با توجه به روایات فراوانی از فریقین که در برتری امام علی(ع) بر دیگر صحابه وجود دارد، نمی‌توان این روایات را پذیرفت و حتی در صورت پذیرش، با توجه به شرایط آن زمان، باید چنین روایاتی را بر خلاف معنای ظاهری توجیه کرد.
در پاسخ تفصیلی به بررسی برخی از این روایات خواهیم پرداخت.
 

در برخی آثار روایی اهل سنت، از امام علی(ع) احادیثی نقل شده است که در آنها حضرتشان به برتری ابوبکر و عمر بر دیگر صحابه، از جمله خودشان اشاره می‌کند؛ مانند:
«بهترین مردم بعد از پیامبران، ابوبکر است و به دنبال او عمر».
[۱]
«اگر شخصی را نزدم بیاورند که مرا بر ابوبکر و عمر برتری دهد بر او حد افترا جاری می‌کنم!».
[۲]
از میان منابع شیعی نیز در کتاب‌هایی؛ مانند «نهج البلاغه» و «الغارات»، روایاتی وجود دارد که نوعی ستایش از خلفا را از زبان امام علی(ع) نقل می‌کند، اگرچه آنان را از همگان برتر نمی‌داند:
«ابوبکر حکومت را به‌دست گرفت و به آسان‌گیری و محکم‌کاری پرداخت و به مردم نزدیک و راه اعتدال را پیش گرفت. پس با وی از راه نصیحت همراه شدم و او را در آنچه اطاعت خدا می‌کرد، اطاعت نمودم… عمر نیز سیره و روش پسندیده و خُلق و خویی با برکت داشت».
[۳]
«اجر تلاش‌های فلانی(عمر) با خدا باشد، چه این‌که کژی‌ها را راست کرد و درد را درمان نمود. سنّت را بپا داشت، و فتنه را پشت سر انداخت…».
[۴]

 

تحلیل و بررسی روایات
۱ – مشکل سندی روایات اهل تسنن
روایاتی که اهل سنت از امام علی(ع) در مورد ستایش ابوبکر و عمر و برتری آنان بر دیگر صحابه نقل کرده‌اند، دارای مشکل سندی بوده و ناقلان آن نامعلوم است و نمی‌تواند در برابر روایات متواتری که بر خلاف آنها آمده مورد استناد قرار گیرند.

۲ – ارزیابی روایت نهج البلاغه از جهت سندی و دلالی
در ارزیابی روایات مندرج در نهج البلاغه که بر حسب ظاهر، از خلیفه اول و دوم تعریف شده است، باید به نکات ذیل توجه داشت:
۲-۱ – نداشتن سندی قطعی
سید رضی(ره) تلاش فراوان نمود تا برترین سخنان منقول از امام علی(ع) را در کتابی به نام نهج البلاغه گردآوری کند. ایشان اگرچه در این زمینه تا حدود زیادی موفق شد و اثری گرانبها از خود بر‌جای گذاشت، با این وجود؛ این‌گونه نیست که تمام عبارات و روایات موجود در آن – مانند قرآن کریم – دور از تحریف و کاستی و زیادت باشد. اگرچه از زمان تألیف تاکنون، این کتاب به عنوان یکی از معتبرترین منابع اسلامی به شمار می‌آید، اما در اندک مواردی کاستی‌هایی نیز دارد که برخی از پژوهش‌گران نکته‌سنج بدان اشاره کرده‌اند.
[۵] از این‌رو؛ در مورد هر روایت موجود در آن باید بر اساس موازین شناخت حدیث رفتار کرده و اعتبار آنها را بسنجیم.
روایت یاد شده در مدح خلفا نیز با این نگاه مورد بررسی قرار گرفته است.
[۶]

۲-۲ – تعلق اصل روایت به شخص دیگر
با توجه به آنچه در منابع تاریخی؛ مثل تاریخ طبری و تاریخ ابن عساکر در این‌باره آمده و مشابه روایت در نهج البلاغه است؛ روشن می‌شود
[۷] که اصل روایت مزبور در نهج البلاغه، به حضرت علی(ع) تعلق ندارد و بعد از مرگ خلیفه دوم؛ شاعری به نام بنت ابی‌حثمه یا عاتکه شعری در سوگواری خلیفه سروده است، که مغیره بن شعبه خواست موضع حضرت را درباره مرگ خلیفه دوم بشنود، لذا از حضرت سخنی خواست. حضرت به شعر فوق اشاره و به ذیل آن این جمله را اضافه نمود: «و الله ما قالت و لکنّها قوّلت»؛ یعنی املاء شعر فوق را به عاتکه توصیه یا اجبار کرده‌اند که بگوید.[۸] پس نباید بدون تفکیک متن سخنان شاعر و حضرت علی(ع)، آن‌را تماماً به حضرت نسبت داد؛ چراکه در نهج البلاغه، کلام علی(ع) با شعر شاعر خلط شده است. در این صورت، روایت حضرت علی(ع) برای خلیفه دوم مدح دینی محسوب نمی‌شود.

