- کودکى
- ١ . فاطمه(علیها السلام) در شِعبْ[۲]
- ٢ . وفات خدیجه(علیها السلام) و سال اندوه
- ٣ . فاطمه در بوته امتحان
- زهرا(علیها السلام) در کنار پدر، تا خانه همسر
- ١ . هجرت زهرا(علیها السلام) به مدینه
- ٢. خواستگارى
- ٣. على(علیه السلام) و خواستگارى از زهرا(علیها السلام)
- ۴ . ازدواجى آسمانى
- ۵ . خطبه عقد
- ۶ . مهریه و جهیزیه زهرا(علیها السلام)
- ٧ . مقدمات عروسى
- ٨. شب عروسى
- . دیدار با زهرا(علیها السلام)
- ١٠ . تاریخ ازدواج
- ویژگى هاى این ازدواج
کودکى
با مطالعه برهه اى که زهراى اطهر(علیها السلام) در آن دیده به جهان گشود در مى یابیم که جامعه جزیره العربِ آن زمان شاهد رخدادهاى مهم و کشمکش ها و اوضاعى بُحرانى بود و رسالت جدیدى که نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)آورده بود آن جامعه را بر سر چند راهى قرار داده بود.
پدیده زشتِ زنده به گور کردن دخترکان، یکى از بیرحم ترین پدیده هاى عقب ماندگى جامعه آن روز به شمار مى رفت. در این برهه، نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در چهل سالگى مبعوث به رسالت شد، او به تنهایى دست به کار شد تا یک تنه در برابر کفر جهانى و شرک و بت پرستى بایستد و بر مشکلات و گرفتارى هاى مهم، فائق آید، نخست از بیم دشمنان پنهانى به تبلیغ رسالت خویش پرداخت تا زمانى که فرمان الهى او را موظف به آشکار ساختن دعوت خود و درهم شکستن صفوف باطل گرایان ساخت.
بدین ترتیب، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)رسالت خویش را آشکارا اعلان و مردم را به آیین اسلام دعوت نمود و هر روز بر تعداد مسلمانان افزوده مى شد، دشمنان اسلام از این موج جدید اسلام خواهى احساس خطر کرده و هر قبیله اى در مورد مسلمانان مستضعفِ موجود در آن قبیله یورش برده و آنان را دستگیر و به زندان افکندند و با ضرب و شتم و گرسنه نگاه داشتن و رها کردن بر شن هاى گرم و تفتیده، و نهادنِ داغ هاى آتشین بر پیکر آنان، در صدد گمراه ساختن مسلمانان و باز داشتن از عقیده و آرمانشان برآمدند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)با ملاحضه رنج و مصیبت یارانش، با صدور فرمان هجرت بدانان فرمود:
رهسپار سرزمین حبشه شوید تا خداوند در وضعیّتى که شما قرار دارید گشایشى برایتان حاصل فرماید .
مسلمانان از بیمِ فتنه و آشوب و براى حفظ دین و آیین خویش با اطاعت از فرمان رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از مکه خارج و وطن و اموال و دارایى خودرا به قصد حبشه ترک گفتند.[۱]
١ . فاطمه(علیها السلام) در شِعبْ[۲]
آن گاه که قریش دریافت یاران رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در برابر آن ها از خود پایدارى نشان داده و آزار و اذیّت آنان را تحمل مى کنند و از سویى بر عظمتِ دین اسلام افزوده شده و میان قبایل گسترش مى یابد و خود را قادر بر جلوگیرى از انتشار آن نمى دانند، میان خود به طراحى نقشه قتل رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پرداختند، ابو طالب(علیه السلام) به مجرد احساس این ماجرا به شِعب خود رفت وبنى هاشم و بنى عبد المطلب را گرد آورد و از آنان خواست از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) حمایت و پشتیبانى کنند و حضرتِ حمزه عموى پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)، صبح روز بعد حفاظت از جان مقدّس پیامبر را بر عهده گرفت، قریش، آنان را در تنگناى محاصره اقتصادى شدیدى قرار دادند. و با امضاى پیمان نامه اى میان خود تصمیم گرفتند هیچ گونه داد و ستدى با آنان انجام ندهند. مسلمانان دو یا سه سال در این وضعیت بسر بردند به گونه اى که توانِ خود را از دست دادند و مواد خوراکى به طور پنهانى بدان ها مى رسید، گاهى از شدت گرسنگى، صداى ناله و فریاد کودکان بلند مى شد.
در چنین شرایط و اوضاعى بسیار دشوار، زهراى مرضیّه(علیها السلام)بخشى از ایّام شیر خوارگى خویش را در شِعب ابو طالب سپرى کرد و آن گاه که از شیر گرفته شد، رفته رفته بر شن هاى داغ شِعبْ به راه افتاد، و سخن گفتن آموخت و با این که صداى ناله گرسنگان و فریاد کودکانِ محروم را مى شنید، در آن دوران تنگدستى و محرومیت اندک اندک، غذا خوردن آغاز کرد، در آرامش شب هر گاه از خواب بیدار مى شد، نگهبانان را مى دید که از بیم سوء قصدِ دشمنان به جان پدر بزرگوارش با دقت و مراقبت در تاریکى شب اطراف جایگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در گشت و گذارند، فاطمه اطهر نزدیک به سه سال در این زندان بسر برد و تا پنج سالگى هیچ گونه ارتباطى به جهان خارج از شعبْ نداشت.
٢ . وفات خدیجه(علیها السلام) و سال اندوه
سال هاى محاصره به سختى و دشوارى سپرى شد و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و همراهان از محاصره و قطع رابطه با قریش خارج گردیدند و خداوند نصر و پیروزى خود را نصیب آنان نمود. خدیجه(علیها السلام) که تنگناهاى سال هاى قحطى رنج و دشوارى محاصره و محرومیت ها او را از پاى افکنده بود، از محاصره خارج گردید و اکنون این بانوى بزرگ، عمر سراسر جهاد و مبارزه درخشان خود، و زندگى نمونه و بى نظیر خویش را در دنیاى زن با جدیّت تمام و صبر و شکیبایى سپرى نمود، زمان رحلت آن بزرگوار نزدیک شده بود و اراده حق تعلق گرفته بود او را در جوار خویش جاى دهد، مرغ روح بانوى بزرگ اسلام در سال دهم بعثت، سالى که بنى هاشم از محاصره اقتصادى قریش بیرون آمدند، به جَنان پر کشید.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در همان سال عموى خود حضرت ابو طالب(علیه السلام) حامى و پشتیبان رسالت و یاورِ دین اسلام را نیز از دست داد و در فقدان او، احساس حزن و اندوه و فراق و جدایى و بیمِ و وحشت کرد، زیرا عمو و حامى و پشتیبان و مدافع و محبوبِ دل و یار و یاور خویش، و نیز همسر مهربان و دوست داشتنى و یاورش را از دست داده بود و آن سال را«سال اندوه» نامید.
نه تنها رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در آن سال به مصیبت و اندوه گرفتار آمد، بلکه فاطمه خرد سالش که هنوز کام عطشانش از جام مهر و عاطفه مادرى سیراب نگشته بود در این فاجعه غم انگیز با پدر شریک و او نیز بدین مصیبت گرفتار و در آن سالِ اندوه بار، وى را نیز رنج و دشوارى فرا گرفت و احساس کرد ابرهاى تیره حزن و اندوه و یتیمى بر زندگى پاکش سایه افکن شده است.
پدر بزرگوارش رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) احساس کرد وجود مقدس فاطمه را حزن و اندوه به رنج انداخته و اشک هاى فراق و جدایى از مادر را بر گونه هایش جارى مى دید، دل مهربانش به حال او مى سوخت و جام احساس عشق و محبّت صادقانه پدرى اش لبریز مى گشت و با زهرایش همدردى مى کرد و براى جبران محبّت و مهرى که آن ها را با فقدان مادر، از دست داده بود، به او عشق و مهر و محبّت مىورزید.
پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله وسلم) به فاطمه محبت مىورزید و فاطمه نیز با پدر محبّتى متقابل داشت و هر یک با دیگرى اظهار همدردى مى کردند، هیچ کس در دل پیامبر از محبّتى چون زهرا(علیها السلام) برخوردار نبود و فردى نزدیک تر به او از فاطمه وجود نداشت. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فاطمه را بسیار دوست مى داشت و هر کجا لازم مى دید بر این محبّت و علاقه خود نسبت به فاطمه تأکید مى فرمود و میان اُمّت به تشریح مقام و جایگاه زهرا مى پرداخت. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)با این عمل در حقیقت، موضوع بزرگ و مهمّى را که به فاطمه و سلاله پاکش و به همه امت اسلامى ارتباط داشت، زمینه سازى مى کرد. سبب تأکید رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)براین موضوع این بود که مسلمانان به مقام و منزلت فاطمه و جایگاه فرزندانش، امامان و پیشوایان دین، پى ببرند و حقِ فاطمه را ادا و مقام و منزلت و حرمتش را حفظ نمایند و با معرّفى فاطمه، به مسلمانان تأکید مى کند که:
«فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنِّی فَمَنْ أَغْضَبَهَا أَغْضَبَنِی»;[۳]
فاطمه پاره تن من است، کسى که او را به خشم آوَرَد، مرا خشمگین ساخته است.
