روز دوشنبه مورخ ۲۵ تیر ماه ۱۴۰۳ مصادف با روز نُهم ماه محرم (روز تاسوعای حسینی)، مراسم عزاداری سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام بعد از نماز ظهر و عصر در «مسجد امام(ره) بازار تهران» با سخنرانی حضرت «آیت الله صدیقی» برگزار شد که مشروح آن تقدیم می شود.
- عُمر انسان خریدارهای مُتعدّدی دارد که یکی از آنها هم حقتعالی است
- حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) فاسق و فاجر را نمیخَرد
- مؤمنی که خداوند خریدار اوست، دارای چه ویژگیهایی است؟
- کسانی که ایمان ندارند، عاقبت به خیر نخواهند شد
- کارهایی که باعث عاقبت به خیری انسان میشود
- رهبری حَکیمانهی مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی)
- چیزهایی که خداوند از انسان خریداری میکند
- حضرت اباالفضل (علیه السلام) رنگ خدا دارد
- روضه و توسّل به قَمر بَنیهاشم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
عُمر انسان خریدارهای مُتعدّدی دارد که یکی از آنها هم حقتعالی است
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ[۲]»؛ خداوند متعال این عالَم را تَحت عَناوینی برای افرادی که عَقل دارند، خِرد دارند، توصیف کرده است که بتوانند بالاترین استفاده را از دنیا بکنند. یکی از عَناوینی که این دنیا دارد، اینجا تجارتخانه است، مَتْجرَ است. در این تجارتخانه سرمایهای که بَشر از خداوند متعال گرفته است تا با آن سرمایه کاسبی و تجارت کند، عُمرش هست. این عُمر خریدارهای مُتعددی دارد. همه به ما طَمع دارند. هر آدم زرنگی میخواهد هرچه ما داریم، از ما استفاده کند. طَمع به مالِ ما دارند، طَمع به آبروی ما دارند، طَمع به ایمان ما دارند، طَمع به انقلاب ما دارند، طَمع به شَرف و مردانگی مردانِ ما دارند، طَمع به عفّت و حجاب زنانِ ما دارند و اینها با ابزار و تَجهیزات حیلهگَر هستند. میآیند و این عُمر ما را بدون هیچ بَهایی از ما بگیرند، چیزی هم به ما نمیدهند. این آمریکا که امروز شیطان بزرگ است و انگلیس که روباهِ پیر میدان سیاست است، همهی کشورها را چاپیدهاند و مایهی آبادی هیچ کشوری هم نشدهاند. بَلایی که کُفّار (چه شرقی و چه غَربی) بر سر افغانستان آوردند، بَلایی که بر سر ایران آوردند، بَلایی که بر سر پاکستان آوردند، بَلایی که بر سر عراق آوردند و خیانتی که در کشورهای عَربی کردند که هم نفتشان را میگیرند، هم پولشان را میگیرند و هم آنها را خوار میکنند. «ترامپ» خیلی واضح میگفت: عربستان گاوِ شیردِه ماست. اینهایی که زیر سایهی آمریکا هستند، هیچ عزّتی ندارند. هم طَمع دارند که هرچه داریم را از ما بگیرند و هم توی سر ما بزنند، ما را زیر پایشان لِه کنند که ما پیش نرویم.
حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) فاسق و فاجر را نمیخَرد
اما در میان این همه کُلاهبردارها، غارتگَرها، زورگوها، هَرزهها و فریبکاران عالَم، خداوند متعال خودش را نشان داده است. خداوند میگوید که من هم مُشتریات هستم. حالا ببینید با چه کسی دارید مُعامله میکنید. «إِنَّ اللَّهَ»؛ با کلمهی «إِنَّ» میگوید که خیلی زود باور کنید. «إِنَّ» یعنی حتماً. «إِنَّ اللَّهَ»؛ حتماً؛ نمیگوید: إِنَّ الرّحیم، إِنّ الرّحمن، إِنّ اللطیف، إِنّ الرَئوف، إِنّ الوهّاب، بخشنده، جواد؛ نمیگوید او، بلکه میگوید: «اللَّهَ». الله یعنی همهی صفات. شما وقتی یا الله میگویید، هم یا کریم، هم یا رَحیم، هم یا رَئوف، هم یا غیاث المُستغیثین و تمام اَسماء الهی در این الله هست. لذا زیاد یا الله بگویید. خداوند هم فرموده است: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ[۳]»؛ اوّل یا الله بگویید. الله اسم جامع کمالات خداست. «إِنَّ اللَّهَ»؛ آن کسی که همهی جَمالات برای اوست، «اشْتَرَى»؛ مُشتری است. اما با چه کسی مُعامله میکند؟ جنس کافر نَجس است، خراب است، فاسد است. جنسش فساد دارد. خداوند نمیخَرد. «إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ[۴]»؛ مُشرکین پَلید هستند. خداوند جنس پَلید را که نمیخَرد. ظالم از چشم خدا اُفتاده است. «إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ[۵]»؛ همهی ظُلمها بد است. شِرک در اطاعت، شِرک در پَرستش، شِرک در وابستگیها و گناهان هم ظُلم عَظیم است. هر گناهی یک نوع شِرک است و پَلیدی دارد و نجاست دارد و خرابی دارد. خداوند جنس خراب را نمیخَرد. «إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ[۶]»؛ کسی که در زندگی همیشه نفاق دارد، دورو هست، با آدم ظاهرسازی میکند، از پُشت به آدم خَنجر میزند، نامَرد است، دوست خودش را نابود میکند، ضایع میکند، کُلاه بر سرش میگذارد، به نَوامیس اَطرافیان خودش هم رَحم نمیکند، اینها مُنافق هستند. مُنافق در اَسفل جَهنّم است، مَنافق در انتهای جَهنّم است؛ خداوند که او را نمیخَرد. فاسق، فاجر، «إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ[۷]»؛ فاسق از چشم خدا اُفتاده است. خداوند فاسق را رَها کرده است. حَرامخور، اینهایی که دامنشان خراب و آلوده است، اینهایی که چشمشان پَلید است، خداوند فاسق را رَها کرده است. موجودِ رَها و بیصاحب به فساد کشیده میشود. خداوند او را نمیخَرد، از چشم خداوند اُفتاده است. خداوند فاسق را دوست ندارد، خداوند فاجر را دوست ندارد. «بَلْ یُرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ[۸]»؛ آدمِ فاجر آخر کارش این است که قیامت را اِنکار میکند. برای اینکه به هَوی و هوسش لَطمه نخورد، راحت بتواند هر غلطی که میخواهد بکند، فُجور میکند؛ «لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ * یَسْأَلُ أَیَّانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ».
