«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

مقدّمه

«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا[۲]»؛ روز جمعه مربوط به وجود نازنین امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) است و این روز جمعه، جمعه‌ی حضرت علی اصغر (علیه السلام) است. لذا امروز دل‌های دعا ندبه‌ای‌ها و امام زمانی‌ها حالت خاصّ خودش را دارد.

لزوم قبولی طاعات، پذیرفتن ولایت و محبّت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان ایشان است

پروردگار عالَم پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دودمان ایشان را افتخار برای بَشر قرار داده است. آن‌ها عدد صحیح هستند و غیر از آن‌ها همگی صفر هستند. صفر وقتی به حساب می‌آید که عددی در مقابل آن قرار داشته باشد. لذا نمازها بدون ولایت قبول نیست و هیچ است. هرچه نماز بدون ولایت را بیشتر بخوانند، از خداوند متعال دورتر خواهند شد. این‌ها به همین صورت نیست. شما فرض کنید که کسی پشت به کعبه ایستاده است و به صورت مرتّب در حال نماز خواندن است. شرط نماز این است که رو به قبله بخوانید، وقتی پشت به قبله باشید که نماز شما قبول نخواهد شد. تمام عبادات ما باید به رشته‌ی ولایت وصل بشود تا مورد قبول پروردگار عالَم قرار بگیرد. «وَ بِمُوَالاتِکُمْ تُقْبَلُ الطَّاعَهُ الْمُفْتَرَضَهُ وَ لَکُمُ الْمَوَدَّهُ الْوَاجِبَهُ[۳]»؛ تمام طاعت‌ها به برکت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خاندان ایشان از بندگان الهی پذیرفته می‌شود و محبّت آل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) و اعتقاد به ولایت آل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) جان دین است، روح دین است، باطن دین است و اگر کسی این را نداشته باشد، حتّی اگر دارای عمر حضرت نوح (علیه السلام) باشد و به صورت شبانه‌روزی بین رکن و مقام مشغول عبادت باشد و بین صفا و مروه با کُفّار بجنگد و کشته بشود، به اندازه پَر مَگس نزد خداوند ارزش ندارد؛ زیرا فقط یک قالب و مجسّمه است و روح ندارد، باطن ندارد. به لحاظ اهمیّت باطن و اهمیّت جان و اهمیّت حقیقت در مقایسه‌ی با جسم و با کالبد و قالب، خداوند متعال مسأله‌ی ولایت را در قرآن کریم موجب کمال دین معرفی فرموده است که اگر ولایت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نبود و در واقعه غدیر بیعت نکرده بودند و این رشته تا روز قیامت مشتری نداشت، که خداوند متعال به ما رحم نموده است و ما را به امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اولاد ایشان وصل کرده است، اگر این رشته محبّت نبود، این دین ناقص می‌شد. دینی که برای اساسی‌ترین مسأله‌ی زندگی بَشر که حکومت صالح است، سبک حُکمرانی است، چشمه‌ی عدالتی است که همه تشنه‌ی آن هستند، اگر خداوند متعال چنین چشمه‌ای را خلق نکرده باشد، دادن عطش حکیمانه نیست. مانند این‌که انسان کسی را تشنه نماید و سپس آب در اختیار او قرار ندهد. فطرت بَشری به دنبال عدالت است و همه‌ی انسان‌ها در همه‌ی ادوار تاریخ نسبت به عدالت اظهار علاقه می‌نمایند و از ظلم مُنزجر هستند. از سوی دیگر تمامی انسان‌ها در تمامی اعصار و در تمامی امثال، همگی به دنبال یک امنیّتی هستند که از یکدیگر نگرانی نداشته باشند، گرگ یکدیگر نباشند، پشت یکدیگر را داشته باشند، دست یکدیگر را بگیرند و پای یکدیگر را نگیرند، برای همدیگر مشکل ایجاد نکنند و مشکلات یکدیگر را رفع نمایند. چنین امنیّتی که انسان فضای زندگی را فضای آرامی ببیند و نسبت به کسی نگرانی خیانت نداشته باشد، نگرانی حَسَد و نگرانی نفاق و دورویی نسبت به خویشاوندان خودش و نسبت به همسایه و همشهری‌ و هم‌نوعان خودش نداشته باشد، چنین زندگی آرمانی که لازمه‌ی آن تشکیل مدینه‌ی فاضله است، چشمه‌ای که از آن امنیّت می‌روید و می‌جوشد، مورد آرزوی تمامی بَشریت در تمامی ادوار بوده است، هست و همچنین خواهد بود.

علم نامحدود حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین)

در کنار مسأله‌ی عدالت و مسأله‌ی امنیّت، عطش نسبت به معرفت است. علم انسان محدود به حدّی نیست. شما هر اندازه‌ای تحصیل کرده باشید و رشته‌های مختلف را در دانشگاه‌های مهمّ دنیا پشت سر گذاشته باشید، نمی‌گویید که علم من دیگر کافی است؛ بلکه انسان همین‌گونه که آب می‌نوشد و هنگامی که دوباره تشنه می‌شود، بازهم آب می‌نوشد و تا زمانی که عمر می‌کند، به آب احتیاج خواهد داشت و برای استنشاق به هوا احتیاج خواهد داشت، به علم نیز احتیاج خواهد داشت و علم محدودیّتی نخواهد داشت و علم نامحدود در وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و دودمان ایشان نهفته است که وجود مقدّس مولی‌الموحّدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بر عرشه‌ی مِنبر مستقر شدند و فرمودند: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی[۴]»؛ از هرجای عالَم و از هر علم و سِرّی سؤال دارید، قبل از آن که علی در میان شما نباشد، سؤالات خودتان را مطرح کنید. سپس فرمودند: من که در حال گفتن این حرف هستم، به راه‌های آسمان‌ها آشناتر هستم نسبت‌ به راه‌هایی که در زمین وجود دارد. من به افق اعلی ورود دارم، من به ملکوت عالَم اشراف دارم. آسمان و زمین مانند کَفِ امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. ملائکه در قبضه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) هستند. خداوند متعال چنین علمی را در وجود حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) قرار داده است و بَشر را تشنه‌ی عدالت و تشنه‌ی امنیّت و تشنه‌ی معرفت و علم قرار داده است و ملاتِ این سه مسأله که هم شامل عدالت و هم شامل امنیّت و هم شامل معرفت می‌شود، جَذبه و محبّت خواهد بود.