۲-۳ – نامشخص بودن مصداق فلان
در صدر روایت به نام خلیفه دوم عمر تصریح یا اشاره نشده و به «فلان» بسنده شده که تطبیق آن بر خلیفه دوم دلیل می‌خواهد؛ لذا برخی از علمای متقدم؛ مانند قطب الدین راوندی، احتمال داده‌اند که مقصود از فلان، یکی از فرمانداران حضرتشان؛ مانند مالک اشتر و یا یکی از استانداران عادل خلفای قبل؛ نظیر سلمان فارسی باشد.
[۹]

۲-۴ – تناقض ابتدا و انتهای روایت
این روایت نهج البلاغه، مضطرب بلکه متناقض به نظر می‌رسد، چنان‌که در ابتدای سخن به ستایش «فلان» می‌پردازد، اما در ادامه یادآور می‌شود که همان «فلان»، امت را در راه‌های متعدد رها نمود که در آن به هدایت گمراهان امیدی نیست! این‌گونه سخن در شأن کسی نیست که از او بلیغ‌ترین خطبه‌های عرب نقل شده است؛ از این‌رو احتمال دستکاری در آن زیاد است و از طرفی اگر طرف مقابل بخواهد به ابتدای آن برای اثبات ستایش خلفا از زبان امام علی(ع) استناد کند، باید نیم‌نگاهی نیز به ادامه روایت بیاندازد که خوشایند او نیست!

۲-۵ – تناقض با دیگر سخنان و رویکردهای امام(ع)
روایت مزبور، با دیگر روایات نقل شده از حضرتشان سازگار نیست. عمر از دیدگاه حضرت علی(ع) با کمک خلیفه اول، مقام آن‌حضرت را غصب کرده و نقشه‌اش آن بود که بعد از مرگ ابوبکر، خلافت به خودش برسد. او همچنان طرح دیگری را در قالب شورای شش‌نفره ریخت که بعد از او نیز حضرت نتواند به حق غصب‌شده خود دست‌یابد!
آن حضرت در موارد متعددی از رفتارهای خلیفه دوم به شدت انتقاد نموده است، پس چگونه می‌توان گفت در این‌جا موضعی ناهمخوان با مواضع پیشین خود گرفته است؟
[۱۰]

۲-۶ – تقیه و مصلحت‌اندیشی
البته ممکن است به دلیل شرایط حاکم بر جامعه، حضرت علی(ع) از روی ناچاری به تعریف خلفا پرداخته باشد؛ زیرا آنان – بویژه دو خلیفه اول –  در میان اکثریت مردم و حتی هواداران امام، دارای مقبولیت و وجاهت بودند. نباید از یاد برد که حضرت سخنان فوق را در بین طرفدارانی از آنان ایراد کرده که منتظر شنیدن چنین ستایشی بودند. از طرفی، مخالفانی؛ مانند معاویه می‌کوشیدند تا حضرتشان را به انتقاد شدید از خلفا سوق داده و از این طریق جایگاه ایشان را در جامعه تضعیف نمایند؛ از این‌رو حضرت می‌بایست همه جوانب را ملاحظه نماید.
[۱۱]

۲-۷ – تعریف نسبی
ممکن است حضرت علی(ع) در این سخن و نیز در آن نامه، تنها در صدد تعریف نسبی و ذکر نکات مثبت دو خلیفه اول – آن هم بعد از مرگشان – ‌باشد؛ زیرا اگرچه جایگاه آنان غاصبانه بود و اشتباهات بلکه خطاهای عمدی فراوانی هم داشتند، ولی نسبت به خلیفه سوم و نیز معاویه تا حدودی نسبت به اجرای احکام دینی، بویژه تقسیم بیت‌المال حساس‌تر بوده و تلاش می‌کردند تا زندگی معمول خود را حفظ نموده و به انباشت ثروت به نفع خود یا خویشاوندان اقدام نکنند. و این‌که خلیفه دوم با مشاوره حضرت به پیروزی‌های نظامی دست یافت، اگر چه مورد پذیرش بیشتر شیعیان است، لکن شیعه در کنار آن معتقد است با این وجود، اصل حکومت آنان غاصبانه بوده و سه خلیفه اول در تاریخ حکومت خودشان به بدعت‌ها و احکام و اعمال ناروایی دست زدند.
[۱۲]
بنابراین، نگاه حضرت و به تبع آن، شیعیان دو سویه است؛ از یک‌سو خلفا رفتارهای قابل ستایشی داشته‌اند و از سوی دیگر؛ رویکردهای نامشروعی چون غصب خلافت را نیز در کارنامه خود دارند.

