روز یکشنبه مورخ ۱۲ فروردین ماه ۱۴۰۳ و مصادف با روز بیستُم ماه مبارک رمضان، آخرین روز از مراسم دهه دوّم ماه رمضان بعد از نماز ظهر و عصر در مسجد جامع ازگل با سخنرانی «آیت الله صدیقی» برگزار گردید که مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- سه بیماری که موجب کُفر انسان میشود
- همهی اُمور انسان در وجود خودش ذخیره خواهد شد
- خداوند در روز قیامت کتاب وجودی انسان را از وجود او خارج میکند
- ترس انسان از گناه خودش در کلام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
- مخلوقات پروردگار متعال همگی کلمات این عالَم هستند
- اگر زمین وجودی انسان خَبیث بشود، تمام وجودش را فساد پُر خواهد کرد
- خداوند اگر بخواهد به انسان توفیق توبه عنایت میکند
- ماجرای توبهی «عَبید فَرار»
- شفاعت ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) راه نجاتبخش برای مؤمنین است
- چهار موقفی که مؤمن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مُلاقات میکند
- روضه و توسّل به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
سه بیماری که موجب کُفر انسان میشود
«وَ کُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنْشُورًا * اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا[۲]»؛ در این آیات نورانی سورهی مبارکهی اسراء که هرکدام از آیات از غُرر آیات قرآنی است، از جمله این آیهی مبارکه که پروردگار عزیز و عظیم به ما خبر داده است که هر انسانی عمل خودش، اعتقاداتش، مَلکاتش، آنچه که سرنوشت انسان با آن رَقم میخورد که انسان در ۳ بُعد یا تَرقّی میکند و یا سقوط میکند؛ اوّل فکر است، عقیده است؛ دوّم مَلکات انسان است. انسان که کار بد میکند، مربوط به رَذیلهای از رَذائل اخلاقی است که در وجودش، در باطنش به صورت رُسوب جای گرفته است و انسان را گرفتار وَسوسه میکند و آدم مُرتکب گناه میشود. بنابراین بعد از مسألهی اعتقاد، جهانبینی، عَقد قلب با مبدأ و مَعاد، با رسالت و ولایت، نقش مهم برای مَلکات انسان است. کسانی که با حَسد مبارزه میکنند، با تکبّر خودشان مقابله میکنند، بیماری حرص را جدی میگیرند تا ریشهاش را بکنند، گرفتار طَمع و آز نگردند، افرادی که زودرَنج هستند، زود عُقده میکنند، کینهی مؤمن را در دلشان نگاه میدارند، افرادی که مُبتلا به بیماری بدبینی و سوءظن هستند؛ بعضیها وَسواس دارند، مرد همیشه به همسر خودش با دیدِ شَک نگاه میکند یا زن همیشه همسر خودش را یک عُنصر خطاکار میداند و همهی کارهایش را با عینک بدبینی ارزیابی میکند، اینها رَذائل است. سوءظن مربوط به عمل نیست، مربوط به مَلکه و سَجایای باطنی انسان است. سوءظن یا حِقد که بعضیها کینهتوز هستند، از کسی چند سال قبل یک جَفایی دیده است، این موضوع به صورت یک زخم در دلش باقی مانده است و همیشه او را اذیّت میکند و علیه آن طرف موضعگیری دارد. حِقد از بیماریهای بسیار خطرناک و موذی هست. یا حَسد که ریشهای کُفر در ۳ چیز است که یکی حَسد است که اوّلین گناه بر روی زمین حَسد بود. «هابیل» و «قابیل» دو برادر بودند، اما قابیل هابیل را کُشت. پیامبرزاده بود، در دست نُفوذیها و سرویسهای اطّلاعاتی هم گرفتار نشده بود که او را به یک تِرور وادار کنند؛ بلکه هر دو برادر بودند، یک پدر و یک مادر داشتند، پدر خوب بود، مادر خوب بود، محیط خوب بود؛ اما حَسد در آنجا خودش را نشان داد و مُرتکب اوّلین قَتل شد که آن هم قَتل پیامبرزاده بود، آن هم قَتل یک رَحم که جُزء اَرحام خودش بود، نزدیکترین نزدیکانش بود، برادر خودش را کُشت. چرا؟ حَسد. حَسد خیلی خطرناک است. آدم باید خیلی حَواسش جمع باشد که این رَذیله در وجودش نباشد. حَسد موجب این میشود که انسان هم زندگی دنیاییاش جهنّم است و بیخودی رَنج میبَرد از اینکه چرا فُلانی موفقیّت دارد؟ چرا زندگی خوب دارد؟ چرا فرزندان خوب دارد؟ این از حَسدی که دارد نمیتواند نعمت را در کسی ببیند. نعمت دیگران برای او آزار است. این رَذیله بسیار رَذیلهی خطرناکی است. یکی هم تکبّر است که قبل از آنکه به دنیا بیایند، در بهشت وقتی که حضرت آدم (علیه السلام) خَلق شد و خداوند متعال به مَلائکه اَمر کرد که بر خَلیفهالله سَجده کنند، همهی مَلائکه سَجده کردند، ولی شیطان یا ابلیس سَجده نکرد. چرا؟ استکبار و تکبّر او را به کُفر کشاند. سوّمین مورد هم حِرص است. آن چیزی که پدرمان را از بهشت اخراج کرد، حِرص بود. خداوند متعال به او گفت: در اینجا هرچه میخواهی به وُفور در دسترس تو هست؛ «وَ کُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا[۳]»؛ هرقَدر دلتان میخواهد، از این نعمتهای بهشتی استفاده کنید. فقط به یکچیز نزدیک نشوید و آن هم این درخت است. این همه نعمت، مگر چه میخواست؟ ولی حِرص باعث شد که بهشت را از دست داد. در دنیا هم همینگونه است. این ۳ بیماری دنیا را به خاک و خون کشیده است. حِرص است و تکبّر است و حَسد است.
همهی اُمور انسان در وجود خودش ذخیره خواهد شد
سوّمین مرحله، مرحلهی رعایت حَرام و حَلال الهی است که در جَوارح ما باید مأمور خدا باشیم و آنچه را که خداوند متعال اجازه نداده است، اَعضاء و جَوارحمان را به حَرام الهی آلوده نکنیم. این ۳ چیز با یکدیگر اِمتزاج پیدا میکند و به صورت یکچیزی که گَردن آدم را گرفته یا بر گَردنش زینت میشود و یا بر گَردنش طوقِ لَعنت میشود. اگر انسان در عقیده، در اخلاق و در عمل درست زندگی کرد، مُطابق دین بود، خداوند متعال از اعتقاد و اخلاق و رفتارش راضی بود، این جلوه میکند. مانند گَردنبندی که در گَردن یک عروس موجب رونق او میشود، انسان در آنجا از گَردنش میدرخشد. و اگر کسی در این سه چیز مشکل پیدا کرد، به صورت طوقِ لَعنت میشود و آدم در آنجا گرفتار این طوقِ لَعنت است. حال در این «أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ»، عُنُق هم به معنای گردن است که عمل انسان آویزِ گَردنش هست، او را رها نمیکند. و هم به مَعنی خودش است. اینکه در ماه مبارک رمضان یکی از دعاهای بسیار رایجی که در دعاهای مَأثور مُدام تکرار شده است، «الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ[۴]» است؛ خدایا! رَغبهی من را از آتش خلاص کُن. من را آزاد کُن. اینکه میگوییم رَغبهی من را آزاد کُن، به این مَعنا نیست که گَردن من را آزاد کُن؛ بلکه یعنی خودم را آزاد کُن. خودم را از آتش جهنّم آزاد کُن. احتمال میرود که در این آیهی کریمه که میفرماید: «وَ کُلَّ إِنْسَانٍ أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ»، ما هر انسانی را، طائرش را، عملش را، مجموعهی حاصل عُمرش را آویزهی گَردنش میکنیم، مُمکن است که مَعنایش این باشد که در وجود خودش است و بیرون از خودش نیست. اعتقاد آدم در وجود خودش است، فَضائل اخلاقیاش ذخیرهی درونش است، رفتار و اعمالی هم که انسان انجام میدهد، باطن دارد. غیبت باطنی دارد که خورش سگهای جهنّم است، خیلی مَنفور است، خیلی گَزنده است و انسان در حال غیبتکردن صورت باطنی و ملکوتیاش صورت سگ میشود و این غیبت هم خوراک آن سگی است که الآن دارد از آبروی مردم تغذیه میکند. اینکه در اینجا و آنجا مینشیند و میگوید که فُلانی فُلان کار را کرد، عیب کسی را مطرح میکند، ایرادش را مطرح میکند و برایش پرونده درست میکند، در واقع دارد شخصیت او را میخورد. همانگونه که اگر بدن کسی را بخورند، از این بدن کم میشود، ولی به بدن او اضافه میشود، با غیبت از شخصیّت طرف کم میشود و آن کسی که در حال غیبتکردن است، میخواهد به صورت غیر مستقیم بگوید که من این ایراد را ندارم. فُلانی و فُلانی همه خراب هستند، اما من خراب نیستم. دیگران را آب میکند، دیگران را نابود میکند تا برای خودش یک موجودیّتی احراز بشود. همهی اینها در وجود خودِ آدم است و بیرون نیست. همهی اینها در وجود خودِ انسان است. «أَلْزَمْنَاهُ طَائِرَهُ فِی عُنُقِهِ» یعنی اخلاق آدم، عقیدهی آدم و رفتار آدم از بین نرفته است. در قَد به قَد عُمرش در خودش وجود پیدا کرده است. همهی اُموری که در زندگی از فکر و ذکر و انگیزه و عمل از انسان سر زده است، همگی در درون خودش ذخیره است؛ ولی مَلفوف است، لَف است، بسته است.