مؤمنی که خداوند خریدار اوست، دارای چه ویژگیهایی است؟
ولی چه کسی برای خدا عزیز است؟ چه کسی برای خدا ارزش دارد؟ نزد خداوند اعتبار دارد؟ نزد خداوند نُمره دارد؟ مؤمن اینگونه است. «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ[۹]»؛ مؤمن کسی است که دل به خدا داده است. عَقیده دارد، دلش را به خدا بسته است، دلبرش خداست. رهبری الهی را قبول دارد، نبوّت را قبول دارد، امامت را قبول دارد. امامت ذیلِ نبوّت است. مرحوم «آیت الله العُظمی آقای حکیم[۱۰]» (رحمت الله علیه) میگفتند: اگر «اشهدّ انّ امیرالمؤمنین علیّاً وَلی الله» را در اذان هم نگوییم، خودِ «اشهدّ انّ مُحمّداً رَسول الله صلَّی الله علیه و آله و سَلم»، اشهدّ انّ امیرالمؤمنین راه هم شامل میشود. هرکسی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول دارد، نمیشود که وَصیّت پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را نادیده بگیرد. نمیشود طَرح پیامبر خدا، برنامهی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) که در روز غدیر از همه برای حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بیعت گرفت، وقتی زیرِ آن بزند مَعلوم میشود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول ندارد. هرکسی که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را قبول دارد، ولایت را هم قبول دارد. لذا قرآن کریم در سورهی مبارکهی حُجرات فرمود: مؤمنین فقط کسانی هستند که هم خدا را باور دارند، نه اینکه ذهناً خدا را قبول دارند. ایمان باور است، ایمان اِلتزام است، ایمان وابستگی است، ایمان بستن دل به خداست، محبّت خداست، عشق خداست. «وَ رَسُولِهِ»؛ کسی که خدا را دوست دارد، نمیشود رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را، پیامآور خدا را، واسطهی فیض خدا را قبول نداشته باشد؛ «وَ رَسُولِهِ»؛ اما ایمان به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) در کُجا جلوه میکند؟ «وَ جَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»؛ اینها هرجایی لازم باشد با مالشان جهاد میکنند. در راه خدا خَرج میکنند، هزینه میکنند. اگر لازم باشد جان بدهند، جان میدهند؛ اگر لازم باشد برای خدا آبرو بدهند، از آبرو هم میگذرند. هرچه دارند و ندارند برای خداست. به خودِ خداوند میدهند. «أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»؛ اگر ایمان به خدا داشتی، ایمان به رهبری الهی داشتی و در راه خدا، در دفاع از حَرم و هرجایی لازم بود جان را بر کَف گرفتی، از همسر و فرزند و زندگی گذشتی، خداوند میگوید که تو آدم دُروغگویی نیستی. «أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»؛ ما ادّعای تو را که مؤمن هستی، قبول کردیم. «أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ»؛ اینها صادق هستند. پس خداوند تنها کسی را میخَرد که جنسش تمیز باشد، جنسش خوب باشد، جنسش قابل رُشد باشد، بتواند تا عَرش بالا برود. این جنس خوب میخواهد، جنس بد که ندارد.
