روز پنجشنبه مورخ ۱۸ مرداد ماه ۱۴۰۳، جلسه سخنرانی حضرت «استاد صدیقی» در تجمع سالانه طلاب عصر انقلاب با عنوان دوره «مثل خمینی» بعد از نماز ظهر و عصر در مسجد امام رضا(علیه السلام) حوزه علمیه امام خمینی(ره) تهران برگزار گردید؛ مشروح این جلسه تقدیم حضورتان می گردد.
- طلبه باید برای نُصرت امام زمان (ارواحنا فداه) آمادگی لازم را کسب نماید
- حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) خودش کَفیل روزی طلبه است
- حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) توجّه همیشگی نسبت به طلبه دارند
- ایجاد «جریان سکولار» در عالَم از ابتدای خلقت حضرت آدم (علیه السلام)
- اگر مردم از حکومت دینی طلبکار باشند، خداوند اجازهی برپاییِ آن حکومت را نمیدهد
- مسألهی ولایت فقیه ادامهی خلافت حضرت آدم (علیه السلام) است
- نکاتی در مورد حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) و رهبر انقلاب (حفظه الله)
- خاطرهای از حضرت استاد صدیقی در سفر حَجّ
- مقام مُعظم رهبری (حفظه الله) مَشمول دعای ویژهی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) هستند
- روضه و توسّل به حضرت رقیّه خاتون (سلام الله علیها)
- دعا
«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ»
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ * رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری * وَ یَسِّرْ لی أَمْریَ * وَ احْللْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی * یَفْقَهُوا قَوْلی[۱]».
«الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ العَالَمینَ وَ الصّلَاهُ عَلَی خَاتَمِ الْمُرْسَلِینَ طَبِیبِنا حَبیِبنَا شَفِیعِ ذُنوبِنَا أَبِی الْقَاسِمِ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الْمَعْصُومِینَ سِیَّمَا الْحُجَّهُ بَقِیَّهِ اللهِ فِی الْعَالَمِینَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ وَ رَزَقَنَا اللهُ صُحبَتَهُ وَ اللَّعْنُ عَلَی أَعْدَائِهِمْ أَجْمَعِینَ».
طلبه باید برای نُصرت امام زمان (ارواحنا فداه) آمادگی لازم را کسب نماید
نکاتی را که بنده در این مَحفل خودم با علاقه و اشتیاق آمدم تا چهرههایتان را ببینم و آنچه که خداوند متعال به ذهن ما اِلقاء میکند و به زبان ما جاری میکند، شاید این جلسهمان را قبول کرد. خداوند متعال رضای خودش را در طاعت مَخفی کرده است. ما نمیدانیم که کدامیک قبول میشود. لذا باید همهی فُرصتها را غَنیمت بشماریم که در یکجا وَصل میشویم. اگر وَصل شدیم، دیگر میمانیم، ما را میبَرند. «وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا[۲]»، دیگر تو نیستی، «لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ[۳]». نکتهی اوّل این است که همهی انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) بدون استثناء در آدم ابوالبَشر خیلی واضح است، ولی آیات قرآن کریم انبیاء بعدی را هم اینجور مُعرّفی کرده است که انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) آمدهاند، خودشان با دست پُر آمدهاند، یعنی با سرمایهی توحید آمدهاند، هیچکدام حاکم بر خودشان نبودهاند، اَنانیّت و توقّع و ادّعایی از خداوند متعال نداشتند. آمدهاند که بندگی کنند؛ به این عالَم آمدهاند که بندگی کنند. آمدهاند فَرمان ببَرند. آمدهاند به بَشر بگویند که هرکسی در این عالَم آمده است، «فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ[۴]»؛ برای همهی مَخلوقات شأن مَخلوق بودن طاعت است. هرکسی بخواهد فرمانده و آقا بشود، او دارد ضدّ خلقت عمل میکند. «إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمَنِ عَبْدًا[۵]»؛ لذا خداوند متعال مَلائکه را که خَلق کرده بود، به مَلائکه اعلان کرد: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً[۶]»؛ تَعبیر «جَاعِلٌ»… در روایت دارد که وقتی خداوند متعال به مَلائکه بشارت داد که بَناست بر روی زمین خلیفه داشته باشد، فرشتگان ۴۰۰ سال به عبادت جدیدی که آن انتظار خلیفهی خدا بود، مُشرّف بودند. این از سعادتهای مردم آخرالزّمان است که کلاس انتظار که کلاس سختترین بندگی هست، برای ما در شرایط سخت دایر است و ما باید دست و پا بزنیم. انتظار یعنی خودسازی، انتظار یعنی حرکت، انتظار یعنی هِجرت، انتظار یعنی به وَضع فعلی قانع نبودن، انتظار یعنی بیقراری، شب و روز نداشتن برای حکومت جهانی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه). فرشتگان شب و روز ۴۰۰ هزار سال یا ۴۰۰ سال مُنتظر بودند. در کتاب شریف «کمال الدین[۷]» مرحوم «شیخ صدوق[۸]» (اعلی الله مقامه الشریف) نَقل کردهاند. بنابراین ما که باید تَخلُّق به اخلاق مَلائکه داشته باشیم، «تَخَلَّقُوا بِأخلاقِ الرُّوحانییّن[۹]»؛ ما هم باید مُنتظر باشیم. یکی از رُموز طلبگی و فلسفهی طلبهشدن آمدن به پادگان پَرورش نیروی لازم برای مَصاف جهانی در نُصرت امام زمان (ارواحنا فداه) است. چرا طلبه شدید؟ «هَل مِن ناصِر» امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا بلند بود، امروز از حُلقوم امام زمان (ارواحنا فداه) بلند است و من شنیدم و آمدهام تا برای امام زمانم یار باشم. اینجا پادگان است. تمام حوزههای علمیه پادگان ساختنِ نیروهای لازم برای نُصرت حضرت مَهدی (ارواحنا فداه) در جبهههای مُختلفی است که پَرچمدار امام زمان (ارواحنا فداه) است و فرمانده در غیبت امام زمان (ارواحنا فداه)، نایب امام زمان (ارواحنا فداه) یعنی ولیفقیه است و اینها در همهی اَبعاد زندگی در حال مَصاف هستند. در سبک زندگی میخواهند که خداوند حاکم باشد. در خوردنمان، در خوابیدنمان، در ازدواجمان، در تَعلیممان، در تَعلُّممان، در مُعاشرتمان خداوند متعال حاکم باشد. سبک زندگی نشان بدهد که ما بنده هستیم، مولا داریم و این مولا در همهی شُئون به ما دستور داده است و طبق دستور عمل میکنیم. این کمتر گفته میشود. طلبگی یعنی حُضور در جبههی انتظار، جبههی جنگ، جبههی شهادت، جبههی ایثار، جبههی فناء فیالله. بین خود و خداوند مقداری تأمُّل کنید؛ ببینید مُنتظر هستید یا نیستید. اصلاً یادتان میآید که بَناست کسی بیاید و شما آمدهاید تا زمینه را درست کنید که او زود بیاید. نکند آمدن ما دارد آمدن آقا را به تأخیر میاندازد؟! اگر آمادگی نباشد، نمیآید. «وُجُودُهُ لُطفٌ وَ تَصَرّفُهُ لُطفٌ آخر وَ عَدَمُهُ مِنَّا[۱۰]»؛ طلبه باید دیگر اینها در ذهنش باشد. اینها سُرود عاشقی است. اینها درد فِراق است. «وَ عَدَمُهُ»؛ آقا جان! درست است که من لیاقت ندارم تا شما را کمک کنم؛ وقتی آمدید ابتدا باید با ما درگیر شوید؛ ولی تَصرّف بکنید.
«آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند ***** آیا بُوَد که گوشه چشمی به ما کنند[۱۱]».
حضرت حقّ (سبحانه و تعالی) خودش کَفیل روزی طلبه است
مگر حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) با «زُهیر» چه کردند؟ مگر کلاس گذاشتند؟ مگر او اهل نماز شب بود؟ مگر اهل خُمس و زَکات بود؟ یک نگاهی کردند و او را عوض کردند. ولی یقیناً زُهیر یک چیزی میشد. لذا تا امام حسین (علیه السلام) را دید، تا امام حسین (علیه السلام) را نداشت دنیا را داشت؛ تا امام حسین (علیه السلام) را دید همه چیزش را گذاشت و رفت. حالا که حسین را دارم، دیگر چیزی نمیخواهم. امام حسین (علیه السلام) مرا بَس است. واقعاً شما که سرباز امام زمان (ارواحنا فداه) هستید اگر فقیر بشوید، اگر تَحقیر بشوید، اگر اینجا و آنجا شما را سرزنش بکنند، پَشیمان میشوید که چرا من نوکر امام زمان (ارواحنا فداه) هستم یا افتخار میکنید و میگویید: «اگر با دیگرانش بود میلی ***** چرا جام مرا بشکست لیلی[۱۲]». این حقیقت طلبگی است. دارید یا ندارید؟ هستید یا نیستید؟
«من نمیگویم سمندر باش یا پروانه باش ***** چون به فکر سوختن افتادهای مردانه باش»
طلبه مرد است، آمده است تا جنگی باشید. اوّل با نَفس خودش قهرمانانه و با اُمید وارد بشود و بگوید طلبه و دروغ! خاک بر سرش، مرگ بر آن طلبهای که دروغ میگوید، مرگ بر آن طلبهای که غیبت میکند، مرگ بر آن طلبهای که چشمش ناپاک است. اینکه به درد پادگان امام زمان (ارواحنا فداه) نمیخورد. پایگاه دفاعی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) مَجموعهای از کسانی است که رنگ خدا دارند، بوی عصمت میدهند، بوی امام زمان (ارواحنا فداه) میدهند. هرکسی آدرس امام زمان (ارواحنا فداه) را میخواهد، باید این طلبه را ببیند. بگوید که این خطّ حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) است. این بَلد است نُسخه بدهد که من هم امام زمانم را ببینم. بنابراین طلبهای که میگوید آیندهام چه میشود، اصلاً بیخود آمده و طلبه شده است. هرکسی یک آیندهای دارد، طلبه هم یک آیندهای دارد. این حرفها چه چیزی است؟ افتخاری بالاتر از این نیست که آمدهام تا نوکر باشم و خاطر من هم جمع است که اربابم من را اداره میکند. قَرنهاست که حُکومت نداشتیم. مگر حوزههای علمیه معدن داشته است؟ مگر کارگاه داشته است؟ مگر تولید داشته است؟ در طول غیبت کُبری و قبل از آن هم در زمان ائمهی اطهار (سلام الله علیهم اجمعین) عُلمایی که بودند همه مُطمئن بودند. میگفتند که من باید کار خودم را انجام بدهم. من فَعلهی خدا هستم. «قَدْ تَکَفَّلَ لِطالِبِ الْعِلْمِ بِرِزْقِهِ[۱۳]»؛ خداوند کَفیل روزیِ طلبه است.
حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) توجّه همیشگی نسبت به طلبه دارند
آنوقت در این قضیّه مقداری بروید و مُطالعه کنید. ترجمهی حالات عُلمایتان را مُطالعه کنید. ببینید آقای «سیّد ابوالحسن[۱۴]» (رضوان الله تعالی علیه) در آن حُجرهی سردِ طاقتفرسای اصفهان در دل زمستان که پدرشان میآید و آن فقر و گرفتاری را میبیند، ناراحت میشود و صبرش سر میآید و مَلامت میکند؛ آب و نان نداشتی؟ آمدهای و این چه بدبختی است که داری؟ این بچّه سیّد سرش را پایین انداخته است، به پدرش چه بگوید؟! ولی طولی نمیکِشد که دَرب حُجره زده میشود و میبیند که یک آقایی آمد و فرمود: سیّد ابوالحسن! در آن قسمت حُجره یک پولی هست؛ آن را بردار و ببَر و زُغال بخَر و بیا چای پدرت را گَرم کُن و بعد هم به پدرت بگو که اینقَدر به ما زَخم زبان نزند. ما بیصاحب نیستیم. به جان عزیزتان من این را در زندگی شخصی خودم و در این پادویی طلبهها تجربه است که کَسب کردهام. صاحبِ من هیچوقت نگذاشته است که من ناچار بشوم و دست نیاز به سوی کسی دراز کنم. پدر بنده هم مُتمکّن نبود؛ وقتی بنده از شهر قُم آمدم، ۷ تومان و ۵ ریال امام (رضوان الله تعالی علیه) فوقالعاده میدادند، مَراجع دیگر هم چیزی به ما نمیدادند. گاهی هم چند روز گُرسنگی کشیدهام، چند روز گُرسنگی کشیدهام. ولی ثروتی که امام زمان (ارواحنا فداه) داده بود، آن مِناعت طَبع باعث شد که به کسی نگفتم. بعد حضرت مَعصومه (سلام الله علیها) گُشایشی داد که بعد از آن دیگر این حالت پیش نیامده است که چند روز گُرسنه باشم.
«تو بندگی چو گدایان به شرط مُزد مَکُن ***** که خواجه خود روش بنده پروری داند[۱۵]»
اگر در یک کارخانه کار میکردی، در یک اداره کار میکردی، خاطرت جمع بود که این مُدیر کُل و رئیس کارخانه حتماً هوایت را دارد؛ ولی امام زمان (ارواحنا فداه) را به اندازهی یک رئیس کارخانه هم قبول نداری. این درست است؟ واقعاً این مَعرفت است؟ این وَفای به امام زمان (ارواحنا فداه) است؟ «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ[۱۶]»؛ حوزهها دارند به کُجا میروند؟
ایجاد «جریان سکولار» در عالَم از ابتدای خلقت حضرت آدم (علیه السلام)
نکتهی دوّم این است که بعد از ۴۰۰ سال خداوند متعال حضرت آدم (علیه السلام) را آورد. حضرت آدم (علیه السلام) را آورد که بگوید خلیفهی من مُطاع است، مِحور است، نُقطهی مرکزی است و همهی کائنات بر مِحور خلیفه باید حرکت کنند. این کَعبه است و همه در طَواف این کَعبه مَدارشان بر اساس حرکت به دور این کَعبه تنظیم میشود. در اینجا سکولار و غیر سکولار از همانجا مُشخّص شد. «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ[۱۷]»؛ «الْمَلَائِکَهُ» یعنی مَجموعهی کائنات. چون «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا[۱۸]» هستند، مَلَک قطرهی باران را میآورد، ذرّات خاک در چَنگ مَلَک است، «وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِى مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَىْءٍ[۱۹]»؛ اینها مَلائکه هستند. هیچجای عالَم نیست که مُدبّری بالای سرش نباشد. وقتی مَجموعهی مَلائکه دارند سَجده میکنند، یعنی مَجموعهی موجودات «بَلی» گفتند و دستشان را در برابر خلیفهی خدا بالا کردند. جُز یکی، یک بَد ذات، یک نُفوذی، یک مُنافق، یک کافری که ماسک توحید زده است؛ «إِلَّا إِبْلِیسَ[۲۰]»؛ اِبلیس نُفوذی بود. حوزههای ما را نُفوذیها خطرناک میکنند؛ نظام ما را نُفوذیها تَهدید میکنند. این اسرائیل که نیست؛ یک سرباز از اسرائیل در اینجا کُشته نمیشود. تمام این ترورها برای این نُفوذیها است. خیال هم نکنید که اینها مردم عادی هستند؛ خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. لذا برای افشاء نِفاق مُنافقین خون حضرت زهرا (سلام الله علیها) لازم است؛ به این سادگی نمیشود. اینکه حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مأمور بودند که دست به شمشیر نبَرند، غیرتالله، مَظهر قدرت لایَزال خداوند متعال، قدرت لایتناهی خداوند که باید در مقابل چشمش ناموسش برود، او را لَگد بزنند، پُشت دَرب بر روی زمین بیُفتد… نِفاق با شمشیر حَل نمیشود. در حوزهها نِفاق هست. در بعضی از بُیوتات نِفاق هست. نِفاق است که سکولار را تَرویج میکند و حکومت دینی و حکومت ولیفقیه که حکومت خداست و حکومت شخص نیست، بیتفاوت است یا مُخالف است. افرادی در این حوزهها هستند که یک روز با شاه مُخالفت نکردند؛ ولی با ولیفقیه سازش ندارند. اینها همان شیاطین هستند، همان اِبلیس هستند، اَبالسه هستند. «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِیسَ»؛ این جبهه باز شد که جبههی حقّ و باطل بود. جبههی ولایت و جبههی سلطنت بود. سلطان میگوید «من»؛ اما خلیفهی خدا میگوید «خدا». این جریان سکولار از اوّل خلقت آدم (علیه السلام) مُتولّد شده است و جریان نِفاق قبلاً زمینه را ساخته بوده است که وقتی حضرت آدم (علیه السلام) به عُنوان خلیفه مَطرح شد، مُشت او باز شد.
اگر مردم از حکومت دینی طلبکار باشند، خداوند اجازهی برپاییِ آن حکومت را نمیدهد
«غَدیر» و «سقیفه» هم به شَریح ایضاً. غَدیر «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ» بود؛ ولی سَقیفه آمد و جلوی آن را گرفت و نشد. و در قُرون مُتوالی سَقیفه کار خودش را کرده است. برای اوّلین بار آمد. چه کسی آمد؟ خداوند امام راحل (رضوان الله تعالی علیه) را آورد. این اوّلین بار است. حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نتوانستند؛ مردم حضرت امام حسن مجتبی (علیه السلام) را کمک نکردند؛ امام حسین (علیه السلام) خون خودش و جوانانش را داد و میخواست حکومت اسلامی تشکیل بدهد، مردم هم ایشان را دعوت کرده بودند و با دعوت مردم حُجّت برای ایشان تمام بود و آمده بود تا حکومت تشکیل بدهد؛ ولی امام حسین (علیه السلام) کار خودش را کرد. تا این خونها به عُنوان مُقدّمه نباشد، شما بدانید که حکومت الهی تشکیل نمیشود. همیشه ایثار بوده است، نثار بوده است. تا مردم طلب از حکومت دینی دارند، بدانید که امام زمان (اروحنا فداه) نمیآیند و همیشه هم ما خلأ داریم؛ اما در ابتدای انقلاب مردم طلبکار نبودند. مردم علاقه داشتند تا قُربانی بدهند. به امام (رضوان الله تعالی علیه) میگفتند که ما چه کاری میتوانیم انجام بدهیم؟ همه در مقام ایثار و نثار بودند. این را چه کسی باید به مردم یاد بدهد جُز حوزههای علمیه؟ ما اینجور هستیم؟ ما با حکومتمان اینجور هستیم یا بیش از همه طَعنه میزنیم. بیچاره «شهید رئیسی» را چه کار کردند؟ ما خودمان چه کار با ایشان کردیم؟ حقّ نبود که خداوند ایشان را از ما بگیرد؟ بنده این نکات را در همهجا نمیگویم و خداوند را شُکر میکنم که تا به امروز مَواضع روشنی داشتهام و خداوند را شُکر که دشمنان خدا زدند؛ نوش جانم. برادران! تا در مقام غِنای نَفْس و قبول مِنّت ولیفقیه که از ما هم چیزی بخواهید، ما هم آمدهایم اگر جان بخواهید میدهیم، آبرو بخواهید میدهیم، دَربهدَری بخواهید حاضر هستیم؛ امروز روز شهادت «شهید حُججی» است. شما چندتا حُججی دارید؟ واقعاً چندتا حُججی دارید؟ حُججی هم مانند شما بوده است؛ دوران دفاع مقدّس را ندیده بوده است، امام (رضوان الله تعالی علیه) را ندیده بوده است، تَجربهی فرماندهی نداشته است، در حوزهها نبوده است؛ بچّه هیأتی بود، ولی چه روحیهای داشت. اگر شما هم اینجور باشید، امام زمان (ارواحنا فداه) تشریف میآورند. همهی ما گِله و شکایت کنیم و تَوقّع داشته باشیم، غُصّهی این را داشته باشیم که آیا فردا من خانه دارم یا ندارم، حقوق دارم یا ندارم؟ چرا آمدهاید طلبه شدهاید؟ بروید و کاسب بشوید. طلبه یعنی کسی که به امام زمان (ارواحنا فداه) میگوید: آقا! فدایت بشوم. قابل نیستم، پاک نیستم؛ ولی یکچیزی هم به من بگویید. من آمدهام فدایتان بشوم. مگر نمیگویید: «بِأبی أنتَ و أمّی»؟ مگر در تمام دعای ندبه به صورت مُکرر نمیگویید: «بِنَفسی أنت»؟ این با توقّع نمیسازد، با گِله کردن نمیسازد، با یَقهی حکومت را گرفتن، بیچاره را بیچارهتر کردن، مردم را عادت دادن به طلبکاری نمیسازد.
«ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرد راه به دوست ***** عاشقی شیوه رندانِ بلاکش باشد[۲۱]».
مسألهی ولایت فقیه ادامهی خلافت حضرت آدم (علیه السلام) است
بنابراین این جریان سکولار جُزء کلاسهاست، فتنه است، از اوّل امامِ سکولار خودِ اِبلیس است که طَردشدهی خداست، مَشمول لَعنت اَبد هست و در تمام بدیهای بعد از خودش تا روز قیامت هم سَهیم است و این سکولارها هم راه آن را میروند و در تمام این گناهان سَهیم هستند. نگذاشتند این شبکهی مَجازی درست بشود. در آمریکا، در روسیه و در تمام قدرتهای بزرگ این شبکهی مَجازی در اختیار ارتش است. همین کنار خودمان به شهر دُبی بروید و ببینید دست چه کسی است. یکی از دوستانمان فرمایشات مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) را در این جبههی جنگ مَجازی جمع کرده است که ۱۱۴ صفحه شده است. این نامهای تَلخی که آخر به رئیسجُمهور قبل از رئیسجُمهور شهیدمان داشته است، نشانی خونِ جگری است که مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) دارند. این سکولار فتنه است و بَنای آن هم بر اِفساد است. اِفساد حوزهها، مادی کردن حوزهها، فاسد کردن جوانها، تَرویج هَرزگی، اِبتذال، بیکاری، کمکاری، تَضییع عُمر، اینها کار سکولار است. بعد از انقلاب هم تنها راهِ اینها همین نُفوذ است، روحیهی سکولاری است. آخوند چه کار دارد که حکومت چه کار میکند؟ چه کار دارد که چه کسی رأی میآورد؟ چه کار دارد که اسرائیل چه کار میکند؟ زندگی خودتان را بکنید، ما به آنجا برویم و هزینه بشویم؟ همهاش به دنبال رفاه و راحتی و خوشی و هَرزگی و اینهاست. این کارِ شیطانی است که امامتش تا به امروز امامِ نار است. تا به امروز امامتش تَثبیتشده است؛ «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ[۲۲]»؛ بنابراین مسأله برای امام (رضوان الله تعالی علیه) مسألهی مُبارزهی با شاه یک بُعد آن بود. «وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ[۲۳]»؛ او اِجتناب از طاغوت بیرون کردن است؛ ولی قَضیهی اساسی این است که آن تَخلیه مُقدّمهی تَحلیه است. «دیو چو بیرون رَود فرشته درآید». بَنای امام (رضوان الله تعالی علیه) بر این بود که سَبک زندگی رنگ خدا بگیرد. در شُئون زندگیتان بر اَساس حُکم الهی و بحمدالله دینی دارید که از جهات اِعجازش این جامعیّت آن است. این را جدّی بگیرید. مسألهی ولایت مسألهی فرعی نیست؛ مسألهی اعتقادی است. چیزی است که در اوّلین مرحله باید در عالَم بَرزخ جواب بدهیم. «مَنْ إمامُک؟»؛ امامت آمریکا بود؟ شیطان و سکولارها بودند؟ یا امامت کسی بود که تو را دعوت میکرد که نکند در سیاست و در اقتصاد و در تَعلیم و تربیت و در ازدواج و در مُعاشرتتان خلاف شرعی و خلاف خدا کرده باشید، شِرک کرده باشید؟! این حاکمیّت مُطلق خداوند متعال جُز از مَجرای حکومت دینی و ولایت امکان پیادهشدن ندارد و اهداف تمام انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) این بوده است. لذا فرمود: «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ[۲۴]»؛ یعنی شما آیهای صَریحتر از این برای لُزوم تشکیل حکومت الهی میخواهید؟ «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ»؛ «بِإِذْنِ اللَّهِ» یعنی او خودش موضوعیّت ندارد؛ او خودش بندهتر از شماست، مُطیعتر از شماست، خاکیتر از شماست. او بُت نیست، او طاغوت نیست؛ «لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ». امام (رضوان الله تعالی علیه) آمد و تَحوُّل جهانی را کلید زد. ما در اینجا مشغول شُبههپَراکنی هستیم، إن قُلْت و قُلْت میکنیم، این مُجاهدین سرافراز لُبنان که ما یک سفری خدمت این برادران حزبالله مُشرّف بودیم. خدا میداند که رابطهی اینها با مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) غیر از رابطهی ماست. عاشق و مَعشوق هستند. نیروهای استشهادیشان گاهی از یک خانوادههای بسیار مُتمکّن هستند که آمدهاند و دوره میبینند که بروند و حرکتهای انتحاری انجام بدهند. چگونه شاداب هستند و لحظهشماری میکنند! با چه عشقی اُمید به شهادت خودشان دارند! دست از همهچیز کشیدهاند. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ[۲۵]»؛ اگر غیر از این باشید، خداوند شما را نخریده است. ما همهاش از خودمان اعمال سلیقه میکنیم. بنابراین مسألهی ولایت فقیه ادامهی خلافت حضرت آدم (علیه السلام) است و تَحقُّق «وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ» است و مسألهی «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ» است و جُزء سُنّتهای غیر قابل تغییر پروردگار متعال است. تَشریعاً همه مُکلّف هستند، حالا تَکوین یک چیز دیگری است. تَکویناً نشد که حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) عَلَم را به دست بگیرد و قافله را به مَنهل نَمیر برساند. تَعبیر حضرت زهرا (سلام الله علیها) زیباترین تَعبیر است. مَنهل یعنی آبشخور، یعنی چشمه؛ نَمیر یعنی چه؟ یعنی نامیرا. بَنا بود شما را به چشمهی زندگی ببَرد. این که مُردگی است. این زندگی آلودهای که دارید، زندگی نیست. ایکاش علی (علیه السلام) پَرچم را در دست داشت. «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّهِ، أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ[۲۶]»؛ حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حضرت زهرا (سلام الله علیها) فرمودند: چرا اینقَدر گریه میکنی؟ «سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکِ؟[۲۷]»؛ بیبیِ من! چرا این همه گریه میکنید؟ «مَا یُبْکِیکِ؟»؛ پاسخش این بود که تنها من هستم که از تو حمایت میکنم، حالا من دارم میروم و دیگر هیچکسی را نداری. «أَبْکِی لِمَا تَلْقَى بَعْدِی[۲۸]»؛ تنها سنگری که مانده است من هستم. غُصّهی رفتن خودش را نمیخورد؛ غُصّهی غُربت ولی را میخورد.
نکاتی در مورد حضرت امام خمینی (رحمت الله علیه) و رهبر انقلاب (حفظه الله)
دو سه جمله هم مطالبی را راجع به حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) چند شب گذشته عرض کردیم. البته به دهان بنده نیست که در مورد حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) صحبت کنم، در مورد امام بعدی که فعلاً افتخار داریم و خداوند این نعمت را به ما داده است، قَدر ایشان را هم نمیدانیم و ایشان را هم نمیشناسیم. اجمالاً بدانید که حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) گوهرشناس بود، حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) هم مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) را ساختند و هم شکار عَرشی حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) بود. خداوند متعال ساخته بود که بندهی مَحض باشد. در کورانهها مَجبور نشود دین را کَمرنگ کند و تا به حال هم نکرده است. در قَضیّهی قائممقامی به حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) گفتند: آقا! این همه تَبلیغ کردند، در سنگرها عکس بُردند، تمام رَزمندگان به این شُعارها عادت کردند؛ گران تمام میشود. حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) فرمودند: من چه کار به گرانی و ارزانی دارم؟ من در حال رفتن هستم، باید در آنجا جواب بدهم. نمیتوانم سرنوشت مردم را به دست چنین کسی که مُنافقین دور او هستند و دارند از او استفاده میکنند بدهم. مُلاحظهی اَحدی را در اجرای دستور خدا را نکرد و جریان مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) خیلی سختتر بود. جریان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) جمعکردن بود، جریان حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) مَحک بود و امتحانی بود که صافی میکرد. «وَ لَوْلا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی[۲۹]»؛ لذا فشار نِفاق بعد از حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) اصلاً قابل مقایسه نبود. حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) با «صَدام» میجنگید، با بیرونیها میجنگید؛ ولی در برابر مُنافقین جُز مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) هر کوهی بود، آب شده بود. چه صبری دارد، چه طاقتی دارد، چه حِلمی دارد. ولی خب بدانید که امدادهای غیبی هم با حضرت امام (رضوان الله تعالی علیه) بوده است و هم با مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) همراه است. خداوند متعال «حاج اسماعیل دولابی» را رحمت کند. البته طلبگی کرده بود، ولی لباس طلبگی نداشت. قطعاً اهل تَشرُّف بود. یقیناً عرض میکنم که اهل تَشرُّف بود. او میگفت که خداوند یک سرمایهی عظیمی در اختیار امام (رضوان الله تعالی علیه) قرار داد و امام (رضوان الله تعالی علیه) خودش مصرف میکرد، ولی سرمایهی الهی بود. هرچه داشت، وِلایی بود. اما وقتی امام (رضوان الله تعالی علیه) رفت، به مقام مُعظم رهبری (مُدّ ظلّه العالی) چیزی ندادند و خودشان دارند ادارهشان میکنند. یک بندهی خدایی به من گفت که وجود نازنین حضرت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در خواب دیدم؛ پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «ما آقای خامنهای را اداره میکنیم». خودمان اداره میکنیم. به این جهت است که وقتی در آن فتنهها آمدند و این خُطبه را خواندند، به امام زمان (ارواحنا فداه) خطاب کردند: «مولا جان! جانِ ناقابلی دارم، آبروی مُختصری که شما دادید، بدن ناقص؛ همهی اینها را تقدیم شما میکنم». به عالَم اعلان کردند که من کارهای نیستم؛ ما یک کسی را داریم که او دارد ما را اداره میکند.