خداوند در روز قیامت کتاب وجودی انسان را از وجود او خارج میکند
در روز قیامت «نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ»؛ پروردگار متعال میفرماید که در روز قیامت ما یک کتابی را از وجود خودش اخراج میکنیم. این مُستتر بود و ما این را اخراج میکنیم. «یَلْقَاهُ مَنْشُورًا»؛ این کتاب نَشر نبود؛ بسته بود. در خودش بود و ما از درونش اخراج کردیم و این کتاب را هم باز کردیم. به صورت یک طومار باز خوبیها و بدیهایش همگی در وجود خودش است. پس مُمکن است که این گَردن اصطلاحی نباشد که هرکسی عملش به گَردنش آویزان میشود؛ خیر، بلکه یعنی خودش ذخیرهساز است، انبار کارهایش است. «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ خَیْرًا یَرَهُ * وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ[۵]»؛ در کُجا این ذرّات اعمال خوب و بدش را میبیند؟ همگی در وجودش خودش است. مُنتها وجودش بسته بود، خداوند متعال میفرماید ما هم کتاب وجودش را اخراج میکنیم، تا حال مَخفی بود و حال آن را اخراج میکنیم و هم آن را نَشر میکنیم. همهی اینها پیچیده بودند، حالا قَد به قَدش را باز میکنیم تا هم خودش ببیند و هم دیگران ببینند. وقتی اخراج کردیم و باز کردیم و نَشر کردیم، اوّلین کسی که باید قَضاوت کند خودش است. به او میگوییم: «اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا»؛ لذا آدم گرفتارِ عمل خودش است. انسان در دنیا و در آخرت با عمل خودش عَجین است. از عمل نمیشود فرار کرد.
ترس انسان از گناه خودش در کلام حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در آن وصیت ۵ مادهای خودشان که دو مورد اوّل خیلی مهمّ است. فرمودند: «لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ[۶]»؛ اگر میخواهید در زندگی به کسی تکیه کنید، اگر میخواهید به کسی دل ببندید، قطعاً شکست میخورید؛ ولی کسی که اگر دل بستید، او دلداری میکند، اگر اُمیدوار بودید اُمید شما را نااُمید نمیکند، آن رَبّ شماست. بنابراین در زندگی بیش از یک تکیهگاه نداریم و آن هم خدای ماست. «لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ»؛ به پروردگار خودتان اعتماد کنید، دل ببندید و فقط به او اُمیدوار باشید. «وَ لَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ[۷]»؛ از هیچ توطئهای هَراس نداشته باشید. آبرو به دست خداست، کار به دست خداست. از هیچ دشمن و تروریستی واهمه نداشته باشید. ولی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میفرمایند که فقط از یکچیز نگران باشید و بترسید و آنهم گناه خودتان است. گناه به صورت یک مین در وجودِ ما هست. در جای خودش مُنفجر میشود و به ما آسیب وارد میکند. گناه از بین نرفته است، گناه ذخیره است، کَما اینکه اَعمال خیر از بین نرفته است؛ اینها هم در وجود ما ذخیره است. آنچه کردیم، آنچه در فکر با آن زندگی کردیم، آنچه از فَضائل یا رَذائل مَلکهی وجود ما هست، در اینجا کسی نمیداند که من سَخی هستم یا بَخیل هستم؛ من کَریم هستم یا لَئیم هستم؛ من سَتّار هستم، حافظ آبرو هستم یا آبروبَر هستم؛ هیچکسی نمیداند و خودم میدانم. ولی در روز قیامت این صفات بُروز پیدا میکند. اگر کسی رَذیلهای دارد، خداوند متعال این رَذیلهاش را بیرون میکِشد. «وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنْشُورًا»؛ این نامهی عملش دیگر به صورت طومار بسته نیست. آن را نَشر میکنیم و همه میبینند.
مخلوقات پروردگار متعال همگی کلمات این عالَم هستند
اینکه کتاب هست، ما دو نوع کتاب داریم؛ یک کتاب لَفظی داریم و یک کتاب عینی داریم. کتاب لَفظی همین اَلفاظی است که با قَلم نوشته میشود. کتاب عینی یکچیزی است که وقتی همه میبینند، میفَهمند. اصلاً خودِ این قیافه نشان میدهد. قیافهی بعضیها ظُلمت است، واقعاً نکبت است، نشان میدهد که این باید آدم خَبیثی باشد. بعضیها اینگونه نیستند؛ انسان وقتی میبیند دلش باز میشود، یادِ خدا میکند، یادِ امام زمان (ارواحنا فداه) میکند، این اصلاً کتاب است، خودش خودش را مُعرّفی میکند. بنابراین خداوند متعال عالَم را کتابالله مُعرّفی کرده است، تمام مَخلوقات را کلمات مُعرّفی کرده است و این کلمات، کلمات مَلفوظ نیست؛ کلمات عینیِ خداست. کوه یک کلمه است است، دریا یک کلمه است، ستارهها یک کلمه است هستند. در مورد انسان هم خداوند متعال دربارهی حضرت مسیح (علیه السلام) میفرماید: «کَلِمَهُ اللَّهِ[۸]»، انسان هم یک کلمهی خداست، ولی کلمهی لَفظی نیست؛ بلکه کلمهی عینی است. آنجا هم این کتابی که خداوند متعال از درون ما خارج میکند و آن را باز میکند، این کتاب لَفظی نیست، تمام اعمال ماست. امام جعفر صادق (علیه السلام) در ذیل این آیهای که میگوید: «یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَهً وَ لَا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصَاهَا[۹]»، میفرمایند: در آنجا وقتی نامهی عمل خودش را به خودش میدهند، تمام گناهان خودش را گویا الآن دارد مُرتکب میشود. همین الآن این غیبت را کرده است، همین الآن این حرام را خورده است، همین الآن این ظُلم را کرده است. در آنجا گذشته را نمیبیند؛ بلکه عمل با او بوده است و میبیند که الآن دارد انجام میدهد و هیچ جای فرار ندارد. صحنهی عمل به گونهای است که گویا الآن دارد مُرتکب میشود و همه در حال تماشای آن هستند. «نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ کِتَابًا یَلْقَاهُ مَنْشُورًا»؛ ما کتابی را از درون او اخراج میکنیم و او این را مُلاقات میکند. آدم خودش خودش را دَرک میکند، مییابد. خودش با خودش مُلاقات دارد و مَنشور هم هست. دیگر باز شده است و نمیشود آن را جمع کرد؛ «یَلْقَاهُ مَنْشُورًا».
اگر زمین وجودی انسان خَبیث بشود، تمام وجودش را فساد پُر خواهد کرد
انسانی که نمیتواند عملش را نابود کند، خداوند میتواند. خداوند متعال هم «مَا هِیَ السَّیِّئات» است؛ خداوند متعال دو نوع لوح دارد؛ یکی لوح مَحو و اثبات است و دیگری لوحِ مَحفوظ است. در لوحِ مَحو و اثبات «یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ[۱۰]» است. خداوند متعال هرچه را بخواهد مَحو میکند، از بین میبَرد و هرچه را هم بخواهد نقش آن را به گونهای قرار میدهد که از بین نمیرود، تَثبیت میشود و میماند. اما در مورد لوحِ مَحفوظ در آنجا ظرف مَحو و اثبات نیست. آن تَثبیتشدهها در لوحِ مَحفوظ است. مادامی که انسان در این عالَم زندگی میکند، هم خوبیهایش میتواند تبدیل به بدی بشود؛ آدمهایی که سابقهی خوب دارند، از یکجایی مسیرشان عوض میشود. گرفتار وادی کُفر، شِرک، ظُلم و فساد میشوند. «وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ[۱۱]»؛ اینقَدر پیش میرود که گناه تمام وجودش را میپوشاند. اصلاً جُز گناه کاری از او ساخته نیست. خُبث وجود پیدا میکند، طینتِ او خراب میشود و اساس تَکوینِ او دیگر رویش خوب ندارد. «وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لَا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا[۱۲]»؛ میگوید اگر ذاتِ آدم پاک باشد، این ذاتِ پاک میوه میدهد. «یَخْرُجُ نَبَاتُهُ»؛ رویش دارد، کارهای خیر از او صادر میشود و از درخت وجود او میوههای شیرین عاید جامعه میشود. اما اگر خَبیث بود؛ اینکه زمین خَبیث بود یعنی زمینهی ما خَبیث بود، یعنی طینت ما خراب شد، سِرشت ما خراب شد، گِل ما خراب شد، بَد گِل شدیم؛ به جای اینکه خوشگِل بشویم و گِلمان خوب بشود، اگر گِلمان خراب شد، «لَا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا»، دیگر این حاصل نمیدهد. آدمی که دلش به کُلّی آلوده است، نیّت خیر برایش نمیآید. از کار خیر، از احسان خوشحال نمیشود. هرگز از ایثار و عَفو استقبال نمیکند. این بَلد، بَلد خَبیث شده است.