کسانی که ایمان ندارند، عاقبت به خیر نخواهند شد
آدمهایی که شیشهخُرده دارند، در آخر هم بیایمان میمیرند. عاقبت به شَرّ میشوند. گویی که چند صَباحی هم با شما تَظاهُر به اسلام بکنند. این انقلاب ما را دیدید که چه کسانی بودند؟ «بَنیصَدر» تا ریاستجُمهوری بر سر سُفرهی خون شهدا آمد و استفاده کرد؛ اما در آخر چه شد؟ در دامان کُفّار رفت و مُرد. این مُنافقین به عُنوان مُجاهدین خَلق «نَهج البلاغه» را میخواندند، از آیات قرآن کریم سوء استفاده میکردند؛ اما در آخر چه شد؟ در دامان صَدام رفتند، شیعیان مَظلوم ایران و عراق را کُشتند و دستشان تا آرنج به خون شیعیان آلوده شد. ۱۷ هزار مَظلوم را در داخل کشور ما در انفجارها و بُمبها و ترورها از بین بُردند. همینهایی که مُجاهد خَلق بودند و دَم از جهاد میزدند، مُقابلهی با استکبار شُعارشان بود؛ ولی در آخر چه شد؟ شیشهخُرده داشتند. تَظاهُر بود، واقعیّت نبود. تَظاهُر بود. با خدا راست باشید، با امام زمانتان (ارواحنا فداه) صاف باشید. آنها فَریبکاری را قبول نمیکنند. میداند که در دلت چه چیزی است، نیّت تو چه چیزی است؟ بعضی از آخوندهای خودمان مَگر در مُقابل امام (رضوان الله تعالی علیه) ایستادگی نکردند؟ زندان هم رفته بودند، با شاه هم مُبارزه کرده بودند؛ ولی عاقبت به خیر نشدند.
کارهایی که باعث عاقبت به خیری انسان میشود
چند چیز آدم را عاقبت به خیر میکند؛ یکی نماز اوّل وقت است. جوانها! نماز اوّل وقت تَضمینی است. مرحوم «آقای بهجت» (اعلی الله مقامه الشریف) هم فقیه بودند، هم عارف بودند، هم چشم باطنش باز بود، هم اهل تَشرُّف بود، با امام زمان (ارواحنا فداه) غذا خورده بود، امام زمان (ارواحنا فداه) را با سِنّ واقعی خودش دیده بود. مَرتبهی آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) از نظر ایمانی و مَراتب عرفانی خیلی بالا بود. ایشان از اُستادشان آیت الحقّ مرحوم آقای «میرزا علی آقای قاضی» (رضوان الله تعالی علیه) نَقل میکردند که آقای قاضی (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: نماز اوّل وقت بخوانید، اگر درست نشدید من را لَعن کنید. آدم عادی نبود، میداند که این موضوع رَدخور ندارد؛ نماز اوّل وقت. اما میدانید که گناه نماز را بیخاصیّت میکند، توفیق نماز اوّل وقت را از ما میگیرد. میخواهد برود؛ اما مانع پیش میآید و هیچگاه مُوفّق نمیشود برود و نماز اوّل وقت بخواند. این مسجد به این زیبایی با این هوای خوب که در کنار بازار است؛ چند درصد از بازاریها به اینجا میآیند و نماز اوّل وقت میخوانند؟ مَگر همه توفیق پیدا میکنند؟ آدم یک گناه میکند و خداوند میگوید که توفیق را از تو برداشتم. رَهایت میکند، دنیا را بر آخرت تَرجیح میدهد. با مُشتری بودن، صحبتهای نابجا با زنها نامَحرم مَگر میگذارد که آدم مسجد بیاید؟ یکی نماز اوّل وقت است که آدم را عاقبت به خیر میکند. دوّم کَثرت صلوات بر محمّد و آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) است. و سوّم احترام کردن و محبّت کردن به سادات است. خوشا به حالتان! این همه فرزندان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) مِنّتی از حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. «إِنَّا أَعْطَیْنَاکَ الْکَوْثَرَ[۱۱]»؛ نَسل ایشان کَثرت پیدا کرده است. به هرجا بروید، در آنجا فرزندان حضرت فاطمه (سلام الله علیها) با شما هستند و خداوند چه مِنّتی به ما گذاشت. انقلاب به دست یک سیّدی که فقیه بود، مَرجع تقلید بود، عارف بود، مُجاهد بود، جان به کَف بود، از خودگذشته و خودساخته بود، امام راحل ما،آیت الحقّ، آیت الله العُظمی امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه). والله قَسم که محبّت به امام (رضوان الله تعالی علیه) محبّت به امام زمان (ارواحنا فداه) است و بعد از او خداوند متعال پَرچم را به اهلش داد؛ آیت الله العُظمی امام خامنهای (اطال الله عُمره الشریف).
رهبری حَکیمانهی مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی)
یک آقای «شیخ جعفر توسّلی» داشتیم که بنده از ایشان مُعجزه و کرامت دیده بودم. از آیندهی من خبر داد و شد. او را در مکّه و در مِنا دیدم. میگفت: «طوبی لَه، طوبی لَه»؛ مقام مُعظم رهبری (حفظه الله) را میگفتند. یعنی خوشا به حالش، خوشا به حالش. میگفت: حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) در عَرفات مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) را با اسم دعا میکرد. همینجوری که نمیتوانند بر این همه مشکلات غَلبه کنند؛ از فتنهها مردم را سالم عُبور بدهند. چه آقایی! چه تَدبیری! چه تَدبیر حَکیمانهای! چگونه جبههی مُتّحدی از یَمن، از عراق، از پاکستان، از کشورهای مُختلف و از افغانستان که یک زَنجیر مُستحکمی درست کرد و داعش را با فرماندهی یکی از دستپَرودههای خودش «شهید سلیمانی» از بین بُرد. چگونه این برادرهای افغانستانی و پاکستانی و عراقی و یَمنی و ایرانی همه یَد واحده بودند. گویا اینها ۷۲ نفر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) بودند و چگونه توانست از این شیعیان مُخلص افغانستان یعنی «فاطمیوّن» جلوه کردند. اینها خطّ مُقدّمی بودند، اینها عاشق شهادت بودند، اینها آبروی جبههی مُقاومت شدند. فاطمیوّن خیلی سرافراز از امتحان بیرون آمدند.