«محبّت» لازمه‌ی زندگی بَشری است

اگر انسان در زندگی‌اش همه چیز داشته باشد، ولی هیچ‌کسی دیگری را دوست نداشته باشد، یک زندگی سرد و خستگی‌آور و فرسایشی خواهد شد. آن چیزی که زندگی زن و مرد را شیرین می‌نماید، محبّت بین آن دو است. اگر شما محبّت را از میان زن و مرد بردارید، تکرارِ مکرّرات است و آرام آرام از یکدیگر خسته و فرسوده می‌شوند و تحمّل‌شان تمام می‌شود. آن نیرویی که مادر را وادار می‌نماید تا شب‌ها بی‌خوابی بکشد و بیماری فرزندش را از بیماری خودش سخت‌تر بداند، قرار و آرامش خودش را فدای آرامش فرزندش بکند، محبّت است. اگر خداوند محبّت را از دلِ مادر بردارد، فرزندان از بین خواهند رفت. این دامن با گرمای محبّت به آن کودک انرژی می‌دهد و تمام اموری را که بَشر با انگیزه به دنبالش می‌رود، دلیل آن شوق است و شوق معلول جاذبه است. جاذبه همان محبّت است و جاذبه‌ی عمومی عالَم را اداره می‌نماید. اگر جاذبه‌ی خورشید وجود نداشت و محبوبیت خورشید نبود، دلبری از زمین و سیّارات نمی‌کرد، اگر این جاذبه را بردارند، زمین سقوط خواهد کرد، سیّارات سقوط خواهد کرد و نظام زمین برهم خواهد خورد. نظام عالَم را جاذبه حفظ کرده است، نظام خانواده را جاذبه و محبّت حفظ کرده است و نظام بَشری یک محبّت فراگیرِ عالَمی لازم دارد که خداوند متعال فرموده است: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ[۵]»؛ قرآن کریم می‌فرماید مؤمنون نسبت به یکدیگر ولایت دارند. رشته‌‌ی نامرئی دل‌های مؤمنین را به یکدیگر متّصل کرده است و این محبّت اساس همه‌ی ارزش‌های عالَم است. این اهرم و موتور است، این محرّک است، این نیرو می‌دهد، این خستگی را از انسان می‌گیرد، این امید وصال را برای انسان بهانه‌ی حرکت و پویایی قرار می‌دهد و خداوند منّان در قرآن شریف برای این ملاک است که نتیجه‌ی رسالت خاتم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)، میوه‌ی شجره‌ی دین و میوه‌ی شجره‌ی رسالت را مودّت آل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) معرفی فرموده است؛ «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى[۶]». اجری جز مودّت ذَوی‌القربی از شما نمی‌خواهم؛ ولی این یکی را از شما مطالبه خواهم کرد. خداوند متعال به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مأموریت داده است و این حرف متعلّق به رسول خدا  (صلی الله علیه و آله و سلم) نیست. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور شدند و خداوند متعال با همین تعبیر می‌فرماید: «قُلْ»؛ ای پیامبر! بگو که این خواستِ خداوند متعال است، «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى»؛ مودّت ذَوی‌القربی یعنی عشق امیرالمؤمنین علی‌بن‌ابی‌طالب (علیه السلام) ، محبّت فاطمه‌ی زهرا (سلام الله علیها) ، محبّت امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) ، محبّت ذرّیه‌ی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و محبّت ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) جزءِ مطالبات خودِ خداوند متعال است. خداوند همه چیز به شما داده است و شما بدهکار او هستید. به تعداد سلول‌های‌تان به او بدهکار هستید، به عدد اعضاء و جوارح‌تان به او بدهکار هستید، به عدد سلسله اعصاب‌تان به او بدهکار هستید، به عدد ستاره‌های آسمان به او بدهکار هستید، به تعداد ریگ‌های زمین به او بدهکار هستید، به تعداد اشجار عالَم به او بدهکار هستید. در برابر تمام این بدهی‌ها، خداوند همه چیز به ما داده است و یک چیز از ما مطالبه می‌نماید و آن عشق امیرالمؤمنین (علیه السلام) و اولاد امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى»؛ بارالها! پروردگارا! مگر محبّت اختیاری است و چیزی را از ما مطالبه می‌نمایی که ما اختیار آن را نداریم؟ این‌گونه نیست و نه محبّت در اختیار انسان است و نه عداوت در اختیار اوست. اما مقدّمات آن در اختیار انسان می‌باشد. وقتی انسان معرفت پیدا نماید، معرفت بذر است و حاصل آن محبّت است. بذر معرفت را در زمین جانت بیفشان تا میوه‌ی شیرین محبّت آل‌بیت (سلام الله علیهم اجمعین) نصیب‌تان بشود.

همه‌ی ائمه (سلام الله علیهم اجمعین) تلاش کردند تا نور امام حسین (علیه السلام) در دل‌ها قرار بگیرد

در میان جاذبه‌های شناخته‌ شده‌ای که در وجود انسان حرارت و گرمی ایجاد می‌نماید، شوق ایجاد می‌نماید، انسان را جان بر کف و شهادت‌طلب می‌نماید، عشق حضرت امام حسین (علیه السلام) است. لذا پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم خودشان را سر سُفره‌ی امام حسین (علیه السلام) معرفی کردند و فرمودند: «حُسَیْنٌ مِنِّی وَاَنَا مِنْ حُسَیْنٍ[۷]»؛ ولی تنها این‌گونه نیست که حسین (علیه السلام) از من باشد، بلکه می‌فرماید من هم از حسین (علیه السلام) هستم. اگر حسین (علیه السلام) نبود، من هم نبودم. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) خودشان را وابسته‌ی به امام حسین (علیه السلام) معرفی می‌نمایند. حضرت رسول اکرم  (صلی الله علیه و آله و سلم) در جمعی نشسته بودند و دوران طفولیت حضرت امام حسین (علیه السلام) بود که حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) وارد شدند و سلام کردند؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «مرحبا بک یا ابا عبدالله، یا زین السماوات و الأرض[۸]»؛ ای زینت آسمان‌ها و زمین! ای حسین! سلام بر تو. «سلمان[۹]» می‌گوید حضرت امام حسین (علیه السلام) را روی دوش جدّشان مشاهده کردم که دو پای مبارک‌شان را از روی دوش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) حمایل کرده بودند. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) مباهات می‌کردند که حسین (علیه السلام) را بر روی دوش خود گرفته‌اند. خطاب می‌کردند: «أَنْتَ اَلسَّیِّدُ اِبْنُ اَلسَّیِّدِ أَبُو اَلسَّادَهِ أَنْتَ اَلْإِمَامُ اِبْنُ اَلْإِمَامِ أَبُو اَلْأَئِمَّهِ أَنْتَ اَلْحُجَّهُ اِبْنُ اَلْحُجَّهِ[۱۰]»؛ تو حجّت خدا هستی، تو سیّد هستی، پدر سادات هستی، پدر حُجج هستی، تو امام هستی و پدر نُه امام هستی که آخرین آن‌ها قائم آل پیامبر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است و این موضوع جزء افتخارات حضرت مهدی (ارواحنا فداه) است که هنگام ظهور هم خودشان را به واسطه‌ی امام حسین (علیه السلام) معرفی می‌نماید. وقتی که حضرت صاحب الزمان (ارواحنا فداه) تشریف می‌آورند و به دیوار کعبه تکیه می‌کنند، صدای دلنشین‌شان بدون بلندگو به همه‌ی عالمیان می‌رسد و به طریق معجزه گویا همگی در حضور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستند و صدای ایشان را می‌شنوند، حضرت بقیه‌الله (عجل الله تعالی فرجه الشریف) خودشان را این‌گونه معرفی می‌نمایند: «أَلا یَا أَهلَ الْعالَم إِنَّ جَدِّیَ الْحُسَین[۱۱]»؛ من خودم را معرفی نمایم که پسر چه شخصیّتی هستم؟ من زیر پرچم کدام شخصیّت برجسته‌ی عالم خلقت هستم؟ می‌نمایند: «إِنَّ جَدِّیَ الْحُسَین»؛ با وجود این‌که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) جدّ ایشان هستند، حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) جدّ ایشان هستند، حضرت امام حسن (علیه السلام) جدّ ایشان هستند، امامان قبل از حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) همگی آباء و اجداد امام زمان (ارواحنا فداه) هستند؛ ولی همگی خواسته‌اند که نور امام حسین (علیه السلام) همه‌ی این‌ها را در دل‌ها قرار بدهد. جاذبه‌ی امام حسین (علیه السلام) جامعِ جاذبه‌های همه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و همه‌‌ی اوصیای انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) است. لذا «زیارت وارث» این حقیقت را به ما می‌آموزد که می‌خوانیم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللّهِ …[۱۲]» تا آخر که به همین صورت ادامه می‌یابد و می‌خواهد به ما بگوید: حسین جان! «آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری[۱۳]». خداوند متعال همه‌ی جاذبه‌ها را به صورت یک‌جا در وجود نازنین حضرت امام حسین (علیه السلام) قرار داده است تا ما با اعتقاد بگوییم:

«این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست *** این چه شمعی است که جان‌ها همه پروانه‌ اوست[۱۴]»

« دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی     *****     دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند[۱۵]»

روضه و توسّل به حضرت علی ‌اصغر (علیه السلام)

این آیه‌ای که در آغاز صحبت به محضر شریف شما تقدیم کردم، بر حسب روایت مربوط به ارتباط بین حضرت مهدی (ارواحنا فداه) و امام حسین (علیه السلام) است. «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا[۱۶]»؛ هرکسی مظلوم کشته بشود، ما برای ولیّ دم او سلطان قرار دادیم و دست او را باز گذاشتیم تا قصاص نماید و انتقام بگیرد و شما هر هفته در دعای ندبه‌ای که می‌خوانید، این آرزو را تکرار می‌کنید. «أینَ الطّالِبُ بِدَم المَقتُولِ بِکَربلا[۱۷]»؛ بناست آقای ما را بیاید و انتقام خون حضرت علی اصغر (علیه السلام) را بگیرد. داغ حضرت علی اصغر (علیه السلام) با هیچ داغی قابل مقایسه نبود. «منهال[۱۸]» می‌گوید: خدمت حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) رسیدم، حضرت فرمودند: کجا بودی؟ عرض کردم: کوفه بودم. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) فرمودند: در کوفه چه خبری بود؟ عرض کردم: «مختار[۱۹]» با دعای خیر شما قیام کرده است و قاتلین کربلا را یکی پس از دیگری دستگیر می‌کند و به سزای اعمال‌شان می‌رساند. حضرت امام زین‌العابدین (علیه السلام) فرمودند: منهال! از «حرمله» چه خبری داری؟ مشخّص شد داغی که حرمله بر روی دل‌ها گذاشته است، تمام‌شدنی نیست. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرزندشان را آوردند، این کودک شیرخوار بود. نه دست و پایی دارد که از خودش دفاع کند و نه زبان دارد که بگوید تشنه هستم. حضرت امام حسین (علیه السلام) لباس جنگی‌شان را از تن بیرون آوردند و لباس سفید پوشیدند، ردای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را بر روی دوش انداختند، سوار بر ناقه‌ی رسول خدا  (صلی الله علیه و آله و سلم) شدند تا همه ببینند که حسین (علیه السلام) برای جنگ نیامده است و اسلحه به همراه خود نیاورده است. همه حیرت‌زده شدند که پس از این همه قتل‌هایی که واقع شده است، این چه حالی است. حضرت امام حسین (علیه السلام) کنار بدن مبارک حضرت اباالفضل العباس (علیه السلام)، کنار بدن مبارک حضرت علی اکبر (علیه السلام) و کنار بدن شهدای مظلوم‌شان این‌گونه نبودند ولی این‌جا لباس آتش‌بس به تن کرده است و همگی متحیّر بودند که چه خواهد شد. دیدند چیزی زیر عبای حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) قرار دارد. گمان می‌کردند که حسین (علیه السلام) تنها و بی‌کس شده است و قرآن آورده است تا مردم را به آن قسم بدهد که دست از حسین (علیه السلام) بردارند. یک لحظه دیدند که عبا کنار رفت و یک کودک شش ماهه که پژمرده و رنگ‌پریده است، روی دست حضرت امام حسین (علیه السلام) قرار دارد و در حال دست و پا زدن است. حضرت امام حسین (علیه السلام) اتمام حجّت کردند و فرمودند: اگر من با شما جنگ دارم، شما هم با من جنگ دارید؛ این طفل در هیچ مرامی گناهی ندارد. اگر گمان می‌کنید که کودکم را آورده‌ام تا آن را بهانه کنم که خودم آب بخورم، بیایید این کودک را به شما امانت می‌سپارم، این کودک را ببرید و سیراب کنید و به من برگردانید. حضرت امام حسین (علیه السلام) دیدند که کسی توجّه نمی‌کند، فرمودند: «اما ترونه کیف یتلظی عطشا»، تلظی کردن برای ماهی است. وقتی ماهی را از آب می‌گیرند، چند حالت در آن دیده می‌شود، یکی از آن حالت‌ها این است که بال‌های آن تکان می‌خورد و بال بال می‌زند. حالت دیگر این است که دهان کوچکش را باز و بسته می‌نماید. گویا حضرت علی اصغر (علیه السلام) در حال جان دادن بود. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) او را به مردم نشان دادند و فرمودند: اگر به او آب بدهید هم می‌میرد و کار او دیگر تمام است و اگر به او آب ندهید هم می‌میرد؛ اما راضی نباشید که فرزندم با لب تشنه جان بدهد. «اما ترونه کیف یتلظی عطشا»، نمی‌بینید چگونه در حال دست و پا زدن است؟ در حال جان دادن است. خداوند «عمر بن سعد» را لعنت نماید، خداوند «حرمله» را لعنت نماید. حرف امام حسین (علیه السلام) را در دهانش گذاشت و اجازه ندادند تا حرف ایشان به پایان برسد. نامرد زانو زد و چه شکاری را نشانه گرفته است. معمولاً خاصیّت تیر این است که به هرجایی اصابت کند، آن‌جا را سوراخ می‌نماید. اما این تیر عادی نبود، تیر پهنی بود و خاصیّت خنجر را داشت. گلوی حضرت علی اصغر (علیه السلام) هم گلوی عادی نبود و گلوی کودک شش ماهه بود، از گُل نازک‌تر بود. به همین دلیل هنگامی که تیر به گلو اصابت کرد، حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) دیدند که سر این کودک از بدن جدا شد. «فَذُبِحَ الطِّفْلُ مِنَ الْوَریدِ اِلَی الْوَریدِ اَوْ مِنَ الْاُذُنِ اِلَی الْاُذُن[۲۰]»؛ گوش تا گوش سر از بدن جدا شد. خون به صورت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) پاشیده شد. این مصیبت به اندازه‌ای به قلب مبارک حضرت امام حسین (علیه السلام) فشار آورد، زیرا دیگر کسی هم نبود که ایشان را کمک کند و به ایشان تسلیت بگوید. خودشان قلب نازنین‌شان را دلداری دادند و فرمودند: «هَوَّنَ عَلَىَّ ما نَزَلَ بی أَنَّهُ بِعَیْنِ اللّهِ[۲۱]»؛ خدایا! چیزی که این مصیبت را برایم آسان می‌نماید، این است که خودت در حال نظاره کردن هستی. سپس از آسمان ندا آمد: «دَعهُ یا حُسَینُ[۲۲]»؛ حسین جان! فرزندت را به ما بسپار.

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

«أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ الَّذِی لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ ذُو (ذَا) الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ‏ وَ أَسْأَلُهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیَّ[۲۳]».

«أَسْتَغْفِرُ اللّه الَّذِی لَاإِلهَ إِلّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّوْمُ الرَّحْمانُ الرَّحِیمُ بَدِیعُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ مِنْ جَمِیعِ ظُلْمِی وَجُرْمِی وَ إِسْرافِی عَلَى نَفْسِی وَأَتُوبُ إِلَیْهِ[۲۴]».

دعا

«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۲۵]»‏

خدایا! به حقّ حضرت علی اصغر (علیه السلام)، به سوز دل حضرت رباب (سلام الله علیها) و بانوان حرم، به ان حالت اضطرار حضرت امام حسین (علیه السلام) قسمت می‌دهیم به همین زودی امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

الها! پروردگارا! چشم ما را به جمال امام زمان‌ (ارواحنا فداه) روشن بگردان.