خداوند اگر بخواهد به انسان توفیق توبه عنایت میکند
گاهی هم درست برعکس است. پروردگار متعال به او یک لحظه توفیق توبه میدهد. «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ[۱۳]»؛ شب قَدر است، ماه رمضان است، هنوز هم دنبال عیب این و آن هستی؟! وقت آن نشده است که مقداری به خودت برسی؟ یک فکری به حال خودت بکنی؟ «أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ»؛ وقت آن نشده است دلت نرم بشود؟ دستورات خداوند متعال در دل تو اثر بگذارد؟ خوف الهی در دلت باشد؟ فکر قیامت و مرگ تو را در مسیر پاکیها قرار بدهد؟ هیچ نوبت خوبی به خودت نمیدهی؟ همهاش میخواهی در مسیر بد بروی؟ بنده گاهی با زبان دَلال به خداوند مهربانی که اجازهی جرأت را به من داده است، میگویم: خدایا! تو به من میگویی که وقت آن نشده است؟ من هم به تو میگویم: وقت آن نشده است که دست من را بگیری؟ وقت آن نشده است که من را عوض کنی؟ از من گذشت، نوبت تو است. تو باید دست ما را بگیری و ما را از این لَجن بیرون بکِشی. گاهی با خدای متعال با زبانی که فرزند با پدرش صحبت میکند و میگوید: بابا! تو که میتوانستی نگذاری من با فُلانی رفیق بشوم، چرا جلوی من را نگرفتی؟ گاهی به خداوند بگویید: حالا وقت آن نشده است که این همه آدم را نجات دادی، «مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ[۱۴]»، مگر من اوّلین کسی هستم که توفیق توبه پیدا کردم؟ در طول تاریخ این همه آدمهای بدسابقه بودند که در آخر شهید شدند. این «زُهیر[۱۵]» در جنگ صفین در لشکر مُعاویه بود، با حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُقابله کرده است؛ اما برعکس «شمر» جُزء یاران حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در جنگ صفین بود. او کجا رفت و این کجا رفت؟! این کارِ خودت است، سرنوشت من دست خودت است، دل من به دست خودت است، ارادهی من به دست خودت است. حالا دیگر یک نگاهی هم به ما بینداز. این همه بدها را خوب کردی، ما هم بر سر سُفرهات آمدهایم، در میهمانسرایت ظاهرمان با همهی روزهداران شریک هستیم، گرسنگی میکِشیم، تشنگی میکِشیم، به دعوت تو این کارها را میکنیم؛ آیا وقت آن نشده است که امام زمان (ارواحنا فداه)، «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند[۱۶]» یعنی وقت آن نشده است که یک نگاهی هم به ما بکنند؟ لااقل یک نیمه نگاهی بکنید، ببینید که ما هم چه گرفتاری و بدبختی داریم و اُفتادهایم. بنابراین در اینجا تا به عالَم مَحو و اثبات نرفتیم، اینجا عالَم مَحو و اثبات است. یا یک توبهای داشته باشیم، یا یک کار خوبی داشته باشیم، یا یک دستگیری از یک مظلومی داشته باشیم؛ نجات یک آدم گرفتاری، دادن قرض یک آدمی، آدم یکمرتبه زندگیاش عوض میشود، سرنوشتش عوض میشود و خُطوط زشت کتاب درونیاش پاک میشود و خُطوط زیبا نوشته میشود. یکی مسألهی توبه است؛ دوّم مسألهی حَسنات است؛ سوّم نگاه اشخاص صاحب نَفَس و صاحب نظر است.
ماجرای توبهی «عَبید فَرار»
خدمت شما عرض کردیم در این کسانی که عاقبت به خیر شدند، فراوان هستند که گاهی اصلاً زمینه نداشتند. این «عَبید فَرار» که در نجف جُزء سَران اَشرار بوده است ۳۰۰ نفر قَمهکِش داشته است، قَدارهبند داشته است، رَهزن بوده است، هیچکسی را به حساب نمیآورده است، خیلی گَردنکُلفت بوده است. مرحوم «مُلّا حسینقُلی همدانی[۱۷]» (رضوان الله تعالی علیه) که ۳۰۰ مُجتهد صاحب نَفَس تربیت کرده است، عُرفای بزرگی در دامن او تربیت شدهاند، آخوند مُلّا حسینقُلی همدانی شَوندی (رضوان الله تعالی علیه) هستند. او در مسیر بر سر راه ایشان قرار میگیرد. صدایش میزند: اسم تو چیست؟ خیلی به او برمیخورد. یک آخوند یک لاقبا که یک مُشت استخوان است به یک آدمی که شُهره است، همه او را میشناسند و از او حساب میبَرند، گفت: من را نمیشناسی؟ ایشان گفتند: نه، تو چه کسی هستی؟ گفت: من عَبید فَرار هستم. مُلّا حسینقُلی همدانی (رضوان الله تعالی علیه) یک جمله به او گفت: «أمِن الله أمِن المُوت تَفرّ؟»؛ تو هر غلطی کردی، انجام میدهی و فرار میکنی؟ از دست خداوند میتوانی فرار کنی یا از چَنگال عزرائیل؟ همین دو جمله را گفت. از خدا یا از عزرائیل میتوانی فرار کنی؟ ولی حرف نبود، دلش سوخت و یک نگاهی به این بدبخت کرد که یک عُمر خودش را غالب دیده است، در حالیکه یک عُمر برای خودش گودال جهنّم درست کرده است. با یک نگاهی او را عوض کرد. ۳ روز گذشت. شاگردان مُلّا حسینقُلی همدانی (رضوان الله تعالی علیه) پای درس ایشان نشستهاند. فرمود: یکی از اولیای خدا از دنیا رفته است. بیایید به تَشییع جنازهاش برویم. تعجّب کردند که این چه کسی است که ما او را نمیشناسیم! جمع شاگردانش را آورد و سر از دَرب خانهی عَبید فَرار گَردنکُلفتِ رَهزن درآوردند. از همسرش پُرسیدند: چه شد؟ گفت: من نمیدانم چه شده است، ولی ۳ روز از خانه بیرون نرفت. همهاش گریه میکرد. میگفت: «أمِن الله أمِن المُوت تَفرّ؟». چراغ عُمرش خاموش شد. گاهی که آدم با خوبان تماس بگیرد، یکمرتبه دلشان میسوزد و یک نگاهی میکنند و آدم عوض میشود.
شفاعت ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) راه نجاتبخش برای مؤمنین است
سوّم مسألهی شفاعت است. «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى[۱۸]»؛ آن کسی که گناه را، بدی را، زشتی را، بیآبرویی را تبدیل به آبرو، تبدیل به خوبی، تبدیل به جاذبه میکند، آن شفاعت حضرات معصومین (سلام الله علیهم اجمعین) است که خداوند منّان به پیامبرش وعده داده است: «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى». از وجود نازنین حضرت باقرالعلوم (علیه الصلاه و السلام) نَقل شده است که فرمودهاند: نزد عُلمای اهل عراق اُمیدبخشترین آیه این آیه است: «قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ[۱۹]»؛ چه خدایی است! بندهای که دارد در گناهش غوطه میخورد، دست و پا میزند و نمیتواند بیرون بیاید، خداوند متعال او را مورد خطاب قرار داده است. پیامبر من! بگو: آن بندگانی که «أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ»، عُمر را بر باد دادند، با گناه عُمر را آتش زد، حالا به خاک سیاه نشسته است و هیچ ذخیرهای برای آخرتش ندارد. به آنها بگو: «لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ».
«اگر لاتقنطوا دستم نگیرد ***** مو از یاویلنا اندیش دیرم[۲۰]»
اما امام باقر (علیه السلام) فرمودند: نزد ما اهلبیت (سلام الله علیهم اجمعین) اُمیدبخشتر از آن آیه، این آیهی «وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى» است.
چهار موقفی که مؤمن حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را مُلاقات میکند
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) در مُقاسمه که دیروز حدیث آن را خدمت شما عرض کردیم که فرمودند: آن کسی که دل به علی (علیه السلام) داده است، آن کسی که عشق علی (علیه السلام) در دلش جای گرفته است در ۴ جا من را میبیند، ولی آنگونهای میبیند که دوست دارد. یکی موقع مرگ است که آناتِ سختِ انسان است. جانکَندن خیلی سخت است، جُداشدن از اَحبّه خیلی سخت است؛ اما حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) میآیند و آدم جمال حضرت علی (علیه السلام) را میبیند. میبیند که آقا خیلی مهربان است. آدم او را بگذارد که در اینجا باشد. دل آدم را با خودش میبَرد. دوّمین موقع «عندَ الصِّراطِ[۲۱]» است. عَقباتی که ما در پیش داریم، پُل صراط عَقبات دارد، عَقبهی رَحِم دارد، عَقبهی حقّالنّاس دارد، عَقبهی نماز دارد. در هر کدام از آنها خطر سُقوط در جهنّم هست. اما کسی که عاشق حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، حضرت بر پُل صراط میآیند و او را با جَذبهی خودشان که سریعتر از برق است، عُبور میدهند. جَذبهی حضرت علی (علیه السلام) او را میبَرد. سوّم فرمودند «عندَ الحَوضِ[۲۲]» است. پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «وَ اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِیهِ جُوعَ یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ عَطَشَهُ[۲۳]»؛ با این گُرسنگی و تشنگی که در ماه مبارک رمضان تجربه میکنید، به یاد گُرسنگی و تشنگی روز قیامت باشید. در آن روزی که برابر ۵۰ هزار سال در آنجا توقّف دارید، نه مَزرعهای دارید، نه ذخیرهای دارید، نه نانآوری دارید، نه زراعتی دارید؛ این همه سالهای طولانیِ آخرت هم گُرسنگی دارید و هم تشنگی دارید. به یاد آنجا باشید که انشاءالله خداوند متعال در آنجا نجاتمان بدهد. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند: ما تشنگان از مُحبّان خودمان را نمیگذاریم که تشنه بمانند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) ما را از کأس أؤفی ما را سیراب میکنند. آخرین مورد «عِنْدَ اَلْمُقَاسَمَهِ[۲۴]» است. این شفاعت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. هیچکسی مُستحقّ بهشت نیست. هرکسی بهشتی میشود، با شفاعت بهشتی میشود و این شفاعت برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است، ولی حضرت علی (علیه السلام) جان پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) است. خداوند متعال این لواء حَمد و پَرچم حمد را به دست حضرت علی (علیه السلام) داده است و حضرت علی (علیه السلام) جهنّمیها و بهشتیها را تقسیم میکند. یاعلی مددی! یاعلی مددی!