فاطمه(علیها السلام) نشو و نما کرد و بالندگى یافت و مهر و محبّت پدر نسبت به او نیز همراه وى به کمال خود رسید و مهر و عاطفه اش به زهرا فزونى گرفت، فاطمه نیز در مقابل به پدر بزرگوار خویش محبّت مىورزید و دل او را از عاطفه و محبت و توجه، سرشار مى ساخت به همین دلیل رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) او را«اُمّ أبیها» نام نهاد.
این گونه مهر و محبّت برترین الگو و سرمشق علاقه و محبّت پاک پدرى به شمار مى آمد که در ساختار شخصیت فرزندان و جهت دادنِ سیر و سلوک و زندگى آنان سهمى بسزا داشت، این عشق و علاقه، برجسته ترین نمونه توجّه و عنایت اسلام در مورد دخترانِ مسلمان و تعیین جایگاه و مقام و منزلت آنان تلقّى مى شود.
٣ . فاطمه در بوته امتحان
اراده خداى سبحان بر این تعلق گرفت که فاطمه زهرا(علیها السلام)شاهد برهه کشمکش رسالت الهى با دشمنان در مکه و ناظر بر رنج و دشوارى هاى پدر بزرگوارش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) باشد، او با چشم خود مى دید که پدر عزیزش چگونه مورد ظلم و ستم و آزار و اذیّت، قرار مى گیرد و شاهد فضاى خصومت آمیز مکه در مورد خاندان نبوّت، خاستگاه هدایت و ایمان و فضیلت بود، او خود گواه بود که پدر ارجمند وى و مؤمنان برگزیده و مبلّغان اسلام که در ایمان، گوى سبقت از دیگران ربوده بودند، چگونه در عرصه هاى دلاور مردى و جهاد و مبارزه، جان خویش را به خطر مى افکندند و این فضاى آمیخته از جهاد و مبارزه، در جان و روان زهراى اطهر داراى تأثیر بود و در ساختار شخصیت آن مخدّره و آماده سازى وى براى زندگى همراه با تحمل رنج و سختى، سهم بزرگى داشت.
فاطمه زهرا(علیها السلام) در کودکى با همه این دشوارى ها دمساز بود و پس از فقدانِ مادر، در کنار پدر بزرگوار خود که برایش یار و همدم و دوستى مهربان تلقّى مى شد و از سنگینى بار سرزنش ها و رنج ها و پریشانى هاى زهرا(علیها السلام)مى کاست، با رنج و دشوارى هاى بیشترى دست و پنجه درافکند. رنج و اندوه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پس از رحلت عمویش ابو طالب که حامى و پشتیبانِ رسالت و مدافع رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بود، رخ نمود و تا وى زنده بود قریش جرأت تعرُّض به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را نداشتند، و هر گاه قصد اهانت به وى داشتند، ابوطالب در کمین آن ها بود.[۴]
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) پس از رحلت ابو طالب(علیه السلام) خود، به بیانِ اهمیّت این پشتیبانى مى پردازد و مى فرماید: تا زمانى که ابوطالب در قید حیات بود، قریش هم چنان از تعرّض به من عاجز و ناتوان بودند.[۵]
قریش، جام کینه توزى و آزار و اذیّت خود را در آن برهه دشوار از عمر رسالت، بر وجود نازنین رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرو ریختند و براى کاستن از مقام و جایگاه و شخصیت وى کلّیه ابزار و وسائل آزار و اذیّت و استهزاء و تمسخرى را که در اختیار داشتند، به کار گرفتند.
پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در مسیر حفظ مبانى و اصول و ارزش هاى دعوت و رسالت خویش، دشوارى هایى را متحمّل شد که هیچ یک از پیامبران خدا، تحمّل نکردند. تا آن جا که فردى نادان و سبک سر از قریش مُشتى خاک از زمین برگرفت و بر سر و صورت مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پاشید و حضرت با تحمل این آزار و اذیّت، به خانه باز مى گردد، فاطمه به سیماى پدر مى نگرد و نظاره گر اذیت و آزار قریش در مورد پدر بزرگوار خویش است. زهرا(علیها السلام)مى دید دشمنان با این گونه اهانت ها هم چنان بر ادامه خودپسندى و غرور خویش پا فشارى دارند و از مشاهده این گونه صحنه ها، رنج و اندوه به دل مبارکش راه مى یافت. و بى پروایى جاهلان و مغرورانِ متکبّر قریش، نسبت به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) برایش فوق العاده سنگین بود، آن گاه به سمت پدر مى رود و خاک از چهره پاکش مى زداید و با آب سر و صورت مبارکش را شست و شو مى دهد.
این منظره دردناک تأثیر خود را بر روح و روان فاطمه به جاى مى نهد، و او را به اظهار حزن و اندوه بر پدر بزرگوارش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) رهبر و پیشواى اسلام، وا مى دارد و به گریه مى افتد و گستاخى افراد نادان و سرکشانِ بیدادگر نسبت به شخصیتى که خواهان رهایى آنان از تاریکى ها به نور و روشنایى و هدایت و راه راست بود، برایش اندوه بار و رنج آور مى نمود. رفتار فاطمه پدر را نگران مى ساخت و احساس مى ک رد قلب نازنین زهرا را رنج و اندوه فرا گرفته است. از این رو، مى کوشید تا از اندوه فاطمه اش بکاهد و او را به صبر و شکیباى تشویق نماید، لذا دستان مبارک خویش را با محبّت و مهربانى بر سر فاطمه مى کشید و بدو مى فرمود:
دخترم! گریه مکن، خداوند حافظ و نگاهدار پدر توست و او را در مبارزه بر ضدّ دشمنان دین و رسالتش یارى خواهد کرد.
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با این سخنان جهادى و مربّیانه مى کوشید تا روح بلند جهاد و مبارزه را در جان زهرا(علیها السلام) غرس و روان و دلش را از صبر و بردبارى و اعتماد به خدا، سرشار گرداند.
این صحنه هاى حزن انگیز و دردناک پایان نپذیرفت و آزار و اذیّت و بى اعتنایى قریش در مورد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و رسالت الهى و هدایت و آزادى، به این اندازه متوقف نگشت، بلکه قریش به سرکشى خود ادامه داده و بر خیره سرى و تکبّر و غرور خویش پا فشارى نشان دادند.
از عبد الله بن مسعود روایت شده که گفت: جز یک روز، هیچ گاه ندیدم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) قریش را نفرین کند و آن زمانى بود که حضرت در حال نماز گزاردن بود جمعى از قریش نشسته بودند و در نزدیکى آنان شکمبه شترى قرار داشت آن گروه با خود گفتند: چه کسى حاضر است این شکمبه را بردارد و بر پشت پیامبر بیفکند . فردى عُقبه بن أبى مُعْیط به پا خاست و گستاخانه آن را برداشت و بر پشت پیامبر انداخت و حضرت هم چنان در سجده باقى ماند تا فاطمه زهرا(علیها السلام) از راه رسید و آن را از پشت مبارک پدر برگرفت، این جا بود که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) عرضه داشت:
خدایا! از آزار و اذیّت جمعى از قریش به تو شکوه مى کنم، خدایا! کیفر عُتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ابو جهل بن هشام، عُقبه بن أبى مُعَیط، اُبّىَ بن خَلِف و اُمیّه بن خَلِف را به تو وا مى گذارم.
عبد الله بن مسعود مى گوید: در روز بدر دیدم همه این افراد به قتل رسیده، و اجساد آن ها در چاه افکنده شد، غیر از اُبّىَ بن خَلِف یا اُمیّه که بدنى تنومند داشت و جسدش را قطعه قطعه داخل چاه انداختند.[۶]
زهرا(علیها السلام) در کنار پدر، تا خانه همسر
١ . هجرت زهرا(علیها السلام) به مدینه
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) براى حفظ جان و بقاى رسالتِ خویش، سال سیزدهم بعثت از مکه به یثرب «مدینه منوره» هجرت کرد و به على بن ابى طالب(علیه السلام) سفارش نمود شبِ هجرت دربستر وى بخوابد تا مشرکان را به اشتباه انداخته و سرگرم کند. و او را به چندین سفارش دیگر توصیه فرمود: از جمله: سفارش فرمود هر گاه وى به جایگاه أمن خود «مدینه» رسید شخصى را نزد على خواهد فرستاد تا به همراه فواطم خاندانِ خویش و دیگر زنان مسلمان، راهى مدینه گردد و کلیّه امانت هایى را که از مردم نزد آن حضرت وجود داشته به صاحبانش برگرداند و بدهى هاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را بپردازد.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که به منطقه «قباء» چند میلى یثرب رسید و در آن جا استقرار یافت نامه اى توسط ابو واقد لیثى نزد على(علیه السلام)فرستاد و به او فرمان داد به اتفاق فواطم به سمت او حرکت کند و امانات مردم را به صاحبانشان برگرداند، امیرمؤمنان(علیه السلام) بى درنگ به خریدارى مرکب هاى سفر پرداخت و اشیاءمورد نیاز سفر و هجرت از مکه را مهیا ساخت و به مؤمنان مستضعفى که با او بودند دستور داد با فرا رسیدن شب، پنهانى و مخفیانه خود را به منطقه ذى طُوى برسانند.
