«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ‏ * رَبِّ اشْرَحْ لی‏ صَدْری * وَ یَسِّرْ لی‏ أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی‏ * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]‏».

«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».

دین اسلام برای همه‌ی شئون زندگی بَشری دستوراتش را بیان فرموده است

پروردگار عظیم‌الشأن برای نجات بَشر، برای سلامت روح و جسم و زندگی بَشر، برای تکامل انسان‌ها، انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین)که بهترین خلقِ عالَم آفرینش هستند را مأمور فرموده است و این پیامبران از جانب خداوند متعال در سه مرحله اعلان برنامه کرده‌اند و در جبهه‌ی دست‌گیری از تشنگان کمال و مقابله‌ی با رذالت‌ها، خباثت‌ها و پستی‌ها جان‌شان را بر کف گرفتند و تمام عمرشان مبارزه بوده است و جنگ با بدها و گردن‌کُلفت‌ها و زورگوها و قُطّاعِ طریقِ نجات انسان‌ها سپری شده است. اولین مرحله‌‌ی برنامه‌ی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) معرفت است، اعتقادات است، جهان‌بینی است، ایدئولوژی است، حکمت نظری است. آن‌ چیزی که هست و آن‌چه باید باشد؛ آن‌ چیزی که هست مربوط به حکمت و فلسفه است و آن‌چه باید باشد، مربوط به فقهِ اکبر، فقهِ اوسط و فقهِ اصغر است. در مرحله‌ی سوم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) دستورالعمل زندگی در بُعد فردی و تشکیل خانواده، زندگی در جامعه، با خودی‌ها، با کُفّار و با منافقین در داخل و خارج مرزها را به بَشر اعلام می‌کنند و برای همه‌ی این‌ها دستوراتِ عملی صادر کرده‌اند و این جامعیّت دین ماست که برخلاف دین مسیحیّت که یک حُکم اجتماعی ـ سیاسی ندارد؛ ولی دین اسلام برای عزّت بَشر، برای رسیدن به قدرت سالم و داشتن قدرت سالم در مقابله‌ی با زورگویان و مستکبران عالَم برنامه‌ی جهاد دارد، برنامه‌ی جنگ دارد، برنامه‌ی قضاوت دارد، برنامه‌ی مدیریّت دارد. قرآن کریم بهترین دستورات را در صفات مدیران جامعه‌ی اسلامی بیان نموده است و پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) و به خصوص حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مدّت چهار سال حکومت‌شان نامه‌هایی را که به استانداران‌شان و به والیان‌شان مرقوم فرمودند، دستورات سیاسی، اجتماعی و اخلاقی است که جامع‌ترین آن‌ها نامه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به «مالک اشتر[۲]» است که منشور حکومتی است و بَشر تا کنون بهتر از آن را ندیده است.

خاطره‌ای از مرحوم آقای بروجردی (اعلی الله مقامه الشریف)

اوّلین نماینده‌ای که مرحوم «آیت الله العظمی بروجردی[۳]» (اعلی الله مقامه الشریف) به آلمان فرستادند، مرحوم «آقای محقّقی[۴]» (رحمت الله علیه) بود. مرد مُلّا و باکفایتی بود. از ایشان نقل شده است که وقتی ما در آلمان مستقر شدیم، فکر کردیم و مشورت کردیم که ما تبلیغ اسلام و نشر دین‌مان را در چه مسیری پیش ببریم؟ به نظرمان رسید که یکی از کارهای لازم این است که ما اسلام، معارف دینی، اخلاق توحیدی و احکام شرعی و عملی را از طریق نشریه در کشور آلمان و توسط انتشارات‌ و فرآورده‌های قلمی‌مان به دل‌ها و افکار عمومی عرضه نماییم؛ اما خودمان زبان بلد نبودیم. به سراغ شخصی گشتیم که رشته‌ی تخصّصی او ادیان باشد. کسی که تخصّص دین‌شناسی ندارد، فهم متون دینی برایش مشکل خواهد بود. کسی که غیر مخصّص است نه قرآن را می‌فهمد، نه نهج‌البلاغه را می‌فهمد، نه روایات را می‌فهمد. باید کسی باشد که در رشته‌ی دین به تحصیل پرداخته باشد. شرط دوم آن هم این باشد که به زبان عربی مسلّط باشد. زیرا قرآن ما به زبان عربی است، نهج‌البلاغه‌ی ما به زبان عربی است و روایات اهل‌بیت عصمت و طهارت (سلام الله علیهم اجمعین) همگی به زبان عربی آمده است؛ بنابراین آن کسی که می‌خواهد این امر بزرگ را برای ما عهده‌دار بشود، باید به زبان عربی تسلّط داشته باشد. نکته‌ی سوم هم این بود که می‌بایست به زبان آلمانی مسلّط باشد. بسیار جست و جو کردیم و شخصی را پیدا کردیم که هم رشته‌اش دین‌شناسی بود، هم عربی خوانده بود و هم خودش اصالتاً آلمانی بود. به سراغ او رفتیم و به ما گفت که هفته‌ای دو ساعت وقت خالی دارد و وقت‌های دیگرش کاملاً پُر است. در طول هفته فقط دو ساعت می‌توانم در خدمت شما باشم. وقتی به پای قرارداد رسیدیم، یک حقوقی را از ما مطالبه کرد که غیر قابل باور بود و این مقدار هزینه برای ما مقدور نبود که به این شخص بپردازیم. مرحوم آقای محقّقی (رحمت الله علیه) می‌گویند که با مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) تماس گرفتم و ماجرا را برای ایشان بازگو کردم. به ایشان عرض کردم ما یک نفر را پیدا کردیم که به درد ما می‌خورد، ولی او هم مزد بسیار زیادی را از ما مطالبه کرده است که این مقدار است. می‌گویند مرحوم آقای بروجردی (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: ارزش دین ما بالاتر از این مقدار پولی است که آن‌ها از ما می‌خواهند؛ شما قراردادتان را تنظیم کنید و ما هم این مقدار هزینه را برای شما تأمین خواهیم کرد. ایشان می‌گویند که ما قرارداد بستیم و اولین متنی که در اختیار این دین‌شناسی که مسلّط به زبان عربی و آلمانی بود، قرار دادیم نامه‌ی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به مالک اشتر بود. ایشان می‌گویند که این شخص در یک مرکز مطالعاتی آمده بودند تا برای ما قلم به کاغذ ببرد و این متن را به زبان آلمانی نشر نماید، ما هم در آن‌جا مشغول کار خودمان بودیم؛ ولی دیدیم که این شخص مدام مطالعه می‌نماید و سرش را برمی‌دارد و دست بر پیشانی می‌گذارد و مدّتی به صورت عمیق فکر می‌کند. مدّتی گذشت و ما با این اوضاع متوجّه شدیم که او درگیر شده است. مانند کسی که در دریا افتاده است و در این دریا مدام دست و پا می‌زند تا به جایی برسد و چنین حالتی را در این شخص مشاهده کردیم. نهایتاً در کمال تعجّب به زبان آمد و گفت: این متن چه چیزی است و شما آن را از کجا آورده‌اید؟ ما برای او توضیح دادیم که این دستورالعمل حُکمرانی است که وجود نازنین امام اوّل ما حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) که خودشان مدّت چهارسال بر سر حکومت بودند، به یکی از استانداران‌شان مرقوم فرموده‌اند؛ ولی برای آن زمان و آن استاندار نیست؛ بلکه این استاندارد بین‌المللی جوامع بَشری است. ایشان می‌گفتند که این نامه به آخر نرسیده بود که آن استاد دین‌شناس و آن پروفسور نادر، اسلام را پذیرفت و در برابر حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) زانو زد و آن دو ساعت تبدیل به دو روز شد و آن حقوق بالا را هم از ما دریافت نکرد و برای ما به صورت رایگان کار کرد. سلام خدا بر امیرالمؤمنین (علیه السلام)! سلام خدا بر نهج‌البلاغه‌ی امیرالمؤمنین (علیه السلام)! سلام خداوند بر این دینی که علی (علیه السلام) را دارد، بر این آیینی که شخصیّت بی‌نظیری مانند امیرالمؤمنین (علیه السلام) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) را دارد.