روضه و توسّل به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)
حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) از لحظهای که ضربت بر فَرق مُقدّسشان خورد، ضربت کاری بود. شمشیر مَسموم بود، آن نامَرد هم هرچه زور داشت، مُحکم به فرق حضرت علی (علیه السلام) زد، سر باز شده بود. این یکی دو روز دور خانهی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) وِلوله بود، خُصوصاً بچّههای یتیم که «وا اماما» میگفتند. دادرَس و پدر خودشان را از دست داده بودند. در چنین روزی در آستانهی شب ۲۱ بود که شب شهادت است، شب عُروج حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) است، امام حسن مجتبی (علیه السلام) آمد و همهی اینهایی که دور خانهی حضرت علی (علیه السلام) را گرفته بودند، طواف میکردند، ناله میکردند؛ فرمودند: حال آقا خوب نیست. اجتماع نکنید و به خانههایتان بروید. همه رفتند. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) گاهی از هوش میرفتند، نالهی زن و بچّه بلند میشد. گاهی به هوش میآمدند و دیگران سکوت میکردند. حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) هم شنیدند که در بیرون از خانه هم با نالهی اینها ناله میکنند و با سکوتشان سکوت میکنند. آمدند و دَرب را باز کردند. دیدند که «اَصبَغ بن نُباته[۲۵]» پُشت دَرب نشسته است. فرمود: مگر نگفتم که بروید؟ حال امام خوب نیست. عرضه داشت: یابن رسول الله! میخواهم بروم، اما زانوهایم طاقت ندارد. دل نمیکَنم، میخواهم برای آخرین بار آقایم را ببینم. امام حسن مجتبی (علیه السلام) برگشتند. از حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) اجازه گرفتند. اصبغ وارد خانه شد. میگوید: دیدم که گویا در چهرهی امام اصلاً دیگر علامت حیات نیست. دستمالی که بر سرشان بسته بودند، رنگ صورت از آن دستمال هم سفیدتر است. نالهام بلند شد: «وا اماما!». حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) چشمهای کمسوی خودشان را باز کردند. فرمودند: چرا گریه میکنی؟ عرض کردم: چرا گریه نکنم؟ آنگاه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) جای خودشان را نشان دادند و اَصبَغ را راحت کردند. نمیدانم این مَنظره خیلی سخت بود یا مَنظرهای که در خَرابهی شام اتّفاق افتاد. این سهساله بَهانهی بابا را میگرفت. شیوَن بانوان همراه نالهی این دختر به قَصر آن نانَجیب رسید. گفت: ببینید چه خبر است؟ آمدند و گفتند: یک دختر بچّه بهانهی بابا را گرفته است. نمیتوانند او را ساکت کنند. نمیدانم نامَرد بیرَحمی کرد یا بدسلیقگی بود. گفت: سر بُریدهی پدرش را ببَرید شاید آرام بگیرد. قبلاً که حرم مُطهّر این سهساله تعمیر نشده بود، یک کُمدی در آنجا قرار داشت که اسباببازی نَذر میکردند و میآوردند. اعلان این معنا بود که اگر دختر سهساله گریه کرد، برای او اسباببازی بیاورید و او را سرگرم کنید. سر بُریده را که برای بچّه نمیآورند. سر بُریدهی حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) را آوردند. یک طَبقی بود که روپوشی داشت. وقتی وارد خرابه شدند، این دختری که ناله میکرد، به عمّه جان خطاب کرد: عمّه جان! من که غذا نمیخواهم، من بابایم را میخواهم. طَبق را زمین گذاشتند، روپوش را کنار زد، دید که بابا آمده است. خیره شد. «اَبَتاه!»؛ بابای من! منتظر بودم با پا بیایی و من را بَغل بگیری، فکر نمیکردم با سر بیایی و من باید تو را بَغل بگیرم. سر را با دستهای کوچک لرزانش بلند کرد و در دامانش گذاشت. مُدام نگاه میکرد و حرف میزد. «مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ؟[۲۶]»؛ بابا! به من بگو ببینم کدام ظالم رَگهای گَردنت را بُریده است؟ «مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ[۲۷]»؛ بابا! میبینم که مَحاسنت خَضاب شده است؛ کدام ظالم با خون سَرت مَحاسنت را خَضاب کرد؟ اینقَدر بابا بابا گفت که یک وقت دیدند سر یک طرف اُفتاد، سهساله یک طرف اُفتاد. آمدند و دیدند که جان به جانآفرین تسلیم کرده است. اَمان از دل زینب (سلام الله علیها)!
دعا
«اللّهُمَّ انّا نَسْئَلُکَ وَ نَدْعُوکَ بِاسْمِکَ الْعَظیمِ الْاعْظَمِ، الْاعَزِّ الْاجَلِّ الْاکْرَمِ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَهَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ یا قَدیمَ الْإِحْسَان بِحَقِّ الْحُسَیْنِ[۲۸]».
خدایا! به حقیقت حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام)، به فرق شکافتهی ایشان، به پریشانی حضرت زینب کبری (سلام الله علیها) و دودمان ایشان قَسمت میدهیم لباس فَرج بر قامت مولای ما در همین ایّام بپوشان.
خدایا! چشم ما را به قامت رَعنایش روشن بگردان.
خدایا! دلهای ما را به نور عشق و محبّت و معرفت و اطاعتش نورانی قرار بده.
خدایا! به حقّ حضرت زهرا (سلام الله علیها)، به این سهسالهای که کنار سر پدرش جان داد قَسمت میدهیم نگرانیها را برطرف بفرما.
خدایا! گِرهها را باز بگردان.
خدایا! پَریشانیها را رَفع بفرما.
خدایا! دلهای ما را صاف بفرما.
خدایا! برای شبقَدر دلهای ما را بیکینه قرار بده.
الها! پروردگارا! پدران و مادران، گذشتگان و گذشتههای ما را السّاعه ببخش و بیامُرز.
خدایا! شبقَدرهای امسال را آخرین لَیالی قَدر ما قرار نده.
الها! پروردگارا! سایهی پُر برکت رهبر نورانیمان را مُستدام بدار.
خدایا! شَرّ شیاطین، کسانی که همیشه میخواهند مردم را در نگرانی و نااُمیدی نگاه دارند و هرگز خیال راحتی را نبینند، این افرادی که اوضاع را به هم میریزند و مایهی التهاب جامعه میشوند، شیشهی عُمرشان را بشکَن.
خدایا! جمعشان را پَریشان بگردان.
خدایا! آبرویمان را در دنیا و آخرت به آبروی حضرت مرتضی علی (علیه السلام) حفظ بفرما.
خدایا! ما را دشمنشاد نکُن.
خدایا! ما را مورد مَلامت دشمنانمان قرار مَده.
الها! سلامتی، امنیت و همهی نعمتهایی که به ما دادی، توفیق شُکر آن را به ما بده و از ما زَوال نیاور.
خدایا! پدرانمان، مادرمانمان، اماممان (رضوان الله تعالی علیه) و شهدایمان را بر سر سُفرهی مولایمان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مُتنعّم و از ما راضی بگردان.
خدایا! همهی مریضها، مریضهای سفارششده و مورد نظر را شِفای عاجل کَرم بفرما.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه اسراء، آیات ۱۳ و ۱۴٫
[۳] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۵٫
«وَ قُلْنَا یَا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلَا مِنْهَا رَغَدًا حَیْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَٰذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونَا مِنَ الظَّالِمِینَ».
[۴] الکافی، ثقه الاسلام کلینی، ج ۴، ص ۷۵، ح ۷؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج ۹۴، ص ۳۵۹؛ مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، ص ۲۰۲ (اعمال روزهای ماه رمضان؛ بخشی از دعای اللهم هذا شهر رمضان).
«اللّٰهُمَّ هٰذَا شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِى أَنْزَلْتَ فِیهِ الْقُرْآنَ هُدىً لِلنَّاسِ وَ بَیِّناتٍ مِنَ الْهُدىٰ وَ الْفُرْقانِ، وَ هٰذَا شَهْرُ الصِّیامِ، وَ هٰذَا شَهْرُ الْقِیامِ، وَ هٰذَا شَهْرُ الْإِنابَهِ، وَ هٰذَا شَهْرُ التَّوْبَهِ، وَ هٰذَا شَهْرُ الْمَغْفِرَهِ وَ الرَّحْمَهِ، وَ هٰذَا شَهْرُ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّهِ، وَ هٰذَا شَهْرٌ فِیهِ لَیْلَهُ الْقَدْرِ الَّتِى هِىَ خَیْرٌ مِنَ أَلْفِ شَهْرٍ. اللّٰهُمَّ فَصَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِنِّى عَلَىٰ صِیامِهِ وَ قِیامِهِ، وَ سَلِّمْهُ لِى وَ سَلِّمْنِى فِیهِ، وَ أَعِنِّى عَلَیْهِ بِأَفْضَلِ عَوْنِکَ، وَ وَفِّقْنِى فِیهِ لِطاعَتِکَ وَ طاعَهِ رَسُولِکَ وَ أَوْلِیائِکَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِمْ، وَ فَرِّغْنِى فِیهِ لِعِبادَتِکَ وَ دُعائِکَ وَ تِلاوَهِ کِتابِکَ، وَ أَعْظِمْ لِى فِیهِ الْبَرَکَهَ، وَ أَحْسِنْ لِى فِیهِ الْعافِیَهَ ، وَ أَصِحَّ فِیهِ بَدَنِى، وَ أَوْسِعْ فِیهِ رِزْقِى، وَ اکْفِنِى فِیهِ مَا أَهَمَّنِى، وَ اسْتَجِبْ فِیهِ دُعائِى، وَ بَلِّغْنِى فِیهِ رَجائِى؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِمُحَمَّدٍ وَ أَذْهِبْ عَنِّى فِیهِ النُّعاسَ وَ الْکَسَلَ وَ السَّأْمَهَ وَ الْفَتْرَهَ وَ الْقَسْوَهَ وَ الْغَفْلَهَ وَ الْغِرَّهَ، وَ جَنِّبْنِى