زینبا! روز جدایی، نرسیده است، هنوز
جای اشک از مژه‌ات، خون نچکیده است، هنوز
 
آن قَدر مویه مکن، آه مکش، اشک مریز
روز فریاد و فغانت، نرسیده است، هنوز
 
گرچه پیر و جوان، یاور و یار است، تو را
کس ز یاران تو در خون، نتپیده است، هنوز
 
مویت از محنت بسیار، نگردیده سپید
قدت از بار مصیبت، نخمیده است، هنوز
 
قدّ عباس رشید تو نیفتاده ز پا
تیغ اشرار، دو دستش، نبریده است، هنوز
 
قاسمت زیر سم اسب، نگشته پامال
اکبرت شهد شهادت، نچشیده است، هنوز
 
نجمه از داغ پسر، موی نکرده است، پریش
«
امّ لیلا» غم فرزند، ندیده است، هنوز
 
«
العطش العطش» از تشنه‌لبی در این دشت
از عزیزان حسین، کس نشنیده است، هنوز
 
اصغر آن غنچه‌ی نشکفته پر گلشن جان
حنجرش با سر پیکان، ندریده است، هنوز
 
نشده قطع امید از مَنَت، آن قدر منال
تیغ بر روی حسین، کس نکشیده است، هنوز
 
خیمه‌گاهت نشده طعمه‌ی آتش ز جفا
بهر غارت به حرم کس ندویده است، هنوز
 
روی اطفال نگردیده ز سیلی، نیلی
کودکی در بُن خاری، نخزیده است، هنوز
 
تنی از کعب نی خصم، نگردیده کبود
خاری اندر کف پایی، نخلیده است، هنوز
 
می‌رسد دست به دامان حسینت، «رنجی»!
از بدن طایر جانت، نپریده است، هنوز

 

شاعر: رنجی تهرانی