امام(علیه السلام) امانت هاى مردم را که به صاحبانشان برگرداند در کنار کعبه با صداى بلند اعلان داشت: «مردم! آیا هنوز کسى هست که امانت خود را دریافت نکرده باشد؟ آیا کسى هست که سفارشى مطرح کند؟ آیا کسى وجود دارد که با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)عهد و پیمانى بسته باشد.» زمانى که کسى به او مراجعه نکرد، امیرالمؤمنین رهسپار مدینه شد تا به رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بپیوندد.[۷]
على(علیه السلام) فواطم را روز هنگام از مکه خارج ساخت که عبارت بودند از: فاطمه زهرا(علیها السلام)، فاطمه بنت أسد مادر بزرگوار امام(علیه السلام)، فاطمه دختر زبیر بن عبد المطلب و فاطمه دخت حمزه بن عبد المطلب; بِرکه، اُمّ ایمن دایه و خدمتگزار رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و پسرش أیمن غلام پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز در پى آنان راه افتادند و ابو واقدِ لیثى فرستاده رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نیز با این کاروان به مدینه بازگشت، وى مسئولیت راندنِ شتران را بر عهده داشت و به جهت بیم از دشمن آن ها را تند مى راند امام على(علیه السلام) به او فرمود: «بیم دارم مأمورانى که در پى ما هستند از راه برسند.» حضرت فرمود: «نگران مباش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)هنگام هجرت به من فرمود: على! از اکنون هرگز نمى توانند آسیبى به تو برسانند.» سپس على(علیه السلام)در حالى که این رَجَز را مى خواند، شتران را به آرامى به حرکت درآورد.
ولَیس إلاّ الله فَارْفَعْ ظَنّکا *** یَکْفیک ربُّ الناس ما أهمّکا قدرتى برتر از قدرت خدا وجود ندارد گمانى غیر از این نداشته باش آنچه تورا بینماک ساخته خداوند بر طرف خواهد نمود.
حضرت طى مسیر نمود، هنگامى که به نزدیکى «ضجنان» رسیدند، هفت سوار نقابدار از پهلوانان نامى قریش که در تعقیب آن ها بودند، به آنان رسیدند و «جناح» غلام حارث بن اُمیّه هشتمین نفر آنان را تشکیل مى داد و فردى شجاع و بى پروا بود. امام على(علیه السلام) رو به أیمن و واقد کرد و با این که دشمن دیده مى شد، به آن دو فرمود: «شتران را بخوابانید و زانوهاى آن ها را محکم ببندید.» و خود جلو آمد و زنان را پیاده کرد و دشمن نزدیک شده بود، حضرت با شمشیر برهنه در برابر آن ها قرار گرفت. آن جمع به سمت امام آمده و گفتند: تصور کردى مى توانى این زنان را از چنگ ما برهانى؟ پدرت به عزایت بنشیند برگرد، حضرت فرمود: «اگر باز نگردم چه؟»
گفتند: به ناچار باید برگردى، و گرنه سرت را بر مى گردانیم و سواران دشمن به زنان و شتران نزدیک شدند تا در آن ها ایجاد رعب و وحشت نمایند، که على(علیه السلام)از آنان جلوگیرى کرد.
جناح، شمشیرى حواله سر امیرالمؤمنین(علیه السلام) کرد، حضرت ضربت او را جا خالى داد و با چابکى ضربتى بر کتف او وارد ساخت که شمشیر، او را دو نیمه ساخت و به کتف اسبش رسید و سپس با شمشیر به بقیه حمله ور شد .آنان از برابرش پا به فرار گذاشتند و به امام گفتند: اى پسر ابو طالب ما را ببخش و از ما درگذر. حضرت فرمود: «من اکنون به سوى پسر عمویم رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)رهسپارم، هر کس دوست دارد بدنش را قطعه قطعه و زمین را از خونش سیراب سازم، مرا تعقیب کند.» بدین ترتیب، دشمن با خوارى و ذلّت و شکست، به دیار خود باز گشتند.
آن گاه امیر المؤمنین(علیه السلام) رو به همراهانش أیمن و ابو واقد کرد و به آن ها فرمود: «زانوى شتران خود را باز کنید.» سپس پیروزمندانه کاروان را به حرکت درآورد تا در «ضجنان» فرود آمدند یک شبانه روز در آن جا درنگ کردند و جمعى از مؤمنان مستضعف به آن بزرگوار پیوستند. آن شب را تا صبح در همه حالات، به نماز و راز و نیاز و یاد خدا سپرى کردند، آن گاه امام(علیه السلام) نماز صبح را با آنان به جماعت خواند و پس از آن مسیر خود را ادامه داده تا به منطقه«قُباء» نزدیک مدینه رسیده و به رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که در آن سامان در انتظار آنان به سر مى برد، پیوستند.[۸]
قبل از رسیدنِ آنان به آن منطقه فرشته وحى بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرود آمد و آیاتى از قرآن مجید را در شأن آنان نازل کرد از جمله:
(الَّذِینَ یَذْکرُونَ اللّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى جُنُوبِهِمْ…);[۹]
آنان که در حال ایستاده و نشسته و بر پهلو خوابیده، خدا را یاد مى کنند.
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) پانزده روز در منطقه «قباء» در انتظار ورود کاروان على(علیه السلام)درنگ فرمود و در آن فرصت مسجد«قباء» را بنا کرد که در مورد آن آیاتى نازل گردید:
(لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ یَوْم أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِیهِ);
مسجدى که از روز نخست بر اساس و پایه تقوا بنا شده، شایسته تر است که در آن به عبادت بایستى.
از این رو، حضرت مردم را به نماز خواندن در آن مسجد و پُررونق نگاه داشتن آن تشویق و پاداش بزرگ کسى را که در آن نماز بگزارد بیان فرمود.
پس از استراحتِ کاروان، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) همراه با یاران و خاندان خویش رهسپار مدینه گردید و انبوه جمعیّت مسلمان با خواندن اشعار و سرودهاى محلّى و شعارهاى خوش آمد گویى از آن بزرگوار مراسم استقبال به جاى آوردند و بزرگان یثرب و سران قبایل أوس و خزرج، تشریف فرمایى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را خیر مقدم گفته و کلیه امکانات مالى و نظامى خود را در اختیار آن حضرت قرار دادند.
هر گاه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در مسیر خود از محلّه هاى مسلمانان عبور مى کرد بزرگان آن مناطق پیشاپیش دیگران سعى در گرفتن مهار ناقه حضرت داشتند تا شاید رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) براى پذیرایى و امنیت در محله آنان نزول اجلال فرماید و پیامبر اسلام در حق همه آنان دعاى خیر مى کرد و مى فرمود: «مسیر شتر را باز بگذارید که خودش مأمور است.»
ناقه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در زمین وسیعى در مجاورت خانه ابوایّوب انصارى خوابید و حضرت از آن پیاده شد و فاطمه زهرا(علیها السلام) نیز به همراه فواطم از مرکب هاى خویش پیاده و بر اُمّ خالد (مادر ابو ایّوب انصارى) وارد شدند. زهراى مرضیّه(علیها السلام) مدت هفت ماه در کنار پدر به سر بُرد تا ساختمان مسجد و خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به پایان رسید . خانه پیامبر بسیار ساده و بى پیرایه و داراى چند اطاق بود که برخى از آن ها با سنگ و بعضى با شاخه درخت خرما ساخته شده بودند، اما حسن مجتبى(علیه السلام) نواده رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)در روایتى که از آن بزرگوار رسیده در خصوص ارتفاع سقف خانه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرموده است: من در جوانى وارد اطاق هاى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) که مى شدم، دستم به سقف آن ها مى رسید.
اثاثیه اى را که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) براى خانه جدید خود تدارک دیده بود، فوق العاده ساده و معمولى و بى پیرایه بود، آن بزرگوار براى خود تختى از چوب تهیه کرده بود که پایه هایش به وسیله لیف هاى خرما به یکدیگر بسته شده بود. فاطمه زهرا(علیها السلام) در سرزمین هجرت و در خانه پدر بزرگوار خویش که در سرزمین اسلام، از کمال سادگى برخوردار بود، استقرار یافت تا از توجه و عنایت و علاقه و محبّت پدر بهره مند گردد، عنایت و توجه و محبّتى که هیچ زن و هیچ یک از مردم غیراز فاطمه، نظیر آن را برخوردار نبود.
فاطمه زهرا(علیها السلام) دخت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) با هجرت از مکه به مدینه به این خانه پا نهاد تا پدر بزرگوار خود را میان یارانش نظاره گر باشد، یارانى که در راه او جان خویش را فدا مى ساختند و نیز آن حضرت را همراهى مى کردند، مهاجران در کنار برادران مسلمانِ خویش از اوس و خزرج، امنیّت و آرامش یافتند و در کنار نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به تبلیغ اسلام و برنامه ریزى براى فردایى بهتر پرداختند. رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) میان مهاجران و مسلمانان مدینه پیمان برادرى ایجاد کرد تا بیم و نگرانى غربت را از دل آنان بزداید و با ایجاد این پیوند برادرى، آن ها را در یک صف که همان ایمان به خداى یکتا و بى شریک بود قرار داد و بعضى را به برخى دیگر مرتبط ساخت و على(علیه السلام) را به برادرى خود برگزید و در جمع انبوه مهاجر و انصار دست او را گرفت و فرمود:
«هَذَا أَخِی وَ وَصِیِّی وَ وِارِثِی مِن بَعدِى»;[۱۰]
این شخص (على) وصىّ و وارث پس از من خواهد بود.