فِیهِ الْعِلَلَ وَ الْأَسْقامَ وَ الْهُمُومَ وَ الْأَحْزانَ وَ الْأَعْراضَ وَ الْأَمْراضَ وَ الْخَطایا وَ الذُّنُوبَ، وَ اصْرِفْ عَنِّى فِیهِ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ وَ الْجَهْدَ وَ الْبَلاءَ وَ التَّعَبَ وَ الْعَناءَ إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَعِذْنِى فِیهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ وَ هَمْزِهِ وَ لَمْزِهِ وَ نَفْثِهِ وَ نَفْخِهِ وَ وَسْوَسَتِهِ وَ تَثْبِیطِهِ وَ بَطْشِهِ وَ کَیْدِهِ وَ مَکْرِهِ وَ حَبائِلِهِ وَ خُدَعِهِ وَ أَمانِیِّهِ وَ غُرُورِهِ وَ فِتْنَتِهِ وَ شَرَکِهِ وَ أَحْزابِهِ وَ أَتْباعِهِ وَ أَشْیاعِهِ وَ أَوْلِیائِهِ وَ شُرَکائِهِ وَ جَمِیعِ مَکائِدِهِ. اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنا قِیامَهُ وَ صِیامَهُ وَ بُلُوغَ الْأَمَلِ فِیهِ وَ فِى قِیامِهِ وَ اسْتِکْمالَ مَا یُرْضِیکَ عَنِّى صَبْراً وَ احْتِساباً وَ إِیماناً وَ یَقِیناً، ثُمَّ تَقَبَّلْ ذٰلِکَ مِنِّى بِالْأَضْعافِ الْکَثِیرَهِ، وَ الْأَجْرِ الْعَظِیمِ، یَا رَبَّ الْعالَمِینَ؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنِى الْحَجَّ وَ الْعُمْرَهَ وَ الْجِدَّ وَ الاجْتِهادَ وَ الْقُوَّهَ وَ النَّشاطَ وَ الْإِنابَهَ وَ التَّوْبَهَ وَ التَّوْفِیقَ وَ الْقُرْبَهَ وَ الْخَیْرَ الْمَقْبُولَ وَ الرَّغْبَهَ وَ الرَّهْبَهَ وَ التَّضَرُّعَ وَ الْخُشُوعَ وَ الرِّقَّهَ وَ النِّیَّهَ الصّادِقَهَ، وَ صِدْقَ اللِّسانِ، وَ الْوَجَلَ مِنْکَ، وَ الرَّجاءَ لَکَ، وَ التَّوَکُّلَ عَلَیْکَ، وَ الثِّقَهَ بِکَ، وَ الْوَرَعَ عَنْ مَحارِمِکَ مَعَ صالِحِ الْقَوْلِ، وَ مَقْبُولِ السَّعْىِ، وَ مَرْفُوعِ الْعَمَلِ، وَ مُسْتَجابِ الدَّعْوَهِ، وَ لَا تَحُلْ بَیْنِى وَ بَیْنَ شَىْءٍ مِنْ ذٰلِکَ بِعَرَضٍ وَ لَا مَرَضٍ وَ لَا هَمٍّ وَ لَا غَمٍّ وَ لَا سُقْمٍ وَ لَا غَفْلَهٍ وَ لَا نِسْیانٍ، بَلْ بِالتَّعاهُدِ وَ التَّحَفُّظِ لَکَ وَ فِیکَ وَ الرِّعایَهِ لِحَقِّکَ وَ الْوَفاءِ بِعَهْدِکَ وَ وَعْدِکَ بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرّاحِمِینَ؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اقْسِمْ لِى فِیهِ أَفْضَلَ مَا تَقْسِمُهُ لِعِبادِکَ الصَّالِحِینَ، وَ أَعْطِنِى فِیهِ أَفْضَلَ مَا تُعْطِى أَوْلِیاءَکَ الْمُقَرَّبِینَ مِنَ الرَّحْمَهِ وَ الْمَغْفِرَهِ وَ التَّحَنُّنِ وَ الْإِجابَهِ وَ الْعَفْوِ وَ الْمَغْفِرَهِ الدَّائِمَهِ وَ الْعافِیَهِ وَ الْمُعافاهِ وَ الْعِتْقِ مِنَ النَّارِ وَ الْفَوْزِ بِالْجَنَّهِ وَ خَیْرِ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهِ…».
[۵] سوره مبارکه زلزال، آیات ۷ و ۸٫
[۶] نهج البلاغه، حکمت ۸۲؛ سفارش به پنج چیز مهم.
«وَ قَالَ (علیه السلام): أُوصِیکُمْ بِخَمْسٍ لَوْ ضَرَبْتُمْ إِلَیْهَا آبَاطَ الْإِبِلِ لَکَانَتْ لِذَلِکَ أَهْلًا: لَا یَرْجُوَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِلَّا رَبَّهُ؛ وَ لَا یَخَافَنَّ إِلَّا ذَنْبَهُ؛ وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ مِنْکُمْ إِذَا سُئِلَ عَمَّا لَا یَعْلَمُ أَنْ یَقُولَ لَا أَعْلَمُ؛ وَ لَا یَسْتَحِیَنَّ أَحَدٌ إِذَا لَمْ یَعْلَمِ الشَّیْءَ أَنْ یَتَعَلَّمَهُ؛ وَ عَلَیْکُمْ بِالصَّبْرِ، فَإِنَّ الصَّبْرَ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ، وَ لَا خَیْرَ فِی جَسَدٍ لَا رَأْسَ مَعَهُ، وَ لَا [خَیْرَ] فِی إِیمَانٍ لَا صَبْرَ مَعَهُ».
[۷] همان.
[۸] سوره مبارکه توبه، آیه ۴۰٫
«إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا ۖ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَ أَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَ جَعَلَ کَلِمَهَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَىٰ ۗ وَ کَلِمَهُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا ۗ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ».
[۹] سوره مبارکه کهف، آیه ۴۹٫
«وَ وُضِعَ الْکِتَابُ فَتَرَى الْمُجْرِمِینَ مُشْفِقِینَ مِمَّا فِیهِ وَ یَقُولُونَ یَا وَیْلَتَنَا مَالِ هَٰذَا الْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ صَغِیرَهً وَ لَا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصَاهَا ۚ وَ وَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا ۗ وَ لَا یَظْلِمُ رَبُّکَ أَحَدًا».
[۱۰] سوره مبارکه رعد، آیه ۳۹٫
«یَمْحُو اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَ یُثْبِتُ ۖ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ».
[۱۱] سوره مبارکه بقره، آیه ۸۱٫
«بَلَىٰ مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولَٰئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ ۖ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ».
[۱۲] سوره مبارکه اعراف، آیه ۵۸٫
«وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَبَاتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ ۖ وَ الَّذِی خَبُثَ لَا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِدًا ۚ کَذَٰلِکَ نُصَرِّفُ الْآیَاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ».
[۱۳] سوره مبارکه حدید، آیه ۱۶٫
«أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ مَا نَزَلَ مِنَ الْحَقِّ وَ لَا یَکُونُوا کَالَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلُ فَطَالَ عَلَیْهِمُ الْأَمَدُ فَقَسَتْ قُلُوبُهُمْ ۖ وَ کَثِیرٌ مِنْهُمْ فَاسِقُونَ».
[۱۴] مفاتیح الجنان، مناجات اول، مناجات تائبین (راز و نیاز توبهکنندگان).
«إِلَهِی أَلْبَسَتْنِی الْخَطَایَا ثَوْبَ مَذَلَّتِی وَ جَلَّلَنِی التَّبَاعُدُ مِنْکَ لِبَاسَ مَسْکَنَتِی وَ أَمَاتَ قَلْبِی عَظِیمُ جِنَایَتِی فَأَحْیِهِ بِتَوْبَهٍ مِنْکَ یَا أَمَلِی وَ بُغْیَتِی وَ یَا سُؤْلِی وَ مُنْیَتِی فَوَعِزَّتِکَ مَا أَجِدُ لِذُنُوبِی سِوَاکَ غَافِرا وَ لا أَرَى لِکَسْرِی غَیْرَکَ جَابِرا وَ قَدْ خَضَعْتُ بِالْإِنَابَهِ إِلَیْکَ وَ عَنَوْتُ بِالاسْتِکَانَهِ لَدَیْکَ فَإِنْ طَرَدْتَنِی مِنْ بَابِکَ فَبِمَنْ أَلُوذُ وَ إِنْ رَدَدْتَنِی عَنْ جَنَابِکَ فَبِمَنْ أَعُوذُ فَوَا أَسَفَاهْ مِنْ خَجْلَتِی وَ افْتِضَاحِی وَ وَا لَهْفَاهْ مِنْ سُوءِ عَمَلِی وَ اجْتِرَاحِی أَسْأَلُکَ یَا غَافِرَ الذَّنْبِ الْکَبِیرِ وَ یَا جَابِرَ الْعَظْمِ الْکَسِیرِ أَنْ تَهَبَ لِی مُوبِقَاتِ الْجَرَائِرِ وَ تَسْتُرَ عَلَیَّ فَاضِحَاتِ السَّرَائِرِ وَ لا تُخْلِنِی فِی مَشْهَدِ الْقِیَامَهِ مِنْ بَرْدِ عَفْوِکَ وَ غَفْرِکَ وَ لا تُعْرِنِی مِنْ جَمِیلِ صَفْحِکَ وَ سَتْرِکَ إِلَهِی ظَلِّلْ عَلَى ذُنُوبِی غَمَامَ رَحْمَتِکَ ،وَ أَرْسِلْ عَلَى عُیُوبِی سَحَابَ رَأْفَتِکَ إِلَهِی هَلْ یَرْجِعُ الْعَبْدُ الْآبِقُ إِلا إِلَى مَوْلاهُ أَمْ هَلْ یُجِیرُهُ مِنْ سَخَطِهِ أَحَدٌ سِوَاهُ إِلَهِی إِنْ کَانَ النَّدَمُ عَلَى الذَّنْبِ تَوْبَهً فَإِنِّی وَ عِزَّتِکَ مِنَ النَّادِمِینَ وَ إِنْ کَانَ الاسْتِغْفَارُ مِنَ الْخَطِیئَهِ حِطَّهً فَإِنِّی لَکَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ لَکَ الْعُتْبَى حَتَّى تَرْضَى إِلَهِی بِقُدْرَتِکَ عَلَیَّ تُبْ عَلَیَّ وَ بِحِلْمِکَ عَنِّی اعْفُ عَنِّی وَ بِعِلْمِکَ بِی ارْفَقْ بِی إِلَهِی أَنْتَ الَّذِی فَتَحْتَ لِعِبَادِکَ بَابا إِلَى عَفْوِکَ سَمَّیْتَهُ التَّوْبَهَ فَقُلْتَ: تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَهً نَصُوحا فَمَا عُذْرُ مَنْ أَغْفَلَ دُخُولَ الْبَابِ بَعْدَ فَتْحِهِ إِلَهِی إِنْ کَانَ قَبُحَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ إِلَهِی مَا أَنَا بِأَوَّلِ مَنْ عَصَاکَ فَتُبْتَ عَلَیْهِ وَ تَعَرَّضَ لِمَعْرُوفِکَ فَجُدْتَ عَلَیْهِ یَا مُجِیبَ الْمُضْطَرِّ یَا کَاشِفَ الضُّرِّ یَا عَظِیمَ الْبِرِّ یَا عَلِیما بِمَا فِی السِّرِّ یَا جَمِیلَ السِّتْرِ [السَّتْرِ] اسْتَشْفَعْتُ بِجُودِکَ وَ کَرَمِکَ إِلَیْکَ وَ تَوَسَّلْتُ بِجَنَابِکَ [بِجِنَانِکَ] وَ تَرَحُّمِکَ لَدَیْکَ فَاسْتَجِبْ دُعَائِی وَ لا تُخَیِّبْ فِیکَ رَجَائِی وَ تَقَبَّلْ تَوْبَتِی وَ کَفِّرْ خَطِیئَتِی بِمَنِّکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ».