خاطرهای از حضرت استاد صدیقی در سفر حَجّ
یک داستانی برای خودِ بنده پیش آمد و بد نیست دوستانی که از بنده خاطره میخواستند، این را عرض کنم. صَفای شما خیلی من را مَجذوب کرد و دلم خواست که بیایم و مقداری برایتان حرف بزنم. بنده در یکی از سفرهای حَجّ در هواپیما در کنار «آیت الله سیّد احمد خاتمی» بودم. ایشان به من گفتند: در شهر قُم یک آقایی هست که مَشهور هم نیست، ولی حالاتی برای ایشان پیش میآید که گذشته و آینده را میبیند و ایشان در دورهی حُجرهنشینی مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) که در مدرسهی حُجتیّه حُجره داشتند، به ایشان گفته بود که شما در آینده رهبر این مملکت هستید. او یک ذکری گفته بود که ذکر لَعن بود و یک جای خاصّی را هم در محراب تَهجُّد که انشاءالله خداوند قسمتتان بکند، ما هم دلمان بَقیع است، نمیدانید چه عالَمی دارد. گاهی آدم ضَریح و گُنبد طلایی و اجتماعات همیشگی حَرمهای خودمان مانند آن قَبرهای آفتابخورده که خیلی آدم میسوزد. و هرچه هست همین سوختنهاست. در یک نقطهای در انتهای آن ایوانی که به عُنوان محراب تَهجُّد است، یک ذکر لَعنی را گفته بود که بعد حضرت «آیت الله جاودان» (حفظه الله) به بنده گفتند که ایشان این ذکر را از امام زمان (ارواحنا فداه) گرفته بود. بنده این موضوع را که از ایشان شنیدم، حالم تغییر کرد. مانند حالاتی که بحمدالله خداوند به شما دلی داده است، در باطن خودم و در دل خودم باورم شد که ما در این سفر میهمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستیم و بیبی سُفره را از همینجا پَهن کرده است. مدینه قبل هم بودیم. در آنجا هم مَعمولاً محراب تَهجُّد شلوغ است و اگر آدم بخواهد جایی پیدا کند، باید بایستد تا یک کسی بلند بشود و با عجله برود و در آنجا بنشیند. ولی در آن سفر بنده نمیدانم که چند روز قبل از رفتن به مکّه در مدینه بودیم، هروقت رفتم گویا برای بنده جا نگاه داشته بودند. در آنجا نشستیم و این ذکر لَعن «لَعنَ اللهُ قَاتلِیکِ وَ ضَارِبیِکِ و ظَالِمِیکِ وَ غَاصِبی حقِّکِ یا مُولاتِی یا فاطمَه الزهراء» را گفتیم. ما در آن دوره مُوفّق بودیم که این ذکر را در آنجا هر شب رفتیم و توفیق داشتیم. بعد که به مکّه رفتیم، در جمع آقایان عُلما یک آقایی بود که عَمامه هم به سر ایشان نبود؛ انشاءالله مُعمّم بشوید و به آنجا بروید؛ مَعمولاً آقایان در آنجا لباس را درمیآورند و یک دِشداشه میپوشند. به دلیل که هوا گرم است و به حرم میروند و میآیند، از این لباس استفاده میکنند. دیدم یک آقایی عَمامه هم سرشان نیست و با دِشداشه به این جمع دو جمله خطاب کرد: شما اهل علم هستید، میدانید کُجا هستید؟ در اینجا میشود هر حرفی را زد؟ میشود حرفهای زائد داشت؟ تا این جمله را گفت، بنده به ذهنم آمد آن کسی که مَخمول الذکر است و گاهی حالاتی برای ایشان پیش میآید، این ذکر برای ایشان است. با ایشان مأنوس شدم. ایشان خیلی با قاطعیّت به من گفت: شما در این سفر دوباره به مدینه برمیگردید و با لهجهی تُرکی هم گفتند: میهمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستید. بعد هم اضافه کردند و گفتند: امام زمان (ارواحنا فداه) هم وقتی به مدینه میآیند، میهمان مادرشان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستند. آنجا سُفره، سُفرهی بیبی حضرت زهرا (سلام الله علیها) است. مرحوم «آقای امینی» به مرحوم «آقای چایچیان» حِسان شاعر گفته بودند؛ ایشان گفته بودند وقتی به مدینه رفتم، از دَرب و دیوار نالهی حضرت زهرا (سلام الله علیها) را اِستماع میکردم. خداوند آن گوش را به ما بدهد که ما هم نالهی مادرمان را بشنویم. برای من که در برنامهام نبود، مُراجعتم به مدینه از نظر مُقرّرات سُعودی هم بیش از یک بار به مدینه نمیبَرند، ولی درست شد. بدون اینکه خودم بخواهم، از من خواستند تا بعد از حَجّ دوباره به مدینه برگردم. این یک پیشگویی آشکار که آدم اطمینان پیدا میکند آدم صادقی است. این راجع به آینده که شد و ما این کار را کردیم.
مقام مُعظم رهبری (حفظه الله) مَشمول دعای ویژهی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) هستند
راجع به گذشته چشمش باز میشود. خداوند ایشان را رحمت کند، دو سه سال قبل وفات کردند. اینجا هم آمده بودند و عزیزان ما با ایشان مأنوس بودند. اینجا قَدمگاه است، اینجا را خیلی اینجا نبینید؛ خدا میداند که من سگ هیچجا نیستم؛ ولی این طلبهها و اساتیدی که اینجا هستند، این بنا و حوادثی که در این ساختمان آدم یقین دارد که کار من نبود، لذا بنده خیلی اعتقاد دارم. وقتی واردِ اینجا میشوم، احساس میکنم دارم به خانهی اربابم وارد میشوم. صاحبخانه کسی دیگر است. لذا یکی هم مرحوم «آقای توسّلی» بودند که صاحب این ذکر بودند و به صورت مُکرر در اینجا حُضور داشتند. گفتم: در آنجا چه خُصوصیّتی دارد؟ آن نُقطهای که گفتید در آنجا ذکر گفته شود، چه خُصوصیّتی دارد؟ ایشان گفتند که حضرت زهرا (سلام الله علیها) وقتی رفت تا از امام زمانش دفاع کند و جلوی اسارت امام زمانش را بگیرد، داشتند حضرت علی (علیه السلام) را اسیر میبُردند. هیچ مردی هم نبود که بیاید و به ایشان کمک کند. دختر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) با وجود اینکه باردار هم بودند، خودش و فرزندش را فدای ولایت کرد. آمد و کَمربند حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را گرفت و کاری کردند که فریاد ایشان بلند شد: «یا فضّه![۳۰]»؛ خیلی شرایط جانسوز و جهانسوز شد. در مقابل آن همه نامَحرم برای یک زنی که در آن شرایط قرار گرفت، واقعاً اگر آدم بمیرد کم است. یا صاحب الزمان! ایشان گفتند: مَصلحت الهی بود حضرت علی (علیه السلام) را ببَرند. لذا بیبی از هوش رفت، فرزندش شهید شد. وقتی به هوش آمد، اوّلین سؤالش سؤال از امامش بود. فضّه! علی چه شد؟ عرض کرد: او را بُردند. فرمود: کمکم کُن تا بلند بشوم. گویا فضّه زیر بَغل بیبی را گرفت، آمدند و به آن نُقطه که رسید، دیگر درد اَمان از حضرت فاطمهی زهرا (سلام الله علیها) گرفت. دیگر عاجز شد. آنجا جُلوس فرمودند که یک نَفَسی بگیرند و بروند. من به ایشان عرض کردم: من افتخارم این است که روضهخوان حضرت زهرا (سلام الله علیها) هستم؛ لذا نوعاً کتابهای دَمدستی را دیدهام؛ یک چنین چیزی را هیچ کتابی ننوشته است، شما از کُجا نَقل میکنید؟ سندتان چه چیزی است؟ ایشان گفتند: من خودم آن صحنه را دیدم. خواستم این را به شما بگویم که این فرد، فرد مُعتمدی بود. حُقوقبگیر نظام هم نبود، به دنبال نان و یال و آوازه و کوپالی هم نبود. وقتی به اینجا میآمد، گاهی دوستان به ایشان کمک میکردند و گاهی هم تنها بود و در تنهایی هم جان داد. آدمِ کاملاً زاهد به مَعنی واقعی کلمه بود. نه دنبال ثروت بود و نه دنبال ریاست بود. ایشان به من گفتند: «آقای خامنهای گوهرِ پاک است؛ به همین دلیل مُکرر خدمت حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) رسیدهاند». یک وقت دیگری هم گفتند: «طُوبی لَهْ»؛ مقام مُعظم رهبری (اطال الله عُمره الشریف) را میگفتند. گفت: حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) در عَرفات با اسم ایشان را دعا میکردهاند.