بر این پیمان برادرى که على(علیه السلام) بدان دست یافت دیرى نگذشت که به افتخار دامادى نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و همسرى محبوب ترین دختران پیامبر و عزیزتر از جانِ آن حضرت نیز نائل آمد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) پس از استقرار در مدینه با «سوده» ازدواج کرد، وى نخستین زنى بود که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بعد از رحلت حضرت خدیجه رضوان الله علیها، او را به ازدواج خویش درآورد و پس از او با «اُمّ سَلَمه، دخت ابواُمیّه» ازدواج نمود و سرپرستى امور دختر گرامى اش حضرت زهرا(علیها السلام) را به این بانوى گرامى سپرد.
اُمّ سَلَمه مى گوید: رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مرا به ازدواج خویش درآورد و امور مربوط به فاطمه زهرا(علیها السلام) را به من سپرد و من به تربیت و راهنمایى آن مخدّره پرداختم، ولى به خدا سوگند! ادب زهرا از من بیشتر و به تمام کارها از من آشناتر بود.[۱۱]
٢. خواستگارى
فاطمه زهرا(علیها السلام) در مجد و عظمت و اصالت خانوادگى، سرآمدِ بانوانِ دورانِ خویش بود، وى دخت نبىّ اکرم حضرت محمد بن عبد الله (صلى الله علیه وآله وسلم) و خدیجه کبرى سلاله فضیلت و دانش، برخوردار از فضایل نیک و در اوج زیبایى آفرینش و اخلاق قرار داشت و به بلنداى کمال معنوى و انسانى و جایگاهى والا دست یافت و ستاره وجود مقدسش درخشید.[۱۲]
حضرت زهرا(علیها السلام) در کودکى در پختگى اندیشه و رشد عقلى داراى امتیاز و برترى بود، خداى متعال به آن مخدّره خِرَدى کامل، هوشى سرشار، فراستى فوق العاده و موهبت هاى بسیارى عطا کرده و از فضایل برجسته اى برخوردار بود و در سایه پر برکت پدر بزرگوارش نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) هر روز بالندگى مى یافت، تا به سنّ کمال رسید!
با فرا رسیدنِ سال دوّم هجرتِ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) که نشانه هاى استقرار و آرامشِ مسلمانان در مدینه نمودار گشت، آن دسته از بزرگان قریش که از فضیلت و سابقه در اسلام و جاه و مقام و دارایى برخوردار بودند، زهراى مرضیّه را از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) خواستگارى کردند. و حضرت به گونه اى مناسب دست ردّ به سینه آن ها نهاد و به هر یک از آنان که نزدش مى آمدند مى فرمود: «در ارتباط با ازدواج زهرا منتظر فرمان خدا هستم.» و به گونه اى از آنان رویگردان مى شد که تصور مى کردند رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر آنان خشمگین شده است.[۱۳]پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)زهرا اطهر را براى على ذخیره کرده بود و علاقه داشت وى از فاطمه خواستگارى کند.[۱۴]
از بُریده منقول است که گفت: ابو بکر از فاطمه زهرا(علیها السلام)خواستگارى کرد، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) درپاسخ او فرمود: «فاطمه از سنّ لازم برخوردار نیست و من در ارتباط با ازدواج او در انتظار مقدّرات الهى هستم.»
عمر در مسیر راه به او برخورد، ابو بکر ماجرا را با وى در میان گذاشت، عمر در پاسخ وى گفت: پیامبر دست ردّ بر سینه ات نهاده. آن گاه عمر خود، به خواستگارى فاطمه رفت که رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)خواسته او را نپذیرفت.[۱۵]
٣. على(علیه السلام) و خواستگارى از زهرا(علیها السلام)
امام على(علیه السلام) در اندیشه خواستگارى حضرت زهرا(علیها السلام) بود ولى بر سر دو راهى فقر و محرومیّت و تنگدستى که خود و جامعه اسلامى با آن دست به گریبان و سبب شده بود، وى را از اندیشه ازدواج خارج ساخته و به خود و نگرانى هاى تشکیل خانواده مشغول سازد و بین واقعیت موجود خود که بیست و یک سال از عمر شریف وى سپرى مى شد،[۱۶] باقى مانده بود و زمان آن رسیده بود با فاطمه اى که جز على همتایى نداشت و کسى نیز جز فاطمه لایق همسرى على نبود، ازدواج کند، زیرا در دنیا همتایى براى زهراى مرضیّه یافت نمى شد.
روزى امام على(علیه السلام) به مجرد این که دست از کار کشید، شتر آبکش خود را باز کرد و آن را به سوى خانه آورد و در آن جا بست، سپس به سمتِ منزل رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) که آن روز در خانه اُمّ سَلَمه شرف حضور داشت، رهسپار شد در اثنایى که امام على(علیه السلام) در مسیر راه بود فرشته اى از آسمان، فرمان الهى را بر پیامبر نازل کرد که نور را به تزویج نور، یعنى فاطمه را به ازدواج على(علیه السّلام)درآوَرَد.[۱۷]
على(علیه السلام) درِ خانه را به صدا درآورد، اُمّ سَلَمه گفت: کیست؟ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به اُمّ سَلَمه فرمود: «اُمّ اُسَلَمه! به پا خیز و در را به روى او بگشا و به وى اجازه ورود بده، این شخص مردى است که خدا و رسول، او را دوست دارند و او نیز دوستدار خدا و رسول است.» امّ سَلَمه عرض کرد: پدر و مادرم فدایت! کسى را که با این اوصاف یاد مى کنى و هنوز ندیده اى که او کیست؟
فرمود: اُمّ سَلَمه! لحظه اى درنگ نما، این مرد شخصى نا آگاه و سبکسر نیست، او برادر و پسر عمو و محبوب ترین مردم پیش من است.
اُمّ سَلَمه مى گوید: به گونه اى شتابان به پا خاستم که نزدیک بود پایم روى چادرم قرار گیرد و بلغزم، در را گشودم دیدم على بن ابى طالب(علیه السلام) است و بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وارد شد و عرضه داشت:
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ»;
درود و رحمت و برکات خدا بر تو اى رسول خدا .
پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در پاسخ فرمود:
«وَعَلَیْکَ السَّلامُ یَا أبَا الْحَسَنِ، إجْلِس»;
درود بر تو ابو الحسن، بنشین .
على(علیه السلام) در مقابل رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نشست و سر به زیر افکنده و به زمین مى نگریست، گویى براى کارى آمده بود ولى از بیانِ آن شرم داشت، به همین دلیل سر خود را به زیر افکنده بود، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)از آن چه در دل على مى گذشت آگاه بود از این رو، به او فرمود: «اى ابو الحسن! بنظرم براى کارى بدین جا آمده اى، خواسته ات را بیان کن و آن چه را در دل دارى ابراز نما، هر گونه خواسته اى داشته باشى نزد من برآورده خواهد شد.»
على(علیه السلام)عرضه داشت:
پدر و مادرم فدایت! شما مرا در کودکى از عمویت ابو طالب (پدرم) و فاطمه بنت أسد (مادرم) باز گرفتى و غذاى خود را به من خوراندى و آن گونه که خود مى خواستى مرا در دامانت تربیت نمودى، شما از حیث نیکى و احسان و محبّت در حق من، از پدر و مادرم ابو طالب و فاطمه بنت أسد، نزد من والاترى، خداى متعال مرا توسط شما و به دست مبارک شما به هدایت رهنمون گشت. به خدا سوگند! شما گنجینه و ذخیره من در دنیا و آخرت هستى، اى رسول خدا! دوست داشتم در کنار حمایت و پشتیبانى ام از شما، خانه و همسرى داشته باشم که در کنارش آرامش یابم و اکنون با میل و رغبت به خواستگارى دخترت فاطمه آمده ام، آیا دوست دارى او را به ازدواج من درآورى؟
چهره رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از شادى و سرور شکُفت و نزد فاطمه آمده فرمود: «على به خواستگاریت آمده و تو او را به خوبى مى شناسى، نظرت چیست؟ زهراى مرضیّه سکوت کرد، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «الله اکبر! سکوت فاطمه، یعنى رضایت او. » و از نزد زهرا بیرون رفت و وى را به ازدواج على(علیه السلام)درآورد.[۱۸]
اُمّ سَلَمه مى گوید: چهره مبارک رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) از خوشحالى شکُفت و سپس به چهره على لبخندى زد و فرمود: «آیا مالى در اختیار دارى تا با آن فاطمه را به ازدواجت درآورم؟».
على(علیه السلام)عرضه داشت: «پدر و مادرم فدایت! به خدا سوگند!آن چه دارم بر شما پوشیده نیست، غیر از شمشیر و زره و شترى آبکش چیزى در اختیار ندارم.»