[۱۵] زُهَیر بن قَین بَجَلی از شهدای کربلا و از بزرگان قبیله بجیله؛ او عثمانی مذهب بود ولی پس از ملاقات با امام حسین (علیه السلام) چند روز قبل از واقعه کربلا، به او پیوست و در روز عاشورا به شهادت رسید. وی از مردان شریف و شجاع شهر کوفه و قوم خود شمرده میشد و به واسطه حضور در جنگها و فتوحات بسیار، جایگاه رفیعی به دست آورده بود. در برخی از منابع از قین -پدر زهیر- به عنوان یکی از اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نام برده شده است. زهیر از هواداران عثمان به شمار میرفت. در سال ۶۰ قمری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیلهاش هنگام بازگشت از حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، با امام حسین (علیه السلام) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزلگاه زَرُود انجام گرفته است.
امام حسین (علیه السلام) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد.این دیدار آن چنان غافلگیرانه بود که در گزارش ها آمده است که افرادی که بر سر سفره غذا بودند لقمه هایشان راز دستها انداختند و همه بی حرکت شدند گوییا پرنده ای بر سر آنها نشسته است. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدار نشان نداد؛ اما به توصیه همسرش- دیلم یا دَلْهم دختر عَمرو به محضر امام حسین (علیه السلام) حاضر شد. این دیدار مسیر زندگانی زهیر را تغییر داد. او پس از این ملاقات کوتاه که گزارش دقیقی هم از جزییاتش در تاریخ نیست ، شادمان نزد خانواده و دوستانش بازگشت و فرمان داد تا خیمه و بار و بُنه او را به کنار خیمه امام حسین (علیه السلام) منتقل کنند. زهیر با همسرش نیز وداع کرد و بنا به نقلی همسرش را طلاق داده و به او گفت: «نزد خانوادهات برگرد، زیرا نمیخواهم از سوی من چیزی جز خوبی به تو برسد. زهیر بعد از وداع با همسرش، به همراهانش گفت: «هر که دوستدار شهادت است، همراه من بیاید، و گرنه برود و این آخرین دیدار من با شماست. زهیر خاطرهای برای آنان نقل کرد و گفت: زمانی که به جنگ بَلِنجِر رفته بودیم، به پیروزی و غنایم فراوانی دست یافتیم و بسیار خوشحال شدیم. سلمان فارسی -در برخی منابع به جای سلمان فارسی، سلمان باهلی گفته شده است.- که همراه ما بود گفت: «آنگاه که سید جوانان آل محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) را درک کردید، از پیکار و کشته شدن در کنار او بیش از دستیابی به این غنایم شادمان باشید. برخی منابع آوردهاند سلمان بن مضارب، پسر عموی زهیر نیز با وی همراه شد و به سپاه امام حسین (علیه السلام) پیوست.
عصر روز تاسوعا، هنگامی که لشکریان عمر بن سعد به سوی خیمههای امام حسین (علیه السلام) هجوم آوردند و قصد آغاز جنگ داشتند، امام (علیه السلام) از برادرش عباس (علیه السلام) خواست که نزد آنان رفته و ببیند هدفشان چیست و چه میخواهند. عباس (علیه السلام) با حدود بیست نفر از یاران امام (علیه السلام)، از جمله زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر، نزد سپاهیان دشمن آمد و از مقصودشان پرسید. گفتند: به ما فرمان داده شده است در صورتی که تسلیم حکم ابن زیاد نشوید، با شما پیکار کنیم. عباس (علیه السلام) گفت: فرصت دهید، تا مقصود و پیام شما را به اطلاع ابا عبدالله (علیه السلام) برسانم.آنان پذیرفته و منتظر جواب ماندند. حبیب بن مظاهر و زهیر بن قین از فرصت استفاده کرده و به نصیحت سپاهیان عمر سعد پرداختند. حبیب بن مظاهر آنان را از کشتن عترت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و یاران آنها نهی کرد.
عزره بن قیس- از افراد عبیدالله بن زیاد- خطاب به حبیب گفت: تا میتوانی خودستایی کن! زهیر بن قین در پاسخش گفت: «ای عزره خداوند او را پاکیزه و هدایت کرده است؛ از خدا بترس و بدان که من خیرخواه توام. تو را به خدا مبادا از کسانی باشی که گمراهان را بر کشتن جانهای پاک یاری میدهند.» عزره گفت:ای زهیر، تو که شیعه این خاندان نبودی و طرفدارعثمان بودی! زهیر گفت: «آیا اینکه اکنون در کنار حسینم، برایت کافی نیست که بدانی من پیرو این خاندانم؟! به خدا سوگند من هرگز به حسین بن علی (علیه السلام) نامهای ننوشتم و فرستادهای نزدش نفرستادم و هرگز به او وعده یاری ندادم، لیکن مسیر راه، من و او را با هم یک جا گردآورد، چون او را دیدم و یاد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و منزلت حسین نزد او افتادم و دانستم که سوی دشمن خویش و حزب شما میرود آن گاه مصلحت چنین دیدم که یاریاش دهم و در حزب او باشم و جان خویش را برای آنچه که شما از حق خدا و رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) ضایع کردید فدایش گردانم.»
شب عاشورا، پس از آنکه، امام (علیه السلام) بیعت خود را از اصحاب و اهل بیتش برداشته و به آنان اجازه رفتن و نجات جان خویشتن داد؛ اصحاب آن حضرت (علیه السلام) هر کدام به نوعی وفاداری و پایداری خود را اعلام داشتند؛ پس از سخنان اهل بیت امام (علیه السلام)، مسلم بن عوسجه و پس از او زهیر بن قین برخاسته و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، باز زنده گردم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیتت را از کشته شدن در امان دارد!» امام حسین (علیه السلام) پس از شهادت زهیر فرمود:ای زهیر خداوند تو را از رحمتش دور نسازد و خداوند کشندگان تو را لعنت کند و قاتلان تو را همانند لعنت شدگان مسخ شده (بنی اسرائیل) به لعنت ابدی خود گرفتار سازد.» در زیارت شهدا دربارۀ زهیر بن قین آمده: سلام به زهیر فرزند قین بجلی آن که چون امام (علیه السلام) به او اجازه بازگشت داد در پاسخ گفت: نه به خدا سوگند هرگز فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را که درود خدا بر او و آلش باد ترک نخواهم کرد آیا فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را در حالی که اسیر در دست دشمنان است رها کنم و خود را نجات دهم خداوند آن روز را بر من نیاورد.
[۱۶] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶.
[۱۷] ملاحسینقلی همدانی (۱۲۳۹-۱۳۱۱ق) عارف و فقیه قرن ۱۳و۱۴ق بود. او در تهران، سبزوار و نجف در فقه، اصول، فلسفه و اخلاق از درس شیخ انصاری و سید علی شوشتری استفاده نمود. میرزا باقر قاضی طباطبایی، میرزا جواد ملکی تبریزی، سید محسن امین، محمد بهاری همدانی، میرزا محمدحسین نائینی و آخوند خراسانی از شاگردان وی هستند. برخی معتقدند شیوه سلوک، تعلیم و تربیت ملا حسینقلی همدانی همانند شیوه سلوک استادش، سیدعلی شوشتری، مبتنی بر معرفت نفس، التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. بیشتر آثار همدانی تقریرات درس او به قلم شاگردانش است. البته تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری و سیدعلی شوشتری نوشته خود اوست. ملاحسینقلی درگزینی نجفی، معروف به ملاحسینقلی شوندی همدانی، در سال ۱۲۳۹ق/ ۱۲۰۳ش در روستای شوند (شهررزن، استان همدان) به دنیا آمد. نسب وی به جابر بن عبدالله انصاری، از صحابه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، میرسد. حسینقلی در سفر زیارتی به کربلا در ۲۸ شعبان ۱۳۱۱ق، (۱۶ اسفند ۱۲۷۲ش) درگذشت و وی را در حرم امام حسین (علیه السلام) در ایوان حجرۀ چهارم از صحن شریف دفن کردند. رمضان، پدر همدانی که چوپان بود، او را برای تحصیل علوم دینی به تهران فرستاد. حسینقلی در تهران درسهای مقدماتی، سطوح فقه و اصول را فراگرفت و سپس در درسهای خارج فقه و اصول عالمان تهران، به خصوص حلقه درس شیخ عبدالحسین طهرانی شرکت کرد. او برای شرکت در درس فلسفه ملاهادی سبزواری به سبزوار رفت.