خدایا! دل ما را با عشق و معرفت امام زمان‌ (ارواحنا فداه) آشنا بگردان.

خدایا! بین ما و حضرت امام زمان‌ (ارواحنا فداه) جدایی قرار نده.

خدایا! سایه‌ی پُر برکت نایب آن بزرگوار، مرجع عالی‌قدر و رهبر حکیم‌مان را به عمو جان‌شان حضرت علی اصغر (علیه السلام) که باب الحوائج هستند و به باب الحوائج علقمه قسمت می‌دهیم که با اقتدار، با عزّت، با صحّت، با کرامت و کفایت مستدام بدار.

خدایا! مردم ما و رهبر ما را دشمن شاد مکن.

خدایا! به حقّ حضرت علی اصغر (علیه السلام) دولت ما را یاری بفرما.

خدایا! یاران‌شان را یاری بفرما.

خدایا! دست کارشکن‌ها را کوتاه بگردان.

خدایا! همه‌ی مشکلات مردم و مشکلات گرانی را رفع بفرما.

خدایا! جوان‌های ما را متدیّن قرار بده.

خدایا! جوان‌های ما را حسینی بدار.

خدایا! عاقبت خودمان و عائله‌ی‌مان را ختم به خیر بگردان.

خدایا! به خون گلوی حضرت علی اصغر (علیه السلام) و حالت حضرت امام حسین (علیه السلام) که به سوی خیمه می‌آمدند، ولی خجالت می‌کشیدند و بازمی‌گشتند، به آن حالت قسمت می‌دهیم که همه‌ی مریض‌ها و مریض‌های خسته‌ی مورد نظر را شفای عاجل و کامل روزی بفرما.

خدایا! توفیق شکر نعمت‌هایی که به ما داده‌ای را عنایت بفرما.

خدایا! این نعمت‌ها را از ما نگیر.

خدایا! حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه)، گذشتگان و شهدای‌مان را از ثواب این مجلس بهره‌مند بفرما.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۳٫

«وَ لَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ۗ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُومًا فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَانًا فَلَا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ ۖ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُورًا».

[۳] مفاتیح الجنان، زیارت شریف جامعه کبیره.

[۴] صفار، بصائر الدرجات، ۱۴۰۴ق، ص۲۶۶-۲۶۸، ۲۹۶-۲۹۹؛‌ ابن قولویه، کامل الزیارات، ۱۳۵۶ش، ص۷۴؛ صدوق، الامالی، ۱۳۷۶ش، ص۱۳۳ و۳۴۱-۳۴۴؛ نهج‌البلاغه، تصحیح صبحی صالح، خطبه ۱۸۹، ص۲۸۰؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ۱۴۱۱ق، ج۲، ص۳۸۳؛ خوارزمی، المناقب، مؤسسه نشر اسلامی، ص۹۱؛ جوینی، فرائد السمطین، ۱۴۰۰ق، ج۱، ص۳۴۰ و ۳۴۱؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴ق، ج۲، ص۲۸۶، ج۶، ص۱۳۶، ج۷، ص۵۷، ج۱۰، ص۱۴، ج۱۳، ص۱۰۱.

سَلُونِی قَبْلَ‏ أَنْ‏ تَفْقِدُونِی (از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست بدهید) عبارتی است از امام علی (علیه السلام) که به گستردگی علم او اشاره دارد. بنا به نقل منابع شیعه و سنی، امام علی (علیه السلام) این جمله را بارها بر زبان جاری کرده است. از جمله در ضمن خطبه‌ای بود که با واکنش سَعد بن ابی وَقّاص مواجه شد و از علی (علیه السلام) پرسید که تعداد موهای سر و محاسنش به چه میزان است. امام علی در پاسخ او گفت در سر تو مویی نیست، جز اینکه در بیخ آن شیطانی ساکن است. همچنین از شهادت امام حسین (علیه السلام) به‌دست عمر بن سعد فرزند وی خبر داد. سلونی قبل ان تفقدونی را از فضایل اختصاصی امام علی (علیه السلام) دانسته و آن را دلیلی بر برتری او نسبت به دیگر اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانسته‌اند.

«سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»، (به‌معنای از من بپرسید، پیش از آنکه مرا از دست بدهید»، جمله‌ای از امام علی (علیه السلام) است. بر پایه روایتی که در یَنابیع‌ُالمَودَّه نقل شده، علی بن ابی‌طالب این جمله را بارها بر زبان جاری کرده است. از جمله پس از آنکه مردم با او به عنوان خلیفه بیعت کردند، در خطبه‌ای خطاب به مردم کوفه و نیز در فاصله جنگ صفین و نهروان در جمع گروهی از اصحابش. مضمون این جمله با عبارت‌های «فَاسْأَلُونی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»، «سَلُونِی عَمَّا شِئْتُمْ» (از من بپرسید در مورد هر آنچه می‌خواهید)، «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ لَا تَسْأَلُونِی» و «سَلونی» (از من بپرسید) نیز نقل شده است. در برخی از شرح‌های نهج‌البلاغه آمده است که جمله «سلونی قبل ان تفقدونی» دلالت دارد بر اینکه امام علی (علیه السلام) به همه چیز عالِم بوده است. همچنین به گفته ملاصالح مازندرانی عالم شیعه (درگذشته ۱۰۸۱ق)، برخی از عالمان اهل‌سنت این عبارت را شاهدی بر فراوانی علم امام علی (علیه السلام) دانسته‌اند. از امام باقر (علیه السلام) در معنای «سلونی قبل ان تفقدونی» نقل شده «هیچ‌کس علمی ندارد، مگر آنکه از علی (علیه السلام) گرفته است. مردم هر جا می‌خواهند بروند. به خدا سوگند که علم حق و درست، جز اینجا نیست.» در ادامه روایت نقل شده است که امام باقر (علیه السلام) با دست به خانه خود اشاره کرده است. به گفته علامه مجلسی، منظور امام باقر (علیه السلام) از خانه خود، خانه وحی و نبوت بوده است.

همچنین در ادامه «سلونی قبل ان تفقدونی» عبارت‌های مختلفی آمده است که از گستردگی علم امام علی (علیه السلام) حکایت دارد. از جمله:

«به راستی علم اولین و آخرین نزد من است. من برای اهل تورات، بر طبق تورات، برای اهل اِنجیل بر طبق انجیل و برای اهل قرآن بر طبق قرآن فتوا می‌دهم.»

«چرا از کسی که علم منایا و بلایا و نسب‌ها نزد اوست،‌ سؤال نمی‌کنید؟»

«من راه‌های آسمان (معارف الهی) را بهتر از راه‌های زمین می‌شناسم».

«به خدا سوگند از هر آنچه سؤال کنید، پاسخ می‌دهم. از کتاب خدا بپرسید که به خدا قسم من به تمام آیات قرآن آگاهم که در شب نازل شدند یا روز؛ در زمین هموار نازل شده یا در کوه».

«به خدا قسم پاسخ هر سؤال شما را درباره گذشته، حال و آینده می‌دهم.»