چیزهایی که خداوند از انسان خریداری میکند
چهقَدر شهید دادید؟ چهقَدر سرافرازید؟ جنستان چگونه بوده است که خداوند از شما خرید؟ بعضیها هستند که در نَسلشان یک شهید هم وجود ندارد. بعضیها هستند که در خانوادهشان یک نفر اهل خُمسدادن وجود ندارد، یک نفر اهل زکاتدادن وجود ندارد، یک کسی که بانی مسجد بشود وجود ندارد؛ حالا هم این «صَحن عَقیله» در کربلای مُعّلی است. فکر نکنید که این را باید آدمهای پولدار بیایند و بسازند؛ خیر، گاهی ۱۰ هزار تومان شما بیش از یک میلیارد تومان آنها نزد حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) نُمره دارد. ولی هر مالی در آنجا مَصرف نمیشود. خداوند متعال خریدار هر مالی نیست، خریدار هر جانی نیست. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»؛ چه میخَرد؟ خداوند چه نیازی دارد؟ خداوند نیازی ندارد تا از شما چیزی بَخرد؛ خداوند میخَرد که وقتی شما برای خودش بودید، وقتی شما عبدالله شدید، وقتی شما مُجاهد فی سبیل الله شدید، وقتی شما عارف بِالله شدید، وقتی شما ایثار فیالله کردید، وقتی حرکت شما مِنالله، فیالله، بِالله و اِلیالله شد، «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا[۱۲]»، چه چیزی؟ «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا[۱۳]». تو قدرت پرواز نداری. بیا مالِ من باش تا خودم تو را ببَرم. عشق میبَرد، محبّت میبَرد، جَذبه میبَرد. هر دلی را که خداوند جَذب نمیکند. میخواهد مالِ خودش بشوی تا رنگ خدا بگیری «صِبْغَهَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً[۱۴]»؛ رنگ خدا، رنگ خدا.
حضرت اباالفضل (علیه السلام) رنگ خدا دارد
حالا رنگ خدا چه چیزی است؟ رنگ خدا حضرت اباالفضل (علیه السلام) است. ببین خداوند او را به کُجا بُرد! حضرت اباالفضل (علیه السلام) که مالِ خودش نبود، حضرت اباالفضل (علیه السلام) ذوب در امام حسین (علیه السلام) بود. امام حسین (علیه السلام) هم در عشق خدا آب شده بود. حسینی نبود، خدای حسین (علیه السلام) بود که در وجود امام حسین (علیه السلام) تَجلّی کرده بود. امام حسین (علیه السلام) جلوهی خدا بود. امام حسین (علیه السلام) بوی خدا میدهد، امام حسین (علیه السلام) رنگ خدا دارد. قدرت الهی در وجود امام حسین (علیه السلام) هست. آقای بهجت (اعلی الله مقامه الشریف) میفرمودند: روز عاشورا وقتی مُحاصره تَنگ شد، یک بیابان گُرگ بود و یک عدّهی قَلیلی در کنار امام حسین (علیه السلام) در مُحاصره قرار گرفتند. چهار هزار جِنّ نزد حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمدند. گویا مرحوم «زَعفر» در رأس آنها بود. آمدند و گفتند: یا اباعبدالله! غَریب شدید، این همه دشمن دارید، مَعلوم است که جنگ برابر نیست؛ اجازه بده تا ما اینها را از پای دربیاوریم. اینها ما را نمیبینند. لحظهشماری میکنیم که به ما اجازه بدهی دشمنانت را از پای دربیاوریم. امام حسین (علیه السلام) فرمودند: اگر من بخواهم، «أنا أقْدَر»؛ قدرت خودم بیشتر است. نه قدرت خودش، قدرت حَبیبش؛ امام حسین (علیه السلام) حَبیب ولیالله بود، ارادهاش ارادهی خدا بود. اگر یک نفرین میکرد، همهی اینها نابود میشدند. از همه بالاتر حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) بود. این قدرتی که امروز حضرت اباالفضل (علیه السلام) دارد، در همهجای عالَم هرکسی به مشکلی برمیخورد، میگوید: یا اباالفضل! حضرت اباالفضل (علیه السلام) به فریادش میرسد. خداوند متعال رحمت کند؛ یکی از مَدّاحهای خیلی خوب و باحال مرحوم «آقای خطیب» بود. ما روزهای اوّل ماه روضه داریم؛ ایشان میآمدند و روضهی مجلس ما را میخواندند. میگفتند: من روزهای تاسوعا در خیابان شیخ هادی به خانهی یک کَلیمی میروم و روضهی حضرت اباالفضل (علیه السلام) را میخوانم. گفت: این کَلیمی فقط یک پسر داشت، پزشکها او را نااُمید کردند. روز تاسوعا فرزندش را با نااُمیدی از دست پزشکها گرفته بود. حالِ زاری داشت. به سَقّاخانه رسید؛ آنجا رو به حضرت اباالفضل (علیه السلام) کرد و گفت: یا اباالفضل! من مسلمان نیستم، کَلیمی هستم؛ ولی میخواهم فرزندم را در دامان تو بیندازم. من فرزندم را از شما میخواهم. حضرت اباالفضل (علیه السلام) فرزندش را شفا داد. این کَلیمی اسم فرزندش را عوض کرد و «اباالفضل» گذاشت. بعد هم همهساله برای حضرت اباالفضل (علیه السلام) روضه میگیرد و من هم میروم و برایش روضه میخوانم.