حسینقلی پس از مدتی اقامت در آنجا، عازم نجف شد. در نجف از درس فقه و اصول شیخ مرتضی انصاری بهرهمند شد و از طریق وی بود که به درس اخلاق سیدعلی شوشتری راه یافت و شاگرد او شد. حسینقلی پس از فوت شیخ انصاری، با وجود تمایل به تدریس دروس فقه و اصول، به توصیه سید شوشتری به تربیت و تعلیم اخلاقی شاگردان پرداخت و پس از فوت وی، در کنار جلسه اخلاق در منزل خود، فقه و اصول را تدریس نمود. برخی معتقدند شیوه سلوک و تعلیم و تربیت همدانی مطابق با شیوه سلوک سیدعلی شوشتری بود و مشایخ سلوکی او از طریق سیدعلی شوشتری به محمدرضا دزفولی و از طریق او به سید صدرالدین دزفولی و از او به آقا محمد بیدآبادی و از او به سید قطب الدین نیریزی، میرسد. شیوه سلوک ملاحسینقلی مبتنی بر معرفت نفس، ( که ملازم با معرفت ربّ بوده) و التزام به مراقبه و اهتمام ورزیدن در مراتب چهارگانه آن است. برخی گفتهاند حسینقلی گاه در خلال درس از بیم آنکه مبادا غفلتی پیش آمده باشد و سخنی برای رضای خداوند نگفته باشد، سکوت میکرده است.
آقا بزرگ تهرانی – که دو سال پس از رحلت ملاحسینقلی همدانی وارد عراق شد –او را بر روش و طریقه سید ابن طاووس دانسته است. به عقیده وی، ملاحسینقلی بر بیشتر علمای طبقه بعد از خود حق دارد و شاگردان او ستارگان زینت بخش آسمان علم و فضلیتاند. وی از اینکه محضر او را درک نکرده تأسف خورده و خوشحال بوده که شاگردان او را درک کرده است. به نظر او، شاگردان آخوند، علم را با عمل آمیختهاند. وی بر این باور است که سالیانی طولانی پس از آخوند همدانی هیچکس در علم اخلاق و تهذیب نفوس مانند او یافت نشد. میرزا جواد ملکی تبریزی: استادی بزرگ، اهل عمل و کامل است و مانند او را در وصول به مقامات ندیده ام. سید حسن صدر: جمال سالکان راه وصال، نخبه فقیهان ربّانی، استوانه حکیمان و متکلّمان و برگزیده محققان و اصولیان بود. سید محسن امین نیز درباره ملاحسینقلی نوشته است که در میان معاصرانش برای او، در علم اخلاق و تهذیب نفوس، نظیری یافت نمیشود. سید محمدحسین حسینی تهرانی: مرحوم آخوند ملاّ حسینقلی همدانی… در رشتۀ توحید حقّ تبارک و تعالی بی نظیر بودهاند.
بیشتر آثار همدانی تقریرات او به قلم شاگردانش است. تقریرات دروس فقه و اصول شیخ انصاری که به قلم خود اوست. تقریرات درس سیدعلی شوشتری، که وقف حسینیه شوشتریهای نجف شده است. تقریرات درس فقه (۴ جلد)، شامل صلاهالمسافر، الخلل و القضاء، الشهادات و رهن که شاگردانش نوشتهاند. امالی در موضوع اخلاق، که بعضی از شاگردانش آن را جمع آوری نمودهاند. مکاتبات و دستور العملها، که میرزا اسماعیل تبریزی (تائب) آنها را همراه با بعضی دستورالعملها و مکاتبات احمد کربلائی و محمد بهاری و آقا محمد بیدآبادی جمع آوری کرده و در پایان کتاب تذکره المتقین در ۱۳۲۹ق به چاپ رسانده است.
[۱۸] سوره مبارکه ضحی، آیه ۵٫
[۱۹] سوره مبارکه زمر، آیه ۵۳٫
«قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَىٰ أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ».
[۲۰] باباطاهر، دوبیتیها، دوبیتی شماره ۱۱۸.
[۲۱] کشف الغمه فی معرفه الأئمه، جلد ۱، صفحه ۴۱۱٫
«قِیلَ: دَخَلَ اَلْحَارِثُ اَلْهَمْدَانِیُّ عَلَى أَمِیرِ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ فِی نَفَرٍ مِنَ اَلشِّیعَهِ قَالَ اَلْأَصْبَغُ بْنُ نُبَاتَهَ وَ کُنْتُ فِیمَنْ دَخَلَ فَجَعَلَ اَلْحَارِثُ یَتَأَوَّدُ فِی مِشْیَتِهِ وَ یَخْبِطُ اَلْأَرْضَ بِمِحْجَنِهِ وَ کَانَ مَرِیضاً فَأَقْبَلَ عَلَیْهِ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ وَ کَانَتْ لَهُ مِنْهُ مَنْزِلَهٌ فَقَالَ کَیْفَ تَجِدُکَ یَا حَارُ قَالَ نَالَ اَلدَّهْرُ مِنِّی یَا أَمِیرَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَ زَادَنِی أُوَاراً وَ غَلِیلاً اِخْتِصَامُ أَصْحَابِکَ بِبَابِکَ قَالَ وَ فِیمَ خُصُومَتُهُمْ قَالَ فِی شَأْنِکَ وَ اَلْبَلِیَّهِ مِنْ قِبَلِکَ فَمِنْ مُفْرِطٍ غَالٍ وَ مُبْغِضٍ قَالٍ وَ مِنْ مُتَرَدِّدٍ مُرْتَابٍ لاَ یَدْرِی أَ یُقْدِمُ أَمْ یُحْجِمُ قَالَ فَحَسْبُکَ یَا أَخَا هَمْدَانَ أَیْ کَفَاکَ هَذَا اَلْقَوْلُ أَلاَ إِنَّ خَیْرَ شِیعَتِی اَلنَّمَطُ اَلْأَوْسَطُ إِلَیْهِمْ یَرْجِعُ اَلْغَالِی وَ بِهِمْ یَلْحَقُ اَلتَّالِی قَالَ لَوْ کَشَفْتَ فِدَاکَ أَبِی وَ أُمِّی اَلرَّیْنَ عَنْ قُلُوبِنَا وَ جَعَلْتَنَا فِی ذَلِکَ عَلَى بَصِیرَهٍ مِنْ أَمْرِنَا قَالَ قَدْکَ فَإِنَّکَ اِمْرُؤٌ مَلْبُوسٌ عَلَیْکَ إِنَّ دِینَ اَللَّهِ لاَ یُعْرَفُ بِالرِّجَالِ بَلْ بِآیَهِ اَلْحَقِّ وَ اَلْآیَهُ اَلْعَلاَمَهُ فَاعْرِفِ اَلْحَقَّ تَعْرِفْ أَهْلَهُ یَا حَارِ إِنَّ اَلْحَقَّ أَحْسَنُ اَلْحَدِیثِ وَ اَلصَّادِعَ مُجَاهِدٌ وَ بِالْحَقِّ أُخْبِرُکَ فَأَرْعِنِی سَمْعَکَ ثُمَّ خَبِّرْ بِهِ مَنْ کَانَتْ لَهُ حَصَاهٌ مِنْ أَصْحَابِکَ أَلاَ إِنِّی عَبْدُ اَللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِهِ وَ صِدِّیقُهُ اَلْأَوَّلُ صَدَّقْتُهُ وَ آدَمُ بَیْنَ اَلرُّوحِ وَ اَلْجَسَدِ ثُمَّ إِنِّی صِدِّیقُهُ اَلْأَوَّلُ فِی أُمَّتِکُمْ حَقّاً فَنَحْنُ اَلْأَوَّلُونَ وَ نَحْنُ اَلْآخِرُونَ أَلاَ وَ أَنَا خَاصَّتُهُ یَا حَارِ وَ خَالِصَتُهُ وَ صِنْوُهُ وَ وَصِیُّهُ وَ وَلِیُّهُ وَ صَاحِبُ نَجْوَاهُ وَ سِرِّهِ أُوتِیتُ فَهْمَ اَلْکِتَابِ وَ فَصْلَ اَلْخِطَابِ وَ عِلْمَ اَلْقُرُونِ وَ اَلْأَسْبَابِ وَ اُسْتُودِعْتُ أَلْفَ مِفْتَاحِ یَفْتَحُ کُلُّ مِفْتَاحٍ أَلْفَ بَابٍ یُفْضِی کُلُّ بَابٍ إِلَى أَلْفِ أَلْفِ عَهْدٍ وَ أُیِّدْتُ أَوْ قَالَ أُمْدِدْتُ بِلَیْلَهِ اَلْقَدْرِ نَفْلاً وَ إِنَّ ذَلِکَ لَیَجْرِی لِی وَ مَنِ اُسْتُحْفِظَ مِنْ ذُرِّیَّتِی مَا جَرَى اَللَّیْلُ وَ اَلنَّهَارُ حَتَّى یَرِثَ اَللَّهُ اَلْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَیْهٰا وَ أُبَشِّرُکَ یَا حَارِ لَیَعْرِفَنِّی وَ اَلَّذِی فَلَقَ اَلْحَبَّهَ وَ بَرَأَ اَلنَّسَمَهَ وَلِیِّی وَ عَدُوِّی فِی مَوَاطِنَ شَتَّى لَیَعْرِفَنِّی عِنْدَ اَلْمَمَاتِ وَ عِنْدَ اَلصِّرَاطِ وَ عِنْدَ اَلْمُقَاسَمَهِ قَالَ وَ مَا اَلْمُقَاسَمَهُ یَا مَوْلاَیَ فَقَالَ لِی مُقَاسَمَهُ اَلنَّارِ أَقْسِمُهَا قِسْمَهً صِحَاحاً أَقُولُ هَذَا وَلِیِّی وَ هَذَا عَدُوِّی ثُمَّ أَخَذَ أَمِیرُ اَلْمُؤْمِنِینَ عَلَیْهِ السَّلاَمُ بِیَدِ اَلْحَارِثِ وَ قَالَ یَا حَارِثُ أَخَذْتُ بِیَدِکَ کَمَا أَخَذَ بِیَدِی رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فَقَالَ لِی وَ اِشْتَکَیْتُ إِلَیْهِ حَسَدَهَ قُرَیْشٍ وَ اَلْمُنَافِقِینَ لِی إِذَا کَانَ یَوْمُ اَلْقِیَامَهِ أَخَذْتُ بِحَبْلٍ أَوْ حُجْزَهٍ یَعْنِی عِصْمَهً مِنْ ذِی اَلْعَرْشِ تَعَالَى وَ أَخَذْتَ أَنْتَ یَا عَلِیُّ بِحُجْزَتِی وَ أَخَذَ ذُرِّیَّتُکَ بِحُجْزَتِکَ وَ أَخَذَ شِیعَتُکُمْ بِحُجَزِکُمْ فَمَا ذَا یَصْنَعُ اَللَّهُ بِنَبِیِّهِ وَ مَا یَصْنَعُ نَبِیُّهُ بِوَصِیِّهِ وَ مَا یَصْنَعُ وَصِیُّهُ بِأَهْلِ بَیْتِهِ وَ مَا یَصْنَعُ أَهْلُ بَیْتِهِ بِشِیعَتِهِمْ خُذْهَا إِلَیْکَ حَارِ قَصِیرَهٌ مِنْ طَوِیلَهٍ أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ وَ لَکَ مَا اِحْتَسَبْتَ أَوْ قَالَ مَا اِکْتَسَبْتَ قَالَهَا ثَلاَثاً فَقَالَ اَلْحَارِثُ وَ قَامَ یَجُرُّ رِدَاءَهُ جَذَلاً مَا أُبَالِی وَ رَبِّی بَعْدَ هَذَا أَ لَقِیتُ اَلْمَوْتَ أَوْ لَقِیَنِی. قال جمیل بن صالح فأنشدنی السید بن محمد فی کلمه له:
قول علی لحارث عجب *** کم ثم أعجوبه له جملا
یا حار همدان من یمت یرنی *** من مؤمن أو منافق قبلا
یعرفنی طرفه و أعرفه *** بنعته و اسمه و ما فعلا
و أنت عند الصراط تعرفنی *** فلا تخف عثره و لا زللا
أسقیک من بارد على ظمإ *** تخاله فی الحلاوه العسلا
أقول للنار حین تعرض *** للعرض دعیه لا تقربی الرجلا
دعیه لا تقربیه إن له *** حبلا بحبل الوصی متصلا».