روضه و توسّل به حضرت رقیّه خاتون (سلام الله علیها)
مثل اینکه چراغها را که خاموش کردید، هم پایان جلسه است و هم دلتان میخواهد که روضهای با هم بخوانیم. با بیبیمان حضرت زهرا (سلام الله علیها) همناله بشویم. یک فاطمهای در مدینه جایگاه حُقوقی حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) را بیمه کرد، ولایت را بیمه کرد، امامت را بیمه کرد، شخصِ علی (علیه السلام) را هم نگاه داشت. اگر حضرت فاطمه (سلام الله علیها) نبود، حضرت علی (علیه السلام) را هم بَنا بود تا در آنجا شهید کنند. خودِ بیبی فرمودند: «یا سَلمان! یُریدُونَ قَتْلَ عَلِیٍّ علیه السلام[۳۱]»؛ اینها تصمیم گرفتند که علی (علیه السلام) را بکُشند. «وَ ما عَلی عَلِیٍّ علیه السلام صَبْرٌ[۳۲]»؛ من هم طاقتِ داغ علی (علیه السلام) را ندارم. لذا خودش را فدا کرد، ولی علی (علیه السلام) ماند. در جریان عاشورا هم یک فاطمهی کوچک خودش را فدا کرد. در خرابهی شام گویا میدانست، در آنجا که سُراغ بابا را میگرفت، یک قراری داشتهاند. حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) گفته بودند که در شام میآیم و تو را میبَرم. لذا در آنجا بَهانهاش دیگر صبر را از عَنان اختیارش گرفت، فریاد میزد: «اَبَتاه!». دیدهاید که گاهی مجلستان شور دارد، هَیجان دارد؛ دلتان میشِکند و میروید به هرکسی رسیدید، میگویید: جایت خالی! دَرب و دیوار با ما گریه میکرد. گویا صاحب مجلس خودش آمده بود. این سهساله یک کاری کرد گویا دَرب و دیوار شام گریه میکردند. حضرت زینب کُبری (سلام الله علیها) که کوهِ صَبر بود، جَبل الصّبر بود، ولی کم آورد. سهساله روضهخوان بود، عَمّهاش گریهکُن بود. فریاد میکِشید و اینها گریه میکردند. این صداها به قَصر نانَجیب رسید، سُراغ گرفت. گفتند: دختر سهساله بَهانهی بابا را گرفته است. خدا لَعنتش کند؛ عَجب قِساوتی داشت! گفت: سر پدرش را برایش ببَرید. یکوقت به این سر خیره شد. زبانِحال است. بابا! مُنتظر بودم با پا بیایی و من را در آغوش بگیری، خاطرات سَفر دارم که به کسی نگفتهام، به عَمّهام نگفتهام؛ فکر نمیکردم با سر میآیی تا من تو را در آغوش بگیرم. مرحوم آقای «سیّد محسن اَمین[۳۳]» (رضوان الله تعالی علیه) در آن جریان نَبش قَبر که میگویند سه روز این سهساله را در آغوش خود نگاه داشته بود، فقط وقت نماز میرفت و نماز میخواند و میآمد. همهاش گریه میکرد و میگفت: خدا لَعنتشان کند؛ او را کَفن هم نکردند. در لباس خودش دَفنش کردند.
لا حول و لا قوّه الّا بالله العلیّ العظیم
اَلا لَعنَتُ الله عَلی القُومِ الظّالِمین
دعا
خدایا! امام زمانمان (ارواحنا فداه) را برسان.
خدایا! ظُهور ایشان را در زمان ما قرار بده.
خدایا! انگیزهی نِثار و ایثار، فداکاری همهجانبه در مسیر ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را در وجود ما مُحقّق بفرما.
خدایا! دَربهدَری و عاشقی حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) را به ما بِچشان.
الها! ما را در این مسیر ثابتقَدم بگردان.
خدایا! حوزههای علمیه را از خطر سکولار و نُفوذ نجات عنایت بفرما.
خدایا! طلبههای عزیزی که قَدم گذاشتهاند، به حقّ اولیاء و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم معرفت کامل، محبّت کامل و عشق به طلبگی که نوکری حضرت حُجّت (ارواحنا فداه(سلام الله علیهم اجمعین) است، فداکاری حضرت امام زمان (ارواحنا فداه) است، ثَباتقَدم به همهی ما و همهی اینها روزی بفرما.
خدایا! ما را رُفوزه نکُن.
خدایا! ما را از این وادی و از این جبهه اخراج نکُن.
خدایا! اخلاص لازم و یقین لازم که در این جبهه لازم است به ما روزی بفرما.
خدایا! مریضها را شفا بده.
خدایا! ناسازگاریها را به محبّتها و حمایتها تبدیل بفرما.
خدایا! سایهی پُر برکت نایب امام زمان (ارواحنا فداه)، خَلف صالح امام راحل (رضوان الله تعالی علیه)، سیّد نورانی، اهل تَشرُّف، کسی که همیشه دلش وَصل است و آرامشی در سایهی ذکر مُداوم خدا به آن دادهای، این سیّد نورانی، این سیّد مُقتضی، این سیّد شُجاع، این سیّد مُقاوم، این سیّد حکیم و این سیّد زاهد ما را به اولیاء و انبیاء (سلام الله علیهم اجمعین) و مادرش حضرت زهرا (سلام الله علیها) قَسمت میدهیم با اقتدار و عزّت، با نُفوذ کلمه تا ظُهور حضرت حُجّت (ارواحنا فداه) مُستدام بدار.
خدایا! پَرچم انقلاب را با دست ایشان به صاحب اصلیاش مُنتقل بگردان.
خدایا! سیّد مُقاومت را که یکی از اَعوان و اَنصار حُجّت خدا خواهد بود و امروز هم از اَنصار ولیّ زمانمان هست، از جبههی مُقاومت نگیر.
خدایا! حزبالله و اَنصارالله و حَشدالشَعبی و مُجاهدین غُزّه و فلسطین را به پیروزی قاطع و کامل برسان.
خدایا! ریشهی یَهود را از بیخ و بُن بَرکَن.
خدایا! به محمّد و آل محمّد (سلام الله علیهم اجمعین) قَسمت میدهیم شیطان بزرگ را با خِفّت زائل بگردان.
خدایا! آنهایی را که به ما رَحم نمیکنند، به ما مُسلّطشان نکُن.
امروز شیطان جولانگاهی پیدا کرده است؛ خدایا! به دست همین طلبههای عزیزمان این میدان را از شیطان مُنزوی و مَحو بگردان.
خدایا! توطئهها و نقشههایش را خُنثی بگردان.
الها! پروردگارا! نهایت زندگی ما را با مُهر شهادت مَمهور بگردان.
خیلی منتّ گذاشتید، قَدم به روی چشم ما گذاشتید، انشاءالله روز قیامت شهادت میدهید که ما شما را دوست داریم. لیاقت ندارم که بگویم اربابتان را دوست دارم، اما من هم مثل مردم دوست دارم بوی امام زمان (ارواحنا فداه) را از شما بشنوم، به عشق آقایتان آمدیم، ما هم نوکر شما هستیم؛ از همهی شما التماس دعا دارم. انشاءالله که طلبه بمانید و عملتان بیش از قولتان دلها را برای آقایتان شکار کند.
غفرالله لنا و لکم
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمّدٍ وَ آلِ مُحمّد وَ عَجِّل فَرَجّهُم
[۱] سوره مبارکه طه، آیات ۲۵ تا ۲۸.
[۲] سوره مبارکه عنکبوت، آیه ۶۹٫
[۳] همان.
[۴] سوره مبارکه فصلت، آیه ۱۱٫
«ثُمَّ اسْتَوَىٰ إِلَى السَّمَاءِ وَ هِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعًا أَوْ کَرْهًا قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ».
[۵] سوره مبارکه مریم، آیه ۹۳٫
[۶] سوره مبارکه بقره، آیه ۳۰٫
«وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلَائِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً ۖ قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ ۖ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ».
[۷] کَمالُ الدّین و تَمامُ النّعْمَه یا اِکْمالُ الدّین و اِتْمامُ النّعمَه، کتابی به زبان عربی تألیف عالم شیعه محمد بن علی بن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق (متوفای ۳۸۱ق). وی در این کتاب به موضوع غیبت و ظهور امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) میپردازد. شیخ صدوق، نمونههای فراوانی از غیبت پیامبران الهی را آورده و به بررسی کامل امامت حضرت مهدی (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، تولد، روایات پیامبر و ائمه (علیهم السلام) درباره ظهور آن حضرت، کسانی که به خدمت آن حضرت رسیدهاند و شرایط دوران ظهور ایشان پرداخته است. نام کتاب کمال الدین و تمام النعمه از این آیه شریفه اکمال در سوره مائده گرفته شده که در آن آمده است:«اَلْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَامَ دِینًا»؛ ترجمه: امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما به عنوان آیین زندگی برگزیدم. سوره مائده آیه ۳. یعنی امروز دین شما را برایتان کامل ساختم و نعمتم را بر شما تمام کردم و از اسلام به عنوان دین برای شما خشنودم. نامهای مختلفی برای کتاب ذکر شده است مانند «اکمال الدین و اتمام النعمه»، «اتمام النعمه فی الغیبه»، و «اکمال الدین»؛ اما بنابر آنچه در مقدمه کتاب آمده است بسیاری نام «کمال الدین و تمام النعمه» را ترجیح دادهاند.