به گفته ابن مَرْدَوَیه اصفهانی، محدث قرن چهارم و پنجم اهل‌سنت، عبارت سلونی قبل ان تفقدونی دلیلی بر عالم‌تر بودن امام علی (علیه السلام) نسبت به دیگر صحابه است. همچنین ابراهیم بن محمد جوینی شافعی، عالم اهل‌سنت (درگذشته ۷۳۰ق)، در کتاب فرائد السمطین این عبارت را از فضایل اختصاصی امام علی (علیه السلام) دانسته است که دشمنان و مخالفان چاره‌ای جز اعتراف به آن ندارند. از دیدگاه سید ابن طاووس نیز از آنجا که امام علی (علیه السلام) این جمله را در حضور مردم و دشمنانش گفته است، نوعی تَحَدّی در علم به شمار می‌رود. با این حال شمس‌الدین ذَهَبی و ابن تیمیه از علمای سَلَفیه، در ردّ این فضیلت گفته‌اند که علی (علیه السلام) چنین جمله‌ای را خطاب به اهل کوفه که مردمی جاهل بودند، به زبان آورده است. بر اساس برخی روایات، امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نیز در مواردی جمله «سَلُونی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» را گفته‌اند. همچنین عبارت «سَلُونِی عَمَّ شِئْتُمْ» از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز نقل شده است. با این حال عده‌ای از علمای اهل سنت نقل کرده‌اند که جز امام علی (علیه السلام) کسی این جمله را نگفته است. البته در برخی منابع اهل‌سنت گفته شده کسی از صحابه جز علی (علیه السلام) چنین سخنی نگفته است. علمای مسلمان گزارش کرده‌اند که افرادی ادعای سلونی قبل ان تفقدونی را کرده‌اند که در پاسخ به سؤالاتی که از آنان پرسیده‌اند، ناتوان مانده‌اند. از جمله آن‌ها قَتَادَه بن دِعامه از تابعان و فقهای بصره و ابن‌جوزی فقیه حنبلی قرن ششم بوده است. همچنین علامه امینی در کتاب الغدیر پنج مورد دیگر را نام برده که ادعای «سلونی» کرده‌اند و رسوا شدند. به‌گفته علامه مجلسی و ملاصالح مازندرانی هرکس غیر از امام علی (علیه السلام) چنین ادعایی کرده، رسوا شده است.

«سلونی قبل ان تفقدونی» از راویان متعددی نقل شده است؛ از جمله عامر بن واثِلَه، عبدالله بن عباس، سُلَیم بن قَیس هِلالی، اَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَه و عَبَایه بن رِبْعِی. حاکم نیشابوری، سند روایت به نقل از ابوطفیل عامر بن واثله را صحیح شمرده است. به‌گزارش برخی منابع، پس از اینکه امام علی (علیه السلام) این جمله را در خطبه‌ای بر زبان آورد، سَعد بن ابی وَقّاص از او سؤال کرد چند تار مو در سر و محاسن من است؟ امام علی (علیه السلام) در پاسخ او، سوگند یاد کرد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او خبر داده بود که تو چنین سؤالی از من خواهی کرد. در سر و محاسن تو تار مویی نیست، مگر آنکه در بیخ آن، شیطانی ساکن است. همچنین در خانه تو بزغاله‌ای است (اشاره به عمر بن سعد) که فرزندم حسین (علیه السلام) را به قتل می‌رساند. برخی این ماجرا را درباره اَنَس، پدر سنان بن انس از قاتلان امام حسین (علیه السلام) نقل کرده‌اند.

[۵] سوره مبارکه توبه، آیه ۷۱٫

«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیَاءُ بَعْضٍ ۚ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُقِیمُونَ الصَّلَاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکَاهَ وَ یُطِیعُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ۚ أُولَٰئِکَ سَیَرْحَمُهُمُ اللَّهُ ۗ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».

[۶] سوره مبارکه شوری، آیه ۲۳٫

«ذَٰلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ ۗ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَىٰ ۗ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا ۚ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ».

[۷] الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، شیخ مفید، ج ۲، ص ۱۲۷. / ابن ابی‌شیبه، ابوبکر، مصنف ابن ابی‌شیبه، ج ۶، ص ۳۸۰.

«قال رسول الله (صلّی‌الله‌علیه‌وآله): حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاط». / «حَدَّثَنَا عَفَّانُ، قَالَ: حَدَّثَنَا وُهَیْبٌ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُثْمَانَ، عَنْ سَعِیدِ بْنِ اَبِی رَاشِدٍ، عَنْ یَعْلَی الْعَامِرِیِّ، اَنَّهُ خَرَجَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ الَی طَعَامٍ دَعُوا لَهُ، فَاِذَا حُسَیْنٌ یَلْعَبُ مَعَ الْغِلْمَانِ فِی الطَّرِیقِ، فَاسْتقبَلَ اَمَامَ الْقَوْمِ ثُمَّ بَسَطَ یَدَهُ وَطَفِقَ الصَّبِیُّ یَفرُّ هَاهُنَا مَرَّهً وَهَاهُنَا، وَجَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ یُضَاحِکُهُ حَتَّی اَخَذَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَجَعَلَ احْدَی یَدَیْهِ تَحْتَ ذَقَنِهِ وَالْاُخْرَی تَحْتَ قَفَاهُ، ثُمَّ اَقْنَعَ رَاْسَهُ رَسُولُ اللَّهِ فَوَضَعَ فَاهُ عَلَی فِیهِ، فَقَبَّلَهُ، فَقَالَ: حُسَیْنٌ مِنِّی وَاَنَا مِنْ حُسَیْنٍ، اَحَبَّ اللَّهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَیْنًا، حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْاَسْبَاطِ».

[۸] عیون أخبارالرضا علیه‌السلام، ج ‏۱، ص ۵۹٫

«عن محمد بن علی بن موسی، عن أبیه علی بن موسی، عن أبیه موسی بن جعفر، عن أبیه جعفربن محمد، عن أبیه محمد بن علی، عن أبیه علی بن الحسین، عن أبیه الحسین بن علی بن أبی‏طالب علیه‏السلام قال: دخلت علی رسول الله صلی الله علیه و آله و عنده ابی بن کعب. فقال لی رسول الله صلی الله علیه و آله: مرحبا بک یا ابا عبدالله، یا زین السماوات و الأرض. قال له أبی: و کیف یکون یا رسول الله صلی الله علیه و آله زین السماوات و الأرض أحد غیرک؟ قال: یا ابی، والذی بعثنی بالحق نبیا، أن الحسین بن علی فی السماء اکبر منه فی الأرض، و إنه لمکتوب عن یمین عرض الله عزوجل: مصباح هدی، و سفینه نجاه، و إمام خیر، و یمن، و عز، و فخر، و بحر علم، و ذخر ]فلم لا یکون کذلک؟ و أن الله عزوجل رکب فی صلبه نطفه طیبه مبارکه زکیه ]خلقت من قبل أن یکون مخلوق فی الأرحام أو یجری ماء فی الأصلاب أو یکون لیل و نهار. و لقد لقن دعوات ما یدعوا بهن مخلوق إلا حشره الله عزوجل معه و کان شفیعه فی آخرته، و فرج الله عنه کربه، و قضی بها دینه، و یسر أمره، و أوضع سبیله، و قواه علی عدوه، و لم یهتک ستره…».

[۹] سلمان فارسی ایرانی، از جلیل‌القدرترین صحابی پیامبر اسلام (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) و از شیعیان خاص و یاران امام علی (علیه ‌السّلام) می‌باشد که به بالاترین درجه‌های ایمان و کمال رسید و این شایستگی را یافت که پیامبر خدا (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) درباره او بگوید: «سلمان از ما اهل بیت است». سلمان در زمان خلیفه دوم حاکم مدائن شد؛ سیره حکومتداری وی برگرفته از سیره پیامبر اسلام (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بود که مورد بازخواست خلیفه قرار گرفت. سلمان سرانجام در سال ۳۴ یا ۳۶ ه. ق، در آخر خلافت عثمان، در سن بین دویست پنجاه سال تا سیصد پنجاه سال در مدائن مریض شد و دارفانی را وداع گفت و توسط امیرالمومنین در مدائن به خاک سپرده شد. نام سلمان در مراحل گوناگون زندگی او تا پیش از پذیرش اسلام با ابهام روبروست. در منابع کهن مطلقا اشاره‌ای به نام سابق او نشده است اما از قرن ششم منابعی همچون مجمل التواریخ و القصص نام قبل از اسلام او را “ماهبه بن بدخشان بن آذرحبسس بن مرد سالار” ضبط کرده‌اند و در منابع دیگر نیز از این زمان به بعد اسامی‌ای شبیه به این مورد را ضبط کرده‌اند که احتمالا همۀ آنها تصحیف کلمه “ماه به” در ردیف “روزبه” و “سال به” از اسامی رایج ایرانی پیش اسلام در ایران می‌باشند و همچنین کلمه “آذرجسس” نیز تغیر یافته “آذر گشنسب”می‌باشد.

