیه السلام عرض کردم اگر اجازه توقف به این عبد خود می دهید وسائل ماندنم را مرحمت فرمائید. بعد از چند روز در صحن مطهر به مرحوم حاج هادی مزبور برخورد کردم و اصلا او را از قبل ندیده و نمی شناختم چون مرا دید گفت: اسمت محمد است؟ گفتم آری گفت اهل شاه عبدالعظیم هستی؟ گفتم آری گفت خدمت حضرت امیر تقاضایی دادی؟ گفتم آری گفت به من حواله کرده اند که ما یحتاج ماندن تورا فراهم کنم و هرچه لازم داشتم خرید و مبلغ هفت دینار عراقی به من داد و مرا از آیت الله اصفهانی و غیره مستغنی نمود. خلاصه آن مرحوم روابط عجیبی با ائمه اطهار علیهم السلام داشت، مکاشفات و منامات غریبی داشت. مورد توجه مخصوص مرحوم آیت الله العظمی اصفهانی و بعضی از مراجع دیگر بود با این نگارنده در حرم مطهر امیرالمومنین عقد اخوت و برادری بسته و با بسیاری از علماء معاصر صیغه برادری خوانده بود.
مکاشفه عجیبی برای مرحوم نواب صفوی دارد که ذکر آن موجب سرور دل ها و روشنی چشم ها خواهد بود. فرمود در سفر مکه چون به مدینه مشرف شدم روزی برای زیارت قبور ائمه شریف بقیع رفتم و چون قبور ویران چهار امام معصوم را دیدم گریه مرا دست داد به طوری که بیخود شده و روی زمین حرم افتاده می بوسیدم و گریه می کردم. عسکرهای صعودی آمدند مرا بلند و کشان کشان به اداره برده و از من تعهد گرفتند که دیگر به آنجا نروم و مرا آزاد کردند من به حرم حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله رفته و عرض و شکایت که تا به کی ما اینگونه شدائد را ببینیم. پس از ساعتی بیرون آمدم ولی با اینکه از طرف عسکرها و اداره امر به معروف آنان ممنوع از تشرف به بقیع شریف بودم اما عشق آن بزرگواران مرا تحریک نموده و بی اختیار به طرف قبرستان بقیع رفتم و چون به درب قبرستان رسیدم دیدم درب بسیار عالی و صحن سرای عجیب و بدیعی دیدم که در هیچ یک از مشاهد مشرفه عراق و ایران ندیده بودم کفش هایم را درآورده و وارد صحن شدم دیدم حرم مطهر ائمه بقیع با گنبد و منارای طلایی رفیع و ایوان بسیار با صفایی که هرگز مثلش را ندیده بودم می باشد تعجب کردم که از دیروز عصر تاکنون این بناء مجلل را کی ساخته است پس با ذوق و شوق فراوان به طرف حرم ائمه روان شدم اما هیچکس را نمی دیدم تا به ایوان رسیدم مشاهده کردم که سید بزرگواری که عمامه سبز بر سر دارد درب حرم ائمه علیهم السلام ایستاده و با یک هیبت و وقار تمام دربانی ائمه علیه السلام را می نماید. گفتم خدایا این آقا کیست که این اندازه مقام دارد دربان امامان است نزدیک رفتم دیدم مرحوم مغفور سید مجتبی میرلوحی (نواب صفوی) است خوشحال شدم ورفتم با او مصافحه و معانقه کنم ناگهان دیدم کنار قبور ویران شده آنها ایستاده ام و از آن مناظر هیچ اثری نیست. دانستم که باطن مشاهد آن است که دیدم و فهمیدم مرحوم نواب مقام بلندی نزد اجدادش دارد.