انسان باید سعی در کسب صفات الهی داشته باشد

این دین، دینِ سیاست است، دینِ عزّت است، دینِ قدرت است، دینِ اجتماع است؛ ولی در عین حال دینِ معنویّت و دینِ اخلاق است. این سه مرحله‌ای که برنامه‌ریزی قرآن کریم و حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) برای تربیت بَشر پیش‌بینی شده است، اول معارف و اعتقادات است، ایجاد باور است و این مقدّمه‌ی تخلّق به اخلاق الهی است. بناست تا بَشر رنگ خداوند را بگیرد. خداوند کریم است، خداوند عفوّ است، خداوند ستّار است، خداوند غیاث ‌المستغیثین است، خداوند صریخ ‌المستصرخین است، خداوند سریع‌الرّضا است، خداوند حَلیم است. این صفاتی که خداوند متعال از خودش به وسیله‌ی کتاب‌های آسمانی و سفیران عَرشی برای بَشر بازگو کرده است، به این دلیل بوده است که بَشر مجذوب این صفات بشود و خودش این صفات را کسب نماید. حَلیم بشود، دارای عفو و گذشت بشود، در زندگی آبرودار باشد، پناهِ بی‌پناهان باشد، خلقِ خدا را دوست بدارد، عُونِ مظلوم باشد، خصمِ ظالم باشد. بناست این صفات الهی در وجود ما تحقّق پیدا نماید و هرکسی ما را می‌بیند، گویا خداوند را می‌بیند. وجود و زندگی ما فِلِشی باشد و مردم با دیدن ما به یاد خداوند بیفتند. وجود مبارک حضرت باقرالعلوم (علیه السلام) می‌فرمایند که از جناب عیسی مسیح (علیه السلام) سؤال شد: «یَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ[۵]»؛ جناب روح‌الله حضرت عیسی (علیه السلام)! بفرمایید که اگر ما بخواهیم دوست‌یابی بکنیم و با طرح دوستی داشته باشیم، مصاحبت و رفت‌و‌آمد بکنیم، باید چه شرایطی داشته باشد؟ حضرت عیسی (علیه السلام) پاسخ دادند: با کسی رفاقت کنید که «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ[۶]»؛ ایشان سه شرط را فرمودند که اوّلین شرط این است که با کسی رفاقت کنید که دیدن او شما را یاد خداوند بیندازد. انسانی که اهل حِلم است، اهل گِره‌گُشایی است، اهل محبّت است و اهل حمایت از مظلوم است، این‌ها اعمال الهی هستند و هرکه می‌بیند می‌گوید که خوشا به حالش که خداوند متعال صفات خودش را به این داده است. در این مدّتی که ما همراه او بودیم، یک مرتبه نشد که او را عصبانی ببینیم. همه را تحمّل می‌کند؛ عجب شرح صدری دارد. ما ندیدیم که عیب کسی را بگوید. دائماً به انسان آبرو می‌دهد و هرکسی با او نشست و برخاست بکند، احساس آبرو می‌نماید. هم خودش عزیز است و هم دیگران را در مسیر عزّت قرار می‌دهد. «مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ»؛ با کسانی رفاقت کنید و حشر و نشر داشته باشید که الهی باشد و صفات ممتاز در وجودش قرار داشته باشد. شرط دوم این است که فرمودند: «وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ[۷]»؛ با کسی نشست و برخاست کنید که در هر ملاقاتی که با او دارید، بر علم شما افزوده بشود و مطلب جدیدی را یاد بگیرید. اشخاصی هستند که وقتی انسان در کنار آن‌هاست، عمرش ضایع می‌شود. نه تنها معلوماتی نصیب انسان نمی‌شود، بلکه آن چیزی هم که بلد بوده است در اثر غفلتی که برای او به وجود می‌آید، به لهو و لعب مشهور می‌شود و معلومات فطری او نیز از دست می‌رود. این شخص در مسیر کاهش قرار می‌گیرد و نه تنها چیزی به معلومات او اضافه نمی‌شود، بلکه از او کم خواهد شد. این خسارت عمر است. با کسانی رفت‌وآمد و گفتگو کنید که هر مرتبه‌ای نزد او می‌روید، عبادت جدیدی را از کتاب مفاتیح و از کتاب‌های دعا آموخته باشد و به شما بگوید: فلانی! فلان دعا مضمون زیبایی دارد؛ من آن را خوانده‌ام و حال عجیبی به من دست داد. این «نماز جعفر طیّار[۸]» اکسیر است. به شما می‌گوید که نماز جعفر طیّار را بخوانید و کیفیّت نماز جعفر طیّار را به شما می‌آموزد. وقت فضیلت نماز جعفر طیّار را به شما بگوید. به شما بگوید که به هنگام سحر دعا مستجاب است. من فلان موقع سحر بلند شدم و خداوند اشکی به من داد و مشکلی داشتم که با آن دعای سحر خداوند مشکلم را برطرف کرد. در اعتقادات، در دفع شبهات، مثلاً بگوید فلانی وهّابی‌ها در مورد علم امام فلان حرف را می‌گویند، در مورد سیره‌ی ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) این حرف را می‌گویند، ولی من تحقیق کرده‌ام و فهمیدم که حرف‌های این‌ها، حرف‌های شیطانی است و جواب آن این است. مشکلاتی که این‌ها دارند این است که مبنا ندارند، دست‌پرورده‌ی بیگانگان هستند. هم بتواند شبهه‌زُدایی بکند و هم بتواند نور معرفت و دانش دینی را در وجود ما القاء نماید و هم ما را با آداب و سُنن و مستحبّات و مکروهات و سیره و روش پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ائمه‌ی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) آشنا نماید. سومین شرطی که وجود مقدّس حضرت عیسی (علیه السلام) برای دوست مناسب و شایسته مطرح فرمودند، این است که می‌فرمایند: «وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی اَلْآخِرَهِ عَمَلُهُ[۹]»؛ شما با کسانی نشست و برخاست کنید که عاقل باشند و دنیای فانی را بر آخرت ترجیح ندهند. دغدغه‌ی مرگ و عالَم آخرت و سؤال و جواب قیامت و سرنوشت نهایی را داشته باشند. وقتی صبح از خواب بیدار می‌شود، تمام فکرش این باشد که امروز تصمیم دارم با کمک خداوند عملی که ما را به جهنّم نزدیک می‌نماید، از من سر نزند. و این واجباتی که نردبان رسیدن به اعلی علیّین و درجات بهشت است، امروز می‌خواهم چند پله بالاتر بروم. این‌هایی که هر روز یک عبادت، یک کار خیر و یا یک قدم خداپسند برمی‌دارند، این‌ها دائماً به فکر آباد کردن آخرت و ابدیّت خودشان هستند. این‌ها برای دنیا و آخرت شما مفید هستند. ولی انسان‌های دنیاپرست هم به دنیای شما صدمه می‌زنند و هم آخرت شما را نابود می‌کنند. ارتباط با کسی که دنیاپرست است، با کسی که اهل ربا خوردن است، با کسی که اهل غیبت کردن است، با کسی که اهل ‌بی‌عفّتی است، با کسی که بی‌غیرت است خسارت عُمر است ولی ارتباط با انسان‌های اخلاقی ذخیره‌سازی برای عالَم آخرت است.