«دوستان را کُجا کُنی مَحروم ***** تو که با دشمن این نظر داری؟[۱۵]»
این کسی که مُرده زنده میکند، این کسی که مریض را شِفا میدهد، روز عاشورا آن زور بازو به کنار، اگر میخواست تَصرُّف وِلایی بکند، به همهی اینها یک نگاه میکرد و میگفت: «مُوتُوا»؛ به خدا قَسم همهی آنها میمُردند. اما حضرت امام حسین (علیه السلام) فرمودند: ما آمدهایم تا کلاس تشکیل بدهیم تا بگوییم حفظ دین قُربانی میخواهد. من هم قُربانی آوردم تا افتخار کُنم و اینها را بدهم.
روضه و توسّل به قَمر بَنیهاشم حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام)
مُصیبت حضرت اباالفضل (علیه السلام) خیلی سنگین است. من هم بیشتر طول نمیدهم. من هم مانند شما گِدای دَرب خانهی حضرت اباالفضل العبّاس (علیه السلام) هستم. آمدم به کمک شما دَرب بزنم. بابالَحوائج است، نااُمیدمان نمیکند. به مرحوم «سیّد بَحرالعلوم[۱۶]» (اعلی الله مقامه الشریف) گفتند: آقا! سؤال داریم. گفت: بفرمایید. گفتند: سؤالمان در مورد عَمویتان حضرت اباالفضل (علیه السلام) است. اوّلاً چرا قَبر ایشان کوچک است؟ اگر کسی راه پیدا کند و به آن سَرداب برود، اگر کسی از قبل به او ذهنیّت نداده باشد، فکر میکند این قَبر حضرت علی اصغر (علیه السلام) است. گفتند: آقا! جناب بَحرالعلوم! میگویند حضرت اباالفضل (علیه السلام) پَهلوان بوده است، قَد بلند بوده است، سَروقَد بوده است؛ وقتی سوار مَرکب میشد این پاها تا جلوی صورت اَسب میآمد. با آن قَد و بالا چرا قَبرش کوچک است؟ سؤال دوّم این است که چرا حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) همهی شهدا را به دارالحَرب آورد، مِعراج الشهدا بود؛ جنازهها را میآورد و کنار هم قرار میداد. جنازهی حضرت قاسم (علیه السلام) را آورد، جنازههای دیگر را آورد، به بالین «حُرّ» آمد؛ ولی چرا بدن حضرت عبّاس (علیه السلام) را نیاورد؟ اگر جواب بدهید که بدن حضرت عبّاس (علیه السلام) قَطعهقَطعه بود، خب بدن حضرت علی اکبر (علیه السلام) هم قَطعهقَطعه بود، ولی حضرت علی اکبر (علیه السلام) را آورد. این بدنِ بهم ریخته را آورد، ولی چرا بدن حضرت عبّاس (علیه السلام) را نیاورد؟ میگویند جناب بَحرالعلوم (اعلی الله مقامه الشریف) آنقَدر گریه کرد که از هوش رفت؛ طاقت نیاورد. وقتی به هوش آمد، گفت: این چه سؤالی است که از من کردید؟ مَگر خبر ندارید که دستهای عَمویم را قَطع کرده بودند. وقتی دیدند که دست ندارد، خیلی نسبت به حضرت عبّاس (علیه السلام) بُغض داشتند؛ به همین جهت اِحاطه کردند و از هر طرف رو آوردند و دور او را گرفتند. شمشیرزَن با شمشیر میزد، تیراندازها این قَدر به بدن نازنین قَمر مُنیر بنیهاشم (علیه السلام) تیر زدند؛ «فَسارَکَ القُنْفُذْ»؛ اینقَدر تیر این بدن را پوشش داده بود که مانند خارپُشت شده بود. دست که نداشت، تیری به چشمش زدند و دیگر مسیر را هم نمیدید. چشمش را از دست داد. این بود که وقتی تیر به چشمش خورد، خَم شد تا به کمک پاها تیر را از چشمش بیرون بکِشد؛ کُلاهخود اُفتاد و سر برهنه شد؛ نامَردی عَمود به سرش زد. سرش تا بالای بینی شکافته شد. دیگر طاقتش تمام شد. وقتی میخواست از بالای اسب به روی زمین بیُفتد، اگر کسی دست باشد، دستش را سِپَر میکند؛ اگر کسی چشم داشته باشد، نگاه میکند که خودش را کُجا بیندازد. نه چشم داشت که ببیند، نه دست داشت که سِپَر کند؛ با صورت بر روزی زمین اُفتاد. بدن مبارکش را قَطعهقَطعه کردند. موقعی که از اَسب سرازیر میشد، صدایش به اِستنصار بلند شد: «یا أخا أدْرِک أخاک[۱۷]»؛ برادرم! به دادِ برادرت بر(سلام الله علیها) حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) آمد. در مسیر عَلقمه در یک جا دید که عَلم اُفتاده است. مقداری جلوتر آمد و دید دستِ عَلمگیر اُفتاده است. تا خودش را به جنازه رساند. آمد و سر حضرت عبّاس (علیه السلام) را به بالین گرفت؛ اما بدن بهم ریخته بود. دستش را زیر بدن آورد تا بلند کند، دید قَطعات بدن بهم ریخت. کنار بدن حضرت علی اکبر (علیه السلام) هم همینجور بود، ولی در آنجا جوان داشت؛ صدا زد: «و أقبل علیه السلام بفتیانه و قال: احملوا أخاکم[۱۸]»؛ اما وقتی بالای سر حضرت عبّاس (علیه السلام) آمد، دیگر جوان نداشت. اینجا بود که گفت: «الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی[۱۹]»؛ کَمَرم شکست، بیچاره شدم.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