[۸] ابوجعفر محمد بن علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی، مشهور به شیخ صدوق، از علمای قرن چهارم قمری بوده است. پدر وی علی بن حسین، در زمان خویش، شیخ و ثقه (مورد اعتماد) و فقیه و پیشوای قمیها بود. هرچند بزرگان و محدثان بسیاری در آن زمان در قم حضور داشتند، او با وجود مرجعیت و جایگاه علمی، مغازهای در بازار داشت و زاهدانه و با پاکدامنی و قناعت به تجارت مشغول بود. او در رشتههای مختلف کتابها و رسالههایی داشت که شیخ طوسی و نجاشی آنها را ذکر کردهاند. ابنندیم در الفهرست، به دستخطی از شیخ صدوق اشاره کرده است که حاوی اطلاعاتی درباره آثار خود و پدرش بوده است: «کتابهای پدرم را که دویست کتاب است برای فلانی پسر فلانی اجازه دادم و نیز کتابهای خودم را که هجده کتاب است.» سال ولادت شیخ صدوق به نحو دقیق مشخص نیست، اما آنچه از کتاب وی، کمال الدین، و کتاب غیبت شیخ طوسی و کتاب فهرست نجاشی استفاده میشود این است که وی پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری، دومین سفیر از سفرای چهارگانه امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف)، در سال ۳۰۵ق و در اوائل سفارت ابوالقاسم حسین بن روح، سومین سفیر، متولد شده است. بنابر نقل شیخ صدوق از ابوجعفر محمد بن علی بن اسود، علی بن حسین بن موسی بن بابویه (پدر شیخ صدوق که صدوق اول نیز خوانده میشود)، پس از مرگ محمد بن عثمان عَمْری از ابوجعفر خواسته است که از حسین بن روح نوبختی (سومین سفیر) بخواهد که او از امام زمان (عَجّل الله تعالی فرجه الشریف) بخواهد که دعا کند تا خدا به او پسری بدهد. ابوجعفر میگوید من نیز از حسین بن روح درخواست کردم و او این درخواست را به امام زمان رساند و پس از سه روز به من گفت که امام برای علی بن حسین دعا کرده است و برایش فرزندی مبارک متولد میشود که خدای عزوجل به سببش او را سود میرساند. وی در سال ۳۸۱ق با بیش از هفتاد سال سن در شهر ری درگذشت. قبر او امروزه در قبرستانی با نام قبرستان ابنبابویه معروف و زیارتگاه مردم است. تجدید عمارت قبر وی در زمان فتحعلی شاه قاجار در سال ۱۲۳۸ق. انجام گرفت. پیش از این تاریخ، قبر او در اثر سیل شکافته شد و آشکار شدن جنازه سالم وی پس از گذشت قرنها مایه حیرت همگان شد. مرحوم آقا علی حکیم از کسانی است که در رساله سبیل الرشاد فی علم المعاد میگوید: خودش بدن سالم شیخ صدوق را در این حادثه دیده است.
[۹] تفسیر الصراط المستقیم الجزء ۱، الصفحه ۲۶۷؛ نفحات القرآن، مکارم الشیرازی، جلد ۱، صفحه ۴۰۷٫
«لیس العلم فی السماء فینزل الیکم، ولا فی تخوم الارض فیصعد علیکم، ولکن العلم مجبول فی قلوبکم مرکوز فی طبائِعکم، تخلقوا باخلاق الروحانیین یظهر لکم».
[۱۰] محقق طوسى، کتاب تجرید الاعتقاد (بحث امامت)، ص ۳۶۲؛ کشف المراد، ص ۱۸۲، ط مؤسسه امام صادقعلیه السلام، در برخى از نسخهها «غیبته» به جاى «و عدمه» آمده است، ولى صحیحتر همان است.
[۱۱] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۹۶٫
[۱۲] نظامی، خمسه، بخش ۱۵، زاری کردن مجنون در عشق لیلی/
[۱۳] منیه المرید، ص ۱۶۰٫
«پیامبر صلی الله علیه و آله: اِنَّ اللّه َ تَعالى قَدْ تَکَفَّلَ لِطالِبِ الْعِلْمِ بِرِزْقِهِ خاصَّهً عَمّا ضَمِنَهُ لِغَیْرِهِ».
[۱۴] سید ابوالحسن اصفهانی (۱۲۸۴- ۱۳۶۵ق)، فقیه و مرجع تقلید شیعیان . او از شاگردان خاص آخوند خراسانی بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. اصفهانی در امور سیاسی و بهخصوص در حمایت از مشروطه موضعگیری میکرد. حضور وسیع مردم در مراسم سوگواری درگذشت وی، در آبان ۱۳۲۵ش (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دموکرات در آذربایجان مؤثر بود. سید ابوالحسن اصفهانی فرزند سید محمد در روستای مَدیسه از توابع لنجان اصفهان زاده شد. اجداد او از سادات موسوی بهبهان بودهاند و نسب آنها به موسی بن ابراهیم بن امام موسی کاظم (علیه السلام) میرسد. جد او سید عبدالحمید از عالمان دینی و از شاگردان صاحب جواهر و شیخ موسی کاشف الغطا بود در تاریخ تولد سید ابوالحسن اختلاف است و به نقل از سید موسی شبیری زنجانی، او تاریخ ولادتش را اظهار نمیکرد چون از مرتاضی شنیده بود که هرگاه تاریخ ولادتش را اظهار کند همان سال از دنیا خواهد رفت. آقابزرگ تهرانی تاریخ تولد او را با تعبیر «شنیده شده»، سال ۱۲۸۴ق ذکر کرده است ولی سید موسی شبیری نقل میکند: عکسی را در مزار او دیده که سال تولد او را ۱۲۷۱ق نوشته است. وی هنگام وفات تقریباً ۹۵ ساله بود. سید ابوالحسن دروس مقدماتی حوزه علمیه را در روستای مدیسه خواند و در آغاز جوانی به حوزه علمیه اصفهان رفت. پدرش به خاطر سختیهایی ـ مثل فقر و دوری از خانواده ـ که در مسیر تحصیل بر طلاب وارد میشد با طلبه شدن او مخالف بود. او در اصفهان، در مدرسه نیمآورد با استفاده از محضر استادان آن حوزه به تکمیل دانش در علوم نقلی و عقلی پرداخت. وی پس از گذراندن سطوح فقه و اصول، به درس خارج استادان این حوزه راه یافت. از میان همه استادانش در حوزه اصفهان، تنها شخصیتی که خود سید ابوالحسن به نام و نشان از او یاد کرده، آخوند ملامحمد کاشانی است. که از مدرسان علوم عقلی و ریاضی بود. از دیگر استادان او در اصفهان سید مهدی نحوی، سید محمد باقر دُرچهای، سید هاشم چهار سوقی، ابوالمعالی کلباسی و جهانگیرخان قشقایی را برشمردهاند.
پس از فوت آخوند خراسانی بعضی از مردم خراسان -به تصریح خود اصفهانی – برای تقلید به او مراجعه کردند. مرجعیت عامه پس از آخوند خراسانی به سید محمد کاظم طباطبائی یزدی و میرزا محمد تقی شیرازی منتقل شد و شیرازی، نخستین مرجعی بود که احتیاطات خود را به اصفهانی ارجاع داد. همچنین نوشتهاند که محمدتقی شیرازی، ابوالحسن اصفهانی و نیز شریعت اصفهانی را پس از خود شایسته مقام مرجعیت معرفی کرده بود. پس از وفات نائینی و حائری یزدی در ۱۳۵۵ق و آقا ضیاء عراقی در ۱۳۶۱ق، مرجعیت تقلید شیعیان در بخش عمده جهان تشیع در شخص اصفهانی منحصر شد. او، تمام استفتائات و نامههایش را خودش جواب میداد و درخواست اطرافیان برای استخدام نویسنده را رد کرد. او توجیه رد این درخواست را حفظ آبرو و فاش نشدن نام کسانی که در برخی نامهها به او ناسزا میگفتند میدانست. آیتالله بروجردی، در پاسخ به تعدادی از تجار تبریز ـ که در زمان حیات سید ابوالحسن اصفهانی ـ از وی درخواست رساله کرده بودند، نوشت: «رساله دادن برای من آسان است، ولی شَقِّ عصای (دو دستگی) مسلمین است. فعلاً پرچم اسلام در دست آیتالله اصفهانی است. ایشان، مرجع عموم هستند.» ابوالحسن پس از یک بیماری کوتاه و در بازگشت از لبنان به کاظمین، در ۹ ذیالحجه ۱۳۶۵ق، ۱۳ آبان ۱۳۲۵ش در گذشت. جنازه او را از کاظمین به نجف منتقل کرده و در یکی از حجره های حرم امام علی (علیه السلام) دفن کردند. گفته شده حضور مردم در مراسم سوگواری درگذشت اصفهانی در آبان ۱۳۲۵ (ذیحجه ۱۳۶۵ق) در شکست فرقه دموکرات آذربایجان مؤثر بود.
[۱۵] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۷۷.
[۱۶] سوره مبارکه تکویر، آیه ۲۶٫
[۱۷] سوره مبارکه ص، آیه ۷۳٫
«فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ».
[۱۸] سوره مبارکه نازعات، آیه ۵٫
[۱۹] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف کمیل.