بهترین انسان‌ها کسی است که دارای اخلاق نیکو با خانواده‌اش باشد

لذا نقش اخلاق در سعادت دنیا و در سعادت اُخروی، نقش بی‌بدیل است و هیچ چیزی جای اخلاق را نمی‌گیرد. وجود مبارک خاتم انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) حضرت محمّد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً[۱۰]»؛ اگر می‌خواهید به کسی نمره بدهید و بدانید نمره‌ی اول در جامعه‌ی شما چه کسی است، ببینید اخلاق چه کسی از همه بهتر است. «أَحْسَنُکُمْ»؛ بهترین شما، زیباترین شما، پُرجاذبه‌ترین شما «أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً» کسی است که اخلاقش از همه قشنگ‌تر است. سپس فرمودند: «خَیْرُکُمْ لِأَهْلِهِ[۱۱]»؛ در افراد خوش اخلاق، وسیع‌النظر، بلندنظر و دارای شرح صدر، ببینید رفتار چه کسی نسبت به خانواده‌اش بهتر است. نمره‌ی او از همه بالاتر خواهد بود. گاهی انسان در بیرون ظاهرسازی می‌کند و باطن او شناخته نمی‌شود. ولی انسان در خلوت‌ها خودش را نشان می‌دهد. آن کسی که با همسر و فرزندانش مدارا می‌کند و زود عصبانی نمی‌شود و به صورت عکس‌العملی زندگی نمی‌کند، بهانه‌جویی نمی‌کند، به دنبال فرصتی برای مُچ‌گیری و شِماتت کردن و تحقیر کردن طرف مقابل خودش نیست، این شخص بسیار انسان خودساخته و با ارزشی است. ولی زنی که به صورت مرتّب غُر می‌زند، یا مردی که تحمّل هیچ کاهشی را در زندگی خانوادگی ندارد، در همه جا نیش‌ِ زبان دارد، در همه جا برخورد تحقیرآمیز دارد و به هر بهانه‌ای آرامش خانه را برهم می‌زند، درست ضدِّ پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «خَیْرُکُمْ لِأَهْلِهِ»؛ در میان ممتازها که خوش‌ اخلاق‌های جامعه هستند، بهترین‌شان خوش اخلاق‌ترین آن‌ها با خانواده‌اش می‌باشد. سپس فرمود: «خَیْرُکُمْ خَیْرُکُمْ لاَهْلِهِ وَ اَنَا خَیْرُکُمْ لاَهْلى[۱۲]»؛ هرچه به ما گفته‌اند، خودشان پیش از آن انجام داده‌اند. فرمودند: من بهترین شما از نظر اخلاق با عائله‌ام هستم. این‌قدر صبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) بالا بود که مادرمان حضرت «امّ سلمه[۱۳]» (سلام الله علیها) که سلام خداوند بر ایشان باد و دارای مقام بسیار بالایی هستند؛ حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ودایع امامت و اسرار را در اختیار حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) قرار دادند. وقتی می‌خواستند از مدینه بیرون بیایند، هنگامی که با حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) وداع کردند، حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) یادآوری کردند: حسین جان! جدّ شما رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما گفته‌اند که شما را در عراق شهید می‌کنند. شما از این سفر منصرف شوید. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) فرمودند: می‌خواهی محلّ قتل خودم را نشان بدهم که در کجا کشته می‌شوم؟ حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) عرض کردند: بله می‌خواهم. حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) تصرّفی در وجود ایشان کردند و با طیّ‌الارض حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) را به کربلا بردند و همه‌‌ی سرزمین کربلا را به حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) نشان داد. آن جایی که حضرت از روی ذوالجناح افتادند، آن محل را هم به ایشان نشان دادند و گفتند که این‌جا مقتل من است، این‌جا مَذبح من است و سر من را در این‌جا می‌بُرند. برای این‌که کسی نگوید که خواب و خیال بوده است، حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) مقداری از خاک آن‌جا را برداشتند و در دست حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) ریختند و سپس فرمودند: این خاک را نگاه دارید؛ من به عراق می‌روم و شما گاهی به این خاک نگاه کنید. اگر دیدی که این خاک رنگ خون گرفته است، بدان که حسین تو را شهید کرده‌اند. حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) چنین بانوی بزرگواری هستند و مورد عنایت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حسنین (سلام الله علیهما) و حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بودند و از بانوان بهشتی به صورت قطعی می‌باشند. حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) روی ایمان و اعتقادی که داشت، نمی‌شد که غذای خوبی را تدارک دیده باشد و بتواند بدون پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از این غذا تناول نماید. یک غذای مطلوبی را تدارک دید و وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در خانه‌ی عایشه بود. حضرت امّ سلمه (سلام الله علیها) از روی ایمان و اعتقاد از این غذا برای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد. به محض این‌که عایشه این صحنه را دید، با لگد زد و این غذا را ریخت. وجود نازنین پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچ حرفی نزدند و اصلاً به روی خودشان نیاوردند. اجازه دادند تا مدّتی گذشت. بعضی‌ها زود عصبانی می‌شوند و در آن حالتی که عصبانی می‌شوند، نباید کاری به آن‌ها داشت. یکی از سفارشاتی که بنیانگذار جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) ـ که سلام خداوند بر روح و قبر و پیروان و دوست‌داران امام باد ـ هنگامی که برای جوانان خطبه‌ی عقد می‌خواندند، بدون استثناء به همگی این توصیه را می‌کردند که با یکدیگر بسازید و سازگار باشید؛ زیرا ناسازگاری زندگی را تلخ می‌نماید؛ با یکدیگر بسازید. برای بعضی‌ها که از روی قیافه‌شان تشخیص می‌دادند که ممکن است مشکلی داشته باشد، می‌فرمودند: اگر گاهی اختلافی پیش آمد و یک طرف عصبانی شد، در آن وقتی که عصبانی است چیزی نگویید؛ چون وقتی شما هم عصبانی بشوید یکدیگر را می‌سوزانید و خُرد می‌کنید. وقتی طرف مقابل عصبانی است، زمان گفتگو نیست؛ زیرا در حالت عادی نیست. صبر کنید تا این حالت تمام بشود و سپس می‌نشینید و با گفتگو مشکل زندگی را حل می‌نمایید. یکی از درس‌هایی که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما دادند، این است که وقتی طرف مقابل عصبانی است چیزی نگویید؛ به جز این‌که آتش او را بیشتر شعله‌ور کنید، هیچ مشکلی را حل نخواهد کرد. با فرد عصبانی، عصبانی نشوید. الان جوش آورده است و کاری کنید تا عصبانیت او فروکش کند. بعد از مدّتی که گذشت و آن حالت عایشه از بین رفت، پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: عایشه! اگر این غذا را نریخته بودی، هم خودمان از نعمت الهی استفاده می‌کردیم و هم این عصبانیت برای تو چه فایده‌ای داشت؟ این اخلاق در برابر بانویی است که بعد از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) هم با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و با حضرت زهرا (سلام الله علیها) ناسازگاری داشت. ولی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با عایشه هم به این صورت سازش می‌کند. با کسی که خُلق و طبعش ناسازگار است و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما درس می‌دهد که اگر انسان با اشخاص خوب با خوبی رفتار کند، مهم نیست؛ فرمود: همسایه‌ی خوب آن کسی نیست که آزارش به همسایه‌اش نمی‌رسد؛ بلکه آن همسایه‌ای خوب است که اذیّت همسایه را تحمّل می‌نماید. همسایه‌ی بد را به گونه‌ای تحمّل می‌نماید که هیچ‌گاه آسیبی نبیند. این را اخلاق می‌گویند. «وَ إِنَّکَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِیمٍ[۱۴]». خداوند متعال این را به عنوان تابلو قرار داده است. اخلاق پیامبر ما چقدر زیباست.