خوشا به حال سینهزَنهای ریشهدار که امروز در این مَحفل میهمان بابالحَوائج هستند و خوشا به حال برادران فاطمیّون، برادران غَیور افغانی که خوب امتحان دادند، کارنامهی درخشانی دارند و همهی آنها برای ما عزیز هستند.
دعا
خدایا! به بابالحَوائج همه را حاجترَوا بفرما.
خدایا! امام زمان ما (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! رهبر خوب ما را مُحافظت بفرما.
خدایا! شیعیان را دشمن شاد نکُن.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم جوانهایمان را به سامان برسان.
خدایا! این عزاداریها را قبول بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ الی ۲۸٫
[۲] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۱٫
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ ۚ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».
[۳] سوره مبارکه اسراء، آیه ۱۱۰٫
«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَٰنَ ۖ أَیًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَ لَا تَجْهَرْ بِصَلَاتِکَ وَ لَا تُخَافِتْ بِهَا وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذَٰلِکَ سَبِیلًا».
[۴] سوره مبارکه توبه، آیه ۲۸٫
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلَا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَٰذَا ۚ وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شَاءَ ۚ إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ».
[۵] سوره مبارکه لقمان، آیه ۱۳٫
«وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ ۖ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ».
[۶] سوره مبارکه نساء، آیه ۱۴۵٫
«إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا».
[۷] سوره مبارکه منافقون، آیه ۶٫
«سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ أَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ».
[۸] سوره مبارکه قیامه، آیات ۵ و ۶٫
[۹] سوره مبارکه حجرات، آیه ۱۵٫
[۱۰] سید محسن حکیم در ۱۳۰۶ق در نجف متولد شد. پدرش، سید مهدی حکیم، از عالمان نجف بود. محسن، در شش سالگی پدرش را از دست داد. حکیم، ده پسر و چهار دختر داشت. یوسف، محمدرضا، محمدمهدی، کاظم، محمدباقر، عبدالهادی، عبدالصاحب، علاءالدین، عبدالعزیز، و محمدحسین، پسران او هستند. سالهای پایانی زندگی سیدمحسن با حبس خانگی و سختگیری بر حوزه علمیه و شیعیان عراق و مقاومت وی همراه بود؛ پس از کودتای حسنالبکر، فشارهای حزب بعث بر حکیم بیشتر شد و حزب بعث تلاش میکرد او تسلیم شود. سید محسن حکیم در ۲۷ ربیعالاول، ۱۳۹۰ق، در ۸۴ سالگی، بر اثر بیماری در بغداد درگذشت. پیکر او از بغداد تا کربلا و سپس تا نجف تشییع شد و در مسجد هندی و در کنار کتابخانهاش، به خاک سپرده شد. حکیم از هفت سالگی قرائت قرآن و خواندن و نوشتن، و از نه سالگی تحصیل علوم دینی را آغاز کرد. درسهای مقدماتی، مانند ادبیات عرب و منطق و برخی متون اصول فقه (مانند قوانین و معالم) و برخی متون فقه (مانند شرایع و لمعه) را نزد برادرش، سید محمود، و دروس مقاطع بالاتر را نزد افرادی چون صادق جواهری و صادق بهبهانی خواند. حکیم در ۱۳۲۷ق، فراگیری دروس عالی حوزه (دوره خارج) را آغاز کرد و نزد محمدکاظم خراسانی، آقا ضیاء عراقی، شیخ علی جواهری، محمدحسین نائینی و ابوتراب خوانسانی، فقه و اصول و رجال را فراگرفت و به درجه اجتهاد رسید. در اخلاق، از سید محمدسعید حبوبی، باقر قاموسی، سید علی قاضی طباطبایی، ملا حسینقلی همدانی و شیخ علی قمی بهره برد.