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: على جان! تو از شمشیرت بى نیاز نیستى و به وسیله آن در راه خدا مبارزه مى کنى و با دشمنانش مى جنگى و به وسیله شتر آبکش خود به خانواده و نخلستان خود آب مى رسانى و در سفر بار و بُنه ات را بر آن مى نهى. بنابراین، من با همان زره حاضرم دخترم را به ازدواجت درآورم و فرمود: اى ابو الحسن!آیا به تو مژده ندهم؟
على(علیه السلام)مى فرماید: عرضه داشتم: پدر و مادرم به فدایت! مژده ام دهید یُمنِ وجودِ شما همواره خیر و برکت و قدمتان مبارک و کارهایتان حکمت آمیز بوده است و درود خدا بر شما باد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
اى على! به تو مژده مى دهم که خداى عزّ وجلّ قبل از آن که من زهرا را در زمین به ازدواج تو درآورم، در آسمان او را به عقد تو درآورده است. اندکى پیش از آمدنت در همین مکان، فرشته اى از آسمان بر من فرود آمد و گفت: اى محمد! خداى عزّ وجلّ نظرى به زمین افکند و تو را از میانِ آفریدگانش برگزید و به رسالت، مبعوث ساخت. بار دوّم توجّهى نمود و از میان آنان برایت برادر و . وزیر و یاور و دامادى را گزینش کرد و دخترت فاطمه(علیها السلام)را به ازدواج او درآورد و فرشتگان در آسمان به میمنت این مناسبت، جشن گرفتند.
اى محمد! خداى عزّ وجلّ به من فرمان داده که به تو بگویم على را در زمین به ازدواج زهرا درآور و آندو را به تولّد دو پسر پاکیزه و پیراسته و نجیب و پاک و نیک سرشت که در دنیا و آخرت از دیگران برترند، مژده بده. اى على! به خدا سوگند! هنوز فرشته از نزدم به آسمان بالا نرفته بود که تو دَرِ خانه را به صدا درآوردى.[۱۹]
۴ . ازدواجى آسمانى
ابن ابى الحدید مى گوید: به گواهى فرشتگان الهى، ازدواج حضرت على(علیه السلام)با زهرا(علیها السلام) پس از آن که خداوند او را در آسمان به ازدواج زهرا درآورد، صورت پذیرفت.[۲۰]
از جابر بن عبد الله روایت شده گفت: زمانى که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فاطمه را به ازدواج على(علیه السلام) درآورد، از فراز عرش، وى را به ازدواج آن مخدّره درآورده بود.[۲۱]
از امام باقر(علیه السلام) روایت شده که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
من نیز مانند شما یک بشرم، میان شما ازدواج مى کنم و فرزندانم را به ازدواج شما در مى آورم جز فاطمه که فرمان ازدواج او از ناحیه خدا صورت گرفته است.[۲۲]
۵ . خطبه عقد
أنس مى گوید: من خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) نشسته بودم که وحى بر آن بزرگوار نازل شد، زمانى وحى پایان پذیرفت، حضرت به من فرمود:
انس! مى دانى جبرئیل از جانب خداوند برایم چه فرمانى آورد؟ عرض کردم: خدا و رسولش از آن چه جبرئیل آورده آگاه ترند. پدر و مادرم فدایت! چه نازل کرد؟ پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «خداوند به من دستور داد فاطمه را به ازدواج على درآورم، اکنون بشتاب و مهاجران و انصار را به حضورم فرا خوان.»
أنس مى گوید: من آنان را دعوت کردم، زمانى در جایگاه خود قرار گرفتند نبىّ
اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَحْمُودِ بِنِعْمَتِهِ الْمَعْبُودِ بِقُدْرَتِهِ الْمُطَاعِ بِسُلْطَانِهِ الْمَرْهُوبِ مِنْ عَذَابِهِ وَ سَطْوَتِهِ الْمَرْغُوبِ إِلَیْهِ فِیمَا عِنْدَهُ النَّافِذِ أَمْرُهُ فِی سَمَائِهِ الَّذی خَلَقَ الْخَلْقَ بِقُدْرَتِهِ وَ مَیَّزَهُمْ بِأَحْکَامِهِ وَ أَعَزَّهُمْ بِدِینِهِ وَ أَکْرَمَهُمْ بِنَبِیِّهِ مُحَمَّدٍ ثُمَّ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى جَعَلَ الْمُصَاهَرَهَ نَسَباً وَ صِهْراً فَأَمَرَ اللَّهَ یَجری إلَی قَضَائِهِ وَ قَضَائُهُ یَجری إلَی قَدرِهِ فَلِکُلِّ قَدَرَ أجَلَ وَ لِکُلِّ أجَلِ الکِتَابِ (یَمحُوا مَا یَشاءُ وَ یُثبِتُ وَ عِندَهُ أمُّ الکِتَاب) ثُمَّ إنَّ اللهِ أَمَرَنِی أَنْ أُزَوِّجَ فَاطِمَهَ بِعَلِیٍّ فَأشهَدُکُم أنِّی قَدْ زَوَّجْتُهَا عَلَى أَرْبَعِمِائَهِ مِثْقَالِ مِن فِضَّهٍ إِنْ رَضِیتَ یَا عَلِی»
حمد و سپاس خدایى را مى سزد که به واسطه نعمت هایش ستایش و به واسطه قدرتش پرستش مى شود و در قلمرو حکومتش همه از او فرمان مى برند و به موهبت هایش علاقه مندند و از عذابش بیم دارند، خداوندى که فرمانش در زمین و آسمانش نافذ است، آن که مخلوقاتش را به قدرت خویش آفرید و با دستوراتش آن را از یکدیگر جدا ساخت و با دین و آیین خود سرافرازشان نمود و به واسطه پیامبرش گرامى داشت، خداى متعال خویشاوندى به سبب ازدواج را نوعى نسب فامیلى مقرر داشت. بنا بر این، حکم الهى در مسیر قضاى او و قضاى او بر تقدیرش جارى است و هر تقدیرى مدتى و هر مدتى سرنوشتى دارد (خداوند آن چه را بخواهد محو یا اثبات مى کند و لوح محفوظ در پیشگاه اوست) اینک به فرمان الهى فاطمه را با مهریه ۴٠٠ مثقال نقره در صورت رضایت على به ازدواج او در مى آورم و شما مردم را براین امر گواه مى گیرم.
على(علیه السلام) در آن زمان حضور نداشت و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) او را براى انجام کارى فرستاده بود، پس از آن رسول اکرم فرمان داد طَبَقى از رُطبِ تازه پیش روى ما نهادند و آن گاه فرمود: تناول کنید. ما مشغول تناول رطب بودیم که على(علیه السلام) وارد شد، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر او لبخندى زد و فرمود:
اى على! خداوند به من فرمان داده فاطمه را به ازدواج تو درآورم، اگر راضى باشى من او را با مهریه چهار صد مثقال نقره به ازدواج تو درآورم .
على(علیه السلام)عرضه داشت «البته که راضى هستم». و سپس على(علیه السلام)به پاس این موهبت، سجده شکر به جا آورد و عرضه داشت: «حمد و سپاس خدایى که مرا مورد علاقه بهترین آفریده اش رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)قرار داد.» پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «خداوند برکات خویش را بر شما ارزانى دارد، و در وجودتان خیر و برکت ایجاد نموده و شما را سعادتمند گرداند و دودمانى فراوان و پیراسته و پاک به شما مرحمت فرماید.»
أنس مى گوید: به خدا سوگند! خداوند در حقیقت از نسل آن دو بزرگوار دودمانى فراوان به وجود آورد.[۲۳]
۶ . مهریه و جهیزیه زهرا(علیها السلام)
على(علیه السلام) پس از فروش زره خویش به عثمان به مبلغ چهار صد درهم سیاه هَجَرى، هزینه مهریه را به خانه آورد و رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آن را دریافت کرد و به برخى از اصحاب و همسران خود سپرد تا اثاثیه منزل جدید را خریدارى نمایند، صورت جهیزیه آن حضرت عبارت بود از:
١ . پیراهن، یک قواره به هفت درهم
٢ . مقنعه، یک عدد، به چهار درهم
٣ . قطیفه مشکى خیبرى، یک عدد
۴ . تختِ خواب چوبى که دور آن با لیف خرما پیچیده شده بود
۵ . دو عدد تشک کتان مصرى که یکى با پشم گوسفند و دیگرى با لیف خرما پر شده
بود
۶ . چهار عدد بالش از پوست دباغى شده طائف که با إذخِرْ (نوعى گیاه معطّر) پر
شده بود
٧ . پرده پشمى، یک عدد
٨ . حصیر بافتِ هَجَر، یک عدد
٩ . دستاس، یک عدد
١٠ . دلوِ چرمى، یک عدد
١١ . تشت مسى، یک عدد
١٢ . قدح بزرگى ویژه دوشیدن شیر
١٣ . تُنگ آب خورى، یک عدد
١۴ . آفتابه اى قیراندود
١۵ . سبوى گِلى سبز رنگ، یک عدد
١۶ . کوزه سفالى، دو عدد
١٧ . سفره چرمى، یک عدد
١٨ . چادر قطرانى، یک عدد
١٩ . مشک آب، یک عدد
خریداران این اثاثیه اظهار داشتند: همه این اشیاء را خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آورده و مقابل حضرت نهادیم. وقتى رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)بدان ها نگریست به گریه افتاد و اشک هاى مبارکش جارى شد و سپس سرش را به آسمان بلند آرد و عرضه داشت: خدایا! این زندگى را بر خانواده اى که بیشتر ظروف آن ها سفالین است، خجسته گردان.[۲۴]
سپس على(علیه السلام) خانه اش را مرتّب ساخت و کفِ اطاق و منزل را با ماسه هاى نرم پوشاند و چوبى را میان دو دیوار نصب کرد تا لباس هایشان را بر آن بیاویزند، و زمین اطاق را با پوست دباغى شده گوسفند فرش کرد و بالش هایى از لیف خرما در آن قرار داد.