[۲۱] عزیزالله خوشوقت (زاده ۱۰ مهر ۱۳۰۵ – درگذشته ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه) مجتهد، از روحانیون شیعه معاصر بود. او در حکمت و عرفان از شاگردان سید محمدحسین طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) و در فقه از شاگران سید حسین بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) و سید روحالله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) بود. او همچنین سالها امام جماعت مسجد امام حسن مجتبی (علیه السلام) واقع در سهراه طالقانی تهران (پیچ شمران) بود. او در اوایل انقلاب ۱۳۵۷ ایران برای مدتی کوتاه نماینده ویژه سید روحالله خمینی (رضوان الله تعالی علیه) در شورای عالی انقلاب فرهنگی بود. کتابی با موضوع زندگینامه وی با عنوان (درّ مکنون علامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه)) وی را متولد تهران و نام دقیقش را عزیز ذکر کردهاست. وی با روحانیونی چون محمدتقی بهجت (رضوان الله تعالی علیه)، محمدجواد انصاری (رضوان الله تعالی علیه) و هادی ابهری (رضوان الله تعالی علیه) مأنوس بود. عزیزالله خوشوقت (رضوان الله تعالی علیه) در ماه رجب سال ۱۳۰۵ در شهر بادکوبه (باکو) متولد شد. پدر و مادر او اهل زنجان بودند اما مدتی را به سبب ناامنیهای موجود در منطقه، به باکو مهاجرت نمودند و او (عزیز) بهعنوان دومین فرزند در آنجا متولد شد. این روحانی فعال، بعد از تحصیلات خود در دبیرستان، روی بهسوی علوم حوزوی آورد و بعد از مدت پنج سال تحصیل در مسجد لرزاده (حوزه علمیه تهران) به شهر قم رفت. وی بعد از به اتمام رساندن دروس حوزه به تهران برگشت و هنگامی که ۳۳ سال داشت ازدواج کرد که در نتیجه این ازدواج، صاحب دو پسر و چهار دختر شد. وی نهایتاً در ۲ اسفند ۱۳۹۱ در شهر مکه به سبب بیماری درگذشت.
[۲۲] مثیر الأحزان ابن نما حلی: ص ٧٣، روضه الواعظین ابن فتّال نیشابوری: ص ٢٠٨.
«وَ قَدْ ضَعُفَ عَنِ الْقِتَالِ …. .فَقَالَ ع بِسْمِ اللَّهِ وَ عَلَى مِلَّهِ رَسُولِ اللَّهِ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهِمْ.ثُمَّ ضَعُفَ مِنْ کَثْرَهِ انْبِعَاثِ الدَّمِ …… فَلَبِثُوا قَلِیلًا ثُمَّ کَرُّوا عَلَیْهِ.فَخَرَجَ إِلَیْهِ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ وَ هُوَ غُلَامٌ لَمْ یُرَاهِقْ مِنْ عِنْدِ النِّسَاءِ یَشْتَدُّ حَتَّى وَقَفَ إِلَى جَنْبِ الْحُسَیْنِ ع فَلَحِقَتْهُ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ ع لِتَحْبِسَهُ فَامْتَنَعَ امْتِنَاعاً شَدِیداً وَ قَالَ لَا أُفَارِقُ عَمِّی فَأَهْوَى بَحْرُ بْنُ کَعْبٍ إِلَى الْحُسَیْنِ فَقَالَ لَهُ الْغُلَامُ وَیْلَکَ یَا ابْنَ الْخَبِیثَهِ أَ تَقْتُلُ عَمِّی فَضَرَبَهُ بِالسَّیْفِ فَاتَّقَاهَا بِیَدِهِ فَبَقِیَتْ عَلَى الْجِلْدِ مُعَلَّقَهً فَنَادَى یَا عَمَّاهُ فَأَخَذَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَیْهِ وَ قَالَ یَا ابْنَ أَخِی اصْبِرْ عَلَى مَا نَزَلَ بِکَ وَ احْتَسِبْ فِی ذَلِکَ الْخَیْرَ فَإِنَّ اللَّهَ یُلْحِقُکَ بِآبَائِکَ الصَّالِحِینَ. فَرَمَاهُ حَرْمَلَهُ فَذَبَحَهُ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ ع اللَّهُمَّ إِنْ مَتَّعْتَهُمْ إِلَى حِینٍ فَفَرِّقْهُمْ فِرَقاً وَ اجْعَلْهُمْ طَرائِقَ قِدَداً وَ لَا تَرْضَ عَنْهُمْ أَبَداً».
پاسخ دهید