پس از درگذشت میرزا محمدحسین نائینی (۱۳۱۵ش)، برخی مقلدان او به سید محسن حکیم رجوع کردند و پس از درگذشت سید ابوالحسن اصفهانی (۱۳۲۵ش)، مرجعیت او تثبیت شد. سید محسن حکیم پس از درگذشت بروجردی در سال ۱۳۴۰ش، شهرت بیشتری بهدست آورد. پس از کودتای عبدالکریم قاسم در عراق و به قدرت رسیدن او در ۱۳۳۷ش، زمینه مناسبی برای ترویج افکار کمونیستی و تصویب قوانین ناسازگار با احکام فقهی فراهم شد. آیت الله حکیم رسماً به تصویب این قوانین اعتراض کرد و عالمان و خطیبان را به آگاه کردن مردم از ماهیت ضد دینی آن فراخواند. او همچنین با صدور دو فتوای تاریخی در ۱۳۳۸ش، پیوستن به حزب کمونیست را شرعاً غیرمجاز و در حکم کفر و الحاد یا ترویج کفر و الحاد دانست. در پی این فتوا، دیگر عالمان نجف هم فتواهای مشابه دادند و سرانجام عبدالکریم قاسم را به عذرخواهی واداشتند. کتاب «احیاگر حوزه علمیه نجف، آیتالله العظمی سید محسن حکیم» اثر صفاءالدین تبرائیان است که به زندگی، فعالیتها و نقش آیتالله حکیم به عنوان مرجع شیعه در جهان اسلام میپردازد. این کتاب از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. کتاب «مرجع عصر آیتالله العظمی حکیم به روایت تصویر» نیز اثر تبرائیان است که در آن بیش از ۳۰۰ تصویر از آیتالله حکیم، فرزندان و شاگردانش و بناهای عتبات عالیات گردآوری شده است. کتاب الامام الحکیم، نوشته سید احمد حسینی اشکوری نیز، به شرححال سید محسن حکیم پرداخته است.
[۱۱] سوره مبارکه کوثر، آیه ۱٫
[۱۲] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫
«وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا ۚ وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ».
[۱۳] همان.
[۱۴] سوره مبارکه بقره، آیه ۱۳۸٫
«صِبْغَهَ اللَّهِ ۖ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَهً ۖ وَ نَحْنُ لَهُ عَابِدُونَ».
[۱۵] سعدی، گلستان، دیباچه.
[۱۶] سید محمدمهدی طباطبایی بحرالعلوم (۱۲۱۲-۱۱۵۵ ق)، عالم ربانی، فقیه، محدث، حکیم، ادیب، رئیس حوزه علمیه نجف و مرجع شیعیان در قرن ۱۳ هجری و از شاگردان وحید بهبهانی بود. «الفوائد الرجالیه» و «الدره النجفیه» (منظومهای در فقه) از آثار علمی ارزشمند اوست. سید بحرالعلوم صاحب کرامات متعدد بوده و از جمله علمای شیعه است که به محضر مبارک امام زمان (علیه السلام) مشرف شده است. عالمان بزرگی چون شیخ جعفر کاشف الغطاء و ملا احمد نراقی از شاگردان او هستند. سید محمدمهدی طباطبائی بحرالعلوم، در عید فطر سال ۱۱۵۵ هـ.ق در کربلا چشم به دنیا گشود. پدر ارجمندش سید مرتضی طباطبائی، میگوید: در آن شب که ولادت فرزندم مهدی بود، در عالم رؤیا امام هشتم علیه السلام را دیدم که شمع بزرگی را به شاگردش محمد بن اسماعیل بن بزیع میدهد. محمد آن شمع را بر فراز بام منزل ما برده و روشن میکند، ناگهان نور آن شمع تا آسمان بالا رفته و دنیا را فرامیگیرد. سید مرتضی طباطبائی بروجردی که از علما و مراجع کربلا بود، دارای دو فرزند میباشد. یکی سید جواد که جد مرحوم آیت الله العظمی بروجردی است و دیگری، سید محمدمهدی بحرالعلوم هر دو از بزرگان فقها و علمای اسلامی میباشند.