۳ – تعارض با روایات دیگر اهل تسنن
پژوهش‌های تاریخی بیانگر جعلی‌بودن پاره‌ای از روایاتی است که اهل سنت در مورد برتری خلفا بر حضرت علی(ع) نقل‌کرده‌اند و انگیزه جاعلان نیز تضعیف روایات مسلمی است که به فضایل آن‌حضرت می‌پردازد. این تعارض به قدری واضح بوده که خلفایی؛ مانند مأمون نیز در گفت‌وگوهای خود با دانشمندان اهل سنت به آنها اشاره کرده‌اند:
۱ – مأمون در پاسخ به روایاتی که ناظر به برتری ابوبکر و عمر بر امام علی(ع) بود، گفت: این روایات با روایت معروف به «مشوی» تعارض دارد که رسول خدا(ص) از خداوند خواست محبوب‌ترین خلق برای خوردن گوشت پرنده پیش آن‌حضرت حاضر شود که ناگه حضرت علی(ع) از راه رسید.
[۱۳]
۲ – فردی با همین حدیث منسوب به امام استدلال می‌کرد که حضرتشان فرمود: «بهترین این امت ابوبکر و عمر بعد از پیامبر(ص) است»!، مأمون در پاسخ گفت: این نیز محال است؛ چون اگر آن‌دو واقعاً برتر بودند؛ چرا پیامبر(ص) در سپاهیانی که آن‌دو نیز در آنها حضور داشتند، عمرو بن عاص و اسامه بن زید را به فرماندهی برگزید(با آن‌که چنین رفتاری را با علی(ع) نداشت؟). اگر علی(ع) معتقد به برتری آن بود؛ چرا بعد از رحلت پیامبر(ص) فرمود من سزاوارتر به حکومت بودم؟!
[۱۴] به دیگر سخن؛ روایات دال بر برتری دو خلیفه اول با مواضع حضرت علی(ع) – که در منابع فریقین به تواتر گزارش شده است – تعارض دارد، آن‌جا که از اولویت، حق مسلم، ارث و فضایل منحصر به فرد و عدم قابل قیاس بودن شخص دیگر با وی سخن می‌گوید. آن‌جا که تصریح می‌کند کسی به مقام و ائمه آل محمد نخواهد رسید و اصلاً قابل مقایسه نیست.[۱۵]
همچنین اگر از دید حضرت واقعاً دو خلیفه اول برتر بودند، چرا حکومت را می‌خواست؟ چرا با حضرت زهرا(س) و حسن و حسین(ع) شبانه به خانه مهاجران می‌رفت؟ چرا به مدت شش ماه بیعت ننمود؟ و …
آیا این نکات و نکات دیگر نشان‌گر این نکته نیست که روایات توصیف و تمجید خلفا خصوصاً روایات دال بر برتری آنان تنها جعلیات طیف خاصی است؟!

۴ – انتقادهای حضرت علی(ع) از دو خلیفه اول
برای شناخت موضع یک شخص نباید تنها به یک فراز کلام وی رو آورد، اما طراحان شبهه فوق به تقطیع سخن حضرت روی آورده و از این‌راه به اثبات موجّه‌بودن شخصیت خلفای پیشین از منظر امام(ع) می‌پردازند، در حالی‌که اگر نامه حضرت علی(ع) درباره دو خلیفه اول را از اول تا آخر مورد مطالعه قرار می‌دادند روشن می‌شد، حتی در آن روایات مورد استناد، حضرت بعد از یک تعریف مختصر، بیشتر نامه را به تبیین رویکردهای نادرست خلفای پیشین در حق خود پرداخته است که در این‌جا به بعضی از این نکات اشاره می‌شود:
۱ – تصریح به برتری خود بر دیگران؛
[۱۶] 

۲ – اینکه بیعت حضرتشان با ابوبکر تنها به جهت ترس از انحراف مردم و خطر ارتداد آنان بود؛[۱۷] 

۳ – وجود نوعی ارتباط ویژه بین ابوبکر و عمر که در نهایت به نصب عمر به خلافت منجر شد؛[۱۸] 

۴ – نادیده انگاشتن حق حکومت حضرت توسط عمر و به نوعی بخشش حکومت به عثمان؛[۱۹] 

۵ – انتخاب‌نشدن حضرت به حکومت توسط شورای شش نفره، به جهت ترس آنان از محرومیت از پست‌های حکومتی؛[۲۰] 

۶ – تصریح حضرت به بیعت با عثمان با اکراه و اجبار؛[۲۱] 

۷ – تصریح به انتصاب خود و این‌که حکومت حق ارثی حضرت است که توسط خداوند و پیامبرش به وی اعطا شده است.[۲۲]

 

منبع: اسلام کوئست


[۱]. جوینى‏، عبد الملک، الإرشاد إلى قواطع الأدله فی أول الاعتقاد، ص ۱۷۱، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول‏، ۱۴۱۶ق؛ ایجى، میر سید شریف‏، شرح المواقف، ج ‏۸، ص ۳۶۷، قم، الشریف الرضی‏، چاپ اول، ۱۳۲۵ق.

