زندهی جاوید کیست؟ کشتهی شمشیر دوست
کآب حیات قلوب، در دم شمشیر اوست
اگر بشکافی هنوز، خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان، زمزمهی دوست دوست
آن که هلاکش نمود، ساعد سیمین یار
باز به آن ساعدش، کشتهشدن آرزوست
بندهی یزدانشناس، موت و حیاتش یکی است
زآن که به نور خداش، پرورش طبع و خوست
غیر خدا باطل است، در نظر اهل حق
دعوی «اِنّی اَنَا»، کاشفِ توحیدِ هوست
آن شجری را که حق، بهر ثمر پرورید
بانگ «اَنَا الحق» زند، تا ابد از مغز و پوست
دل چو ز خود غافل است، عارف باللّه نیست
بر لب جو سالها، تشنهلب و آبجوست
گوش دل مومن است، سامع صوت خدا
گرچه ز آواز خلق، مُلک، پُر از های و هوست
هر که ز کوی مجاز، پا به حقیقت نهاد
بر سرش از روزگار، مخمصهی توبه توست
عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟
قصّهی ناموس و عشق، صحبت سنگ و سبوست
عاشق دیدار دوست، اوست که همچون حسین
زردی رخسار او، سرخ ز خون گلوست
هر که چو او پا نهاد، بر سر میدان عشق
بیسروسامان سرش، در خم چوگان چو گوست
دوست به شمشیر اگر، پاره کند پیکرش
منّت شمشیر دوست، بر بدنش موبهموست
گر به اسیری برند، عترت او، دشمنان
هرچه ز دشمن بر او، دوست پسندد، نکوست
تا بتوانی «فواد»! در غم او گریه کن
بر تو از این آب رو، نزد خدا آبروست
شاعر: فؤاد کرمانی
پاسخ دهید