روضه و توسّل به حضرت علی اکبر (علیه السلام)

یکی از کسانی که مشابه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است، صاحب امروز حضرت علی اکبر (علیه السلام) است. بسیار زیبا بودند. هم اخلاق بسیار زیبایی داشتند، هم سیمای حضرت علی اکبر (علیه السلام) بسیار زیبایی داشتند و هم هنگامی که سخن می‌گفتند، دل‌ها را آب می‌کردند. حضرت علی اکبر (علیه السلام) آمد و از پدرش اذن میدان خواست. «فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ[۱۵]»؛ حضرت امام حسین (علیه السلام) او را معطل نکرد و به محض این‌که اذن میدان خواست، فوری به حضرت علی اکبر (علیه السلام) اذن میدان دادند. با دست مبارک‌شان قبل از شهادت حضرت علی اکبر (علیه السلام)، کفن بر تن او کردند. از خیمه بیرون آمد و حضرت علی اکبر (علیه السلام) را سوار بر مرکب کردند. حضرت علی اکبر (علیه السلام) در حال رفتن به سوی میدان بود، ولی در حقیقت جانِ امام حسین (علیه السلام) بود که می‌رفت. حضرت علی اکبر (علیه السلام) نبود، بلکه جانِ امام حیسن (علیه السلام) بود که در حال رفتن بود. چند قدمی از خیمه فاصله گرفت ولی چشم امام حسین (علیه السلام) به دنبال حضرت علی اکبر (علیه السلام) بود. گویا دیگر طاقت‌شان تمام شد. صدا زدند: «یا بُنَیَّ! مَهْلًا مَهْلًا»؛ پسرم! آهسته برو؛ زیرا می‌خواهم یک مرتبه‌ی دیگر قد و بالای تو را ببینم. حضرت امام حسین (علیه السلام) یک نگاهی به این قد و بالا همچون سرو و به این زیبای پُرجاذبه کردند، اشک از اطراف چشم‌شان باریدن گرفت. حضرت امام حسین (علیه السلام) دست مبارک‌شان را بر زیر محاسن شریف‌شان بردند و صدا زدند: خدایا! شاهد باش که چه پسری را به میدان می‌فرستم؛ «اَللّهُمَّ اشْهَدْ عَلى هؤُلاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیـْهِمْ غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً وَ خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ[۱۶]»؛ خدایا! می‌دانی که هرگاه دلم برای جدّم تنگ می‌شد و دلم هوای رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) را می‌کرد، علی اکبر را صدا می‌زدم و نگاهی به او می‌کردم و دلم آرام می‌گرفت.  حضرت علی اکبر (علیه السلام) به میدان رفتند و جنگ نمایانی کردند. ولی هم جراحت زیادی بر بدن مبارک‌شان اصابت کرد. شدت عطش هم مانع دفاع شده بود. در خیمه انتظار نداشتند اما یک مرتبه دیدند که صدای حضرت علی اکبر (علیه السلام) بلند شد و صدا زد: «یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی»؛ بابا! تشنگی در حال کشتن من است و دیگر قدرت دفاع را از من سلب کرده است. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) او را در آغوش گرفت و دهان مبارک‌شان را باز کردند و صدا زدند: پسرم! زبانت را در دهان پدرت قرار بده؛ من نمی‌دانم که چه پیش آمد، ولی گویا حضرت علی اکبر (علیه السلام) خجالت کشیدند؛ با عجله برگشت و خودش را به معرکه رساند. ولی طولی نکشید که صدایش بلند شد: «یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ»؛ بابا جان! خداحافظ. جدّم امیرالمؤمنین (علیه السلام) به استقبال من آمده است. بابا جان! ناراحت نباش زیرا برای من آب آورده است. راوی می‌گوید که دیدم یک خانم بلند بالا از خیمه بیرون آمد، دو دستش را بر روی سر گذاشته بود. به طرف معرکه می‌دوید و صدا می‌زد: «وا ثَمَرَهَ فُؤاداهُ»؛ وای میوه‌ی دلم! وای پسر برادرم! گاهی هم می‌گفت: «وا اُخیّاه!»؛ وای برادرم!

لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم

اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین

دعا

خدایا! به عظمت حضرت علی اکبر (علیه السلام)، به سوز دل حضرت زینب کبری (سلام الله علیها)، به آن حالت حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) که صورت بر صورت خونین چنین پسری گذاشت، قسمت می‌دهیم امام زمان‌مان (ارواحنا فداه) را برسان.

خدایا! مشکلات ما را مرتفع بفرما.

خدایا! مردم ما، نظام ما و رهبر خوب ما را دشمن شاد نکن.

خدایا! خیر و برکت بر معیشت‌ها نازل بفرما.

خدایا! جوان‌های ما را به سامان برسان.

خدایا! عاقبت خودمان و نسل‌مان را ختم به خیر قرار بده.

الها! پروردگارا! حوائج خودمان، حوائج مُلتمسین‌مان، حوائج کسانی که با ما عهد دعا دارند را برآورده بفرما.

خدایا! حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه)، شهدای عزیز، شهدای این جمع، گذشتگان‌ و همه‌ی حق‌داران‌مان را از نورانیّت و ثواب این مجلس بهره‌مند بگردان.

خدایا! این توسّلات را به بزرگی و کَرمَت از ما قبول بفرما.

خدایا! این ماه محرّم را آخرین ماه محرّم عمر ما قرار مده.

غفرالله لنا و لکم

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم


[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫

[۲] مالک بن حارث (متوفی ۳۸ق) معروف به مالک اَشتَر نَخَعی از یاران ویژه و از فرماندهان سپاه علی (علیه السلام) در عراق بود. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در حدیثی او را از مومنان واقعی معرفی کرده و علی (علیه السلام) مقام و منزلت او را برای خود، چونان مقام خود در نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)  ترسیم نموده است. اگر چه مالک در دوران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)  مسلمان شد، اما به دیدار وی نایل نشد و به همین دلیل از تابعین قلمداد گردید. مالک در دوران حاکمیت ابوبکر، عمر و عثمان با آنها همکاری داشت و در جنگ‌ها شرکت می‌کرد. او به بعضی از کارهای عثمان و کارگزاران او اعتراض داشت و از این رو به شام و سپس به حمص تبعید شد. اگر چه او در جریان قتل عثمان همانند دیگر مسلمان‌ها به مدینه رفته بود، اما در قتل او مشارکت نکرد. با کشته شدن عثمان، مالک مردم را به بیعت با علی (علیه السلام) دعوت کرد و خود اولین بیعت‌کننده با وی بود. مالک در جنگ‌های جمل و صفین برای تثبیت خلافت علی (علیه السلام) شرکت داشت. پس از ناآرامی‌های مصر، علی (علیه السلام) او را حاکم مصر نمود و مالک به سوی مصر حرکت کرد، اما معاویه که حضور مالک در مصر را برنمی‌تافت، با تحریک یکی از عوامل خود، او را مسموم کرد و به شهادت رساند. از نسل مالک افراد سرشناش و موثری چون ابراهیم بن مالک اشتر (از یاران مختار ثقفی) و نعمان بن ابراهیم بن مالک اشتر ظاهر شده‌اند. مطابق برخی از روایات مالک اشتر از جمله اشخاصی است که در دوران ظهور مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رجعت خواهد کرد.

مالک بن حارث بن عبد یغوث از قبیله مَذحج و از تیره بنی‌نخع بود. مالک در رجزش در جنگ صفین خود را از قبیله مذحج معرفی کرده است. وقتی در جنگ یرموک از ناحیه چشم آسیب دید و چشمش شکافته شد، به وی لقب اشتر دادند. در کتاب‌های تاریخی زمان دقیقی برای ولادت مالک ذکر نشده است، اما با این حال برخی از پژوهشگران، تاریخ تقریبی ولادت او را ۳۰ سال پیش از هجرت دانسته‌اند. از آنجا که ظاهرا مالک به دیدار پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) موفق نشده بود، او خود را از تابعین معرفی می‌کرد.

برخی از پژوهشگران معتقدند، مالک در دوران رسالت پیامبر  (صلی الله علیه و آله و سلم) و به دست علی (علیه السلام) مسلمان شده است. علی (علیه السلام) در سال دهم هجری به دستور پیامبر برای تبلیغ دین اسلام به یمن رفت و قبیله مذحج پس از درگیری مختصری با امام علی، به اسلام ایمان آورد. لکن مطابق گزارش طبری، هنگامی که علی (علیه السلام) به دستور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به یمن رفت، نامه پیامبر را برای آنها قرائت کرد و قبیله همدان و قبایل دیگر نیز به تبع از آنها مسلمان شدند. ابن ابی‌الحدید با تمسک به حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که در آن از حاضر شدن گروهی از مومنان بر جنازه ابوذر غفاری خبر می‌دهد. این حدیث را شهادت قطعی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بر ایمان و فضیلت مالک اشتر می‌داند. هنگام وفات ابوذر، گروهی از مومنان با همراهی مالک اشتر، بر بالینش حاضر شدند، او را غسل و کفن کرده، به امامت مالک، بر او نماز میت خواندند. علی (علیه السلام) در نامه‌ای خطاب به مصریان، مالک را شمشیری از شمشیرهای خداوند معرفی کرده است، که در ایام ترس چشم بر هم نمی‌نهد و از بیم مصائب، از دشمن نمی‌هراسد.  علی (علیه السلام) در هنگام دریافت خبر وفات مالک اشتر، جایگاه او را در برابر خود، چونان جایگاه خود در برابر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دانست. معاویه بن ابی‌سفیان معتقد بود علی دو دست داشت که یکی از آنها عمار یاسر و دیگری مالک اشتر بود که با شهادت یکی در صفین و دیگری در مصر، بریده شدند.

مطابق برخی گزارش‌ها، پس از کشته شدن عثمان، مالک اولین شخصی بود که با علی (علیه السلام) بیعت کرد. مالک پس از بیعت خود با علی (علیه السلام) ضمانت داد که همه مردم کوفه نیز با او بیعت نمایند. وی از جمله اشخاصی بود که در هدایت مردم به بیعت با علی (علیه السلام) نقش داشت و با بیان اینکه «علی وصی اوصیا و وارث علم انبیاست» مردم را به بیعت با او دعوت می‌کرد. مالک اشتر در جنگ جمل، فرمانده جناح راست لشکر علی (علیه السلام) بود. در این جنگ، مالک اشتر با عبدالله بن زبیر که افسار شتر عایشه را به دست داشت، تن به تن شد. مالک با ضربه‌ای عبدالله را به زیر انداخت و او برای نجات خود خطاب به یارانش فریاد می‌زد مرا همراه با مالک بکشید؛ از این رو عبدالله توانست از دست مالک که روزه بود و ضعف داشت، بگریزد. پس از جنگ، مالک شتری خرید و در عوض شتر عایشه که در جنگ کشته شده بود به وی داد، اما عایشه از قبول آن امتناع کرد.