سلمان مشهور به کنیه ابو عبدالله در بعد از اسلام بود و از اهالی روستای جی از توابع اصفهان، پدرش دهقان و از متدینین زرشتی بود و سلمان نیز در کودکی از پیروان این آیین بود آیین مسیح در نخستین جلوه مثل بارقه‌ای از ایمان بر قلب روزبه می‌تابد یک روز که وی از سوی پدر برای سرکشی به مزرعه فرستاده شده بود در مسیر راه خود عبادتگاهی را دید که تعدادی در آن مشغول نیایش و عبادت هستند روح کنجکاوی و پرسشگری او باعث شد تا او به دنبال حقیقت این آئین تازه باشد و از پیروان این آئین دربارۀ کیششان سؤالاتی پرسید و علاقۀ خود را نیز به آنان ابراز کرد و با راهنمایی آنان به این دین در آمد و آئین مسیحیت را اختیار کرد. این عمل وی سبب شد که از سوی پدر و خانواده مورد مؤاخذه قرار گیرد.

سرانجام روزبه به همراه کاروانی رهسپار شام مرکز مسیحیت آن زمان شد و در شام در کلیسایی به مدت هفت سال به خدمت‌گذاری مشغول شد و بعد از آن نزد راهبی در موصل و بعد شهر عموریه رفت و از آنجا به همراه کاوانی برای پیدا کردن پیامبر اسلام به حجاز آمد ولی اهالی کاروان او را به یک یهودی فروخته و او نیز سلمان را به زنی بنام خلیسه در یثرب فروخت. او کارهای مزارع و نخلستان‌های این زن را در یثرب انجام می‌داد که با خبر شد پیامبر اسلام (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) در مکه مبعوث به امر رسالت شده است اما او نتوانست تا زمانی که پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) به مدینه آمد او را ببیند. سلمان که از قبل می‌دانست پیامبری در این سرزمین ظهور می‌کند و برای او نشانه‌ایی است همچون اینکه صدقه نمی‌پذیرد، هدیه می‌پذیرد و بین دو شانه‌اش مهر پیامبری ممهور است لذا وقتی او پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) را در منطقه قبا بود ملاقات کرد و مقداری خرما برای ایشان به عنوان صدقه برد و دید حضرت به یاران خود دستور تناول دادند ولی خود از آن خرماها تناول نکردند چون صدقه بودند و سپس یک روز در مدینه وقتی که پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) را دید مقداری خرما به ایشان هدیه داد و ایشان از این خرماها تناول کردند و برای دیدن نشانۀ سوم یک روز زمانی که پیامبر به “مقیع الفرقد” آمده بودند برای تشییع یکی از اصحاب خود، سلمان پشت سر حضرت قرار گرفت و با کنار رفتن جامۀ حضرت مهر رسالت را بر پشت آن جناب بدید و خود را بر آن فکند و آن را بوسید و گریه کرد و سپس اسلام آورد و داستان خود را برای حضرت رسول اکرم (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) حکایت کرد.

دربارۀ آزادی سلمان از بردگی روایات زیادی نقل شده است ولی روایتی که بیشتر به آن اعتماد شده است به این قرار است که سلمان به دستور پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) با ارباب خود قرار داد بست که در ازاء سیصد تا چهارصد درخت خرما زرد و قرمز که می‌کارد و به ثمر می‌رساند آزاد شود اما این کار چند سال طول می‌کشید، و با اعجاز پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بود که درختان خرما به سرعت به ثمر نشستند و خرمای تازه دادند و سلمان آزاد شد. لذا به همین دلیل سلمان در جنگ‌های اولیه اسلام شرکت نداشت و نخستین جنگی که موفق به شرکت در آن بعد از آزادی شد جنگ خندق بود.

در صدر اسلام بخاطر برابری مسلمانان به دستور پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بین آنان پیمان اخوت بسته شد که سلمان نیز با ابو درداء پیمان اخوت بست. اما ماندگاری نام سلمان در تاریخ از حضور او در جنگ خندق بود هنگامی که سواران خزاعی در فاصله چهار روز از مکه به مدینه بودند و پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) را از حرکت قریش و سپاه عظیم عرب با خبر ساختند و نیز هنگامی که مسلمانان از پیمان‌شکنی یهود مطلع شدند، ابری از هراس بر فضای مدینه گسترده شد. پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) بلافاصله یاران خود را برای رای زنی فرا خواندند گروهی بر آن بودند که از مدینه خارج شوند و هر جا با دشمن رو به رو شدند همانجا دست به شمشیر ببرند ناگهان سلمان فارسی جلو آمد و پیشنهاد تاریخی خود را مبنی بر اینکه به رسم ایرانیان در موقع جنگ، بر اطراف شهر خندقی حفر شود، را مطرح کرد و پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) پیشنهاد او را پذیرفتند. در بحبوئه جنگ خندق بین مهاجر و انصار نزاع لفظی در گرفت که هر کدام سلمان را به خود نسبت می‌دادند در این میان پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) سخنی گفت که به این نزاع پایان داد “سلمان منا اهل البیت”سلمان از اهل بیت من است و لذا او را ” سلمان محمدی ” نیز شمرده‌اند. سلمان اولین کسی بود که قرآن را به فارسی ترجمه کرد و برای پیامبر (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) نیز کار مترجمی زبان فارسی به عربی و بالعکس را انجام می‌داد. او از جمله تعداد معدودی بود که در تدفین رسول خدا (صلی ‌الله‌ علیه ‌و ‌آله ‌و سلم) شرکت داشت و بر بدن آن حضرت نماز خواند و از جمله صحابه‌ای بود که در بدو امر با ابوبکر بیعت نکرد تا زمانی که او را مجبور کردند. وی از شیعیان خاص و یاران علی (علیه ‌السّلام) می‌باشد. سلمان در زمان خلافت عمر حضور مستمری در فتوحات مسلمانان و جنگ‌های فتح ایران داشت و در فتح مداین با مردم شهر مذاکره کرد و آنان پذیرفتند که جزیه بپردازند.

[۱۰]  المناقب، جلد ۴، صفحه ۷۰.

«سُلَیْمُ بْنُ قَیْسٍ عَنْ سَلْمَانَ اَلْفَارِسِیِّ قَالَ: کَانَ اَلْحُسَیْنُ عَلَى فَخِذِ رَسُولِ اَللَّهِ وَ هُوَ یُقَبِّلُهُ وَ یَقُولُ أَنْتَ اَلسَّیِّدُ اِبْنُ اَلسَّیِّدِ أَبُو اَلسَّادَهِ أَنْتَ اَلْإِمَامُ اِبْنُ اَلْإِمَامِ أَبُو اَلْأَئِمَّهِ أَنْتَ اَلْحُجَّهُ اِبْنُ اَلْحُجَّهِ أَبُو اَلْحُجَجِ تِسْعَهً مِنْ صُلْبِکَ وَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ».

[۱۱] إلزام الناصب، ج‏۲، ص۲۳۳.