«…اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ بِرَحْمَتِکَ الَّتِى وَسِعَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِقُوَّتِکَ الَّتِى قَهَرْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ خَضَعَ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ ذَلَّ لَها کُلُّ شَىْءٍ، وَ بِجَبَرُوتِکَ الَّتِى غَلَبْتَ بِها کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِعِزَّتِکَ الَّتِى لَایَقُومُ لَها شَىْءٌ، وَ بِعَظَمَتِکَ الَّتِى مَلَأَتْ کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِسُلْطانِکَ الَّذِى عَلَا کُلَّ شَىْءٍ، وَ بِوَجْهِکَ الْباقِى بَعْدَ فَنَاءِ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِأَسْمَائِکَ الَّتِى مَلَأَتْ أَرْکَانَ کُلِّ شَىْءٍ، وَ بِعِلْمِکَ الَّذِى أَحَاطَ بِکُلِّ شَىْءٍ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الَّذِى أَضَاءَ لَهُ کُلُّ شَىْءٍ؛ یَا نُورُ یَا قُدُّوسُ، یَا أَوَّلَ الْأَوَّلِینَ، وَ یَا آخِرَ الْآخِرِینَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَهْتِکُ الْعِصَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ النِّقَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُغَیِّرُ النِّعَمَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تَحْبِسُ الدُّعَاءَ. اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِىَ الذُّنُوبَ الَّتِى تُنْزِلُ الْبَلَاءَ؛ اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لِى کُلَّ ذَنْبٍ أَذْنَبْتُهُ، وَ کُلَّ خَطِیئَهٍ أَخْطَأْتُها. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِذِکْرِکَ، وَ أَسْتَشْفِعُ بِکَ إِلَىٰ نَفْسِکَ، وَ أَسْأَلُکَ بِجُودِکَ أَنْ تُدْنِیَنِى مِنْ قُرْبِکَ، وَ أَنْ تُوزِعَنِى شُکْرَکَ، وَ أَنْ تُلْهِمَنِى ذِکْرَکَ. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُکَ سُؤَالَ خَاضِعٍ مُتَذَلِّلٍ خَاشِعٍ، أَنْ تُسامِحَنِى وَ تَرْحَمَنِى، وَ تَجْعَلَنِى بِقَِسْمِکَ رَاضِیاً قانِعاً، وَ فِى جَمِیعِ الْأَحْوَالِ مُتَواضِعاً؛ اللّٰهُمَّ وَ أَسْأَلُکَ سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ، وَ أَنْزَلَ بِکَ عِنْدَ الشَّدائِدِ حَاجَتَهُ، وَ عَظُمَ فِیَما عِنْدَکَ رَغْبَتُهُ. اللّٰهُمَّ عَظُمَ سُلْطَانُکَ، وَ عَلَا مَکَانُکَ، وَ خَفِىَ مَکْرُکَ، وَ ظَهَرَ أَمْرُکَ، وَ غَلَبَ قَهْرُکَ، وَ جَرَتْ قُدْرَتُکَ، وَ لَا یُمْکِنُ الْفِرارُ مِنْ حُکُومَتِک…».
[۲۰] سوره مبارکه ص، آیه ۷۴٫
«إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ».
[۲۱] حافظ، غزلیات، غزل شماره ۱۵۹٫
[۲۲] سوره مبارکه ص، آیه ۸۵٫
«لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ».
[۲۳] سوره مبارکه نحل، آیه ۳۶٫
«وَ لَقَدْ بَعَثْنَا فِی کُلِّ أُمَّهٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ ۖ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللَّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ عَلَیْهِ الضَّلَالَهُ ۚ فَسِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذِّبِینَ».
[۲۴] سوره مبارکه نساء، آیه ۶۴٫
«وَ مَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّابًا رَحِیمًا».
[۲۵] سوره مبارکه توبه، آیه ۱۱۱٫
«إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّهَ ۚ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَ یُقْتَلُونَ ۖ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِی التَّوْرَاهِ وَ الْإِنْجِیلِ وَ الْقُرْآنِ ۚ وَ مَنْ أَوْفَىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ ۚ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُ الَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ ۚ وَ ذَٰلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ».
[۲۶] مفاتیح الجنان، فرازی از زیارت پنجم امیرالمومنین حضرت امام علی (علیه السلام).
«السَّلامُ عَلَیْکَ یَا وَلِیَّ اللّٰهِ، أَنْتَ أَوَّلُ مَظْلُومٍ، وَ أَوَّلُ مَنْ غُصِبَ حَقُّهُ، صَبَرْتَ وَ احْتَسَبْتَ حَتَّىٰ أَتَاکَ الْیَقِینُ، فَأَشْهَدُ أَنَّکَ لَقِیتَ اللّٰهَ وَ أَنْتَ شَهِیدٌ، عَذَّبَ اللّٰهُ قاتِلَکَ بِأَنْواعِ الْعَذابِ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِ الْعَذابَ، جِئْتُکَ عارِفاً بِحَقِّکَ، مُسْتَبْصِراً بِشَأْنِکَ، مُعادِیاً لِأَعْدائِکَ وَ مَنْ ظَلَمَکَ، أَلْقىٰ عَلَىٰ ذٰلِکَ رَبِّی إِنْ شَاءَ اللّٰهُ، یَا وَلِیَّ اللّٰهِ، إِنَّ لِی ذُنُوباً کَثِیرَهً فَاشْفَعْ لِی إِلىٰ رَبِّکَ فَإِنَّ لَکَ عِنْدَ اللّٰهِ مَقَاماً مَعْلُوماً، وَ إِنَّ لَکَ عِنْدَ اللّٰهِ جَاهاً وَ شَفاعَهً وَ قَدْ قالَ اللّٰهُ تَعالىٰ: ﴿وَ لاٰ یَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضىٰ﴾».
[۲۷] البحار ۴۳: ۲۱۸، ضمن ح ۴۹.؛ البحار ۴۳: ۲۰۰، ح ۳۰.
«روی المجلسیّ: عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ آبَائِهِ (عَلَیهِمُ السَّلام) قَالَ: لَمَّا حَضَرَتْ فَاطِمَهَ الْوَفَاهُ بَکَتْ فَقَالَ لَهَا أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (عَلَیهِمُ السَّلام) یَا سَیِّدَتِی مَا یُبْکِیکِ؟ قَالَتْ: أَبْکِی لِمَا تَلْقَى بَعْدِی فَقَالَ لَهَا لَا تَبْکِی فَوَ اللَّهِ إِنَّ ذَلِکِ لَصَغِیرٌ عِنْدِی فِی ذَاتِ اللَّهِ.
و روی أیضاً: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْحَسَنِ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ (عَلَیهِمُ السَّلام) أَنَّ فَاطِمَهَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) لَمَّا احْتُضِرَتْ نَظَرَتْ نَظَراً حَادّاً ثُمَّ قَالَتْ: السَّلَامُ عَلَى جَبْرَئِیلَ. السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ. اللَّهُمَّ مَعَ رَسُولِکَ. اللَّهُمَّ فِی رِضْوَانِکَ وَ جِوَارِکَ وَ دَارِکَ دَارِ السَّلَامِ. ثُمَّ قَالَتْ: أَ تَرَوْنَ مَا أَرَى؟ فَقِیلَ لَهَا: مَا تَرَى؟ قَالَتْ: هَذِهِ مَوَاکِبُ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ هَذَا جَبْرَئِیلُ وَ هَذَا رَسُولُ اللَّهِ. وَ یَقُولُ: یَا بُنَیَّهِ اقْدَمِی فَمَا أَمَامَکِ خَیْرٌ لَکِ.
و روی أیضاً: عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ (عَلَیهِمُ السَّلام) أَنَّ فَاطِمَهَ (سَلامُ الله عَلَیهَا) لَمَّا احْتُضِرَتْ سَلَّمَتْ عَلَى جَبْرَئِیلَ وَ عَلَى النَّبِیِّ (صَلَّی الله عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) وَ سَلَّمَتْ عَلَى مَلَکِ الْمَوْتِ وَ سَمِعُوا حِسَّ الْمَلَائِکَهِ وَ وَجَدُوا رَائِحَهً طَیِّبَهً کَأَطْیَبِ مَا یَکُونُ مِنَ الطِّیبِ».
[۲۸] همان.
[۲۹] مفاتیح الجنان، فرازی از دعای شریف ندبه.