از ابو یزید مدینى نقل شده گفت: آن گاه که فاطمه زهرا(علیها السلام) به خانه على(علیه السلام)رفت، در منزل آن حضرت جز ماسه هایى که به زمین گسترده شده بود و چند بالش و کوزه اى گِلى و آب خورى سفالین، چیز دیگرى وجودنداشت.[۲۵]
٧ . مقدمات عروسى
على(علیه السلام) خود فرمود:
پس از انجام مراسم عقد، یک ماه درنگ کردم و به جهت شرم و حیایى که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) داشتم در مورد ازدواج با فاطمه زهرا(علیها السلام) بابِ سخن را نمى گشودم، ولى هرگاه با آن حضرت خلوت مى کردم به من مى فرمود: اى على! همسرت چه اندازه نیک سرشت و آفرینشى زیبا دارد! اى على! به تو مژده دهم که من بانوى بانوان جهانیان را به ازدواج تو درآوردم. على(علیه السلام)مى فرماید: یک ماه بعد که برادرم عقیل وارد خانه ام شد به من گفت: برادر جان! به هیچ چیز مانند ازدواج تو با فاطمه دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) خوشحال نمى شوم چرا در این زمینه با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سخن نمى گویى تا اجازه دهد زهرا به خانه ات بیاید؟ و با حضور شما دو تن در کنار یکدیگر، دلشاد گردى؟
على(علیه السلام)در پاسخ گفت:
برادر، به خدا سوگند! من نیز زیاد علاقه مندم این کار عملى شود ولى شرم دارم از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) چنین درخواستى کنم.
امام(علیه السلام) فرمود: عقیل به من گفت: تو را سوگند مى دهم که همراه با من نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) بیایى و هر دو به قصد زیارت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به پا خاستیم. در مسیر حرکت«بِرکه» اُمّ ایمن خدمتکار رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به ما برخورد، ماجرا را با او در میان گذاشتیم، وى پیشنهاد کرد: شما چنین کارى انجام ندهید، فرصت دهید ما با رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) در این خصوص گفت و گو کنیم، زیرا سخن زنان در این زمینه در دل مردان مؤثّرتر است.
آن گاه، اُمّ ایمن باز گشت و نزد اُم سلمه رفت و وى را از ماجرا آگاه ساخت و زنان پیامبر از قضیه اطلاع حاصل کردند و دسته جمعى خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) رسیده و گِرد حضرت حلقه زدند و اُمّ سَلَمه در آن جمع سخن گفت و عرضه داشت: اى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)! پدران و مادرانمان فدایت! به قصد انجام کارى خدمت شما گِرد آمده ایم که اگر خدیجه زنده بود قطعاً از آن دلشاد مى گشت. اُمّ سَلَمه مى گوید: به مجرد این که ما نام خدیجه را بردیم حضرت به گریه افتاد و فرمود:
گفتى خدیجه! کجا زنى مانند خدیجه یافت مى شود؟ زمانى که همه مرا تکذیب مى کردند، خدیجه مرا تصدیق کرد و در راه پیشبرد دین الهى از من پشتیبانى نمود و براى گسترش اسلام اموال و دارایى اش را هزینه کرد.
اُمّ سَلَمه مى گوید: عرض کردیم پدران و مادرانمان فداى شما! آنچه درباره خدیجه فرمودى صحیح است، ولى به هر حال او اینک در جوار معبود آرمیده و از دنیا رفته است و خداوند ما را به این مقام و جایگاه تهنیت گفته است و ما و خدیجه را در درجات بهشت و رضوان و رحمت خویش در کنار یکدیگر قرار خواهد داد. اى رسول خدا! اکنون على بن ابى طالب، برادر دینى و پسر عموى واقعى شما، علاقه مند است اجازه فرمایى فاطمه زهرا به خانه اش برود و در کنار یکدیگر زندگى کنند، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود:
اُمّ سَلَمه! چرا على خود، این موضوع را از من درخواست نکرد ؟عرض کردم: شرم و حیا مانع پرسش او بود. اُمّ ایمن مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به من فرمود: نزد على برو و او را نزدم بیاور. من از خدمت رسول خدا بیرون رفتم و على در انتظارم بود تا پاسخ رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) را از من بشنود، وقتى مرا دید فرمود: اُمّ أیمن، چه خبر؟
عرض کردم: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شما را خواسته است، على(علیه السلام)فرمود: من بر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)که وارد شدم، همسرانش به پا خاستند و به خانه رفتند و من در حضور پیامبر نشستم و از شرم سر به زیر افکنده بودم.رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: آیا علاقه مندى همسرت را به خانه ببرى؟ من در حالى که از شرم سر به زیر افکنده بودم عرضه داشتم: پدر و مادرم فدایت، آرى.
پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: بسیار خوب! على جان إن شاء الله همین امشب و یا فردا شب ترتیب کار را داده و زهرا را به خانه ات خواهم فرستاد. سپس رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) متوجه همسران خود شد و فرمود: چه کسى این جاست؟ اُمّ سَلَمه عرضه داشت: منم اُمّ سَلَمه و زینب، و فلانى و فلانى، رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)به آنان فرمود: در یکى از
حُجره هایم براى دخترم و پسر عمویم اطاقى تدارک ببینید. اُمّ سَلَمه عرض کرد: در کدام حجره؟
فرمود: در حُجره خودت و به همسرانش دستور داد فاطمه را بیارایند و امور مربوط به او
را در خور شأن و مقامش انجام دهند.
اُمّ سَلَمه مى گوید: از فاطمه پرسیدم: آیا عطرى براى معطّر ساختن خویش ذخیره کرده اى؟ فرمود: آرى، شیشه اى آورد و مقدارى از آن عطر به کف دست من ریخت و آن را بوییدم تا آن روز هرگز چنان بوى خوشى استشمام نکرده بودم، عرض کردم: این عطر را از کجا تهیه کرده اى ؟ فرمود:
دِحیه کلبى همواره خدمت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) مى رسید. روزى پدرم به من فرمود: فاطمه جان! زیر اندازى براى عمویت بگستر آن را آورده و گستردم و روى آن نشست هنگامى که برخاست از لابلاى لباس هایش چیزى به زمین افتاد، پدرم به من دستور داد آن ها را جمع کنم، [على(علیه السلام)در مورد این اشیاء از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پرسید، حضرت فرمود: این ها عنبر است که از بال هاى جبرئیل مى ریزد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به على(علیه السلام) فرمود: على جان! در عروسى ولیمه اى باید داده شود. سعد مى گوید: من گوسفندى در اختیار داشتم و گروهى از انصار نیز مقدارى ذُرّت تهیه کردند و رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از مبلغ پولى که به اُمّ سَلَمه سپرده بود ده درهم ستاند و به من داد و فرمود: مقدارى روغن و خرما و کشک تهیه کن . من آن ها را خریدارى کرده و نزد رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) آوردم. آن بزرگوار آستین هاى خود را بالا زد و سفره اى چرمى خواست و با دست مبارکِ خویش خرما را شکافت و به روغن آمیخت و کشک را به آن اضافه کرد و به شدّت مالش داد تا هسته هایش جدا شد و سپس فرمود: على جان! هر که را دوست دارى، دعوت کن.
امیر المؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: من براى دعوت میهمانان به سمت مسجد رفتم دیدم مسجد مملو از صحابه است، شرم کردم که تنها عدّه اى از آنان را دعوت کنم، از این رو، بر جایگاه بلندى قرار گرفتم و اعلان کردم: همگى براى ولیمه عروسى فاطمه در خانه ما حضور یابید، در پى این اعلان مردم دسته دسته به حرکت درآمدند و من از مشاهده انبوه جمعیّت و غذاى اندکى که تدارک دیده بودیم، شرم داشتم، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) که از دل من آگاه بود فرمود: على جان! من هم اکنون از خداوند درخواست خیر و برکت خواهم کرد، سپس سفره را با دستمالى پوشاند و به من فرمود: هر بار، ده تن از افراد را براى پذیرایى نزد من بفرست و من این کار را انجام دادم و همه مردم غذا مى خوردند و بیرون مى رفتند و از غذا چیزى کاسته نمى شد.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) با دست مبارک خویش غذا را در ظرف مى ریخت و عباس و حمزه و على و عقیل، از مردم پذیرایى مى کردند. على(علیه السلام) فرمود:
چهار هزار تن از مردم همه از غذا و آشامیدنى مجلس من تناول کردند و آشامیدند و برایم از خدا درخواست خیر و برکت نمودند و از خانه بیرون رفتند.