مالک اشتر در جنگ صفین از فرماندهان سپاه علی (علیه السلام) بود و فرماندهی کوفیان را بر عهده داشت. علی (علیه السلام) مالک را مأمور ساخت تا آبراه را از محاصره دشمنان خارج سازد؛ مالک بعد از شکستن حصر آبراه، به فرمان علی (علیه السلام) از آب برداشتن سپاهیان شام، ممانعت نکرد. پس از لیله الهریر که جنگ سختی بین دو سپاه درگرفت، مالک اشتر که در جناح راست سپاه بود، با یاران خود به سپاه دشمن حمله کرد و پرچم‌دار آنها را به قتل رساند. عمرو بن عاص برای رهایی از شکست سپاه معاویه، پیشنهاد داد قرآن را بر نیزه زنند و سپاه علی (علیه السلام) را به حَکَمیّت قرآن دعوت کنند. عده‌ای از لشکریان علی (علیه السلام) به سرکردگی اشعث بن قیس فریب خورده، خواستار پایان یافتن جنگ شدند و تهدید کردند که در غیر این صورت، علی (علیه السلام) را خواهند کشت. چون سخنان علی بن ابی‌طالب در آنان تاثیری نکرد به ناچار دستور عقب‌نشینی را به مالک صادر کرد. وقتی مالک دانست که علی را تهدید به قتل کرده‌اند، از میدان جنگ برگشت. وی از مخالفان حکمیت بود؛ اما چون امام (علیه السلام) پذیرفته بود از وی پیروی کرد.

علی (علیه السلام) پس از پذیرفتن حکیمت، ابتدا عبدالله بن عباس و سپس مالک اشتر را به عنوان حکم پیشنهاد داد، اما اشعث و یاران جز به حکمیت ابوموسی اشعری راضی نشدند. مالک به دستور علی (علیه السلام) جزیره را از ضحاک بن قیس والی آنجا که از هواداران معاویه بود، بازپس گرفت. معاویه بار دیگر سپاهی به فرماندهی ایمن اسدی اعزام نمود لیکن اشتر آن را نیز شکست داد. با آشفته شدن اوضاع مصر -که آن هنگام، محمد بن ابی‌بکر والی‌اش بود- علی (علیه السلام) اشتر را به حکومت مصر منصوب کرد. معاویه که می‌دانست با وجود اشتر فتح مصر دشوار می‌شود، با فرستادن پیامی به یکی از ماموران خراج به نام جایستار، با وعده نگرفتن خراج از او، وی را به کشتن مالک برانگیخت.

امام علی  (علیه السلام) وقتی مالک را به فرمانداری مصر منصوب کرد به وی نامه‌ای نوشت و در بخش عمده‌ای از این نامه، چگونگی رفتار حکومت و مسئولان حکومتی با شهروندان مسلمان و غیرمسلمان و وظایف حکومت برای آبادانی مملکت و شکوفایی جامعه را بیان کرد. اشتر در راه مصر بود که جایستار (مامور معاویه) در قلزم[یادداشت ۵] شربت عسل مسمومی را به مالک نوشاند و به شهادتش رساند. نویسنده الغارات (متوفای ۲۸۳ق) روایت‌های مختلفی را در وفات مالک نقل کرده است؛ بر اساس یکی از روایت‌های او، مالک در مصر پس از درگیری سختی به شهادت رسید. همچنین برخی نقل‌ها درگذشت او را به مرگ طبیعی دانسته‌اند. اگر چه در منابع متعددی سال ۳۸ق، سال درگذشت مالک ذکر شده است، اما ابن ابی‌الحدید، از شارحان نهج البلاغه، سال ۳۹ق را سال درگذشت او می‌داند. مطابق نقل علقمه بن قیس نخعی، علی (علیه السلام) در مرگ مالک پیوسته دریغ و اندوه می‌خورد و این اندوه، روزهایی در چهره‌اش آشکار بود.

[۳] سید حسین طباطبائی بروجردی (۱۲۹۲ق-۱۳۸۰ق/ ۱۲۵۴ش-۱۳۴۰ش) از مراجع تقلید شیعه که هفده سال زعیم حوزه علمیه قم و پانزده سال مرجع عام شیعیان جهان بود. آیت الله بروجردی از شاگردان آخوند خراسانی بود که بعد از بازگشت از نجف در بروجرد ساکن شد. چند سال پس از درگذشت عبدالکریم حائری یزدی به دعوت مراجع سه گانه (حجت،‌ خوانساری، صدر) به قم آمد و ریاست حوزه علمیه قم را بر عهده گرفت. پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی، بروجردی مهم‌ترین مرجع شیعیان بود و در دهه ۱۳۳۰ش مرجع عام شیعیان محسوب می‌شد. در دوران آیت الله بروجردی حوزه علمیه قم گسترش و تعداد طلاب افزایش زیادی یافت. با حمایت‌‌های ایشان آثار حدیثی و فقهی متعددی احیاء و منتشر شد. مجموعه بزرگ جامع احادیث الشیعه تحت نظر او تدوین شد. بروجردی به تقریب مذاهب اسلامی اهمیت می‌داد و در این راستا نماینده‌ای برای عضویت در دارالتقریب به مصر فرستاد. فتوای معروف محمود شلتوت برای به رسمیت شناخته شدن فقه شیعه نزد اهل سنت نتیجه فعالیت‌های آیت‌الله بروجردی بود. اعزام مبلغ به مناطق مختلف ایران و خارج کشور، ایجاد مراکز بزرگ علمی و مذهبی، ساخت مساجد و مدارس در ایران و کشورهای مختلف، درخواست برای گنجاندن درس تعلیمات دینی در دوره ابتدایی مدارس ایران و… از مهم‌ترین اقدامات دینی، سیاسی و اجتماعی او است.

[۴] محمّد محققی لاهیجی، در سال ۱۲۸۹ شمسی در لاهیجان متولد شد. او را می‌توان اولین سفیر و مبلغ شیعی در دنیای غرب نامید که به عنوان نماینده بروجردی به مدت ده سال در هامبورگ آلمان به تبلیغ پرداخت. او نخستین امام جمعه و مؤسس مرکز اسلامی هامبورگ بود.

[۵] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۹.

«عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ اَلْبَرْقِیِّ عَنْ شَرِیفِ بْنِ سَابِقٍ عَنِ اَلْفَضْلِ بْنِ أَبِی قُرَّهَ عَنْ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : قَالَتِ اَلْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اَللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اَللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی اَلْآخِرَهِ عَمَلُهُ».

[۶] همان.

[۷] همان.

