روش قرآن و نهج البلاغه در نقل و تحلیل حوادث تاریخى چگونه است؟‏

پاسخ اجمالی

برخی از روش ها و شیوه های قرآن و نهج البلاغه عبارتند از: ۱٫ اسناد یقینی، که متکی بر وحی و علم یقینی است، ۲٫ الگوسازی، ۳٫ توجه به ارزش هاى معنوى، ۴٫ آمیختگی با نقل و علم، و … .
 

پاسخ تفصیلی

هم چنان که قرآن و نهج البلاغه از نظر بینش تاریخى با منابع معمولى تاریخ متفاوت اند، از نظر شیوه تحلیل نیز تفاوت زیادى با آنها دارند و مسائل تاریخ ‏را با اصول و روش هاى خاصى تحلیل می کنند که فراخور دقت و بحث و بررسى ‏است. برخى از آن روش ها بدین شرح هستند.[۱]
۱ – اسناد یقینى‏
قرآن و نهج البلاغه، در بُعد تاریخ چون دیگر ابعادشان متّکى بر «
وحى» و «علم یقینى» هستند. و مانند کتاب هاى تاریخى و مورّخان معمولى نیاز به اسناد و مدارک تاریخى و ارجاع به افراد و شاهدان عینى ندارند و خودشان سند معتبر و قطعى هستند؛ چرا که گوینده آن؛ یعنى خداوند «گواه صادق»، «حىّ و ناظر» و حاضر در تمام صحنه ها است و همه حوادث با علم حضورى او انجام گرفته است. چنان که خداوند می فرماید: «و از روى دانش به آنان گزارش خواهیم داد و ما [از احوال آنان‏] غایب نبوده ایم».[۲]
البتّه قرآن اگرچه در اصل تاریخ با اتّکا بر اعتبار وحى سخن می گوید، ولى در مورد آثار و پیامدهاى دنیوى حوادث، به روش تجربى توصیه کرده و به طور مکرّر پیروانش را به ملاحظه آثار گذشتگان فرا می خواند: «قطعاً پیش از شما سنّت هایى [بوده و] سپرى شده است. پس، در زمین بگردید و بنگرید که فرجام تکذیب‏کنندگان چگونه بوده است؟».
[۳]
حضرت على(ع) می فرماید: «آیا در آثار گذشتگان براى شما جلوگیرى از ارتکاب فساد نیست! و آیا در سرگذشت نیاکانتان اگر تعقّل کنید عامل بینایى و عبرت براى شما وجود ندارد! آیا نمی بینید که گذشتگانتان برنمی گردند و جانشینانى که از آنان مانده اند، بقایى ندارند».
[۴]
۲ – الگوسازى‏
از آن جا که وجود 
الگو از نظر تعلیم و تربیت تأثیر زیادى بر افراد و جامعه دارد، قرآن و نهج ‏البلاغه براى درس آموز بودن تاریخ و تجربه و تربیت از آن، به «سمبل» و «اسوه» قرار گرفتن چهره هاى شایسته، توصیه و تصریح می کند؛ مانند این که درباره حضرت رسول اکرم(ص) می فرماید: «قطعاً براى شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقى نیکو است. براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد می کند».[۵]
این دو منبع بزرگ هم چنان که از جبهه حق، شخصیت هایى؛ مانند 
ابراهیم، موسى، صالح، شعیب و یوسف و … را به عنوان اسوه معرفى می کنند، از جبهه باطل هم افرادى را که در تاریخ نقش منفى داشته و منشأ انحرافات فکرى و عملى گشته اند، به عنوان شخصیت هاى «عبرت آموز» معرفى می کنند؛ مانند «فرعون»، «قارون»، «نمرود»، قوم «عاد و ثمود»، «ابولهب» و «زلیخا» و … .
حضرت على(ع) در خطبه اى از این دو گروه (حق و باطل) سخن گفته و با استعانت از تاریخ، سیماى هر یک از اقوام حق و باطل را مجسم می سازد و می فرماید: «برادران ما که در صفّین خونشان ریخته شد، از این که امروز در دنیا نیستند چه زیانى بردند؟ نیستند تا لقمه گلوگیر بخورند، و آب تیره ناگوار بنوشند. به خدا سوگند! حق را ملاقات کردند و خداوند هم اجرشان را کامل و تمام عنایت فرمود، و آنان را از پس بیم در جایگاه امن جاى داد. کجایند آن برادرانم که راه را به حقیقت طى کردند، و بر اساس حق از دنیا گذشتند؟ عمّار، ابن تیهان و ذو الشهادتین کجا هستند؟ و کجایند نظیران آنان از برادرانشان که بر جانبازى پیمان بستند، و سرهاى پاکشان براى تبهکاران فرستاده شد؟!».
[۶]
در خصوص افراد باطل که براى آیندگان می توانند مایه عبرت باشند، می فرماید: «بى شک تاریخ قرون گذشته، براى شما بسى عبرت آور است: کجایند “عمالقه”؟ و فرزندانشان؟ کجایند فرعون و فرعونیان؟ کجایند دار و دسته شهرهاى “رس”؟ همان ها که پیامبران را کشتند، سنت هاى رسولان را خاموش کردند و به جایشان سنت هاى جباران را احیا کردند. کجایند آن زورمداران که ارتش هاى عظیمى را بسیج می کردند رقباى خود را هزارهزار درهم می شکستند، لشگرها آرایش می دادند و شهرها پى می نهادند».
[۷]
۳ – توجه به ارزش هاى معنوى‏
قرآن، آن جا که افرادى را به ‏عنوان «اسوه» معرفى می کند، توجّهى به شخصیّت دنیایى آنها ندارد، اعتبارات ظاهرى؛ مثل ثروت، مقام، حسب و نسب و … را به حساب نمی آورد، شخصیت اخلاقى و انسانى را در نظر می گیرد، آن چنان که از غلام سیاهى به نام «
لقمان» – که نه در شمار پادشاهان است و نه در شمار فیلسوفان و ثروتمندان، بلکه برده ای است روشن بین – به عنوان حکیم یاد کرده و او را صاحب حکمت معرفى می کند.[۸] از این قبیل است «مؤمن آل فرعون»[۹] و «مؤمن آل یاسین».[۱۰]
۴ – آمیختگى‏ با نقل و علم