سید محمدمهدی بحرالعلوم مقدمات نحو و صرف و ادبیات و منطق و فقه و اصول را نزد پدر خود (سید مرتضی) و سایر فضلا و دانشمندان، در مدتی کمتر از چهار سال فراگرفت. در اوایل بلوغ به درس خارج پدر خود و همچنین درس استاد کل، وحید بهبهانی و نیز درس شیخ یوسف بحرانی صاحب حدائق راه یافت و از محضر آن بزرگان استفاده شایانی برد و پس از پنج سال درس و بحث عمیق و طی مرحله سطح به درجه اجتهاد نائل آمد و هر سه استاد بزرگ اجتهاد او را امضا کردند. همچنین مورخین نقل کردهاند که سید محمدمهدی به عنوان دانشجو برای استفاده از محضر درس فیلسوف بزرگ، میرزا سید محمدمهدی خراسانی به خراسان سفر کرد. مدت ۶ سال در آنجا اقامت گزید و بالاترین بهرهها را از استاد خود گرفت. میرزای اصفهانی که از هوش سرشار شاگردش شگفت زده شده بود، روزی در اثنای درس خطاب به او گفت: «انما انت بحرالعلوم؛ به راستی تو دریای دانشی»؛ و از آن لحظه سید به لقب «بحرالعلوم» مشهور شد. پس از آن از کربلا به نجف مهاجرت کرد و در مرکز بزرگ دانشهای اسلامی به بحث و تحقیق پرداخت و در مدتی کم که هنوز سنش از ۳۰ سال تجاوز نکرده بود، به تدریس و تألیف اشتغال میورزید. مرحوم سید محمدمهدی بحرالعلوم، سرانجام در ماه رجب سال ۱۲۱۲ هـ.ق در سن ۵۷ سالگی، جهان فانی را وداع و ندای حق را لبیک گفت. پیکر مطهر او را کنار قبر شیخ طوسی در مسجد طوسی نجف اشرف به خاک سپردند که امروزه این مقبره به اسم مقبره الطوسی و بحرالعلوم معروف است.
[۱۷] بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۴۱.
«أقول و فی بعض تألیفات أصحابنا أن العباس لما رأى وحدته علیه السلام أتى أخاه و قال یا أخی هل من رخصه؟ فبکى الحسین علیه السلام بکاء شدیدا ثم قال یا أَخِی أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِی وَ إِذَا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِی وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَیَاهِ وَ أُرِیدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِینَ. فَقَالَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِیلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ینفعهم فرجع إلى أخیه فأخبره فسمع الأطفال ینادون العطش العطش فرکب فرسه و أخذ رمحه و القربه و قصد نحو الفرات فأحاط به أربعه آلاف ممن کانوا موکلین بالفرات و رموه بالنبال فکشفهم و قتل منهم على ما روی ثمانین رجلا حتى دخل الماء. فلما أراد أن یشرب غرفه من الماء ذکر عطش الحسین و أهل بیته فرمى الماء و ملأ القربه و حملها على کتفه الأیمن و توجه نحو الخیمه فقطعوا علیه الطریق و أحاطوا به من کل جانب فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على یده الیمنى فقطعها فحمل القربه على کتفه الأیسر فضربه نوفل فقطع یده الیسرى من الزند فحمل القربه بأسنانه فجاءه سهم فأصاب القربه و أریق ماؤها ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخیه الحسین أدرکنی فلما أتاه رآه صریعا فبکى و قال الحسین علیه السلام الْآنَ انْکَسَرَ ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتِی».
[۱۸] تاریخ الطبری ۳: ۳۳۱٫ / الارشاد: ۲۳۹٫ / ذریعه النجاه: ۱۲۸٫ / مقتل الحسین لابی مخنف: ۱۲۹ من قوله (قتل الله) مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ۲: ۳۱٫ / بحار الانوار ۴۵: ۴۳٫ / العوالم ۱۷: ۲۸۵ / وقعه الطف: ۲۸۱٫ / البدایه والنهایه ۸: ۲۰۱٫ / مثیر الاحزان: ۶۹٫ / اللهوف: اعیان الشیعه ۱: ۶۰۷ و فى الاربعه الاخیره الى قوله (بعدک العفا). / الدمعه الساکبه ۴: ۳۳۱٫ / ینابیع الموده: ۴۱۵٫ / ناسخ التواریخ ۲: ۳۵۵٫
«(قتل الله قوما قتلوک ما أجرأهم على الرحمان و على رسوله، و على انتهاک حرمه الرسول، على الدنیا بعدک العفا.) قال حمید بن مسلم: فکأنی أنظر إلى امرأه خرجت مسرعه کأنها الشمس الطالعه تنادی بالویل و الثبور، و تقول: یا حبیباه یا ثمره فؤاداه، یا نور عیناه! فسألت عنها فقیل: هی زینب بنت علی علیه السلام و جاءت و انکبت علیه، فجاء الحسین فأخذ بیدها فردها إلى الفسطاط، و أقبل علیه السلام بفتیانه و قال: (احملوا أخاکم)، فحملوه من مصرعه، فجاوا به حتى وضعوه عند الفسطاط الذی کانوا یقاتلون أمامه. و قال أبو مخنف: ثم انه علیه السلام وضع ولده فی حجره و جعل یمسح الدم عن ثنایاه، و جعل یلثمه ویقول: یا ولدى أما انت فقد استرحت من هم الدنیا و غمها و شدائدها و صرت الى روح و ریحان و قد بقى أبوک و ما اسرع اللحوق بک). و قال القندوزى إنه علیه السلام قال: (لعن الله قوما قتلوک یا ولدی، ما اشد جرأتهم على الله، و على انتهاک حرم رسول الله صلى الله علیه و آله)، و أهملت عیناه بالدموع، و صرخن النساء فسکتهن الامام و قال لهن: (اسکتن فإن البکاء امامکن). و فی روایه ثالثه: انه علیه السلام حین رأى ولده الشهید قال: (یا ثمره فؤاداه، و یا قره عیناه)».
[۱۹] بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۴۱.
پاسخ دهید