«فی الموائد: إذا ظهر القائم (عج) قام بین الرکن و المقام و ینادی بنداءات خمسه: الأول: ألا یا أهل العالم أنا الإمام القائم، الثانی: ألا یا أهل العالم أنا الصمصام المنتقم، الثالث: ألا یا أهل العالم إن جدّی الحسین قتلوه عطشان، الرابع: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام طرحوه عریانا، الخامس: ألا یا أهل العالم إنّ جدّی الحسین علیه السّلام سحقوه عدوانا».

[۱۲] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت شریف وارث.

«…السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ إِبْراهِیمَ خَلِیلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُوسىٰ کَلِیمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ عِیسىٰ رُوحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وارِثَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاٰمُ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ عَلِیٍّ الْمُرْتَضىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ فاطِمَهَ الزَّهْراءِ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ خَدِیجَهَ الْکُبْرىٰ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا ثارَ اللّٰهِ وَابْنَ ثارِهِ وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاهَ، وَآتَیْتَ الزَّکَاهَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ، وَأَطَعْتَ اللّٰهَ وَرَسُولَهُ حَتَّىٰ أَتَاکَ الْیَقِینُ، فَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً قَتَلَتْکَ، وَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً ظَلَمَتْکَ وَلَعَنَ اللّٰهُ أُمَّهً سَمِعَتْ بِذٰلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ…».

[۱۳] شهریار، گزیده غزلیات، غزل شماره ۱۳۸ – ماه کلیسا.

[۱۴] محتشم کاشانی، ترکیب بند مربوط به حضرت سیدالشهدا (علیه السلام).

[۱۵] مولانا، دیوان شمس، رباعیات، رباعی شماره ۴۹۱.

[۱۶] سوره مبارکه اسراء، آیه ۳۳٫

[۱۷] مفاتیح الجنان، دعای شریف ندبه.

[۱۸] مِنْهال بن عَمرو اَسدی راوی از امام سجاد (علیه السلام) که گزارشی از وضعیت اسیران کربلا در خرابه شام نقل کرده و از این‌رو در برخی از روضه‌های عاشورا از وی نیز یاد می‌شود. منهال با یک واسطه از امام علی (علیه السلام) روایت نقل کرده و حدیث منزلت و فضایل دیگری از امام علی (علیه السلام) روایت کرده است. برخی از رجالیان اهل سنت او را توثیق کرده‌اند. منهال بن عمرو غلام بنی‌عمرو بن اسد بن خزیمه کوفی بوده است. در منابع از وی با نسبت اسدی یاد شده است. به همین دلیل او را از قبیله بنی‌اسد دانسته‌اند که در کوفه زندگی می‌کرده است. شیخ طوسی منهال را اصحاب امام سجاد (علیه السلام) شمرده است. برخی او را از اصحاب امام حسین (علیه السلام)، امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) نیز به شمار آورده‌اند. از زمان تولد و وفات و دیگر جزئیات زندگی او اطلاعاتی گزارش نشده است.

منهال در شام با امام سجاد (علیه السلام) دیدار کرده است. او گزارش کرده که امام سجاد (علیه السلام) را در بازار شام در وضعیتی دیده که از ساق پای او خون می‌چکیده است. امام سجاد در پاسخ منهال که احوال او را پرسیده بود، اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را به بنی‌اسرائیل تشبیه کرد که آل فرعون مردان آنان را می‌کشتند و زنانشان را به خدمت می‌گرفتند. او همچنین گزارشی از وضعیت خرابه شام در شام نقل کرده که بر اساس آن خرابه سایبان نداشته و آفتاب به داخل آن می‌تابیده است. به همین جهت در برخی از روضه‌های عاشورا که به جای دادن اسیران کربلا در خرابه شام اشاره می‌گردد، از وی نیز یاد می‌شود. او همچنین نقل کرده هنگامی که سر امام حسین (علیه السلام) بر نیزه بود کسی آیه مربوط به اصحاب کهف را می‌خواند صدایی از سر بریده شنیده شد که «کشتن من و گرداندن سرم، شگفت‌‏تر از داستان اصحاب کهف است». منهال در سفری که از حج باز می‌گشت در مدینه با امام سجاد (علیه السلام) دیدار کرد. امام سجاد وضعیت عاملان واقعه کربلا را از او جویا شد. او خبر زنده بودن حرمله بن کاهل را به امام سجاد (علیه السلام) رساند و نفرین امام سجاد (علیه السلام) در حق حرمله که «خدایا حرارت آتش و آهن را به حرمله بچشان» را نقل کرده است. منهال پس از کشته شدن حرمله، جریان دیدار خود با امام سجاد (علیه السلام) و نفرین آن حضرت در حق حرمله را به مختار ثقفی نیز رسانده است.

منهال بی‌واسطه از امام سجاد (علیه السلام) و با واسطه از امام علی (علیه السلام) حدیث نقل کرده است. او از طریق عبدالله بن حارث نوفل حدیث منزلت و از طریق عباد بن عبدالله حدیثی از حضرت علی(علیه السلام) نقل کرده که بر اساس آن فقط امام علی (علیه السلام) صدیق اکبر است. همچنین روایتی با واسطه عباد بن عبدالله از حضرت علی (علیه السلام) نقل کرده که آن حضرت شأن نزول تمام آیات قرآن را می‌دانسته است. روایتی از امام باقر (علیه السلام) به نقل از او در امالی آمده است. او همچنین از زر بن جبیش، سعید بن جبیر، عبدالرحمان بن ابی‌لیلی و قیس بن سکن روایت نقل کرده است. منصور، اعمش، میسره بن حبیب، عبد ربه بن سعید، ابوخالد دالانی، قاسم بن ولید همدانی، حجاج بن ارطاه، ابن ابی‌لیلی، صبی بن اشعث سلولی و ابی‌مریم انصاری  از او روایت نقل کرده‌اند. در منابع اهل سنت نیز روایاتی از وی نقل شده است. برخی از رجالیان اهل سنت او را ثقه دانسته‌ و به یحیی بن معین نیز نسبت داده‌اند که او را ثقه می‌دانسته است.

[۱۹] مختار بن ابی‌عُبید ثَقَفی (۱-۶۷ق) از تابعین که برای خونخواهی امام حسین (علیه السلام) قیام کرد. مختار در واقعه کربلا میزبانی مسلم بن عقیل، فرستاده امام حسین (علیه السلام) در کوفه را بر عهده داشت و تا شهادت مسلم با او همکاری کرد سپس عبیدالله بن زیاد او را زندانی کرد، ازاین‌رو روز عاشورا در کربلا حضور نداشت. مختار در سال ۶۶ق علیه حاکم کوفه قیام کرد، در قیام او بسیاری از عاملان واقعه کربلا به قتل رسیدند. مختار پس از ۱۸ ماه حکومت بر کوفه، به دست مصعب بن زبیر به قتل رسید. قبری منسوب به او در کنار مسجد کوفه نزدیک مزار مسلم بن عقیل قرار دارد. درباره شخصیت، قیام و عملکرد مختار نظرات مختلفی وجود دارد و در این باره آثار متعددی نوشته شده است. برخی معتقدند مختار با انگیزه خونخواهی امام حسین (علیه السلام) و با اذن امام زین‌العابدین (علیه السلام) قیام کرده است اما برخی دیگر او را شخصیتی قدرت‌طلب می‌دانند که با هدف رسیدن به حکومت قیام کرده است. برخی نیز معتقدند مختار شیعه بود اما عملکرد او مورد تأیید نیست با این حال اهل جهنم نخواهد بود. منشأ این نظرات، دو دسته روایات است که در آنها مختار ستایش و نکوهش شده است. برخی از رجالیان شیعه همچون عبدالله مامقانی و آیت‌الله خویی روایات مدح را ترجیح داده‌اند.