آن گاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) تعدادى بشقاب بزرگ خواست و آن ها را پر از غذا نمود و به منازل همسران خود فرستاد و سپس بشقابى طلبید و در آن غذا ریخت و فرمود: این ظرف غذا مربوط به فاطمه و همسر اوست.[۲۶]
٨. شب عروسى
پس از غروب آفتاب، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) به اُمّ سَلَمه فرمود: اُمّ سَلَمه! فاطمه را نزدم بیاور. اُمّ سَلَمه فاطمه را نزد پدر آورد، دامن لباسش به پاهاى مبارکش مى پیچید از حضور در پیشگاه رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)عَرَق شرم از رخسارش بر زمین مى ریخت و پایش مى لغزید، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: خدا در دنیا و آخرت تو را از لغزش باز دارد. وقتى فاطمه مقابل پدر ایستاد، حضرت نقاب از چهره مبارک زهرا برگرفت تا على(علیه السلام) او را ببیند.
سپس رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به دختران عبد المطلب و زنان مهاجران و انصار دستور داد فاطمه را همراهى کنند و با اظهار شادمانى و با خواندن اشعار و تکبیر گویان، حمد و سپاس خدا گویند و سخنى را که خشم خدا در آن باشد بر زبان نیاورند.
جابر مى گوید: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) زهرا را بر ناقه و یا استر شَهْباى خود سوار کرد و سلمان مهار آن را در دست گرفت و پیرامونش هفتاد هزار حوریه در حرکت بودند و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) و حضرت حمزه و عقیل و جعفر و بنى هاشم همه با شمشیرهاى آخته، پشت سر آن مخدّره حرکت مى کردند و همسران پیامبر پیشاپیش فاطمه به خواندن اشعار مى پرداختند.
زنان، بیتِ نخستِ هر شعرى را دسته جمعى مى خواندند و سپس تکبیر مى گفتند و به همین کیفیت وارد منزل آن بانو شدند، پس از آن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)کسى را نزد على(علیه السلام) فرستاد و او را فرا خواند و فاطمه را طلبید و دست او را گرفت و در دست على نهاد و فرمود: خدا این ازدواج را بر دخت رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)مبارک گرداند، على جان! فاطمه بهترین همسر و اى فاطمه! على بهترین شوهر است.
آن گاه فرمود:
«یا علیّ هذه فاطمه ودیعه الله وودیعه رسوله عندک، فاحفظ الله واحفظنی فی ودیعتی»;[۲۷]
على جان! فاطمه امانت الهى و امانت رسول او نزد توست، از امانت خدا و رسولش به شایستگى مراقبت و نگاهدارى آن.
سپس در حق آن دو دعا کرد و فرمود:
خدایا! آن دو را به یکدیگر برسان و بین دلهایشان پیوند ایجاد کن و آن دو و دودمانشان را از وارثان بهشت پر از نعمت قرار ده و به آن ها فرزندانى پاک و مبارک عطا نما و در دودمان آن دو خیر و برکت مقرّر دار و آنان را به مقام پیشوایى برسان تا به فرمانِ تو، مردم را به اطاعتت هدایت کنند و آن گونه که تو راضى هستى فرمان دهند.
رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)سپس فرمود: اکنون رهسپار منزل خود شوید و منتظر آمدن من باشید.
على(علیه السلام) مى فرماید: دست فاطمه را گرفتم و به اتفاق او آمدم تا در گوشه اى از صفّه نشست و من نیز در کنارش نشستم، او به جهت شرم از من و من به دلیل شرم از او، سر به زیر افکنده بودیم.
.یرى نپایید که رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) وارد منزل شد و فانوسى در دست داشت آن را در گوشه اى از منزل نهاد و به من فرمود: على جان! در این ظرف مقدارى آب از آن مشک کوچک برایم بیاور، آب را نزد او آوردم. مقدارى از آب دهان مبارک خویش را با آن آمیخت، سپس ظرف را به من داد و فرمود: از آن بنوش، من نوشیدم و آن را به حضرت برگرداندم، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)آن ظرف آب را به فاطمه داد و بدو فرمود: عزیزم تو نیز بنوش، فاطمه سه جُرعه از آن آب نوشید، و آن را به پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)برگرداند، حضرت باقیمانده آب را به سینه من و فاطمه پاشید و فرمود: خداوند اراده فرموده، پلیدى را از شما اهل بیت دور و شما را پیراسته گرداند، سپس دستان مبارکش را به دعا بلند کرد و عرضه داشت: خدایا! براى هر پیامبرى عترتى قرار دادى، عترت رهنمونگر مرا از دودمان على و فاطمه مقرر دار و سپس از نزد آنان بیرون رفت و دو سوى چارچوب دَرِ منزل را گرفت و فرمود: خداوند، شما و دودمانتان را پاک و منزه گرداند. هر کسى با شما سَرِ صلح و آشتى داشته باشد، من نیز با او چنین خواهم بود، و با هر کس با شما دشمنى بورزد، دشمنم، شما را به خدا مى سپارم. و او را به جاى خود، جانشین بر شما قرار مى دهم. با گفتن این جملات در را بست و به زنان دستور داد از آن جا بیرون روند.
هنگام بیرون رفتن، زنى را دید به او فرمود: کیستى؟ گفت: اسماء. حضرت فرمود: مگر به تو دستور ندادم بیرون بروى؟ اسماء عرض کرد: پدر و مادرم فدایت! آرى، فرمودى و من قصد مخالفت فرمان شما را ندارم، ولى من با خدیجه پیمانى بسته ام که مى خواهم بدان عمل کنم، وقتى هنگام وفات خدیجه فرا رسید، گریست، به او عرض کردم: چرا گریه مى کنى تو که بانوى بانوان جهانیان و همسر رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) هستى و حضرت به تو مژده بهشت داده است؟ خدیجه فرمود: به جهت ترس از مرگ نمى گریم، بلکه گریه ام براى زهرا است زیرا هر زنى شب عروسى نیاز به حضور زنى دیگر دارد تا رازهایش را به او بگوید و در کارهایش از او یارى بگیرد و فاطمه ام جوان است و بیم دارم در شب عروسى اش براى انجام امور وى زنى حضور نداشته باشد.
من به او عرضه داشتم: بانوى من! با تو پیمان مى بندم اگر تا آن روز زنده بمانم به جاى تو مسئولیت این کارها را بر عهده گیرم، رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)به گریه افتاد و فرمود: تو را به خدا به همین جهت مانده اى؟ عرض کردم: آرى، به خدا! و حضرت در حقم دعا فرمود.[۲۸]
. دیدار با زهرا(علیها السلام)
رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بامداد روز عروسىِ فاطمه، با ظرفى شیر، بر زهراى عزیزش وارد شد و بدو فرمود: پدرت فدایت! از این شیر بنوش سپس به على(علیه السلام)فرمود:پسر عمویت فدایت! تو نیز بنوش.[۲۹]
آن گاه از على(علیه السلام) پرسید: همسرت را چگونه یافتى؟عرض کرد: بهترین یاور در راه اطاعت خدا و همین سؤال را از فاطمه پرسید: در پاسخ پدر عرضه داشت: بهترین شوهر.[۳۰]
على(علیه السلام) مى فرماید: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)پس از این ماجرا سه روز نزد ما نیامد و بامداد روز چهارم بر ما وارد شد… وقتى رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)بر آنان وارد شد به على فرمان داد از خانه بیرون رود و با دخترش فاطمه خلوت کرد و فرمود: دخترم حالت چطور است؟ و همسرت را چگونه یافتى؟.
زهراى مرضیّه(علیها السلام) در پاسخ پدر عرضه داشت: پدر جان! [على] را بهترین همسر یافتم، ولى عدّه اى از زنان قریش پیش من آمدند و گفتند: رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم)تو را به ازدواج فردى تهیدست و فقیر درآورده است. رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) به فاطمه فرمود:
دخترم! پدر و همسر تو فقیر و بینوا نیستند، تمام گنجینه هاى زمین بر من عرضه گردید ولى من آن چه را نزد خدا بود برگزیدم، دخترم! به خدا سوگند! از خیر خواهى ات دریغ نکرده ام، تو را به ازدواج کسى درآورده ام که قبل از همه اسلام آورد و دانش او از همه فزونتر و صبر و برد بارى اش فراتر از همه است.
دخترم! خداى عز وجلّ به زمین توجهى فرمود و از ساکنانش تنها دو تن را برگزید، یکى از آنان را پدر و دیگرى را همسر تو مقرر داشت، دخترم! همسر تو بهترین همسر است، مبادا از او نافرمانى کن.
پس از آن رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) على را صدا زد و فرمود: « یا علیّ»، عرضه داشت: «لبیک یا رسول الله» پیامبر به او فرمود: وارد خانه ات شو و نسبت به همسرت مهربانى و مدارا کن، زیرا فاطمه پاره تن من است، آن چه سبب ناراحتى او شود، مرا ناراحت مى کند و آن
چه موجب خوشحالى وى شود، مرا خوشحال ساخته است، شما را به خدا مى سپارم، او را به جاى خود جانشین بر شما مى گردانم .[۳۱]
در روایتى آمده است: هنگامى رسول گرامى اسلام(صلى الله علیه وآله وسلم) دخت گرامى اش فاطمه را به ازدواج على(علیه السلام) درآورد به او فرمود:
«زوّجتکِ سیّداً فی الدنیا والآخره، وإنّه أول أصحابی إسلاماً وأکثرهم علماً وأعظمه حلماً»;[۳۲]
[فاطمه جان!] تو را به ازدواج شخصیتى که سرور دنیا و آخرت است درآوردم وى پیش از همه یارانم به اسلام گروید، علم و دانش وى از همه فزونتر و حلم و برد بارى اش از همه بالاتر است.