[۲]. شیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج ۱، ص ۳۳۶، بیروت، مؤسسه الرساله، چاپ اول، ۱۴۰۳ق.

[۳]. ثقفی، ابراهیم بن محمد، الغارات‏، ج ‏۱، ص ۲۰۳، قم، دار الکتاب الإسلامی‏، چاپ اول‏، ۱۴۱۰ق.

[۴]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق: صبحی صالح، کلام ۲۲۸، ص ۳۵۰، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۵]. ر. ک: شوشتری، محمدتقی، بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص ۳۶۹ – ۳۷۳، ۶۷، ۴۰۱ و ج ۶، ص ۳۶۹ و ۳۷۱، تهران، امیرکبیر، چاپ اول، ۱۳۷۶ش.

[۶]. همان، ج ۹، ص ۴۸۱٫

[۷]. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک(تاریخ طبری)، ج ۴، ص ۲۱۸، بیروت، دارالتراث، چاپ دوم، ۱۳۸۷ق؛ ابن عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق، ج ‏۴۴، ص ۴۵۸، بیروت، دارالفکر، ۱۴۱۵ق.

[۸]. تاریخ مدینه دمشق، ج ‏۴۴، ص ۴۵۸٫

[۹]. هاشمى خویى، میرزا حبیب الله، حسن زاده آملی، حسن، کمره‌اى، محمد باقر، منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ‏۱۴، ص ۳۷۴، تهران، مکتبه الإسلامیه، چاپ چهارم‏، ۱۴۰۰ق؛ ابن أبی‌الحدید، عبدالحمید بن هبه الله، شرح نهج البلاغه، ج ‏۱۲، ص ۴، قم، مکتبه آیه الله المرعشی النجفی، چاپ اول، ۱۴۰۴ق؛ حسینی خطیب، سید عبدالزهراء، مصادر نهج البلاغه، ج ۱، ص ۲۰۸، بیروت، دارالزهراء، چاپ چهارم، ۱۳۶۷ش.

[۱۰]. منهاج البراعه فی شرح نهج البلاغه، ج ۱۴، ص ۳۷۳؛ بهج الصباغه فی شرح نهج البلاغه، ج ۹، ص ۴۸۱ و ۴۸۳٫

[۱۱]. ر. ک: ابن میثم بحرانی، میثم بن علی، شرح ‏نهج ‏البلاغه، ج ۴،  ص ۹۷ – ۹۸، ذیل خطبه ۲۱۹، بی‌جا، دفتر نشر الکتاب، چاپ دوم، ۱۳۶۲ش.

[۱۲]. ر. ک: بحرانی، شیخ علی، منار الهدی فی النص علی امامه الائمه الاثنی عشر، ص ۶۹۱، بیروت، دارالمنتظر، چاپ اول، ۱۴۰۵ق.

[۱۳]. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا(ع)، ج ‏۲، ص ۱۸۷، تهران، نشر جهان، چاپ اول، ۱۳۷۸ق.

[۱۴]. همان.

[۱۵]. نهج البلاغه، خطبه ۲، ص ۴۷٫

[۱۶]. «أنی أحق بمقام محمد فی الناس ممن تولى الأمر من بعده»؛ شرح نهج البلاغه لابن أبی الحدید، ج ‏۶، ص ۹۵٫

[۱۷]. «حتى رأیت راجعه من الناس رجعت عن الإسلام … فمشیت عند ذلک إلى أبی بکر فبایعته‏»؛ همان.

[۱۸]. «و لو لا خاصه ما کان بینه و بین عمر لظننت أنه لا یدفعها عنی‏»؛ همان.

[۱۹]. «حتى إذا احتضر فقلت فی نفسی لن یعدلها عنی لیس یدافعها عنی فجعلنی سادس سته»؛ همان، ص ۹۶٫

[۲۰]. «فخشی القوم إن أنا ولیت علیهم ألا یکون لهم من الأمر نصیب ما بقوا»؛ همان.

[۲۱]. «فبایعت مستکرها»؛  همان.

[۲۲]. «أنا الذی طلبت میراثی و حقی الذی جعلنی الله و رسوله أولى به‏»؛ همان.