مختار بن ابی‌عبید بن مسعود ثقفی از قبیله ثقیف بود. پدرش ابوعبید از صحابه پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بود و در جنگ‌های قادسیه در زمان خلیفه دوم کشته شد. جد وی، مسعود ثقفی، از بزرگان حجاز بود و به وی لقب عَظیمُ‌القَرْیَتَیْن (بزرگ مکه و طائف) داده بودند. مادرش دومه بنت عمرو بن وهب است که ابن‌طیفور در بلاغات النساء از وی یاد کرده است. به گفته ابن‌اثیر، تاریخ‌نگار قرن هفتم قمری، مختار از صحابه نبود. با این حال شرح‌حال او در منابع صحابه‌نگاری آمده است.

کنیه مختار، ابواسحاق و لقبش کَیسان (زیرک و باهوش) بود. از اصبغ بن نباته نقل شده هنگامی که مختار کودک بود، امام علی (علیه السلام) او را بر زانوی خود نشاند و وی را کَیِّس خواند. به گزارش شمس‌الدین ذهبی، مختار در زمان معاویه به بصره رفت و مردم را به سوی امام حسین (علیه السلام) فرا خواند. در آن زمان، عبیدالله بن زیاد که از طرف معاویه، والی بصره بود، وی را دستگیر و به طائف تبعید کرد. مختار با مسلم بن عقیل فرستاده امام حسین (علیه السلام) در کوفه همکاری می‌کرد. مسلم هنگام ورود به کوفه به خانه مختار رفت. پس از آنکه عبیدالله بن زیاد از مکان مسلم اطلاع پیدا کرد، مسلم به خانه هانی بن عروه نقل‌مکان کرد. همچنین بنا بر گزارش‌های تاریخی، مختار با مسلم بن عقیل بیعت کرد، او روز شهادت مسلم، بیرون کوفه به سر می‌برد و خبر قیام زودتر از موعدِ مسلم آنجا شنید؛ اما هنگامی که به کوفه رسید، مسلم و هانی شهید شده بودند.

مختار در روز عاشورا در زندان بود. ازاین‌رو در کربلا حضور نداشت. پس از شهادت مسلم، ابن زیاد قصد کشتن مختار را داشت که با وساطت عمرو بن حریث از کشتن او صرف‌نظر کرد؛ اما او را به زندان انداخت. مختار تا پس از واقعه کربلا در زندان بود. پس از واقعه کربلا، مختار با وساطت عبدالله بن عمر که شوهر صفیه خواهر مختار بود، نزد یزید بن معاویه، آزاد شد. بنا بر گزارش‌ عبدالرزاق مقرم هنگامی که اسیران کربلا را به مجلس ابن‌زیاد آوردند، ابن‌زیاد مختار را نیز که زندانی بود احضار کرد. در این جلسه، میان مختار و ابن‌زیاد سخنان تندی ردوبدل شد. بنا بر این گزارش، مختار پس از شهادت عبدالله بن عفیف از زندان آزاد شد؛ اما عبیدالله بن زیاد با وی شرط کرد که نباید بیشتر از سه روز در کوفه بماند. عبیدالله پس از شهادت عبدالله بن عفیف، خطبه‌ای خواند و در آن به اهل‌بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ناسزا گفت. مختار به وی اعتراض کرد و ابن‌زیاد دوباره او را زندانی کرد؛ اما با شفاعت مجدد عبدالله بن عمر آزاد شد. مختار با عبدالله بن زبیر بیعت کرد، به شرطی که در کارها با او مشورت کند. در حمله سپاه یزید به مکه و محاصره عبدالله بن زبیر، مختار در کنار عبدالله، با سپاه یزید جنگید. پس از درگذشت یزید بن معاویه، ابن زبیر ادعای خلافت کرد. مختار هم به کوفه رفت و مقدمات قیام خود را فراهم کرد. ابن‌زبیر، عبدالله بن مطیع را به ولایت کوفه گماشت. مختار با وی جنگید و او را شکست داد.

مختار در قیام توابین شرکت نکرد؛ چراکه قیام را بی‌فایده و سلیمان بن صرد خزاعی را ناآشنا با فنون و تاکتیک‌های جنگ می‌دانست. به دنبال شرکت نکردن مختار، ۴۰۰۰ نفر از ۱۶۰۰۰ نفری که با سلیمان بیعت کرده بودند در جنگ شرکت نکردند. مختار همزمان با قیام توابین، به زندان افتاد. او پس از شکست توابین، به بازماندگان آنان نامه‌ای نوشت و از آنان دلجویی کرد. سران توابین قصد آزادسازی وی از زندان را داشتند؛ اما مختار آنان را برحذر داشت و با وساطت عبدالله بن عمر آزاد شد.[ مختار در سال ۶۶ق، به خون‌خواهی امام حسین (علیه السلام) قیام کرد و شیعیان کوفه با وی همراه شدند. او در قیامش از دو شعار یا لثارات الحسین و یا منصور اَمِت استفاده کرد. در این قیام، مختار شماری از عاملان واقعه کربلا، همچون شمر بن ذی‌الجوشن، خولی بن یزید، عمر بن سعد و عبیدالله بن زیاد را به قتل رساند. او سر عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد را به مدینه نزد امام سجاد (علیه السلام) فرستاد.

درباره رابطه امام سجاد (علیه السلام) با مختار گزارش‌ها متفاوت است. بر پایه روایتی که در رجال کشی نقل شده، مختار ۲۰۰۰۰ دینار برای امام چهارم فرستاد و او با آن، خانه عقیل بن ابی‌طالب و سایر بنی‌هاشم را که مخروبه شده بود، بازسازی کرد. با این حال، مختار بار دیگر چهل هزار دینار برای امام سجاد فرستاد، اما امام نپذیرفت. او همچنین کنیزی (مادر زید بن علی) را که ۳۰۰۰۰ درهم خریده بود، به امام سجاد (علیه السلام) هدیه کرد. مختار پس از کشتن عبیدالله، سر او را نزد امام‌ زین‌‌العابدین‌ (علیه السلام) فرستاد. امام سجدۀ شکر به‌جا آورد، و در این‌ وقت‌ بود که‌ زنان خاندان بنی‌هاشم لباس‌های سوگواری که‌ برای امام حسین‌ (علیه السلام) بر تن‌ کرده‌ بودند بیرون‌ آوردند. بر پایه روایتی دیگر، گروهی از سران کوفه نزد امام سجاد (علیه السلام) رفتند و درباره مأموریت مختار پرسیدند و امام چهارم آنان را به محمد بن حنفیه ارجاع داد و فرمود:‌ ای عمو، اگر غلامی زنگی به ما اهل‌بیت تعصب بورزد، بر مردم واجب است او را یاری کنند. در این باره، هرچه می‌خواهی انجام ده، من تو را در این امر، نماینده قرار دادم. آیت‌الله خویی و مامقانی قیام مختار را با اذن امام زین‌العابدین (علیه السلام) می‌دانند.

[۲۰] معالی السبطین فی احوال الحسن و الحسین (عَلَیهِما السَّلام)، ص ۲۵۹٫

«دَعهُ یا حُسَینُ؛ فَإِنَّ لَهُ مُرضِعاً فِی الجَنَّهِ ».

[۲۱] مقتل الحسین خوارزمى، ج ۲، ص ۳۲ و بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۴۶٫

[۲۲] تذکره الخواص، سبط این جوزی، ص ٢۵٢.

[۲۳] مفاتیح الجنان، دعای استغفر الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم.

[۲۴] مفاتیح الجنان، دعای «اعددت لکل هول».

[۲۵] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.