[۸] نماز جعفر طَیّار یا نماز تسبیح یا نماز حَبْوه از نمازهای مستحب است که به صورت دو نماز دو رکعتی خوانده می‌شود. در این نماز ۳۰۰ بار ذکر تسبیحات اربعه (سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکبَرُ) تکرار می‌شود. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) این نماز را پس از بازگشت جعفر بن ابی‌طالب از حبشه و به‌جهت قدردانی از زحماتش به‌عنوان هدیه به او تعلیم داد. آمرزش گناهان و برآورده شدن حاجات از آثار ذکر شده برای نماز جعفر طیار است. برخی از عالمان دینی برای کارهای مهم و نیز تسریع در امر ازدواج، خواندن نماز جعفر طیار را توصیه کرده‌اند. نماز تسبیح، نمازی است که پیامبر اکرم هنگام بازگشتِ جعفر بن ابی‌طالب از حبشه برای قدردانی از زحماتش، به عنوان هدیه‌ به او آموزش داد؛ از این رو به نماز جعفر طیار مشهور شد. جعفر طیار، پسر عموی پیامبر، برادر امام علی (علیه السلام) و از نخستین افرادی بود که به پیامبر ایمان آورده بود. او سرپرستی گروهی از مسلمانان را برعهده داشت که به دستور پیامبر از مکه به حبشه مهاجرت کرده بودند. این نماز بدین جهت که هدیه‌ای از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به جعفر بود، نماز حَبوَه نیز گفته می‌شود.

نماز جعفر طیار به صورتِ دو نماز دو رکعتی با دو تشهد و سلام مستقل به ترتیب ذیل خوانده می‌شود. در ابتدای نماز، نیت نماز جعفر طیار کرده و در رکعت اول بعد از حمد سوره «اذا زلزلت»، در رکعت دوم پس از حمد سوره عادیات، در رکعت سوم پس از حمد سوره نصر و در رکعت چهارم پس از حمد «قل هو الله احد» خوانده می‏‌شود. در هر یک از رکعت‌‏ها بعد از حمد و سوره، ۱۵ مرتبه ذکر تسبیحات اربعه «سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَکبَرُ‌» و در رکوع هر رکعت همین ذکر ده مرتبه و پس از سر برداشتن از رکوع ده مرتبه و در سجده هر رکعت ده مرتبه و هنگام برداشتن سر از سجده‏‌ها نیز ده مرتبه این ذکر گفته می‏‌شود که در هر رکعت ۷۵ بار و در مجموع ۳۰۰ بار تکرار می‌شود

مستحب است در سجده دوم رکعت دوم، بعد از تسبیحات بگوید: سُبْحانَ مَنْ لَبِسَ الْعِزَّ وَالْوَقارَ ، سُبْحانَ مَنْ تَعَطَّفَ بِالْمَجْدِ وَتَکَرَّمَ بِهِ ، سُبْحانَ مَنْ لَایَنْبَغِى التَّسْبِیحُ إِلّا لَهُ ، سُبْحانَ مَنْ أَحْصىٰ کُلَّ شَىْءٍ عِلْمُهُ ، سُبْحانَ ذِى الْمَنِّ وَالنِّعَمِ ، سُبْحانَ ذِى الْقُدْرَهِ وَالْکَرَمِ ، اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِمَعاقِدِ الْعِزِّ مِنْ عَرْشِکَ ، وَمُنْتَهَى الرَّحْمَهِ مِنْ کِتابِکَ ، وَاسْمِکَ الْأَعْظَمِ وَکَلِماتِکَ التَّامَّهِ الَّتِى تَمَّتْ صِدْقاً وَعَدْلاً ، صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَأَهْلِ بَیْتِهِ ، وَافْعَلْ بِى کَذا وَکَذا. سپس به جای این عبارت (وَافْعَلْ بِى کَذا وَکَذا.) حاجت‌هایش را بگوید.

علامه مجلسی در کتاب زاد المعاد از مفضل بن عمر از امام صادق (علیه السلام) دعایی را روایت کرده است که بعد از نماز جعفر در حال سجده برای برآورده شدن حاجات خوانده می‌شود. ای مفضل هر‌گاه تو را حاجتی ضروری بوده باشد نماز جعفر را بجای آور، بعد این دعا را بخوان و حوائج خود را از خدا طلب کن که برآورده می‌شود ان‌شاء الله تعالی.

پس از نماز دست‌ها را بلند کرده و خدا را اینگونه بخواند: «یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ…» تا نفس قطع شود، سپس «یا رَبّاهُ یا رَبّاهُ یا رَبّاهُ…» تا نفس قطع شود، سپس «رَبِّ رَبِّ رَبِّ…» تا نفس قطع شود، سپس «یا اَللّهُ یا اَللّهُ یا اَللّهُ…» تا نفس قطع شود، سپس «یا حَیُّ یا حَیُّ یا حَیُّ…» تا نفس قطع شود، سپس «یا رَحیمُ یا رَحیمُ یا رَحیمُ…» تا نفس قطع شود، سپس «یا رَحمانُ یا رَحمانُ یا رَحمانُ…» هفت مرتبه، «یا اَرحَمَ الرّاحِمینَ» هفت مرتبه. سپس بگوید: اَللَّهُمَّ إِنِّی أَفْتَتِحُ الْقَوْلَ بِحَمْدِک، وَ أَنْطِقُ بِالثَّنَاءِ عَلَیک، وَ أُمَجِّدُک وَ لَا غَایهَ لِمَدْحِک، وَ أُثْنِی عَلَیک وَ مَنْ یبْلُغُ غَایهَ ثَنَائِک وَ أَمَدَ مَجْدِک، وَ أَنَّی لِخَلِیقَتِک کنْهُ مَعْرِفَهِ مَجْدِک، وَ‌ای زَمَنٍ لَمْ تَکنْ مَمْدُوحاً بِفَضْلِک، مَوْصُوفاً بِمَجْدِک عَوَّاداً عَلَی الْمُذْنِبِینَ بِحِلْمِک، تَخَلَّفَ سُکانُ أَرْضِک عَنْ طَاعَتِک فَکنْتَ عَلَیهِمْ عَطُوفاً بِجُودِک، جَوَاداً بِفَضْلِک عَوَّاداً بِکرَمِک، یا لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ الْمَنَّانُ ذُو الْجَلَالِ وَ الْإِکرَامِ».

شیخ عباس قمی دستورالعمل ادای نماز جعفر طیار را در قسمت فضیلت و اعمال شب و روز جمعه و پس از نماز امام زمان (علیه السلام) در مفاتیح الجنان ذکر کرده است. در فضیلت نماز جعفر طیار گفته شده است برای برآورده شدن حاجات و آمرزش گناهان این نماز خوانده شود و تا گرفتن حاجت بر آن مداومت داشته باشند. برخی از عالمان دینی برای کارهای مهم و نیز تسریع در ازدواج، خواندن نماز جعفر طیار را توصیه کرده‌اند. خواندن این نماز در شب نیمه شعبان نیز در روایتی از امام رضا  (علیه السلام) توصیه شده است.  روز جمعه نیز از اوقات فضیلت این نماز است.