شیوه قرآن در تبیین رویدادها نه «روش نقلى» و یا «علمى» خالص است و نه به سبک فلسفه تاریخ است؛ بلکه آمیخته اى از سبک هاى سه گانه است؛ یعنى نقل تاریخ را از فلسفه و تحلیل تاریخ جدا نکرده است؛ زیرا هدف قرآن در طرح مسائل تاریخى نشان ‏دادن علل پیشرفت ها و انحطاط ها است و می خواهد سنّت هاى حاکم بر جامعه و تاریخ را بیان کند و راز صعود و سقوط اقوام گذشته را آشکار نماید. بدین جهت، گاهى مقطعى از تاریخ را نقل می کند و در ضمن آن، عوامل تحولات و قوانین کلى و قابل تعمیم در آن را، براى آیندگان روشن می سازد.
[۱۱]براى مثال؛ وقتى آیات ۳۰ تا ۳۹ سوره بقره را که اختصاص به خلقت حضرت آدم(ع) دارد به دقت می خوانیم درمی یابیم که مطالب تاریخى و فلسفه تاریخ به صورت فشرده و غیرقابل تفکیک بیان شده ‏است:
الف. کیفیت پیدایش انسان.
ب. موقعیت انسان در پیشگاه خداوند.
ج. مقام و منزلت انسان در مقابل فرشتگان.
د. وضعیت و سرشت شیطان.
هـ. مقابله او با دو خط و دو جریان شیطانى و رحمانى.
و. ویژگی هاى فسق و کفر و استکبار در جریان شیطانى.
ز. ویژگی هاى فرمانبردارى، ایمان و تواضع در جریان الهى که سمبل آن در این جا فرشته ها است.
ح. ویژگی هاى علم، اراده، قدرت و نیروى سنجش که انسان را شایسته تکلیف می سازند.
ط. پایان هر یک از دو جریان، به عنوان سنّت الهى و امر حتمى.
[۱۲]
همچنین ماجراى شنیدنى حضرت یوسف(ع) از این مقوله است؛ یعنى به صورت نقلى و انعکاس واقعه و یک جا نقل شده ‏است که علاوه بر خود سرگذشت زیباى آن حضرت، درس ها و نکاتی، در مقوله هاى روانشناسى، جُرم شناسى، جامعه شناسى، 
اخلاق، سیاست، مدیریت و اقتصاد و … به دست‏ می دهد.[۱۳]
۵ – نگرش مجموعى
قرآن مجموع امت را شخصیت واحد می بیند و در آن به تأثیر و تأثّر متقابل قائل است.
فردی ‏که در جامعه زندگى می کند، هرگز ممکن نیست از پیامدها و آثار کارهاى ناشایستى که جامعه مرتکب می شود، مستثنا گردد، هرچند کارهاى شخصى و نهانى او پسندیده و مشروع باشد. بسان بیمارى مُسرى که پیدایش آن در محیطى بزرگ، آن دسته از افراد خانواده ها را که اصول اولیّه بهداشت را رعایت می کنند نیز خواهد گرفت، چنان که قرآن می فرماید: «و از فتنه اى بپرهیزید که تنها به ستمکاران شما نمی رسد؛ [بلکه همه را فرا خواهد گرفت؛ چرا که دیگران سکوت اختیار کردند.]».
[۱۴]
قرآن کریم عمل فردى را که مورد رضایت همگان است به امت، نسبت می دهد؛ مانند 
کشته شدن شتر حضرت صالح(ع) که توسط یک نفر انجام گرفت ولى آن را به جامعه نسبت می دهد و همه را شریک جرم آن معرفى می کند: «ولى آنها او را تکذیب و ناقه را پى کردند [و به هلاکت رساندند]؛ از این رو پروردگارشان آنها [و سرزمینشان] را به دلیل گناهانشان در هم کوبید و با خاک یکسان و صاف کرد!».[۱۵] زیرا آنها با سکوت، رضایت خود را از این عمل اعلام داشتند و آن جرم را تأیید و مجرم را یارى نمودند و گرنه چنین جنایتى را نمی توان به تنهایى و به طور پنهانى انجام داد.
امام علی(ع) می فرماید: «ای مردم! خشنودى و خشم [از چیزى‏] همگان را [در پیامد آن‏] فرامی گیرد چنان که ماده شتر ثمود را یک نفر پى نمود و خدا همه آنان را عذاب کرد؛ چرا که همگى آن را پسندیدند و خداى سبحان گفت: مادّه شتر را پی ‏کردند و سرانجام پشیمان شدند».
[۱۶]
نهج ‏البلاغه نیز چون قرآن، در بیشتر موارد مخاطبانش را به ‏عنوان «امّت» می خواند و آن را داراى شخصیت مستقلّ می داند؛ در این رهگذر کافى است به واژه ها و اصطلاحاتى که نمایانگر وحدت شخصیت امّت است و در آن به کار رفته دقّت کنیم؛ مانند: قبیله، طایفه، قوم، امّت، فئه، فرقه، حزب، عصابه، جماعه، جیل، مَعشر، قَرْن و … .
[۱۷] 
۶ – موازنه و تطبیق‏
قیاس و موازنه در پدیده هاى مادى و معنوى از شیوه هاى مؤثّر و کارآمد کسب دانش و از پایه هاى استحکام معرفت است. قرآن، در مواردى دو یا چند رویداد تاریخى را به طور تطبیقى و مقایسه اى بیان می کند تا خواننده آنها را با هم بسنجد و به ارزش هر کدام بیشتر واقف شود و به معرفت خود بیفزاید؛ از جمله آنها، تاریخِ گوشه اى از زندگى شخصى است که مالک دو باغ بود با درختانى پرثمر و فضاگستر، با مزارع با برکت و چشمه سارهاى زُلال همراه با فرآورده هاى مطلوب کشاورزى. رفته رفته به وجود آنها مغرور گشت، به دوست خود مباهات ورزید، آن را فناناپذیر تلقّى کرد و در نهایت منکر قیامت شد. به تذکرات دوستش هم توجّه نکرد و همچنان سرمست ثروت خود گشت و سرانجام عذاب الهى فرا رسید و هر دو باغ را نابود ساخت.
[۱۸]
این حادثه در ردیف گوشه هایى از تاریخ، سفرهاى سه گانه و سدّسازى، 
ذوالقرنین آمده است تا ظرفیّت روحى، قدرت معنوى و قدرت مالى او با صاحب دو باغ موازنه شود و معلوم گردد که اوّلى با داشتن دو باغ که نسبت به دارایى دومى یعنى ذوالقرنین بسیار اندک بود، مغرور و منکر خدا گشت ولى او نه  تنها خود باخته قدرت سیاسى، مالى، فکرى و فنّى خود نگشت، بلکه با ساختن سدّ فولادین، به سپاس گزارى و خضوع خود در برابر خدا افزود و به ناچیز بودن آن در برابر قدرت الهى اعتراف کرد و گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است، [ولى‏] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را در هم کوبد، و وعده پروردگارم حق است».[۱۹]