«…فَکانُوا هُمُ السَّبِیلَ إِلَیْکَ، وَ الْمَسْلَکَ إِلَىٰ رِضْوانِکَ، فَلَمَّا انْقَضَتْ أَیَّامُهُ أَقامَ وَلِیَّهُ عَلِیَّ بْنَ أَبِی طالِبٍ صَلَواتُکَ عَلَیْهِما وَ آلِهِما هادِیاً، إِذْ کانَ هُوَ الْمُنْذِرَ وَ ﴿لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ﴾، فَقالَ وَ الْمَلَأُ أَمامَهُ: مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ، اللّٰهُمَّ وَالِ مَنْ والاهُ، وَ عادِ مَنْ عاداهُ، وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ، وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ، وَ قالَ: مَنْ کُنْتُ أَنَا نَبِیَّهُ فَعَلِیٌّ أَمِیرُهُ، وَ قالَ: أَنَا وَ عَلِیٌّ مِنْ شَجَرَهٍ واحِدَهٍ وَ سائِرُ النَّاسِ مِنْ شَجَرٍ شَتَّىٰ، وَ أَحَلَّهُ مَحَلَّ هَارُونَ مِنْ مُوسىٰ، فَقال لَهُ: أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هارُونَ مِنْ مُوسىٰ إِلّا أَنَّهُ لَانَبِیَّ بَعْدِی، وَ زَوَّجَهُ ابْنَتَهُ سَیِّدَهَ نِساءِ الْعالَمِینَ، وَ أَحَلَّ لَهُ مِنْ مَسْجِدِهِ مَا حَلَّ لَهُ وَ سَدَّ الْأَبْوابَ إِلّا بابَهُ، ثُمَّ أَوْدَعَهُ عِلْمَهُ وَ حِکْمَتَهُ؛ فَقالَ: أَنَا مَدِینَهُ الْعِلْمِ وَ عَلِیٌّ بابُها، فَمَنْ أَرادَ الْمَدِینَهَ وَ الْحِکْمَهَ فَلْیَأْتِها مِنْ بابِها، ثُمَّ قالَ: أَنْتَ أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وارِثِی، لَحْمُکَ مِنْ لَحْمِی، وَ دَمُکَ مِنْ دَمِی، وَ سِلْمُکَ سِلْمِی، وَ حَرْبُکَ حَرْبِی، وَ الْإِیمانُ مُخالِطٌ لَحْمَکَ وَ دَمَکَ کَمَا خالَطَ لَحْمِی وَ دَمِی، وَ أَنْتَ غَداً عَلَى الْحَوْضِ خَلِیفَتِی، وَ أَنْتَ تَقْضِی دَیْنِی، وَ تُنْجِزُ عِداتِی، وَ شِیعَتُکَ عَلَىٰ مَنابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّهً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّهِ وَ هُمْ جِیرانِی، وَ لَوْلا أَنْتَ یَا عَلِیُّ لَمْ یُعْرَفِ الْمُؤْمِنُونَ بَعْدِی، وَ کانَ بَعْدَهُ هُدىً مِنَ الضَّلالِ، وَ نُوراً مِنَ الْعَمىٰ، وَ حَبْلَ اللّٰهِ الْمَتِینَ، وَ صِراطَهُ الْمُسْتَقِیمَ؛ لَایُسْبَقُ بِقَرابَهٍ فِی رَحِمٍ، وَ لَا بِسابِقَهٍ فِی دِینٍ، وَ لَا یُلْحَقُ فِی مَنْقَبَهٍ مِنْ مَناقِبِهِ، یَحْذُو حَذْوَ الرَّسُولِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِما وَ آلِهِما، وَ یُقاتِلُ عَلَى التَّأْوِیلِ، وَ لَا تَأْخُذُهُ فِی اللّٰهِ لَوْمَهُ لائِمٍ، قَدْ وَتَرَ فِیهِ صَنادِیدَ الْعَرَبِ، وَ قَتَلَ أَبْطالَهُمْ، وَ ناوَشَ ذُؤْبانَهُمْ، فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقاداً بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ، فَأَضَبَّتْ عَلَىٰ عَداوَتِهِ، وَ أَکَبَّتْ عَلَىٰ مُنابَذَتِهِ، حَتَّىٰ قَتَلَ النَّاکِثِینَ وَ الْقاسِطِینَ وَ الْمارِقِینَ، وَ لَمَّا قَضىٰ نَحْبَهُ وَ قَتَلَهُ أَشْقَى الْآخِرِینَ یَتْبَعُ أَشْقَى الْأَوَّلِینَ لَمْ یُمْتَثَلْ أَمْرُ رَسُولِ اللّٰهِ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ فِی الْهادِینَ بَعْدَ الْهادِینَ، وَ الْأُمَّهُ مُصِرَّهٌ عَلَىٰ مَقْتِهِ، مُجْتَمِعَهٌ عَلَىٰ قَطِیعَهِ رَحِمِهِ، وَ إِقْصاءِ وُلَْدِهِ، إِلّا الْقَلِیلَ مِمَّنْ وَفَىٰ لِرِعایَهِ الْحَقِّ فِیهِمْ…».
[۳۰] بحار الانوار ج ۸ ، ص ۲۲۲.
«قال عمر: … فذکرت أحقاد علیّ و ولوعه فی دماء صنادید العرب و کید محمّد و سحره، فرکلتُ الباب و قد ألصقَت أحشائها بالباب تترسه. و سمعتُها و قد صرخَت صرخه حسبتُها قد جعلَت أعلی المدینه أسفلها، و قالت: یا أبتاه یا رسول اللَّه! هکذا کان یُفعل بحبیبتک و ابنتک؟ آه یا فضّه! إلیک فخذینی فقد و اللَّه قُتِل ما فی أحشائی من حمل وسمعتُها تمخض و هی مستنده إلی الجدار، فدفعتُ الباب و دخلت…».
[۳۱] تفسیر عیاشی، ج ۲، ص۶۶ و ۶۷؛ بحار الأنوار، العلامه المجلسی، ج ٢٨، الصفحه ٢٢٨.
«…فقال علی (علیه السلام) لسلمان: أدرک ابنه محمد، فانى أرى جنبتی المدینه تکفئان والله إن نشرت شعرها وشقت جیبها وأتت قبر أبیها وصاحت إلى ربها، ولا یناظر بالمدینه أن یخسف بها [وبمن فیها] فأدرکها سلمان رضی الله عنه فقال: یا بنت محمد إن الله إنما بعث أباک رحمه، فارجعی، فقالت: یا سلمان یریدون قتل علی ما علی صبر، فدعنی حتى آتی قبر أبی، فأنشر شعری، وأشق جیبی، وأصیح إلى ربی، فقال سلمان: إنی أخاف أن یخسف بالمدینه وعلی بعثنی إلیک یأمرک أن ترجعی له إلى بیتک، وتنصرفی، فقالت إذا أرجع وأصبر وأسمع له وأطیع. قال: فأخرجوه من منزله ملببا ومروا به على قبر النبی (صلى الله علیه وآله) قال: فسمعته یقول: ” یا بن أم إن القوم استضعفونی وکادوا یقتلوننی ” (۱) وجلس أبو بکر فی سقیفه بنى ساعده، وقدم علی (علیه السلام) فقال له عمر: بایع، فقال له علی (علیه السلام): فان أنا لم أفعل فمه؟ فقال له عمر: إذا أضرب والله عنقک، فقال له على: إذا والله أکون عبد الله المقتول، وأخا رسول الله (صلى الله علیه وآله)، فقال عمر: أما عبد الله المقتول فنعم وأما أخو رسول الله (صلى الله علیه وآله وسلم) فلا، حتى قالها ثلاثا، فبلغ ذلک العباس بن عبد – المطلب، فأقبل مسرعا یهرول، فسمعته یقول: ارفقوا بابن أخی، ولکم علی أن یبایعکم فأقبل العباس وأخذ بید علی (علیه السلام) فمسحها على ید أبی بکر، ثم خلوه مغضبا فسمعته یقول: ورفع رأسه إلى السماء اللهم إنک تعلم أن النبی (صلى الله علیه وآله) قد قال لی: إن تموا عشرین فجاهدهم، وهو قولک فی کتابک ” إن یکن منکم عشرون صابرون یغلبوا مائتین ” قال: وسمعته یقول: ” اللهم وإنهم لم یتموا عشرین ” حتى قالها ثلاثا ثم انصرف…».
[۳۲] همان.
[۳۳] سید محسن امین حسینی عامِلی (۱۲۸۴- ۱۳۷۱ق) فقیه، ادیب و شرححالنگار شیعی اهل جبل عامل در لبنان است که نسب وی به زید بن علی میرسد. او برای پیگیری علوم دینی به نجف اشرف هجرت کرد و در آنجا به درجه اجتهاد رسید. وی افزون بر علوم دینی، در ادب نیز دستی داشت و شعر میسرود و نقد شعر میکرد. اعیان الشیعه مهمترین اثر وی، دانشنامهای است مشتمل بر معرفی علما و بزرگان شیعه که با هدف شناساندن هویت فرهنگی شیعه و یادآوری نقش امامیه در اعتلای تمدن اسلامی تدوین شده است. وی برای تأمین منابع تحقیق و تألیف، به کشورهایی چون سوریه، اردن، فلسطین، مصر، عراق و ایران سفر کرد. وی در سال ۱۳۷۱ق (۱۳۳۰ش) در دمشق درگذشت و در حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) دفن شد. سید محسن پس از آموزشهای مقدماتی در زادگاهش، منطق، نحو و بیان را در یکی از روستاهای جبل عامل فراگرفت سپس در بنت جُبیل از درس موسی شراره بهره برد. وی در ۱۳۰۸ق/۱۸۹۱م به نجف هجرت کرد و تا ۱۳۱۹ق/ ۱۹۰۱م از محضر بزرگانی چون ملا حسینقلی همدانی ، محمدطه نجف، حاجآقا رضا همدانی، محمدحسن مامقانی و آخوند خراسانی بهره جست. وی همچنین نزد محمدباقر نجمآبادی و سید احمد کربلایی سطوح و خارج فقه و اصول را آموخت و به درجه اجتهاد نائل شد و خود نیز شاگردانی تربیت کرد. وی افزون بر علوم دینی، مطالعات ادبی داشت و در سرودن شعر و نقد شعر نیز توانا بود.
سید محسن امین عالمی پر جرأت در بیان نظریات خویش بود، چنانکه اقدام برای تصحیح روش عزاداری در سوگ امام حسین (علیه السلام)، او را در مقابلهای سخت و اتهامانگیز قرار داد. در شخصیت علمی امین، دو ویژگی نقد برخی مذاهب و گرایشها و کوشش در ایجاد همبستگی اسلامی، در کنار یکدیگر دیده میشود. وی در حالی که در آثاری چون کشف الارتیاب و العقود الدریه به رد عقاید وهابیت پرداخته است، در اثر دیگرش حق الیقین فی لزوم التألیف بین المسلمین، بر ضرورت همآوایی مسلمانان تأکید کرده است. امین چنانکه در الرحیق المختوم خود آورده است، با انگیزه احیا و نشر معارف دینی، و اصلاح سنتهایی که در نظر او مخالف عقل و شرع بود، به دمشق هجرت کرد و به فعالیتهای گوناگون علمی و فرهنگی پرداخت. امین در ۱۳۶۱ق/۱۹۴۲م به عضویت «مجمع علمی عربی» دمشق درآمد و تا پایان عمر از فعالان این مجمع بود. او همچنین برای اعتلای فرهنگ جوانان شیعه مدارسی تأسیس کرد و خود به تألیف برخی کتابهای درسی اقدام نمود. امین برای تأمین منابع تحقیق و تألیف، به نقاطی چون سوریه، اردن، فلسطین، مصر، عراق و ایران سفر کرد.
پاسخ دهید