[۹] الکافی، جلد ۱، صفحه ۳۹.

[۱۰] بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۶۸، صفحه ۳۸۷.

«وَ قَالَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : أَقْرَبُکُمْ مِنِّی مَجْلِساً یَوْمَ اَلْقِیَامَهِ أَحْسَنُکُمْ خُلُقاً وَ خَیْرُکُمْ لِأَهْلِهِ».

[۱۱] همان.

[۱۲] نهج الفصاحه، ح ۱۵۲۰.

«خَیْرُکُمْ خَیْرُکُمْ لاَهْلِهِ وَ اَنَا خَیْرُکُمْ لاَهْلى ما اَکْرَمَ النِّساءَ اِلاّ کَریمٌ وَ لااَهانَهُنَّ اِلاّ لَئیمٌ».

[۱۳] هند دختر ابوامیه بن مغیره مشهور به أُمّ سَلَمه از همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) که ام‌المؤمنین خوانده شده‌اند. وی با پذیرش اسلام، در سال‌های نخستین بعثت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، در زمره اولین مسلمانان در آمد و به دستور پیامبر همراه با عده‌ای از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابیطالب به حبشه مهاجرت کرد. او که قبل از پیامبر ازدواج کرده بود، در سال چهارم هجری پس از وفات شوهرش به عقد پیامبر در آمد. ام سلمه همواره در همراهی اهل بیت می‌کوشید و پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز یکی از مدافعان اهل بیت (سلام الله علیهم اجمعین) به شمار می‌رفت، چنانکه از حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در مسأله میراث پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دفاع کرد. اکثر مورخان، تاریخ رحلت ام سلمه را بعد از واقعه عاشورا دانسته‌اند.

[۱۴] سوره مبارکه قلم، آیه ۴٫

[۱۵] لهوف، ترجمۀ فهری، ص ۱۱۲ / الإرشاد فی معرفه حججالله علی العباد / ج ۲، ص ۱۰۶، غمنامۀ کربلا، ص ۱۳۸٫

«فَلَمَّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَیْتِهِ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ ع وَ کَانَ‏ مِنْ‏ أَصْبَحِ‏ النَّاسِ‏ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُم‏ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى ع عَیْنَهُ وَ بَکَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ ص وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَهٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ فَبَکَى الْحُسَیْنُ ع وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً ص فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَهً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهَ الْعَبْدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَه فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ ع حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ».

قَالَ الرَّاوِی: «وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ ع تُنَادِی یَا حَبِیبَاهْ یَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ ع فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ ثُمَّ جَعَلَ أَهْلُ بَیْتِهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ سَلَامُهُ عَلَیْهِمْ یَخْرُجُ الرَّجُلُ مِنْهُمْ بَعْد الرَّجُلِ حَتَّى قَتَلَ الْقَوْمُ مِنْهُمْ جَمَاعَهً فَصَاحَ الْحُسَیْنُ ع فِی تِلْکَ الْحَالِ صَبْراً یَا بَنِی عُمُومَتِی صَبْراً یَا أَهْلَ بَیْتِی فَوَ اللَّهِ لَا رَأَیْتُمْ هَوَاناً بَعْدَ هَذَا الْیَوْمِ أَبَداً».

[۱۶] لهوف سید ابن طاووس، صحفه ۱۱۳.

«فَلَمَّا لَمْ یَبْقَ مَعَهُ سِوَى أَهْلِ بَیْتِهِ خَرَجَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیه السلام وَ کَانَ مِنْ أَصْبَحِ النَّاسِ وَجْهاً وَ أَحْسَنِهِمْ خُلُقاً فَاسْتَأْذَنَ أَبَاهُ فِی الْقِتَالِ فَأَذِنَ لَهُ ثُمَ‏ نَظَرَ إِلَیْهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنْهُ وَ أَرْخَى عَیْنَهُ وَ بَکَى ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ اشْهَدْ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ وَ کُنَّا إِذَا اشْتَقْنَا إِلَى نَبِیِّکَ نَظَرْنَا إِلَیْهِ فَصَاحَ وَ قَالَ یَا ابْنَ سَعْدٍ قَطَعَ اللَّهُ رَحِمَکَ کَمَا قَطَعْتَ رَحِمِی فَتَقَدَّمَ نَحْوَ الْقَوْمِ فَقَاتَلَ قِتَالًا شَدِیداً وَ قَتَلَ جَمْعاً کَثِیراً ثُمَّ رَجَعَ إِلَى أَبِیهِ وَ قَالَ یَا أَبَتِ الْعَطَشُ قَدْ قَتَلَنِی وَ ثِقْلُ الْحَدِیدِ قَدْ أَجْهَدَنِی فَهَلْ إِلَى شَرْبَهٍ مِنَ الْمَاءِ سَبِیلٌ فَبَکَى الْحُسَیْنُ علیه السلام وَ قَالَ وَا غَوْثَاهْ یَا بُنَیَّ قَاتِلْ قَلِیلًا فَمَا أَسْرَعَ مَا تَلْقَى جَدَّکَ مُحَمَّداً ص فَیَسْقِیَکَ بِکَأْسِهِ الْأَوْفَى شَرْبَهً لَا تَظْمَأُ بَعْدَهَا أَبَداً فَرَجَعَ إِلَى مَوْقِفِ النُّزَّالِ وَ قَاتَلَ أَعْظَمَ الْقِتَالِ فَرَمَاهُ مُنْقِذُ بْنُ مُرَّهَ الْعَبْدِیُّ لَعَنَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِسَهْمٍ فَصَرَعَهُ فَنَادَى یَا أَبَتَاهْ عَلَیْکَ السَّلَامُ هَذَا جَدِّی یُقْرِؤُکَ السَّلَامَ وَ یَقُولُ لَکَ عَجِّلِ الْقَدُومَ عَلَیْنَا ثُمَّ شَهَقَ شَهْقَهً فَمَاتَ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ حَتَّى وَقَفَ عَلَیْهِ وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّهِ وَ قَالَ قَتَلَ اللَّهُ قَوْماً قَتَلُوکَ مَا أَجْرَأَهُمْ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى انْتِهَاکِ حُرْمَهِ الرَّسُولِ عَلَى الدُّنْیَا بَعْدَکَ الْعَفَاءُ. قَالَ الرَّاوِی: وَ خَرَجَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ عَلِیٍّ تُنَادِی یَا حَبِیبَاهْ یَا ابْنَ أَخَاهْ وَ جَاءَتْ فَأَکَبَّتْ عَلَیْهِ فَجَاءَ الْحُسَیْنُ فَأَخَذَهَا وَ رَدَّهَا إِلَى النِّسَاءِ».