١٠ . تاریخ ازدواج
تمام روایاتى که از اهل بیت(علیهم السلام) رسیده تصریح دارد که این ازدواج مبارک پس از بازگشت پیروزمندانه مسلمانان از جنگ بدر، صورت گرفته است.
از امام صادق(علیه السلام) روایت شده که فرمود: على(علیه السلام)فاطمه(علیها السلام) را در ماه رمضان به عقد خویش درآورد و در ذى حجه همان سال پس از جنگِ بدر با وى ازدواج نمود.[۳۳]
نیز روایت شده که امیر المؤمنین(علیه السلام) در اوایل شوال سال دوم هجرت مبارک نَبَوى، پس از بازگشت از جنگ بدر با فاطمه(علیها السلام)ازدواج کرد.[۳۴]
هم چنین منقول است: رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) در نخستین روز ذى حجه (سال دوم هجرى) فاطمه(علیها السلام) را به ازدواج على(علیه السلام) درآورد.[۳۵]
ویژگى هاى این ازدواج
ازدواج پر برکت حضرت فاطمه(علیها السلام) از ویژگى هاى ذیل برخوردار بود:
١ . این ازدواج خجسته قبل از این که در زمین انجام گیرد و صِرفاً جنبه عاطفى داشته باشد، ازدواجى آسمانى و به فرمان خداوند صورت پذیرفت. در اثبات این معنا سخنى که از عمر بن خطاب نقل شده، بسنده است; که گفت: جبرئیل نازل شد و به پیامبر عرضه داشت: اى محمد! خداوند به تو فرمان مى دهد دخترت فاطمه را به ازدواج على درآورى.[۳۶]
٢ . خداى متعال دودمان پاک نَبَوى را محدود به این ازدواج مبارک و از ناحیه این زوج بزرگوار قرار داد، عمر بن خطاب در این زمینه مى گوید: از رسول خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) شنیدم مى فرمود:
«کلّ نسب وسبب ینقطع یوم القیامه ما خلا سببی ونسبی وکلّ بنی اُنثى فعصبتهم لأبیهم ما خلا ولد فاطمه، فإنّی أبوهم وأنا عصبتهم»;[۳۷]
در قیامت هر گونه خویشاوندى سَبَبى و نَسَبى قطع مى شود مگر خویشاوندى سَبَبى و نَسَبى من، نَسَب فرزندان دختر به پدرشان باز مى گردد، جز فرزندان فاطمه که سرپرست و سر سلسله آنان منم.
٣ . زهرا(علیها السلام) یگانه دخت نبىّ اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) از خواهر تنى برخوردار نبود، هر چند زینب و رقیّه و ام کلثوم به عنوان دختران پیامبر معروف بوده اند ولى آن چه مقرون به صحت است این بزرگواران دختران هاله، خواهر حضرت خدیجه (دختر خاله هاى فاطمه سلام الله علیها)بوده اند و زمانى که حضرت خدیجه با رسول خدا ازدواج کرد، این دختران در خانه خدیجه به سر مى بردند و تحقیق و بررسى تاریخى نیز فرزندى آنان را براى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)تأیید نمی کند.[۳۸]
منبع: کتاب پیشوایان هدایت ۳ – صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا علیها سلام / مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام
[۱]. سیره نبوی ابن هشام بخش نخست/ ۳۲۱ چاپ دار المعرفه – بیروت.
[۲]. کامل ابن اثیر ۲/ ۷۶٫
[۳]. صحیح بخاری ۵/ ۳۶، کنز العمال ۱۲/ ۳۴۲۲۲، مناقب ۳/ ۳۳۲، ذخائر العقبی/ ۴۷٫
[۴]. البدایه و النهایه ۳/ ۱۵۱، سیره ابن هشام ۱/ ۴۱۶٫
[۵]. کشف الغمّه: ۱/۱۶، المستدرک علی الصحیحین: ۲/ ۶۲۲ با الفاظ دیگر.
[۶]. ذخائر العقبی طبری ۵۷، نظیر این مطلب در البدایه و النهایه ابن کثیر ۳/ ۳۷۵ آمده است.
[۷]. مناقب ابن شهر آشوب ۲/ ۵۸، فصل پیشی گرفتن در هجرت.
[۸]. مناقب ۱/ ۱۸۴٫
[۹]. آل عمران/ ۱۹۱- ۱۹۵٫
[۱۰]. قالتنا، از میلانی ۳/ ۳۸۹ به نقل از حیاه الحیوان ۱/ ۱۱۸، البدایه و النهایه ۳/ ۲۷۷٫
[۱۱]. دلائل الامامه ۱۲٫
[۱۲]. سیره الائمه الاثنی عشر ۱/ ۸۰- ۸۱٫
[۱۳]. کشف الغمّه ۱/ ۳۵۳٫
[۱۴]. همان ۱/ ۳۵۴٫
[۱۵]. تذکره الخواص ۳۰۶٫
[۱۶]. ذخائر العقبی ۳۶٫
[۱۷]. معانی الاخبار ۱۰۳، خصال ۶۴۰، امالی صدوق ۴۷۴، بحار الانوار ۴۳/ ۱۱۱٫
[۱۸]. بحار الانوار ۴۳/ ۹۳، ذخائر العقبی ۳۹٫
[۱۹]. بحار الانوار ۴۳/ ۱۲۷٫
[۲۰]. شرح نهج البلاغه ۹/ ۱۳۹، این روایت در خائر العقبی به عبارتی دیگر آمده است.
[۲۱]. بحار الانوار ۴۳/ ۱۴۲٫
[۲۲]. همان ۴۳/ ۱۴۵٫
[۲۳]. کفایه الطالب باب ۷۸ ص ۲۹۸، مناقب ۳/ ۳۵۱ فصل مربوط به ازدواج فاطمه (علیها السلام) کشف الغمه ۱/ ۳۴۸ – ۳۴۹، ذخائر العقبی ۴۱٫
[۲۴]. مناقب ابن شهر آشوب ۳/ ۳۵۳، کشف الغمه ۱/ ۳۵۹٫
[۲۵]. فاطمه الزهرا بهجه قلب المصطفی/ ۴۷۷ به نقل از مناقب احمد بن حنبل.
[۲۶]. بحار الانوار ۴۳/ ۱۰۶، ۱۱۴، ۱۳۲، ۱۳۷٫
[۲۷]. شجره طوبی ۲۵۴٫
[۲۸]. در روایات آمده است که اسماء بنت عمیس در شب زفاف حضرت زهرا حضور داشته، در صورتی که اسماء با شوهرش جعفر بن ابی طالب در سرزمین حبشه در مهاجرت به سر میبردند و تا روز فتح خیبر از آن سامان باز نگشتند و در مراسم شب عروسی فاطمه (علیها سلام) حضور نداشته است و شاید کسی که در زمان وفات فاطمه حضور داشته (سلم بنت عمیس) خواهر اسماء و همسر حضرت حمزه بوده است و یا به دلیل اینکه اسماء از خواهرش معروفتر بوده از او روایت نقل کردهاند و یا یک راوی در نقل، اشتباه کرده و راویان دیگر از او پیروی کردهاند. کشف الغمه ۱/ ۳۶۸٫
[۲۹]. کشف الغمه ۱/ ۳۶۸٫
[۳۰]. بحار الانوار ۴۳/ ۱۱۷٫
[۳۱]. بحار الانوار ۴۳/ ۱۳۲٫
[۳۲]. بحار الانوار ۴۳/ ۳۳، نظیر آن در کنز العمال ۱۱/ حدیث ۳۳۹۲۶ و مسند امام احمد ۵/ ۲۶ آمده است. مختصر تاریخ دمشق ۱۷/ ۳۳۷٫
[۳۳]. کشف الغمه ۱/ ۳۶۴، بحار الانوار ۴۳/ ۱۳۴٫
[۳۴]. امالی طوسی ۴۳ مجلس ۲/ حدیث ۴۷٫
[۳۵]. مصباح المتهجد شیخ طوسی ۶۱۳ چاپ سنگی.
[۳۶]. ذخائر العقبی ۴۱، شرح نهج البلاغه ۹/ ۱۹۳٫
[۳۷]. کنز العمال ۱۳/۳۷۵۸۶ نزدیک به این معنا در شرح نهج البلاغه ۱۲/ ۱۰۶ نیز آمده است.
[۳۸]. الامام علی بن ابی طالب سیره و تاریخ ۲۷، از شیخ محمد حسن آل یاسین، به الاستغاثه، از ابوالقاسم کوفی متوفای ۳۵۲ ص ۸۰- ۸۲ چاپ دار الکتب العلمیه قم مراجعه شود.
پاسخ دهید