[۲۲] همان.
[۲۳] مفاتیح الجنان، بخشی از خطبه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آستانه ی ماه رمضان معروف به خطبهی شعبانیه.
«عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِیٍّ علیه السلام قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلی الله علیه وآله خَطَبَنَا ذَاتَ یَوْمٍ فَقَالَ: أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّهُ قَدْ أَقْبَلَ إِلَیْکُمْ شَهْرُ اللَّهِ بِالْبَرَکَهِ وَ الرَّحْمَهِ وَ الْمَغْفِرَهِ شَهْرٌ هُوَ عِنْدَ اللَّهِ أَفْضَلُ الشُّهُورِ وَ أَیَّامُهُ أَفْضَلُ الْأَیَّامِ وَ لَیَالِیهِ أَفْضَلُ اللَّیَالِی وَ سَاعَاتُهُ أَفْضَلُ السَّاعَاتِ. هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَی ضِیَافَهِ اللَّهِ وَ جُعِلْتُمْ فِیهِ مِنْ أَهْلِ کَرَامَهِ اللَّهِ أَنْفَاسُکُمْ فِیهِ تَسْبِیحٌ وَ نَوْمُکُمْ فِیهِ عِبَادَهٌ وَ عَمَلُکُمْ فِیهِ مَقْبُولٌ وَ دُعَاؤُکُمْ فِیهِ مُسْتَجَابٌ فَاسْأَلُوا اللَّهَ رَبَّکُمْ بِنِیَّاتٍ صَادِقَهٍ وَ قُلُوبٍ طَاهِرَهٍ أَنْ یُوَفِّقَکُمْ لِصِیَامِهِ وَ تِلَاوَهِ کِتَابِهِ. فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَنْ حُرِمَ غُفْرَانَ اللَّهِ فِی هَذَا الشَّهْرِ الْعَظِیمِ وَ اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِیهِ جُوعَ یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ عَطَشَهُ وَ تَصَدَّقُوا عَلَی فُقَرَائِکُمْ وَ مَسَاکِینِکُمْ وَ وَقِّرُوا کِبَارَکُمْ وَارْحَمُواصِغَارَکُمْ وَ صِلُوا أَرْحَامَکُمْ. وَ احْفَظُوا أَلْسِنَتَکُمْ وَ غُضُّوا عَمَّا لَا یَحِلُّ النَّظَرُ إِلَیْهِ أَبْصَارَکُمْ وَ عَمَّا لَا یَحِلُّ الِاسْتِمَاعُ إِلَیْهِ أَسْمَاعَکُمْ وَ تَحَنَّنُوا عَلَی أَیْتَامِ النَّاسِ یُتَحَنَّنْ عَلَی أَیْتَامِکُمْ وَ تُوبُوا إِلَی اللَّهِ مِنْ ذُنُوبِکُمْ. وَ ارْفَعُوا إِلَیْهِ أَیْدِیَکُمْ بِالدُّعَاءِ فِی أَوْقَاتِ صَلَاتِکُمْ فَإِنَّهَا أَفْضَلُ السَّاعَاتِ یَنْظُرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهَا بِالرَّحْمَهِ إِلَی عِبَادِهِ یُجِیبُهُمْ إِذَا نَاجَوْهُ وَ یُلَبِّیهِمْ إِذَا نَادَوْهُ وَ یُعْطِیهِمْ إِذَا سَأَلُوهُ وَ یَسْتَجِیبُ لَهُمْ إِذَا دَعَوْهُ. أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّ أَنْفُسَکُمْ مَرْهُونَهٌ بِأَعْمَالِکُمْ فَفُکُّوهَا بِاسْتِغْفَارِکُمْ وَ ظُهُورَکُمْ ثَقِیلَهٌ مِنْ أَوْزَارِکُمْ فَخَفِّفُوا عَنْهَا بِطُولِ سُجُودِکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ أَقْسَمَ بِعِزَّتِهِ أَنْ لَا یُعَذِّبَ الْمُصَلِّینَ وَ السَّاجِدِینَ وَ أَنْ لَا یُرَوِّعَهُمْ بِالنَّارِ یَوْمَ یَقُومُ النَّاسُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ…».
[۲۴] همان.
[۲۵] اَصبَغ بن نُباته تمیمی حَنْظلی مُجاشِعی (قرن اول هجری)، از یاران امام علی بن ابی طالب (علیه السلام). وی اهل کوفه بود و در دوران خلافت امام علی (علیه السلام)، یکی از نامدارترین و استوارترین یاران امام علی (علیه السلام) و از اعضای شرطه الخمیس محسوب میشد. کنیه اصبغ بن نباته ابوالقاسم است. او از بنی حنظله، از تیره مُجاشع بن دارم بود. وی کوفی و در خلافت امام علی (علیه السلام)، یکی از نامدارترین و استوارترین یاران آن امام بود. از برخی روایات، میزان محبوبیت و منزلت اَصبَغ نزد علی (علیه السلام) به خوبی آشکار است. به روایت نصر بن مزاحم، اصبغ پیرمردی زاهد و عابد بود و از جنگاوران عراق و از سرداران علی (علیه السلام) بهشمار میآمد. اصبغ را یکی از اعضای «شرطه الخمیس» در جنگ صفین دانستهاند. از خود او درباره معنای عنوان «شرطه الخمیس» روایت شده است که ما با علی (علیه السلام) شرط و پیمان بستیم تا پای جان در راه او فداکاری کنیم. وی یکی از راویان رویدادهای جنگ صفین است. از او روایاتی نیز در شرح حوادث جنگ جمل در دست است. اصبغ پس از امام علی (علیه السلام) مدتی زنده بود. او واقعه شهادت آن حضرت (علیه السلام) را گزارش کرده است. شیخ طوسی او را در طبقه اصحاب امام حسن (علیه السلام) نیز برشمرده است. تاریخ دقیق درگذشت او مشخص نیست و درباره اینکه او تا چه زمانی زنده بوده است، اقوال مختلفی وجود دارد و حتی گفته شده که وی پس از سده اول قمری درگذشته است. این اقوال گوناگون، از روایات مختلف وی -منقول در منابع روایی- سرچشمه گرفته است؛ برای مثال از او روایتی از امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) نقل شده است و یا شیخ طوسی آورده است که اصبغ اثری در «مقتل» امام حسین (علیه السلام) داشته است. در استناد این موارد، باید بسیار احتیاط کرد؛ زیرا مثلاً طریق روایی اثر یادشده را به سبب کثرت افراد مجهول، ضعیف شمردهاند.
مایه شهرت اصبغ، شخصیت روایی اوست. رجالشناسان شیعی او را از ثقات برجسته شمردهاند. غالب روایاتی که وی نقل کرده، به امام علی (علیه السلام) میرسد. بیشتر این روایات در کتابها و منابع شیعی منعکس شدهاند. بیشتر موضوعات روایات او تاریخی، فقهی و اخلاقی است. مشهورترین روایاتی که اصبغ از امام علی (علیه السلام) نقل کرده است، یکی عهدنامه معروف مالک اشتر است و دیگری وصیت امام به فرزندش محمد حنفیه. اصبغ از ابوایوب خالد بن زید انصاری، عمار بن یاسر و عمر بن خطاب نیز روایت کرده است. و گروهی چون ابوالجارود، خالد نوفلی، محمد بن داوود غنوی، اجلح بن عبدالله کندی و ابوحمزه ثمالی از او روایت کردهاند. بیشتر رجالشناسان و محدثان اهل سنت، اصبغ را غیرموثق و ضعیف دانستهاند که این موضوع به پیوند صادقانه اصبغ با امام علی (علیه السلام) بیربط نمینماید؛ تا بدانجا که برخی او را «رافضی» و گاه از غلات شیعه محسوب داشتهاند. با اینهمه، عجلی، اصبغ را در شمار ثقات آورده است.
[۲۶] نفس المهموم، صفحه ۴۵۶.
«یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ! یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَرِیدَیْکَ! یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی! یا أبَتاهُ، مَنْ بَقی بَعْدَک نَرْجوه؟ یا أبَتاهُ، مَنْ لِلْیتیمه حَتّی تَکْبُر».
[۲۷] همان.
[۲۸] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج ۴۴، ص ۲۴۵، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، چاپ دوم، ۱۴۰۳ق.
پاسخ دهید