 

 

 

منبع:اسلام کوئست


پی نوشت:

[۱]. برای آگاهی بیشتر به این کتاب مراجعه شود: وفا، جعفر، تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج ‏البلاغه، تهران، اداره آموزش عقیدتى سیاسى نمایندگى ولى فقیه در سپاه‏، چاپ سوم‏، ۱۳۸۲ش.

[۲]. اعراف، ۷٫

[۳]. آل عمران، ۱۳۷٫

[۴]. سید رضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، محقق، صبحی صالح، ص ۱۴۵، قم، هجرت، چاپ اول، ۱۴۱۴ق.

[۵]. احزاب، ۲۱٫

[۶]. نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲، ص ۲۶۴٫

[۷]. همان، ص ۲۶۳٫

[۸]. مطهرى، مرتضى، جامعه و تاریخ، ص ۶۵، تهران، صدرا.

[۹]. ر. ک: غافر، ۲۸ – ۳۳٫

[۱۰]. ر. ک: یس، ۲۰٫

[۱۱]. تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج ‏البلاغه، ص ۳۴٫

[۱۲]. مجله یاد، بخش نظری: قرآن و تاریخ، سال اول، شماره اول، زمستان ۱۳۶۴ش، ص ۲۳٫

[۱۳]. ر. ک: رادمنش، عزت الله، تاریخ در قرآن، ص ۱۴۱ – ۱۶۷٫ مشهد، آستان قدس رضوى، ۱۳۶۸ش.

[۱۴]. انفال، ۲۵٫

[۱۵]. شمس، ۱۴٫

[۱۶]. نهج البلاغه، ص ۳۱۹٫

[۱۷]. تاریخ از دیدگاه قرآن و نهج ‏البلاغه، ص ۳۹ – ۴۰٫

[۱۸]. ر. ک: کهف، ۳۲ – ۴۴٫

[۱۹]. کهف، ۹۸٫